بشنو از نى

بشنو از نى0%

بشنو از نى نویسنده:
گروه: کتابها

  • شروع
  • قبلی
  • 19 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 4666 / دانلود: 2589
اندازه اندازه اندازه
بشنو از نى

بشنو از نى

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

بشنو از نى

نويسنده : على صفايى حائرى

مقدمه

آنها كه هستى و زندگى شان را در رفتن ها ديده اند و ماندن را گنديدن و پوسيدن ، اين ها در اين جريان ، در اين حركت ، در اين رفتن ، با مانع ها و درگيرى هايى روبرو مى شوند؛ مانع ها و درگيرى هايى كه همه جا خانه گرفته اند، در درون آنها، در خانه آن ها، در محل شهر و جامعه و در تمام جبهه ها.

اين درگيرى هايى مستمر، ناچار بحران ها، التهاب ها،اضطراب ها و زلزله هايى ، به وجود مى آورند و روح ها هرچند به قدرت كوه ها باشند، با چنين زلزله هايى همراه خواهند شد. اين اضطراب و زلزله ، يك عامل طبيعى است كه مى توان در برابر آن چند گونه عكس العمل داشت اين ها مى توانند، با چنين زلزله هايى همراه خواهند شد.

اين اضطراب ها و زلزله ها علامت نقص نيست ، اگر انسان بتواند به پيوندهاى محكم تر و قدرت هاى بيشترى برسد و اين كه در رسول و همراهانش به جاى سستى و عقب گرد، طلب و حركت به وجود مى آورده بود؛طلبى براى پيروزى و حركت به سوى نصر. الا آن نصر الله قريب(٢) و يثبت الله الذين آمنو بالقول الثابت (٤) اين است كه رسول بايد از شب ها، خلوتى و پيوندى و ربطى خودش بسازد؛قم الليل الا قليلا نصفه او انقص منه قليلا او زد عليه و رتل القرآن ترتيلا، اناسنلقى عليك قولا ثقيلا ان ناشئه الليل هى اءشد وطاء و اقوم قيلا (٦)

قرآن

قران را گاهى براى رسيدن به تسلط و آشنا شدن با تمامش مى خوانيم ، در اين مرحله بايد قرائت زياد باشد و مستمر تا آنجا كه قر آ ن همچون سرودى آشنا در تو جريان بگيرد.

پس از مرحله ى تسلط، مرحله ى تثبيت و بهره بردارى ، در هنگام تزلزل هاست ، ناچار آنها كه بر ٣ همه آيه مسلط هستند، هنگام بحران ها آيه اى را مى بينند كه در آنها بزرگ شده و بر آن همه آيه مسلط هستند،هنگام بحران آيه اى را مى بينند كه در آنها بزرگ شده و بر آنها جلوه كرده و تمام وجود آنها را گرفته است آگاهى و تسلط مقدمه ى اين مرحله ى ترتيل ،و تزلزل زدايى است

شايد اوايل بلوغم بود كه كارهايم را حساب مى كردم و قله هايم را تخمين مى زدم و راهم را ارزيابى مى كردم و پس از اين همه به خودم رو مى آورم كه چه دارم در اين هنگام به امكانات و وابستگى ها از قدرت و ثروت و دوست ها و خويش ها و حتى دست و پا و مغز و شعور و استعدادهاى خودم فكر مى كردم و مى ديدم كه اين ها چقدر هنگام احتياج از من دور مى شوند. هنگامى كه در كنار صندوق هايى از ثروت و جواهرات تشنه و گرسنه مردند.

و مى ديدم قدرت هايى كه به ضعف رسيدند. و بهارهايى كه پاييز شان رسيد. و مى ديدم مه چگونه دوست ها كه تمام بار ثروت و قدرت را من بايد به دوش بگيرم

و مى ديدم كه تمام خلق زنده را من بايد همراهى كنم .خلقى كه دو دسته اند: يا نمى خواهند كارى كنند و يا نمى توانند. با اين ديدارها از قله ها و راه هاى دشوار و از اين نيروها و همراه هاى بى خيال ، سرم گيج مى رفت و وحشت ، توانم را مى گرفت كه چگونه با اين مرده ها و ثروت و قدرت.

