آواى دلنشين توبه
گر خاطر شريف رنجيده شد ز حافظ
|
|
باز آ كه توبه كرديم از گفته و شنيده
|
نگارنده ، از همان روزهايى كه دست به قلم بردم تا درباره مسائل و مشكلات خانوادگى بنويسم ، مى دانستم كه دست به كار دشوار و مشكلى زده ام و اينك كه مدتى از اين كار مى گذرد، به دشوارى آن بيشتر پى برده ام
به مصداق(
وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا وَإِنَّ اللَّـهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ
)
» با واكنش شديد دختر خانمى كه هر دو مقاله بر محور مشكلات او دور مى زد، روبه رو شدم ، سخت نگران گشتم
دراين دو مقاله سعى شده بود كه از سرگذشت يك خانواده ، با استناد به نوشته هاى همان دختر خانم درس عبرتى به خوانندگان و هشدارى به پدران و مادران و فرزندان آنها داده شود. امانفس آن دو مقاله و احيانا پاره اى از تعبيراتى كه در آن به كار رفته بود، موجب گله مندى و آزردگى روح دردمند و حساس وى شده بود.
او چنين نوشته بود:
من همان هستم كه پدرى در زندان و مادرى در خانه كس ديگر و دو برادر بد ذات و زن برادرى بد ذات تر دارم غمگين و مطرود، در شهر دورى هستم و تنها دوستانم شما هستيد. نمى دانم چه بگويم و از كجا بگويم ؟! نمى دانستم داستان زندگى مرا براى عبرت چاپ مى كنيد و آنگاه خيلى ظريف و جالب ، خوانندگان را به تمسخر كردنم وامى داريد. شجره خبيثه يعنى چه ؟! شما نمى دانيد هر چند پدر و مادرم بد باشند، باز هم والدين من هستند و برايم قابل احترام ؟! اما شما چه حرفهايى كه براى زيباتر شدن مقاله تان به آنها نسبت نداده ايد! شما هيچ فكر كرده بوديد كه نبايد احساسات يك دختر هفده ساله بى كس و بيچاره را به بازى گرفت و بالاتر از همه ، شما مهرداد را هم به باد استهزا گرفته بوديد. من چه بگويم ؟ نامه هاى من دروغ نيست پندآموز نيست يك رنجنامه است و صحيح نبود شما آن را موشكافى كنيد. آخر براى چه كسى ؟ براى خواهرى كه در ميان افراد خانواده خود مى گويد و مى خندد و به هيچ وجه درد و رنج مرا درك نمى كند؟ يا براى برادرى كه بزرگ منشانه ، سايه مهربان و باشرافت خود را بر سر خواهران خود گرفته و آنها را مورد مهر خود قرار مى دهد تا از دچار شدن آنها به سرنوشت من جلوگيرى كند؟ يا براى پدرى كه از صبح تا شام ، براى آسايش فرزندان تلاش مى كند و شب هنگام با قلبى مهربان و لبهايى خندان ، وارد خانه مى شود؟ يا براى مادرى كه صبح با صداى نماز و قرآنش بچه هايش را بر مى خيزاند و آنها را روانه مدرسه مى كند و ظهر با دلگرمى تمام سفره را مى گستراند؟... آخر براى اينها چه مى گوييد؟ آنها كه نمى فهمند من چه مى كشم ؟! پس چرا باعث مى شويد به من بخندند. در كلاسمان ، دخترى داستان زندگيم را خواند.
البته كسى نفهميد كه اين قهرمان ناقهرمان ، من ، همكلاس رنجورشان هستم و آنگاه شروع كردند به متلك باران كردن خانواده ام من كه تحمل اين را نداشتم ، بلند شدم و از كلاس بيرون آمدم و در گوشه اى گريه كردم آيا صحيح است اين كار شما؟ آيا شما قبول مى كنيد كه رانده شدگان جامعه ، اين قدر عذاب بكشند؟ هيهات ، كه ما از همه جا نااميديم ! از اينها گذشته ، بازهم از رو نرفته ام و برايتان از مهرداد مى گويم شما مشخصات كامل پدر ومحل زندان او را و همچنين آدرس مهرداد را از من خواسته ايد. ولى حقيقتا بايد بگويم كه تا ندانم چه كارى با آنها داريد، نمى توانم به شما بگويم من در زندگيم فقط همين دو نفر را دارم اگر آنها را هم از من بگيريد، خودم را مى كشم هر چه باشد، مهرداد سرباز است و در جبهه مى جنگد. چرا مى خواهيد او را اذيت كنيد. بالاخره ، يك سرباز هم باز خودش خوب است و يا پدر بيچاره ام كه جز كمى جا و غذا چيزى نمى خواهد...
