مصلحت كودك
از مجموع اين احكام ، چنين استفاده مى شود كه : تشريع حق حضانت ، براى رعایت مصالح طفل است
مرحوم صاحب جواهر مى فرمايد:«پدر براى تربيت و تاءديب پسر و مادر براى تربيت و تاءديب دختر مناسبتر است
» سوگند ياد كرده ، چهره شيطان رجيم را به گونه اى ترسيم نموده ، كه انسان بداند كه همه آرزوهاى بى منطق و كارهاى بيهوده از جهتى ، به شيطان ارتباط دارد.
خداوند بزرگ ، پس از آنكه به او لعنت مى فرستد، مى گويد:
(
لَّعَنَهُ اللَّـهُ
ۘ
وَقَالَ لَأَتَّخِذَنَّ مِنْ عِبَادِكَ نَصِيبًا مَّفْرُوضًا ﴿
١١٨
﴾ وَلَأُضِلَّنَّهُمْ وَلَأُمَنِّيَنَّهُمْ وَلَآمُرَنَّهُمْ فَلَيُبَتِّكُنَّ آذَانَ الْأَنْعَامِ وَلَآمُرَنَّهُمْ فَلَيُغَيِّرُنَّ خَلْقَ اللَّـهِ
)
اكنون ، با اين توضيحات ، برگرديم به آنچه هدف اصلى اين سلسله مقالات است
در اين سلسله مقالات ، مى خواهيم جوانها را و به طور كلى همه زنها و مردها را كه طالب جفت و همسر دلخواه هستند، رهنمود بدهيم
شكى نيست كه هر جوانى ، در جست و جوى بهترين جفت براى زندگى است دختر، همين كه خود را شناخت ، احساس مى كند كه وجودش بدون يك همسر لايق ، كامل نيست پسر، همين كه خود را شناخت ، متوجه مى شود كه بايد خود را با يك جفت شايسته ، كامل گرداند.
پس آرزوى داشتن يك جفت شايسته ، نه عيب است و نه نامعقول
اما آنجا كه جوان مى خواهد براى اين اصل كلى ، مصداق بجويد و آنجا كه كار به مرحله انتخاب و تصميم گيرى مى رسد، اشكال پيدا مى شود.
در مرحله انتخاب و تصميم گيرى ، آن آرزوى معقول و پسنديده مى خواهد و بر شخص معين ، انطباق پيدا كند و انسان مى خواهد آن شخص معين را مصداق همه ايده ها و آرزوهاى خود قرار دهد و در حقيقت ، اين طور فكر كند كه يار و همدم و شريك واقعى زندگى خود را جسته و دوستى و علاقه اش را در طبق اخلاص ، به كسى هديه كرده كه شايسته آن است
حال اگر، جوان در مرحله انتخاب و تصميم گيرى ، كسى را دوست بدارد كه دوستش نمى دارد و كمند محبت خود را مى خواهد به گردن شكارى بيندازد كه هرگز در دام اين محبت نمى افتد و اگر بيفتد، گريزپا و وحشى است و سرانجام در دام ديگرى مى افتد، كارى غير عاقلانه كرده و اسير دامهاى شيطانى شده است
البته ، قضيه يك طرفه نيست كمند انداز محبت نيز، خود بايد به مقتضيات عشق و محبت ، پايبند باشد. اينكه انسان ، انتظار داشته باشد كه فرد مورد نظرش همه گونه فداكارى و دلبستگى داشته باشد و خود ذره اى مايه نگذارد، بلكه خود را اصل و ديگرى را فرع ، و خود را محور و ديگرى را تابع قرار دهد، غلط است
چه خوش بى مهربانى از دو سر بى
|
|
ز يكسر مهربانى دردسر بى
|
شكستى كه در مرحله انتخاب و تصميم گيرى ، دامنگير افراد مى شود، يا ناشى از اين است كه از اول بد انتخاب كرده ، خواسته اند گريزپايى را رام كنند يا اينكه خودشان پايبند به مقتضيات انتخاب و تصميم گيرى نبوده و كم يا بسيار، خودمحورى كرده ، و در نتيجه كارشان به شكست انجاميده است
انسان بايد براى همسرى خود كسى را هدف قرار دهد و به كسى عشق بورزد كه او نيز براى پذيرش همسرى و عشق وى آماده باشد و باز بايد خود را هم آماده كند و قاطعانه تصميم بگيرد كه اگر طرف مقابل ، آماده پذيرش همسرى و عشق وى است ، خود نيز به همه لوازم و آثار آن ، تن دهد و كارى نكند كه بناى عشق را بر سر خود و طرف مقابل ويران گرداند.
