فصل دهم: درسهایى از نهضت عاشورا
عروج انسانها به بالاترین مراتب انسانیت، و سقوط آنان به پایین ترین درجات، یكى از جنبه هاى بااهمیت واقعه كربلاست. در حماسه عاشورا با گروه ممتازى از انسانها مواجه مى شویم كه نمونه آنان در تاریخ كمتر مى توان یافت. هر فرد این گروه از لحاظ شرافت، انسانیت، كمال، شجاعت، شهامت، فداكارى و سایر خصلتهاى پسندیده در والاترین مقام ایستاده است.
محور این گروه بى مثال، شخصیت بى مانند امام حسینعليهالسلام
است و برادران، فرزندان، یاران، حواریین و دوستان خاص آن حضرت پیرامون این وجود شریف گرد آمده اند.
هر انسانى، مسلمان یا غیر مسلمان، با شنیدن ویژگیها و سرگذشت این گروه، بى اختیار به آنان عشق مى ورزد و دلباخته ایشان مى شود. از این روى، بسیارند كسانى كه از سایر ادیان و مذاهب، شیفته حضرت سیدالشهداعليهالسلام
مى شوند. از جمله بعضى زرتشتیان در ایام محرم عزادارى مى كنند و با شنیدن نام مبارك امام حسینعليهالسلام
، نشانه هاى تاءثر در چهره هایشان نمایان مى گردد. حتى بت پرستان، در سرزمین هندوستان، به سرور شهیدانعليهالسلام
مهر مى ورزند و در روزهاى تاسوعا و عاشورا، هندوان بت پرست آتش روشن مى كنند و به یاد امام حسینعليهالسلام
با پاى برهنه وارد آتش مى شوند.
وجدان آدمى اقتضا مى كند كه در پیشگاه چنین انسانهاى بلندمرتبه اى خضوع كند و در برابر بزگوارى آنان سر تعظیم فرود آورد، و از همین روست كه حتى كافران به این جوانمردان مهر مى ورزند.
در مقابل این گروه، عده اى قرار دارند كه به سختى مى توان، در تاریخ بشر كسانى به پلیدى، سنگ دلى، ناجوان مردى، و درنده خویى آنها سراغ داد. اما چگونه ممكن است بعضى از انسانها به آن مرتبه خوبى و كمال برسند و بعض دیگر تا این حد پلید و پست باشند؟ البته این سئوال تنها درباره واقعه كربلا مطرح نیست، و این دو گروه همواره در طول تاریخ و حتى در حال حاضر بوده اند. از این روى كسانى براى پاسخ به این سئوال كوشیده اند به شیوه علمى توضیح دهند كه علت تعالى و سقوط انسان چیست و چگونه بعضى از انسانها به سوى رشد و تعالى گام برداشته اند و صفات والاى انسانى در آنان ظهور یافته است، و در مقابل عده اى به نازل ترین درجات سقوط مى كنند؟
واقعه كربلا مسئله اى شخصى و مربوط به چند فرد خاص نیست؛ بلكه پدیده عظیم اجتماعى اى است كه بر جامعه آن روز تأثیر گذاشت و بعد از گذشت نزدیك به هزار و چهار صد سال هنوز هم در جامعه هاى مسلمان نشین تأثیر خود را از دست نداده است. بر این اساس، عده اى در صدد برآمده اند كه واقعه كربلا را - به منزله حركتى گروهى و جریانى تاریخى - از منظرى جامعه شناختى تحلیل و بررسى كنند.
از سوى دیگر، بحث درباره علل و چگونگى تعالى و ترقى انسان در معنویات و كمالات انسانى، و همچنین سقوط و انحطاط در رذایل، در حوزه علم روان شناسى است، و در آن، خصوصیات روانى افراد و عوامل شكل گیرى شخصیتى با این ویژگیها، بازكاوى مى شود.
نقش وراثت و محیط، در صعود و سقوط انسان
به طور كلى مى توان گفت روان شناسان، عوامل مؤ ثر در شكل گیرى شخصیت انسان را به دو دسته تقسیم كرده اند: دسته اول، عوامل وراثتى هستند؛ خصوصیاتى كه فرزندان از پدران و مادران به ارث مى برند. اگر والدین صفات رذیله اى داشته باشند، این صفات به نحوى به فرزندانشان نیز سرایت مى كند؛ چنان كه تقریبا همه افراد تیره بنى امیه، فاسد بودند. در مقابل، اجداد و پدران پیامبر اكرمصلىاللهعليهوآله
و امامان معصومعليهمالسلام
افرادى شایسته و با فضلیت بوده اند. بنابر این به طور قطع، عامل وراثت در شكل گیرى شخصیت هر یك از این دو گروه مؤ ثر بوده است.
دسته دیگرى از عوامل كه به صورت كلى در شكل گیرى شخصیت انسان مؤ ثرند، عوامل محیطى هستند. به عبارت دیگر، بخشى از ویژگیهاى شخصیتى انسان بر اثر تربیت و یادگیرى فراهم مى آید، و این ویژگیها چندان تحت تأثیر عوامل وارثتى نیستند. شرایط محیط، اعم از شرایط خانواده، مدرسه، گروههاى سنى مختلف، قشرها و طبقات اجتماعى هستند كه در شكل گیرى شخصیت افراد مؤ ثرند. بررسیهاى روان شناسان نشان داده كه شخصیت هر فرد معلول عوامل وراثتى و محیطى است. پس براى پاسخ به این سئوال كه چرا افرادى مانند یاران امام حسینعليهالسلام
تا این حد از فضایل انسانى برخوردار بوده اند، این است كه آنان از سویى در خانواده هایى شریف و پاك متولد شده بودند و از سوى دیگر محیط تربیتى شان، پاك و سالم بوده است. این دو عامل موجب شده است كه آنان از صفات نیك و پسندیده برخوردار شوند. برخلاف گروه مقابل، كه در خانواده هایى ناپاك متولد و در محیطى پلید پرورش یافته بودند. این پاسخى كلى است كه روان شناسان درباره عوامل مؤ ثر در پیدایش شخصیت انسان ارائه مى كنند.
یك اشكال كلى بر این نظریه وارد است و آن اینكه ممكن است در شرایط وراثتى و محیطى یكسان، دو گونه شخصیت پدید آید. حتى در میان فرزندان پیغبمران و امامانعليهمالسلام
نیز افراد نابابى وجود داشته اند. فرزند نوح، یكى از معروف ترین مصادیق این امر است. همچنین جعفر كذاب كه برادر و عموى امام معصوم بود، فردى ناباب بود. بنابراین مى توان گفت كه تأثیرگذارى عوامل و ارثى و محیطى كلیت ندارند، بلكه ممكن است عوامل دیگرى نیز در شكل گیرى شخصیت فرد مؤ ثر باشند. از سوى دیگر، گاهى افرادى را مى توان یافت كه شخصیتشان به تدریج تحت تأثیر عوامل ارثى و محیطى خاصى شكل گرفته و ثبات یافته است، اما در شرایط خاصى ناگهان تغییر مى كند. فردى كه سالها با ویژگیهاى خاص شخصیتى زیسته است، بر اثر حادثه اى متحول شده و به شخصیت دیگرى تبدیل مى گردد؛ چنان كه، حر بن یزید ریاحى، كه ابتدا، راه را بر كاروان امام حسینعليهالسلام
بست، در نهایت توبه كرد و نزد آن حضرت آمد و از آزادگان واقعى شد. حر، به مقامى رسید كه امامان و اولیاى خدا به زیارت او مى روند و مقامش را ارج مى نهند. اگر شخصیت انسان تنها معلول عوامل ارثى و محیطى باشد، چگونه شخصیت یك فرد یك باره و در چند روز دگرگون مى شود؟ در داستان كربلا نمونه هایى از این قبیل یافت مى شود.
زهیر بن قین، از جمله كسانى است كه به طرفدارى از بنى امیه معروف بود و از «عثمانیان» به شمار مى آمد. او در سفر امام حسینعليهالسلام
از مكه به سوى كربلا، در بین راه به قافله آن حضرت نزدیك شد و گفت وگویى میان آنان صورت گرفت كه وى را منقلب ساخت؛ چنان كه زهیر یكى از سرداران و سلحشوران بزرگ عاشورا گشت.
به این ترتیب انسانى كه عمرى را در مسیرى دیگر گذرانده است، طى چند لحظه گفت وگو با امام حسینعليهالسلام
مسیر خود را تغییر داد. شاید تصور شود كه دگرگونى شخصیت حر و زهیر نتیجه تأثیر كلام امام حسینعليهالسلام
بوده است، ولى با مشاهده مواردى دیگر در مى یابیم كه این گونه نیست؛ چرا كه امام حسینعليهالسلام
با عبیدالله بن حر جعفى نیز ملاقات كرده و او را نیز به همراهى با خود فراخوانده است؛ اما او در جواب دعوت امام گفت: من اسب و شمشیرم را در اختیار تو مى گذارم، ولى نمى خواهم خودم در این ماجرا شركت كنم.
اگر سخن امام حسینعليهالسلام
چنان تأثیر تكوینى اى داشت كه افراد را در همان دم تغییر دهد، باید سخن آن حضرت عبیدالله را نیز دگرگون مى ساخت. بنابراین مى توان گفت گرچه عوامل وراثت و محیط تأثیر فراوانى در شكل گیرى شخصیت انسان دارند، این گونه نیست كه به تنهایى بتوانند شخصیت انسان را قوام بخشند و همچنین بتوان براساس آنها، رفتار اشخاص را پیش بینى كرد.
