يقين بدانيد كه حق پيروز است و باطل ، رفتنى و تباه شدنى شما اگر بر سر حق ، بايستيد و پايدارى كنيد، خداوند، ناصر و ياور شماست
اما فراموش نكنيد كه شيوه برخورد و رفتار شما در برابر والدين بايد مقرون به ادب و محبت و احترام باشد. هيچ بعيد نيست كه شما بتوانيد با اخلاق صحيح و معقول و مطلوب ، آنها را رام و حتى شيفته رفتار و نماز و عبادت خود كنيد.
از قرآن بياموزيد كه به فرزند توصيه مى كند:
(
وَإِن جَاهَدَاكَ عَلَىٰ أَن تُشْرِكَ بِي مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلَا تُطِعْهُمَا وَصَاحِبْهُمَا فِي الدُّنْيَا مَعْرُوفًا وَاتَّبِعْ سَبِيلَ مَنْ أَنَابَ إِلَيَّ ثُمَّ إِلَيَّ مَرْجِعُكُمْ فَأُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ
)
» نبايد فراموش كرد.
و اين هم از يك دختر دردمند ديگر:
چيز زيادى از دوران كودكى خود به خاطر ندارم ولى بنا به تعريفهاى فاميل و اقوام ، بعد از دو پسر به دنيا آمده ام تقريبا از هنگام تولد، يكى از دختر دايى هايم ، سرپرستى مرا به عهده گرفته و مادرم فقط شش ماه مرا شير داده است از دوران كودكيم فقط به خاطر دارم كه مادرم چگونه دختر داييم را كتك مى زد، طورى كه تا چند روز توانايى انجام كار نداشت بالاخره ، بعد از دوازده سال تحمل رنج و مشقت فراوان ، سرانجام نزد مادرش رفت و با رفتن او خوشحالى من به رنج و اندوه مبدل شد. مادرم مرا به باد كتك و حرفهاى ركيك مى گرفت و روز به روز مرا ضعيفتر مى كرد. اما روش مادرم تغيير نكرد و كار به دعوا كشيد و مادرم به خانه داييش رفت و بعد از مدتى عمه و زن عمويم او را به خانه آوردند. با برگشتن او مصيبت من آغاز شد. سرانجام گرفتار بيمارى تب و فلج شدم پس از يك ماه بهبود يافتم در سال چهارم دبيرستان ، كه احتياج بيشترى به مطالعه و دقت داشتم ، با اجازه پدرم به خانه عمويم رفتم و در امتحانات موفق شدم پس از يك ماه با خواهش پدرم به خانه برگشتم و مادر همچنان بد دهنى مى كرد و به خشونتهاى خود ادامه مى داد. هشت ماهى با بنياد امور مهاجرين ، همكارى كردم و در خانه نيز از هيچ كمكى به مادرم اغماض نكردم ولى هيچ ترحمى در قلب او ايجاد نشد و من ناچار دست از كار كشيدم سال گذشته كه برف سنگينى باريده بود، پس از شستن ظرفها به اتاق برگشتم تا دستهايم را در كنار بخارى گرم كنم كه ناگهان فرياد مادرم بلند شد كه رختخوابها را پهن كن من چيزى نگفتم و بلند شدم پدرم گفت : لااقل بگذار دستهايش را گرم كند و كم كم كار آنها به دعوا كشيد. مادرم قرآنى را برداشت و چنان بر سرم كوبيد كه دو نيم شد! برادر بزرگترم برخاست و از شدت عصبانيت ، چند سيلى به مادرم زد و سپس مرا زير كتك گرفت پدرم براى حفظ آبرويش سكوت كرد و به من گفت : از اينجا برو. تنها دلخوشى من به پدرم بود. يك دختر تنها كجا برود؟! شما را به خدا قسم ، مرا راهنمايى كنيد.