چنين كارى حكيمانه و عاقلانه ، و آرزوى رسيدن به چنين همسرى عقلانى و پسنديده است
اما اگر در طرف مقابل ، آمادگى و استعداد نيست يا اگر هست ، اما خود روش صحيح استفاده از آن آمادگى و استعداد را نداشته يا به كار نگرفته ، اشك حسرت ريختن و شعر و غزل سرودن و تن و روح خود را فرسودن و در آتش غم و غصه سوختن ، چه دردى را دوا مى كند؟
اكنون چندين نامه از دختر خانمى به نام نسرين ، پيش چشم نگارنده است نامه ها يكى از يكى ، دردناكتر و تاءسف آورتر است نسرين در شرايطى قرار دارد كه تمام آرزوهاى خود را بر باد رفته مى بيند و روزهايى را مى گذراند كه به علت شكست در عشق جوانى كه با او قرار پيمان زناشويى داشته ، برايش تحمل نشدنى است
جوان موردنظر او كه با نگارنده نيز دوستى چند ساله دارد، مى گويد به علت سر دواندن و وعده و نويدهايى كه هرگز تحقق نيافته ، ناچار شده است با يافتن همسر مناسبى خود را از سرگردانى و پريشانى رها كند.
از حرفهاى اين جوان بر مى آيد كه واقعا دو سه سالى صبر كرده و به وعده هاى نسرين ، دل خوش كرده و واقعا مى خواسته است كه با نسرين ، شريك و همپيمان زندگى باشد؛ اما نسرين ، كه خود را فردى مستعد و باهوش مى شناسد، مى خواهد ديپلمش را بگيرد و بعد هم به دانشگاه برود و قبل يا بعد از پايان دوره دانشگاه ، با وى ازدواج كند و خلاصه گه گاه هم نيش و نوش دارد كه چرا انسان ، به جاى رفتن به دانشگاه به زايشگاه برود و موفقيتهاى دانشگاهى را فداى زحمات زايشگاهى كند!
نسرين ، علاوه بر دو سه مشكل فوق ، به گفته اين جوان ، مشكل ديگرى هم دارد و آن اينكه خانواده اى دارد كه بيشتر در اختيار دايى وى هستند و قدرت تصميم گيرى ندارند. دايى هم به وى علاقه سرشارى دارد و به دليل همين علاقه مى خواهد بيش از حد لازم و معقول ، در جزئيات زندگى وى مداخله كند و قدرت تصميم گيرى را از او و خانواده اش بگيرد، حتى اگر به قيمت بازماندن وى از آرزوها و ايده هاى خوب و معقول باشد.
البته اينها را از آن جوان شنيده ام شايد هم به طور همه جانبه صحيح و منطبق بر زندگى خانوادگى نسرين نباشد. ولى به هر حال ، امروز نسرين كه مى بيند هم در ازدواج شكست خورده و هم به دانشگاه راه نيافته ، سخت پريشان است و مسلما در پريشانى او، يا خودش مقصر است يا خانواده اش يا جوان مورد علاقه اش
اگر خودش مقصر است ، بايد به جاى آه كشيدن و حسرت خوردن در صدد اصلاح خود برآيد و اگر خانواده و داييش مقصرند، بايد آنها در صدد اصلاح خود بر آيند و عذرخواهى كنند و اگر جوان ، مقصر است ، بايد اكنون كه كار از كار گذشته ، اولا نسبت به همسر خويش كمال وفادارى را نشان دهد و كارى نكند كه جريان گذشته ، در وضع زندگى او اثر سوئى بگذارد و ثانيا به نسرين توصيه كند كه بر سر عقل بيايد و عشق خام خود را فراموش ، و با نفس اماره مبارزه كند و از نامه نوشتن ، آن هم تواءم با شعر و غزل و اشك و آه دست بكشد؛ زيرا خطر اين كارها زياد است چه بسا خانواده ها كه از اين طريق ، متلاشى شده اند و چه بسا زنها و فرزندان معصوم و مظلوم كه قربانى هوس شوهرانى شده اند كه در اين دامها گرفتار و اسير گشته اند.