بنابراین از سویى این اشكال بر مبناى روان شناسان وارد مى شود كه عوامل تشكیل دهنده شخصیت افراد، منحصر در وراثت و محیط نیست و سرنوشت آنان تنها بر اساس این دو عامل رقم نمى خورد و از سوى دیگر، اگر تأثیر وراثت و محیط را تأثیر مطلق بدانیم، باید به نوعى جبرگرایى قایل شویم؛ زیرا بر این اساس، هر انسانى هنگام تولد بدون اختیار خصوصیاتى را به ارث برده و خصوصیات دیگرى را نیز از محیط مى آموزد. نوزادى كه متولد مى شود، خود، محیط پیرامونش را نمى سازد، بلكه محیط، از پیش ساخته شده است و طفل در آن محیط متولد مى شود و از آن محیط تأثیر مى پذیرد و ساختار آن نیز در اختیار او نیست. از این روى، نه عوامل وراثتى در اختیار طفل است و نه عوامل محیط - به خصوص محیط خانواده. سپس كودكى به محیط مدرسه پاى مى گذارد. ساختار این محیط نیز چندان در اختیار كودك نیست. محیط اجتماع نیز تحت اختیار انسان نیست.
بر این اساس، مجموعه اى از عوامل غیر اختیارى، شخصیت انسان را مى سازند كه یا ارثى اند یا محیطى، و بدین ترتیب انسان در حقیقت مجبور است. در این صورت نكوهش و مذمت افراد منحرف نیز صحیح نیست، و بر مبناى این نظریه، درباره علت انحراف هر كسى مى توان گفت، پدر و مادر وى منحرف بوده اند یا محیط پیرامون او نامناسب بوده است. از سوى دیگر، درباره علت خوبى شخص باید گفت كه چون او پدر و مادر خوبى داشته و در محیط مناسبى پرورش یافته، به این مرتبه رسیده است. از این روى، تمجید و تحسین خوبان و مذمت و نكوهش بدان نامعقول خواهد بود.
چنین طرز تفكرى كه نوعى گرایش جبرگرایانه است، هم اكنون در بسیارى از كشورهاى غربى رواج دارد و گرایش مسلط بر آن سرزمینهاست. یكى از عوامل رواج فرهنگ تساهل و تسامح در مغرب زمین نیز همین گرایش است. در این كشورها گمان مى كنند خوبى هر انسانى، مرهون عواملى غیر اختیارى اعم از ارثى و محیطى است؛ در مقابل انسانهاى شرور را، اجتماعى كه آنان در آن زندگى مى كنند فاسد كرده است و عوامل ارثى كه در اختیار او نیستند، در شخصیت او تأثیر گذاشته اند، و بنابراین نمى توان چنین شخصى را مذمت كرد. از این روى باید به یكدیگر احترام گذاشت و برخوردى همراه با «تولرانس» داشت! همچنین باید تحمل داشت و خشونت به خرج نداد؛ هیچ كس را نباید به سبب اعمال بدش مذمت كرد؛ زیرا شرایط، آنان را این گونه ساخته است.
این نگرش، به طور طبیعى، نوعى سهل انگارى در قبال دیگران را در پى مى آورد، و به همین دلیل در مغرب زمین چنین نگرشى به گونه اى همه گیر مشاهده مى شود. بنابراین باید مراقب بود كه فرهنگ تساهل و تسامح كه زاییده این نگرش جبرآمیز است، به كشورهاى اسلامى سرایت نكند. در مقابل، تعالیم قرآن و برخورد انبیا با مردم برخلاف این نگرش بود و آنان خوب یا بد بودن افراد را، تنها، میراثى از والدین یا نتیجه تأثیر محیط نمى دانستند.
بررسى این نظریه با توجه به آیات قرآن
قرآن كریم آن گاه كه كفار، ملحدان، فاسقان، قاتلان، ظالمان و ستمگران را مخاطب قرار مى دهد، به هیچ روى، آنان را تبرئه نمى كند. قرآن، بد بودن افراد را نتیجه بد بودن پدران و محیط اطراف نمى داند و به سختى با چنین كسانى برخورد مى كند. كتاب وحى، درباره افرادى كه به راه خطا مى روند، از تعبیرات تند و تهدیدهاى شدیدى استفاده مى كند، و در مقابل، درباره خوبان، تشویقها و عبارتهاى ستایش آمیز به كار مى برد. به عبارت دیگر، محور همه دعوتهاى انبیا انذار و تبشیر است، و مبشر و منذر از القاب عام همه انبیا به شمار مى آید.
پیامبران بشارت داده اند كه خداوند در حق انسانهاى خوب لطف و رحمت بى نهایت دارد، بركات خود را بر ایشان فرو مى فرستد و دنیا و آخرتشان را آباد مى سازد. معناى بشارت این نیست كه افرادى كه پدرانشان در دنیا خوب و محیط زندگى شان سالم بوده است، در آخرت نیز این گونه خواهند بود.
همچنین در قرآن كریم موارد فراوانى از انذار به چشم مى خورد: «مبادا ظلم كنید»؛ «مبادا كفر ورزید»؛ «مبادا به خدا شرك ورزید»؛ «كسانى كه شرك ورزند، خدا هرگز آنان را نخواهد بخشید»؛
«شرك به خداى واحد متعال، ستم بزرگى است».
اگر شرك بر اثر عوامل ارثى و محیطى باشد، این همه انذار براى كسانى كه شرك مى ورزند، نمى تواند صحیح باشد؛ زیرا شرك آنان به سبب عوامل غیر اختیار است.
قرآن همچنین كافران و پیمان شكنان را به شدت تهدید مى كند: «با پیشوایان كفر بستیزید».
«هر جا یافتید، آنان را بكشید»....
این آیات درباره كسانى اند كه با افرادى پیمانى بسته بوده اند و موظف به رعایت این پیمان بودند، اما پیمان شكستند و به حقوق مسلمانان تجاوز كردند.
اگر خوبى یا بدى انسانها بر اثر عوامل ارثى و محیطى باشد و آنان از خود اختیارى نداشته باشند، تشویق صالحان و سرزنش و تهدید كافران، معاندان و ستمگران بى معنا خواهد بود؛ اگرچه ممكن است گفته شود در دنیا، مبارزه با كافران براى رعایت مصالح جامعه لازم و ضرورى است، باز این اشكال درباره عقاب اخروى باقى مى ماند كه چرا در آخرت باید آنان به عذاب جهنم گرفتار شوند، در حالى كه از خود اختیارى نداشته اند! چنان كه خداى تعالى در قرآن مى فرماید:
(
لهم فى الدنیا خزى و لهم فى الاخرة عذاب عظیم؛
)
براى آنان در دنیا ذلت و در آخرت عذاب بزرگى است؛(
و لعذاب الاخرة اءشد و اءبقى؛
)
عذاب آخرت شدید و پایدار است؛(
و لعذاب الاخرة اءكبر؛
)
و عذاب آخرت بزرگ است.
بنابراین از نظر قرآن كریم، انسان، تنها و همیشه تحت تأثیر عوامل ارثى و محیطى، و به طور كلى غیرارادى، نیست، بلكه سومى نیز در كار است كه تا حدى در اختیار همه انسانها هست. خداوند، قدرتى به انسان داده است كه مى تواند به كمك آن در برابر تمام عوامل ژنتیكى و محیطى مقاومت ورزد و حتى در صورتى كه در محیطى فاسد زندگى كند، بتواند در برابر این فساد پایدار بماند و علاوه بر نجات خود، دیگران را نیز از منجلاب خارج سازد. چنان كه خداى تعالى مى فرماید:
(
و ضرب الله مثلا للذین آمنوا امراءت فرعون؛
)
خدا براى كسانى كه ایمان آورده اند همسر فرعون را مثال مى زند.
همسر فرعون در كنار او زندگى مى كرد؛ فرعونى كه مى گفت:(
اءنا ربكم الا على؛
)
«من پروردگار برتر شما هستم»؛ همه چیز متعلق به من و در اختیار من است:(
اءلیس لى ملك مصر و هذه ال
إن
هار تجرى من تحتى؛
)
«آیا سرزمین مصر از آن من نیست و این جویبارهایى كه از زیر [قصر] من جارى اند؟» بنابراین من خداى شما هستم!
فرعون در قصرى زندگى مى كرد كه شاید در آن زمان بى نظیر بود. با این حال آسیه - همسر فرعون - در كنار وى به مقامى رسید كه خداى تعالى در قرآن كریم او را نمونه انسانى برجسته براى همه مردان و زنان مؤمن معرفى مى كند. بنابراین معلوم مى شود حتى در محیط كفرآلودى كه فرعون بر آن حاكم است، انسان مى تواند خود را اصلاح كرده، راه خویش را تغییر دهد؛ البته ممكن است گفته شود كه شاید عامل ارثى قوى اى در ایمان آوردن همسر فرعون مؤ ثر بوده كه به كمك آن بر عامل محیط غالب شده است؛ اما گذشته از شواهد تاریخى كه این امر را تاءیید نمى كنند، تغییر ناگهانى شخصیت را نمى توان با این توجیه حل كرد. بنابراین عامل دیگرى نیز در شكل گیرى شخصیت انسان دخالت دارد كه باید شناخته شود.
مصلحان و مربیان بزرگ جامعه بشرى كه قصد دارند به انسانها خدمت كنند، عاملى را كه مى تواند عوامل ارثى و محیطى را خنثا كند، بشناسند و آن را تقویت كنند. بنابراین در شرایطى كه عوامل ارثى و محیطى در ساختار شخصیتى افراد تأثیراتى خاص خود مى گذارند، كسانى كه قصد دارند جامعه را تغییر دهند و اصلاح كنند، باید از عامل سوم بهره گیرند؛ زیرا براى ایجاد تغییرات اختیارى نمى توان از عوامل جبرى استفاده كرد.
گذشته از براهین علمى و فلسفى كه درباره ماهیت عوامل اختیارى بحث مى كنند، تجربه ثابت كرده كه افزون بر وراثت و محیط، عامل دیگرى نیز در شكل گیرى شخصیت انسان مؤ ثر است. آیات قرآن و احادیث نیز این امر را تاءیید مى كنند. حتى كسانى كه انسان را مجبور مى دانند، در عمل جبر را نپذیرفته اند و هنگامى كه با فرد خطاكارى روبه رو شوند، او را نكوهش مى كنند.
میهمان در مذبح میزبان!
