بشنو از نى
0%
نویسنده: على صفايى حائرى
گروه: کتابها
نویسنده: على صفايى حائرى
گروه: کتابها
من غير استحقاق لاستماعك منى و لااستيجاب لعفوك عنى ؛
من سزاوار نيستم كه از من بشنوى ؛ كه من گوش به فرمان ديگران بوده ام و باى ديگران سوخته ام ؛ ديگرانى كه اگر صدا شان مى زدم جوابم نمى دادند و حتى نگاهم ، نمى كردند؛ كه آنها كه برايشان گذشت كردم ، بهره اى نديدم و آنها كه بر ايشان گذشت كردم ، بهره اى نديدم و آنها كه بايد از من مى شنيدند از من نشنيدند.
با اين اقرار است كه رو به او مى آوريم و از او كى خواهيم و با اين ياءس است كه اميدواريم و حتى طالبيم ، چرا كه او بدون استحقاق بخشيده ؛ يا
مبتدى ء كل نعمته قبل استحقاقها.(٢٣)
روح هايى كه با تربيت من بايد به رفعت هايى كى رسيدند، امروز اسير رذالت ها هستند و همراه رنج هاى بچگانه و درهاى پوچ
زمينه هايى كه با احسان و انفاق و اطعام من بايد ساخته مى شد، با همين ها خراب شد و از دست رفت
با اطعام و احسانم درس تجمل و نمايش داشتم و خلق را به اين طرف كشاندم با سخنم و با زيباييم و با علم و با ثروتم آنها را در خويش نگه داشتم و از حق جدا كردم
اين ذنوب من محدود نيست ؛ چون همراه بى نهايت رابطه است و در كنار هزار پيوند.
من هنگامى كه خودم را مى بينم ، جز فزع و ناله ، جز عجز چه خواهم داشت ؟
اذا راءيت مولاى ذنوبى فرعت و اذا راءيت كرمك طمعت ؛ و اما آنجا كه تو را مى بينم و كرامت تو را، نه تنها از جزع بيرون مى آيم كه به طمع مى رسم
فانعفوت فخير راحم ؛
اگر تو بگذارى ، تو بهترين مهربانى و اگر ميان من و عمل هايى كه كرده ام فاصله نيندازى و من را با كارهايم و با ذنوبم بگذارى پس بهترين حكمرانى و هيچگونه سمتى نكرده اى .من بودم كه با جرقه ها، به جاى اينكه چراغ ها را روشن كنم دامنم را گيرانده ام و خودم را سوزاندم اين عذاب من ، كه از توست ، به خاطر بهره بر دارى ناجور خود من بوده ، در حالى كه تو بارها آموزشم داده بودى و بارها دامنم را خاموش كرده بودى
من باخودم ، مانده ام ، ولى با تو؟ كسى كه با تو شد و به سوى تو آمد، ديگر نمى ماند.
حجتى يا الله فى جراءتى على مسئلتك مع اتيانى ماتكره جودك و كرمك وعدتى فى شدتى مع قله حيائى راءفتك و رحمتك ؛
دليل من در اين جرات و جسارتم بر خواستن از تو، با اينكه به خواسته هاى تو رو نمى آوردم و حتى منع و نهى و كراهت تو را مرتكب كى شدم ، همان بخشش و كرامت توست
و ذخيره ى من در رنج ها و گرفتارى هايم ، با تمام بى شرمى و بى تو جهيم همان داءفت و رحمت توست و من در ميان اين زاويه هاى بخشش و كرامت و راءفت و رحمت توست
ذخيره ى من در رنج ها و گرفتارى هايم ، با تمام بى شرمى و بيث توجهيم همان راءفت و رحمت توست و من درميان اين زاويه هاى بخشش و كرامت و راءفت و رحمت ، خانه اى ساخته ام و سايبانى
وقد رجوت اءن لاتخيب بين ذين و ذين منيتى ؛ اميدوارم كه مرا ميان اين زاويه ها و در زير اين سايبان اميد، محروم مى خواهى
فحقق رجائى و اسمع دعائى ؛ پس تو اميد مرا ثابت نگهدارى و دعاى مرا بشنو، اى خوبترين خواسته خواستارها واى بهترين اميد اميدوارها. نجوا و گفت و گو هنوز ادامه دارد و عذر خواهى هايى كه به زيبايى طاعت ها هستند، هنوز و هنوز خواهند آمد.
