اقسام زيبايى
مخلوقات عالم ، هر كدام در يك حد و به طور نسبى ، جلوه اى از زيبايى و جمال مطلق هستند و هر كدام ، به فراخور استعداد خود از يك مرتبه اى از مراتب زيبايى برخوردارند. به همين دليل بر حسب مرتبه وجودى مخلوقات ، مى توانيم براى زيبايى هم مراتب و اقسامى بجوييم
در حقيقت ، زيبايى مساوق و همدوش وجود است و آنجا كه زيبايى نيست ، وجود هم نيست ؛ يعنى زشتى مساوق و همدوش عدم است
هر جا كه پاى وجود به ميان مى آيد، زيبايى هم هست و هر جا كه جولانگاه عدم است ، از زيبايى هم خبرى نيست
چشم و ابرو به صورت ، زيبايى مى دهد. اما اگر چشم و ابرو نباشد، صورت ، زشت جلوه مى كند و اگر چشم و ابرو ناقص باشد، زيبايى چهره نقصان پيدا مى كند.
موجودات ، يا موجودات حسى هستند يا موجودات خيالى يا موجودات عقلى ، پس زيباييها هم يا حسى است يا خيالى يا عقلى
زيباييهاى حسى پايينترين مراتب هستى ، موجودات حسى هستند و بنابراين ، از نظر زيباى هم پايين ترند و برترين موجودات ، موجودات عقلى ، از نظر زيبايى هم والاترين مقام را دارند.
مناظر طبيعت همه از زيبايى حسى برخوردارند. زيبايى چشم و ابرو و زلف و عارض ، همه حسى است آهنگ خوب و صداهاى لطيف و ظريف ، همه از زيباييهاى حسى است اصولا هر محسوسى كه براى يكى از حواس انسان ، خوشايند باشد، در نسبت با همان حس ، زيباست
بوى خوش شامه نواز، براى مشام ، و طعم لذيذ غذا براى ذائقه ، آهنگ خوش گوش نواز براى سامعه ، منظره ها و رنگها و شكلها و چهره هاى زيبا براى باصره ، و لطافت پوست و بدن و ظاهر اشياء براى لامسه انسان ، زيباست
بلهوسى است اگر زيبايى انسان را فقط در زيباييهاى ظاهرى و حسى بجوييم بيچاره است انسانى كه زيباييهاى خود را تنها در چشم و ابرو و عارض و زلف و بينى و دندان و قد و قواره بشناسد و از ابعاد ديگر انسانى خود محروم بماند.
انسان ، يك مجموعه است اين مجموعه ، ظاهرى دارد و باطنى ، جسمى دارد و روحى
هر انسانى براى خود يك شخصيت است و شخصيت او مجموعه جنبه هاى جسمى و روحى عاطفى و فكرى اوست
ممكن است حسن ظاهر، يك امتياز باشد، ولى همه امتيازات ، منحصر در حسن ظاهر نيست
ممكن است مجموعه يك شخصيت ، از لحاظ زيبايى فوق العاده باشد، اما از لحاظ زيباييهاى جسمى ، خيلى هم عالى نباشد، يا حتى پايين باشد.
ممكن است بعضى از زيباييها، بعضى از عيبها را بپوشد. گاهى ممكن است يك شخص از بعضى جنبه ها اين قدر كمال پيدا كند، كه عيوب ظاهريش كاملا مستور و مغفول بماند.
حافظ، شهرت ادبيش عالمگير است ، ولى همين مرد، چهره خوشايندى نداشت
گويند زنى به او برخورد و مؤ دبانه از او تقاضا كرد كه چند قدمى با او همراه شود. حافظ به دنبال آن زن ، به راه افتاد. رفتند تا به مغازه نقاشى رسيدند. زن وارد شد و حافظ را به نقاش نشان داد و گفت : مثل اين ، و خداحافظى كرد و رفت حافظ كهك هاج و واج مانده بود، از صاحب مغازه پرسيد منظور چيست وى پاسخ داد، اين زن از من خواسته بود كه برايش شكل جن را ترسيم كنم و من به او گفته بودم كه جن را نديده ام او امروز تو را آورده و به من نشان داد و گفت : شكل جن را مثل اين بكش !