پس از مرگ معاویه، مردم تمام بلاد اسلامى حتى مدینه با یزید بیعت كردند؛ مدینه اى كه مركز دنیاى اسلام و محل زندگى حسنین علیهما السلام و بزرگان اصحاب پیامبر بود و مردم آن پیوسته با كتاب خدا و رسول او ارتباط داشتند. ایشان بارها امام حسینعليهالسلام
را بر دوش پیغمبرصلىاللهعليهوآله
دیده بودند و سخنان فراوانى درباره آن حضرت از زبان پیامبرصلىاللهعليهوآله
شنیده بودند. اما همه این مردم، حتى افراد سرشناس - جز چند نفر - با یزید بیعت كردند. در چنین اوضاعى مردم كوفه براى امام حسینعليهالسلام
نامه نوشتند و از آن حضرت خواستند كه به كوفه بیاید و رهبرى ایشان را به عهده بگیرد. این اقدام مردم كوفه نشان مى دهد كه تعلیمات امیرالمؤمنینعليهالسلام
براى این مرد اثر گذاشته بود و بر همین اساس به اهل بیتعليهمالسلام
گرایش داشتند. این نامه ها بسیار احترام آمیز نگاشته شده اند. اما نویسندگان آنها پس از چندى در میدان جنگ مقابل ایشان ایستادند و او را به شهادت رساندند؛ چنان كه روز عاشورا و قبل از آن امام حسینعليهالسلام
چندین بار با آنان سخن گفت و فرمود: مگر شما خود این نامه ها را ننوشته اید؟ مگر شما نبودید كه ما را براى تشكیل حكومت علوى دعوت كردید و قصد داشتید با من بیعت كنید؟ مگر شما نگفتید(
لعل الله یجمعنا بك على الحق؟
)
اما گرچه مردم كوفه به اهل بیتعليهمالسلام
اظهار علاقه كرده و امام حسینعليهالسلام
را به شهر خود دعوت كرده بودند، بدون شك ایمان در دلهاشان چندان ریشه ندوانده بود، و شناختشان درباره امامت اهل بیتعليهمالسلام
و وجوب اطاعت از امام معصومعليهالسلام
ضعیف بود. كوفیان از ظلم بنى امیه به ستوه آمده بودند، و از تسلط آنان بر خود مى ترسیدند و به طور فطرى و طبیعى نیز به خاندان پیغمبر اكرمصلىاللهعليهوآله
علاقه داشتند، ولى ایمان محكم و شناخت عمیقى به اهل بیتعليهمالسلام
و امر امامت و ولایت نداشتند. این ضعف شناخت، موجب شد كه عمال دستگاه عبیدالله بن زیاد بتوانند طى یك ماه با هجمه هاى تبلیغاتى خود طرز فكر كوفیان را تغییر دهند. ولى ضعف شناخت، تنها عامل مؤ ثر نبود، بلكه مهم تر از آن، گرایشهایى بود كه دشمنان اسلام و اهل بیتعليهمالسلام
به كمك آنها مردم كوفه را از مسیر خود منحرف ساختند. این گرایشها، همان هوسها و آرزوهایى بود كه در ركاب امام حسینعليهالسلام
برآورده نمى شد. امویان مى كوشیدند بر این عوامل تكیه كنند و افراد سرشناس، رؤ ساى قبایل و عشایر را امیدوار سازند كه با پذیرفتن حكومت ابن زیاد به آرزوهایشان خواهند رسید، و به این ترتیب كسانى كه سالها در مجلس وعظ امام علىعليهالسلام
شركت جسته و در ركاب آن حضرت با معاویه جنگیده بودند، فریب خوردند و با عبیدالله بن زیاد و یزید بیعت كردند و به جنگ امام حسینعليهالسلام
آمدند.
ارتباط بین «باید» ها و «هست» ها
ارزشها، یعنى خوبیها و بدیها و بایدها و نبایدها، بر اساس تحلیلى صحیح، بر شناختها و هستها مبتنى اند. به تعبیر دیگر، تمام بایدها بر پایه هستها استوارند و به نحوى از هستها ناشى مى شوند.
انسان واجد دو نوع شناخت است كه در زندگى او اهمیت بسیار دارند: گونه نخست، شناخت هستهاست؛ شناخت اینكه آیا انسان و جهان آفریدگار و پروردگارى دارند یا نه؟ آیا كسى هست كه اختیار آفرینش و اداره عالم در دست او باشد؟ این اصلى ترین مسئله در زندگى انسان است: اگر پاسخ این پرسش مثبت باشد، در پى آن، مسائل فراوان دیگرى مطرح مى شود؛ همچنان كه اگر پاسخ این سئوال منفى باشد، به دنبال آن مسائل دیگرى مطرح مى شود. اگر كسى - الیعاذ بالله - معتقد شد كه خدایى در كار نیست، براى او مسئله عبادت و پرستش خدا مطرح نخواهد بود، و وجود ادیان و مذاهب و بر حق و باطل بودن آنها مطرح نمى شود. اگر خدا نباشد، باید بساط همه ادیان را برچید. پس این مسئله بسیار مهم و بلكه اصلى ترین مسئله است كه انسان باید در زندگى خود آن را حل كند.
دومین شناخت به حقیقت انسان باز مى گردد؛ به اینكه آیا انسان، تنها همین موجودى مادى است كه پس از مدتى عمر مى میرد و با مرگ تمام مى شود؟ یا انسان بعد از مرگ نیز از حیات بهره مند است؟ در این صورت شاید حیات پس از مرگ ابدى باشد. این دو نوع شناخت، از هر امر دیگرى، حتى از اعتقاد به انبیا مهم تر است؛ چنان كه قرآن كریم در آیات پرشمارى بر ایمان بالله و بالیوم الاخر تاءكید ورزیده است، و در این آیات، سخنى از انبیا، ادیان و كتب آسمانى در میان نیست:(
و من الناس من یقول آمنا بالله و بالیوم الاخر؛
)
«و برخى از مردم مى گویند: ما به خدا و روز واپسین ایمان آورده ایم».(
لقد كان لكم فى رسول الله اسوة حسنة لمن كان یرجوا الله و الیوم الاخر؛
)
«قطعا براى شما در [اقتدا] به رسول خدا سرمشقى نیكوست: براى آن كس كه به خدا و روز واپسین امید دارد». ابتدا باید مسئله وجود خدا و روز قیامت و زندگى ابدى را حل كرد. آن گاه اعتقاد به انبیا و روز قیامت و حساب و كتاب مطرح مى شود. سپس نوبت آن مى رسد كه در این عالم چه كنیم تا سعادتمند شویم. اینجاست كه مسئله نیاز به انبیا مطرح مى شود. اگر انسان پاسخ این دو پرسش را بیابد، رفتار او در مسیر خاصى قرار مى گیرد و احساس مى كند حساب و كتابى در كار است و باید مراقب اعمال خود باشد تا مبادا روز قیامت در آتش جهنم بسوزد. اما اگر به آخرت اعتقاد نداشته نباشد، رفتار او تغییر مى كند. چنین كسى مى تواند هر طور بخواهد، رفتار كند، و كاملا آزاد و رها باشد؛ چون گمان نمى كند كه حساب و كتابى در كار است. از این روى، لیبرالیسم، به انكار خدا و پیامبرصلىاللهعليهوآله
بر مى گردد. اگر كسانى در كنار اعتقاد به خدا و قیامت، لیبرالیسم را هم مى پذیرند، نوعى تضاد در اعتقادشان وجود دارد كه خود به آن توجه ندارند. این دو اعقتاد به هیچ وجه با یكدیگر جمع نمى شوند. ممكن نیست انسان بخواهد آزاد باشد و به دلخواه رفتار كند، و در عین حال به قیامت، حساب و كتاب نیز اعتقاد داشته باشد. اعتقاد به حساب و كتاب ایجاب مى كند كه رفتارها به گونه اى تنظیم شوند كه در قیامت بتوان پاسخ گوى آنها بود؛ و این با لیبرالیسم ناسازگار است.
پس از اعتقاد به وجود خدا مسئله اصلى، اعتقاد به روز قیامت است و اینكه آیا زندگى اصلى انسان در آخرت است یا خیر؟ و بر همین اساس آدمى باید در این دنیا به گونه اى رفتار كند كه در آخرت سعادتمند باشد. یا در مقابل، زندگى حقیقى در همین دنیاست و هرچه هست، متعلق به همین عالم است و در نتیجه تنها خودش بودن در این دنیا اهمیت دارد. در این صورت، چون ایمان واقعى در دل نیست، ترس از عقاب الاهى و عذاب ابدى نیز تأثیر بازدارنده اى نخواهد داشت. بنابراین آنچه موجب شد مردم كوفه تا این حد بى وفا و سزاوار لعن و نفرین گردند، علاقه آنان به امور دنیایى بود.
علت تفاوت گروههاى همسان از نظر وراثت و محیط
پیش از این گذشت كه در واقعه كربلا دو گروه كاملا متمایز در برابر یكدیگر صف كشیدند. گروه اول انسانهایى در اوج پاكى، تعالى روح و قرب به خداوند بودند، و گروه دوم دسته اى انسان نما، و در حضیض پلیدى، قساوت و درندگى. با نظر به تفاوت چشم گیر این دو گروه كه از سویى نمونه بارز عروج انسان به عالى ترین مراتب انسانى، و از سوى دیگر سقوط او به پست ترین مراتب حیوانى است، این سئوال مطرح مى شود كه چگونه ممكن است كسانى به این درجه از تعالى و عزت و قرب به خدا نایل شوند، و كسانى دیگر، در چنان مرتبه اى از پستى، ذلت و زبونى سقوط كنند كه حتى لایق نام انسان نباشند، با آنكه هر دو گروه، از عقل و وجدان و دیگر مواهب انسانى برخوردارند و خداى متعال پیامبران را براى همه آنان فرستاده است تا همگى از هدایت او بهره مند شوند. چرا باید تا این حد از جهت رشد و شكوفایى استعدادها و مظاهر انسانى، بین افراد بشر تفاوت باشد؟ پیش تر این سئوال را در دو سطح فردى و اجتماعى مطرح كردیم.