عظم يا سيدى اءملى و ساءعملى ؛ اى بزرگ من ، آرزوى من بزرگ شده و كار من خراب تو به اندازه ى آرزوهايم بر من گذشت كن و با كارهاى خرابم مؤ اخذه ام نكن ؛ چون كرامت تو بزرگتر از اين است که كوتاه كارها را همان گونه پاداش دهد.
كرامت تو مجرم را مداوا مى كند، نه مجازات و وسعت تو بزرگتر از اين است كه مجرم ها را مجازات كند و حلم وسعت تو بزرگتر از اين است كه كوتاه كارها را همان گونه پاداشت دهد.
كرامت تو مجرم را مداوا مى كند، نه مجازات و وسعت تو مقصر را تربيت مى كند، نه مكافات تو مى خواهى با سوختن ها ما را بسازى ، پس آن جا كه ما طالب ساختن هستيم و خواستار خوبى و بازگشت و پناهنده ى تو، تو ما را رها و اءنا يا سيدى عائذ بفضلك ها رب منك اليك ؛ كه من ، اى بزرگ من ، به تفضيل تو پناهنده هستم و از تو به تو فرار كرده ام و در اين بازگشت مى خواهم وعده اى تو را نقد كنم ؛ وعده هايى كه از گذشت خود و چشم پوشى خود به خوش گمان ها داده اى تو خود گفته اى كه من در كنار گمان بنده هايم هستم اگر آن ها خوش گمان بودند، همانم و اگر بدبين ، همان(٢٥)
سنت هايى كه نو گذشته اى و قانون هايى كه تو ريخته اى براى زدن من كافى است
تو ذنب مرا از تمام هستى و تمام خلق بپوشان و بالاتر، واعف عن توبيخى بكرم و جهك ، حتى مرا سرزنش مكن كه سرمايه هايت را چه كردى ؟ و دل به كه دادى ؟ و عمرت را كجا ريختى ؟ و چه كسانى را در چراگاه و جودت پروراندى ؟ و چه گرگ هايى را شير دادى ؟
خداى من !من به آن قدر از لطافت و آگاهى رسيده ام و اين قدر حضور پيدا كرده ام و آن قدر شكسته ام كه احتياج به تلنگرى هم نيست و حتى سرزنشى هم براى من دردناك است
عذاب آنهايى كه اين قدر به حضور رسيده اند، همان آگاهى و حضور آنها و همان ندامت و حسرت آنهاست آتش سوزان براى اين ها همين توجه و آگاهى است
و همين است که ديگر تاب حتى توبيخ ندارند كه بشنوند: چرا از شرم نكردى ؟! تو كه از يك بچه حساب مى بردى ، مگر من بى ارزش تر و خوارتر و يا ضعيف تر و ناتوان تر بودم ؟!
فلو لطلع اليوم على ذنبى غيرك ما فعلته ؛ اين درست است كه اگر غير تو از وضع من آگاه مى شد، خوداررى مى كردم ، ولى اين نه به خاطر اين است که تو نظارت كننده خوارى باشى و آگاه بى ارزش ، بل اين به خاطر همان است كه تو بهترين پوشنده هستى ، تو مرا مى پوشانى ، ولى ديگران رسوا مى كنند. و اين است كه از آنها حساب مى برم ، ولى بر تو مى شورم تو بهترين ساترها هستى
و هنگامى قضاوت هم ، ستم نمى كنى ، كه احكام حاكمين هستى و پس از قضاوت هم سختگيرى نمى كنى ، كه اكرم الاكرمين هستى
و با كرامت تو و با حكم عادلانه ى تو وبا پوشاندى و گناه ها را مى بخشيدى توبه تمام وجود پنهان من آگاه بودى و آنچه از من هم پنهان مى ماند تو مى دانستى ؛ علام الغيوب .تستر الذنب بكرمك و تؤ خر العقوبه بحلمك ؛ گناه ها را مى پوشاندى تابه جسارت نرسم و عقوبت ها را تاءخير مى انداختى تا چوبكارى شوم و با اين حلم و چوبكارى تو، به شرم برسم و در برابر محبت تو، از خود و از جرم و ظلم خويش جدا شوم
و يحملنى و يخرجملنى و يجرئنى على معصيتك حلمك عنى و يدعونى الى قله الحياءسترك علثى و يسرعنى الى التوثب على محارمك معرفتى بسعه رحمتك ؛
آنچه مرا به كمى شرم دعوت مى كرد پوشش تو بود و آنچه مرا به هجوم بر حريم هاى تو شتاب مى داد، آگاهى من به وسعت رحمت تو بود. اين ها، اين حلم و ستر و رحمت وسيع تو بود مرا به هجوم و بى شرمى و عصيان مى كشيد. و همين هاست كه امروز مرا شرمنده كرده و به خويش آورده ، كه چرا با دوست دشمنم ؟ و چرا بر سركشم و چرا با دشمن رامم ؟ و در زير پاى او آرا ؟
و اكنون كه به اين آگاهى از خودم و تز تو رسيده ام ، در انتظارم .يا حليم يا كريم
من امروز يافته ام كه زنده اى و ديگران يا مرده هستند و يا آدم هايى كه بايد من فرمانبرشان باشيم يا حى يا قيوم ؛تو قيومى و ديگران وابسته هستند، متقوم هستند.
