جوان از نظر عقل و احساسات جلد ۱

جوان از نظر عقل و احساسات0%

جوان از نظر عقل و احساسات نویسنده:
گروه: جوانان و ازدواج

جوان از نظر عقل و احساسات

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: آيت الله محمد تقي فلسفي (ره)
گروه: مشاهدات: 31232
دانلود: 4040


توضیحات:

جلد 1 جلد 2
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 466 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 31232 / دانلود: 4040
اندازه اندازه اندازه
جوان از نظر عقل و احساسات

جوان از نظر عقل و احساسات جلد 1

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

پيمانى با خدا ماه در پشت ابر

من از پيش با خداى خود عهد كرده بودم كه هر گاه مصيبت زده اى در ببينم ، اگر قادر باشم يارى اش كنم ، و اگر عاجز باشم ، با اشك و آه خود در غمش ‍ شريك گردم به همين جهت ، راه خود را به طرف آن خانه گرداندم و آهسته در زدم كسى نيامد. دفعه دوم به شدت كوبيدم در باز شد. ديدم دختر بچه اى است كه در حدود ده سال از عمرش رفته و چراغ كم فروغى به دست دارد. در پرتو آن نور خفيف ، دخترك را ديدم لباس مندرسى در برداشت ، ولى جمال و زيبايى اش در آن لباس ، مانند ماه تمام بود كه در پشت ابرهاى پاره پاره قرار گرفته باشد.

از دختر بچه سئوال كردم : در منزل بيمارى دارند؟ در كمال ناراحتى و نگرانى ، كه نزديك بود قلبش بايستد، جواب داد: اى مرد، پدرم را درياب در حال جان دادن است

اين جمله را گفت و براى راهنمايى من به داخل منزل روان شد. پشت سرش رفتم مرا در بالا خانه اى برد كه يك در كوتاه بيشتر نداشت داخل شدم ، ولى چه اطاق وحشت زايى ، چه وضع رقت بارى در آن موقع گمان مى كردم كه از جهان زنده به عالم مردگان آمده ام در نظر من ، آن بالا خانه كوچك ، چون گور و آن بيمار چون ميتى جلوه مى كرد.

نزديك بيمار آمدم پهلويش نشستم بى اندازه ناتوان شده بود. گويى پيكرش يك قفس استخوانى است كه تنفس مى كند و يا نى خشكى است كه چون هوا در آن عبور مى نمايد، صدا مى دهد. از محبت دستم را روى پيشانى اش گذاردم چشم خود را گشود و مدتى به من نگاه كرد. كم كم لب هاى بى رمقش به حركت در آمد و با صداى بسيار ضعيف گفت :

«الحمدلله فقد وجدت صديقى .»

خدا را شكر كه دوست گم شده ام را پيدا كردم

از شنيدن اين سخن چنان منقلب و مضطرب شدم كه گويى دلم از جاى كنده شده و در سينه ام راه مى رود. فهميدم كه به گمشده خود رسيده ام ، ولى هرگز نمى خواستم او را در لحظه مرگ و ساعات آخر زندگى ملاقات نمايم نمى خواستم غصه هاى پنهانى ام با ديدن وضع دلخراش و رقت بار او تجدبد و تشديد شود.

با كمال تعجب و تاءثر و از او پرسيدم : اين چه حال است كه در تو مى بينم ؟ چرا به اين وضع دچار شده اى ؟

با اشاره به من فهماند كه ميل نشستن دارد. دستم را تكيه گاه بدنش قرار دادم و با كمك من در بستر خود نشست و آرام آرام لب به سخن گشود تا قصه خود را شرح دهد.

گفت : ده سال تمام من و مادرم در خانه اى مسكن داشتيم همسايه مجاور ما مرد ثروتمندى بود. قصر مجلل و با شكوه آن مرد متمكن ، دختر ماهرو و زيبايى را در آغوش داشت كه نظيرش در هيچ يك از قصور اين شهر نبود. چنان شيفته و دلباخته او شدم كه صبر و قرارم به كلى از دست رفت براى آن كه به وصلش برسم ، تمام كوشش را به كار بردم از هر درى سخن گفتم و به هر وسيله اى متوسل شدم ، ولى نتيجه نگرفتم آن دختر زيبا همچنان از من كناره مى گرفت سرانجام به او وعده ازدواج دادم و به اين اميد قانعش ‍ كردم با من طرح دوستى ريخت و محرمانه باب مراوده باز شد تا يكى از روزها به كام دل رسيدم و دلش را با آبرويش يك جا بردم و آن چه نبايد بشود، اتفاق افتاد.

خيلى زود فهميدم كه دختر جوان فرزندى در شكم دارد. دو دل و متحير شدم از اين كه آيا به وعده خود وفا كنم و با او ازدواج نمايم ، يا آن كه رشته محبتش را قطع كنم و از وى جدا شوم ؟ شق دوم را انتخاب كردم و براى فرار از دختر، منزل مسكونى ام را تغيير دادم و به منزلى كه تو در آن جا به ملاقاتم مى آمدى ، منتقل شدم و از آن پس از او خبرى نداشتم از اين قصه سال ها گذشت روزى نامه اى به من با پست رسيد.

