سرمشقى براى خانواده ها
مسلما هر كسى در اعماق وجودش ، احساس كمال طلبى دارد. اين هم از ويژگيهاى انسان است كه نمى خواهد و نمى پسندد كه در مراحل پست و بى ارزش ، ساكن باشد. انسان ، مايل است كه در زندگى اين جهان مظهر كمال و عظمت باشد و مخصوصا در زندگى خانوادگى به موفقيتهاى بزرگى نايل آيد.
گاهى انسان به سبب پاره اى از آداب و عادات لغزشهاى فكرى و جهالتها به راهى مى رود كه به گمان خودش راه درستى است در حالى كه براى افراد ديگر كه از ديد وسيعتر و عقل و فكر قويتر و تجربه بيشتر برخوردارند، آن راه نه راه كعبه ، بلكه راه تركستان است
بسيارى از گرفتاريها و بدبختيها ريشه خانودگى دارد. اكنون نامه اى از يك دختر هفده ساله جلو نگارنده است كه حكايت از نابسامانى خانوادگى دارد. دختر در يك روستا با پسرى روبه رو مى شود و على رغم اصرار زياد او، كه به خوبى معروف بود، با او حرفى نزده و اكنون كه به شهر آمده ، از كار خود پشيمان است و در عين حال خواستگاران زيادى به سراغش آمده اند. پدر، همه را بدون پرسيدن نظر او رد كرده و اينك كه يك خواستگار از فاميل پيدا شده ، پدر على رغم مخالفت او، مى خواهد بساط عروسى و ازدواج را بگستراند. اين مخالفت هم نه به علت بدى اين خواستگار است ، بلكه به علت خاطره اى كه از آن يكى دارد، تصميمش بر مقاومت است
چرا اين نابسامانى ؟ چرا اين سركشى ها؟ چرا بى اعتنايى و بى توجهى به شخصيت نوجوانها؟!
ديگرى مى نويسد:
جوان بيست و دو ساله اى هستم كه دو سال پيش ، خاطرخواه يك دختر شده ام و از همان وقت ، به دنبال اعتياد رفته ام
اين جوان ، به نوشته خودش هفت سال است كه به دزدى و شرارت افتاده و چندين بار، زندانى شده است اكنون بعد از گذراندن يك سال و چهار ماه زندانى ، آزاد شده است و دنبال كار شرافتمندانه اى مى گردد. دو برادر بزرگتر از خود دارد كه قاچاقچى هستند.
علت اعتيادش ، عشق به آن دختر بوده كه خواهر دوست اوست و با اينكه دو سال از عشق او مى گذرد، هنوز جرئت نكرده كه درباره اين مطلب ، كلمه اى بر زبان بياورد.
مى گويد:
در مرام ما، كردها، نيست كه به ناموس رفيق ، نظر داشته باشيم براى همين مى خواهم باز به دنبال اعتياد بروم از شما مى خواهم كه مرا از اين گرداب نجات دهيد. آيا با آن دختر مشورت كنم يا نه ؟
عجب است كه بعضى ها مى خواهند گرهى را كه با دست باز مى شود، با دندان باز كنند!
چرا براى يك عشق ، روى آوردن به اعتياد را چاره مى دانى و حالا چرا تصميم به اعتياد مجدد مى گيرى و چرا فكر مى كنى كه خواستگار خواهر رفيق بودن ، بر خلاف شئونات قومى است ؟
عاقل ، اين كارها را نمى كند. ظرف خود را در ترازوى عقل مى سنجد؛ اگر او را شايسته همسرى ديد، خواستگارى مى كند. اگر موفق شد كه هيچ ، و اگر نشد، وقت و عمر و نيروى خود را بر باد نمى دهد و فكر ديگرى مى كند.
يك دختر ديپلمه بيست ساله هم ، مايل است با يك معلول جنگى ازدواج كند، ولى با مخالفت شديد پدر و مادر روبه رو است
اكنون پاسدارى به خواستگاريش رفته كه به قول خودش هيچ مدركى بر او نداد و على رغم رضايت والدين ، از ازدواج با او سر باز مى زند و همچنان بر تصميم خود اصرار مى ورزد و با پدر و مادر، اختلاف و مشاجره دارد.
بعد مطلبى اضافه مى كند كه چندش آور است !
مى نويسد:
آنها از داماد اول ، خيرى نديده اند. چون دخترشان بعد از طلاق ، دوباره با او ازدواج كرده و اين باعث شده كه براى هميشه دور آنها خط قرمز بكشيم چون واقعا خواهرم و شوهرش آبروى پدر و مادرم را به باد داده اند و امروز هم قرار بر اين است كه تا ابد به يكديگر رو نبرند.