و نيز مى گويند چند تن از دوستانش به در خانه اش آمدند و در زدند. پسر حافظ جلو آمد. پرسيدند: پدرت چه كار مى كند؟ گفت : به خدا نسبت دروغ مى دهد. پرسيدند: چگونه ؟! گفت : در آينه نگاه مى كند و مى گويد: ستايش خدا را كه مرا آفريد و صورت مرا زيبا ساخت
اگر حافظ آدمى بود كه اين گونه حرفها را به دل مى گرفت و خود را مى باخت ، هرگز آن همه عظمت و شهرت پيدا نمى كرد.
اين مطالب هشدارى است به آن دختر خانمى كه از زشتى صورت خود رنجور شده است
او مى نويسد:
من از زمانى كه به دنيا آمده ام ، تا به حال كه وجودم را درك كرده ام ، به اين موضوع پى برده ام كه از لحاظ قيافه ظاهرى در سطح پايين قرار دارم با داشتن اين قيافه زشت ، تقريبا همه از من گريزانند و مرا مسخره مى كنند و البته به آن جنبه شوخى مى دهند و به اصطلاح مى خواهند مرا ناراحت نكنند. در حالى كه من خوب مى دانم كه درونشان چه مى گذرد و چه احساسى نسبت به من دارند. اميدوارم شما هم از اين مطالب ، نخنديد. براى رفع اين مشكل به درگاه خداوند دعا كردم ولى تاكنون نتيجه اى نگرفته ام خواهش مى كنم به من بگوييد چه كنم من حالا در كلاس چهارم دبيرستان درس مى خوانم و اين مشكلات را بخوبى درك مى كنم اميدوارم مرا راهنمايى كنيد.
اولا شما بايد بدانيد مخلوقات نسبى است شما نسبت به چه كسانى زشت هستيد؟ آيا شما اگر خود را با سياهان آفريقايى مقايسه كنيد، نسبت به آنها همچون حوران بهشت نخواهيد بود؟
ثانيا آن افراد، اگر دوست و فاميل هستند، چرا به خود حق مى دهند كه قلب شما را بيازارند و چرا به آنها هشدار نمى دهيد؟
ثالثا جذاب نبودن قيافه شما چه مانعى در راه پيشرفت شما ايجاد كرده است ؟ آيا مانع درخشيدن در ميدان فعاليتهاى اجتماعى و خانوادگى است ؟
تنها ممكن است مانع كشاندن چشمهاى هرزه به دنبال شما باشد كه اين هم به ضرر شما نيست ، يا ممكن است آنها كه خيلى شيفته آب و رنگ ظاهرى هستند، به خواستگارى شما نيايند كه اين هم نگرانى ندارد. هستند مردانى كه جمال باطنى را بر جمال ظاهرى ترجيح مى دهند و هستند مردانى كه ممكن است اين ريخت و قيافه شما برايشان مطلوب باشد.
شما لابد قصه عشق مجنون به ليلى را شنيده ايد. مى گويند ليلى بسيار زشت بود. ولى همين ليلى زشت ، عاشق خود را مجنون و ديوانه كرده بود. كسى به مجنون گفت : دست از اين كنيزك زشت روى بردار. من يك كنيزك زيباروى به تو مى دهم كه ارزش عشق و عاشقى و ديوانگى را داشته باشد!
اما مجنون در جوابش گفت :
اگر بر گوشه چشمم نشينى
|
|
بجز زيبايى ليلى نبينى
|
همه مردم ، يكجور نمى انديشند. هر كسى با ديد خاصى به امور مى نگرد؛ زن سياه آفريقايى پيش مرد سياه آفريقايى ، همان جذابيت را دارد كه ماهرويان سفيدپوست ، پيش مردانشان !
