مسائل و مشکلات زناشویی

مسائل و مشکلات زناشویی0%

مسائل و مشکلات زناشویی نویسنده:
گروه: جوانان و ازدواج

  • شروع
  • قبلی
  • 39 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 10004 / دانلود: 2059
اندازه اندازه اندازه
مسائل و مشکلات زناشویی

مسائل و مشکلات زناشویی

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

راه و رسم و شيوه زندگى

نصيحتى كنمت بشنو و بهانه مگير

هر آنچه ناصح مشفق بگويدت بپذير

چو قسمت ازلى بى حضور ما كردند

گر اندكى نه به وفق رضاست خرده مگير

چيست اين انسان كه از لحاظ جسمانى ، موجودى كلان نيست ، اما از لحاظ برد روحى و معنوى فراخناى اين جهان او را ندارد؟!

كيست اين انسان كه جرمى صغير دارد، ولى «جهان اكبر» در وجود او خلاصه شده ، عالم در اوست ؟!

چگونه است اين انسان كه وقتى به گرسنگى و فقر مى افتد، تمام همتش ‍ صرف تحصيل لقمه اى نان و قطعه اى تن پوش مى شود و همينكه نياز اوليه اش برآورده شد، بر بال و پر انديشه مى نشيند و شرق و غرب عالم را سير مى كند و هزاران چون و چرا برايش پديد مى آيد؟

شگفتا! اين راز سر به مهر عالم هستى را چه كسى مى گشايد؟ كدام انسان است كه در زندگى اين جهان ، تمام خواسته ها و اميالش اشباع شده باشند؟

آيا بايد با خواجه حافظ همصدا شويم كه مى گويد:

وجود ما معمايى است حافظ كه تحقيقش فسون است و فسانه از اينها گذشته ، در جهان طبيعت ، جهات منفى زياد است

قرآن كريم در مقام تمثيل ، درباره اين جهان مى گويد:

( كَمَثَلِ غَيْثٍ أَعْجَبَ الْكُفَّارَ نَبَاتُهُ ثُمَّ يَهِيجُ فَتَرَاهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ يَكُونُ حُطَامًا وَفِي الْآخِرَةِ عَذَابٌ شَدِيدٌ وَمَغْفِرَةٌ مِّنَ اللَّـهِ وَرِضْوَانٌ وَمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلَّا مَتَاعُ الْغُرُورِ ) (٥٢)

«زندگى دنيا جز كالاى فريب نيست .»

يا اينكه مى گويد:

( وَمَا هَـٰذِهِ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلَّا لَهْوٌ وَلَعِبٌ وَإِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوَانُ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ ) (٥٤)

«دنياى شما پيش من ، ناچيزتر است از برگ نيم جويده اى كه در دهان ملخى است على كجا و نعمتى كه فنا مى پذيرد و لذتى كه بقا ندارد.»

و نيز مى فرمايد:

لولا حضور الحاضر و قيام الحجة بوجود الناصر و ما اخذ الله على العلماء ان لايقاروا على كظة ظالم و لاسغب مظلوم لالقيت حبلها على غاربها و لسقيت آخرها بكاءس اولها و لالفيتم دنيا كم هذه ازهد عندى من عفطة عنز(٥٦)

«چه باغها و چشمه سارها، چه كشتزارها و جاده هاى خوب و چه نعمتهايى كه از آن برخوردار بودند! همه را گرفتيم و به گروه ديگر سپرديم .»

و ديگران نيز مصداق همين آياتند. با خون دل فراهم و انباشته مى كنند و كاخها و باغها را برپا مى آورند و ميدانهاى زيباى چمن ، ايجاد مى كنند و زيباييهاى خيره كننده را فراهم مى سازند؛ ولى با طنين بانگ اجل ، سرو قامتشان بر زمين مى افتد و لاشه آنها متلاشى و به مرور زمان ، خاك مى شود.

در كارگه كوزه گرى رفتم دوش ديدم دو هزار كوزه افتاده خموش ‍ اين كوزه به كوزه دگر خوش مى گفت كو كوزه گر و كوزه خر و كوزه فروش و جالب اين است كه قرآن درباره همان قوم فرعون ، و صد البته كه درباره همه فرعون سيرتان و دنيازدگان مى گويد:

( فَمَا بَكَتْ عَلَيْهِمُ السَّمَاءُ وَالْأَرْضُ وَمَا كَانُوا مُنظَرِينَ ) (٥٨)

«نمودارى از زندگى اين دنيا را مى دانند و همانها از آخرت غافلند.»