به اين خواهر دردمند بايد گفت ، راست است كه شما از تعبيرات آن دو مقاله و موشكافى هايى كه در نوشته هايتان شده ، دل شكسته و رنجيده ايد و درست است كه احيانا بعضى هم با تمسخر با اين گونه سرگذشت ها روبه رو مى شوند يا اصلا دردها را احساس نمى كنند، اما چنين نيست كه همه مردم ، اهل تمسخر باشند يا آمادگى براى احساس دردها نداشته باشند.
آنچه را نوشته ايد، به قول خودتان رنجنامه بود و در نوشتن مطالب ، گويا هدفى جز بيرون ريختن دردها و شكوه ها پيش كسانى كه اطمينان داشتيد غمخوار شمايند، نداشتيد اما تصديق كنيد كه پندآموز هم هست و يقين بدانيد كه اين سلسله مقالات كه بر اساس بررسى مشكلات خانوادگى افراد تدوين مى شود، براى جامعه مفيد خواهد بود و مى شود از اين راه هشدارى داده به افرادى كه مسئوليت خانوادگى دارند و موظفند كه شرافت خانوادگى خود را در همه حال ، حفظ كنند.
شما از تعبير «شجره خبيثه» برانگيخته نشويد. بگذاريد واقعيتها گفته و نوشته شود، تا شايد شجره هاى خبيثه ديگرى پا نگيرد و خواهر يا برادر ديگرى به سرنوشت دردناك شما گرفتار نيايد.
مع الوصف ، نگارنده هم از اينكه ولو به طور موقت و غير مستقيم ، سبب شده است كه اشكى از چشمان شما جارى شود و قلب حساس شما بشكند، متاءسف است و حتى بيمناك است از اينكه خداى ناكرده ، به جاى جذب ، دفع كرده باشد.
در عين حال ، شما را مى ستاييم از اينكه والدين خود را براى خود شايسته احترام مى دانيد؛ چنين روحيه اى در خور ستايش است بگذاريد در برابر لغزشها و ندانمكارى ها و لطماتى كه از ناحيه آنها بر شما وارد آمده است ، در شما روحيه عفو و ايثار، قوى باشد و شما نه «قهرمان ناقهرمان » بلكه حقا «قهرمان» باشيد.
مهرداد هم در حال حاضر، سرباز جبهه جنگ تحميلى است و شايسته ستايش و در خور تمجيد و حتما كه در آنجا دستخوش تحول شده و حالات و حركات آن چنانى را طرد و خود را بر آن كارها ملامت كرده است در اين صورت ، اگر باز هم به سراغ شما بيايد و شما براى همسرى بخواهد، شايسته اعتماد و اطمينان است
ما هم در اين نوشته ها هدفى جز مبارزه با رفاقتها و دوستيهايى كه احيانا موجب ازدواجهاى تارعنكبوتى و به وجود آوردن خانواده هاى سست و بى بنياد و لغزنده مى شود، نداريم و مى خواهيم براى جوانان ، به يارى خداوند، راهنما و راهگشا باشيم و نه وسيله دلشكستگى و تاءثر و تاءسف آنها.
خداى را سپاسگزارم كه كمتر از دو ماه بعد، نامه ديگرى از آن دختر دردمند رسيد كه از يك تحول درونى در وجود او حكايت كرد. او ديگر بنده عشق و هوس كور نيست او اكنون ، بر سر عقل و منطق آمده و مسائل را با همين ديد، مطالعه و ارزيابى مى كند.
به همين دليل ديدش نسبت به آن دو مقاله نيز تغيير كرده و پذيرفته است كه از اين سلسله مقالات ، درس عبرت گرفته ، بيدار شده است
اين بار مى نويسد:
من همان دخترى هستم كه نه مادر دلسوزى دارم و نه پدر مسئوليت شناسى ! من از اينكه اين نامه نگارى ها را تا اين حد ادامه دادم و مزاحم وقتتان شدم ، معذرت مى خواهم مى خواهم از اتفاقاتى كه تازه افتاده ، برايتان شرح دهم دو روز، پس از اينكه نام قبليم را پست كردم ، جريان مهرداد را براى دوستم ، ياسمن ، تعريف كردم او از من خواست كه عاقلانه رفتار كنم و من خواهش كردم كه اجازه بدهد به او تلفن بزنم وقتى صداى مادر مهرداد را شنيدم ، با معرفى خودم پرسيدم : مهرداد هست ؟ گفت : دخترم ، خيلى متاءسفم تو چهار پنج ماه است گذاشته اى و رفته اى مهرداد هم رفت سربازى و حتما تو را فراموش كرده ، چون حالا قرار است دختر عمويش را برايش عقد كنيم در هفته اى كه مراسم عقد است ، اگر خواستى تشريف بياور.