نامه تكان دهنده

در اين موقع دست خود را دراز كرد و كاغذ كهنه زرد رنگى را از زير بالش ‍ خود بيرون آورد و به دست من داد. نامه را خواندم ، اين مطالب در آن نوشته شده بود.

اگر به تو نامه مى نويسم ، نه براى اين است كه دوستى و مودت گذشته را تجديد نمايم ، براى اين كار حاضر نيستم حتى يك سطر يا يك كلمه بنويسم ، زيرا پيمانى مانند پيمان مكارانه تو و مؤ دتى مانند مؤ دت دروغ و خلاف حقيقت تو شايسته يادآورى نيست چه رسد كه بر آن تاءسف خورم و تمناى تجديدش را نمايم

تو مى دانى روزى كه مرا ترك گفتى ، آتش سوزنده اى در دل و جنين جنبنده اى در شكم داشتم آتش تاءسف بر گذشته ام بود و جنين مايه ترس و رسوايى آينده ام تو كمترين اعتنايى به گذشته و آينده من ننمودى فرار كردى تا جنايتى را كه خود به وجود آورده اى نبينى و اشك هايى را كه تو جارى كرده اى ، پاك نكنى آيا با اين رفتار بى رحمانه و ضد انسانى مى توانم تو را يك انسان شريف بخوانم ؟ هرگز، نه تنها انسان شريف نيستى ، بلكه اصلا انسان نيستى زيرا تمام صفات ناپسند وحوش و درندگان را در خود جمع كرده اى و يك جا مظهر همه ناپاكى ها و سيئات اخلاقى شده اى

مى گفتى تو را دوست دارم دروغ مى گفتى تو خودت را دوست مى داشتى ، تو به تمايلات خويشتن علاقه مند بودى در رهگذر خواهش هاى نفسانى خود به من برخورد كردى و مرا وسيله ارضاى تمنيات خويشتن يافتى ، وگرنه هرگز به خانه من نمى آمدى و به من توجه نمى كردى

به من خيانت كردى ، زيرا وعده دادى با من ازدواج كنى ، ولى پيمان شكستى و به وعده ات وفا ننمودى فكر مى كردى زنى كه آلوده به گناه شده و در بى عفتى سقوط كرده است ، لايق همسرى نيست آيا گناهكارى من جز به دست تو شد؟ آيا سقوط من ، سببى جز جنايتكارى تو داشت ؟ اگر تو نبودى ، من هرگز به گناه آلوده نشده بودم اصرار مداوم تو مرا عاجز كرد و سرانجام مانند كودك خردسالى كه به دست جبار توانايى اسير شده باشد، در مقابل تو ساقط شدم و قدرت مقاومت را از دست دادم

عفت مرا دزديدى پس از آن من خود را ذليل و خوار حس مى كردم و قلبم مالامال غصه و اندوه شد. زندگى برايم سنگين و غير قابل تحمل مى نمود. براى يك دختر جوانى مانند من ، زندگى چه لذتى مى توانست داشته باشد؟ نه قادر است همسر قانونى يك مرد باشد و نه مى تواند مادر پاكدامن يك كودك بلكه قادر نيست در جامعه به وضع عادى به سر برد. او پيوسته سرافكنده و شرمسار است اشك تاءثر مى بارد و از غصه صورت خود را به كف دست مى گذارد و بر گذشته تيره خود فكر مى كند. وقتى به ياد رسوايى خويش و سرزنش هاى مردم مى افتد، از ترس ، بندهاى استخوانش مى سوزد و دلش از غصه آب مى شود.

آسايش و راحت را از من ربودى آن چنان مضطر و بيچاره شدم كه از آن خانه مجلل و با شكوه فرار كردم از پدر و مادر عزيز و از آن زندگى مرفه و گوارا چشم پوشيده و به يك منزل كوچك ، در يك محله دورافتاده و بى رفت و آمد مسكن گزيدم تا باقى مانده عمر غم انگيز خود را در آن جا بگذرانم

پدر و مادرم را كشتى خبر دارم هر دو در غياب من جان سپردند و از دنيا رفتند. آن ها از غصه جدايى من دق كردند و از نااميدى ديدار من مردند و گمان مى كنم مرگ آن ها سببى جز اين نداشت

مرا كشتى ، زيرا آن سم تلخى را كه از جام تو نوشيدم و آن غصه هاى كشنده و عميقى كه از دست تو در دلم جاى گرفت و با آن در جنگ و ستيز بودم ، اثر نهايى خود را در جسم و جانم گذارده است اينك در بستر مرگ قرار گرفته ام و روزهاى آخر زندگى خود را مى گذرانم من اكنون مانند چوب خشكى هستم كه آتش در اعماق آن خانه كرده باشد، پيوسته مى سوزد و قريبا متلاشى مى شود. گمان مى كنم خداوند به من توجه كرده و دعايم مستجاب شده است اراده فرموده است كه مرا از اين همه نكبت و تيره روزى برهاند و از دنياى مرگ و بدبختى ، به عالم زندگى و آسايش منتقلم نمايد.

