جوان از نظر عقل و احساسات جلد ۱

جوان از نظر عقل و احساسات0%

جوان از نظر عقل و احساسات نویسنده:
گروه: جوانان و ازدواج

جوان از نظر عقل و احساسات

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: آيت الله محمد تقي فلسفي (ره)
گروه: مشاهدات: 31219
دانلود: 4040


توضیحات:

جلد 1 جلد 2
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 466 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 31219 / دانلود: 4040
اندازه اندازه اندازه
جوان از نظر عقل و احساسات

جوان از نظر عقل و احساسات جلد 1

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

عقل در هدايت غريزه

اگر كسى در ارضاى غريزه تملك و اعمال خواهش مال دوستى ، جانب عقل و مصلحت را مراعات كند و راه اعتدال را در پيش گيرد، اگر تمايل نفسانى خود را تعديل نمايد و هدف خويش را از كسب مال ، اداره زندگى شرافتمندانه و تاءمين معاش قرار دهد، او مى تواند همزمان با كسب ثروت ، تمايل عز و شرف اجتماعى خود را نيز ارضا كند و عمرى را با آرامش فكر بگذراند.

«قال علىعليه‌السلام : من اقتصر على بلغه الكفاف فقد انتظم الراحه»(٨٣٦) »

حرص و سركوبى عزت نفس

رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرموده : عزت مردم با ايمان در بى نيازى از مردم است و آزادى و شرافت در پرتو قناعت به دست مى آيد.

كسى كه در اعمال تمايل ثروت و مال دوستى به موازين عقل و مصلحت توجه نمى نمايند و با آزادى بى قيد و شرط، از تمنيات نامحدود خويش ‍ پيروى مى كند، كسى كه اسير حرص و طمع مى گردد و تمام نيروى خود را در گردآورى مال به كار مى اندازد، عملا تمايل عزت نفس و شرافت اجتماعى خود را لگد كوب مى كند، زيرا عز اجتماعى و شرافت نفس با پستى و فرومايگى ناسازگار است

«قال الباقرعليه‌السلام فى وصيه لجابر: واطلب بقا العز باماته الطمع

طمع كارى و ذلت

طمع كارى كه براى دست يافتن به خواهش نفسانى خود، به هر پستى و ذلتى تن مى دهد. از چاپلوسى و تملق اباندارد، هرگز قادر نيست به عزت و كرامت نفس نائل گردد و تمايل شرف انسانى خود ارضا نمايد.

«سئل اميرالمؤ منينعليه‌السلام : اى ذل قال الحرص على الدنيا.(٨٣٩) »

و نيز فرموده است : طمع كار با ذلت و خوارى هم پيمان است

اگر در جهان بايدت برترى

نبايد كه خود پست و دون بشمرى

چو خود خويشتن پست بينى و خوار

دگر از كس اميد عزت مدار

بلندى نديد آن كه خود پست شد

كجا نيستى مايه هست شد

ناكامى آزمندان

بدبختانه ، آزمندان با تن دادن به بدترين ذلت ها، هرگز به آرزوى دل نمى رسند و سرانجام ناكام از دنيا مى روند. زيرا اگر به فرض مرد حريصى به تمام ثروت روى زمين دست يابد، نفس طماع و فزون طلبش قانع نمى شود و در خود احساس بى نيازى نمى نمايد.

« حمزه بن حمران قال : شكار جل الى ابى عبداللهعليه‌السلام انه يطلب فيصيب و لا يقنع و تنازعه نفسه الى ماهو اكثر منه و قال علمنى شيئا انتفع به فقال ابو عبداللهعليه‌السلام : ان كان ما يكفيك و ان كان ما يكفيك لا يغنيك فكل ما فيها لايغنيك(٨٤١)

مقررات تمدن به منزله زنجيرى است كه بشر با اراده و اختيار خود به دست و پاى خويش گذارده و عملا آزادى خود را محدود كرده است در اين زمينه ممكن است اين سوال پيش آيد كه آيا وضع قوانين محدودكننده از ناحيه بشر، با فطرت آزادى خواهى بشر منافات ندارد؟ به عبارت ديگر، اگر آدمى طبعا عاشق آزادى است ، پس چرا با وضع قوانين ، عملا از خود سلب آزادى مى كند و خويشتن را محدود مى نمايد ؟

تحديدهاى آزادى دليل آزادى است پاسخش اين است كه اين كار نه تنها منافى با آزادى خواهى بشر نيست ، بلكه بر عكس ، بع كار بستن مصلحت هاى عقلانى و اجراى مقررات ضرورى زندگى ، در هر مرود؛ دليل آزادى انسان است مثلا بيمارى كه احتياج به عمل جراحى دارد، براى بهبود مزاج به بيمارستان مى رود. خود را در اختيار جراح مى گذارد و چند هفته از خويشتن سلب آزادى مى كند. اين سلب آزادى عقلانى كه براى نيل به سلامتى ضرورى است ، خود دليل آزادى بيمار است