چه معنى دارد كه دخترى ، ولو اينكه به او ظلم شده و خود را محق بداند، بدون توجه به اينكه جوان مورد علاقه اش داراى زن و فرزند است و نامه هاى عاشقانه ، ممكن است باعث به هم ريختن زندگى وى بشود، دست به نوشتن نامه هاى پرسوز و گداز بزند و باعث بدبختى و پريشانى زن و كودكى بشود كه در اين ماجرا، كوچكترين گناه و تقصيرى ندارند؟
بد نيست فقط شمه اى ناچيز از آن نامه هاى مفصل را در اينجا بياوريم :
عزيزم ! هميشه در قلبم جاودانه اى ، جاودانه تر از حماسه پرشور ليلى و مجنون ! به تو عشق مى ورزم ، عشق ورزيدنى پرشورتر از فرهاد و شيرين ! دوست دارم دوست داشتنى زيباتر از دوستى خدا با بنده اش ! دوست دارم آخرين نامه را با جوهر اشك و خون دل بنويسم ولى افسوس كه ميسر نيست ! اى كاش برايمان روزنه و دريچه اى به باغ روشنايى گشوده مى شد!
... تو نسرين - اولين شب رمضان
در عين حال ، از لابه لاى بعضى از نامه ها، چنين استنباط مى شود كه نسرين واقعا مشكلاتى در داخل خانواده داشته و تلاش مى كرده كه مشكلات را رفع كند و زمينه را براى تشكيل زندگى مشترك فراهم سازد، اما جوان با همه صبر و انتظارى كه متحمل شده ناگهان عهد ديرينه را فراموش كرده و عجولانه ، ازدواج مى كند.
نسرين مى نويسد:
تو را يگانه مرد زندگى مى دانستم ، چه طور مى توانم با ديگرى بگويم ؟ اى كاش خداوند قدرى ترحم و صبر در قلب تو جاى داده بود! مطمئنا با نامه اى كه دادى و قلبم را آتش زدى ، احساس آرامش مى كنى ! اى بى انصاف ! اى بى انصاف !..
كثيف و پست من بودم كه براى هر دومان ، فرصت تازه درست كردم و شبها از فكر اينكه تا چند ماه ديگر براى هم خواهيم بود، خواب نداشتم از اينكه مى توانستم دو قلب عاشق را به هم برسانيم ، خوشحال بودم امروز تو تمام نقشه هايم را بر آب زدى و تمام حرفهايم را بى جواب گذاشتى تا همه تحقيرم كنند. مخصوصا...كه مى گفت : تو را به حال خودت مى گذارند. من جواب اينها را چگونه بگويم ؟ چگونه ؟ الان بغض دارد نابودم مى كند؟ گلويم مى تركد! قلبى برايم نمانده و اشك مهلت نمى دهد! حرفى ندارم فقط مى بخشى از اينكه خيلى بد نوشتم چون حالم اصلا خوب نيست و نمى توانم بنويسم چه رسد به اينكه پاكنويس كنم فقط مرگم را از خدا بخواه
اينجاست كه انسان فكر مى كند وقتى كار به چنين مراحلى مى رسد و طرفى با همه وجود تلاش مى كند كه به عهد خود وفا كند، نبايد يكجانبه و ناگهانى عهدشكنى بشود.
البته پرواضح است كه آب رفته به جوى بازنمى گردد. اكنون كار از كار گذشته و بر اثر ندانم كارى و مسامحه يك طرف يا طرفين ، كاخ آمالى فروريخته و پسر، ازدواج كرده و براى خود و همسر و فرزندانش طرحى نو ريخته و معتقد است كه بيش از اندازه لازم صبر كرده و به مصلحتش نبوده كه باز هم در برابر وعده و نويدهايى كه عاقبتش نامعلوم بود، منتظر بنشيند.
حال كه كار به اينجا رسيده ، داد و فرياد و اشك و آه و نوشتن چنين نامه هايى بر خلاف عقل و مصلحت است
زيرا از دو حال ، بيرون نيست اگر آن جوان ، تحت تاءثير شديد قرار گيرد، پايه زندگى نوين خانوادگيش سست و متزلزل مى شود و زن و فرزندى كه در اين ميان ، كمترين تقصير و گناهى ندارند، به پريشانى و بدبختى مى افتند.