چگونه دو گروه در مقابل هم قرار مى گیرند، و یكى، همچون خاندان پیغمبرصلىاللهعليهوآله
، تا عالى ترین مراتب انسانى ترقى و تعالى مى یابد، و گروه دیگر، مانند بنى امیه، به حدى سقوط مى كنند كه از هر حیوان درنده اى پست تر مى شوند، در حالى كه این دو گروه، از قبیله قریش، و جد مشتركشان عبد مناف بوده است. به عبارت دیگر، با آنكه ویژگیهاى وراثتى و عوامل اجتماعى كمابیش میان آنان مشترك بود، گروهى آن چنان ترقى كردند و گروه دیگر این چنین تنزل یافتند. این مسئله اى اجتماعى است كه جامعه شناسان مى باید بدان بپردازند. آنان مى گویند در اكثر مناطق دنیا، پیش از شهرنشینى زندگى قبیله اى رایج بوده و این نوع زندگى خصوصیات و ویژگیهایى داشته است. رقابت بین دو قبیله، یا دو تیره از یك قبیله كه در كنار هم زندگى مى كنند، یكى از این ویژگیهاست. این رقابتها بر اساس شرایط مختلف زمان و مكان، به صورتهاى مختلف، حتى به صورت رقابت مذهبى، ظاهر مى شود، و هنگامى كه رقابت بین دو قبیله اوج مى گیرد به جنگ و خونریزى میان آنان مى انجامد. بر اساس دیدگاه جامعه شناسان، واقعه عاشورا نیز حادثه اى از همین قبیل بوده است. بنى هاشم و بنى امیه كه دو تیره از قبیله قریش بودند، با یكدیگر بر سر مسائل مذهبى و مناصب مربوط به كعبه و حج و نیز مسائل اقتصادى اختلاف داشتند و میان آنها رقابت شدیدى وجود داشت كه به دشمنى و كینه اى دیرینه بین این دو تیره انجامیده بود. رقابت بین این دو گروه ادامه داشت، تا اینكه پیامبر اسلامصلىاللهعليهوآله
از بنى هاشم به رسالت مبعوث شد. این امر، حسادت و رقابت بنى امیه را به كینه هاى بسیار حاد تبدیل كرد؛ از جمله اینكه در جنگ بدر، بنى هاشم و یارانشان بسیارى از بزرگان بنى امیه را كشتند و بازماندگان آنان را داغدار كردند. بدین ترتیب اختلافات این دو تیره اوج گرفت تا زمانى كه در فتح مكه، بنى امیه با اجبار و كراهت و در ظاهر، اسلام آوردند ولى كینه هاى سابق همچنان در دل آنان باقى ماند. سرانجام بنى امیه، با كشتن امام حسینعليهالسلام
و فرزندان و یارانش در كربلا از بنى هاشم و خاندان پیامبرصلىاللهعليهوآله
انتقام گرفتند.
نقد دیدگاه جامعه شناسان در تحلیل حادثه كربلا
طبق نظر جامعه شناسان، حادثه كربلا نتیجه طبیعى رقابت بین دو تیره یا دو قبیله است. گاهى نیز عواملى ضمیمه رقابت آنها شده، به شدت گرفتن این رقابت دامن مى زند. بنابراین مخالفت دو قبیله یا دو تیره با یكدیگر، امرى طبیعى است كه گاهى نیز به جنگ مى انجامد. زمانى كه یكى از دو قبیله در جنگ پیروز شد و با طرف مقابل خشونت ورزید، باید منتظر باشد كه روزى نیز طرف مغلوب، غالب شود و انتقام بگیرد.
بر این اساس، از تحلیل جامعه شناسان نیز - همچون روان شناسان - همین نتیجه حاصل مى آید كه باید تساهل و تسامح را رعایت كرد و خشونت را كنار گذاشت. خشونت در كربلا نتیجه خشونت در جنگ بدر بود. اگر نمى خواهید حسینعليهالسلام
كشته شود، افراد تیره بنى امیه را نكشید. بنابراین جنگ، خونریزى و خشونت را كنار بگذارید تا چنین حوادثى رخ ندهد. به عبارت دیگر، بر اساس دو نظریه روان شناسانه و جامعه شناسانه، مى توان جهاد، دفاع و نیز حركت امام حسینعليهالسلام
، یعنى مقدس ترین پدیده تاریخ بشر را تخطئه كرد.
اما آیا این دیدگاه نظریه علمى صحیحى است كه چنین رقابتهاى لازمه زندگى قبلگى است؟ آیا این رقابتها به طور طبیعى به خونریزى مى انجامد؟ آیا مى توان گفت چنین حوادثى در زندگى قبیلگى رایج است و واقعه كربلا نیز جنگى بین دو قبیله بوده است؟ آیا نتیجه این تحلیل آن است كه باید خشونت و تعصب را به طور كلى كنار گذاشت، و با هر دین و مذهبى و با هر فكر و مرامى مدارا كرد؟ آیا باید به روى همه لبخند زد و در هیچ حالى نباید خشونت به خرج داد، وگرنه چنین حوادثى را به دنبال خواهد داشت؟
به اجمال مى توان گفت دفاع از ارزشهاى انسانى كه نخستین آنها حیات و پس از آن امورى است كه به حیات و زندگى باز مى گردد و در نهایت دفاع از ارزشهاى مقدس، همه از لوازم زندگى یك موجود زنده ذى شعور و آگاه اند. اگر قانون دفاع در طبیعت نباشد، هیچ موجودى نمى تواند از هستى خود حفاظت كند و هیچ گروه و جامعه اى نمى تواند از ارزشهاى خود حراست كند، دفاع، قانونى طبیعى است كه خدا به صورت طبیعى و تكوینى در حیوانات و انسانها نهاده است. همچنین تمام ادیان، در مقام تشریع، قانون دفاع را بخشى از احكام دینى در نظر گرفته اند. حتى ملحدانى كه خدا و قانون الاهى را قبول ندارند، به طور طبیعى قانون دفاع را رعایت مى كنند. اما مسئله این است كه اختلاف در بینشها موجب اختلاف در شرایط و ویژگیهاى دفاع مى شود. اگر ما انسان را تنها، موجودى مادى بدانیم كه مدتى در این دنیا زندگى مى كند و بعد از مرگ نابود مى شود، دفاع نیز به همین زندگى مادى باز مى گردد؛ یعنى دفاع در حد همان قانون تكوینى كه هر موجود زنده اى به طور فطرى و طبیعى به آن مجهز است، منحصر مى شود. همه انسانها دفاع از حیات خود در برابر تجاوز دیگران و نیز سایر خطرها را مى پذیرند. نكته در اینجاست كه اگر كسى به زندگى اخروى معتقد بود و دنیا را مقدمه اى براى زندگى جاویدان پس از مرگ - كه حیات اصلى است - دانست، باید از حیات ابدى و سعادتى كه در زندگى اخروى نصیب او خواهد شد نیز دفاع كند، و این امر در سایه دین محقق مى شود. ما معتقدیم آنچه حیات واقعى انسان را تاءمین مى كند، دین است و آنچه آن را به خطر مى اندازد، مبارزه با دین و تضعیف ارزشها و باورهاى دینى است. اگر كسانى چنین اعتقادى داشتند، آیا به زندگى این دنیا بیشتر اهمیت مى دهند یا در قبال زندگى ابدى خود اهتمام بیشترى خواهند ورزید؟ در این مقام نیز مسئله دفاع از حیات و سعادت انسان مطرح است، اما بین سعادت محدود این دنیا و سعادت ابدى، كدام یك مهم تر است؟ اگر براى رسیدن به سعادت ابدى گاهى ضرورت اقتضا كند كه زندگى این دنیا محدودتر و كوتاه تر گردد یا از بعضى لذات آن كاسته شود، كسى كه به زندگى ابدى ایمان دارد در فدا كردن زندگى و لذات این دنیا در راه سعادت ابدى تردیدى به خود راه نمى دهد؛ چنان كه خداى تعالى مى فرماید:
(
إن
زعمتم اءنكم اءولیاءلله من دون الناس فتمنوا الموت
إن
كنتم صادقین؛
)
اگر گمان مى كنید شما دوستان خدا هستید نه سایر مردم، پس آرزوى مرگ كنید اگر راست مى گویید.
یعنى اگر باور دارید كه زندگى ابدى، ارتباط با خدا و قرب الاهى در عالم دیگر است، به هیچ روى نباید پاى بند زندگى این دنیا باشید. این دنیا مرحله اى است كه باید از آن عبور كرد تا به آن رسید. امام حسینعليهالسلام
شب عاشورا به اصحاب خود فرمود:
(
صبرا بنى الكرام فما الموت الا قنطرة؛
)
اى بزرگ زادگان! اندكى صبر كنید! مرگ جز پلى نیست [كه شما را از زندگى این دنیا به زندگى سعادتمندانه ابدى در جوار قرب الاهى مى رساند].