بدين ترتيب ، گويا نقطه عطفى در زندگى وى پديد مى آيد و معلوم مى شود آن كسى كه وى به خاطرش آن همه درد و رنج تحمل كرده ، به هر دليل ، فراموشش كرده و به فكر زندگى خودش افتاده ، مى خواهد پس از اتمام دوره سربازى ، بادختر عمويش ازدواج كند.
خوشبختانه ، اين بار ديگر عقل بر كرسى حاكميت نشسته و همان طور كه مهرداد تحت فرمان عقل ، براى خود راه ديگرى برگزيده ، ايشان هم واقعا عاقلانه تصميم مى گيرد و عاقلانه رفتار مى كند. گويا دوستى ياسمن و گفت وگوى تلفنى با مادر مهرداد، زمينه بسيار مؤ ثرى بود براى بيدارى و آگاهى وى و توجه به اينكه آنچه در اين سلسله مقالات مى آيد، براى لفاظى و زيبا جلوه دادن مقالات نيست
به همين دليل در ادامه نامه مى نويسد:
من هم ساده تر از آنچه فكر مى كردم ، مهرداد را فراموش كردم به خدا حقيقت است من نابينا بودم وگرنه سوار ماشين مهرداد نمى شدم كه برادرم مرا ببيند و از خانه بيرون كند؛ به مادر پناه ببرم ، شوهرش مرا نپذيرد؛ ويلان و سرگردان بشوم و نااميدى سراسر وجودم را بگيرد. مهرداد همچون سرنوشت نحسى بود كه در زندگى من نازل شد. اگر نامه اولم را بخوانيد مى بينيد كه برادرانم چه رفتار خوبى با من داشته اند، اما از زمان آشنايى من با مهرداد، آنها كه مى خواستند بعد از قهر و طلاق خنده دار مادر، و ميگسارى و ترياك كشى پدر، ننگ ديگرى را تحمل نكند، حق داشتند كه كتكم بزنند و زندانيم كنند. شايد با اين عذابها كمى از عذاب الهى كاسته شود. حق داشتند كه يك كليه ام را از كار بيندازند...
انسان ، با خواندن اين مطالب ، خوشحال مى شود كه واقعا در اين نويسنده ، تحولى پيدا شده و اكنون تابع و عقل و منطق دست از اطاعت عواطف كور و بى منطق ،كه سرانجام آن عهدشكنى بود، برداشته ، تصميم دارد از اين پس با اتكا به عقل و ايمان و اعتماد و اتكال به خداوند لايزال ، به راهى گام نهد كه پايان آن ندامت و حسرت و دربه درى نباشد و از هدفهاى انسانى و الهى ، انحراف پيدا نكند.
اين بار، صحبت از كلاس مى كند. كلاسى كه آن را فردى به نام احمد اداره مى كند. او جوانى است كه بر اثر اصابت تركش خمپاره در جبهه جنوب ، يك پا و يك دستش را از دست داده و بيست و سه سال دارد.
نويسنده نامه ، مدتى است كه در اين كلاس حاضر مى شود و اكنون از تفريحات مبتذل و لباس سانتى مانتال و حركات نامتعادل ، متنفر است و بيش از آنچه تصور شود، عابد و زاهد شده است
بهتر است عينا نوشته خودش را بياوريم :
احمد طى چند بر خورد عادى كه با من داشت ، به خواهرش گفته بود كه مايل به ازدواج با من است پيش خود گفتم ، برادرانم مهرداد را كه سالم بود قبول نكردند، حالا احمد را كه معلول است ، قبول مى كنند؟! اما آنها هم موافقت كردند و حالا قرار شده پس از مراجعت من از بيمارستان و برگشتن از مشهد، در مسجدى كه احمد مربى آن است ، عقد كنيم فعلا صيغه محرميت خوانده ايم و من از او خواستم كه پس از عقد و اتحانات من در خرداد، باهم به تهران برويم تا پدرم را ببينم و او هم در نهايت جوانمردى قبول كرد. احمد نه تنها همسر من خواهد بود، بلكه معلم و هادى من خواهد بود. چون همسايه ما هستند، احمد اكثر اوقات آنجاست و با من صحبت مى كند. از نور، پاكى و ايمان مى گويد و من متاءسفم كه دو سه سال را پوچ گذرانيدم و فكرم را با افكار بيهوده ، مشغول و آلوده كردم به خدا اگر مى دانستم كه پاكى و ايمان ، اين چنين زيباست ، به هيچ وجه به سوى عشق مذموم ، نمى رفتم