كارگر براى تهيه و تاءمين لوازم زندگى روزى چند ساعت ، خود را در محيط كارخانه يا در عمق معدن زندانى مى كند و عملا از خويشتن سلب آزادى مى نمايد ولى اين محدوديت ، كه ضرورت يك زندگى شرافتمندانه آن را به وجود آورده است ، خود دليل بر آزادى كارگر است

حدشناسى در اجتماع

ضرورت برقرارى تمدن و لزوم زندگى اجتماعى نيز ايجاب كرده است كه بشر از آزادى خود استفاده كند و با روشن بينى ، قوانينى را براى محدود كردن تمايلات خويش وضع نمايد تا هر يك از افراد جامعه ، حد خود را بشناسد و با توجه با مصلحتهاى عمومى با مردم بياميزد و از مزاياى حيات بهره مند گردد.

به عبارت ديگر، بشر براى برقرارى آزادى عاقلانه و نيل به سعادت انسانى از خود سلب آزادى خودسرانه كرده و با وضع قوانين ، خويشتن را محدود كرده است تا همه مردم بتوانند راه زندگى را آزادانه و در كمال آرامش و ايمنى بپيمايند و از تجاوز متجاوزين مصون باشند. اين عمل ، نه تنها با آزادى خواهى بشر منافات ندارد بلكه خودسند آزادى انسان و وسيله استفاده از آزادى است

ويل دورانت مى گويد:

«نخستين شرط آزادى محدوديت است زندگى ، تعادل نيروهاى متخالف است ، همچنان كه معلق بودن زمين در فضا نتيجه تعادل نيروهاى متخالف مى باشد.

مردم در شجاعت و استعداد چنان مختلف هستند كه اگر قيد و بندى در مى زند و رشد مى كند و بشريت را به حال ركورد نوميد كننده اى مى افكند.»(٨٤٣)

تشكيل زندگى اجتماعى براى تاءمين سعادت مادى و معنوى بشر، يك ضرورت اجتناب ناپذير است كه در گذشته و حال وجود داشته و خواهد داشت بدون ترديد، ارزش تمدن ها در هر عصرى ، به اعتبار اختلاف قوانين موضوعه و تفاوت سطح افكار مردم متفاوت بوده و هست

حقوق بر اساس انصاف

بهترين زندگى اجتماعى و عالى ترين تمدن انسانى آن تمدنى است كه حقوق و حدود افراد جامعه ، بر مبناى حق و انصاف تعيين شده باشد. به علاوه ، مردمش به نسبت ، داراى لياقت و شايستگى بيشترى باشند.

در زندگى اجتماعى همه مردم از فوايد تعاون و همكارى هاى عمومى برخوردارند و به شايستگى راه تكامل را مى پيمايند، ولى قانون به احدى اجازه ستمكارى و تجاوز به حقوق دگران را نمى دهد.

در تمدن عالى انسانى ، تمام افراد جامعه داراى آزادى فردى هستند و مى توانند آزادانه در راه اصلاح و رستگارى خود گام بردارند، ولى حق ندارند به افراطكارى و لاابالى گرى دست بزنند و از آزادى فردى خود سوء استفاده نمايند.

كيفر تجاوز به حقوق دیگران

در زندگى اجتماعى ، اگر افراد از مقررات تمدن اطاعت نمايند و تمايلات خود را با شرايط آن هم آهنگ سازند، مى توانند يك عمر آزادى خود را به شايستگى حفظ كنند و آزادانه از مزاياى تمدن بهره مند گردند. بر عكس ، اگر كسى از مقررات عادلانه آن سرپيچى نمايد، نه تنها به آزادى بيشترى نايل نمى شود، بلكه به سبب تجاوزكارى و تعدى به حقوق دگران ، آزادى قانونى نيز براى هميشه يا مدت معينى از وى سلب مى گردد و در بعضى از مواقع از حق حيات محروم مى شود.

«قال علىعليه‌السلام : من قام بشرائط الحرية اهل للعتق و من قصر عن احكام الحريه اعيد الى الرق .»(٨٤٥)

كيفر متجاوز در اين موقع رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به مرد انصارى فرمود: برو درخت را از ريشه برآور و نزد وى بينداز كه اسلام دين ضررى نيست و قانون آسمانى آن اجازه ضرر زدن ابتدايى يا انتقامى به كسى نمى دهد.

با تحليل اين قضيه و توجه به نكات آن به خوبى روشن مى شود كه طبق مقررات اجتماعى اسلام ، افراد جامعه در اعمال آزادى هاى فردى خود تا جايى مجازند كه به آزادى دگران ضرر نرسانند. اينك توضيح مطلب :

تجزيه و تحليل يك تجاوز

١ - مردى از انصار، در مدينه مالك محوطه اى است كه خانه مسكونى در مجاورت آن قرار دارد و راه ورود به محوطه منحصرا از آن منزل است

٢ - سمره بن جندب در آن محوطه درخت خرمايى دارد كه بار آروده و مايل است تا برداشت محصول ، مكرر به سركشى آن برود و هر بار بايد از آن خانه رفت و آمد نمايد.