سعدى مى گويد:
اى دوست تو را نان جوين خوش ننمايد
|
|
معشوق من است آنكه به نزديك تو زشت است
|
حوران بهشتى را دوزخ بود اعراف
|
|
از دوزخيان پرس كه اعراف بهشت است
|
در بين مردم روستا و عشاير، زنانى ديده مى شوند كه بر اثر رنج و مشقت زندگى و نارساييهاى غذايى و نبودن بهداشت و درمان صحيح به مقدارى استخوان خشك ، تبديل شده اند و آب و رنگ طبيعى و مصنوعى ، در چهره و رخسار آنها نيست اما همين ها پيش شوهرانشان ، محبوبند و در چشم قلب آنها جاى دارند. دليلش هم روشن است : اينان همين طور كه هستند، يكديگر را به تمام وجود درك كرده اند و چشمشان به جمال فرزندانشان كه ثمره وجودشان هستند، روشن است و خود را در غم و شادى و حتى سرنوشت ديگرى شريك مى دانند و آن چنان با يكديگر به صميميت رسيده اند كه همچون يك روحند در دو بدن !
شما هم به اين واقعيات توجه كنيد و از خدايى كه براى رفع مشكل به او روى آورده ايد، ماءيوس نباشيد و اطمينان و يقين داشته باشند كه او مشكل شما را حل مى كند و نمى گذارد جاى بمانيد.
البته صبر و تحمل ، بسيار لازم است ؛ شيفته ظواهر و آب و رنگ چهره نشدن ،بسيار مطلوب است ؛ توجه به اصالتهاى انسانى و اخلاقى و دينى ، بسيار مفيد است ؛ سياه و سفيد و زشت و زيبا و بدچهره و خوب چهره ، همگى انسانند و هيچ كدام بر ديگرى امتياز ندارد.
قرآن مجيد مى گويد:
(
إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّـهِ أَتْقَاكُمْ
)
»
اين هم نمونه اى است از اظهار عشق و محبت يك انسان كامل ، به همسر و دختر خويش و مسلم است كه آنچه در قالب شعر ريخته شده پرورده خيال است اما پرواضح است كه خيال انسان كامل ، بر محور كمال دور مى زند و محبت و جاذبه و زمزمه اش نيز تابع همين محور است
اميرالمؤ منينعليهالسلام
در رثاى همسر والامقامش حضرت زهرا فرمود:
قل يا رسول الله عن صفيتك صبرى و رق عنها تجلدى اما حزنى فسرمد و اما ليلى فمسهد...
«اى رسول خدا! صبر و شكيايى من از جدايى دختر برگزيده تو كم شده و طاقت و توانم از دست رفت اما اندوه من ، هميشگى است و شبم همواره به بيدارى خواهد گذشت .»
و نيز فرمود:
نفسى على ظفراتها محبوسة ياليتها خرجت مع الظفرات لاخير بعدك فى الحياة و انما ابكى مخافة ان تطول حياتى «جانم در زندان مصيبت او گرفتار است
اى كاش ، با مصيبت او جانم از بدن خارج شده بود.
بعد از تو خيرى در زندگى نيست
و همانا مى گريم از بيم اينكه زندگيم در اين دنيا طولانى شود.»
در اين سخنان ، كه بعضى به نثر است و بعضى به شعر، همه چيز هست هم شعر است و هم خيال ، هم محبت است و هم عشق ، هم سخن از بيتابى است و هم بى خوابى ، هم درازى وصف ناپذير شب و هم اشك و آه و اندوه و غم
شب عاشقان بى دل چه شبى دراز باشد
|
|
تو بيا كز اول شب در صبح باز باشد
|
اما اين كجا و آن عشق و خيال حيوانى كجا؟ اينجا همه چيز قداست يافته ، كلمات و جملات ، همگى از طهارت و قداست حكايت مى كند.