البته اگر خواهرتان با شوهرش دعوا نمى كرد و كار به طلاق نمى كشيد، بسيار بهتر بود. اما اينكه بعد از طلاق ، با يكديگر آشتى كرده اند، نه تنها بد نيست ، بلكه كار شايسته اى است
اينها تعصبات جاهلانه است نبايد در جهالت ، اين قدر سماجت كرد. اگر زن و شوهرى پس از جدايى ، بر سر عقل آيند و آشتى كنند، به خير و صلاح خود، خانواده و كودكان آنها و جامعه است از چنين برنامه اى حتما بايد استقبال كرد.
به هر حال ، اين دختر هنوز مانده است كه با آن برادر پاسدار كه نقصانى هم در جسم و روحش ندارد، ازدواج كند و قلب پدر و مادر را نيازارد، يا همچنان بر خواست قبلى خود اصرار بورزد و قلب والدين را بشكند.
اين را هم اضافه كنم كه اگر اين اصرار، براى ترحم به يك معلول جنگى است ، بدون ترديد، روح والاى جانبازان چنين چيزى را پذيرا نيست و بهتر است با همان برادر پاسدار كه مصداق المؤ من كفو المؤ من
بر زبان آورد و اظهار خوشحالى كرد كه داييش به افتخار بزرگ شهادت نايل شده است
بار ديگر، رهبر بزرگ اسلام به او تسليت گفت و او علت را جويا شد و پيامبر فرمود: به علت شهادت برادرش
باز هم آن زن ، كلمه استرجاع بر زبان آورد و خدا را شكر كرد كه برادرى قهرمان داشته كه ايثارگر و شهادت طلب بوده است
سومين بار كه رهبر بزرگ اسلام به او تسليت گفت و او علت را جويا شد و پيامبر خدا خبر شهادت شوهرش را به او داد، گفت :
آه ، چه غمى !
پيامبر خدا به اطرافيان فرمود:
علاقه زن را به شوهر ببينيد!
بعد فرمود:
چرا بار اول و دوم ، استرجاع كردى و بار سوم ، آه كشيدى ؟
عرض كرد: يا رسول الله ، براى يتيمانش !
واقعيت اين است كه خويشاوندى فرع بر ازدواج است يعنى از ازدواج است كه خويشاوندى ها به وجود مى آيد و گسترش پيدا مى كند. اما ضرورتى ندارد كه حتما از خويشاوندى ازدواج به وجود آيد؛ البته گاهى مطلوب هم هست ؛ همان طور كه ازدواج پسرعموها و دخترعموها، بسيار مطلوب است و در عرف مردم ، شايع است كه عقد ازدواج آنها در آسمان بسته شده است
معلوم است كه براى اينكه نسبتهاى فاميلى كهنه و دور نشود، بهتر است كه با ازدواج حفظ و تحكيم شود.
اگر خواهرزاده ها و برادرزاده ها با هم ازدواج كنند و بر حسب معيارهاى صحيح زناشويى و انجام آزمايشهاى ژنتيكى با يكديگر تشكيل خانواده بدهند، علايق خواهرها و برادرها مستحكم تر مى شود.
كاملا بديهى است كه در ازدواجهاى فاميلى شناخت هم بيشتر است و طرفين ، با خلق و خوى يكديگر آشنايى بيشتر دارند و همينها ممكن است در تحكيم پيوند زناشويى مؤ ثر واقع شود. مع الوصف ، اينها نه شرط لازم است ، نه شرط كافى
به هر حال ، چاره اى جز مبارزه با اعوجاجها نيست
دخترى از عشق آتشينش به يك جوان پرده برداشته ، مى نويسد:
مادرش به من پيغام مى داد كه اگر براى خودت كارى پيدا كنى ، حاضر مى شوم كه با پسرم ازدواج كنى گفته بود اگر دختر و پسر خودشان را هم بكشند، حاضر به اين ازدواج نيستم وقتى ازدواج كرد، مدت شش ماه بيمار شدم مگر من چه گناهى كرده بودم كه او مرا گذاشت و رفت با يك معلم ازدواج كرد. اكنون حالم كمى خوب شده ، ولى زخمش هنوز در دلم هست يك روز كه او را در مغازه ديدم سرم به دوران افتاد. وقتى حالم كمى جا آمد، ديدم اشك در چشمانش حلقه زده و با لرزش لبهايش را مى جود. تنها توانستم يك كلمه به او بگويم : تبريك ! همسرش حامله شد و يك دختر قشنگ به دنيا آورد كه او را به نام من صدا مى كند. بيست و سه ساله هستم و برايم خواستگاران زيادى آمده كه همه را به علت ايرادهاى بيخود رد كرده ام آيا همه آنهايى كه عاشق شده اند، مانند من هستند؟ چرا مادر او به علت اينكه من شغلى نداشتم ، مانع ازدواج ما شد؟ اكنون در نهضت كار مى كنم و يك جوان خوب نهضتى به خواستگاريم آمده و خيلى اصرار دارد. اما من نمى توانم او را بپذيرم زيرا قلبم خانه دو كس است : خدا و او. هر چه شما بگوييد، قبول مى كنم
راستى چرا يك مادر، براى مسائل مادى مانع ازدواج دو جوان دلباخته و دلداده مى شود و براى خود ننگ ابدى به بار مى آورد؟
حرفى نداريم جز توصيه به اينكه به جوان مزبور پاسخ مثبت بگوييد و سعى كنيد هر چه زودتر خود را از دام برهانيد. يقين داشته باشيد كه در نظام عدل الهى هيچ ظلم و جرمى بى جواب نمى ماند و باز هم يقين داشته باشيد كه اگر ازدواج كنيد، وقتى كه مادر شديد و زمانى از اين ماجراها گذشت ، همه چيز براى شما عادى مى شود و شما كه پيش وجدانتان سرافكندگى نداريد، احساس آرامش خواهيد كرد. اما آنكه پيش وجدانش سرافكنده است ، هرگز احساس آرامش نخواهد كرد.