با اين همه جرايم و جنايات ، بايد بگويم : تو دروغگويى ، تو مكار و حيله گرى ، تو دزد جنايتكارى گمان نمى كنم خداوند عادل تو را آزاد بگذارد و حق من ستمديده مظلوم را از تو نگيرد.

اين نامه را براى تجديد عهد دوستى و مؤ دت ننوشتم ، زيرا تو پست تر از آنى كه با تو از پيمان محبت صحبت كنم به علاوه ، من اكنون در آستانه قبر قرار گرفته ام از نيك و بدهاى زندگى ، از خوش بختى ها و بدبختى هاى حيات در حال وداع و جدايى هستم نه ديگر در دل من آرزوى دوستى كسى است و نه لحظات مرگ اجازه عهد و پيمان محبت به من مى دهد. اين نامه را تنها از آن جهت نوشتم كه تو نزد من امانتى دارى و آن دختر بچه بى گناه توست اگر در دل بى رحمت ، عاطفه پدرى وجود دارد، بيا اين كودك بى سرپرست را از من بگير تا مگر بدبختى هايى كه دامنگير مادر ستمديده او شده است ، دامنگير وى نشود و روزگار او مانند روزگار من تواءم با تيره روزى و ناكامى نگردد.

هنوز از خواندن نامه فارغ نشده بودم كه به او نگاه كردم ديدم اشكش بر صورتش جارى است پرسيدم : بعد چه شد؟

گفت : وقتى اين نامه را خواندم ، تمام بدنم لرزيد. از شدت ناراحتى و هيجان ، گمان مى كردم نزديك است سينه بشكافد و قلبم از غصه بيرون افتد. با سرعت به منزلى كه نشانى داده بود آمدم و آن همين منزل بود. وارد اين بالا خانه شدم ديدم روى همين تخت ، يك بدن بى حركت افتاده و دختر بچه اش پهلوى آن بدن نشسته و با وضع تلخ و ناراحت كننده اى گريه مى كند. بى اختيار از وحشت آن منظره هولناك فرياد زدم و بى هوش شدم گويى در آن موقع ، جرايم غير انسانى من به صورت درندگان وحشتناك در نظرم مجسم شده بودند. يكى چنگال خود را به من مى نمود و ديگرى مى خواست با دندان مرا بدرد. وقتى به خود آمدم ، با خدا عهد كردم كه از اين بالا خانه ، كه اسمش را غرفة الاحزان گذارده ام ، خارج نشوم و به جبران ستم هايى كه بر آن دختر مظلوم كرده ام ، مثل او زندگى كنم و مانند او بميرم

اينك موقع مرگم فرا رسيده و در خود احساس مسرت و رضايت خاطر مى كنم زيرا نداى باطنى قلبم به من مى گويد، خداوند جرايم تو را بخشيده و آن همه گناهانى را كه ناشى از بى رحمى و قساوت قلب بوده ، آمرزيده است

سخنش كه به اينجا رسيد، زبانش بند آمد و رنگ صورتش به كلى تغيير كرد. نتوانست خود را نگاه دارد. در بستر افتاد. آخرين كلامى كه در نهايت ضعف و ناتوانى به من گفت ، اين بود: ابنتى يا صديقى يعنى دوست عزيزم ، دخترم را به تو مى سپارم سپس جان به جان آفرين تسليم كرد.

ساعتى در كنارش ماندم و آن چه وظيفه يك دوست بود، درباره اش انجام دادم نامه هايى براى دوستان و آشنايانش نوشتم و همه در تشييع جنازه اش ‍ شركت كردند. من در عمرم روزى را مثل آن روز نديدم كه زن و مرد به شدت گريه مى كردند. خدا مى داند الآن هم كه قصه او را مى نويسم ، از شدت گريه و هيجان نمى توانم خود را نگاه دارم و هرگز صداى ضعيف او را در آخرين لحظه زندگى فراموش نمى كنم كه گفت : ابنتى يا صديقى(٣٨٦)

علىعليه‌السلام فرموده است : چه بسا لذت كوتاه شهوت زودگذرى غصه هاى درازى به دنبال مى آورد و اندوه فراوانى در بر دارد.

بزرگ ترين پرتگاه

تمايلات غريزى ، به خصوص خواهش جنسى ، بزرگ ترين و خطرناك ترين پرتگاهى است كه بر سر راه زندگى جوانان وجود دارد. آنان كه خواهان سعادت و كاميابى خويش هستند، بايد خواهش هاى نفساين خود را تعديل كنند و عنان غرايز را در اختيار عقل بگذارند تا از خطر تندروى و طغيانشان مصون بمانند و دچار تيره روزى و بدبختى نشوند.

كسانى كه غرايز خود را تعديل نكرده و بنده لذت و شهوت هستند، كسانى كه تمايلات خويش را محدود ننموده و اسير عياشى و هواى نفس اند، كسانى كه نعمت هاى الهى را نابه جا صرف مى كنند و در راه ارضاى تمنيات شهوانى خويش ، از اعمال منافى اخلاق و عفت باك ندارند، در لغت عرب مترف ناميده مى شوند.