و يا ميرنده ها-دوست ها و خويش ها و- كارم و راهم را شروع كنم ؟ پس از اين ديدارها و وحشت ها و تنهايى ها، گويا اين آيه دوباره و تازه نازل شده باشد، در من بزرگ مى شد.گويا از تمام هستى مى شنيدى كه اگر ضعيفى و تكيه گاه مى خواهى توكلتوكل على الهى الذى لايموت (٨) هنگامى كه تنور جنگ گرم مى شد، ما به رسول پناه مى آورديم و در اين برج عظيم امن و در اين قله ى بزرگ امان آرام مى گرفتيم ، كه رسول با قرآن به ثبات رسيده بود و آيه ها كه در جايگاه هاى مناسب و قطعه قطعه نازل مى شدند، او را به ثبات و امن رسانده بودند.

دشمن ها مى گفتند: چرا قرآن يك باره نازل نمى شود و تكيه مى آيد. اين گونه تنزيل به خاطر اين است مه سينه و قلب رسول را آرام كند؛ كذالك لنثبت به فؤ ادك و رتلناه ترتيلا .(١٠) قطعا شكسته مى شوند، اما آنچه بدان اميدى نيست ، شايد بارى بياورد.

و اين است كه مى گويد:كن لما لاترجواءرجى ، به آنچه اميد ندارى اميدوارتر باش ،فان موسى جاء مقتبسا و رجع نبيا چون موسى به اميد آتش آمد و به آنش نرسيد، اما پيامبر بازگشت(١٢) آنها كه نخواهند در يك جمله ، از فقيرند و نشان بدهند كه غنى و سميع و مجيبى هم هست اين ها با دعا فقط مى خواهند از اين ربط و پيوند و از اين وجود ربطى و وابسته نشانى بدهند و مى خواهند كه غنا و قرب و سمع اجابت او را يك جا امضاء بنمايند.

با اين ديد از دعا و در آن زمينه ى بحران و گرفتارى كه راه رفته ها به پيوندهايى نياز دارند، مى توانيم به نمونه دعايى است از ابو حمزه ، از امام سجادعليه‌السلام

راستى اين دعا درس است ، براى آنهايى كه به جز از خويشتن درس نمى گيرند و جز با زبان خود اصلاح نمى شوند و جز از خويش از كسى نمى پذيرند.

آنها كه ديوارهاى غرور و كبر و حساسيت و بدبينى ، وجودشان را فرا گرفته و از بيرون به آنها راهى نيست اين ها مى توانند با دعا و با زبان خويش به خود بياموزند.

با اين ديد، دعا درسى است كه بايد آن را آموخت و سپس همراه نيازها و در لحظه هاى بحرانى با جمله هايى از آن ، زندگى كرد، همان طور كه قرآن را دو نوع قرائت مى كرديم

و اگر از اين چنين ديدى در ما آمد، كه از دعا درس بگيريم ، آن هم در لحظه هايى كه اسير ديوارهاى كبر و غرور هستيم و يا در لحظه هايى كه در جايگاه و بلندى از پست ها و مقام ها نشسته ايم كه صداى پايينى ها به ما نمى رسد، همچون زمين هاى بلندى كه جز از باران آب نمى گيرند و قله هايى كه جز با ابرها دوست نمى شوند، اگر با چنين موضعى به دعا رو بياوريم ، ناچاريم كه پيش از برسى نمونه ها، با زمينه هايى آشنا شويم واز روش هايى گفت و گو كنيم كه امكان بهره بردارى بيشتر فراهم شود. اين روش ها در روايات وارد شده اند و به اشاره از آن همه سخنى مى آوريم

١. تمركز و حضور

قدم اول و شرط اول در دعا اين است كه خواسته و نياز ما باشد، نه تقليد از نياز منديهايى كه با وجود خويش ‍ خواسته اند.