امروز با اين ديد تو را مى خوانم و به سوى تو مى آيم يا غافر الذنب يا عظيم المن يا قابل التوب ؛ اى بخشنده ى جرم ها و اى پذيرنده ى بازگشت ها، يا عظيم المن يا قديم الحسان ؛بزرگ بخشنده و اى هميشه مهر.
اين خطاب ها واين تكرارها هر كدام شراره ى روحى است كه به شناخت رسيده و با تفكر و شناخت از خويش ، از دوست ، به تراكم و انفجار رسيده ، تمام و جودش شده شور و التهاب و طلب و تمنى و تمام نگاهش شده انظار و تمام روحش شده سؤ ال از پوشش ها و. راستى اين گونه نجوا و زمزمه ، فقط از روح هايى سر مى كشد كه از هستى سر فراتر كشيده اند و تمام موج ها را در يك كلمه بسته اند و طلب ها را به جمله ها كشيده اند.
اءين سترك الجميل اءين عفوك الجليل ؛ پوشش خوب تو كجاست ؟ پوششى كه بدى ها را مى پوشاند و خوبى را نشان مى دهد.
بخشش بزرگ تو كجاست ؟ بخششى كه تو را بزرگ مى كند و بى شرمى ها را مى برد.
ستر و بخشش و حلم و گذشتى كه مرا در عصيانم پا برجاتر كند.
اين حلم مرا ضايع نمى كند و مرا فاسدتر نمى سازد؛ كه جميل است ، كه زيباست ، كه مرا به خويش مى خواهند، كه از بن بست هاى گناهم بيرون بيايم و از راه چاره بپرسم و دستگيرى تو را بطلبم
اين فرجك القريب اءين غياثك السريع ؛آن گشايش نزديك تو وآن دستگيرى سريع تو كجاست ؟ تا آن ها را كه يك عمر باخته اند بدست بياورد و آن ها را كه يك عمر در بن بست بوده اند، راه بدهد.
اءين رحمتك الواسعه اءين عطاياك الفاضله اءين مواهبك الهنيئه اءين صنائعك السيه ؛
تو بخشش هاى گورايى دارى تو كارهاى پربهايى دارى تو با ضربه ها و با تاءخيرها ما را از آنچه براى ما زيانبار است آزاد مى كنى تو آن قدر طول مى دهى تا خود، بى زار شويم و تو آنگاه مى بخشى كه سخت تشنه كردى هاى او، امروز ازش وحشت داريم
خدا!كجاست آن رحمت گسترده ؟ كجاست آن عطاياى زياده ؟ و كجاست آن بخشش هاى گوارا؟ و كجاست آن سازندگى ها و كارهاى دقيق تو.
اءين احسانك القديم اءين كرمك يا كريم ؛ احسان سابقه دار و هيشگى تو كجاست و كرامت تو اى صاحب كرامت كجا؟
به و بمحمد و آل محمدفاستنقذ ونى ؛با اين كرامت و با شفاعت رسول ، مرا از اين همه ورطه ، از اين همه گناه و جرم نجات بده
برحمتك فخلصنى ؛با اين رحمت و محبت ، مرا از اين دورى و هجران ، خلاص كن
خداى من ! مباد كه محبت ها و كرامت هاى تو، پوشش ها و حلم تو، مرا ضايع كند و شقاوت بيشتر مرا فراهم آورد و مرا سركش تر و بى توجه تر قرار دهد.