شهوت پرستان عياش

اين گروه عياش و خودپرست ، اين گروه شهوتران و لاابالى ، نه تنها با غرايز تعديل نشده و تمايلات لجام گسيخته خويش موجبات تيره روزى و بدبختى شخص خود را فراهم مى آورند، بلكه اين عناصر خطرناك باعث بدبختى جامعه نيز هستند. اينان مى توانند با رفتار ناپسند خود، دیگران را نيز منحرف كنند و به راه پليدى و ناپاكى سوق دهند. مى توانند توازن اخلاقى سجاياى انسانى مردم را نابود كنند و بناى سعادت و رستگارى قومى را ويران سازند و سرانجام موجبات سقوط و هلاك آن جامعه را فراهم آورند. قرآن شريف به اين مطلب مهم اجتماعى و تربيتى تصريح فرموده و خطر وجود شهوت پرستان عياش و لاابالى را به مسلمين خاطرنشان كرده است

( وَإِذَا أَرَدْنَا أَن نُّهْلِكَ قَرْيَةً أَمَرْنَا مُتْرَفِيهَا فَفَسَقُوا فِيهَا فَحَقَّ عَلَيْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْنَاهَا تَدْمِيرًا. )

اراده الهى بر هلاك مردم يك سرزمين ، موقعى است كه شهوت پرستان عياش ، در راه ارضاى تمايلات تعديل نشده خود، به گناهكارى و اعمال منافى عفت و اخلاق دست بزنند و جامعه را به راه ناپاكى و لاابالى گرى سوق دهند. در اين شرايط، زمينه عذاب الهى فراهم مى شود و خداوند آن مردم را هلاك خواهد كرد.

احساسات مذهبى جوان

قال الله العظيم فى كتابه :( لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ﴿ ٤ ﴾ثُمَّ رَدَدْنَاهُ أَسْفَلَ سَافِلِينَ﴿ ٥ ﴾إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فَلَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ ) (٣٨٨)

احياى همه تمايلات

در آيين مقدس اسلام ، برنامه تربيت نسل جوان بر اساس احياى تمام تمايلات فطرى و هدايت همه خواهش هاى طبيعى استوار است پيشواى عالى قدر اسلام ، كليه تمنيات مادى و معنوى جوانان را مورد توجه دقيق قرار داده است و در ضمن تعاليم اعتقادى و اخلاقى و عملى خود، همه آن ها را با هم موزون و هم آهنگ ساخته و هر يك را با اندازه گيرى صحيح در جاى خود ارضا كرده است

برنامه تربيت در اسلام

جوانى كه در مكتب آسمانى اسلام تربيت مى شود و جسم و جانش با تعاليم رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پرورش مى يابد، يك انسان واقعى است و در زندگى از تمام مزاياى سعادت و خوشبختى برخوردار است

او داراى سرمايه ايمان و اخلاق است و جز به پاكى و نيكى ، فكر نمى كند. او با اتكاى به خداوند بزرگ ، روحى مطمئن و آرام دارد و در مقابل پيش ‍ آمدهاى زندگى ، خود را نمى بازد و شخصيت معنوى خويش را از دست نمى دهد. او مرد كار و فعاليت است و هرگز از انجام وظايف خويش شانه خالى نمى كند. او از تمام لذايذ زندگى ، به طور مشروع به قدر مصلحت برخوردار است و در خويش احساس محروميت نمى نمايد. خلاصه ، جوانى كه با برنامه اسلام تربيت مى شود، به كمال شايسته خويش مى رسد و كليه تمايلاتش در جاى خود ارضا مى گردد.

براى آن كه جوانان از برنامه هاى تربيتى اسلام در احياى تمايلات و تعديل خواهش ها آگاه شوند، براى آن كه تا اندازه اى روش هاى علمى و عملى رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و ائمه طاهرينعليهم‌السلام واضح گردد، پاره اى از آن ها را ضمن اين بحث و چند بحث ديگر مورد گفت وگو قرار مى دهم تا جوانان با پيروى از آن ها موجبات سعادت و كاميابى خود را فراهم آورند.

از جمله تمايلاتى كه به طور فطرى با سرشت انسان آميخته شده و ريشه اصلى آن در اعماق جان كليه ملل و اقوام بشرى وجود دارد، معرفت الهى و وجدان اخلاقى است

قدرت تغييرناپذير

بشر به فطرت طبيعى خود درك مى كند كه در اين جهان متغير و پر تحول ، قدرتى وجود دارد كه همواره ثابت و لايتغير است تحولات جهان در آن قدرت اثر نمى گذارد و گذشت زمان تغييرش نمى دهد. آن حقيقت مجهول ، ذات لايزال الهى است

بشر به خواهش فطرى و كشش طبيعى خود مايل است آن حقيقت را بهتر بشناسد و نسبت به وى معرفت بيشترى پيدا كند و در مقابل آن قدرت ثابت و نامحدود، سر تعظيم و بندگى فرود آورد.