خوشبختانه ، احمد و خواهرش از جريان مهرداد خبر ندارند. فكر مى كنم اين طور بهتر است حالا مى فهمم زندگى آن طور كه فكر مى كردم ، زشت و سرد نيست زندگى اگر متكى به ايمان و عشق به خدا و در رابطه با عشق خدا، عشق به مردم باشد، زيبا و دوست داشتنى است پس برايم دعا كنيد كه مؤ منى خالص براى خدا، همسرى فداكار براى احمد و مادرى دلسوز در آينده براى فرزندانم و خواهرى پاك و نجيب ، براى پيمان و پيام باشم دعايم كنيد. ان شاءالله مستجاب شود. انسان ، از خواندن اين نوشته ها به وجد مى آيد. زيرا احساس مى كند كه در نبرد عقل و شهوت ، ايمان و كفر، هدايت و ضلالت ، عقل بر شهوت و ايمان بر كفر و هدايت بر ضلالت غلبه كرده و جوانى از انحراف ، به صراط مستقيم روى آورده ، زيبايى زندگى را در زرق و برق ظاهر و جلوه هاى مادى نمى نگرد. انسان با مطالعه اين سطور، به عظمت و جاودانگى فطرت پاك آدمى پى مى برد و متوجه مى شود كه انسانها، حتى اگر به راه انحراف كشانده شوند، قابل اصلاح و ارشاد و تربيت و هدايتند و نبايد از كوشش در راه تزكيه و تربيت و تهذيب آنها خوددارى كرد.
همان دو برادرى كه از ازدواج خواهرشان با مهرداد، نگران بودند و حتما توجه داشتند كه عاقبت عشقهاى خيابانى معلوم نيست ، صميمانه از ازدواج خواهرشان با يك معلول جنگى ، استقبال كردند و ثابت كردند كه زمينه هايى از انسانيت در وجود آنها قوى است و در پرتو نور فطرت پاك انسانى ، جوان مؤ من و ايثارگرى را به دامادى پذيرا شدند.
اينها جلوه ها و پرتوهايى از نورانيت انسانهايى است كه هنوز در ظلمتكده كفر و نفاق و شرك ، غوطه ور نشده ، قلبشان بيمار و روحشان تيره نگشته است
راستى كه اگر اين دختر، با شنيدن حرفهاى مادر مهرداد، همچنان دنباله رو عشق كور و بى منطق مى شد و به تصميم قبليش باقى مى ماند كه اگر مهرداد را از او بگيرند، خودش را مى كشد، اكنون چه مى شد؟ چه رسوايى هاى ديگرى به بار مى آمد؟ تكليف برادران او چه بود؟
چه خوب است آنها كه از ظلمت به نور آمده و از بدى و انحراف توبه كرده اند، خود از ناگوار بودن بدى و انخراف ، سخن گويند و از زيبايى ايمان و نيكى و استقامت تعريف كنند، تا سخنان از دل برخاسته شان ، بر دلها نشيند.
اينجاست كه بايد به اين دختر بيدار و آگاه گفت كه : شما با اين تحول عميق روحى ، به اين سلسله مقالات ، بيشتر و عميقتر از پيش ، اميد بخشيديد و روشنگران جامعه را نسبت به كار خود هر چه بيشتر علاقه مند كرديد و نشريات تربيتى و ارشادى را نسبت به آينده خود خوشبين تر و مطمئنتر كرديد.
آيا مزد آنها غير از اين است و آيا اين تلاش ، جز براى جامعه و درماندگان جامعه است ؟
مگر راه فرستادگان خدا غير از اين بود؟ خداوند متعال به پيامبرش مى گويد:(
قُلْ مَا سَأَلْتُكُم مِّنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ
)
طبيعى ترين شكل حضانت ، اين است كه پدر و مادر، با ادامه زندگى مشترك خانوادگى ، مشتركا طفل را حضانت كنند و اين نهال نورسته گلزار خانواده را با تفاهم و توافق و صميميت ، بپرورانند.
در چنين محيطى ، اگر والدين ، از لحاظ فن تربيت ، از تجربه و معلوات و ذوق و استعداد، برخوردار باشند، طفل ، به خوبى پرورش مى يابد و استعدادهايش شكفته مى شود.
گاهى كه پدر از خانه غايب است ، مادر حضور دارد و زمانى كه مادر، غايب است ، پدر حضور دارد و آنگاه كه هر دو حضور دارند، چه بهتر، و در هر حال ، طفل !بى پناه و تكيه گاه نخواهد بود.