آذرخش كربلا

آذرخش كربلا0%

آذرخش كربلا نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: امام حسین علیه السلام

آذرخش كربلا

نویسنده: آيت الله محمد تقى مصباح يزدى
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 14536
دانلود: 3420

توضیحات:

آذرخش كربلا
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 15 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 14536 / دانلود: 3420
اندازه اندازه اندازه
آذرخش كربلا

آذرخش كربلا

نویسنده:
فارسی

فصل نهم: امر به معروف و نهى از منكر در قرآن

در قرآن كریم، آیات فراوانى با تعبیرات و آهنگهاى مختلف، درباره امر به معروف و نهى از منكر، به چشم مى خورد كه از میان آنها به دو نمونه اشاره مى كنیم. خداى تعالى در سوره توبه مى فرماید:

( المنافقون والمنافقات بعضهم من بعض یاءمرون بالمنكر و ینهون عن المعروف و یقبضون اءیدیهم نسوا الله فنسیهم إن المنافقین هم الفاسقون؛ (240) ) مردان و زنان منافق هم بستگى دارند. مردم را به كارهاى زشت امر مى كنند و از نیكیها باز مى دارند و دستهایشان را به هم مى سایند. خدا را فراموش كرده اند؛ پس خدا نیز آنان را فراموش كرده است كه منافقان مردمى فاسق و زشتكارند.

( والمؤمنون والمؤمنات بعضهم اءولیاء بعض یاءمرون بالمعروف و ینهون عن المنكر و یقیمون الصلاة و یؤ تون الزكاة و یطیعون الله و رسوله اءولئك سیرحمهم الله إن الله عزیز حكیم؛ (241) ) مردان مؤمن و زنان مؤمن هم بستگى دارند. مردم را به كار نیكو امر مى كنند و از كار زشت بازمى دارند و نماز برپا مى دارند و زكات مى پردازند و خدا و پیامبرش را اطاعت مى كنند. البته خدا آنان را مشمول رحمت خود مى گرداند خدا عزیز و حكیم است.

در این مقال بر آنیم كه درباره این دو آیه توضیح دهیم.

معناى اصطلاحى امر به معروف و نهى از منكر

معنا و مفهوم عبارت «امر به معروف و نهى از منكر» به ظاهر بسیار روشن و واضح است. امر به معروف یعنى امر كردن و فرمان دادن به خوبیها، نهى از منكر یعنى نهى كردن و بازداشتن از زشتیها. اما در میسر تحول واژه ها، معناى آنهاگاه توسعه و گاه تضییق مى یابد. در برخى موارد، استعمال یك واژه باعث مى شود كه مفهوم آن از مقتضاى اصل خود، وسعت بیشترى پیدا كند. در اینجا نیز همین طور است. فقها و بزرگان وقتى درباره موضوع امر به معروف و نهى از منكر بحث مى كنند، مى گویند در كلمه امر، مفهوم «علو» یا «استعلا» نهفته است؛ یعنى كسى كه امر مى كند، یا باید بر مأمور برترى داشته باشد، و یا خود را در چنین مقامى قرار دهد و از موضع بالاتر امر كند. خواهش و استدعا كردن «امر» نیست؛ اینكه كسى بگوید «من خواهش مى كنم این كار را بكنید» امر نیست. مقتضاى كلمه امر این است كه باید به صورت استعلا باشد حتى برخى از فقها احتیاط كرده، مى گویند تكلیف امر به معروف و نهى از منكر زمانى تحقق مى یابد كه امركننده به معروف، با لحاظ «استعلا» امر كند.

مراتب امر به معروف و نهى از منكر

وقتى حكمت وجوب امر به معروف و نهى از منكر و موارد استعمال آن را در آیات و روایات بررسى مى كنیم، به نوعى توسعه در مفهوم این واژه برمى خوریم. براى نمونه، برخى مراتب امر به معروف و نهى از منكر را در روایات بیان مى كنیم تا توسعه در مفهوم امر به معروف و نهى از منكر مشخص شود. این مراتب عبارت اند از:

1. احساس قلبى: هنگامى كه در روایات، مراتب امر به معروف و نهى از منكر را بررسى مى كنیم، اولین مرتبه نهى از منكر، انكار به قلب است؛ یعنى زمانى كه انسان گناه و انحرافى را در جامعه مى بیند، در دل خود آن را تقبیح، و احساس ناراحتى كند. این اولین مرتبه نهى از منكر است.

2. اظهار ناراحتى: بر اساس آنچه در روایات آمده است، در مرتبه بعد انسان باید ناراحتى خود را در چهره ظاهر كند. وقتى انسان در جامعه با كار زشتى روبه رو مى شود و گناهى را مى بیند، باید افزون بر انكار درونى، ناراحتى و اشمئزاز خود را با اخم و درهم كشیدن چهره اظهار كند. در روایتى وارد شده كه اگر كسى با گناهى مواجه شد و پیشانى خود را درهم نكشید و اخم نكرد، آن پیشانى در آتش جهنم چروكیده خواهد شد.