اكنون سؤ الى مطرح است كه چه بايد كرد. سرمشق خوب واقعى ، براى خانواده ها چيست ؟ از كى بايد درس گرفت ؟ خواندن اين ماجراها، چه دردى را دوا مى كند؟
معروف است كه از لقمان حكيم پرسيدند: ادب را از كه آموختى ؟ گفت : از بى ادبان
بله ، از بى ادب هم مى شود درس ادب گرفت ، زيرا انسانى كه عواقب سوء كارهاى بى ادب را مى بيند، به خلاف آن روى مى آورد...
وقتى بدانى كه چرا گم گشته اى در تيه ضلالت ، حيران و سرگردان است و چرا وجودى در شعله اعمال زشت مى سوزد و خاكستر مى شود، تو درس مى گيرى يعنى علت گرفتاريها تو را بيدار و آگاه مى سازد و در فراز و نشيب زندگى توانايت مى كند و در دستگيرى و هدايت وكمك به ديگران ، مستعدت مى گرداند و در اعوجاجات اجتماعى و خانوادگى ، به فكر چاره جوييت مى اندازد و در مبارزه با آفات اخلاقى و تربيتى ، استواريت مى بخشد و در شناخت و شناساندن اسوه هاى خوب ، به كوشش و تكاپويت وامى دارد.
مع الوصف ، حال كه سخن از لقمان به ميان آمد مى رويم به سراغ سوره لقمان ، تا از همين سوره ، درسهايى بياموزيم
در اين سوره ، دو مطلب مهم مطرح است :
يكى درباره وظيفه فرزندان در قبال والدين و ديگرى درباره وظيفه والدين نسبت به فرزندان
اول وظيفه فرزندان را مى گوييم :
(
وَوَصَّيْنَا الْإِنسَانَ بِوَالِدَيْهِ حَمَلَتْهُ أُمُّهُ وَهْنًا عَلَىٰ وَهْنٍ وَفِصَالُهُ فِي عَامَيْنِ أَنِ اشْكُرْ لِي وَلِوَالِدَيْكَ إِلَيَّ الْمَصِيرُ
)
پس تمام وظيفه فرزند در برابر والدين ، در «شكر» و «احسان» خلاصه مى شود. مع ذلك ، همين فرزندى كه موظف به شكر و احسان است ، حق ندارد براى شكر و احسان به والدين ، در برابر خداوند به شرك و عصيان روى آورد؛
(
وَإِن جَاهَدَاكَ عَلَىٰ أَن تُشْرِكَ بِي مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلَا تُطِعْهُمَا وَصَاحِبْهُمَا فِي الدُّنْيَا مَعْرُوفًا وَاتَّبِعْ سَبِيلَ مَنْ أَنَابَ إِلَيَّ ثُمَّ إِلَيَّ مَرْجِعُكُمْ فَأُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ
)
بى ترديد جامعه ، انسانهاى فضيلت مآب مى خواهد. براى داشتن چنين انسانهايى ، بايد برنامه ريزى و تلاش كرد؛ بايد فكر و مطالعه كرد؛ بايد از رهنمودهاى ارزنده اسلام الهام گرفت
مى گويند اگر برنامه يك ساله داريد، گندم بكاريد و اگر برنامه ده ساله داريد، درخت بكاريد و اگر برنامه صد ساله داريد، انسان بكاريد.
براى تاءمين نيروهاى صالح انسانى ، برنامه هاى دراز مدت لازم است و در اين راه ، بايد خانه و مدرسه ، پدران و مادران و معلمان و مربيان با هم هماهنگى كنند.
آن عناوين پنجگانه كه لقمان گفته است ، از اين قرار است :
توحيد، معاد، نماز، مبارزه ، اخلاق