آيا نسرين به چنين وضعى راضى مى شود؟ آيا وجدان سليم او مى پذيرد كه خانواده اى را به خاطر خودش متلاشى و نابود سازد؟ آيا اگر كسى در چنين كارى موفق شود، خود براى هميشه خوشبخت خواهد شد و وجدان سليمش او را زير شلاق ملامت ، فرسوده نخواهد كرد؟
اما اگر آن جوان بى اعتنايى كند و عقل و منطق را بر عواطف و احساسات ، حاكم و غالب سازد، راضى نمى شود كه فرد ديگرى نيز به همان بليه اى گرفتار شود، كه نسرين گرفتار است
آن گونه كه خود جوان مى گويد، راه دوم را برگزيده است نسرين هم با همه افسردگى و ناراحتيش ، همين را مى پسندد. زيرا به او مى نويسد:
از صميم قلب ، آرزوى يك دنيا صميميت و سعادت براى شما و همسرتان دارم . اينجاست كه بايد بر چنين قلب و روح باصفايى آفرين گفت : كسى كه در اوج ناراحتى و دلشكستگى ، براى همسرى كه به هر علتى ، اينك به جاى خودش نشسته ، و براى جوانى كه به عقيده او حقش را تضييع كرده ، آرزوى سعادت مى كند، در خور تحسين است
و اين نگارنده ، مى خواهد از اين صفاى روح و شايستگى ، بهره بگيرد و هشدار بدهد كه دور از كمال زن است كه در برابر جوانى كه اينك به هر دليلى از دستش رفته ، خود را خوار و زبون سازد.
استاد شهيد، مرتضى مطهرىرحمهالله
، در برخى از آثار ارزنده خود، مرد را شكار كننده زن مى داند. زن ، شكار است نه شكارچى ؛ مرد بايد به دنبال زن بدود، نه زن به دنبال مرد.
از اين نوشته ها، استفاده عكس مى شود. اينجا زن از طبيعت اصلى خود دور افتاده و حالت شكارچى به خود گرفته و آن هم شكارچى اى كه بعد از شكست ، به ناله و فغان نشسته و دنيا را با همه فراخى ، تنگ و تاريك مى بيند.
نسرين ، بايد به ويژگيهاى زنانه ارزش بنهد. او نبايد برخلاف طبيعت والاى زن ، حركت كند و شكارچى بشود.
زن ، در نظام آفرينش مقام والايى دارد. عنصر اصلى آفرينش انسان ، از لحاظ جهان بينى دينى ، زن است زيرا مى بينيم كه عيسى بن مريمعليهالسلام
بدون پدر، به دنيا مى آيد و باز مى بينيم تربيت پيامبران بزرگ همچون اسماعيل و موسى و عيسى و حضرت محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم
به عهده مادرانى است كه برخى از آنها به نام معروفند، مثل هاجر و مريم و آمنه ، و برخى ديگر به عنوان مادر معروفند همچون مادر موسى
نسرين ها بايد از رسالت تاريخى و طبيعى زن غافل نمانند و چنين عظمت خدادادى را فداى ندانم كارى هاى خود نسازند و بدانند كه چاره اى جز صبر و استقامت نيست بهتر است كه قلم در نيام كشند و از اين نوشته هاى سحار، كه خداى ناكرده ممكن است آثار سوئى داشته باشد، خوددارى كنند و بگذارند تا همان گونه كه مقتضاى آفرينش زن است ، مردى شايسته و باتقوا به سراغ آنها بيايد. و اگر آمد و او را مرد زندگى يافتند، فورا تصميم بگيرند و او را سر ندوانند و زمينه را براى شكست و شكستهاى بعدى فراهم نسازند.
بخصوص به نسرين خانم ، توصيه مى شود كه از افراط و تفريط خوددارى كند. اگر به مرحوم دكتر شريعتى علاقه دارد، ايشان را در نوشته هاى خود «معبودم» ياد نكند. زيرا علاوه بر اينكه بشر نبايد معبودى جز خدا داشته باشد، روح آن نويسنده بزرگوار نيز چنين چيزى را نمى پسندد.
چه هدف معقولى مى توان براى اين نوشته ، پيدا كرد كه خطاب به آن جوان مى گوييد: نمى دانم نوار موسيقى گوش مى دهى يا نه ، كه حتما براى نه گفتن حاضرى اگر گوش مى دهى ، خواستم دو نوار برايت بفرستم چنانچه گوش مى دهى بگو!
آيا اين نوار موسيقى ، از همان نوارهاى موسيقى مبتذل و خانمان سوز نيست ؟! آيا گرفتاريهاى شما نتيجه گوش دادن به همين موسيقى ها نيست ؟ آيا بهتر نيست كه از اين گونه نوارها فاصله بگيريد و اوقات خود را به مطالعه و كارهاى مثبت و تقويت تقوا و ايمان بگذرانيد، تا چاره ساز حقيقى ، چاره كار شما كند و بار مشكلات را از دوش شما بردارد؟