آگاهى از تحولات و تكامل زمان
آگاهى از تحولات و تكامل زمان و همگامى با پيشرفت هاى گوناگون بشر در مظاهر مختلف زندگى ، شرط اساسى كاميابى و موفقيت فرد و اجتماع است عاقل كسى است كه خود را با ترقيات صحيح عصر خويش تطبيق دهد و از مزاياى سودمند آن استفاده نمايد.
به تقليد گويندگان كهن
|
|
نكردم گنه گر نگفتم سخن
|
سخنگوى باشد زبان زمان
|
|
كه حال زمان را بود ترجمان
|
زمان را كسى ترجمانى كند
|
|
كه با منطقش همزبانى كند
|
درخت كهن كايدش بوى مرگ
|
|
به پيوند نو، نو كند بار و برگ
|
كهن تا نگشتى نوآموز باش
|
|
به هر روز داناى آن روز باش
|
نسل جوان بر اثر تمايل تجددخواهى و نوطلبى ، خيلى زود به افكار تازه و پيشرفت هاى نوين متوجه مى شود و خود را با مقتضيات زمان تطبيق مى دهد. بر عكس ، نسل كهن كه به محافظه كارى علاقه دارد، مايل است از آداب و رسوم گذشته پيروى كند و تا آن جا كه ممكن است ، روش هاى ديرين را در برنامه زندگانى خود همچنان نگاهدارى نمايد. همين تفاوت ميل ، منشاء يك قسمت از اختلافات جوانان با بزرگسالان در محيط خانواده و اجتماع است نمى توان گفت سرپيچى و تخلف نسل جوان از آداب و رسوم نسل كهن هميشه و در همه جا مفيد و ثمر بخش است ، بلكه بر عكس ، در پاره اى از موارد ممكن است منشاء خطرات بزرگى گردد و ضررهاى غير قابل جبرانى به بار بياورد. ولى بدون ترديد مى توان گفت اگر تجددخواهى جوانان به درستى هدايت شود و با راهنمايى مربيان لايق در مسير صحيح خود قرار گيرد و از افراط و تندروى هاى نابه جا مصون بماند، مايه نوسازى محيط و منشاء بسيارى از تحولات اجتماعى است و مى تواند جامعه را از پاره اى از رسوم فاسد و آداب غلط رهايى بخشد و از انحطاط و پستى و احيانا از سقوط و تباهى اش محافظت نمايد.
جواهر لعل نهرو مى گويد:
«جنگ ، سراپاى افكار و عقايدى را كه ما با آن پرورش يافته بوديم ، مرتعش ساخت و ما را حتى درباره مبانى اجتماع و تمدن جديد به شك و ترديد افكند. ما ديديم كه چگونه انبوه كثيرى از جوانان جهان نابود شدند. ما شاهد دروغ ها، خشونت ها، وحشيگرى ها، ويرانى ها و تباهى هاى بسيار بوديم و از خود مى پرسيديم كه آيا پايان تمدن فرا رسيده است ؟
دوران جنگ و پس از آن ، دوران تجزيه و دوران از هم گسستن و دوران در هم شكستن اعتقادات و عادات كهن بود. دوران شك و ترديد و تكاپويى بود كه هميشه به هنگام تغييرات و تحولات سريع پيش مى آيد.
در چنين دوران هاى تاريخى جهان است كه بايد فكر ما و جسم و جان ما به فعاليت بيشتر و جدى تر بپردازد. اين دوران ها زمانى است كه زندگى بى مزه و يكنواخت عادى ، جان تازه مى گيرد و ماجراهاى بزرگ پيش مى آيد و هر يك از ما مى توانيم در ساختمان دنياى نو و نظام تازه سهمى به عهده بگيريم در چنين دورانى ، جوانان نقش عمده اى را اجرا مى كنند، زيرا آنها خيلى آسان تر از كسانى كه پير شده اند و ذهن و فكرشان با افكار كهنه و قديمى ، خشك و جامد شده است مى توانند خود را با افكار و مقتضيات زمان منطبق سازند.»