در اينجا براى اينكه تاءثير دنيازدگى را در بروز مسائل و مشكلات خانوادگى ببينيم ، به نمونه هايى از نامه ها و شكوه ها اشاره مى كنيم :

من فرشته هستم در خانه پدرم مى خوردم و مى خوابيدم و خوشبخت بودم و شايد هم بدبختى الان من ، به علت همان خوشبختى كاذب است بى خيال از همه چيز، به مدرسه كه پر از هوا و هوس بود، پا گذاشتم .ديپلمم را در همين محيط كثيف گذارنيدم و بعد رفت و آمد خواستگارها شروع شد و من كه به دنبال قيافه بودم ، از هر كدامشان ايرادى گرفتم .خانواده ام به من مى گفتند دختر، دنبال قيافه نرو كه بدبخت مى شوى ولى گوش شنوايى نبود. سرانجام شخص مطلوب من آمد و جواب مثبت دادم ، در حالى كه پدر و مادرم راضى نبودند.آن موقع بيست و يك سال داشتم و آن قدر محو زيبايى كاذب او شده بودم كه خود راگم كرده بودم و گفتم اگر نگذاريد، با او فرار مى كنم و پدرم ، براى حفظ آبرويش به اين وصلت تن داد. من با يك دنيا اميد و آرزو، زندگى با او را شروع كردم اوايل زندگى پيش پدرم بوديم تا اينكه از طرف ارتش ، به او خانه دادند و به آنجا رفتيم يك سال بعد، باردار شدم و از همان موقع متوجه تغيير رفتار ايرج شدم و بالاخره دخترى به نام شراره به دنيا آوردم ايرج بچه ننه و بعد از شش خواهر بود و خود را دست بالا مى گرفت براى دومين بار حامله شدم ايرج مرا مرتب مى زد و اصلا توجه نمى كرد كه حامله ام دومين دخترم به نام شروين ، به دنيا آمد. خانواده من به وى دلخوشى نداشتند و به ديدن ما نمى آمدند. پدرم از دنيا رفت و مبلغى به من ارث رسيد. از ارث پدرى ، مبلغى خرج خودم كردم و بقيه را به ضميمه طلاهايم به ايرج دادم تا ماشين بخرد. به علت كتكهاى زياد، سومين بچه ام را سقط كردم از مسائل زندگى و شوهر دارى و غذا پختن ، هيچ چيز نمى دانستم ايرج همه كارها را مى كرد و من از او ياد مى گرفتم خواهر شوهرم به خانه ما رفت و آمد داشت و بيش از حد در زندگى ما مداخله مى كرد و جزئيات حركات و رفتار مرا به او گزارش مى داد... اكنون مدت پنج روز است كه در خانه مادرم هستم و بستگان خودم هم مرا خرد كرده اند كه تقصير خودت هست به من كمك كنيد. شوهرم را دوست دارم خواهر شوهرم نمى گذارد كه ما زندگى راحت داشته باشيم خدايا به من كمك كن

آرى اين است سزاى ظاهربينى و شيفته ظاهر شدن و خوردن و خوابيدن و به خوشبختى كاذب روى آوردن و بى توجهى به خرابى محيط مدرسه و همكلاسى و...

و اين است سزاى بى اعتنايى به نصيحت و اندرز پدر و مادرى كه غمخواران حقيقى اولادند و اين است عاقبت دخترى كه پدر خود را تهديد مى كند كه اگر چنين شود، چنان مى كنم و...؟

اين حرفها را براى بعديها مى گويم نه براى فرشته فرشته بايد به هر نحوى دندان بر جگر بگذارد و براى دو دختر بچه معصومش ، با شوهر سر به هواى خود كنار بيايد؛ باشد كه او هم كم كم بر سر عقل آيد و دست از سبكسرى و گوشى بودن و اين قبيل حركات ناخوشايند بردارد.

براى دختران ديگرى كه ممكن است به سرنوشت فرشته دچار شوند دو بيت زير مناسب است :

هر كه كمتر شنيد پند پدر

روزگارش زياده پند دهد

هر كه را روزگار پند نداد

تير زهر آب داده پند دهد

نامه خواهر دلسوزى به نام بهجت چنين است :