كسى كه چنین بینشى دارد، دفاع از زندگى ابدى در حق خود مى داند. از این روى، نمى تواند ببیند كسانى قصد دارند حیات ابدى او را به خطر اندازند. جامعه اى نیز كه چنین اعتقادى دارد هجوم دیگران به اعتقادات و ارزشهایش را درباره آخرت برنمى تابد. این اعتقادات تنها شعار نیستند. انسان براى زندگى ابدى آفریده شده است. اگر كسانى به این مسئله اعتقاد یقینى داشته، ایمان به آخرت در جان آنان رسوخ كرده باشد، نمى توانند در قبال خطرهایى كه زندگى ابدى شان را تهدید مى كند، بى اعتنا باشند و در برابر آنها با تساهل و تسامح رفتار كنند. انسان عاقل را برابر كسى كه شمشیر به روى او كوشیده است بى اعتنا نمى ماند؛ چنان كه اگر نیمه شبى فردى از خواب برخیزد و ناگهان شخصى را در حال حمله، بالاى سر خود ببیند، سلاح را از او مى گیرد و از خود دفاع مى كند. چرا كه جان خود را در خطر مى بیند. بنابراین كسانى كه باور دارند قیامتى در كار است و دین موجب سعادت در آن دنیاست، نمى توانند در قبال تهاجمهایى كه علیه دین صورت مى گیرد، بى اعتنا باشند. كسانى كه بى اعتنایى به دین را ترویج مى كنند، به آخرت ایمان ندارند و هیچ گاه دین را جدى نمى گیرند و آن را در حد آداب و رسومى چون چهارشنبه سورى فرو مى كاهند. آنان مى گویند گروهى از مردم معتقدند روز جمعه باید در نماز جمعه شركت جست و شب عاشورا باید عزادارى كرد، همچنان كه پاره اى معتقدند شب چهارشنبه آخر سال باید از روى آتش پرید؛ این یك اعتقاد است، آن نیز اعتقادى دیگر. باید به عقاید یكدیگر احترام گذاشت. این عده بر اساس دیدگاه خود معتقدند اگر بین دو گروه رقابتى درگرفت و این رقابت به اختلافات دینى و مذهبى انجامید، هر چند یكى دین و عقیده دیگرى را با تبلیغات، القاى شبهات، رفتارهاى ناهنجار اجتماعى و ضداخلاقى و اقدامهاى دیگر، از بین ببرد. این بدان معناست كه دین در نظر آنان هیچ ارزشى ندارد و میان اسلام و بت پرستى تفاوتى نیست! چنان كه برخى گفتند: «هیچ دینى بر ادیان دیگر، و حتى اسلام بر بت پرستى ترجیحى ندارد! اسلام صراطى مستقیم و بت پرستى نیز صراط مستقیم دیگرى است!» معناى این سخن آن است كه هیچ كدام را باور ندارند! هر چند ظاهر مى گویند مسلمانیم.
تحلیل این دیدگاه از منظر معارف اسلامى
اسلام، تحلیل جامعه شناسان را بر خطا مى داند؛ همچنان كه نتیجه آن را نیز نادرست مى شمارد. از دیدگاه اسلام، انسانها تمایلات مختلفى دارند كه بسیارى از آنها اختیارى اند و بر اثر شرایط مختلف اجتماعى تقویت مى شوند. این تمایلات گاه به حدى شدت مى یابند كه همه خواسته ها و ارزشهاى انسانى را تحت الشعاع قرار مى دهند. چه بسا كسانى براى رسیدن به شهرت از همه چیز، حتى دین خود بگذرند. ریاست طلبى گاه مرز جنون مى رسد، و آدمى تمام ثروت و اهل و عیال و ارزشهاى مقدس را در راه آن نثار مى كند. البته چنین تعلقاتى یك باره ظهور نمى كند: ابتدا جوانه كوچكى در دل پدید مى آید؛ سپس به تدریج در شرایط مختلف آبیارى مى شود و در فضاى مساعد رشد مى كند و رفته رفته فربه تر مى شود؛ تا جایى كه فرد همه چیز را فداى خواسته اش مى كند. چه بسا آدمى در مراحل نخست، متوجه این علاقه نشود و نداند كه در زوایاى قلبش چه مارهایى خوابیده اند. خوشحال شدن از احترام دیگران امرى طبیعى است، ولى اگر حس ریاست طلبى، احترام طلبى و حب جاه در دل رشد كند، و در حوزه دین مطرح شود خطر بزرگى مى آفریند:
(
آخر ما یخرج من قلوب الصدیقین حب الجاه؛
)
علاقه اى كه از قلب صدیقان [كه هم نشین انبیا هستند] خارج مى شود، حب مقام است.
اگر كسى به پست و مقام عشق ورزد، براى او حق و باطل تفاوتى ندارند. اما گاه انسان شیفته خدمت به خلق است و مقام را براى این هدف مى خواهد. اما به هر روى، همه مردم این گونه نیستند و بعضى از مردم براى حفظ پست و مقام به هر كارى دست مى زنند؛ چنان كه عمر بن سعد از شب تا صبح راه مى رفت و درباره پذیرفتن فرماندهى لشكر ابن زیاد و كشتن امام حسینعليهالسلام
با خود سخن مى گفت. اما سرانجام نتوانست از ملك رى چشم بپوشد. پیش از ورود شمر به كربلا و قطعى شدن مسئله جنگ، گفت وگویى بین امام حسینعليهالسلام
و عمر بن سعد صورت گرفت و حضرت، عمر سعد را نصیحت كرد و فرمود: تو مرا مى شناسى و مى دانى من چه كسى هستم؛ مى دانى پیغمبرصلىاللهعليهوآله
درباره من چه فرموده است؛ تو مى دانى كشتن من چه گناه بزرگى است و به سبب آن چه بلایى بر سر تو و خانواده ات نازل خواهد شد. دست از این كار بردار! عمر بن سعد گفت: اگر نافرمانى كنم خانه ام را ویران مى سازند. امامعليهالسلام
فرمود: خانه ات را برایت مى سازم. عمر بن سعد گفت: من املاكى دارم كه آنها را از من مى گیرند. حضرت فرمود: من از املاك شخصى خودم در مدینه به تو مى دهم.
اما عمر سعد عاشق سلطنت رى بود و سرانجام به گفته یكى از یاران امامعليهالسلام
كه با او سخن گفته بود، ملك رى را به بهاى خون امام حسینعليهالسلام
خرید و حاضر نشد از آن دست بردارد. جاه طلبى ممكن است انسان را تا این مرحله تنزل دهد. مشكل تمام انسانهایى كه به خطرهاى سخت مبتلا مى شوند و در دره هاى شیطانى سقوط مى كنند، تعلقاتى اند كه با ارزشهاى دینى و خداپرستى ناسازگارند. تعلقات مادى تا جایى قابل اغماض اند كه با دین در تضاد نباشند. البته اولیاى خدا هرگز به این تعلقات اعتنا نمى كنند.
پاسخ سیدالشهداعليهالسلام
به تحلیل جامعه شناسان
پس از آنكه وقوع جنگ شده، امام حسینعليهالسلام
شب و روز عاشورا درباره روحیه سپاه عمر سعد سخن گفتند. ایشان عامل اصلى انحراف آنان را دنیاپرستى دانستند. دنیاپرستى، دلبستگى به دنیاست، به گونه اى كه انسان را از مسیر حق باز داشته، به گناه وادارد.
حضرت فرمودند: همه آنچه در مشرق و مغرب زمین وجود دارد و خورشید بر آن مى تابد، از دریاها و خشكیها تا كوهستانها و بیابانها، در نظر شخص خداپرست مانند سایه اى است كه بر زمین مى افتد و پس از ساعتى از بین مى رود. آیا آزاد مردى نیست كه این ذره نیم جویده غذا را جلو اهل آن بیندازد و به آن دل نبندد؟! [یاران من] بهاى جانهاى شما جز بهشت نیست. بهشت ابدى بالاترین قیمت براى جان شماست. [كالاى ارزشمندى را كه در اختیار دارید،] ارزان نفروشید.
همچنین حضرتعليهالسلام
شب عاشورا در جمع یارانشاان فرمودند:
(
و اعلموا اءن الدنیا حلوها و مرها حلم؛
)
بدانید كه شیرینها و تلخیهاى دنیا، هر دو خواب است.
آنچه طى سالهاى گذشته در زندگى شما رخ داده است، با آنچه شبى در خواب دیده اید چه تفاوتى دارد؟ از هر دو، چه چیزى در اختیار شماست؟ شیرینیها و تلخیهاى دنیا، هر دو خواب است.
(
و الانتباه فى الاخرة؛
)
انسان زمانى بیدار مى شود كه از این عالم مى رود. آخرت، عالم بیدارى است، و آنجا در خواهیم یافت كه همه آنچه در این دنیا گذشت، در قیاس با حقایق آن عالم، همانند خواب بوده است. آنجاست كه انسان مى گوید:(
یا لیتنى قدمت لحیاتى؛
)
كاش براى حیات خود چاره اى اندیشیده بودم. در آن دنیاست كه انسان با خود مى گوید زندگى دنیا مرگ تدریجى بود؛ كاش براى حیات خود فكرى كرده بودم. حضرت سیدالشهداعليهالسلام
، در شب عاشورا با بهترین سخن یاران خود را براى شهادت آماده مى كرد. ایشان در آخرین ساعات به یاران خود فرمود: عزیزان من! بدانید كه تلخ و شیرین این دنیا خوابى بیش نیست. بیدارى در آخرت است. خوشبخت كسى است كه آنجا سعادتمند باشد، و بدبخت كسى است كه در آنجا محروم باشد.
همچنین امام حسینعليهالسلام
در روز عاشورا بارها براى نصیحت مردم به میدان مى آمد و ایشان را نصیحت مى كرد. اما آنان همهمه و هلهله مى كردند تا صداى حضرت به گوش نرسد، ولى غالبا امامعليهالسلام
با اشاره اى سكوت را بر میدان حاكم مى كردند. مى گویند این امر كرامتى از امامعليهالسلام
بوده است كه با تصرف ولایى آنان را ساكت مى كردند. سزاوار است دقت شود كه امامعليهالسلام
، با آن همه عطش، براى سى هزار نفر لشگرى كه با همهمه مانع سخن گفتن او مى شوند، چه خواهد گفت. او مى فرماید: بندگان خدا تقوا داشته باشید، از دنیا برحذر باشید. اگر قرار بود دنیا براى كسى باقى بماند یا كسى در دنیا باقى بماند، سزاوارترین مردم، انبیا بودند.