3. اظهار به زبان: مرتبه سوم، به زبان آوردن و تذكر دادن است، كه خود مراتبى دارد. در مرحله نخست، چنانچه شرایط مناسب بود و زمینه هاى لازم براى تأثیرگذارى وجود داشت، با زبان لین و نرم، معروف و منكر را تذكر بدهد؛ و اگر تذكر با زبان نرم اثر نداشت، در مرحله بعد، باید با لحنى تندتر، از منكر جلوگیرى كرد.

4. برخورد فیزیكى: اگر تذكر شفاهى در فرد خاطى اثر نكرد، مرحله بعد، برخورد فیزیكى است. این مرتبه دیگرى از امر به معروف و نهى از منكر است كه اگر امر به معروف و نهى از منكر به صورت تذكر و برخورد لفظى اثر نكرد و شرایط مناسبى وجود داشت و امر به معروف و نهى از منكر، برخورد فیزیكى را طلبید، باید این برخورد صورت پذیرد.

البته در جامعه اسلامى كه دولت اسلامى وجود دارد، برخورد فیزیكى باید از طرف مقام رسمى و با مجوز رسمى صورت گیرد.

5. جهاد: مراحلى كه تاكنون ذكر شد، همه در موارد متعارف امر به معروف و نهى از منكر است، اما مراتب دیگرى از امر به معروف و نهى از منكر در روایات ذكر شده كه جهاد را نیز در بر مى گیرد. به طور كلى، همه انواع جهاد، از مصادیق امر به معروف و نهى از منكر است. حتى جهاد ابتدایى نیز كه جهادى روشنگرانه است و هدف آن از بین بردن موانع هدایت مردم است، در واقع، نوعى امر به معروف به شمار مى آید؛ زیرا در جهاد ابتدایى، جامعه به آنچه حق است، وادار مى شود و به سوى راه صحیح هدایت مى گردد. همچنین جهاد با عنوان دفاع نیز نوعى نهى از منكر است؛ زیرا جهاد دفاعى، براى این است كه حق در جامعه باقى بماند و محكوم به كفر، انحراف و ضلالت نشود.

یكى دیگر از اقسام جهاد، جهاد با «اهل بغى» یا جهاد بغات است.(242) این نوع جهاد نیز یكى دیگر از مصادیق نهى از منكر است؛ زیرا با فسادى كه بر اثر آشوب اخلالگران در جامعه پدید مى آید، مبارزه مى كند و مانع آن مى گردد.

همچنین جهاد مصادیق خاص دیگرى نیز دارد كه ممكن است به ندرت اتفاق افتد؛ مثلا، اگر در شرایط خاصى در گوشه اى از جهان، اساس اسلام به خطر افتد، دولت اسلامى و مسلمانان، باید جلو آن فساد را بگیرند.

در اینجا این پرسش مطرح مى شود كه «در چه مواردى مردم مجاز به برخورد فیزیكى هستند؟» این پرسش را بدین نحو مى توان پاسخ گفت كه اگر در زمانى یا در سرزمین، دولت اسلامى وجود نداشته باشد، یا دولت اسلامى ضعیف و ناكارآمد بوده، قدرت برخورد با منكرات را نداشته باشد و مردم احساس كنند كه در این سرزمین، اسلام در خطر است، لازم است براى نهى از منكر قیام كنند تا حقیقت اسلام و احكام آن حفظ شود و ارزشهاى اسلامى در جامعه احیا گردند.

6. حركت شهادت طلبانه: گاهى ممكن است در جامعه، دولت اسلامى قوى اى كه بتواند جلو فساد - اعم از فساد در عقیده یا فساد در عمل - را بگیرد، وجود نداشته باشد، یا اصلا دولت كفر حاكم باشد و كسانى به نام اسلام حكومت كنند كه در واقع، اهل نفاق باشند، یعنى عناصرى از نفاق در میان آنها باشد و امكان اینكه دستگاه حاكم وظیفه امر به معروف و نهى از منكر را انجام دهد، نباشد، یا افرادى كه در جامعه براى اصلاح امور و جلوگیرى از فساد، امر به معروف و نهى از منكر مى كنند، آن قدر توانایى نداشته باشند كه بتوانند بر حاكمان زورمدار، پیروز شوند و حق را اعمال كنند، در اینجا ممكن است این افراد در انجام این فریضه، چنان حركتى را انجام دهند كه به خاطر آن مظلومانه به شهادت برسند، و شهادت مظلومانه ایشان باعث بقاى اسلام گردد. مصداق بارز آن، حركت و قیام امام حسینعليه‌السلام است. آن حضرت مى فرمود: هدف من از قیام این است كه جامعه را با امر به معروف و نهى از منكر اصلاح كنم. چنین حركتى كه به شهادت آن حضرت انجامید، مصداق كامل امر به معروف و نهى از منكر بود. این امر به معروف و نهى از منكر تنها به اخم كردن، تذكر زبانى یا به یك حركت فیزیكى ساده محدود نشد، بلكه حركتى بود كه با عظمت، شكوه و با عمقى خاص، تاریخ را متحول ساخت، و تا جامعه انسانى باقى است، آثار آن باقى خواهد ماند. البته چنین مصادیقى - به خصوص در حد اعلاى آن، كه براى امام حسینعليه‌السلام واقع شد - به ندرت رخ مى دهد.