يكى از دوستان صميميم به نام مريم ، برايم درد دل كرد و سفره دلش را گشود و سخنانى عجيب و باور نكردنى گفت مريم ، محمد را شديدا دوست داشته است و محمد هم او را. ولى به دلايلى با على ازدواج مى كند. دو سال از ازدواجشان گذشته ، ولى هنوز صاحب فرزندى نشده اند. علت اين است كه بنا به تشخيص پزشك ، مريم بايد در دوران باردارى استراحت كامل داشته باشد. ولى به علت اينكه فعلا در خانه پدر على زندگى مى كنند، مريم دوست ندارد كه دوران حاملگيش را در آنجا سپرى كند. از نظر ظاهرى دو زوج بسيار خوشبختى به نظر مى رسند. ولى فكرى بس شوم در مغز مريم آشيانه كرده است و آن جدا شدن از على است مريم برايم تعريف كرده است كه در حدود هشت سال ، محمد و او يكديگر را دوست داشته اند. در زمان طاغوت ، به هنگام بازگشت از مدرسه محمد، مريم را مى رسانده است و در همين وقتها به او اظهار علاقه مى كند و اين علاقه ، با گذشت زمان به عشقى محكم مبدل مى شود. ولى هرگز صحبت از ازدواج نمى كنند. هنگامى كه على به خواستگارى مريم مى رود، هم مريم و هم خانواده اش مى پذيرند. چندى پيش ، براى محمد پيغام مى دهد كه اگر روزى بشنوم كه با كسى ازدواج كرده اى ، سكته خواهم كرد و او هم در جواب گفته كه تا وقتى مريم دو سه تا بچه نداشته باشد، با احدى ازدواج نمى كند. هنگامى كه مريم به خانه مادرش مى رود، با محمد تجديد ديدار مى كند و هر دو به ياد گذشته ها مى افتند و دست و پاى مريم سست مى شود؛ ولى بدون هيچ صحبتى از هم دور مى شوند. اكنون مريم مدام از جدايى صحبت مى كند. در حالى كه على ، مرد خوب او، از اينكه مريم خوب او تا اين حد عوض شده ، سرگردان و حيران است ؛ او را ديوانه وار دوست دارد. مريم به من گفته است كه چه قدر محمد را دوست دارد و قصدش از جدا شدن ، ازدواج با محمد است و دم گرم من در آهن سرد او اثر نمى كند. از اينكه اين موضوع را فقط من مى دانم و نمى توانم كارى انجام دهم ، رنج مى برم مى خواهم او را از اين عشق ناپاك برهانم و فكرش را از اين افكار آلوده پاك كنم ، ولى نمى توانم مريم خانم بسيار فهميده اى است ولى در اين مورد، عقيده درستى ندارد. آيا مى شود به او فهماند كه الان فقط بايد به شوهرش عشق بورزد؟

من از اين خواهر تعجب مى كنم كه چرا باز هم مى گويد: مريم خوب او. اين مريم ، ديگر خوب نيست و اگر راهش را ادامه دهد، يك عفريت است !

آخر به اين زن كج نهاد بگوييد گناه على چيست ؟ تو كه به عشق شيطانى ديگرى مبتلا بودى ، چرا خواستگارى على را اجابت كردى ؟

مگر ازدواج ، بازيچه است كه انسان آن را مثل اسباب بازى بچه ها بسازد و بعد هم بشكند؟!

به آن محمد بدسرشت پيغام بدهيد چرا دير بيدار شدى ؟ تو كه بر خلاف عقل و شرع و عرف ، دخترك خامى را هميشه بدرقه و همراهى مى كردى و زمزمه عشق در گوشش مى خواندى ، چطور شد كه تا وقتى به خانه شوهر نرفته بود، پيشنهاد ازدواج ندادى و قدم جلو نگذشتى ؟ اما حالا كه بايد مادر فرزندان باشد، وسوسه شيطانى مى كنى و پيغام مى دهى كه هنوز در انتظار نشسته اى و تا سومين فرزندش نزايد، ازدواج نمى كنى ؟!

اين شيطانهايى كه پيغام ننگين زن شوهردارى را براى جوان هرزه اى مى برند و متقابلا پيغام آن را به اين مى رسانند، چه فكرى در سر دارند؟!

باز به مريم مى گويم قدرى بيشتر و بهتر فكر كن آن روز كه دوشيزه اى بودى ، محمد به تو توجه نكرد. حالا وقتى طلاق بگيرى ، يك بيوه زن بيش نيستى و ديگر اعتبار قبلى را ندارى و به فرض كه محمد هم با تو ازدواج كند، فكر نمى كنى كه به احتمال قوى شوهر مطلوب تو نخواهد شد؟ آيا در نيمه راه زندگى تو را رها نخواهد كرد؟

اين گونه كارها جز بلهوسى و سبكسرى نامى ندارد و آنان كه چنين كرده اند، هرگز كامياب و سرفراز نشده اند و سرنوشت مريم نيز چيزى جز اين نخواهد بود.

اگر مريم به عقل و وجدان خود اهميت بدهد، بايد روزى كه بشنود محمد ازدواج كرده ، جشن بگيرد، نه سكته كند و روزى كه با محمد روبه رو مى شود، زانو سست نكند، بلكه با نظر به گذشته هاى شوم و زشت خوشحال باشد كه شوهرى مهربان و عاقل ، نصيبش شده و دعا كند كه طرف مقابل هم به زنى عاقل و مهربان برسد و همه خاطرات گذشته را فراموش كند.