توجه به آيين فطرت

( فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًافِطْرَتَ اللَّـهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَالَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّـهِذَٰلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَـٰكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ ) (٣٩٠)

زراره از امام صادقعليه‌السلام پرسيد: دين حنيف چيست ؟

فرمود: فطرت است فطرتى كه خداوند مردم را با آن آفريده است ، فطرت مردم بر معرفت الهى است

حقيقت پايدار

جان .بى .كايزل مى گويد:

«هر چه زندگى مى كنيم ، در مبداء وجود اين عالم كنجكاوتر مى شويم و در پى بردن به كيفيت زيبايى و نيكى و حقيقت آفريننده و روابط ما با او بيشتر اصرار مى ورزيم و توجهمان از ماديات به معنويات و از خودمان به عالم معطوف مى شود، مى بينيم كه اصل حيات متغير است وجود ما هر هفت سال يك مرتبه عوض مى شود. سبزه و درخت مى پژمرند و مى خشكند. خويشاوندان و دوستان همه مى ميرند. آداب و رسوم و اجتماعات ، هر چه هست ، از بين مى رود. پس آن چه پايدار است و نمى ميرد كدام است ؟

فكر بشر آن قدر به دنبال آن اصلى كه در اين دنياى متغير، پايدار و جاويد و تغييرناپذير باشد، تجسس و تكاپو كرده تا به اين حقيقت رسيده كه آن چه در اين عالم ناپايدار، ابدى و پاينده است ، وجود پروردگار يا به زبان ديگر علت اوليه آفرينش است .»(٣٩٢)

قسم به جان بشر و آن خدايى كه او را موزون و معتدل آفريده و نيك و بدش ‍ را به وى الهام فرموده است

«عن ابى عبداللهعليه‌السلام قال :( فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا ) قال بين لها ماتاتى و ما تترك .»(٣٩٤)

تمايل ايمان و اخلاق

همان طور كه ريشه هاى اصلى غرايز و خواهش هاى نفسانى ، از دوران كودكى در نهاد فرزندان بشر وجود دارند و تدريجا با پيشرفت سن و تناسب و نمو بدن ، رشد مى كنند و با فرا رسيدن دوران بلوغ ، با شدت و نيرومندى آشكار مى گردند، همچنين بذرهاى اساسى معرفت فطرى و وجدان اخلاقى نيز از دوران طفوليت در اعماق جان كودكان نهفته اند و كم و بيش ‍ خودنمايى خفيفى دارند. موقعى كه كودك به دوران بلوغ و جوانى مى رسد از نيرومندى جسم و جان برخوردار مى گردد، بذرهاى معرفت و وجدان شكفته مى شوند و تمايلات فطرى ايمان و اخلاق در نهادش به شدت بيدار مى گردند.

عجز كودك از درك مجردات

«در اوان كودكى ، هنوز ذهن و شعور انسانى براى درك حقايق جاويد، مانند راستى و زيبايى و نيكى و مبداء آفرينش ، يعنى پروردگار، آماده نيست تعلق طفل به ماديات است و از فهم معانى و مجردات عجز دارد. به همين جهت ، كه حقيقت فوق ماده است و همچنين مذهب كه مشعر از روابط انسان با خداوند است ، براى طفل قابل فهم نيست

سروكار طفل با چيزهايى است كه مى تواند ببيند و لمس كند و بشنود و ببويد و بچشد. مدتى بايد از اين عالم بيرون بيايد و بتواند به درك مجردات و معانى ، كه گرداننده واقعى اين عالم اند، پى ببرد.

بر طبق آزمايش هايى كه به عمل آمده ، به طور كلى ايمان به مذهب از سن ١٢ سالگى آغاز مى شود. در اشخاص سالم و طبيعى ، ايمان به حقايق جاويد، يعنى احتياج به پرسش ، سنين عمر شديد مى شود و هر چه روح و جسم در مراحل رشد و نمو پيش مى روند، نفوذ و تاءثير ايمان در افكار و اعمال ما زيادتر است .»(٣٩٦)

«ارزشهاى ماوراءالطبيعه و مذهبى ، در مجاورت ايده آل هاى اخلاقى ارزش هاى ماوراءالطبيعه جوانان وجود دارد. دانشجويان جوان به دستگاه هايى كه در جست وجوى بيان واقعى ، از حقيقت امور جهان باشد، علاقه وافر دارند.

بلوغ و جهش احساسات مذهبى

اوگوست ، در قانون سه حالت خود، دوران بلوغ را سنين ماوراءالطبيعه ناميده است غالب اشخاص در مقام مواجهه با مسائل اسرار جهان و كيفيت وجود، يك نوع اضطراب خاص حس مى كنند كه يك راه ديگر وصول به ماوراءالطبيعه است خيلى مشكل است كه بتوان در فكر جوانان ، با روشنى ، قلمرو ماوراءالطبيعه را از مسائل مذهبى جدا كرد، زيرا همه ارزش هاى روحى در يك جا تقارب پيدا مى كنند.