مى بينى كه اين دعا چقدر با دقت حالتهاى روحى تو و گره هاى روانى تو را باز مى كند. هنگامى كه در وحشت تنهايى هستى ، همراهى و حتى شروع او محبت ها و كرامت هاى او براى تو تصويرها مى كشد، كه پيش از آگاهى تو و نياز تو، داده ، پس بعدها دريغ نمى كند. او به خاطر ما از ما بگيرد. و هنگامى كه از فضل و رحمت او گفت و گوها كرده هشدار مى دهد كه با اين كرامت و رحمت ، مرا از اين گناه ها و جرم ها جدا كن مرا با اين ها ادب كن و بساز اءين فرجك القريب اءين غياثك السريع .مى خواهد بيرون بيايد و دستگيرى شود. اين ها او را پررو و پر جسارت و خود خواه نمى سازد.
او براى تربيت و براى ساختن ما، وسيله هايى دارد: گاهى سوختن و گاهى بخشيدن و گاهى پوشيدن و در حال ساختن
اين است که بخشش او جايگاه دارد و بى حساب نيست ، که در آن دعا مى خوانيم : اءيقنت اءنك اءرحم الرحم الرحمين فى موضع العفو و الرحمه و اءشد المعاقبين فى موضع الكال و النقمته و اءعضم المتجبرين فى موضع الكبرياء و العظمه(٢٧) مقصود همين باز گشت ها و ساختن هاست و اين است كه گاهى بزم ها را به مى زند و ساخته هاى نارا خراب مى كند و گاهى به مهلت مى دهد و جلو مى دهد و حتى چوبكارى مى كند، اما همراه حدودى است و بر اساس هدفى كه الله ، حكيم است و رب است
و اين است كه تو،با اين كه اين همه از فضل او و كرامت و رحمت او لمس كرده اى ، شرمنده تر شده اى و طلبكارتر، اما طلبكارى که نجات را مى خواهد و براى اين نجات تكيه گاهى جز فضل او ندارد.
الهى لست اءتكل فى النجاه من عقابك على اءعمالنا؛ خدا! ما براى نجات خود از عذاب ها، بر كارهاى خويش تكيه نداريم اين كارها ما را به اين عذاب كشانده اند. تمام تكيه بر فضل توست ، لانك اءهل التقوا و اءهل النقفره ؛ چون تو اهل نگهدارى و اهل غفران و آمرزش هستى تبدى بالاحسان نعما و با احسان خودت ، تو بخشش ها و نعمت هايى را براى نا شروع مى كنى و به ما سرمايه هايى مى دهى ، و تعفو عن الذنب كرما و سپس از زيان هاى ما و سوخت هاى ما چشم مى پوشى و با كرامت چگونه شكر كنيم ؟
فما ندرى ما نشكر اءجميل ما تنشر اءم قبيح ما تستر؛
نمى دانم از چه سپاس بگذارم ، آيا از خوبى هايى كه تو نشر مى دهى و بخشش مى كنى و يا از بدى هايى که تو مى پوشانى و ستر مى كنى ، با از بزرگ نعمت هايى که ما را به آن آزمودى و بر ما بخشودى ، يا از زياد حادثه ها و بحران هايى كه ما را به آن آزمودى و بر ما بخشودى ، يا از زياد حادثه ها و بحران هايى كه از آن نجات دادى و از آن ما را بهره مند نمودى
راستى كه تو خوبى به آن همه خوبى كه منتشر كردى و اين بحران و حادثه كه ما را سر اقراز از آن نجات دادى
يا حبيب من تحبب اليك و يا قره عين من لاذ بك و انقطع اليك ؛ اى آن كه صادقانه دوست كسى هستى ، كه خودش را به دوستى تو بسته و اى تو نور چشم كسيث كه از غير تو رميده و به تو پناه آورده ، که آن كه بى خيال و ولنگار شده باشد، انقطع اليك ؛ آزاد شده و بريده ، اما به سوى تو. تو نور چشم آنهايى هستى كه در بن بست ها كور شده اند و تو پناهگاه آنهايى هستى كه از خويش هم رميده اند. اءنت المحسن ؛ تو هميشه خوبى و هميشه به خوبى رفتار كرده اى و نحن المسيئون ؛ و ما هميشه نا سپاس بوده ايم و بدكار مانده ايم فتجاوز يا رب عن قبيح ما عندنا بجميل ما عندك پس اكنون كه اين را يافته ايم و به اين شناخت هلاک رسيده ايم ، از بدى هاى ما به وسيله ى خوبى هايى كه در نزد خود توست در گذر و از آنچه ما فساد به بار آورده ايم كفاره بده كدام جهل و بى خبرى است كه دهش تو آن را در بر نمى گيرد. كدام زمانى است كه از صبر و حلم تو درازتر باشد.