و اگر چنين نيازى در خود حس كنيم و اهميتش را بيابيم ، نا چار به آن خلوت و فراقت و حضور و تمركزى مى رسيم كه در شرايط دعا از آن نام كى برند. (١٤)

اگر نياز چيزى را درك نمى كنى ، به تقليد نخواه ، كه اين جز بازيگرى نيست و اين بازيگرى جز سياهى قلب و خستگى و دل زدگى چيزى نمى آورد. آنها كه با دل بازيگر و تنها با زبان خويش ، دعا مى كنند محروم مى شوند و رانده و دور.(١٦)

٣. شناخت موضع و جايگاه خويش

منى كه يك لحظه در عمرم با دوست نبوده ام و يك لحظه با او در راه او نبوده ام ، چه توقع دارم كه او يك عمر به حرف من باشد و گوش به فرمان من ، گويا من خداى جهان هستم كه بايد خدا را هم به بيگارى بكشم

منى كه خود را قدرت و نيرو مى شناسم و سرودانا ربكم الا على را زمزمه مى كنم ، چگونه مى توانم به دعا رو بياورم و چگونه با دعا به فقر و ضعف و عجز خودم و به غنا و قدرت و قرب و اجابت او اقرار كنم

آن جدايى و اين غرور نمى گذارد كه زبان من به خواسته هايم باز شود، مگر آنجا كه از حق ، عظمتى را شناخته باشم ، كه در كنار او غرورى نمى شكند و از او لطفى را سراغ داشته باشم ، كه با من به من نمى دهد.

و اين است كه در دعاى ابوحمزه مى خوانيم : خدايا من در لحظه اى به تو رو آورده ام كه سزاوار حتى شنيدن تو نيستم : من غير استحقاق لا ستماعك منى و لا استجاب لعفوك عنى من سزاوار اين كه از من بشنوى و يا از من بگذرى نيستم

خدا من كسى هستم كه اگر كودكى از وضعم و گناهم مطلع مى شد كنار مى كشيدم : الهى لو اطلع اليوم على ذنبى غيرك ما فعلته اما اين نه به اين جهت بود كه تو را كوچك كنم و تو در نظر من خوار باشى و پست باشى و برايم ارزشى نداشته باشى لانك اهوان الناظرين الى و اخف المطلعين على ، بل لا نك يا رب خير الساترين و ارحم الراحمين بلكه به اين خاطر كه تو مرا مى پوشانى و مرا مفتضح نمى كنى تا شايد با اين كرامت و لطف تو ادب شوم و به راه بيايم

٤. تسلط بر دعاها

همانطور كه در قرآن دو مرحله بود: تسلط و تثبيت و حتى بهره بردارى از قرآن مشروط به تسلط بر تمام آن بود، همينطور در دعا يك مرحله بايد به تمام دعاها مرور كرد و با آنها آشنا شد.

اين مرور دو خاصيت دارد: يكى اينكه آنجا كه زبان گنگ است و نمى توانيم از احساس خود حرف بزنيم به توضيح هايى مى رسيم كه بيا و ببين

و ديگر اينكه با اين مرور، نيازهاى ما از سطح آب و آش و در و ديوار و كفش و كلاه بالاتر مى آيد و نيرو قدرت بيشترى در خود مى بينيم كه نه به خود كه به تمام خلق مى رسيم و غرورى در ما مى نشيند كه نه اينها كه تمام بهشت در ما شورى نمى آورد.

آنجا كه آن روح ها به تمام هستى قانع نشده اند و مى خواهند وابستگى هايشان بريد شود و راهشان را طى كنند، چگونه مى توانيم ما بخواهيم كه سنگ ها و مانع ها و مانع ها را در پيشاپيش ما بريزند.