بشارت ده به بندگانى كه شنواى سخن هستند و از بهترين آن پيروى مى كنند. اينان كسانى هستند كه خداوند هدايتشان فرموده و آن ها صاحبان عقل و درايت اند.
در اين آيه ، تقليد و مخالفت با تقليد، بر معيار عقل اندازه گيرى شده است و خداوند بشارت مى دهد كه پيروزى و سعادت نصيب كسانى است كه به سخنان دیگران گوش فرا دارند و تنها از آن چه خوب و پسنديده است پيروى نمايند، نه آن كه بدون سنجش عقلى ، از گفتار و رفتار دیگران كوركورانه تقليد نمايند.
قال ابو عبداللهعليهالسلام
: اياك ان تنصب رجلا دون الحجه فتصدقه فى كل ما قال
علىعليهالسلام
فرموده است : سخن حكما و دانشمندان ، اگر درست و مطابق با واقع باشد، داروى شفا بخش است و اگر خطا و غير واقعى باشد، بيمارى است
«شما خوب مى دانيد كه چون عملى در مقابل ما انجام شود، ما نيز ميل مى كنيم كه آن را تكرار نماييم اين موضوع حالت سرايت ، حالت الهام و تلقين دارد. اما غير از آن ، يك حالت ديگر نيز در انسان وجود دارد و آن تمايل به گفتن نه و مخالفت است بر حسب مزاج و اخلاق شخصى و سن و سال ، گاهى اين غريزه و گاهى آن تفوق مى يابد. هر دوى اين غريزه ها مفيدند، اولى با تلقين آن چه نسبت به ما بيگانه بود، وجود ما را غنى تر مى سازد و دومى نيروى مقاومت به ما مى دهد و لزوم انجام كارى غير از كار دیگران را تلقين مى نمايد.»
اگر اين غريزه بيش از حد خود پيشرفت كنند، اولى انسان را مقلدى سست و بى اراده بار مى آورد و دومى شخص را منفى باف و بى حاصل مى سازد. به طور طبيعى و عادى ، اين هر دو غريزه در رفتار شخص مؤ ثرند.»
ابراهيم خليل به بت پرستان مى فرمود: آيا اين بت ها مى شنوند وقتى شما آن ها را مى خوانيد؟ يا آن كه مى توانند به شما سود يا زيانى برسانند؟ در جواب گفتند: ما پدران و مادران خود را ديديم كه چنين مى كردند.
(
وَإِذَا فَعَلُوا فَاحِشَةً قَالُوا وَجَدْنَا عَلَيْهَا آبَاءَنَا
)
.
همان طور كه تقليدهاى كوركورانه مانع تعقل و تفكر و سد راه تعالى و تكامل بشر است ، همچنين سرپيچى هاى نا به جا از تقليدهاى صحيح و خردمندانه ، كه از خودسرى و غرور احمقانه آدمى سرچشمه مى گيرد، نيز مايه عقب افتادگى و محروميت و احيانا باعث تباهى و هلاكت است
قال علىعليهالسلام
: لا تستبد براءيك فمن استبد براءيه هلك
متاءسفانه ، در سنين بلوغ و دوران شباب ، موازنه تمايل تقليد و ضد تقليد بر هم مى خورد و در جوانان يك حالت افراطى مخالفت با آداب و سنن بزرگسالان بروز مى كند. آنان مايل اند در زندگى برنامه هاى تازه اى را براى خود اتخاذ نمايند، يا آنكه از اعمال كسانى تقليد كنند كه از روش هاى عادى و آداب و رسوم عمومى سر باز زده و به كارهاى تازه اى مبادرت كرده اند. همين تمايل ضد تقليد و يا تقليد در جهت مخالف ، سبب بروز اختلاف بين نسل جوان و نسل كهن مى گردد و احيانا منشاء جرايم و جنايات غير قابل جبران مى شود.