تو بادهش خويش ما را به آگاهى مى رسانى و با حلم خويش ما را در زمان مى سازد و به تدريج آماده مى كنى
و ما قدر اءعمالنا فى جنب نعمك ؛ هيچ گاه كارهايى ما به اندازه داده هاى تو نبود، ولى هميشه بخشيدى ، چگونه گناه هاى خويش را در برابر بخشش تو بزرگ بشماريم
و كيف نستكثر اءعمالنا نقابل بها كرمك بل كيف يضيق على المذنبين ما وسعهم من رحمتك يا واسع المغفره يا باسط اليدين بالرحمه ؛
چگونه زياد بشماريم كارهاى را كه در برابر كرم تو مى آوريم ، اصلا چگونه تنگ مى شود آن رحمت گسترده تو بر گناه كارها. اى گسترده آمرزش و اى گشوده دست ها به محبت و رحمت
شرمنده از آنيم كه در روز مكافات اندر خور عفو تو نكرديم گناهى فو عزتك با سيدى لو نهر تنى بر حت من بابك ؛ به عزت تو اى بزرگ من ، كه اگر مرا از اين درگاه برانى يك گام بر نمى دارم آخر به كجا بروم من از آن تنگناها که نمى دانستم ، اگر مى گفتى برو، مى رفتم كى رفتم تا چمدركى بگيرم و عشقى بيابم و شهرتى و ثروتى و نان و آشى ، اما حالات حالا كه از آن همه تجربه به تو رسيده ام مگر مى توانم ا از دست بدهم ؟
مبين كه گاهى غفلتى و شورشى در من پاكى گيرد و من را از تو مى برد، من آن وقت كه آگاه كى شوم از تو دست نمى شويم و از التماس و تملق دست بر تمى دارم من براى هيچ ها به ناكس هايى دنياالتماس ها؟ كرده ام در اين راه ، براى آنهايى که از روى من گذشتند، از تمام هستى و دارايى و وجودم گذشته ام و برايشان تملق ها داشته ام منى كه براى آنها تملق گفته ام ، از اين التماس باور چگونه مى گذرم و اين تملق را چگونه از دست مى دهم من از تو نمى برم ، لما انتهى الى من المعرفته بجودك و كرمك ؛ چون شناخت من در نهايت و پس از تجربه ها به تو رسيده و به وجود و كرامت تو راه برده ، تو هرچه مى خواهى بكن ، كه از اين هايى كه تا به حال مرا سوزانده اند بيشتر نمى سوزانى
اءنت الفاعل تشاءتعذب من تشاء تعذب من تشاء كيف تشاء؛ تو هر كسى را كه بگيرى و به محاكمه بكشى محكوم كرده اى به عزت خودت قسم كه همه در برابر تو كوتاهيم و مقصريم .تعذب من تشاء؛ هر كسى كه را مى توانى عذاب كنى بماتشاء آن هم به آن جرمى كه بخواهى ؛ چون جرم ها بى حساب هستند و آنچه براى يك دسته بهشت مى سازد و قرب مى آورد، بالاترها را از قرب جدا مى كند و به عذاب مى كشد. آخر از همه كس ، يك جور توقع نيست كودكى كه تازه به مدرسه رفتن و تازه قلم بدست گرفته ، وقتى آب بابا مى نويسد. آن هم به اندازه ى يك بيل و با پيچش يك مار، به او صدا آفرين مى دهند، اما آن جا كه استاد مى شود و سال ها را پشت سر مى گذارد، اگر يك مقدار رنگ جوهرش كم و زياد باشد و يا يك ميليمتر كم و زياد رفته باشد، مردودش كى كنند.
تو هر كس را، چه در راه مانده را، مى توانى به محاكمه بكشى و مى توانى حتى با خوبى هايش و حسناتش محاكمه كنى و محكوم كنى و مى توانى به وسيله نيكى هايش عذاب دهى ، آن هم كيف نشاء به هرگونه كه بخواهى ، كه تو گاهى با نعمت ها عقوبت مى كنى(٢٩) اگر شما تمام دارايى خدا را داشتيد، بخل مى ورزيديد، به خاطر محدوديت او است ، هر چند دارايى نامحدود داشته باشد.