اگر امام حسینعليهالسلام
در این شرایط مى توانست براى مردم كوفه دارویى شفابخش تر از این ارائه دهد، دریغ نمى ورزید. اگر ممكن بود كلامى در مردم تأثیر گذارد و آنان را از مسیر نادرست بازگرداند، همین كلام شفابخش بود. اما مراد امامعليهالسلام
از دنیا چیست؟ دنیا همین دلبستگیهاى انسان به خورن و خوابیدن، پست و مقام، شهوت و شهرت، و فزون طلبى در زندگى روزمره است. دلبستگى به این امور شما را از انسانیت ساقط مى كند و از سعادت ابدى بازمى دارد. پس سزاوار است انسان مؤمن به قدر ضرورت و در حدى كه بتواند به سیر معنوى نایل شود، از این امور استفاده كند. اگر دنیا ارزشى داشت و ماندن در آن مطلوب بود، خدا آن را به انبیا و بندگان شایسته خود مى بخشید. اینكه دنیا در اختیار انبیا و دوستان خدا قرار نگرفته و ایشان غالبا از آن محروم بوده اند، بدین دلیل است كه دنیا ارزش ذاتى ندارد. ارزش اصیل و حقیقى به امر دیگرى باز مى گردد. هر چند آنان كار و تلاش مى كردند و درآمدى داشتند، اما به آن دل نمى بستند. امامعليهالسلام
در سخنرانى دیگرى فرمود: حمد خدایى را كه دنیا را دار فنا و زوال قرار داد. فریب خورده كسى است كه دنیا او را فریب داده باشد، و بدبخت كسى است كه فریفته دنیا شود.
سخنان نافذ و ملایم امام حسینعليهالسلام
در آن مردم هیچ اثر نكرد و آنان فرمایشهاى او را با حرفهاى زشت و بى ادبانه پاسخ دادند. گویا این آخرین سخنرانى بوده است كه امامعليهالسلام
آنان را نفرین كرد و براى اتمام حجت فرمود: شما ما را براى فریادرسى و نجات از ظلم بنى امیه دعوت كردید؛ گفتید كه در معرض گم راهى هستید و ما را براى نجات خود فرا خواندید؛ شما در حالى كه متحیر و سرگردان بودید و راه حق و باطل را از هم تمیز نمى دادید، فریادرس خواستید و ما به فریادرسى شما آمدیم. پاداش ما این بود كه شمشیرهایى را كه ما به دست شما داده بودیم، به روى ما كشیدید. این شمشیرهایى كه اكنون در دست شماست، به بركت اسلام به دست شما رسیده است. اما امروز شما همین شمشیرها را علیه ما به كار مى برید. آیا این پاداش كسى است كه به فریادرسى شما آمده است؟! امام مى فرماید: اى مردم، شما با یكدیگر متحد شدید، ائتلاف كردید، گروهها و حزبهاى مختلف، همه براى دشمنى با ما متحد شدید؛ همه شما از شامى و كوفى، تا بصرى و اهل دیگر بلاد، با ما اهل بیت دشمنى مى ورزید. آیا ما گناهى مرتكب شده ایم؟ آیا مالى از شما تصرف كرده ایم؟ آیا خونى از شما بر زمین ریخته ایم؟ كسانى كه به یارشان آمده اید و به خاطر آنان با ما مى جنگید در حق شما چه خدمتى كرده اند؟ آیا عدالتى بین شما حكم كرده اند و ظلمى از شما برطرف ساخته اند؟ شما مى دانید كه بنى امیه اهل عدالت خواهى نیستند و جز ظلم بر شما روا نمى دارند. پس چه امرى موجب شده است كه از ظالمان حمایت كنید و به كشتن ما كمر بندید؟ علت اینكه به ارتكاب این بدترین گناه تن داده اید، چیزى نیست جز مال حرامى كه به شما داده اند. مال حرام موجب شده كه شما از آنان حمایت كنید و ایشان را براى جنگ با ما یارى رسانید. افزون بر این، آرزو دارید كه بعد از كشته شدن ما و گسترش سلطنت آنان، زندگى شما رفاه بیشترى داشته باشد. این طمعى است كه هرگز به آن نخواهید رسید. مال حرامى كه به شما داده اند، و آرزوى رسیدن به ما بیشتر، موجب شده است كه از حق دست بردارید و خون پسر پیغمبرصلىاللهعليهوآله
را بریزید. این موعظه ها دیگر در شما تأثیرى نمى گذارد.
پیام مهم امام حسینعليهالسلام
در شب و روز عاشورا
محور فرمایشهاى امامعليهالسلام
در تمام سخنانشان، تحذیر از دنیا، مال حرام و لذتهاى حرام دنیاست. هر كس كه بخواهد به سعادت برسد، مى باید از این كلام بهره گیرد. درد و درمان یا دشمنان امام حسینعليهالسلام
یكى است، و براى رسیدن به سعادت، همه باید از این درمان استفاده كنند و از عشق به دنیا و دلبستگى به لذتهاى آن بپرهیزند؛ به ویژه دوست داران امام حسینعليهالسلام
كه باید بكوشند ایمان خود را به آخرت تقویت كنند، به دنیا دل نبندند و باور كنند كه زندگى واقعى در عالم آخرت صورت مى گیرد و این دنیا همچون دوران جنینى است. همچنان كه جنین پس از مدتى با تولد قدم به این دنیا مى گذارد، انسان نیز با مرگ از این دنیا خارج مى شود و قدم در عالم ابدى مى گذارد؛ اما براى اینكه در عالم ابدى به سعادت جاودانى نایل شود، باید به این دنیا دل نبندد، تا به گناه كشیده نشود. ریشه همه گناهان و بدبختیها علاقه به دنیاست، و علاقه به دنیا در تمام گناهان دخالت دارد. بنابراین اگر سیدالشهداعليهالسلام
را امام خود مى دانیم و دوست مى داریم به یاران او ملحق شویم، و نگرانیم كه مبادا جزو مخالفان آن حضرت یا جزو كسانى باشیم كه از امامعليهالسلام
كناره گرفتند، و اگر در این گفته خود صادق هستیم كه(
یا لیتنى كنت معكم فافوز معكم،
)
ابتدا باید بكوشیم ایمان به آخرت را در خود تقویت كنیم. البته این امر نیازمند بحث و مطالعه است، تا شبهاتى كه در این باره مطرح است، حل شود. مؤمنان كسانى هستند كه به آخرت یقین دارند:(
بلاخرة هم یوقنون.
)
رسیدن به یقین، آن هم در دورانى كه اكثریت اندیشمندان و فیلسوفان عالم ادعا مى كنند كه هیچ امر یقینى در عالم وجود ندارد، امرى ساده نیست. اما قرآن مى گوید باید به آخرت یقین داشته باشید. باید كوشید تا با بحث، مطالعه، تشكیل جلسات مذهبى و پاسخ به شبهات، به یقین رسید. در مرحله دوم باید خودسازى كرده و از حرام دنیا و گناه بپرهیزیم، و نیز توجه داشته باشیم كه امام حسینعليهالسلام
فرمود: همه لذتهاى دنیا و ثروتهاى آن براى اولیاى خدا به قدر سایه اى ارزش دارد. رسیدن به چنین مقامى بسیار دشوار است، اما دست كم باید بكوشیم مرتكب حرام نشویم، كم كارى نكنیم، از بیت المال در جهت منافع شخصى خود استفاده نكنیم و به فكر خویشاوندان و همسایگان فقیر خود باشیم.
آنچه عشق به دنیا را از دل انسان بیرون مى كند، انفاق است. خداى تعالى در قرآن مى فرماید:(
لن تنالوا البر حتى تنفقوا مما تحبون؛
)
چیزهایى را كه دوست دارید، انفاق كنید تا عشق آن در دل شما نماند. اگر عشق به مال، مقام، حیثیت اجتماعى و امورى از این قبیل در دل كسى رسوخ كرد، به طور قطع او در ورطه خطر خواهد افكند و روزى كه وى مى باید بین لذت دنیا و انجام وظایف الاهى نظیر جهاد كردن، زندان رفتن یا كشته شدن یكى را برگزیند، این عشق مانع انجام وظیفه خواهد شد و فرد رفتار دنیاپرستانه خود را به صورتهاى مختلف توجیه مى كند.
آیا مردم امام حسینعليهالسلام
را نمى شناختند؟
آیا مسلمانان آن عصر، امام حسینعليهالسلام
را نمى شناختند؟ اگر مى شناختند چرا عده اى به جنگ با او آمدند و عده اى دیگر سكوت كردند؟! و اگر نمى شناختند، مگر هنوز كسانى در بین آنان نبودند كه روایات پیغمبرصلىاللهعليهوآله
را درباره امام حسینعليهالسلام
نقل كنند یا رفتار پیامبر اكرمصلىاللهعليهوآله
را با ایشان براى مردم بازگویند؟ چنان كه امام حسینعليهالسلام
نزدیك ظهر عاشورا به مردم فرمود: اگر من را نمى شناسید و نمى دانید پیامبر اكرمصلىاللهعليهوآله
درباره من چه فرموده، در بین شما هنوز برخى اصحاب پیغمبر، مانند جابر بن عبدالله انصارى، زید بن ارقم و انس بن مالك هستند؛ بروید از آنان بپرسید.
و
اگر مى دانید و مى شنوید، پس چگونه بر ما شمشیر كشیده اید و كمر به قتل ما بسته اید؟!
معناى سخن حضرت این است كه آنان به خوبى مى دانستند پدر و مادر و جد امامعليهالسلام
چه كسانى بودند، و حتى شناخت آنان بیش از این بود و روایات و فرمایشهاى پیغمبر اكرمصلىاللهعليهوآله
را درباره امام حسینعليهالسلام
و مقامات او مى دانستند و خبر داشتند كه پیامبر فرموده است:(
الحسن و الحسین سیدا شباب اهل الجنة و انهما امامان قاما اءو قعدا؛
)
امام حسن و امام حسین علیهما السلام سید و سرور جوانان اهل بهشت اند، این دو برادر، امام هستند، چه قیام و چه قعود كنند. اما این شناخت نیز براى آنان بهره اى نداشت؛ زیرا شناختى كارساز است كه با ایمان، پذیرش، تسلیم و انقیاد همراه باشد. به عبارت دیگر اگر مى پذیریم كه حسین بن على علیهما السلام امام، و فرمان او مطاع است، باید اطاعتش كنیم؛ چنان كه در زیارت عاشورا آمده است: «آن خدایى كه به ما این كرامت را عطا كرد كه امام حسینعليهالسلام
را بشناسیم». امروز نیز كسانى هستند كه دم از اسلام و تشیع مى زنند و ادعا مى كنند امام حسینعليهالسلام
را مى شناسند، ولى با امام حسینعليهالسلام
بیگانه اند؛ چنان كه در آن زمان نیز جز گروهى اندك، كه طبق روایات معروف
هفتاد و دو نفر بودند، دیگران امام حسینعليهالسلام
را تنها گذاشتند.