«در حاليكه غريزه تقليد در دوران سوم كودكى ، غالب و مسلط است ، غريزه مخالفت در ابتداى بلوغ بزرگ مى شود و يك حالت ضديت و مخالفت به روح انسان مى دهد. نيروى قبول تلقين ، انحطاط مى يابد و حال آن كه قدرت منع اعمال و بازرسى رفتار و نيروى مقابله كردن با مشكلات را قوت مى بخشد. در نزد پسران ، به خصوص ، اين موضوع ، به واسطه علاقه اى كه به تهاجم و زد و خورد دارند كه كاملا آشكار است ، اما با اين حال ، عكس العمل تقليد نيز هنوز وجود دارد و با عكس العمل ضد تقليد مخلوط شده است ميل ايجاد چيزهاى تازه كه در اين سنين به فراوانى ديده مى شود، در واقع نتيجه همان تقليد در جهت مخالف است .»
نتيجه آن كه آزادى خواهى بى حساب و تمايل افراطى ضد تقليد جوانان ، كه منشاء سرپيچى زايد از حد آنان از آداب و رسوم اجتماعى است ، يكى از علل اساسى مخالفت نسل جوان با بزرگسالان در برگزيدن صفات اخلاقى و اثبات شخصيت است
يكى از تمايلاتى كه در دوران شباب به شدت بروز مى كند و باعث سرپيچى نوبالغان از روش هاى عاقلانه بزرگسالان مى گردد، علاقه به تخيلات غير ممكن و تصورات افسانه مانند است در اين دوره ، افكار شيرين ناشدنى چنان در اعماق روح جوانان اثر مى گذارد و آنان را به عالم خواب و خيال مى كشاند كه از واقع بينى و درك حقايق زندگى باز مى مانند.
«شايد هرگز در دوران زندگى ، تجسم و تخيل انسان اين قدر شديد و درخشان و غير قابل مقاومت نباشد. به خصوص دورانى كه ما بين ١٧ و ٢٠ سالگى محصور است ، امتياز خاصى را در ادوار زندگى دارا است
خيالبافى صورت مرجح تفكر در دوران تكليف است شروع آن در نتيجه يك هيجان سبك و ساده مى باشد كه اولين صور ذهنى را به وجود مى آورد آنگاه در نتيجه تداعى افكار و يادگارها، صور جديدى از آن مشتق مى گردند، چنان كه گويى جوان بر روى شيب ملايمى به طرف يك دنياى نيمه خيالى ، كه در عين حال بستگى تام با وضع احساسات فعلى وى دارد، رانده مى شود.»
موريس دبس مى گويد:
«بايد با دقت تمام ، ما بين فعاليت طبيعى فكرى جوانان نورس با حالات غير عادى آنان ، كه در نزد مبتلايان به امراض عصبى ديده مى شود، تفاوت قائل گرديد. اين تخيلات ، از لحاظ امكانات جديد و اختراعات و افكار بديع بسيار غنى است و براى پيشرفت فكرى و فرهنگى جوانان مقدمه مناسبى مى باشد.
اگر ما نيز مانند پ گيوم معقتد باشيم كه تجسم و تصور، بيش از فعاليت هوش ، در زندگى انسان مؤ ثر است ، بايد قبول كنيم كه دوران بلوغ يكى از مراحل اساسى توسعه بدن انسانى است
وقتى انسان از اين موضوع بيشتر اطمينان مى يابد كه ملاحظه مى كند جهش تجسمات خلاق و به خصوص جهش پيشرفت هاى هنرى در اين زمان بيشتر قابل ملاحظه است جوان نورسيده كه علاقه مفرطى به صور شاعرانه پيدا مى كند، در مقابل زيبايى ، حساس تر از ديگران است تجسم و تخيل جوان را وادار مى سازد كه وجود خود را كشف كند و ديگران را درك نمايد.»(١٥٧)
مرغ بر بالا پران و سايه اش مى دود بر خاك و پران مرغ وش ابلهى صياد آن سايه شود مى دود چندان كه بى مايه شود بى خبر كان عكس آن مرغ هواست بى خبر كه اصل آن سايه كجاست تير اندازد به سوى سايه او تركشش خالى شود در جست و جو تركش عمرش تهى شد عمر رفت از دويدن در شكار سايه تفت پيشواى عالى قدر اسلام ، تخيلات مفيد و آرزوهاى به جاى بشر را، كه منشاء سعى و كوشش و مايه ترقى و تعالى است ، پسنديده و ممدوح دانسته و آن را از شاخه هاى رحمت الهى معرفى فرموده است
قال رسول اللهصلىاللهعليهوآله
: الامل رحمة لامتى و لو لا الامل ما رضعت والدة ولدها و لا غرس غارس شجرا.