گويا همه روان شناسان در اين نكته متفق القول اند كه ما بين بحران تكليف و جهش ناگهانى احساسات مذهبى ، ارتباطى وجود دارد. در اين اوقات ، يك نوع نهضت مذهبى ، حتى در نزد كسانى ديده مى شود كه سابق بر اين نسبت به مسائل مربوط به مذهب و ايمان لاقيد و بى اعتنا مى شوند. طبق نظر استانلى هال ، حداكثر اين احساسات مذهبى در حدود ١٦ سالگى پيدا مى شود. اين استحاله را مى توان يك صورت خلاصه و فشرده از توسعه شخصيت جوان دانست اين احساسات به جوان ، كه تحت تاءثير نيروهاى مختلف قرار گرفته است ، اجازه مى دهد كه علت غايى خود را در وجود خداوند پيدا كند. وجود خداوند، عذاب و شكنجه داخلى او را تخفيف مى دهد و اين موضوع براى وى محقق مى گردد كه او نيز در دستگاه زندگى جهانى مقامى دارد. در نزد كسانى كه در دوران كودكى ، تعليم و تربيت مذهبى داشته اند، چنين نهضت ناگهانى وجود ندارد، اما عشق به خداوند شدت مى يابد و به اصطلاح پ .بوره ، با آن احساسى كه در دوران كودكى نسبت به خداوند حس مى كردند، تفاوت پيدا مى كند، به خصوص در نزد دختران جوان ، همراه با جهش هاى عارفانه است بالاخره دراين دوران است كه الهامات مذهبى صورت دقيق پيدا مى كند.(٣٩٨)

قريش گرد حضرت ابوطالب جمع شدند و گفتند برادرزاده ات خدايان ما را به بدى ياد كرده و جوانان ما را فاسد نموده و مايه اختلاف و تفرق ما شده است

سخن حضرت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را همه طبقات ، از زن و مرد و پير و جوان مى شنيدند، ولى جوانان بيش از ساير مردم ابراز علاقه مى كردند. زيرا جهش تمايل فطرى مذهب در دوران بلوغ ، آنان را شيفته فراگرفتن ايمان و اخلاق نموده و سخنان رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم جوابگوى تمايلات مذهبى جوانان و غذاى روحانى آنان بود. به همين جهت ، بيش از بزرگسالان و پيران ، به تعاليم آن حضرت ابراز علاقه مى كردند.

زمانى كه مصعب بن عمير، نماينده مخصوص رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، براى تعليم دادن قرآن مجيد و نشر معارف اسلامى به مدينه آمد، جوانان بيش از بزرگسالان دعوتش را اجابت مى كردند و در راه فراگرفتن اسلام رغبت بيشترى از خود نشان مى دادند.

«و كان مصعب نازلا على اسعد بن زرارة و كان يخرج فى كل يوم و يطوف على مجالس الخزرج يدعوهم الى الاسلام فيجيبه الاءحداث(٤٠٠)

آغاز تربيت

مكتب آسمانى اسلام به اين پرسش پاسخ صريح داده و اولين تمايلى كه به طور قاطع آن را در راه تربيت نسل جوان مورد توجه قرار مى دهد، خواهش ‍ فطرى مذهب است اسلام به تمام تمنيات طبيعى جوانان عنايت دارد و هر يك را در جاى خود، با اندازه گيرى صحيح ، ارضا مى كند، ولى احياى خواهش مذهب را بر ساير خواهش ها مقدم شناخته و برنامه هاى تربيتى خود را از ارضاى تمايلات معرفت فطرى و وجدان اخلاقى آغاز مى كند.

اسلام با پرورش ايمان و اخلاق در دوران بلوغ ، جوانان را خداپرست و با فضيلت بار مى آورد. به آنان شخصيت انسانى مى بخشد و آنها را براى يك زندگى پاك و شرافتمند، كه تواءم با ايمان الهى و سجاياى اخلاقى است ، آماده مى سازد.

علىعليه‌السلام ، ضمن نامه مفصلى ، روش عالمانه و نظر صائب خود را در طرز تربيت حضرت مجتبىعليه‌السلام ، جوان نوخواسته خويش ، توضيح داده و برنامه خود را با احياى عواطف مذهبى آغاز فرموده است :

«... و ان ابتدئك بتعليم كتاب الله و تاءويله و شرائع الاسلام و احكامه و حلاله و حرامه ۱۳ جوان از نظر عقل و احساسات

مهاركردن غرايز

آموزش تعاليم دينى و پرورش عواطف ايمانى و اخلاقى ، در وجود جوانان دو اثر بزرگ دارد: اول آن كه احساسات مذهبى جوانان ، كه خود يكى از خواهش هاى فطرى آنان است ، بدين وسيله ارضا مى گردد و ديگر آن كه نيروى مذهب ، ساير تمايلات طبيعى و خواهش هاى غريزى جوانان را مهار مى كند و از تندروى و طغيانشان باز مى دارد و آنان را تيره روزى و سقوط محافظت مى نمايد. قرآن شريف به اين نكته تصريح كرده است :

آفرينش بشر

( لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ﴿ ٤ ﴾ثُمَّ رَدَدْنَاهُ أَسْفَلَ سَافِلِينَ﴿ ٥ ﴾إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فَلَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ)

ما آدمى را در بهترين قوام و نيكوترين سازمان آفريده ايم سپس به پست ترين منازل سقوط و انحطالطش برمى گردانيم ، مگر كسانى را كه داراى ايمان و رفتار شايسته باشند. اين گروه همواره از پاداش هاى بى منت و مداوم برخوردار خواهند بود.