شما هم آنچه وظيفه داريد و آن اندازه كه در توان داريد، انجام دهيد. اگر دم گرم شما در آهن سرد او اثر نكند، پتك كيفر و انتقام ، آهن سرد او را داغان و متلاشى خواهد كرد.

قرآن كريم مى گويد:

( مَّا عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلَاغُ ) (٦٠)

وقتى انسان از اين دنيا توقعات بيش از حد داشته باشد و گمان كند كه ظرفيت اين دنيا به اندازه ظرفيت خود انسان است ، خواه غوطه ور در نعمت باشد، خواه نباشد، احساس خوشبختى نخواهد كرد.

جهان هستى براى خود نظامى دارد. ما هر اندازه هم عظمت داشته باشيم ، بايد تابع نظام اين جهان باشيم و اگر تخلف كنيم ، چوبش را مى خوريم و اگر ناله و فغان سر دهيم كه چرا چنين و چنان است ، به خود لطمه مى زنيم

اما خداوند تابع نظام جهان نيست ، بلكه نظام جهان ، تابع اراده اوست و فعل او عين نظام است

ما خود نيز جزئى از اين جهان هستيم و هر حكمى كه درباره كل جهان صادق است ، درباره جزء نيز صادق است با چون و چراى ما نظام هستى نه تغيير مى كند و نه از جاى خود تكان مى خورد.

با نظام جهان در افتادن و چون و چرا كردن ، پرتوقعى است توقع معقول و منطقى اين است كه توقعاتمان در حد پذيرفتن نظام عالم باشد كه اين ، عامل بزرگترين موفقيتها و سرافرازى هاست

انسانهايى كه در راه كشف قوانين اين جهان مى كوشند و در برابر آن قوانين ، سر تسليم فرود مى آورند، كامياب و خوشبختند.

زيباييهاى دنيا را فراموش نكنيد آنچه در مذمت و زشتى دنيا گفتيم ، براى كسانى است كه دنيا را هدف ساخته ، بيش از حد و اندازه معقول ، به آن دل بسته و شيفته شده اند.

هميشه دلبستگى انسان عاقل به اشيا، در حد ارزش آنهاست دنيا خود ارزش است ؛ اما ارزش مطلق نيست

با آنها كه دنيا را ارزش مطلق مى دانند، و نيز با آنها كه دنيا را ضد ارزش مطلق مى شناسند، بايد مخالفت كرد.

تعادل در اين است كه ارزشهاى نسبى دنيا را كشف كنند و به آن احترام گذارند.

نهج البلاغه ، بيش از هر كتابى در بى اعتبارى دنيا داد سخن داده و اين همه ، در مقابل شيفتگان و دلباختگان دنيا و آنها كه فريفته سراب «ارزش مطلق بودن دنيا» شده اند، گفته شده است اما آنجا كه اين خطر در پيش است كه برخى ارزشهاى نسبى دنيا را هم ناديده بگيرند، اين كتاب خود در مبارزه با آنها داد سخن مى دهد و آنها را از لغزش و انحراف ، حفظ مى كند.

در محضر مولا، مردى زبان به نكوهش دنيا گشود. حضرتش قاطعانه با او برخورد ناصحانه و ارشادى كرد و به او فرمود:

«اى كه دنيا را نكوهش مى كنى و در عين حال ، شيفته فريبندگيهاى آن شده ، گول اباطيل آن را خورده اى ، درست است كه خود فريفته دنيا باشى و در عين حال ، نكوهشش كنى ؟ آيا تو مدعى هستى كه دنيا درباره تو جرم كرده يا دنيا مدعى توست ؟ كى تو را متحير كرده يا فريب داده ؟ با مرگ پدرها تو را فريفته يا با به گور سپردن مادرها؟ چه افرادى كه بيمار شده و تو پرستارى آنها كرده ، آرزوى بهبودشان را داشته ، پزشك به بالينشان آورده اى ، در حالى كه درمان تو و گريه تو به حال آنها سودى نداشته است ...»

سپس در وصف زيباييهاى دنيا مى فرمايد:

ان الدنيا دار صدق لمن صدقها و دار عاقبة لمن فهم عنها و دار غنى لمن تزود منها و دار موعظة لمن اتعظ بها مسجد احباء الله و مصلى ملائكة الله و مهبط وحى الله و متجر اولياء الله اكتسبوا فيها الرحمة و ربحوا فيها الجنة(٦٢)

«هان ! كه با ياد خدا دلها مى گيرد.»

اگر اهل ايمان باشيد، تلاطم كشتى وجود شما از بين مى رود و به سكون و آرامش مى رسيد. از ايمان و عبادت ، روى نگردانيد كه قرآن مى گويد:

( هُوَ الَّذِي أَنزَلَ السَّكِينَةَ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ ) (٦٤) » و مجموعه همه كمالات اينها سرمست باده اند. اما باده جام «الست».