علىعليهالسلام
فرموده : تكيه كردن بر آرزو از ابلهى و حماقت است
و عنهعليهالسلام
: كثره الامانى من فساد العقل
اميرالمؤ منينعليهالسلام
فرموده است : كسى كه آرزو را دراز گرداند رفتار خود را ضايع و بد ساخته است
متاءسفانه ، عشق به تخيلات ناشدنى و آرزوهاى دراز، در نسل جوان ، خصوصا در دختران ، بيش از حد ضرورت و مصلحت بروز مى كند و در بعضى از موارد، تصورات موهوم به طورى بر روح جوانان چيره مى شود و آنان را به عالم خواب و خيال مى كشاند كه به كلى از درك واقعيتهاى زندگى غافل مى شوند.
در محيط مدرسه بر اثر پريشان فكرى ، درس معلم را نمى فهمند و در محيط خانواده به كارهاى ناموزون دست مى زنند و زندگى عادى را به باد مسخره مى گيرند و تنها به افكار شيرين و غير ممكن خود سرخوش و مست اند. اين حالت روانى يكى از علل سرپيچى نسل جوان از روشهاى سنجيده و عقلانى بزرگسالان است
«تخيل و تجسم پر شور جوان نورسيده ، شخصيت او را به آن صورتى كه خود مايل است و آرزو دارد، به وجود مى آورد و آن را در نظر قشنگ و زيبا مى سازد. يك گودال عميق مابين وجود واقعى و تصور افسانه آميزى كه خيالبافى از آن به وجود آورده است ، ايجاد مى شود. توافق ما بين وجود و شخصيت واقعى ، و آن وجودى كه در نتيجه تحريكات افسانه آميز خيالبافى ايجاد شده است ، هر لحظه مشكل تر مى شود.»
نتيجه آن كه جهش احساسات و هيجان هاى عاطفى ، حس تجددخواهى ، ميل مخالفت با تقليد، يا تقليد در جهت مخالف و همچنين تخيلات ناشدنى و آرزوهاى بى حساب ، از تمايلات طبيعى دوران شباب است و با تفاوت شدت و ضعف در وجود كليه جوانان نهفته است
بدون ترديد، هر يك از اين تمايلات به نوبه خود در ساختن صفات اخلاقى و پى ريزى شخصيت جوانان سهم مؤ ثرى دارد و در پاره اى از موارد، آنان را به مخالفت با آداب و رسوم نسل كهن و سرپيچى از آن ها وارد مى كند و گاهى كار به طغيان و عصيان منجر مى شود.
بعضى از جوانان در احراز شخصيت و انتخاب راه سازش با محيط، داراى وضع عادى هستند و براى ساختن شخصيت خود، مستقيما از برنامه هاى خانواده و اجتماع پيروى مى كنند و خيلى زود خود را با شرايط زندگى تطبيق مى دهند و دوش به دوش جامعه قدم برمى دارند و اگر در پاره اى از مواقع به اقتضاى جوانى و بر اثر عواطف و انگيزه هاى دوران شباب ، از روش هاى عادى و رسوم و سنن اجتماعى سر باز زنند، مخالفتشان عميق و ريشه دار نيست و سرپيچى آن ها ثابت و پايدار نمى ماند، بلكه پس از گذشت مدت كوتاهى مخالفت خود را ترك گفته و همچنان روش عادى به خود مى گيرند.