احساس مسئولیت در قبال دیگران

آیا انسانها باید در جامعه احساس كنند كه در قبال دیگران مسئولیتى دارند و باید بر رفتار یكدیگر نظارت داشته باشند یا نه؟ این واقعیتى است كه كمابیش در جامعه هاى متمدن انسانى، با اختلاف مراتبى كه در مدنیت داشته و دارند، همواره وجود داشته است. شاید هیچ جامعه اى را نتوان یافت كه بهره اى از تمدن برده باشد، اما در میان مردم آن، چنین احساسى وجود نداشته باشد.

انسان باید در قبال رفتار دیگران احساس مسئولیت كند، اما مراتب چنین احساس مسئولیتى در جوامع گوناگون، بر اساس نظام ارزشى حاكم بر آنها، متفاوت است، مصادیق كار خوب و بد در جوامع مختلف، براساس ‍ نظامهاى ارزشى آنها، متفاوت است و مرتبه حساسیت مردم در قبال رفتار دیگران، به نوع جهان بینى و نگرش آنان درباره انسان و جامعه انسانى بستگى دارد. این مطلب بحث مفصلى را مى طلبد، ولى اكنون به طور خلاصه بدان اشاره مى كنیم.

نظام ارزشى فردگرا و نظام ارزشى جامعه گرا

دیدگاه حاكم بر جوامع را درباره انسانها، در یك تقسیم كلى، مى توان به دو دسته تقسیم كرد: جوامع فردگرا، و اجتماعات جامعه گرا. هریك از این دو دسته نیز مراتب مختلفى دارند. بعضى از انسانها در زندگى فقط در فكر خود هستند: اگر راحتى مى خواهند آن را براى خود مى خواهند؛ و اگر در پى پیشرفت اند، آن را براى خود مى خواهند. براى این گروه تفاوتى ندارد كه این راحتى و پیشرفت مادى باشد یا معنوى. محور افكار و فعالیت آنان، نفى ضرر و كسب منفعت براى خودشان است.

در سوى دیگر، كسانى هستند كه خود را با دیگران در زندگى اجتماعى شریك و وابسته مى دانند و فقط به فكر خود نیستند. این گروه، اگر خیر و بركتى طلب مى كنند، براى همه مى خواهند و اگر پیشرفتى را دنبال مى كنند، آن را براى همه مى جویند، حتى اگر پیشرفت معنوى و سعادت اخروى هم مى خواهند، آن را براى همه آرزو مى كنند.

نگرش اسلام به انسان

مكتب انبیاى الاهى و به خصوص دین مقدس اسلام، نگرش جامعه گرایى را تقویت مى كند. دین اسلام مى كوشد به گونه اى انسان را تربیت كند كه در همه مراحل زندگى، به كل انسانها - به خصوص اعضاى جامعه اسلامى - نظر داشته باشد. براى مثال، در نماز كه یك عبادت فردى است(243) و در قرائت سوره حمد، شخص نمازگزار، در مقام اظهار عبودیت، خطاب به خداوند نمى گوید: «من تو را مى پرستم»، بلكه مى گوید:( إ یاك نعبد؛ ) «ما تو را مى پرستیم». اگر انسان در نیمه هاى شب به تنهایى در محراب عبادت مى ایستد و نماز مى خواند، باید بگوید: «ما تو را مى پرستیم». اگر مسلمانى در بیابانى كه هیچ انسانى نیست، به تنهایى به نماز بایستد، باید بگوید:( إ یاك نعبد و إ یاك نستعین؛ ) یعنى «ما» فقط تو را مى پرستیم و «ما» تنها از تو كمك مى خواهیم. مؤمنان باید همدیگر را در كنار خود ببینند. همچنین هنگامى كه نماز تمام مى شود، نمازگزار مى گوید:( السلام علینا و على عباد الله الصالحین. السلام علیكم و رحمة الله و بركاته. ) سلام بر شخص پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله و گفتن( السلام علیك ایها النبى ) و نیز به جهت شخصیت برجسته پیغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله و امتیاز جداگانه اى است كه آن حضرت دارند. اما نماز با( السلام علیك ایها النبى ) تمام نمى شود، بلكه با( السلام علینا و على عباد الله الصالحین. السلام علیكم و رحمة الله و بركاته ) تمام مى شود. انسان در نماز، همواره مؤمنان را كنار خود مى بیند، و نیز هنگامى كه مى خواهد از نماز خارج شود، باز هم باید بر همه مؤمنان سلام كند. این تربیت اسلامى است. در تمام دستورات اسلامى، چه عبادتهاى فردى و چه عبادتهاى اجتماعى، در مسائل اقتصادى، اجتماعى و تربیتى، و حتى در جهاد، دفاع، و در همه جا، مسلمان باید خود را با سایر مؤمنان شریك و همراه بداند. اقتضاى تربیت خاص اسلامى چنین است.

نگرش غرب به انسان

تربیت غربى - به ویژه در دو قرن اخیر - فردگراست. در نگرش لائیك، انسان فقط مصلحت خود را در نظر مى گیرد. از این روى، نزدیك ترین و انسانى ترین روابط عاطفى روى به ضعف نهاده است: خانواده ها متلاشى مى شوند؛ زنان، شوهران، پدران و فرزندان بسیارى هستند كه جدا از هم زندگى مى كنند؛ همسایه ها از یكدیگر خبر ندارند. در این دیدگاه، محور فكرى انسان منفعت و لذت شخصى است.