٣ - مرد انصارى قانونا در خانه خود داراى آزادى فردى است و كسى حق مزاحمت او را ندارد.

٤ - سمره بن جندب نيز از آن منزل حق عبور دارد و هر وقت مايل باشد، مى توان از حق خود استفاده نمايد.

٥ - براى آن كه سمره از حق خود استفاده كند و به حق اهل خانه نيز ضرر نرسد، مرد انصارى از وى خواست كه قبل از ورود به منزل ، اجازه بگيرد، ولى سمره قبول نكرد.

٦ - قضيه به عرض رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسيد و آن حضرت خواسته مرد انصارى را كه بهترين راه براى حفظ حق دو طرف بود، تاييد فرمود و صريحا به سمره امر كرد قبل از ورود اجازه بگيرد و او همچنان از قبول آن ابا كرد.

٧ - رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به منظور هم آهنگ ساختن آزادى هر دو طرف ، از در ديگر وارد شد و به سمره پيشنهاد فرمود كه از حق مالكيت خود استفاده كند و درخت را بفروشد و براى آن كه او را در اين كار تشويق كرده باشد تا در كمال رغبت و آزادى به معامله اقدام نمايد، تعين قيمت را، به لو به چند برابر ارزش واقعى درخت باشد، به اختيار او گذارد. به علاوه پيشنهاد خود را با وعده پاداش اخروى تاييد فرمود، ولى سمره خود سر و لجوج از انجام معامله نيز سرباز زد.

٨ - روش تند و خود سرانه سمره منافى با مقررات اجتماعى اسلام بود. زيرا حاضر نشد با استيفاى حق خود، حق مرد انصارى را نيز مراعات نمايد و آزادى خويش را با آزادى وى تطبيق دهد و چنين فرد متخلفى در جامعه استحقاق كيفر دارد.

٩- رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، براى كيفر سمره ، به مرد انصارى فرمود درخت او را از ريشه درآورد و نزدش بيفكند و با اين دستور به وى فهماند كه هر كس در استفاده از آزادى خود تا حدى مجاز است كه به آزادى دگران ضرر نرساند.

قاعده لاضرر

١٠ - پس از دستور كندن درخت فرمود: لاضرار با اين عبارت كوتاه يك اصل كلى را در اسلام پايه گذارى كرد و به پيروان خود خاطر نشان فرمود كه نه تنها سمره حق ندارد به مرد انصارى ضرر بزند، بلكه اين اصل در اسلام ، همه جا و براى هميشه لازم الاجراست بهمين جهت فقهاى عالى قدر اسلام ، بر مبناى گفته رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، قاعده لاضرر را تاءسيس كردند و بر اساس ‍ آن در مسايل عبادى و در امور حقوقى فردى و اجتماعى و خانوادگى ، صدها حكم و فتوا دادند.

خلاصه ، تنظيم زندگى اجتماعى و حفظ تمدن انسانى ، ايجاب كرده است كه پيامبران خدا و همچنين دانشمندان بشر، با وضع قوانين و مقررات لازم و مفيد، آزادى بشر را محدود كنند و افراد جامعه را به سركوبى قسمتى از غرايز و تمايلاتشان وادار نمايند.

ناگفته نماند كه لزوم تحديد آزادى بشر، به حكم عقل واقع بين و به منظور تاءمين سعادت و خوشبختى آدمى است ، وگرنه غريزه كور و كر خواهان آزادى بى قيد و شرط است و نفس متجاوز و سركش انسان ، هرگز به اين محدوديت و محروميت رضايت نمى دهد.

( بَلْ يُرِيدُ الْإِنسَانُ لِيَفْجُرَ أَمَامَهُ)

آدمى براى نيل به تمنياتش مايل است راهى را كه در پيش دارد بگشايد و هيچ مانع دينى و عقلى و قانونى سد راهش نشود و سلب آزادى اش ننمايد.

ميل بشر به آزادى مطلق

همه مردم به طبع اولى خود، آزادى كامل و بى قيد و شرط مى خواهند و نسبت به مقررات كه غرايز را محدود مى كند، بى ميل و ناراضى هستند. با اين تفاوت كه گروه بسيارى ، با در نظر گرفتن ضرورت تمدن و با توجه به جهات عقلى و مصلحت هاى زندگى ، وضع قوانين محدودكننده را در تاءمين سعادت بشر، لازم و مفيد دانسته و اجراى آن را ضرورى و اجتناب ناپذير شناخته اند.