براى عده اى اثبات شخصيت با آرامى و بدون درخشش صورت مى گيرد. شخص بيشتر علاقه مند به تغييرات و ترقيات مداوم است فكر كم كم با منافع جديد خو مى گيرد و آن ها را مختص خود مى سازد و رفته رفته با حقيقت منطبق مى شود. هيجانات و آشوب هاى گذرى كه ايجاد مى شوند، هرگز تا قلمرو مسائل اختصاصى وجود پيشرفت نمى نمايند. اين اشخاص بيشتر افكار مثبت و مردان فعال را به وجود مى آورند.
براى برخى ، اين عمل به وضعى دراماتيك و آميخته با نمايش و خودنمايى به عمل مى آيد و همراه با يك عصيان ناپايدار است علاقه به چيزهاى تازه و آرزوى مشخص ساختن خويش منجر به اين مى شود كه در گفتار و لباس پوشيدن ، يك وضع غيرعادى پيش گيرد. كشف وجود شخصى ، يك نوع نهضت حب ذات و خودستايى مفرط ايجاد مى نمايد. اين بحران بدعت كه در رفتار و حركات روزانه و نيز در افكار و احساسات هويداست ، در خاتمه دوران بلوغ تسكين مى يابد. علت اين موضوع آن است كه تكامل اين دسته از جوانان با آهنگ مخصوص و ضربات ناگهانى به عمل مى آيد كه منجر به حوادث كوچكى مى گردد.» بعضى از نوبالغان و جوانان در راه اظهار وجود و اثبات شخصيت خود وضع انقلابى دارند. اينان تسليم آداب و سنن معمولى نمى شوند و همواره مى خواهند افراد استثنايى جامعه باشند. آن ها در اين فكر نيستند كه صفات و اخلاق دیگران را به طور عادى فرا گيرند و خود را با وضع اجتماعى موجود منطبق سازند، بلكه مى خواهند حتى المقدور با روش هاى محيط مخالفت كنند و اين راه شخصيت مخصوصى براى خويشتن احراز نمايد.
مخالفت جوانان انقلابى با آداب و رسوم اجتماعى ، ريشه دار و عميق است و منشاء آن ، تنها عواطف دوران شباب و تجدد خواهى ، يا مخالفت با تقليد و تخيلات جوانى نيست ، بلكه در نهاد آنان انگيزه هاى مطلوب و نامطلوبى وجود دارد كه پيوستن مجموع آن ها به يكديگر، باعث سرپيچى و تخلفشان از روش هاى اجتماعى مى گردد.
گروهى از اين قبيل جوانان ، بر اثر پاره اى از بيمارى هاى روانى يا سوء تربيت دوران كودكى ، از واقع بينى باز مى ماند و در راه احراز شخصيت ، به روش هاى تند و انقلابى دست مى زنند و احيانا به طغيان و عصيان مى گرايند. بعضى از آن ها به قدرى از حقيقت دور مى شوند كه تا پايان عمر به سازش با محيط اجتماعى خويش موفق نمى گردند.
گروهى ديگر از جوانان انقلابى كسانى هستند كه بر اثر نبوغ ذاتى و فروغ عقلى خود، از روش هاى ناصحيح اجتماعى سر باز مى زنند و در كمال واقع بينى ، با آداب و سنن ناپسند جامعه مخالفت مى كنند. اين گروه ممتاز و پر ارزش نه تنها از اعمال نادرست دیگران پيروى نمى كنند و خويشتن را به ناروايى هاى مردم آلوده نمى سازند، بلكه مى كوشند تا مسير جامعه را نيز تغيير دهند و محيط تازه اى بر وفق افكار خود به وجود آورند. براى روشن شدن مطلب ، پيرامون هر دو قسمت به اختصار توضيح داده مى شود.