ديگران هم عاشقند، اما عاشق زلف و چشم طناز و چهره لطيف يا عاشق زر و سيم يا عاشق جاه و مقام ، يا عاشق قوم و خويش و قبيله !

زيبايى عشق مى آورد، حركت مى آفريند، شور و حرارت مى دهد، شعر و غزل مى طلبد، بى خوابى مى آورد.

انسان ، زيبايى طلب است اما اگر از زيبايى مطلق گسست و به زيبايى مادون خود دل داد، تلاشها و پويندگى هايش باطل و بيهوده است

اهل ايمان ، شديدترين محبت را، كه همان عشق است ، به خدا دارند و به همين دليل قرآن مجيد، درباره آنها مى گويد:

( وَالَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِّلَّـهِ ) (٦٦)

«بگو اگر پدران و فرزندان و برادران و همسران و خويشاوندان و اموالى كه به دست آورده ايد و تجارتى كه از كساد آن مى هراسيد و خانه هايى كه به آنها خشنود هستيد، پيش شما از خدا و پيامبر و جهاد در راه خدا محبوبتر است ، انتظار بريد تا خداوند فرمان خود را بياورد و او مردم فاسق را هدايت نمى كند.»

پس تنها محبتى كه براى انسان مفيد است ، محبت به خداست و تنها محبتى كه اگر شدت پيدا كند و به صورت عشق درآيد، چاره ساز و كارساز است ، عشق به اوست

كسى كه محبت و عشق به خدا دارد، هر چه را دوست بدارد، و هر چه را دشمن بدارد نيز در رابطه با خداست

به جهان خرم از آنم كه جهان خرم از اوست

عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست

اينان عشق و محبتشان ، الهى است و ديگران ، عشق و محبتشان شهوانى و نفسانى و حيوانى

عشقهاى نفسانى ، سر به رسوايى و هرزگى مى زند و عشق محبت الهى كيميايى است كه هر گاه به وجود كسى بخورد، طلاى ناب مى شود. عارف ، با عشق پاك الهيش ، چنان صفا و طراوتى پيدا كرده كه در و صف نمى گنجد و چنان مبهوت جمال حق است كه جز به او نمى انديشد و بسا از درد و رنجهاى جسمانى خود هم غافل مى ماند. چنانكه در حال نماز، تير از پاى اميرالمؤ منينعليه‌السلام كشيدند و متوجه نشد.

براى آگاهى از درون عارفان ، غزل زير مناسب است :

اى همه شكل تو مطبوع و همه جاى تو خوش

دلم از عشوه شيرين و شكر خاى تو خوش

همچو گلبرگ طرى هست وجود تو لطيف

همچو سرو چمن خلد سراپاى تو خوش

هم گلستان خيالم ز تو پر نقش و نگار

هم مشام دلم از زلف سمن ساى تو خوش

شيوه و ناز تو شيرين خط و خال تو مليح

چشم و ابروى تو زيبا قد و بالاى تو خوش

پيش چشم تو بميرم كه بدين بيمارى

مى كند درد مرا از رخ زيباى تو خوش

در ره عشق كه از سيل بلا نيست گذار

كرده ام خاطر خود را به تماشاى تو خوش

در بيابان طلب گرچه ز هر سو خطرى است

مى رود حافظ بيدل به تولاى تو خوش

معشوق مجازى ديرپا نيست و خيلى زود، بين او و عاشق جدايى مى افتد و عاشق بيقرار را به غم و حسرت ، گرفتار مى سازد. اما معشوق حقيقى ، جاويد و ازلى و ابدى است

اقسام زيبايى

مخلوقات عالم ، هر كدام در يك حد و به طور نسبى ، جلوه اى از زيبايى و جمال مطلق هستند و هر كدام ، به فراخور استعداد خود از يك مرتبه اى از مراتب زيبايى برخوردارند. به همين دليل بر حسب مرتبه وجودى مخلوقات ، مى توانيم براى زيبايى هم مراتب و اقسامى بجوييم

در حقيقت ، زيبايى مساوق و همدوش وجود است و آنجا كه زيبايى نيست ، وجود هم نيست ؛ يعنى زشتى مساوق و همدوش عدم است

هر جا كه پاى وجود به ميان مى آيد، زيبايى هم هست و هر جا كه جولانگاه عدم است ، از زيبايى هم خبرى نيست

چشم و ابرو به صورت ، زيبايى مى دهد. اما اگر چشم و ابرو نباشد، صورت ، زشت جلوه مى كند و اگر چشم و ابرو ناقص باشد، زيبايى چهره نقصان پيدا مى كند.