مسلمانان ظاهرى
گروهى از مردم عصر امام حسینعليهالسلام
، مانند خاندان ابوسفیان، به خدا، دین و پیغمبر اعتقادى نداشتند و فقط تظاهر به اسلام مى كردند؛ چنان كه اوایل حكومت عثمان، ابوسفیان روزى كنار قبرستان احد آمد و صد زد: یا اهل القبور الذى كنتم تقاتلونا علیه صار باءیدینا و انتم رمیم؛ اى اهل قبور، آنچه به خاطر آن با ما مى جنگیدید، امروز در دست ماست و شما زیر خاك پوسیدید. او معتقد بود پیغمبر اسلامصلىاللهعليهوآله
و بنى هاشم بر سر حكومت مى جنگیدند، و خدا، وحى و قیامتى در كار نبود.
همچنین همان روزى كه با عثمان بیعت مى كردند، ابوسفیان در خانه او، به بنى امیه گفت: خویشاوندان من! اى بنى امیه! خلافتى را كه امروز به دست ما افتاده به شدت نگاه دارید. قسم به آن كسى كه ابوسفیان به او سوگند مى خورد، نه بهشتى در كار است و نه دوزخى. حكومت تنها چند روز در دست بنى هاشم بود و اكنون به دست ما افتاده است. همچنین هنگامى كه سر بریده امام حسینعليهالسلام
را مقابل تخت یزید گذاشتند، در حال مستى اشعار كفرآمیزى سرود.
درباره بنى امیه در زیارت عاشورا آمده است:(
اللهم لعن بنى امیة قاطبة؛
)
«بار خدایا بر تمامى بنى امیه لعنت فرست»؛ زیرا آنان تیره اى بودند كه به خدا و قیامت اعتقادى نداشتند؛ بلكه اظهار اسلام مى كردند تا جانشان سالم بماند و بعدها بتوانند با نام اسلام بر مردم حكم برانند. گروهى این گونه بودند، اما شمارشان چندان زیاد نبود.
گروه دیگرى نیز بودند كه اهل بیتعليهمالسلام
را مى شناختند و به اسلام ایمان آورده بودند و احكام آن را اجرا مى كردند. آنان در جنگها و جهادها مشاركت داشتند و مالشان را براى اسلام انفاق مى كردند، اما اشكالى در كارشان بود، و آن اینكه ایمان و علاقه آنان به اسلام، شرط داشت. قرآن كریم درباره این گروه مى فرماید:
(
و من الناس من یعبد الله على حرف ف
إن
اءصابة خیر اطماءن و
إن
اءصابته فتنة انقلب على وجهه خسر الدنیا و الاخرة؛
)
و از میان مردم كسى است كه خدا را فقط بر یك حال مى پرستند. پس اگر خیرى به او برسد، بدان اطمینان یابد، و چون فتنه اى بدو رسد، روى بر تابد. در دنیا و آخرت زیان دیده است.
شمار این مردم در هر زمانى اندك نیست. خدا را عبادت مى كنند؛ چه بسا نماز مى خوانند روزه مى گیرند؛ ولى عبادت كردن اینها تنها در یك حالت است كه اگر آن حالت تغییر كند، دیگر آنان خداپرست نیستند. ایشان تنها در صورتى خدا را مى پرستند ك دین با دنیایشان همسو باشد. اینان مانند كسى هستند كه لب پرتگاهى ایستاده و در حال افتادن است؛ تا اوضاع آرام و بر وفق مراد است، و باد و طوفانى در كار نیست دین دار، مسلمان و انقلابى اند؛ اما اگر اوضاع دگرگون شد، و فتنه اى درگرفت و آسایش و رفاه از بین رفت، سقوط مى كنند. به نظر قرآن این افراد هم دنیایشان را از دست مى دهند و هم آخرتشان را: دنیایشان را از دست مى دهند چون كه بخشى از عمرشان صرف عبادت خدا و عمل به دستورات دین شده، ولى این اعمال فایده اى به حال آنان نداشته است؛ و آخرتشان را از دست مى دهند، چون كه ایمان وقتى نداشته اند و هنگام فتنه دست از پرستش خدا برداشته اند. كسانى كه در كوفه با مسلم بیعت كردند ابتدا در خود بسیار جدى بودند. آنان پیش تر نیز براى امام حسینعليهالسلام
- طبق روایت معروف - دوازده هزار نامه نوشته و حقیقتا خواستار آمدن امام حسینعليهالسلام
به كوفه بودند؛ اگرچه بیشتر ایشان به حكومت حضرت علىعليهالسلام
هم راضى نبودند، ولى در مقایسه با حكومت معاویه و ظلمهاى بى شمار او در حق خودشان به حكومت فرزندان حضرت علىعليهالسلام
راضى شدند. در حالى كه مردم مدینه، مكه و دیگر شهرهاى مهم اسلامى همه با یزید بیعت كرده بودند، مردم كوفه مى خواستند امام حسینعليهالسلام
بیاید و با او بیعت كنند؛ اما به این شرط كه جنگى در كار نباشد، كُشت و كشتارى رخ ندهد و موقعیت آنان به خطر نیفتد. اما آن گاه كه عبیدالله بن زیاد یاران امام حسینعليهالسلام
را یكى پس از دیگرى دست گیر كرد و عده اى را به زندان انداخت و گروهى را كشت، و آنچه ایشان مى خواستند، صورت نگرفت، از دعوت خود منصرف شدند. چنان كه عمر بن سعد نیز به كشتن امام حسینعليهالسلام
چندان علاقه اى نداشت، ولى مدتى بود كه سخن از انتساب وى به حكومت رى مطرح شده بود. از این روى، وقتى این اوضاع پدید آمد با او شرط كردند كه براى رسیدن به حكومت رى باید با حسین بن علىعليهالسلام
بجنگى. او حتى پس از آنكه شرط را پذیرفت مطمئن نبود كه كار به جنگ با حسین بن علىعليهالسلام
بكشد. او مى پنداشت هنگامى كه با سى هزار نفر جمعیت
مقابل جمع صد یا صد و پنجاه یا دویست نفرى امام حسینعليهالسلام
صف بكشد، آنان تسلیم خواهند شد، و بعد امامعليهالسلام
را نزد یزید مى فرستد. از این روى، در دهه اول محرم ملاقاتهایى با امام حسینعليهالسلام
ترتیب داد و كوشید تا چنین كند. او براى عبیدالله بن زیاد نوشت كه حسین بن على را به كوفه مى آوریم و دستش را در دست امیر مى گذاریم. بسیارى از لشكریان عمر بن سعد نیز با همین نیت آمده بودند، نه به قصد كشتن امام حسینعليهالسلام
.
بدین ترتیب وقتى انسان را راهى نادرست گام نهاد و به گناه و سازش با دشمنان خدا تن داد، رفته رفته به ورطه هایى مى افتد كه هرگز گمان نمى كرد.
یاران علىعليهالسلام
قاتلان حسینعليهالسلام
!
كوفیان، سالها امام حسینعليهالسلام
را در كنار امیرالمؤمنینعليهالسلام
دیده بودند. كوفه پایتخت حكومت علىعليهالسلام
بود. حضرت امیرعليهالسلام
سالها در این شهر نماز خوانده بود؛ موعظه ها و سخنرانیها كرده بود؛ به كمك محرومان شتافته و ایتام و بیوه زنان را سرپرستى كرده بود. بسیارى از كسانى كه براى كشتن امام حسینعليهالسلام
آمدند، مدتها در ركاب علىعليهالسلام
با معاویه جنگیده بودند. آنان هرگز گمان نمى كردند روزى بیاید كه به قتل امام حسینعليهالسلام
كمر بندند.
خداوند مى فرماید:
(
و
إن
اءصابته فتنة انقلب على وجهه؛
)
و چون فتنه اى بدو رسد، روى بر مى تابد.
افراد سست عنصر، از آغاز نیت بدى ندارند؛ مى خواهند كه به راه هدایت بروند و خداپرست باشند؛ آنان خدا را نیز عبادت مى كنند، اما ایشان تنها در شرایط خاصى ایمان دارند، و به عبارتى همیشه خداپرست نیستند:(
من الناس من یعبد الله على حرف؛
)
«از میان مردم كسى است كه خدا را تنها بر یك حال عبادت مى كند». از این روى، هر كس باید نگران باشد كه مبادا عبادت او نیز مشروط باشد. پیروان حقیقى امام حسینعليهالسلام
- همان گونه كه در زیارت عاشورا آمده است - با دوستان آن حضرت، دوست و با دشمنان دشمن اند و خدا را شكر مى كنند كه این دشمنى را در دلهایشان نهاده است و از او مى خواهند كه هم بر دوستى آنان با امام حسینعليهالسلام
بیفزاید و هم آتش آن دشمنى را در دلهاشان بیفروزد؛ از همین روى، در زیارت عاشورا قبل از سلام به خود امامعليهالسلام
، دشمنانش را لعن مى كنند. متاءسفانه امروز در میان كسانى كه ادعاى شیعه بودن مى كنند كسانى هستند كه معتقدند این زیارت نامه را باید تغییر داد؛ لعنهاى آن را باید حذف كرد؛ چون دوران خشونت گذشته است. امروزه باید حتى به روى دشمنان لبخند زد. حال آنكه لبخند به روى دشمنان بود كه بعضى زمینه هاى انحراف را در گوشه و كنار كشور اسلامى پدید آورد. متاءسفانه در بعضى جاها زمینه اختلاط نامشروع دختر و پسر، احیاى سنتهاى كفرآمیز، استفاده از مواد مخدر و مشروبات الكلى، تماشاى فیلمهاى مبتذل، براى جوانان فراهم شده است؛ زیرا با ترویج فرهنگ تساهل و تسامح، دشمنى با دشمنان را تضعیف كرده اند، و زمانى كه به روى دشمنان لبخند زدند، با آنان معاشرت خواهند كرد و در نتیجه، اخلاق، رفتار، فرهنگ و فسادشان را نیز خواهند پذیرفت.