٥. زمينه سازى

يك جمله كه در يك دعا است ، پيش از آنكه يك جمله باشد يك احساس است و اين احساس نياز، همراه شناخت هايى است و اين شناخت ها هم نتيجه تفكرها و مطالعه هايى

آيا مى توان يك كلمه را بر زبان آورد پيش از آنكه احساسش در دل و شناختش در سر توجه و مطالعه و بررسى هايش در تمام حواس ما رخنه كرده باشد؟ و آيا اين چنين كلمه اى احساس و پيامش بدست مى رسد و در دل مى نشيند ؟

مهمترين مرحله براى آنهايى دعاها و ميراث عظيم و ميراث عظيم نيايش ها را براى درس گرفتن مى شناسند، همين زمينه سازى است و همين طرح سؤ ال در كنار دعاهاست كه چرا از اين جا شروع شد.

چرا در يك مرحله طلب است و خواهش و سپس استفهام است و سپس حيرت وحشت و دوباره تصميم و حمد ومن و سكون

با همين اصل مى بينى مه دعا چگونه جريان مى يابد؟ چگونه از پيچ و خم ها مى گذرد و چگونه پيچ خم هاى روح تو را مى گيرد و با خود مى برد.(١٨) و از رزق او خود را محروم كرده ايم

الهى ، اين كلمه را كسى مى گويد كه پس از تجربه ها، از هر معبود و از هر پناه و از هر تكيه گاه ضربه ديده باشد و رنج كشيده باشد و به او رو آورده باشد، در حالى كه ظلم خود و جفاى خود را يافته و ضرورت پاداش را يافته و مى خواهد اكنون كه بازگشته ، او را با شكنجه ها خود عمل او هستند، نه عكس العمل او، بلكه خود عمل او هستند(٢٠)

و اكنون تو كه خود آگاه شده اى مى خواهى كه تو را با عقوبت ها ادب نكند و با ضربه ها به راه باز نگرداند كه تو خود به را آمده اى

تو در اين خواسته ، ذنب ، عقوبت و تایب و راه هاى گوناگون آن را بايد در نظر داشته باشى ، مادام كه تو خودت را مذنب نمى بينى و حتى معتقد هستى كه طلبكارى ، مادام كه نظام و سنت ها و قانون هاى حاكم بر هستى را باور ندارى ،

در نتيجه نه عقوبت را خواهى پذيرفت و نه تاديب را خواهى فهميد

و لى هنگامى كه ذنب در آن مفهوم وسيع براى تو مشخص شد و تو فهميدى ، هر نعمتى ، هر،نگاهى هر حركتى كه در جاى خود ننشيند، ذنب است و تو فهميدى كه يك ذنب در يك گوشه حبس مى شود و ذنب هاى ديگر را به دنبال مى آورد، در اين موقع است كه اين گونه با احساس مى گويد:الهى لاتودبنى بقوبتك

تو مى فهمى كه اگر هستى تو و عمر تو براى او نباشد و مصرف بت ها شود كه تو براى خودت گرفته اى ، رنج مى برى و عقوبت مى بينى و اين اوست كه تو را ادب مى كند و از اين بت ها مى كند و ضربه مى زند. اينجاست كه از او مى خواهد تا با ضربه ها تو را نسوزاند تو در هنگامى كه ميان تو و بت هايت حائل مى شود حيله مى كند، تو غافل نمانى و درس ‍ بگيرى

ولاتمكر بى فى حيلت

و در حائل شدن هايت مرا به مكر مگير و در نقشه قرار مده يعنى نقشه ، يعنى ؛ نيرنگ .و حيله ؛ يعنى حائل شدن و فاصله انداختن پس او حائل مى شود و ميان ما و بتها فاصله مى اندازد، ميان ما از آن رنج مى بريم ؛ چون نمى دانيم كه براى چه و بخاطر چه اتفاق افتاده اند.