پس اين خلق كه اگر بخوانمشان جوابم را نمى دهند، چرا بت من باشد و چرا تكيه گاه من ؟!
راستى كه امام ؛ اين جمله بر آنچه كه ما را به ضعف اعصاب و فشار خون انداخته ، چگونه تصرف مى كند و چگونه آن همه رنج را به حمد و سپاس تبديل مى كند. و آن همه ضربه و تنهايى و محروميت را لطفى مى شناسد و از آن بهره بردارى مى كند كه تو با خودت تصميم بگيرى كه ؛ لا اءدعو غيره ؛ جز او را نمى خوانم كه در خواندن محروميت است
ٍ والحمدلله الذى لا اءرجو غيره و لو رجوت غيره لاخلف رجائى ؛ و نه تنها غير او را نمى خوانم ، از غير او نمى خواهم ، كه حتى به غير او اميد هم نمى بندم ؛ كه اميدها هرز مى روند و به جايى نمى رسانند.
چقدر انسان براى ساختن خانه و در و كشتزار و انبار خرمنش به اين و آن اميد بسته و حتى از پيش برايشان كار كرده و آنها كنارش گذاشته اند و در سر بزنگاه رهايش كرده اند، اميدها هرز مى روند و به جايى نمى رسانند.
چقدر انسان براى ساختن خانه و درو كشتزار و انبار خرمش به اين و آن اميد بسته و حتى از پيش برايشان كار كرده و آنها كنارش گذاشته و در سر بز نگاه رهايش كرده اند، اميدهايش را هرز داده اند.
الحمدلله الذى و كلنى ؛
سپاس براى او كه مرا به خودش واگذار كرد و اكرامم كرد و به ديگران حواله ام نداد كه خوارم كنند و اهانتم كنند.
الحمد لله الذى تحبب الى و هو غنى عنى
سپاس براى او كه همه محبت را در لحظه اى به من روا مى دارد که از من بى نياز است ، از من چيزى نمى گيرد. اين من هستم كه در كنار او به امن و به نور و به حيات مى رسم اگر او مرا به خويش مى خواند براى همين دادن هاست و اگر مرا از غير خودش ضربه مى زند، به خاطر همين رهانيدن هاست
و الحمدلله الذى يحلم عنى ؛اوست كه بابى نيازيش به من محبت مى كند و با تمام محبت هايش بر او عصيان مى كنم و او چشم مى پوشد و حلم مى ورزد كه شايد باز گردم و در راه بيايم
فربى احمد شى ء عندى و اءحق بحمدى ؛
پس با اين همه لطف و دعوت و اجابت و عنايت و محبت و حلم ، او بهترين محبوب است و از هر چيز نزد من ستوده تر و لايق تر است ؛ و هو اءحق بحمدى ؛ او به ستايش من سزاوارتر است اوست كه مرا به خود خوانده و مرا از غير خويش جدا كرده .در حالى كه ديگران دعوت و خواسته مرا و اميد و رجا مرا به جايى نگرفته و به چيزى نخريده اند و فقط منافع خويش را از من خواستار بوده اند و كشتزار خود را از من آبيارى مى كرده اند.
اكنون پس از حيرت و قصد و اقرار و عذر، نوبت طلب است .طلبى پس از اسلام ، ببين چه مى خواهند و چه مى خواهيم مى خواهد كه به ياد او باشد و اين ياد و اين ذكر مانع كارها و تكليف ها نباشد، كه اين يادآورى و ذكر به اشتغال و كار مشغول شود.
پس از آن همه سير و حركت و اقرار و اسلام و عذرخواهى و زمينه سازى ، چه مى خواهد؟ جز ياد او و آنهم يادى كه كار مى آورد و بار مى آورد و تكليف مى سازد.
اللهم اشغلنا بذكرك ؛
تو ما را به ياد خودت مشغول بدار تا براى تو باشيم ما به ياد چيزهايى هستيم و در نتيجه در راه آنها، هنگامى كه به ياد تو مانديم و تو در ياد ما ماندى ناچار براى تو مى شويم اين ذكر ما تمام پيمان هاى تو را بر عهده ما مى نشاند. آنچه تو به گردن گرفته اى كه روزى بدهى و دفاع كنى و ولايت داشته باشى و يارى كنى و دستگير باشى ، آن همه به عهده ما مى افتد و گردن گير ما مى شود.
اين ذكر، ما را از سخط تو پناه مى دهد و از عذاب مى رهاند.