طبيعت اوليه بشر، اين است كه در برابر ضعيف و مظلوم على الخصوص اگر فرزند دلبندش باشد، حالت رقت و ترحم پيدا كند و به كمكش بشتابد و تا سر حد ايثار و فداكارى ، پيش برود؛ ولى اگر مى بينيم مادرى نسبت به دختر مظلومى ، اين چنين ظالمانه رفتار مى كند حتما طبيعت ثانوى اوست
شاعر مى گويد:
نيش عقرب نه از ره كين است
|
|
مقتضاى طبيعتش اين است
|
طبيعت اوليه عقرب ، نيش زدن و سم خود را وارد بدن غير كردن و آزردن است اما همين عقرب ، نسبت به فرزند خود مهربان و پرستار است به همين دليل آنها كه فكر مى كنند وجود عقرب و موجودات موذى ديگر در عالم خلقت شر است ، بايد بدانند كه اينها نسبت به همه كس و همه چيز، شر نيستند؛ بلكه نسبت به خود و فرزندان خود و بسيارى از موجودات ، خيرند. ولى نسبت به آنكه نيشش مى زنند، شرند و اين ، شر نسبى است نه شر حقيقى
مولوى مى گويد:
بس بد مطلق نباشد در جهان
|
|
بد به نسبت باشد اين را هم بدان
|
قطعا مادرى كه اين گونه با دختر خود ستمگرانه رفتار مى كند، همچون عقرب ، طبيعت اوليه اش نيش زدن نيست ، و الا بايد همه انسانها چنين باشند. اكثر قريب به اتفاق مادرها ايثارگر و فداكارند و به همين دليل آيين مقدس اسلام نسبت به مادران سفارش اكيد فرموده و هنگامى كه شخصى از رهبر بزرگ اسلام مى پرسد كه به كه نيكى كند، مى فرمايد به مادر نيكى كنيد و براى بار دوم و بار سوم نيز مى فرمايد مادر و براى بار چهارم مى فرمايد به پدر نيكى كنيد.
پس اگر مادرى به راه و رسمى روى آورده است كه در بين مادران ، كمتر نمونه دارد، حتما براى او طبيعت ثانوى شده است
آرى ، هنگامى كه انسان كار زشتى را چند بار تكرار كرد، به آن كار عادت مى كند و قبح و زشتى آن را در نظرش از بين مى رود و همين براى او طبيعت ثانوى است
وقتى كارى يا چيزى براى انسان به صورت عادت در مى آيد، ترك آن دشوار مى شود؛ اما غير ممكن نخواهد بود.
وقتى انسان توجه كند كه ظلم كردن ، عواقب سوئى دارد و آه مظلوم گريبانش را خواهد گرفت ، آن را ترك مى كند؛ اگر چه برايش عادى شده باشد.
اى كه تو از ظلم چاهى مى كنى
|
|
از براى خويش دامى مى كنى
|
بر ضعيفان گر تو ظلمى مى كنى
|
|
دان كه اندر قعر چاه بى بنى
|
گرد خود چون كرم پيله بر متن
|
|
بهر خود چه مى كنى اندازه كن
|
مر ضعيفان را تو بى خصمى مران
|
|
از نسبى اذ جاء نصرالله بخوان
|
گر تو پيلى خصم تو از تو رميد
|
|
نك جزا طيرا ابابيلت رسيد
|
محيطى كه اين مادر ساخته ، بدترين محيط براى زندگى است اصلا اين محيط، محيط مرگ است نه محيط زندگى جايى كه مادر زورگو خود خواهيش در حدى است كه تحمل اين را ندارد كه دخترش دستش راگرم كند و بعد رختخوابها رابگستراند، جهنم دره اى بيش نيست !
خانه بايد نمونه اى از بهشت برين باشد. خانه بايد همچون بهشت براى اهلش كانون(
لَا يَسْمَعُونَ فِيهَا لَغْوًا وَلَا تَأْثِيمًا ﴿
٢٥
﴾ إِلَّا قِيلًا سَلَامًا سَلَامًا
)
» بشنود، مادرى كه بايد به پاس خدمات و زحمات بى حد و حسابش ، زير سايه نهال فرزندان ، غنوده و بياسايد، چرا اين گونه رنج و محنت بكشد و چرا از دست فرزند، سيلى بخورد؟
اصولا چرا در يك خانه ، همه بارها و كارها بر دوش يك نفر و آن هم دختر بدبخت و بينوا باشد؟ آيا اين ، عدل و انصاف است كه از پهن كردن رختخواب تا شستن ظرفها و لباسها و كهنه ها و جارو كردن خانه و دوختن و وصله كردن و پختن و آوردن و جمع كردن و خريدن ، همه به دوش يك نفر باشد و ديگران ، افرادى آماده خوار و فرمانده و تنبل و گاه گاهى هم قزاق و ساخلوى خانه باشند؟
آيا بهتر نيست كه هركس گوشه اى از كارها را بگيرد و كار خودش را خودش انجام دهد و يا لااقل عادلانه كارها تقسيم شود، تا به هيچ كس ظلمى نرود و هيچ كس از آسايش و داشتن فرصتى براى مطالعه يا تفنن محروم نماند؟
از اول ، بچه ها را عادت دهيم كه موقع خواب و برخاستن ، رختخوابشان را خودشان پهن يا جمع كنند.