ما ضربه ها، دردها را مى بينيم اما از آن درس نمى گيريم و حتى بر آن مى شوريم و اين است كه در اين دعا مى خواهد تا در مكر و نقشه نيفتد و در اين فاصله ديدن ها، محروم نماند و او را به بازى نگيرند، بيايد و با آگاهى جدا شود تا اين جدايى به سوى او باز گردد. قطع و بريدن ها را بپذيريد؛ كه انقطاع ، پذيرش اين قطع ، كه به سوى او باز گردد، كه در دعا هم هست ؛ هب لى كمال الانقطاع ،نه قطع ، كه انقطاع و نه انقطاع فقط و بى خيال كه ؛الانقطاع اليك و پذيرش ‍ اين برش ها در راه او و به سوى او، وگرنه لوطى ها هم در برابر ضربه ها بى خيالند، بايك بابا ولش ، مساءله را حل مى كنند و يا در هوا مى مانند و به جايى نمى رسند.

در اين دعا، از غفران و آموزش شروع نمى كنى ، چون غفران و آموزش وسيله هايى دارد؛ از مهر و قهر، از اندرز و بشارت ، از تهديد و تشويق واز تعليم و تفهيم تو مى خواهى او با قهر و ضربه ها و مكرهايش تو را ادب نكند و تو را اين گونه از بند گناه هايى مه كرده اى و بت هاى كه داراى آزاد نسازد.

تو از اين وسيله آمرزش و غفران سخن مى گويى و به اين گونه شروع مى كنى تا به خيرها برسى و از بدى ها نجات بيابى ؛ خيرهايى كه با او هستند و بدى ها و فقر و ذنب هايى كه همراه تو.

٢. حيرت و تنهايى

من اين لى الخير يارب و لايوجد الا من عندك و من اين لى النجاه و لاتستطاع الابك ؛

كجا من به خوبى ها مى رسم اى پروردگار من ، در حالى كه نجات جز به وسيله تو ممكن پس از پذيرش ستم ها و گناه ها، پذيرش تاءديت هايى كه مى خواهد ما را از بت ها جدا كند و بين ما و بت ها فاصله بيندازد - حيله - تو به طلب و تمنايى مى رسيدى با اين آغاز؛ معبود من ! الهى ، خداى من ! مرا با شكنجه ها ادب مكن و از بدى ها نجات بده اكنون به خود رو آورده اى و به حيرت رسيده اى و با تمام وجودت مى پرسى :من اين لى الخير؛ من چگونه مى توانم به خوبى ها برسم و چگونه مى توانم از بدى ها نجات بيابم

تو فقر و ظلم و او، همه اش لطف و مهر و غفران را.تو تمام وجودت فقر و ظلم او، همه اش لطف و مهر. خوبى ها با اوست و بدى ها و ذنب ها از توست

تو خوبى ها را مى خواهى از چه راه ؟و بدى ها را نمى خواهى چگونه؟ مى گويى : خداى من ! من نمى توانم به خوبى هاى تو برسم و نمى توانم از اين فقرها و ذنب ها جدا شوم ؛ كه تو بايد راه بدهى و تو بايد كمك كنى

لاالذى احسن استغنى عن عونك و رحمتك و لاالذى اساءو اجترء عليك و لم يزضحك خرج عن قدرتك ؛

نه آنها كه خوبى كردند از تو بى نياز شدند و نه آنها که بدى كردند و عصيان كردند و خشنودى تو را نخواستند از محدود تو بيرون رفتند.