بعضى مى گويند اساس تمدن و قوانين ناشيه از آن ، كه باعث سلب آزادى است و همچنين وجود حكومتهايى كه عهده دار اجراى آن مقررات اند، همه و همه مضر و منافى با سعادت آدمى است اينان عقيده دارند كه معيار خوشبختى بشر، در آزادى غرايز و زندگى بر وفق تمايلات طبيعى است

ادگارپش ، استاد فرانسوى مى گويد:

مخالفين تمدن

«گروهى از متفكرين در هر عصر و زمان معتقدند كه مسئول اختلال ها، تنازع ها و گرفتارى هاى بشر، فقط تمدن است و توصيه كرده اند كه براى رهايى از اين وضع ، انسان بايد به حال ابتدايى برگشت كند.

ادعا و شكايات ايشان از نظر علمى مبتنى بر يك پايه صحيح نيست ، بلكه شكايتشان از تمدن در واقع تحريكهاى غريزى خودپسندانه تهاجم آميز و غير اجتماعى ايشان را ظاهر مى سازد.»(٨٤٧) »

علىعليه‌السلام فرموده است : تحقيقا گشايش و آزادگى در عدل است و كسى كه محيط عدل و داد در نظرش تنگ آيد، عرصه جور و ستم تنگ تر خواهد بود.

ارضاى نامحدود غرايز

«البته ارضاى نامحدود همه اميال و تمايلات غريزى ، موجب لذت مى شود، ولى اغلب متضمن رنج هايى كه معلول دنياى مخالف و كج رفتار است ، نيز هست پس از زندگى كردن ، مانند يك حيوان ، كه حتى آزاد هم باشد، ايجاد خوشبختى نمى كند.»(٨٤٩)

مخالفين حكومت هاى دينى يا بشرى طرفداران آزادى كامل ، نه تنها با اساس تمدن و مقررات آن ، كه سركوب كننده قسمتى از غرايز و تمايلات طبيعى است ، مخالفت دارند بلكه با هر قسم حكومت دينى يا بشرى ، كه مجرى قوانين تمدن است نيز مخالف اند و آن را مزاحم خوشبختى و سعادت انسان ها مى دانند. اينان عقيده دارند اگر قوانين تمدن به كلى ملغى شود و حكومت ها از ميان بروند، طبيعت فضيلت خواه بشر، با راهنمايى عقل ، جايگزين آن مى شود و نظم و انضباط را بر قرار خواهد كرد، ولى به نظر دانشمندان واقع بين ، اين عقيده جز توهمى بيش نيست ، زيرا در صورت الغاى قوانين اجتماعى ، غرايز نيرومند و سركش ، قدرت را در دست مى گيرند و مجالى براى عقل و فضيلت باقى نمى گذارند. به همين جهت ، بعضى از طرفداران اين فكر پس ‍ از دقت و تعمق بيشتر، عقيده دادند و ضرورت تمدن و مقررات آن را تاييد كردند.

فضيلت هاى فطرى به جاى قوانين

ويل دورانت مى گويد:

«گودوين مطمئن بود كه طبيعت انسانى با فضيلت فطرى خود مى تواند بى كمك قانون نظم را نگاه دارد و اگر همه قوانين ملغى شوند، عقل و خوى و خلق انسانى به نحوه بى سابقه و بى مانندى مى شكفد.

مدت ها پس از آن كه گودوين از اين اعتقاد دست برداشت ، تازه شلى آن را به نظم درآورد و اين آزادى خواهى نوين را با ازدواج با دختر گودوين عملى كرد و حق اين فيلسوف را در اين كه پس از سال ها مى تواند در عقايد خود تجديد نظر كند، رعايت نكرد.»(٨٥١)

برقرارى نظم بدون حكومت

«ويليم موريس ، در انگلستان ، احترام خود را به دولت چنين بيان كرد كه مى خواهد روزى را ببيند كه در آن روز ساختمان هاى پارلمان جاى انباشتن كود براى مدينه فاضله باشد.»(٨٥٣)

بشر به طبع اولى خود، مانند حيوانات ، مهاجم و متجاوز است براى ارضاى غرايز و تمايلات خويش ، از هيچ تعدى و ستمى ابا ندارد. بشر براى نيل به تمنيات خويش مايل است آزادانه از تمام نيرو و قدرتى كه در اختيار دارد، استفاده كند. به ضعيف تر از خود بتازد. او را از پاى درآورد يا مطيع و برده خويش سازد و بدين وسيله راه لذت و كامرانى خويش را هموارتر نمايد و مركب مراد را آن طور كه مى خواهد بتازد.