«گذشته از امراضى جزئى ابراز شخصيت ، امراض فكرى اساسى ترى وجود دارد. يكى از آن ها مرض پارانوئيا است كه علامت آن منم منم كردن بسيار است و زندگى اجتماعى را غير ممكن مى سازد.»
«مرض دوم ، هيسترى است كه انتشار آن خيلى كمتر از آن است كه اطباى امراض دماغى در اواخر قرن گذشته تصور مى نمودند. با اين حال ، در نزد دختران جوانى كه علاقه به تظاهر و خودنمايى دارند، بسيار ديده مى شود. اينان ميل دارند مناظرى به وجود آورند، كمدى هايى بازى كنند، از شخصيت معينى تقليد نمايند و لااقل خود را با نيمى از آرزو و تخيل خويش وفق دهند.
از همه بيمارى هاى شخصيت تنفرآورتر، جنون پيش رس ، به آن صورتى است كه در نوبالغان و جوانان پيدا مى شود. فعاليت روحى از حقيقت منحرف مى گردد. عجايب كيفيت اخلاقى موجب مى شود كه موجود به سوى خود بازگشت نمايد. آن گاه يك نوع بى قيدى عميقى در مقابل محيط در وى توليد مى شود. اين حالت را اوتيسم مى نامند. مريض ، اوقات خود را به نشخوار تمام نشدنى مى گذراند. فكر بى حركت مى شود. آنگاه حالتى در بيمار پديد مى آيد كه گويى از محيط بريده است اين نوع جنون تدريجى را امروز شيزوفرنى مى نامند.»
«طفلى كه بد تربيت شده ، موقعى كه بزرگ شد، اگر وارث ثروت كلانى باشد، خواهى نخواهى مجبور به معاشرت و تماس با مردم است و چون اطرافيان خويش را مثل اطرافيان دوره كودكى بى بند و بار، مهربان و سهل انگار نمى بيند، ناچار همه را پست و فاسد و غير قابل معاشرت دانسته و زندگى را بر خود تلخ مى كند و اگر وارث ثروتى از پدر و مادر نبوده و مجبور باشد براى ادامه زندگى دنبال كسب و كارى برود، آن وقت است كه بر اثر فقدان حس شجاعت و اعتماد به نفس ، فاجعه زندگى او شروع مى شود و ميان نااميدى و بدبختى محصور مى گردد. به زودى در مى يابد كه وى براى زندگى در دنياى تنازع بقاء تربيت نشده است و نمى تواند به تنهايى روى پاى خود بايستد و ناچار در صف كسانى در مى آيد كه نه تنها سربار جامعه اند، بلكه پارازيت مردم اند. مثل جيب برها، فالگيرها، قماربازها، ميخوارگان و غيره .»
حضرت ابراهيم دعوت انقلابى خود را، كه در درجه اول مبارزه با بت و بت پرستى بود، از محيط خانواده و بين كسان و بستگان خويش آغاز نمود و مراتب دانايى و حسن تشخيص خويش را ابتدا با آنان در ميان گذارد.
اذ قال لابيه يا ابت لم تعبد ما لا يسمع و لا يبصر و لا يغنى عنك شيئا. يا ابت انى قد جاءنى من العلم ما لم ياءتك فاتبعنى اهدك صراطا سويا.
آذر، كه از سخنان ابراهيم به خشم آمده بود، به وى گفت : مگر تو از خدايان من رو گردان شده اى ؟ اگر از اين روش باز نايستى و از مخالفت بت ها دست برندارى ، سنگسارت خواهم كرد. برو از من دور شو كه سال ها رويت را نبينم
ابراهيم كه با فكر بلند و روح انقلابى خود تصميم قطعى داشت كه با اساس شرك مخالفت كند و بت پرستى را از بيخ و بن براندازد، در كمال صراحت به آذر پاسخ داد و گفت :
و اعتزلكم و ما تدعون من دون الله و ادعو ربى عسى الا اكون بدعاء ربى شقيا.