ضرورت نظارت جامعه بر اعمال دیگران

افزون بر اینكه گرایش فردى، زشتیها و كاستیهاى فراوانى دارد، اگر فردگرایى نیز اصل و زیربناى نگرش به انسان باشد، در جامعه نمى توان از مسئولیت اجرایى و نظارت بر كار دیگران به كلى كناره گرفت؛ زیرا مصالح و منافع نیز لذتها و رنجهاى انسانها در خارج به یكدیگر بستگى دارد، و هر قدر نیز انسان به فكر منافع شخصى خود باشد، مى فهمد كه منفعت شخصى او جز با كمك دیگران تاءمین نمى شود. اگر انسان بخواهد در زندگى لذتى داشته باشد، به تنهایى نمى تواند به این لذت برسد، بلكه باید فرد دیگرى نیز باشد تا بتواند با او لذت ببرد. اگر انسان بخواهد در فعالیت اجتماعى، تجارت یا صنعت پیشرفت كند، به تنهایى نمى تواند موفق شود، بلكه مجبور است با دیگران همكارى كند. اگر انسان بخواهد از بهداشت مناسب برخودار بوده، و محیط سالمى داشته باشد، به تنهایى نمى تواند تصمیم بگیرد، زمانى محیط سالم مى ماند كه دیگران نیز به سلامت محیط كمك كنند. محض نمونه، امروزه در دنیا، ضررهاى دخانیات براى همه انسانها روشن شده است. بدین جهت، در بعضى اماكن چون اتاقهاى دربسته و سالنهاى عمومى، استعمال دخانیات را ممنوع كرده اند. از این روى، اگر فردى بخواهد سیگار بكشد، باید از ساختمان خارج شود و به فضاى آزاد برود و بعد به داخل ساختمان برگردد؛ زیرا اگر بنا باشد هر كسى در اتاق یا سالن سیگار بكشد، دیگران نیز به اجبار و بدون اختیار خود، دود آن را تنفس مى كنند و این براى آنان زیان بار است. به طور قطع، كسانى كه روحیه فردگرایى دارند نیز باید امر را رعایت كنند.

در این زمینه مثال بسیار زبیایى وجود دارد. گروهى از مردم سوار كشتى بودند. یكى از سرنشینان كشتى دست به كار سوراخ كردن محل نشستن خود شد. دیگران به او اعتراض كردند كه «چرا كشتى را سوراخ مى كنى؟» او گفت: این نقطه كشتى در اختیار من است و اینجا هم خود من نشسته ام. من جاى خود را سوراخ مى كنم و به محل نشستن شما كارى ندارم. سایر سرنشینان دست او را گرفتند و گفتند: «درست است كه تو فقط جاى خود را سوراخ مى كنى، ولى وقتى آب در داخل كشتى افتاد، دیگر من و تو را نمى شناسد؛ كشتى و همه ما باهم غرق مى شویم».

در زندگى اجتماعى، انسان نمى تواند فقط منفعت خود را ببیند و فقط به كار خود توجه داشته باشد و در كار دیگران دخالت نكند. هنگامى كه انسان دید، فردى به جامعه ضرر مى زند، باید دست او را بگیرد و او را از این عمل باز دارد. در اینجا جامعه به این فرد اجازه نمى دهد كه بگوید اینجا جاى خود من است؛ خانه خود من یا شهر خود من است؛ بلكه وقتى فرد به همه زیان مى رساند، هر قدر هم این جامعه فردگرا باشد، دست كم براى محافظت از منافع شخصى افراد، در كار او دخالت مى كند و مانع ضرر زدن او به جامعه مى شود.

در نتیجه، در جوامعى نیز كه فردگرایى به نحو كامل بر آنها حاكم است، نظارت عمومى مردم تا حدى وجود دارد.

حدود نظارت جامعه بر اعمال دیگران

در جوامع غربى كه فردگرایى بر آنها حاكم است، همه مى فهمند كه اگر تا حدى در كار دیگران نظارت نكنند، همگى زیان خواهند دید. از این روى، لازم مى دانند كه جامعه در مواردى بر كارها نظارت داشته باشد؛ اما اگر عمل فردى - هر چند خیلى قبیح و زشت - به آنان ارتباطى پیدا نكند و منافع مادى شان را به خطر نیندازند، با آن كارى ندارند. آنان معتقدند ضرر این عمل قبیح به خود شخص بازمى گردد، و افراد جامعه در این زمینه با او كارى ندارند. تعبیر «به من چه» و «به تو چه»، كه در چنین مواردى به كار مى رود، همان فردگرایى است. اما آنان در جایى كه زیان به افراد دیگر برگردد، حساسیت نشان مى دهند. اگر ضرر فقط متوجه خود فرد شود، افراد جامعه مى گویند: «به من چه!» حتى اگر كسى بخواهد به او بگوید به بدن خود ضرر نزن، در پاسخ مى گوید: «به تو چه!»