تو ما را با ذكر خودت به شغل بگمار و با اين ياد به ما كار بده و ما را از سخط خويش پناه بده و از عذاب برهان و از بخشش ها و دهش هايت به ما روزى بده كه اينها رزق ما بشوند و هضم بشوند و تنها حمل ما نباشند و بار ما نباشند. از علم و ثروت و نعمت هايت به ما روزى بده و بهره بده ، كه حمال الحطب و باربر هيزم هاى جهنم خود نباشيم و از حج خانه ات و از زيارت و ديدار رسولت به ما رزق بده و بهره بده ؛ چون تو نزديكى و شنوايى و تو جواب مى دهى و برآورده مى كنى
به ما رزق بده و از كارها و عمل ها، براى ما روزى بگذار و كارى كن كه اين اعمال و كارها فقط از امر تو الهام بگيرد نه از هوس ها و حرف هاى اين و آن ؛ چون نه عبادت و رياضت و نه تمركز و نه خدمت به خلق كه فقط عبوديت و اطاعت تو ما را با ور مى سازد.
در اين مرحله كه انسان به سوى الله بازگشته و با ياد او همراه شده سخن از رزق ها است ؛ رزقهايى بالاتر از نان و آب در اين جمله ها از نعمتها و رزق مى خواهد و حج را رزق مى شمارد؛ چون انسان نتها بدن نيست كه مغز و عقل و روح است و اينها هر كدام به رزق و نيرويى نياز دارند. غذاى فكر، از تدبر و توجه و تمركزها تاءمين مى شود و شناخت هايى بدست مى رسد كه رزق عقل را فراهم مى سازد و يقين ها سبز مى شود که نياز سنجش و تعقل ماست و با اين سنجش بهترين آشكار مى شود و با مشخص شدن بهترها، دل ما و احساس ما رزق خويش را مى يابد،كه رزق دل عشق است و محبت است و اين محبت هم اطاعتى را به دنبال مى آورد و قربى را هديه مى كند كه رزق روح ماست و در اين جمله ها به اين رزق ها اشاره رفته و با اين رزق ها است كه انسان از محدوده جدا مى شود و از زندان خويشتن آزاد مى گردد. راءفت او و محبت او همه گير مى شود و وسيع و گسترده
و با اين رحمت است كه به مادر و پدر و زن ها و مردهايى كه هم عقيده و همراه و هماهنگ با او هستند و مؤ من شده اند فكر مى كند و براى آنها دست و پا مى زند و براى آنها غفران و آمرزش رحمت و بخشش و رابطه با نيكى ها و خيرات را طلب مى كند.
آنها كه از خداوند عدول كرده اند و از اين نور گذشته اند، ديگر ارزش ثابتى نخواهد داشت و جز خود محورى ، تكيه گاهى نخواهد داشت با اين خود خواهى سخن از انسان دوستى و حقوق انسان ها بيش از يك دروغ و فريب نيست
كذب العادلون با الله و ظلوا اضلالا بعيدا و خسروا انا مبينا؛
آنها كه از خدا مى گذرند و از نور، چشم مى پوشند، در تاريكى به بى تفاوتى خواهند رسيد و در تاريكى كم خواهند شد و زيان خواهند شد و زيان خواهند ديد؛ چون هنگامى كه انسان خود را نديد و قدر و ارزش خود را نشناخت به كم قانع كى شود و با هيچ مى سازد و خود را مى بازد.
انسان ، با شغل و كارى كه بايد خدا و ذكر حق بدست مى آورد، به دنبال روزى هايى مى گردد و با آن روزها به وسعت و جودى و فرار از محدوده هايى مى گردد و با آن روزى ها به وسعت وجودى و فرا از محدوده هايى مى رسد، كه محبت او را بر هر كس مى گستراند و همچون رسول كه مى گفت من و على پدر اين جمعيت در راه حق هستيم ، به مرحله ابوت و پدرى مى رسد و از حد برادرى و اخوات هم فراتر مى رود. اللهم صل محمد و آل محمد و اختم لى بخير و اكفنى ما اهمنى در مقطع دعا از رسول به تكرار ياد مى شود و براى درود فرستاده مى شود. اين درودها پاداش زحماتى است كه رسول براى شكستن محدوده هاى وجودى كشيده و مزد رنج هايى است كه در راه
وسعت و جودى ما برافراشته و اين دعا دعايى است كه با تمام و جود تو پيوند خورده ، نه يك دعا فرمى و بسته بندى شده صلوات بر رسول تنها يك كلمه نيست ، كه يك خواسته است آن هم از طرف كسى كه از رسول بهره ها گرفته و در برابر رنج هاى رسول پاداشى و مزدى را برگردن خويش نهاد.