اين تو بودى كه رساندى و اين تو بودى که فرارها را گرفتى تو به من رو بياور و مرا دستگير باش يارب ، يارب ، يارب

٣ امن

تا به حال تمام و جود تو سؤ ال است و تمنا و فرياد، كه مگر او تو را در يابد و او تو را بخواهد و او تو راهى بدهد. تو خودت را تنهايى حس مى كردى كه بايد شروع كنى ، اوست كه تو را صدا زده و اوست كه پيش از تو، تو را خوانده و اوست كه شروع كرده و اين تويى كه جواب نداده اى اين درست است كه من عطش دارم و آب مى خواهم ، اما آيا اين عطش از آبى که جلوتر نوشيده بودم و امروز كمبودش ، احساس عطش را برانگيخته ، نيست ؟ پيش از اين كه من داشته باشم ، او آبم داده و حتى اين عطش دليل وجود اوست

منى كه از آب و آش و جلوه ها و چهره هاى بيرون ، عطشم فرو نشسته و منى كه در اين وسعت درون هم ، در تنگنا افتاده ام و حتى با اين همه چشمه ، هنوز عطشانم ، منى كه از بيرون تا خودم سفر كرده ام و در خودم هم نمى توانم بمانم و با خودم هم نمى توانم سيراب شوم ، اين من را او آب داده و او به راه انداخته پس اين اوست که شروع كرده و اوست كه مرا خوانده و دعوت نموده است اصلا من خودم را با او يافته ام و همچنين خودش را. من مثل آن كور دلى هستم كه خودش را در آينه مى بيند و مى گويد: من فقط خودم را مى بينم ، پس نور كجاست ؟

آخر اگر نور نبود كه تو خودت را نمى ديدى تو با او خودت را مى بينم ، پس نور كجاست ؟ آخر اگر نور نبود كه تو خودت را نمى ديدى تو با او خودت را مى بينى ، پس اوست كه تو را به خويش مى خواند كه در نور نمانى و از نور دور نمانى ؛ چون از نور ماندن تاريكى است و در نور ماندن كورى ؛ چون بايد با نور نگاه كرد، نه آن كه به نور نگاه كرد. كسى كه با خورشيد نگاه مى كند و به خورشيد نگاه مى كند كور خواهد شد.

بك عرفتك و انت دللتنى عليك و دعوتنى اليك ؛

من با تو تو را شناختم و حتى خودم را با تو ديدم ، كه خود آگاهى من و خود خواهى من ، از توست

تو بودى كه مرا به خويش راه دادى و مرا به خويش خواندى ، پس اين دعاى من پس از دعاى توست و پس از دعوت توست ؛

و دعوتنى اليك اگر تو نبودى كه من تو را نمى شناختم ؛

لولا انت لم ادرما انت اگر آب نخورده بودم كه من عطش را احساس نمى كردم

با اين ديد، تمام اضطراب و شور تو، به امن و تو مى رسد و از ترس ها و حيرت ها و وحشت ها جدا مى شوى

تو تنهايى حيرانى را نمى بينى كه به پا ايستاده و مى خواهد، بلكه او را مى بينى كه اين تنها را از تنهاييش جدا كرده و از بيرون مانده تا به خويش برساند.

تو پيش از خواسته ى خودت و دعاى خودت ، خواسته او و دعوت او را مى بينى

آخر او كه نياز شكم مرا و نفت و سماور چاى امروز مرا از ميليون ها سال پيش تهيه كرده ، آيا نياز دل من و روح من را از من دريغ مى دارد؟با اين ديد تو به من مى رسى و به وحشت و اضطراب به سپاس و حمد كى رسى

٤. حمد

الحمد لله الذى اءدعوه فيجيبنى و ان كنت بطيئاحين بدعونى

مى بينى كه او تو را خوانده و تو را به خويش دعوت كرده و تو اين دعوت را به كندى جواب داده اى و حتى نفى كرده اى تا هنگامى كه تو از بيرون ضربه خورده اى و به خويشتن و به او رسيده اى و او را صدا زده اى ، او بدون فاصله جوابت را داده و خواسته ات را برآورده كرده است و اين است كه سپاس ها شروع مى شود.