از اول ، مواظب باشيم كه كسى در خانه ، تنبل آماده خوار بار نيايد و زحمتها به دوش يك نفر نيفتد.
فرق نمى كند كه آن يكى مادر يا دختر باشد. به هر حال ، ظلم و تعدى بد است ؛ به هر شكل و به هر شخص
كيفيت نامه اين دختر مظلوم ، نشانگر اين است كه در آن خانه ، هيچ اثرى از تفاهم و انصاف و تقسيم كار و پيوندهاى ناگسستنى قلبى وجود ندارد. آنجا محيط انس و صفا نيست آنجا همه از هم بيگانه اند و همدلى نيست تو گويى قطبهاى همنام آهن ربايند كه بشدت از يكديگر گريزانند.
اينها كه در آن ماتمكده ، كه اسمش را به غلط خانه گذاشته اند، به زبان صوتى با يكديگر همزبانند، به زبان قلبى با يكديگر همزبان نيستند و به همين دليل در ميان آنها الفت و علقه و رابطه اى نيست
اگر پيوند روحى نباشد، پيوند جسمى چه فايده دارد؟ اگر دلها با يكديگر همزبان و هم آواز نباشند، همزبانى صوتى چه دردى دوا مى كند؟
مگر هابيل و قابيل ، برادر نبودند؟ مگر ياران حسين و ياران كفر پيشه يزيد با يكديگر همزبان نبودند؟
همزبانى خويشى و پيوندى است
|
|
مرد با نامحرمان چون بندى است
|
اى بسا هندو و ترك همزبان
|
|
اى بسا دو ترك چون بيگانگان
|
پس زبان محرمى خود ديگر است
|
|
همدلى از همزبانى بهتر است
|
غير نطق و غير ايما و سجل
|
|
صد هزاران ترجمان خيزد ز دل
|
زندگى خانوادگى اين افراد، براى مردم درس عبرت است اين تلخيهاى مهلك و فرساينده ، به آنها كه خردمندند، آگاهى و هوشيارى مى بخشد.
نوجوانان ، با مطالعه اين سرگذشتها، تجربه مى اندوزند و پدران و مادران ، با شنيدن اين فريادهاى دردناك ، خود را براى استقبال از وظايف حساس پدرى و مادرى ، آماده تر مى سازند.
براى آنها كه در زندگى خانوادگى گرفتار چنين مهلكه اى نيستند، زمينه فراوانى براى شكرگزارى و قدرشناسى از چنين نعمتى فراهم است
اما براستى ، اگر عبرتى بگيريم و شكرى كنيم ، كافى است يا بايد به فكر چاره جويى و پيشگيرى باشيم ؟
قطعا چاره جويى و پيشگيرى لازم است در تعليم و تربيت نسل جوان ، بايد به نيازها توجه بشود. تربيت اخلاقى ، بايد در درجه اول اهميت قرار گيرد. وقتى اخلاق ، فاسد است ، همه اين بدبختى ها در پيش است
در رابطه خانوادگى ، بايد پايه و اساس ، لطف و محبت باشد.با لطف و محبت ، مى شود نظام خانواده را استوار كرد و جلوى سبكسرى ها و انحرافات و اعوجاجات را گرفت
شايد همان پدر هم اگر با لطف و محبت برخورد مى كرد، مى توانست آن مادر كج خلق را به راه آورد و شايد همان دختر مظلوم هم اگر كمى لطف و محبت پيشه كند، بتواند محيط ناآرام و هيجان زده خانواده را آرامش و صفا بخشد.
رهبر عالى قدر اسلام مى فرمايد:
اقربكم منى مجلسا يوم القيامة احسنكم اخلاقا و الطفكم باءهله و اءنا الطفكم باهله
«روز قيامت ، نزديكترين شما به من كسى است كه اخلاقش بهتر، و لطفش به خانواده اش بيشتر باشد و من از همه شما نسبت به خانواده خود با لطفترم .»