اين مجسمه هاى بى روح چيست كه پرستش مى كنيد و عمرى در كنارشان به سر مى بريد. در جواب گفتند: ما پدران خود را ديده بوديم كه اين ها را پرستش مى كردند و ما از آنان پيروى مى كنيم ابراهيم فرمود: شماها و همچنين پدران نادانتان سخت در گمراهى بوده و هستيد.
سخنان آتشين ابراهيم بين مردم موجى از خشم و وحشت ايجاد كرد و به وى مى گفتند: آيا نمى ترسى از اين كه با خدايان اين چنين مخالفت مى كنى ؟ ابراهيم گفت :
و كيف اخاف ما اشركتم و لا تخافون انكم اشركتم بالله
به خدا قسم كه من با هر نقشه و تدبيرى كه ممكن باشد، در غياب شما بت ها را در هم مى شكنم
حضرت ابراهيم ، با اين تهديد تند، شديدترين مراتب مخالفت و سرپيچى خويش را از آئين ساختگى قوم خود به زبان آورد و صريحا تصميم قطعى خود را براى شكستن بت ها به مردم اعلام نمود و منتظر فرصت نشست سرانجام در روز مناسبى تهديد خود را عملى كرد و تمام بت ها را به استثناى بت بزرگ قطعه قطعه نمود.
اين عمل انقلابى طوفان عجيبى برپا كرد. شهر را تكان داد. بت پرستان با خشم و هيجان غير قابل توصيفى فرياد مى زدند و در جست و جوى كسى بودند كه چنين ستمى را به خدايان روا داشته است واضح بود كه آن شخص كسى جز ابراهيم نيست زيرا همه مردم ، كم و بيش سخنان او را شنيده و از طرز تفكرش آگاه بودند.
(
قَالُوا سَمِعْنَا فَتًى يَذْكُرُهُمْ يُقَالُ لَهُ إِبْرَاهِيمُ
)
.
آيا جز خداى يگانه ، موجودات بى اثرى را مى پرستيد؟ اف بر شما و بر معبودهاى شما. آيا عقل نداريد و تفكر نمى كنيد.
شخصيت انقلابى ابراهيم خليل ، كه ناشى از رشد عقلى و وحى الهى بود، سبب شد كه با آيين باطل و رسوم كهن قوم خود مخالفت نمايد و در مقابل بت و بت پرستى به پيكار برخيزد. گر چه در اين راه با مشكلات و مصائب جانكاهى روبه رو شد، ولى موفق گرديد كه عقل مردم را به مقدار قابل ملاحظه اى تكان بدهد و جامعه را به تفكر و تعقل وادار نمايد.
يكى ديگر از مردان الهى كه در پرتو نيروى فروزان عقل و وحى ، به مخالفت با آداب و رسوم ناپسند قوم خود به پا خاست و با شخصيت انقلابى خويش ، بزرگ ترين تحول درخشان و حيات بخش را در جامعه به وجود آورد و مردم را از حضيض جهل و پستى به اوج دانايى و عزت رسانيد، پيامبر گرامى اسلام است
حضرت محمدصلىاللهعليهوآله
در محيطى به پيغمبرى مبعوث شد كه مردم نادانش علاوه بر شرك و بت پرستى ، به انواع جرايم و جنايات و ناروايى ها و خرافات آلوده بودند. زورگويى و ستمگرى ، كشتن دختران و تحقير زنان ، تجاوز به اموال و اعراض دیگران ، ميخوارگى و قماربازى ، چپاول و غارت و خلاصه ده ها صفات رذيله ، در رديف سنن ملى و آداب و رسوم معمولى آن مردم بود و كم ترين احساس شرمسارى و ندامت از آن همه جرايم نمى نمودند.