و اختم لى بخير ؛ پس از اينكه كار ما با ذكر تو شروع شد و به آن همه عهد و پيمانى كه تو عهده گرفته بودى رسيد از تو مى خواهيم كه ادامه كار را براى من به خوبى تمام كنى و مرا به خير، نه خوشى ها پيوند بزنى
و اكفنى ما اهمنى ؛ و در اين راه و در اين ادامه آنچه كه فكر مرا مشغول مى كند و هر اهميتى كه مرا اهميتى كه مرا خود جذب مى كند تو عهده دار و كافى باش
و در اين مسير هيچ فكر و صاحب فكر و صاحب قدرت و صاحب قدرت و صاحب نعمتى را بر من مسلط نكن كه از رحمت خاكى است و محبتى ندارد و فقط خويش را مى خواهد.
تو بر من زرهى پاسدار و نگهدارى هميشگى قرار بده كه در اين راه و درگيرى ضربه نبينم و نعمتهاى تو را از دست ندهم
خوبى هايى را كه بر من بخشيدى از من مگير و اگر از آنها بهره نگرفته ام و كفران كرده ام تو مرا به شكرى برسان كه اينها را بر من مستدام بدارد.
از فضل خودت به من رزق گسترده و همه جانبه محبت كن ؛ رزقى گسترده كه از راه بدست آمده و در راه به جريان افتاد و آلوده نگرديده
رزقى كه شامل غذا و لباس و تدبر و توجه و معرفت و يقين و عشق و ايمان و حركت و عمل قرب و وسعت روحى ، باشد و تمام وجود را در بر بگيرد. تو مرا و اين رزق هايم را پاسدارى كن و نگهدار باش و به عهده بگيرد. تو مرا و اين رزق هايم را پاسدارى كن و نگهدار باش و به عهده بگير. رزق حج را در امسال و در هر سال و ديدار رسول و پيشوايان را هميشه به من عنايت كن تا شايد من در اين مشاهد جايگاه شهود و ديدارى از نعمت ها و از خودم و از تو و از راهم و به نظارتى و بر حركت ها و حالتهايم ، حركت هايى كه از صبح تا به شام دارم و حالت هايى كه مدام در من رفت و آمد دارند.
مبادا كه مرا از اين مشهد و از اين مشاهد، جدا كنى و از اين ايستگاه ها محروم كنى
چون انسان در حركت خويش مستمرا احتياج به اين نظارت ها و شهودها و بررسى ها و ايستگاه ها وقوف ها - مواقف - دارد كه خود را ارزيابى كند و با يقين به راه خويش ادامه بدهد.
اين زيارت و ديدار و اين حج خانه ، رزق هايى هستند و شهودهايى و وقوف هايى كه انسان را با خويش آشتى مى دهند و او را به حضور مى رسانند و از غيبت ها نجات مى دهند. اللهم تب على حتى لا اءعصيك ؛
خدايا! من پس از عصيان هايم به سوى تو توبه كردم و به سوى تو باز گشتم و اكنون تو بر من تو به كن تا در آينده به عصيانى آلوده نشوم
توبه ى من ، مرا از گذشته پاك مى كند و به توبه ى تو مرا از آينده و در آينده نگهدار و عاصم و حافظ، خواهد بود. تب على حتى لااءعصيك
توبه تو الهام به خوبى ها را همراه دارد و مرا در لحظه هاى بى خبرى و غفلت به خويش مى آورد و مرا به عمل وا مى دارد و مرا پس از اين همه عمل به غرور نمى كشاند، كه شناخت عظمت تو، خشيت را در لحظه هاى بى خبرى و غفلت به خويش مى آورد و مرا به عمل وا مى دارد و مرا پس از اين همه عمل به غرور نمى كشاند، که شناخت عظمت تو، خشيت را در من زنده كرده است
الهى تب على حتى لا اءعصيك و اءلهمنى الخير و العمل به و خشيتك بالليل و النهار ما اءبقيتنى ؛
كسى كه با توبه تو همراه مى شود و پس از توبه خودش با اين لطف تو شروع مى كند ديگر نبايد محروم شود گرفتار گردد.