معايب آزادى مطلق

«يك بار ديگر مطمئن باشيم كه فلسفه آزادى معايبى دارد، زيرا تجاوز قوى به ضعيف را در نظر نمى گيرد. همين تسلط بى رحمانه كه به دولت نسبت مى دهيم ، در صورت نبودن دولت ، بيشتر به چشم مى خورد و زور گويى مستقيم با هرج و مرج بسيار و رنج و آزار فراوان شايع مى گردد. قسمتى از تمدن مديون استقرار نظم و ناپايدارى قوانين بين المللى بدان جهت است كه تجاوز در ميان دول قوى امر دائمى است و فقط دولت هاى ضعيف طرفدار فضيلت هستند. سقراط به آريستى پوس مى گويند: اگر در عين زندگى در ميان مردم ، خيال مى كنيد بهتر آن است كه در اجتماع انسانى ، نه فرماندهى باشد نه فرمانبرى ، در چنين اجتماعى ، ظاهرا طولى نمى كشد كه اقويا راه بنده كردن ضعفا را بهتر ياد بگيرند.»(٨٥٥)

امام صادقعليه‌السلام فرموده : تمام بلاد از سه طبقه بى نياز نيستند، تا در تنظيم امور دنيا و آخرت خود به آنان پناهنده شوند، و اگر گروهى فاقد آن سه باشند، زندگى وحشى و حيوانى خواهند داشت نه زندگى انسان اول فقيهى كه عالم و متقى باشد.

دوم حكومتى كه خيرخواه و فرمانروا باشد.

سوم طبيبى كه در كار خود بينا و مورد اهتماد مردم باشد.

امير خيرخواه و مطاع

در اين حديث امام صادقعليه‌السلام امير خيرخواه و مطاع را براى زندگى انسانى لازم و ضرورى دانسته و وجود حكومت را، اعم از الهى يا بشرى ، يكى از اركان اصلى حيات بشر شناخته است

« ابى جعفرعليه‌السلام قال : ان طبايع الناس مركبه على الشهوه و الرغبه و الحرص و الرخبه و الغضب و الاذه الا ان فى الناس من زم هذه الخلال بالتقوى و الحيا و الانف فاذا دعتك نفسك الى كبيره من الامر فارم ببصرك الى السما فان لم تخف من فيها فانظر الى من فى الارض لعلك تستحيى ممن فيها فان كنت لاممن فى السما تخاف و لا ممن فى الارض ‍ تستحيى تعد نفسك فى البهائم .»(٨٥٧)

تمايلات اختصاصى بشر

در نهاد آدمى دو قسم تمايل به قضاى حكيمانه الهى آفريده شده است : يك قسم خواهش هاى غريزى و انگيزه هاى شهوى است كه مشترك بين انسان و حيوان است و قسم ديگر تمايلات عاليه انسانى است كه به بشر اختصاص ‍ دارد. مانند فطرت توحيد، علاقه بشر و عزت نفس ، ميل به عدل و انصاف ، خواهش وفاى به عهد و اداى امانت ، تمايل به عفو و احسان و نظاير آن ها.

ارضاى غرايز و تمايلات طبيعى ، مايه ادامه زندگى و جلب لذايذ و تاءمين خوشبختى مادى است و احياى تمايلات عاليه انسانى ، باعث تكامل روح و تعالى روانى و نيل به سعادت معنوى است

حيوانات با هدايت تكوينى خداوند، غرايز خود را آزادانه به كار مى بندند و اين آزادى كمترين ضررى به مصلحت هاى فردى و نوعى آن ها نمى زند ولى انسان نمى تواند در اعمال غرايز خود مانند حيوانات ، آزادى بى قيد و شرط داشته باشد، زيرا مواردى اتفاق مى افتد كه ارضاى غريزه حيوانى مستلزم سركوب كردن تمايل معنوى و شرف انسانى است

اعمال ضد انسانى

مثلا كسى كه دختر پاكدامنى را با مكر و فريب اغفال مى كند و با وى مى آميزد و براى هميشه بدبخت و بى آبرويش مى سازد، خواهش جنسى خود را ارضا كرده ، ولى با اين عمل خائنانه تمايل شرف انسانى خويش را لگدكوب كرده است

كسى كه از راه چاپلوسى و تملق ، مقام رفيعى به دست مى آورد، غريزه جاه دوستى و تفوق طلبى خود را راضى كرده ، ولى با تن دادن به ذلت و زبونى ، تمايل شرافت خواهى و عزت نفس خويش را سركوب نموده است

موازنه تمايلات

سعادت جامع و كامل نصيب انسانى است كه بر وفق قانون آفرينش زندگى كند و از هيچ يك از خواهش هاى مادى و روحانى خود غافل نباشد. برنامه اعمال خويش را طورى تنظيم نمايد كه غرايز طبيعى و تمايلات عاليه انسانى اش با يكديگر موزون و هم آهنگ گردند و هر يك در جاى خود با اندازه گيرى صحيح ارضا شوند. اين كار جز با تعديل خواهش هاى غريزى و محدود ساختن شهوات نفسانى ميسر نيست ، زيرا آزادى بى قيد و شرط غرايز، تمايلات عاليه بشرى را مى ميراند و فروغ فضيلت و مكارم اخلاق را در نهاد آدمى خاموش مى سازد و در نتيجه ، عواطف انسانى و سجاياى اخلاقى فداى تمايلات غريزى و زندگى حيوانى مى شود و اين عمل ، خود مخالف نظام آفرينش بشر و منافى با سعادت واقعى انسان است

هر انسانى مى تواند از دو راه يكى را برگزيند: يا احياى تمايلات عاليه و زندگى انسانى و يا آزادى بى قيد و شرط غرايز و حيات حيوانى به عبارت ديگر، يا آدمى مسخر و مطيع شهوات خود باشد، يا شهوات را مطيع و مسخر عقل و انسانيت خويش سازد.