نگرش غرب در زمینه نظارت بر امور معنوى

تا اینجا سخن از فردگرایى و جامعه گرایى در امور مادى بود كه به انسانها مربوط مى شود. اما اكنون باید دید كه در امور معنوى این نظارت چگونه است. اگر رفتارى موجب ضرر معنوى براى جامعه شود، آیا آنجا مى توان بر كار دیگران نظارت كرد یا نه؟ تا به حال، صحبت از فردگرایى و جامعه گرایى در امور مادى بود. اقتضاى فردگرایى این است كه هرگاه نفع و ضرر كار یك فرد به ما مربوط نباشد، او را رها كنیم. این نگرشى است كه امروزه كم و بیش ‍ در غرب حاكم است و اصطلاحا به آن اندیویژوالیزم(244) مى گویند.

اما جامعه گرایان غربى، نظارت بر كار دیگران را فقط در امور مادى صحیح مى دانند، و در جایى كه اعمال افراد مربوط به امور معنوى - مانند كفر، ایمان، حق و باطل - مى شود، دخالت را مجاز نمى دانند. به عبارت دیگر، در غرب، آنجا كه اعمال افراد به دین، اخلاق و معنویات افراد دیگر باز مى گردد به هیچ كس اجازه داده نمى شود.

نگرش اسلام درباره نظارت بر امور معنوى

اسلام با هر دو نگرش درباره عدم لزوم نظارت در امور معنوى و بعضى از امور مادى كه به فرد مربوط مى شود، مخالف است. اسلام مردم را به گونه اى تربیت مى كند كه همیشه به فكر دیگران باشند. حتى در نماز كه فرد در حال برقرارى رابطه با معبود خویش است، مسلمانان باید از ضمیر جمع استفاده كنند نه مفرد. در امور اجتماعى نیز كه افراد با یكدیگر رابطه ندارند، نظارت اجتماعى فقط به امور مادى محدود نمى شود، بلكه مسلمانان باید به امر معنوى نیز توجه داشته باشند. اگر كسى كارى انجام مى دهد كه موجب فساد معنوى جامعه مى شود، باید وى را از آن كار نهى كرد. حتى در امور معنوى نهى از منكر لزوم بیشترى دارد؛ زیرا آنچه به روح انسان و امور معنوى او باز مى گردد، مهم تر از مادیات و امورى است كه به جسم و دنیاى او مربوط مى شود؛ مادیات فانى و تمام شدنى اند؛ اما امور معنوى باقى و پایدار هستند؛ همان طور كه صحیح نیست در مقابل كسى كه مى خواهد خود را به درون چاهى بیندازد، بى اعتنا بود، یا كسى كه مى خواهد خود را از بالاى پل به درون رودخانه اندازد تا غرق شود، یا در آتش بیندازد و خود را بسوزاند؛ زیرا وجدان انسان اجازه نمى دهد كه بگذارد شخصى، فقط به این دلیل كه خودش خواسته است، بر ضد خود هر كارى بكند.

اگر بینى كه نابینا و چاه است

اگر خاموش بنشینى گناه است

در حالى كه نهى دیگران، از امور دنیایى و مادى، كه ضرر و درد آنها موقتى و تمام شدنى است ضرورت دارد، درباره گناه، كه موجب عذاب ابدى مى شود، به طریق اولى لازم است. خداى تعالى در قرآن مى فرماید:

( كلم إن ضجت جلودهم بدلناهم جلودا غیرها لیذوقوا العذاب؛ (245) ) هرگاه پوست تن آنها پخته شود و بسوزد، آن را با پوستهاى دیگر جاى گزین سازیم تا عذاب را بچشند.

طبق فرمایش خداوند متعال، این روند كه كافران در جهنم مى سوزند و پوست آنها بر اثر سوختن خاكستر مى شود و دوباره بر بدن ایشان پوست جدیدى مى روید، تمام شدنى نیست. اینان افرادى هستند كه از فرمان خدا تعالى سرپیچى كرده و مرتكب گناه شده اند. وقتى شما مى بینید كسى چنین گناهى مرتكب مى شود كه سرانجام آن، صدها مرتبه بالاتر از این است كه آن فرد خود را در آتش این دنیا بیندازد و بسوزاند، آیا وجدان انسان اجازه مى دهد كه دست این فرد را نگیرد و او را از گناه دور نسازد. از این روى، امر به معروف و نهى از منكر در اسلام فقط به ضررهاى مادى باز نمى گردد، بلكه اسلام مى گوید جلو گناه را هم بگیرید؛ زیرا گناهكار به عذاب ابدى آخرت دچار مى شود.

نگرش قرآن به امر به معروف و نهى از منكر

در میان همه آیاتى كه بر امر به معروف و نهى از منكر دلالت دارند، دو آیه 67 و 71 سوره توبه ویژگى خاص دارند.(246) در این دو آیه، خداى تعالى مى فرماید زنان و مردان مؤمن بر یكدیگر ولایت دارند، و در پرتو این ولایت است كه امر به معروف و نهى از منكر مى كنند. این ولایت را به هر معنایى بگیریم، چه به معناى محبت و چه به معناى نوعى سلطه و قدرت قانونى، یا به هر معناى دیگر، براى این است كه مؤمنان یكدیگر را از كارهاى زشت باز دارند؛ زیرا انسان اگر بخواهد در جامعه كسى را از گناه دور كند، باید نوعى تسلط و حق قانونى بر آن فرد داشته باشد تا بتواند این كار را انجام دهد.