رابطه ى اين حمد با آن تحليل و آن ديد با آن شناخت ، از خوبى ها و بدى ها و رابطه اين شناخت با آن ديد و رابطه ى اين شناخت با آن طلب ، براى نجات و راهيابى به سوى خوبى ها و رابطه ى اينها با فراز اول ؛ لاتودبنى بعقو بتك و خواستن نوع تاءديب ، چه روح عظيم و آگاهى و از چه جريانى و از چه نوع تربيت و درسى حكايت مى كند.

معبودى نيست جز خدا آن كه مى گفتم بايد دعا را تحليل كرد و از آن درس گرفت ؛ يعنى همين برسى رابطه ها و طرح سؤ ال در كنار هر بند از جمله ها. مى بينى كه جمله ها يكنواخت نيستند يك موج ندارند. اين دگر گونى جمله ها كه ؛

گاهى به صورت خبر

گاهى به صورت طلب

و گاهى به صورت استفهام

و گاهى از حديث با نفس صورت مى گيرد

و گاهى خواستن است و گاهى وحشت و حيرت و گاهى حمد و گاهى شكر و همه از عواملى خبر مى دهد كه اين جريان عظيم انسان را هدايت مى كند و پيش مى برد و او طلب ها و حيرت ها و وحشت ها به انس ها و حمدها مى رساند.

والحمدلله الذى اسله فيعطينى و ان كنت بخيلا حين يستقر ضنى

وقتى او از من قرض مى خواهد و از داده هاى خودش از مطلب مى كند، تا من به جريان بيفتم و در جريان ، بهره بدهم و بهره ببرم ، بارور كنم و همچون آب هاى راكد نگندم و همچون شير مانده ؛ در پستان ، چرك و دمل نشوم ، من بخل مى ورزم و خيال مى كنم كه با دادن ، كم مى شوم ، در حالى که پستانى را كه مى دوشى ، رگ مى آيد و زياد مى شود و هنگامى که رهايش كردى مى خشكد و حتى پيش از خشكيدن ، چرك و دمل مى شود. من با اين كه هستيم از خواستم به من مى بخشد و اين گونه با چوبكارى ادبم مى كند و اين گونه شرمسارم مى سازد.

الحمد لله الذى اناديه كلما شئت لحاجتى و اخلو به حديث شئت لسرى ؛

سپاس او را كه همراه من است و هر وقت خواستم صدايش مى زنم ، براى نياز هايم و با او خلوت مى كنم ، هرجا خواستم ، به خاطر رازهايم ، بدون اين كه انسان گاهى حرف هايى دارد كه با زبانش هم بيگانه است وقتى بر زبان كى آورد، سرد مى شود و بى مزه مى شود. انسان رازهاى دارد كه جز با نگاه و توجه و خلوتش نمى تواند بيان كند و هيچ رابطه اى نمى تواند در اين ميان مياندارى كند. و اوست كه در هر كجا، در اين خلوت آماده است ، آن هم بدون شفيع ، نيازها را تاءمين مى كند و اوست كه كمبودها را مى رساند.

الحمدلله الذى لاادعو غيره و لو دعوت غير لم يستحب لى دعائى ؛

سپاس براى او كه جز او را نمى خوانم ، که آنها مرا براى خود مى خواهند و اگر در بحرانى و در بحرانى و در تنگنايى آنها را بخوانم ، جوابم نمى دهند. اين خلق یا نمى شنوند و يا جواب نمى دهند. و حتى اگر تمام هستى هم در دست آنها باشد توانايى دادنش را ندارند؛ قل لو انتم تملكون خزائن رحمه ربى اذا لامسكتم خشيه الانفاق و كان الاايسان قتورا؛