پيشواى عالى قدر اسلام ، با راهنمايى وحى الهى و در پرتو عقل كامل خويش ، با تمام آن روشهاى ناپسند به مخالفت و سرپيچى برخواست و با عزمى ثابت ، مبارزه پى گير خود را آغاز نمود. البته هدف عالى آن شخصيت بزرگ انقلابى تنها مخالفت فردى با آداب و رسوم باطل مردم نبود، بلكه او مى خواست با سعى و مجاهده ، همه لكه هاى ننگين را از دامن اجتماع پاك كند و كليه روش هاى ناپسند مردم را از بيخ و بن براندازد.
محيط تازه اى را بر وفق اراده حق ، بر اساس عقل و منطق و عدل و انصاف پايه گذارى كند و شخصيت مردم را بر طبق شرايط محيط جديد بسازد، و در اين راه موفقيت درخشان و بى نظيرى نصيبش گرديد. به عبارت ديگر، او در ساختن شخصيت خود، نه تنها از مردم نادان پيروى نكرد و خويشتن را با روش هاى غلط و سنن فاسد منطبق نساخت ، بلكه بر عكس ، با همت بلند و اراده عالى خود، جامعه را با خويشتن تطبيق داد و مردم را به پيروى از هدفهاى عالى و روشهاى عالمانه خود وادار نمود.
قال علىعليهالسلام
: بعثه و الناس ضلال فى حيرة و خابطون فى فتنه قد استهوتهم الاهواء و استزلهم الكبرياء و استخفتهم الجاهليه الجهلاء حيارى فى زلزال من الامر و بلاء من الجهل
دلهاى مردم نيكوكار به وى متوجه گشت و نگاه چشم ها به سوى او معطوف گرديد. خداوند به دست آن رهبر توانا، كينه هاى ديرينه را از صفحات خاطرها محو نمود و شعله هاى خانمانسوز را خاموش كرد. افراد بيگانه را با تعاليم او با هم برادر ساخت و كسانى را كه به ناحق با يكديگر همكارى داشتند، از هم جدا نمود. حق و فضيلت را در پرتو كوشش او، از خوارى به عزت رساند و ظلم و فساد را به ذلت و پستى انداخت
نهرو مى گويد:
«محمدصلىاللهعليهوآله
نيز مانند بنيان گذاران بعضى از مذاهب ديگر، مردى شورشى بود كه براى مخالفت با بسيارى از عادات و نظام اجتماعى موجود قيام كرد.
دينى كه او مردم را بدان مى خواند، به خاطر سادگى و صراحتش و به خاطر رنگ دموكراسى و برابرى كه با خود داشت ، توده هاى مردم را در كشورهاى همسايه جلب مى كرد، زيرا آنها روزگارى دراز تحت سلطه قدرت مطلقه پادشاهان مستبد و روحانيون و پيشوايان دينى مستبد به سر مى بردند. آن ها از نظام قديمى فرسوده شده بودند و براى يك تغيير وضع آمادگى داشتند. اسلام اين تغيير را به ايشان عرضه مى داشت و از طرف ايشان هم استقبال مى شد، زيرا از بسيارى جهات وضعشان را بهتر مى ساخت و بسيارى از مفاسد قديمى را پايان مى داد و اين احساس را در هر فرد مسلمان به وجود مى آورد كه او عضو يك جامعه اخوت و برادرى بزرگ است .»
خلاصه روش انقلابى و سخنان پرشور رسول اكرمصلىاللهعليهوآله
در جوانان نيز شخصيت انقلابى به وجود آورد. آنان به اتكاى خداوند و به راهنمايى پيشواى عالى قدر خود، با سنن فاسد جاهليت به مبارزه برخاستند. بت ها را شكستند. بتخانه ها را ويران كردند. ظلم و ستم را از ريشه برانداختند. آداب و رسوم باطل را نابود ساختند و به جاى همه آنها، سازمانى نو، بر اساس ايمان و علم ، عدل و آزادى و اخلاق و فضيلت به وجود آوردند و عقب افتاده ترين مردم را به عالى ترين مدارج كمال رسانيدند.