گوينده اين سخن و موضوع اين سخن و اصول فرزندانشان ، همان هايند كه قرآن درباره شان مى گويد:
(
إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّـهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا
)
«همانا اراده خداوند بر اين است كه پليدى را از خانواده شما بزدايد و شما را تطهير كند.»
در خانواده هاى پاك و طاهر، هم عشق و محبت است و هم غم هجران و فراق و هم شعر و غزل و تغزل و خيال
چه خوب است كه پروردگان و مريدان مخلص آنها نيز، كه به آب ولايت و محبت آنها شست و شو شده ، طهارت يافته اند، از آنها الهام بگيرند و آن گونه باشند كه در خور عاشقان و دوستان آنهاست
آنها كه از چشمه عشق اين خاندان وضو گرفته اند، بر كون و مكان فخر مى فروشند.
من از آن دم كه وضو ساختم از چشمه عشق
|
|
چار تكبير زدم يكسره بر هر چه كه هست
|
براى آنها حسن ظاهر وسوسه انگيز و خيال انگيز نيست ، آنها شيفته و دلباخته جمال باطن و حسن سيرت مى شوند.
آرى آنها نيز در پى موضوعات وسوسه انگيز و خيال انگيزند. منتهى آيينه وسوسه و خيال آنها تنها منعكس كننده «عكس مه رويان بستان خداست .»
حافظ در دنباله همان غزلى كه به ياد عزيزترين محبوب و معشوق خود سروده ، مى گويد:
طربسراى محبت كنون شود معمور
|
|
كه طاق ابروى يار منش مهندس شد
|
به بوى او دل بيمار عاشقان چو صبا
|
|
فداى عارض نسرين و چشم و نرگس شد
|
به صدر مصطبه ام مى نشاند اكنون يار
|
|
گداى شهر نگه كن كه مير مجلس شد
|
لب از ترشح مى پاك كن براى خدا
|
|
كه خاطرم به هزاران گنه موسوس شد
|
كرشمه تو شرابى به عاشقان پيمود
|
|
كه علم بى خبر افتاد و عقل بى حس شد
|
خيال آب خضر بست و جام كيخسرو
|
|
به جرعه نوشى سلطان ابواافوارس شد
|
چو زر عزيز وجود است شعر من
|
|
آرى قبول دولتيان كيمياى اين مس شد
|
ز راه ميكده ياران عنان بگردانيد
|
|
چرا كه حافظ از اين راه برفت و مفلس شد
|
مردمى كه چنين مرتبه و مقام والايى دارند، براى عشق و محبت و دلبستگى معيارهاى ديگرى دارند.
در زندگى خانوادگى نيز با معيارهاى مخصوص خود، انتخاب مى كنند.در دل مردهايى كه چنينند، هر زنى خيال انگيز و وسوسه انگيز نيست و در دل زنهايى كه چنينند، هر مردى منزلت و مقام ندارد.
زليخا اگر مى دانست كه يوسف ، در عشق ورزيدن و دل به جنس مخالف سپردن ، چه معيارهايى دارد، شرمش مى آمد كه به يوسف اظهار عشق كند.
او يوسف را نشناخته بود و عقلش در چشمش بود. او به ديده شهوات حيوانى به يوسف مى نگريست
هيچ اشكالى نداشت كه يوسف هم روزى عاشق بشود. اما ميان عشق ملكوتى يوسف و عشق ناسوتى زليخا خيلى فرق بود.
عشق يوسف ، عشق پاك خدايى بود و اگر هم به شعر و غزل روى مى آورد، همان بود كه در خور او بود.
ولى عشق زليخا، عشق آلوده حيوانى و جسمانى بود و شعر وغزلش نيز نمى توانست فراتر و برتر از اين باشد.