٥. قصد

تاكنون مراحلى طى شد؛ تو از تنهايى و وحشت و حيرت به ستايش و حمد، به مرحله ى انتخاب و تصميم رسيده اى و اين است كه مى بينى راه ها چگونه در اين جا به وسعت مى رسند و ادامه مى يابند و چگونه اميدها سرشار مى شوند و چگونه كمك ها مى رسند واين ها را مى بينى و از اين يافته ها با او مى گويى :

اللهم انى اجد اسبل المطالب

و در اين گفتن تو با خودت ذكر و يادآورى دارى و با او تشكر و سپاس ، و براى ديگران درس و تعليم

خدايا! من مى بينم و مى يابم كه راه هاى خواسته هايى كه به سوى تو كشيده شده اند، چقدر وسيع است و مى بينم كه چشمه هاى اميدى كه تو راه يافته چقدر وسيع است و مى بينم كه چشمه هاى اميد كه به تو راه يافته چقدر سرشار است ، در حالى كه اميدهاى ديگر خشكيده و خواسته هايى ديگر به بن بست نشسته

مى بينم كه كمك خواستن از لطف تو، براى آنها كه به تو اميد بسته اند، آزاد است و درهاى دعا و خواستن از تو، براى آنها كه به فرياد رسيده اند، باز است مى توانند از تو بخواهند و از تو بگيرند، پس از آن كه از ديگران با يك دنيا اميد شكست خوردند، تو درها را نمى بندى كه چرا رفتى و تو دست خودت را عقب نمى كشى ، كه برو، برو از همان بگير.

وقتى درها بسته مى شود و اميدها مى شكند، خانه ى تو باز است و كمك تو آزاد. و نه تنها آزاد كه تو؛در انتظار خواستن شان هستى

مى دانم كه تو منتظر اميدوارها هستى و در جايگاه اجابت نشسته اى كه به آنها كمك كنى و تو در كمين گرفتارى هستى كه از آنها دستگيرى كنى

و مى دانم كه در اين دستگيرى تو در اين پناه آوردن به جايگاه لطف و عنايت تو و واگذار كردن و خشنود شدن از حكم تو، جبران شكست هايى است كه من از بخيل ها خورده ام و راه چاره براى بن بست هايى است كه من از دنيا طلب ها ديده ام

آنها که با وظيفه ها و حكم ها و قضاها حركت مى كنند ديگر بن بستى نخواهند داشت و ترس و حزنى به دل راه نخواهند داد؛ مه تنهايى در راه وحشت ندارد.

من مى دانم که پس از اين همه شكست و تنهايى و همراه اين بن بست و درگيرى ، كه راه تو را در پيش گرفت و به سوى تو كوچ كرد، زود به تو مى رسد و راهش نزديك است ؛ ان الراحل اليك قريب المسافه و فقط اين راه براى آنهايى است كه كوچ كرده اند و مهاجر هستند نه مسافر. رفته اند که بروند نه اين که دوباره باز گردند.

و مى دانم كه تو در پرده نرفته اى ، که حتى پرده ها را دريده اى تو در پرده ى فرو نمى روى ، اين آرزوهاى خام و اين كارهاى خام و اين كارهاى بى حساب ماست مه حجاب ما شده و مانع ديدار و سنگ راه

پس از آن شناخت دقيق و عميق ، من حتى خودم را با تو شناخته ام و پس از شروع تو، شروع كرده ام انسان به اين وجدان ها - اجد سبل المطالب - و اين آگاهى ها - اعلم - مى رسد و با اين يافت ها و بينش ها هست كه با تمام نيازها و طلب هايش راه مى افتد.

و قد قصدت اليك بطلبتى و توجهت اليك بحاجتى ؛

من با اين همه طلب قصد تو كرده ام و با اين همه نياز رو به تو آورده ام ، در حالى که فقط بر تو تكيه دارم بر دعوت تو و شروع تو چشم دوخته ام و به نداى تو كه مرا به خويش مى خواندى توسل جسته ام