موجودات ، يا موجودات حسى هستند يا موجودات خيالى يا موجودات عقلى ، پس زيباييها هم يا حسى است يا خيالى يا عقلى

زيباييهاى حسى پايينترين مراتب هستى ، موجودات حسى هستند و بنابراين ، از نظر زيباى هم پايين ترند و برترين موجودات ، موجودات عقلى ، از نظر زيبايى هم والاترين مقام را دارند.

مناظر طبيعت همه از زيبايى حسى برخوردارند. زيبايى چشم و ابرو و زلف و عارض ، همه حسى است آهنگ خوب و صداهاى لطيف و ظريف ، همه از زيباييهاى حسى است اصولا هر محسوسى كه براى يكى از حواس ‍ انسان ، خوشايند باشد، در نسبت با همان حس ، زيباست

بوى خوش شامه نواز، براى مشام ، و طعم لذيذ غذا براى ذائقه ، آهنگ خوش گوش نواز براى سامعه ، منظره ها و رنگها و شكلها و چهره هاى زيبا براى باصره ، و لطافت پوست و بدن و ظاهر اشياء براى لامسه انسان ، زيباست

بلهوسى است اگر زيبايى انسان را فقط در زيباييهاى ظاهرى و حسى بجوييم بيچاره است انسانى كه زيباييهاى خود را تنها در چشم و ابرو و عارض و زلف و بينى و دندان و قد و قواره بشناسد و از ابعاد ديگر انسانى خود محروم بماند.

انسان ، يك مجموعه است اين مجموعه ، ظاهرى دارد و باطنى ، جسمى دارد و روحى

هر انسانى براى خود يك شخصيت است و شخصيت او مجموعه جنبه هاى جسمى و روحى عاطفى و فكرى اوست

ممكن است حسن ظاهر، يك امتياز باشد، ولى همه امتيازات ، منحصر در حسن ظاهر نيست

ممكن است مجموعه يك شخصيت ، از لحاظ زيبايى فوق العاده باشد، اما از لحاظ زيباييهاى جسمى ، خيلى هم عالى نباشد، يا حتى پايين باشد.

ممكن است بعضى از زيباييها، بعضى از عيبها را بپوشد. گاهى ممكن است يك شخص از بعضى جنبه ها اين قدر كمال پيدا كند، كه عيوب ظاهريش ‍ كاملا مستور و مغفول بماند.

حافظ، شهرت ادبيش عالمگير است ، ولى همين مرد، چهره خوشايندى نداشت

گويند زنى به او برخورد و مؤ دبانه از او تقاضا كرد كه چند قدمى با او همراه شود. حافظ به دنبال آن زن ، به راه افتاد. رفتند تا به مغازه نقاشى رسيدند. زن وارد شد و حافظ را به نقاش نشان داد و گفت : مثل اين ، و خداحافظى كرد و رفت حافظ كهك هاج و واج مانده بود، از صاحب مغازه پرسيد منظور چيست وى پاسخ داد، اين زن از من خواسته بود كه برايش شكل جن را ترسيم كنم و من به او گفته بودم كه جن را نديده ام او امروز تو را آورده و به من نشان داد و گفت : شكل جن را مثل اين بكش !

و نيز مى گويند چند تن از دوستانش به در خانه اش آمدند و در زدند. پسر حافظ جلو آمد. پرسيدند: پدرت چه كار مى كند؟ گفت : به خدا نسبت دروغ مى دهد. پرسيدند: چگونه ؟! گفت : در آينه نگاه مى كند و مى گويد: ستايش ‍ خدا را كه مرا آفريد و صورت مرا زيبا ساخت

اگر حافظ آدمى بود كه اين گونه حرفها را به دل مى گرفت و خود را مى باخت ، هرگز آن همه عظمت و شهرت پيدا نمى كرد.

اين مطالب هشدارى است به آن دختر خانمى كه از زشتى صورت خود رنجور شده است

او مى نويسد:

من از زمانى كه به دنيا آمده ام ، تا به حال كه وجودم را درك كرده ام ، به اين موضوع پى برده ام كه از لحاظ قيافه ظاهرى در سطح پايين قرار دارم با داشتن اين قيافه زشت ، تقريبا همه از من گريزانند و مرا مسخره مى كنند و البته به آن جنبه شوخى مى دهند و به اصطلاح مى خواهند مرا ناراحت نكنند. در حالى كه من خوب مى دانم كه درونشان چه مى گذرد و چه احساسى نسبت به من دارند. اميدوارم شما هم از اين مطالب ، نخنديد. براى رفع اين مشكل به درگاه خداوند دعا كردم ولى تاكنون نتيجه اى نگرفته ام خواهش مى كنم به من بگوييد چه كنم من حالا در كلاس چهارم دبيرستان درس مى خوانم و اين مشكلات را بخوبى درك مى كنم اميدوارم مرا راهنمايى كنيد.