خداوند حكيم آدمى را خوب آفريده و تمايل معرفت و تشخيص نيك و بد را با سرشت وى آميخته است بدبختانه ، بيشتر مردم بر اثر بى اعتنايى به نداى فطرت و تندروى در اعمال غرايز و شهوات نفسانى ، دچار سقوط مى شوند و به انحطاط و پستى مى گرايند. تنها كسانى كه از آيين فطرت پيروى مى كنند و خواهش ايمان و اخلاق را دوشادوش ساير تمايلات طبيعى خود ارضا مى نمايند، خوشبخت و سعادتمندند.

با فرا رسيدن ايام بلوغ ، احساسات مذهبى و تمايلات دينى در وجود نوجوانان بيدار مى شود و آنان را شيفته فراگرفتن تعاليم روحانى مى سازد. اين خواهش فطرى در سنين بحرانى بلوغ ، شديد و سوزان است و نوجوانان با علاقه مندى و بى صبرى از پى مسائل مذهبى مى روند، ولى پس از طرد شدن دوران بلوغ ، تدريجا از شدت آن تمايل كاسته مى شود و رفته رفته خواهش ايمان و اخلاق به صورت يك تمايل عادى در مى آيد.

سرفصل كتاب تربيت

مكتب آسمانى اسلام ، در برنامه تربيت نسل جوان ، از جهش هاى مذهبى و تمايلات سوزان دينى ، كه در بحران بلوغ ، به طور طبيعى در نهاد نوجوانان پديدار مى شود، حداكثر استفاده را مى نمايد. اسلام آن فرصت كوتاه پر ارج را بسيار مغتنم مى شمارد و آن را سر فصل كتاب تربيت جوانان قرار مى دهد و از اين راه عالى ترين و پاك ترين تربيت را در ضمير آنان پايه گذارى مى كند.

اسلام برنامه پرورش ايمان و اخلاق را، كه يكى از اركان اساسى تربيت جوانان است ، بر طبق خواهش فطرى آنان و بر اساس عرضه و تقاضا تنظيم نموده است

در اوقاتى كه تحولات انقلابى بلوغ ، تقاضاى مذهب را در ضمير نوجوانان بيدار مى كند و آنان را به فراگرفتن مسائل مذهبى علاقه مند مى سازد، اولياى گرامى اسلام ، بدون فوت وقت ، تعاليم دينى را به آنان عرضه مى كنند و جوانان را به فراگرفتن قرآن شريف و مقررات اسلامى و انجام وظايف بندگى و خوددارى از گناهان و خلاصه به اداى تكاليف مذهبى و اطاعت از اوامر الهى موظف مى سازند. در اين باره روايات بسيارى رسيده است :

«عن ابى عبداللهعليه‌السلام قال : من قرء القرآن و هو شاب مؤ من اختلط القرآن بلحمه و دمه(٤٠٣) »

حضرت صادقعليه‌السلام فرموده : پسر بچه هفت سال بازى مى كند و هفت سال نوشتن مى آموزد و تحصيل مى كند و هفت سال حلال و حرام مذهبى را ياد مى گيرد.

«عن النبىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : سبعة يظلهم الله فى ظله يوم لا ظل الا ظله ، الامام العدل و شاب نشاء فى عبادة الله(٤٠٥) »

توبه جوانان

پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرموده : محبوب تر از هر چيز نزد خداوند جوانى است كه از گناه توبه مى كند و از پيشگاه الهى طلب آمرزش مى نمايد.

ارضاى خواهش مذهبى جوانان و پرورش ايمان و اخلاق در ضمير آنان يك ضرورت قطعى و تربيتى است جوانانى كه از انجام اين وظيفه فطرى شانه خالى مى كنند، در نظرى اولياى گرامى اسلام ، استحقاق كيفر دارند.

«قال الباقرعليه‌السلام : لو اتيت بشاب من شباب الشيعة لا يتفقه فى الدين لاءوجعته(٤٠٧) »

پدران مختلف

رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بعضى از كودكان را ديد و فرمود: واى بر فرزندان آخر زمان از پدرانشان عرض شد: يا رسول الله ، از پدران مشرك آنها؟ فرمود: نه ، بلكه از پدران مسلمانشان كه هيچ چيز از فرايض مذهبى را به آنان نمى آموزند و اگر خود فرزندان پاره اى از مسائل دينى را فراگيرند، آنها را از اداى اين وظيفه مقدس باز مى دارند و تنها به اين قانع هستند كه فرزندانشان متاع ناچيزى را دنيا به دست آورند. من از اين قبيل پدران برى هستم و آنان نيز از من بيزارند.