در فرهنگ غرب چنین حقى به كسى نمى دهند تا بتواند مانع ارتكاب گناه دیگران شود یا در امور معنوى دیگر افراد جامعه دخالت كند. اگر كسى نیز چنین كارى كند، او را سرزنش مى كنند. ولى در اسلام، این گونه نیست. در مكتب اسلام همه مؤمنان به منزله یك پیكرند؛ همان طور كه خود را از گناه دور مى سازند، وظیفه دارند دیگران را نیز از گناه دور كنند. در اسلام، افزون بر بینش اخلاقى و عاطفه انسانى كه انسان را وامى دارد تا مانع از سوختن دیگرى براثر گناه شود، امر الاهى و دستور خداوند وجود دارد كه مؤمنان نگذارند افراد جامعه بر اثر گناه بسوزند. این كار از مهم ترین واجبات است و طبق روایتى، امر به معروف و نهى از منكر فریضه عظیمى خوانده شده است كه دیگر فرایض و واجبات به واسطه آن پایدار هستند.(247) امر به معروف و نهى از منكر ضامن بقا و اجراى دیگر فرایض در جامعه است و عمل به دیگر واجبات در گرو امر به معروف و نهى از منكر است. اگر در جامعه به امر به معروف عمل شود، به واجبات دیگر نیز عمل خواهد شد، و اگر امر به معروف ترك شود، بقیه واجبات نیز ترك مى شوند. پس براى اینكه امر كننده به معروف بتواند به دیگرى با كلام گوشزد كند و عملا جلو او را بگیرد، باید بر او نوعى ولایت داشته باشد؛ یعنى قانون به نوعى تسلط دهد كه بتواند جلو او را بگیرد. این نوعى ولایت است. شاید منظور خداوند از اولیا در آیه( و المؤمنون و المؤمنات بعضهم اءولیاء بعض، ) این معنا باشد كه خداوند چنین ولایتى را به مسلمان داده است كه مسلمانان دیگر را امر به معروف و نهى از منكر كند.

معناى دیگرى كه مى توان براى ولایت ذكر كرد، «دوستى» است؛ یعنى چون مؤمنان به یكدیگر محبت دارند و دلسوز هم هستند، همدیگر را از مبتلا شدن به گناه و كارى كه به عذاب ابدى دچار مى كند، باز مى دارند. آن محبت حاكم بر مؤمنان ایجاب مى كند كه امر به معروف و نهى از منكر در میان آنان وجود داشته باشد. در آیه هر دو معنا قابل طرح است.

خداوند متعال در مقابل مؤمنان، از منافقان سخن به میان مى آورد؛ ولى در آن مقام واژه اولیا را به كار نمى برد، بلكه مى فرماید:( المنافقون و المنافقات بعضهم من بعض ) و به جاى( یاءمرون بالمعروف، ) مى گوید:( یاءمرون بالمنكر و ینهون عن المعروف. ) با توجه به بیان این دو آیه، چند سئوال مطرح مى شود كه اكنون به بررسى آنها مى پردازیم:

چرا قرآن در مقابل مؤمنان تعبیر منافقان را آورده است؟

پرسش این است كه چرا خداى تعالى در مقابل جمله( والمؤمنون والمؤمنات بعضهم اءولیاء بعض یاءمرون بالمعروف و ینهون عن المنكر، ) تعبیر( الكافرون و الكافرات، یاءمرون بالمنكر و ینهون عن المعروف ) را نیاورده، و در مقابل واژه «مؤمنان» از واژه «منافقان» بهره برده است.

بدین سئوال مى توان چنین پاسخ داد كه منافقان كسانى هستند كه در جامعه اسلامى زندگى مى كنند و تظاهر به ایمان دارند و در ظاهر، تمامى ارزشهاى اسلامى را پذیرفته اند، اما به هیچ یك از باورهاى دینى اعتقاد قلبى ندارند. آنان در ظاهر، با مسلمانان همراهى مى كنند، ولى در پنهان با آنان دشمنى مى ورزند و اگر فرصت مناسبى بیابند، به مسلمانان ضربه مى زنند؛ بر خلاف كافران كه در جامعه اسلامى نیستند و اگر هم در میان مسلمانان زندگى مى كنند به صورت علنى، مواضع خود را علیه ارزشهاى اسلامى اعلام مى دارند. از این روى مسلمانان ایشان را مى شناسند و مرزى میان خود و آنان مى كشند.

بنابراین خطر منافقان از كافران بیشتر است؛ زیرا اینان در جامعه اسلامى رسوخ كرده اند و به ارزشهاى اسلامى اعتراف دارند و تظاهر به ایمان مى كنند؛ اما به هر مكر و حیله اى دست مى یازند تا مردم را از دین جدا كنند. از این روى، خداوند متعال با طرح نام آنان در مقابل مؤمنان، هشدار مى دهد كه مؤمنان مواظب دین خود باشند و بدانند كه منافقانى در درون جامعه اسلامى هستند كه امر به منكر و نهى از معروف مى كنند.