آنان كه آزادى غرايز را انتخاب مى كنند و پيرو بى قيد و شرط شهوات خود مى شوند، نه تنها از سجاياى انسانى و سعادت واقعى محروم اند، بلكه در نظر اولياى كرامى اسلام ، با اين عمل به بدترين اسارت ها و پست ترين بردگى ها تن داده اند.

«قال علىعليه‌السلام : عبد الشهوه اسير لا ينفك اسره»

علىعليه‌السلام فرموده : بنده شهوت اسيرى است كه هرگز آزادى نخواهد داشت

«و عنهعليه‌السلام : مغلوب الشهوه اذل من مملوك الرق»(٨٥٩)

دو راهى وجدان و غرايز يكى از لحظات حساس در زندگى نوبالغان و جوانان موقعى است كه بر سر دو راهى هاى غرايز و وجدان اخلاقى قرار مى گيرند و ناچاراند يكى از آن دو را اختيار نمايند. در اين مواقع است كه جوانان دچار دو دلى و تحير مى گردند و به سوى دو نقطه متضاد كشيده مى شوند.

از يك طرف الهام و نداى وجدان اخلاقى نوجوان را به سوى خود مى خواند تا به راه فضيلت و شرف انسانى اش سوق دهد و از طرف ديگر، كشش نيرومند غريزه او را به جانب خود مى كشد تا به ارضاى خواهش هاى نفسانى و تمايلات ضد وجدانى اش وادار سازد.

اين لحظات خطير، مكرر در سر راه نوجوان پيش مى آيد و با كوچك ترين غفلت ممكن است بزرگ ترين اشتباه را مرتكب شوند و براى هميشه موجبات ناكامى و تيره بختى خويش را فراهم آورند.

براى آن كه موارد تضاد غرايز و وجدان اخلاقى و تاءثير عميق آن در زندگى بشر به خوبى روشن گردد، در اين بحث پيرامون آن گفت و گو مى شود تا مگر نوبالغان و جوانان به اهميت موضوع پى ببرند و با توجه كامل مراقبت نمايند تا در چنين مواقع حساس از مسير پاكى و فضيلت منحرف نشوند.

در نهاد هر انسانى به قضاى حكيمانه خداوند، نيرويى آفريده شده كه بدون مربى و معلم ، امهات فضايل و رذايل اخلاقى را مى شناسد و خوى نيك و بد را تشخيص مى دهد. اين قوه دراكه از سرمايه هاى فطرى آدمى است كه به طور طبيعى با سرشت تمام افراد بشر آميخته شده است قرآن شريف از آن نيروى خدا داد در يك جا به الهام الهى و در جاى ديگر به هدايت پروردگار تعبير نموده است

( وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا﴿ ٧ ﴾فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا ) (٨٦١) »

امام صادقعليه‌السلام در تفسير اين آيه فرموده است كه خداوند بر بشر واضح و آشكار ساخت آن چه را كه خوب است و بايد بدان عمل كند، و آن چه را كه بد است و بايد ترك گويد.

( وَهَدَيْنَاهُ النَّجْدَيْنِ ) (٨٦٣)

امام صادقعليه‌السلام در جواب حمزه بن محمد، كه از تفسير اين سوال كرده بود، فرمود: مراد وضوح خير و شر است

روان شناسان دانشمند، اين نيروى فطرى را به نام وجدان اخلاقى خوانده اند و در كتب روانى به همين اسم پيرامون آن سخن گفته و درباره تاءثير عميق آن در روان بشر، مبسوطا بحث و گفت و گو كرده اند.

تفاوت هاى وجدان و عقل

اولين نكته اى كه در اين موضوع بايد مورد توجه قرار گيرد اين است كه وجدان اخلاقى غير از عقل است و بين آن دو از چند جهت تفاوت است از آن جمله عقل براى قضاوت ، احتياج به تنظيم مقدمات و بررسى و مطالعه دقيق دارد تا بتواند از مجموع مقدمات نتيجه بگيرد و نظر خود را اعلام كند. ولى وجدان اخلاقى بى مقدمه و بدون فكر و رويه ، خوب و بد اخلاقى را تشخيص مى دهد و نتيجه را اعلام مى دارد. ديگر آن كه عقل گاهى در تنظيم مقدمات و نتيجه گيرى اشتباه مى كند و حكم مى كند. به علاوه ، عقل در تمام مسائل مختلف سياسى ، اقتصادى ، علمى ، اخلاقى ، اجتماعى و تربيتى وارد مى شود و پس از رسيدگى حكم مى كند ولى وجدان اخلاقى تنها در نيك و بدهاى اساسى اخلاق نظر مى دهد، و در ساير مسايل قضاوتى ندارد. خلاصه وجدان اخلاقى و عقل دو نيروى مستقل و ممتاز از يكديگر هستند و هر يك در راهنمايى بشر فعاليت مخصوص به خود دارد.