اولا شما بايد بدانيد مخلوقات نسبى است شما نسبت به چه كسانى زشت هستيد؟ آيا شما اگر خود را با سياهان آفريقايى مقايسه كنيد، نسبت به آنها همچون حوران بهشت نخواهيد بود؟

ثانيا آن افراد، اگر دوست و فاميل هستند، چرا به خود حق مى دهند كه قلب شما را بيازارند و چرا به آنها هشدار نمى دهيد؟

ثالثا جذاب نبودن قيافه شما چه مانعى در راه پيشرفت شما ايجاد كرده است ؟ آيا مانع درخشيدن در ميدان فعاليتهاى اجتماعى و خانوادگى است ؟

تنها ممكن است مانع كشاندن چشمهاى هرزه به دنبال شما باشد كه اين هم به ضرر شما نيست ، يا ممكن است آنها كه خيلى شيفته آب و رنگ ظاهرى هستند، به خواستگارى شما نيايند كه اين هم نگرانى ندارد. هستند مردانى كه جمال باطنى را بر جمال ظاهرى ترجيح مى دهند و هستند مردانى كه ممكن است اين ريخت و قيافه شما برايشان مطلوب باشد.

شما لابد قصه عشق مجنون به ليلى را شنيده ايد. مى گويند ليلى بسيار زشت بود. ولى همين ليلى زشت ، عاشق خود را مجنون و ديوانه كرده بود. كسى به مجنون گفت : دست از اين كنيزك زشت روى بردار. من يك كنيزك زيباروى به تو مى دهم كه ارزش عشق و عاشقى و ديوانگى را داشته باشد!

اما مجنون در جوابش گفت :

اگر بر گوشه چشمم نشينى

بجز زيبايى ليلى نبينى

همه مردم ، يكجور نمى انديشند. هر كسى با ديد خاصى به امور مى نگرد؛ زن سياه آفريقايى پيش مرد سياه آفريقايى ، همان جذابيت را دارد كه ماهرويان سفيدپوست ، پيش مردانشان !

سعدى مى گويد:

اى دوست تو را نان جوين خوش ننمايد

معشوق من است آنكه به نزديك تو زشت است

حوران بهشتى را دوزخ بود اعراف

از دوزخيان پرس كه اعراف بهشت است

در بين مردم روستا و عشاير، زنانى ديده مى شوند كه بر اثر رنج و مشقت زندگى و نارساييهاى غذايى و نبودن بهداشت و درمان صحيح به مقدارى استخوان خشك ، تبديل شده اند و آب و رنگ طبيعى و مصنوعى ، در چهره و رخسار آنها نيست اما همين ها پيش شوهرانشان ، محبوبند و در چشم قلب آنها جاى دارند. دليلش هم روشن است : اينان همين طور كه هستند، يكديگر را به تمام وجود درك كرده اند و چشمشان به جمال فرزندانشان كه ثمره وجودشان هستند، روشن است و خود را در غم و شادى و حتى سرنوشت ديگرى شريك مى دانند و آن چنان با يكديگر به صميميت رسيده اند كه همچون يك روحند در دو بدن !

شما هم به اين واقعيات توجه كنيد و از خدايى كه براى رفع مشكل به او روى آورده ايد، ماءيوس نباشيد و اطمينان و يقين داشته باشند كه او مشكل شما را حل مى كند و نمى گذارد جاى بمانيد.

البته صبر و تحمل ، بسيار لازم است ؛ شيفته ظواهر و آب و رنگ چهره نشدن ،بسيار مطلوب است ؛ توجه به اصالتهاى انسانى و اخلاقى و دينى ، بسيار مفيد است ؛ سياه و سفيد و زشت و زيبا و بدچهره و خوب چهره ، همگى انسانند و هيچ كدام بر ديگرى امتياز ندارد.

قرآن مجيد مى گويد:

( إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّـهِ أَتْقَاكُمْ ) (٦٨) »

اين هم نمونه اى است از اظهار عشق و محبت يك انسان كامل ، به همسر و دختر خويش و مسلم است كه آنچه در قالب شعر ريخته شده پرورده خيال است اما پرواضح است كه خيال انسان كامل ، بر محور كمال دور مى زند و محبت و جاذبه و زمزمه اش نيز تابع همين محور است

اميرالمؤ منينعليه‌السلام در رثاى همسر والامقامش حضرت زهرا فرمود:

قل يا رسول الله عن صفيتك صبرى و رق عنها تجلدى اما حزنى فسرمد و اما ليلى فمسهد...

«اى رسول خدا! صبر و شكيايى من از جدايى دختر برگزيده تو كم شده و طاقت و توانم از دست رفت اما اندوه من ، هميشگى است و شبم همواره به بيدارى خواهد گذشت .»