مصلحت ولایت مؤمنان بر یكدیگر

شبهه دیگر اینكه خداى تعالى درباره منافقان، مانند مؤمنان، واژه «اولیا» را كه به معناى دوستى یا نوعى سلطه قانونى است، به كار نبرده است. این مسئله را از دو جهت مى توان بررسى كرد؛ زیرا اگر این واژه را به معناى ولایت بگیریم كه به معناى ولایت مؤمنان بر همدیگر است، براى اینكه مؤمنان بتوانند بر یكدیگر امر و نهى كنند، باید مجوز و تسلط قانونى داشته باشند، و خداى تعالى نوعى ولایت و قدرت قانونى براى آنان جعل كرده تا بتوانند در كار یكدیگر دخالت كنند. اما منافقان، كه با «امر به منكر» و «نهى از معروف» مى خواهند دین را از مردم بگیرند، نیازى به ولایت ندارند؛ زیرا ولایت یك حق قانونى است و قانون در هیچ جامعه اى، امر به منكر را تجویز نمى كند.

«ولایت» مى تواند به معناى دوستى و محبت باشد؛ بدین معنا كه برخى از مؤمنان دوست برخى دیگرند و به هم محبت مى ورزند؛ از این روى، وقتى مى بینند ضرر و زیانى متوجه مؤمنى مى شود، نگران مى شوند و مى كوشند كه او را متوجه ضرر كنند. مؤمنان چون به همدیگر محبت دارند، یكدیگر را امر و نهى مى كنند و راضى نمى شوند برادر و خواهر ایمانى آنان در آتش ‍ جهنم بسوزند. اما منافقان مانند مؤمنان دلداده یكدیگر نیستند. هر كدام از آنها به فكر منفعت خویش است. اگرچه در ظاهر، میان آنان اجتماع، هماهنگى و مشاركت باشد، دلهاشان از هم پراكنده است؛ چنان كه خداى تعالى درباره آنان مى فرماید:

( تحسبهم جمیعا و قلوبهم شتى؛ (248) ) آنان را متحد مى پندارى، ولى دلهایشان سخت پراكنده است.

در دلهاى پراكنده آنان مهر و محبتى در قبال هم وجود ندارد. اگر منافع شخصى آنان تاءمین نشود، به جان یكدیگر مى افتند و حتى یكدیگر را ترور مى كنند؛ چون هر كسى به فكر منافع خود مى باشد، و اگر اجتماع تشكیل مى دهند و در برخى كارها با هم مشاركت دارند، به دلیل آن است كه دامى براى تاءمین منافع خود بگسترانند. اگر در این اجتماع و مشاركت تزاحم پیدا كنند و منافع شخصى آنان به خطر افتد، همه چیز تمام مى شود و محبتى در میانشان نمى ماند؛ در حالى كه مؤمنان به هم محبت دارند، و از همین روى، دلسوز یكدیگرند و همدیگر را امر و نهى مى كنند؛ زیرا مى خواهند برادر و خواهر ایمانى آنان در آتش جهنم نسوزد. از این روى، خدا چنین قدرت قانونى اى براى امر به معروف و نهى از منكر به آنها داده است و آنان بر هم ولایت دارند. بدین جهت، خداى تعالى درباره مؤمنان مى فرماید كه آنان اولیاى یكدیگرند، ولى این تعبیر را درباره منافقان به كار نمى برد.

امكان امر به منكر و نهى از معروف در جامعه اسلامى

سئوال پیچیده دیگرى كه در این مقام مطرح مى شود، این است كه چگونه در یك جامعه، افرادى یافت مى شوند كه به كار بد و منكر امر كنند؛ زیرا در هر جامعه اى، منكر به معناى زشت و بد است. چگونه در جامعه اى مردمى پیدا مى شوند كه به زشتیها امر مى كنند؟ در جامعه اسلامى كه همه به ارزشها اعتراف دارند و تظاهر به ایمان مى كنند، چگونه افرادى مى آیند و به منكر امر مى كنند؟ چگونه در جامعه اسلامى كسانى جرئت مى كنند به افراد جامعه دستور بدهند كه كار بد انجام دهند؟ به طور قطع، این افراد هدفى را دنبال مى كنند و اطمینان دارند كه كسانى از آنان تبعیت مى كنند؛ زیرا اگر چنین بود كه مردم را به دزدى، فسق و فجور و كارهاى زشت دیگرى امر كنند، ولى كسى به سخن آنان گوش فرا ندهد، انگیزه «امر به منكر» پیدا نمى كردند. پس معلوم مى شود امر و نهى آنان اثرى در جامعه دارد كه این همه تلاش مى كنند و مى خواهند منكر در جامعه تحقق یابد.

براین اساس باید بررسى كرد كه منظور از معروف و منكر چیست. ممكن نیست كه مراد از منكر، - به اصطلاح منطقى و فلسفى - منكر به حمل اولى باشد، و كسى در جامعه به مردم امر كند كه به كارهاى بد و ناشایست دست زنند و از اعمال خوب بپرهیزند. چنین امر به منكرى تأثیرى در مردم نمى گذارد؛ زیرا همه مردم نوعى از ارزشها را باور دارند و اجازه نمى دهند كسى آشكارا آنان را به كار بد فراخواند؛ یعنى به طور مستقیم، به مردم بگوید كه «كار بد و ناشایست انجام دهید». به طور مسلم، هیچ عاقلى چنین سخنى نمى گوید و هیچ عاقلى به چنین حرفى گوش فرا نمى دهد. از این روى، مراد قرآن از امر به منكر منافقان، منكر به حمل اولى و ذاتى نیست، بلكه این است كه ایشان درباره مصادیق منكر و معروف، امر و نهى مى كنند. آنان مردم را به كارهایى دعوت مى كنند كه در واقع، منكرند، ولى ایشان این مصادیق را به مثابه معروف و كارهاى خوب معرفى مى كنند.