اولين فرصت

براى آن كه تعاليم دينى در ضمير نوجوانان اثر عميق بگذارد و روح آنان با آموزش هاى مذهبى پرورش يابد، لازم است از اولين فرصت استفاده شود و در موقعى كه احساسات مذهبى در نهادشان بيدار مى گردد، تعاليم دينى آغاز گردد. اين نكته در برنامه تربيت نسل جوان مورد توجه اولياى گرامى اسلام است

«عن ابى عبداللهعليه‌السلام قال : بادروا احداثكم بالحديث قبل ان يسبقكم اليهم المرجئة(٤٠٩) »

آگاه باشيد كه روح بشر با ياد خداوند بزرگ آرام و قرار مى گيرد.

نوجوانانى كه از اول ، با ايمان به خداوند پرورش يافته اند و تمايلات مذهبى خود را با فراگرفتن آيين الهى و به كار بستن آن ارضا نموده اند، در شدايد زندگى خود را نمى بازند و با استفاده از نيروى ايمان بر هر مشكلى فائق مى شوند.

ويليام جيمز پدر روان شناسى جديد و استاد فلسفه در دانشگاه هاروارد مى گويد:

«ايمان يكى از قوايى است كه بشر به مدد آن زندگى مى كند و فقدان كامل آن در حكم سقوط بشر است .»(٤١١)

دكتر كارل مى گويد:

«امروز نيز مانند همه اعصار، در همه كشورها، مردان و زنانى وجود دارند كه زيستن براى آنان هدفى ناكافى است و حيات در نظرشان پربهاترين مواهب نيست آنان تشنه جمال و وارستگى و عشق اند و مى خواهند به خدا برسند.

عشق به وارستگى

به پرسش هايشان ، فلسفه ، جز پاسخ ‌هاى كوچكى نداده است نه سقراط و نه افلاطون موفق به تسكين اضطراب بشريت در برابر راز زندگى نشدند. فقط مذهب راه حل كاملى براى مسئله بشرى پيشنهاد كرده و در طى قرون متوالى ، كنجكاوى اضطراب آلودى را كه مردم نسبت به سرنوشت خود داشته اند، تسكين داده است الهام مذهبى و توجه به خداوند و ايمان ، موجد و يقين و آرامش مى شود.»(٤١٣)

پيروان انبيا عقيده دارند كه تعاليم اخلاقى و علمى پيامبران الهى از اراده خداوند حكيم سرچشمه گرفته و به كار بستن آنها براى تمام مردم يك وظيفه قطعى است عقيده دارند كه اطاعت از اوامر فرستادگان خدا باعث خشنودى پروردگار و مايه خوشبختى و سعادت ابدى است ، و سرپيچى از اوامر پيامبران ، موجب غضب الهى و مايه شقاوت و بدبختى است به همين جهت ، مقررات مذهبى را صميمانه به كار مى بندند و بر طبق آنها عمل مى كنند. ولى پيروان مكاتب بشرى ، تعاليم اخلاقى و مقررات عملى را زاييده افكار بشر مى دانند. بشرى كه همواره در معرض خطا و اشتباه است ، بشرى كه تحت تاءثير عوامل مختلف قرار مى گيرد و پيوسته عقيده مى دهد. ممكن است در حال عادى برنامه هاى تربيتى را به كار بندند و بر طبق آنها رفتار نمايند، ولى در موقعى كه تعاليم اخلاقى مزاحم لذايذ شهوى و خواهش هاى نفسانى آنان باشد، عملا به آنان تعاليم پشت پا مى زنند و براى نيل به تمايلات خويش ، برخلاف مسير برنامه هاى تربيتى حركت مى كنند.

تعارض اخلاق و تمايلات نفسانى

لكنت دونويى مى گويد:

«بعضى از لامذهب ها كه طبعا اخلاقى هستند، مى گويند كه چون مشكل اساسى ، اطاعت از قوانين اخلاقى است ، پس اگر عملا بتوانيم اين قواعد را به كار بنديم ، به مذهب محتاج نخواهيم بود. اين روش نشانه ندانستن پسيكولوژى است چه انسان هميشه در اعتبار قواعدى كه سرچشمه آن را نمى داند، شك مى كند. به علاوه ، چنين روشى دليل نفهميدن اصل مشكل است ، زيرا مقصود اين است كه انسان از درون تكميل شود تا بتواند به طور اخلاقى فكر كند. هدف اين نيست كه انسان را وادار كنيم كه حركات اخلاقى بكند. مادامى كه رفتار هر فرد نشانه تكامل عميق درونى نباشد، عمليات او يك رشته تحديدات مصنوعى قراردادى و موقت خواهد بود كه با اول بهانه اى به باد خواهد رفت اگر قواعد اخلاقى به طور دلخواه تحميل شود، هر قدر هم كه ارزش عملى داشته باشد، هيچ وقت موفقانه بر ضد جنبش هاى حيوانى جدال نخواهد نمود.»(٤١٥)

«مردمان متمدن بى شمارى هستند كه از تصور ارتكاب قتل يا ارتباط جنسى با محارم وحشت زده مى شوند، ولى همين اشخاص از ارضاى حرص و آز خود، تجاوزطلبى و مطامع جنسى خود، روگردان نيستند. آنها اگر بتوانند از كيفر فرار كنند، به هم نوع خويش به وسيله دروغ ، فريب ، بهتان و افترا، آزار مى رسانند.»(٤١٧)