و نيز فرمود:

نفسى على ظفراتها محبوسة ياليتها خرجت مع الظفرات لاخير بعدك فى الحياة و انما ابكى مخافة ان تطول حياتى «جانم در زندان مصيبت او گرفتار است

اى كاش ، با مصيبت او جانم از بدن خارج شده بود.

بعد از تو خيرى در زندگى نيست

و همانا مى گريم از بيم اينكه زندگيم در اين دنيا طولانى شود.»

در اين سخنان ، كه بعضى به نثر است و بعضى به شعر، همه چيز هست هم شعر است و هم خيال ، هم محبت است و هم عشق ، هم سخن از بيتابى است و هم بى خوابى ، هم درازى وصف ناپذير شب و هم اشك و آه و اندوه و غم

شب عاشقان بى دل چه شبى دراز باشد

تو بيا كز اول شب در صبح باز باشد

اما اين كجا و آن عشق و خيال حيوانى كجا؟ اينجا همه چيز قداست يافته ، كلمات و جملات ، همگى از طهارت و قداست حكايت مى كند.

گوينده اين سخن و موضوع اين سخن و اصول فرزندانشان ، همان هايند كه قرآن درباره شان مى گويد:

( إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّـهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا )

«همانا اراده خداوند بر اين است كه پليدى را از خانواده شما بزدايد و شما را تطهير كند.»

در خانواده هاى پاك و طاهر، هم عشق و محبت است و هم غم هجران و فراق و هم شعر و غزل و تغزل و خيال

چه خوب است كه پروردگان و مريدان مخلص آنها نيز، كه به آب ولايت و محبت آنها شست و شو شده ، طهارت يافته اند، از آنها الهام بگيرند و آن گونه باشند كه در خور عاشقان و دوستان آنهاست

آنها كه از چشمه عشق اين خاندان وضو گرفته اند، بر كون و مكان فخر مى فروشند.

من از آن دم كه وضو ساختم از چشمه عشق

چار تكبير زدم يكسره بر هر چه كه هست

براى آنها حسن ظاهر وسوسه انگيز و خيال انگيز نيست ، آنها شيفته و دلباخته جمال باطن و حسن سيرت مى شوند.

آرى آنها نيز در پى موضوعات وسوسه انگيز و خيال انگيزند. منتهى آيينه وسوسه و خيال آنها تنها منعكس كننده «عكس مه رويان بستان خداست .»

حافظ در دنباله همان غزلى كه به ياد عزيزترين محبوب و معشوق خود سروده ، مى گويد:

طربسراى محبت كنون شود معمور

كه طاق ابروى يار منش مهندس ‍ شد

به بوى او دل بيمار عاشقان چو صبا

فداى عارض نسرين و چشم و نرگس شد

به صدر مصطبه ام مى نشاند اكنون يار

گداى شهر نگه كن كه مير مجلس شد

لب از ترشح مى پاك كن براى خدا

كه خاطرم به هزاران گنه موسوس ‍ شد

كرشمه تو شرابى به عاشقان پيمود

كه علم بى خبر افتاد و عقل بى حس شد

خيال آب خضر بست و جام كيخسرو

به جرعه نوشى سلطان ابواافوارس شد

چو زر عزيز وجود است شعر من

آرى قبول دولتيان كيمياى اين مس ‍ شد

ز راه ميكده ياران عنان بگردانيد

چرا كه حافظ از اين راه برفت و مفلس شد

مردمى كه چنين مرتبه و مقام والايى دارند، براى عشق و محبت و دلبستگى معيارهاى ديگرى دارند.

در زندگى خانوادگى نيز با معيارهاى مخصوص خود، انتخاب مى كنند.در دل مردهايى كه چنينند، هر زنى خيال انگيز و وسوسه انگيز نيست و در دل زنهايى كه چنينند، هر مردى منزلت و مقام ندارد.

زليخا اگر مى دانست كه يوسف ، در عشق ورزيدن و دل به جنس مخالف سپردن ، چه معيارهايى دارد، شرمش مى آمد كه به يوسف اظهار عشق كند.

او يوسف را نشناخته بود و عقلش در چشمش بود. او به ديده شهوات حيوانى به يوسف مى نگريست

هيچ اشكالى نداشت كه يوسف هم روزى عاشق بشود. اما ميان عشق ملكوتى يوسف و عشق ناسوتى زليخا خيلى فرق بود.

عشق يوسف ، عشق پاك خدايى بود و اگر هم به شعر و غزل روى مى آورد، همان بود كه در خور او بود.

ولى عشق زليخا، عشق آلوده حيوانى و جسمانى بود و شعر وغزلش نيز نمى توانست فراتر و برتر از اين باشد.