منافقان با سوء استفاده از پاره اى مفاهیم، روشهاى مغالطه آمیز و شیوه هاى تبلیغى شیطانى، مردم را به منكر امر مى كنند و به انجام اعمال ناشایست وامى دارند. آنان نخست زمینه اى فراهم مى كنند كه یك رشته از كارها، «خوب» وانمود شود و مردم چنین تلقى كنند كه این كارها خوب است؛ بعد به مردم مى گویند كه این كارهاى خوب را - كه در واقع مصادیق كارهاى زشت و بد هستند - انجام دهند، از طرف دیگر، در زمینه یك رشته از كارهاى خوب به گونه اى تبلیغ مى كنند كه زشت و بد وانمود شوند، و بعد مردم را به انجام آنها وامى دارند، اینك در جامعه ما، مصادیق فراوانى از آنها یافت مى شود، و با وجود ریشه هاى نفاقى كه هنوز در كشور ما وجود دارد، نباید از وجود چنین اقداماتى تعجب كرد.

براى نمونه، پیش تر در جامعه ما براى خانمها مفهومى ارزشى به نام «حیا» وجود داشت. به طور قطع، حیا یكى از صفات خوب براى زنان است. البته حیا براى همه خوب است - چه براى مرد چه براى زن - ولى یكى از صفات و ویژگیهاى برجسته خانمهاست. قرآن نیز واژه هاى حیا و استحیا را مى ستاید؛ و حتى در داستان دختران شعیب كه یكى از آنان از طرف پدر خود آمده بود تا حضرت موسى را به منزل دعوت كند، خداى تعالى با زبان مدح از حیاى آن دختر یاد مى كند و مى فرماید:

( فجاءته إ حداهما تمشى على استحیاء قالت إن اءبى یدعوك؛ (249) ) یكى از آن دو دختر با كمال وقار و حیا باز آمده و گفت: پدرم از تو دعوت مى كند.

حیا در فرهنگ ما بسیار پر ارزش است، اما در فرهنگ منافقان، مساوى با خجالت است. آنان مى گویند شرم و حیا همان خجالت است؛ اینكه زن حیا دارد، یعنى خجالتى است، و انسان خجالتى در دنیا كارى نمى تواند انجام دهد؛ انسان خجالتى فردى بى عرضه است و علم روان شناسى مى گوید خجالت كشیدن بد است، و بر این اساس، خجالت كشیدن دختر از پسر نقصى براى او به شمار مى آید؛ زیرا نمى تواند خواسته خود را براى او بیان كند و حق خود را از او بگیرد. پس دختر نباید از پسر خجالت بكشد. اینكه مردم مى گویند دختر باید در مقابل مردم نامحرم شرم داشته باشد، اشتباه است. دختر باید بى پروا باشد و بتواند در مقابل دیگران حرف خود را بزند و از خود دفاع كند. اینان حتى نمونه اى همچون حركت حضرت زینبعليها‌السلام از سیره اهل بیت عصمتعليهم‌السلام را براى تاءیید تفكر خویش مى آورند. اگرچه دفاع دختر از خود و انجام وظیفه شرعى امر مثبتى است، اما شرم دختر از مرد نامحرم نیز ارزش است. منافقان این دو مسئله را با هم یكى مى گیرند و میان حیا و خجالت فرقى نمى گذارند. پس براى اینكه انسان خجالتى بار نیاید، باید شرم و حیا را كنار بگذارد و براى اینكه این مسئله حاصل شود، باید دختران و پسران باهم معاشرت داشته باشند و این معاشرت و اختلاط حدى نداشته باشد. بدین ترتیب، منافقان، نخست، معاشرت دختران و پسران را به صورت یك امر فرهنگى جلوه مى دهند؛ سپس درباره آن تبلیغ مى كنند و حیا را از میان برمى دارند. این مصداق بارز «امر به منكر» است. همچنین زنده نگاه داشتن جشن چهارشنبه سورى را - كه از جمله فرهنگ قبل از اسلام است - به مثابه نماد فرهنگ ملى جلوه مى دهند.

بنابر این اگر زمینه فرهنگى در جامعه پیدا نشود، امر به منكر، معنا پیدا نمى كند؛ و از طرفى، با ترویج این مفاهیم ضد ارزش در جامعه، دیگر جایى براى امر به معروف باقى نمى ماند؛ یعنى آن چنان در مقالات، روزنامه ها، سخنرانیها و رسانه هاى مختلف، دخالت كردن در امور اعتقادى، ارزشى و اخلاقى دیگران را فضولى معرفى مى كنند و به هیچ وجه نتوان به كسى گفت كه چرا نماز نمى خواند. او در جواب مى گوید: این حرف فضولى است و فضولى در امور دیگران كار بسیار زشتى است. به این صورت معناى نهى از معروف تحقق پیدا مى كند.