وجدان يا نور ذاتى

جان ديويى مى گويد:

«اخلاقيون كلاسيك ، وجدان را همواره واحد مستقلى تلقى كرده اند در كليه مكتب هاى ديگر اخلاقى نيز تقريبا همين نظر حكمفرماست و وجود مستقلى براى وجدان قائل گرديده و تاييد كرده اند كه وجدان يك نور ذاتى است كه بر حقايق اخلاقى پرتو افكنده و آن ها را به صورت حقيقى خود در مقابل ديدگاه آدمى مجسم مى كند.

طرفداران اين عقيده درباره هدف هاى فعاليت وجدان ، اختلاف نظر دارند. عده اى معتقدند كه هم وجدان به تعيين اصول كلى اخلاقى مصروف مى گردد. عده اى بر آن اند كه وجدان اقدامات فورى را تحت كنترل قرار مى دهد. دسته اى وظيفه شناسى را به منزله دايره فعاليت وجدان تلقى مى كنند و بالاخره عده اى علم به حقايق اخلاقى را ناشى از الهام وجدان مى دانند. اما در ميان اين اقوال ، يك نكته سازش و هم آهنگى كامل وجود دارد كه پيرامون همه اين مكتب ها بر آن اند كه بايد يك نيروى غير طبيعى و جدا گانه اى براى علم اخلاق وجود داشته باشد و فعاليت ها داراى معنى اخلاقى نيستند، مگر آن كه تحت نظر وجدان مستقل و جدا گانه اى قرار گيرند(٨٦٥) »

علىعليه‌السلام به شيخ شامى فرمود: براى مردم آن را بخواه كه براى خود مى خواهى و با دگران طورى رفتار كن كه مايلى درباره ات آن چنان كنند.

« على بن الحسينعليه‌السلام ... و كف الادذى عنهم و ان تحب لهم ما تحب لنفسك و تكره لنفسك

نقش وجدان در صفات انسانى

بر عكس اگر مردم به نداى وجدان اخلاقى توجه نكنند و پير و بى قيد و شرط تمايلات غريزى خود باشند، اگر عملا وجدان را سركوب كنند و تنها از خواهش هاى نفسانى خويش اطاعت نمايند، رفته رفته سجاياى اخلاقى فراموش مى شود و اساس فضايل انسانى از ميان مى رود. مردم به خوبى درندگى متخلق مى گردند و به حدود و حقوق هم متجاوز مى كنند و به نابودى يكديگر همت مى گمارند و سرانجام با دست خود موجبات فساد و بدبختى و فنا و نابودى خود را فراهم مى آورند.

سعادت در پرتو وجدان

پرفسور هانرى باروك مى گويد:

«وجدان اخلاقى بايد در يك جهت معين و به نحو عادلانه در خدمت نيكى و زيبايى فعاليت كند. در عمل وجدان يك نوع قضاوت ارزش ها وجود دارد كه چون ارضا شود، صلح و سلم روح و سعادت درونى به وجود مى آورد.

بهترين راه اين است كه اعمال خود را به منظور ارضاى وجدان اخلاقى تحت اقتدار خويش در آوريم اين نحو عمل است كه در آن واحد هم به صلاح شخص و هم صلاح جامعه است و فرد و جامعه را براى حصول به صلح و سعادت مشترك به هم مى پيوندد.

فقد وجدان و درنده خويى

حذف و اغماض از وجدان اخلاقى ، رويايى بيش نيست و قابل تحقيق نمى باشد، زيرا حذف وجدان اخلاقى ، در واقع نابود ساختن قضاوت داخلى است كه جز لاينفك انسان بوده و چنين امرى ممكن نيست چه اگر فرض كنيم كه حذف وجدان اخلاقى انسان ممكن باشد و انسان فاقد اين جنبه انسانى گردد، از انسان جز غولى وحشت زا و حيوانى درنده باقى نمى ماند و هر گونه زندگى اجتماعى غير ممكن و در نتيجه منجر به اين مى شود كه خود كامگى و استبداد موحشى در كار آيد و جامعه انسانى را تبديل به اجتماعى از حيوانات و برده ها نمايد. در اين حال فرد خوشبخت نخواهد بود، بلكه بر عكس در حضيض مذلت و خوارى سقوط خواهد كرد.