جاذبه و دافعه مؤمنان واقعى
بدن انسان، همان گونه كه باید مواد نافع را جذب كند، در برابر سموم نیز مى باید دافعه داشته باشد؛ زیرا همان قدر كه محتاج مواد نافع است، به دفع سموم هم نیاز دارد. اگر كلیه و روده ها درست كار نكنند و مواد سمى از بدن خارج نشود، انسان مسموم مى شود و سرانجام مى میرد. بنابراین جاذبه در هر موقعیتى به كار نمى آید بلكه با دشمنان باید با دافعه برخورد كرد. از این روى، باید خداوند را شكر كرد كه افزون بر دوستى خاندان پیغمبرصلىاللهعليهوآله
، دشمنى دشمنانشان را نیز در دلهاى ما نهاده است. باید زیارت عاشورا خواند، و نخست دشمنان را لعن كرد. این سدى است كه مانع آمیزش فرهنگى با دشمنان، و تأثیر اخلاق، رفتار و افكار آنان بر ما مى شود. وقتى این سد شكاف برداشت، فرهنگ آنان رفته رفته به جامعه سرایت مى كند و ناگاه به فرهنگ غالب تبدیل مى شود و این همان خطرى بود كه مسلمانان را پنجاه سال پس از وفات پیغمبرصلىاللهعليهوآله
تهدید كرد. البته این تهدید از همان روزى كه پیغمبرصلىاللهعليهوآله
رحلت كرد آغاز شد، و زمانى به اوج رسید كه ساكنان شهر پیغمبرصلىاللهعليهوآله
در زادگاه او و در كنار مسجد و مزار پیغمبرصلىاللهعليهوآله
با كسى بیعت كردند كه به شرابخوارى شهره بود، و مردم مدینه - جز چند نفر - با یزید بیعت كردند و او را در جاى پیغمبرصلىاللهعليهوآله
نشاندند.
عامل دوم هوسهایى بود كه آنان امید داشتند با بیعتشان به آن برسند. انسان با اینكه راه درست را شناخته و مدتها آن را مى پیماید، دلبستگیها و آرزوهایى در زوایاى دلش نهفته است كه در برهه هاى مختلف زندگى، فرصت بروز نیافته است و روزى این آرزوها جوانه مى زند و در دل ظاهر مى شود و با ظهور خود، در رفتار تأثیر مى گذارد؛ تصمیمها را به تردید، و پیشرویها را به توقف و گاه قهقرا تبدیل مى كند و در نتیجه انسان برخلاف شناخت خود عمل مى كند. این علاقه ها، خواسته ها و آرزوهاى ناشناخته كه خود فرد به درستى از آنها باخبر نیست، در شرایط خاصى فعال شده، وى را وسوسه مى كنند.
قرآن كریم، مجموع چنین خواسته هایى كه انسان را در مقابل راه حق و هدایت و در مقابل پیشوایان دین عاصى و از مسیر صحیح منحرف مى سازد، دنیاطلبى مى نامد.
بنابر این به اجمال مى توان گفت راز اصلى این انحرافات، دلبستگى به لذتهاى دنیاست. تمایلها و گرایشهاى انسان، تحت تأثیر سلسله اى از بینشها شكل مى گیرد و جهت مى یابد. انسان به صورت فطرى، حیات و زندگى خود را دوست دارد. این ویژگى تنها در انسان نیست، بلكه خداوند تمام موجودات زنده را به گونه اى آفریده است كه به حیات خود علاقه دارند و تا جایى كه مى توانند از آن دفاع مى كنند. علاقه به حیات، لازمه بقاى هر موجود زنده اى است. بدین سبب هر موجودى به طور فطرى آنچه لازمه بقاى هر موجود زنده اى است. بدین سبب هر موجودى به طور فطرى آنچه لازمه حیات باشد - مانند خوردنیها و آشامیدنیها - دوست دارد؛ زیرا بدون آنها زندگى موجود زنده در معرض خطر قرار مى گیرد و انسان نیز از این قاعده مستثنا نیست.
با توجه به این اصل مى توان گفت دوست داشتن زندگى، امر ناپسندى نیست، و تلاش براى تهیه خوراك و پوشاك و... اگر براى ادامه زندگى باشد، دنیاطلبى به شمار نمى آید و مذموم نیست، بلكه خواست خداوند است؛ زیرا در غیر این صورت، حكمت خدا باطل مى شود و خلقت بیهوده مى گردد. برعكس، قرآن تاءكیدهاى فراوانى درباره استفاده از نعمتهاى خداوند دارد؛ قرآن، نعمتهاى خدا را یك به یك بر مى شمارد، و سپس مى فرماید: ما این نعمتها را براى شما آفریدیم؛ از آنها استفاده كنید. ذكر این نعمتها و تاءكید بر استفاده از آنها گویاى آن است كه علاقه انسان به زندگى و برخوردارى از نعمتهاى الاهى براى ادامه آن امر ناپسندى نیست. تا از آنها استفاده كند. این كار، دنیاخواهى و دنیاطلبى نیست، بلكه بدى دنیاطلبى به آن است كه تمایلها و خواسته ها در سایه چه اعتقادى شكل مى گیرد.
ناآگاهى و دنیاطلبى، عوامل مهم انحراف
به طور كلى مى توان گفت دو عامل مهم در انحطاط و انحراف جامعه اسلامى عصر امام حسینعليهالسلام
دخالت داشت: نخست آنكه معرفت مردم به حقایق و معارف دین و از جمله ولایت اهل بیت علهیم السلام ضعیف بود. در همان زمان نیز گروه پرشمارى از مردم سكولار بودند؛ یعنى دین و دولت را مباین با هم مى دانستند و معتقد بودند اختیار حكومت باید در دست مردم باشد و آنان بتوانند هر كه را خواستند برگزینند؛ مردم حق دارند پدر زن بزرگ پیامبر را براى حكومت سزاوارتر بدانند و با او بیعت كنند؛ این امر به دین ربطى ندارد. بنابراین سكولاریسم مسئله تازه اى نیست، و از همان روز رحلت پیغمبرصلىاللهعليهوآله
در تاریخ اسلام شروع شده است. بسیارى از كسانى كه با امام حسینعليهالسلام
جنگیدند، حكومت و ولایت و بیعت را امورى دنیوى مى دانستند نه دینى؛ از این روى، آنان گمان مى كردند كه در این زمینه كاملا مختارند و مسئولیتى ندارند؛ حال آنكه این امر یكى از بزرگ ترین مسئولیتهاست و اهمیت مسئله ولایت، پیش از نماز است:(
ولم یناد بشى ء كمإنودى بالولایة؛
)
«مردم به هیچ چیز مانند ولایت خوانده نشده اند». بیعت با یزید یعنى سپردن اختیار خون، مال، جان، عرض، ناموس و دین مسلمانان به او. رأی دادن و بیعت از نظر اسلام یك تكلیف و مسئولیت است، و مردم مى بایست تحقیق مى كردند كه آیا كسى شایسته تر از یزید براى بیعت كردن بود یا نه. ولى آنان گفتند ما چندین سال در زمان پیغمبرصلىاللهعليهوآله
با مشركان جنگیده ایم و در زمان حضرت علىعليهالسلام
سالها با برادران مسلمانمان در جنگهاى صفین، نهروان و جمل جنگیده ایم، اكنون مى خواهیم كسى سر كار بیاید كه دیگر فرمان جنگ ندهد و قدرى به زندگى خود برسیم. غافل از اینكه، جهاد، آن گاه كه به امر امام معصومعليهالسلام
باشد، همچون نماز واجب است؛ زیرا هر رأی، در مسلط كردن كسى بر جان و مال و ناموس مردم، بلكه بر احكام اسلام شریك است، به طورى كه اگر او قانونى بر خلاف اسلام بگذارد، تا زمانى كه این قانون اجرا مى شود، همه رأی دهندگان در گناهش شریك اند. بنابراین مسئله رأی دادن، حتى درباره نمایندگى مجلس، امر ساده اى نیست. باید كسانى را شناسایى كرد كه شایسته تر و مورد رضاى خدا و اولیاى خدا باشند. عدم توجه به این امر از ضعف بر مى خیزد و خطر آن براى جامعه اسلامى در این زمان، از زمان امام حسینعليهالسلام
بیش تر است. آن روز، دشمنان امام حسینعليهالسلام
، تنها عده اى از اهل كوفه و شام بودند و امروز تمامى كشورهاى بزرگ دنیا، دشمنان اسلام اند. آن روز آمریكا و دیگر كفار در كشتن امام حسینعليهالسلام
نقشى نداشتند و مسلمانهاى سست عنصر و بى وفایى كه ایمانى ضعیف داشتند، اسلام را تهدید مى كردند، اما امروز تمام كشورهاى بزرگ دنیا، اسلام و ایران را دشمن خود مى دانند و هنوز امید دارند كه به نام اصلاحات، اسلام را ریشه كن كنند. آگاهى مردم ما نیز بسیار بالاتر از معرفت مردم آن زمان است. مردم ما به سادگى از هر صدایى تبعیت نمى كنند، ولى آن زمان حتى از میان كسانى كه از مكه براى حمایت امام حسینعليهالسلام
همراه ایشان شده بودند، عده اى در بین راه و بالاخره برخى در شب عاشورا برگشتند؛ چنان كه طبق بعضى روایات شصت و یك نفر، و طبق روایت معروف هفتاد و دو نفر باقى ماندند. صدها نفر وقتى فهمیدند كار به شهادت مى انجامد یكى یكى، دوتا دوتا و گروه گروه، امام حسینعليهالسلام
را تنها گذاشتند و رفتند.