اشتباهى كه متاءسفانه بر اغلب كسان حكومت مى كند اين است كه خيال مى كنند كه ارضاى نامحدود غرايز مى تواند سرچشمه خوشبختى و سعادت باشد، رد صورتى كه چنين امرى ، خود غرايز را نابود مى سازد و سرانجام به انهدام و خودكشى فرد و جامعه منجر مى گردد.»(٨٦٨)

نوجوانان ، نه تنها در افكار و اعمال خود تحت تاءثير وجدان اخلاقى هستند و به پاكى و فضيلت فكر مى كنند، بلكه دگران را نيز از پشت عينك وجدان مى بينند و همه را خوب و شايسته مى پندارند. و بطور طبيعى گفتار و رفتارشان را درست و منزه تلقى مى كنند و با همين انديشه پاك و بى آلايش ‍ با مردم برخورد مى نمايند. بر همين اساس ، با امثال و اقران خود طرح دوستى و رفاقت مى ريزند.

«دوستى هاى جوانان به مراتب از دوستى هاى اشخاص كامل غرض تر است و به ندرت ممكن است طبق حساب قبلى بنيان گذارى شده باشد.

بنياد اين دوستى ها، در نتيجه ميل غير قابل مقاومتى است كه براى جلب محبت در انسان به وجود مى آيد و پيدايش آن ها به وسيله تاءثيرات خاطر و نيكو كارى ها اعلام مى شود.

دوستى هاى جوانان به واسطه صميميت فوق العاده ، عطش شديد، فداكارى ، ميل به سوى حقيقت و بالاخره به واسطه ظرافت خارق العاده خود، از هر نوع پليدى و تباهى مصون است »(٨٧٠) »

فضيلت پذيرى جوان

رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: به شماها درباره نوبالغان و جوانان به نيكى سفارش مى كنم كه آن ها دلى رقيق تر و قلبى فضيلت پذيرتر دارند. خداوند مرا به پيامبرى برانگيخت تا مردم را به رحمت الهى بشارت دهم و از عذابش بترسانم جوانان سخنانم را پذيرفتند و با من پيمان محبت بستند، ولى پيران از قبول دعوتم سرباز زدند و به مخالفتم برخاستند. سپس ‍ به آيه اى از قرآن اشاره كرد و درباره مردم كهنسال ، كه مدت زندگى آن ها به درازا كشيده و دچار قساوت و سخت دلى شده اند، سخن گفت

پيشواى عالى قدر اسلام ، در ابتداى بعثت ، براى آن كه از شر مشركين و بت پرستان مصون باشد، سه سال مردم را در خفا و به طور پنهانى به اسلام دعوت مى كرد. در اين مدت فقط چهل نفر از زن و مرد به آيين مقدسش ‍ گرويدند كه اكثريت قريب به اتفاق آن ها كودكان و نوبالغان و جوانان بودند و سنشان بين ده تا بيست و پنج سال بود.

گرايش صادقانه

اين عده معدود كه وجدانى بيدار و فطرتى پاك و دست نخورده داشتند، شايسته ترين افراد براى پذيرش آيين اسلام بودند، زيرا سخنان رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم موافق طبع حقيقت جو و فضيلت دوست نسل جوان بود. اينان بر اساس ‍ نداى فطرت توحيدى و الهام وجدان اخلاقى به آن حضرت گرويدند و مجذوب تعاليم عاليه اسلام شدند و گفتار پيغمبر تا اعماق جانشان نفوذ كرد و در كمال خلوص و پاك دلى ، رهبرى آن حضرت را پذيرفتند، گردش جمع شدند و هسته مركزى اسلام را تشكيل دادند. مى توان گفت در آن موقع دعوت رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بين كودكان و جوانان نفوذ كامل داشت و آن ها بودند كه مانند پروانه در اطرافش مى گشتند و صميمانه دستورش را به كار مى بستند. به همين جهت ، پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از جوانان حمايت كرده و درباره آنان به پيروان خود به نيكى سفارش فرموده است

نفوذ اسلام در نسلجوان

پس از آن كه دوره دعوت هاى پنهانى به سر آمد و رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از طرف خداوند ماءمور شد كه آشكارا مردم را به آيين اسلام دعوت كند و تعاليم آسمانى خود را بى پرده با آنان در ميان بگذارد، باز هم بيشتر كسانى كه به آن حضرت مى گرويدند و دين اسلام را مى پذيرفتند، جوانان بودند.

استقبال پرشور و روز افزون نسل جوان از تعاليم رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم باعث خشم شديد و ناراحتى عميق بزرگسالان متعصب و لجوج شده بود، تا جايى كه در تمام محافل ، مسلمان شدن جوانان را فساد و گمراهى مى خواندند و در ضمن شكايت هاى خويش از رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، اين موضوع را به زبان مى آورند و مراتب نگرانى خود را صريحا اظهار مى نمودند.