آذرخش كربلا

آذرخش كربلا0%

آذرخش كربلا نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: امام حسین علیه السلام

آذرخش كربلا

نویسنده: آيت الله محمد تقى مصباح يزدى
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 14540
دانلود: 3420

توضیحات:

آذرخش كربلا
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 15 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 14540 / دانلود: 3420
اندازه اندازه اندازه
آذرخش كربلا

آذرخش كربلا

نویسنده:
فارسی

فصل پنجم: ریشه یابى واقعه عاشورا

همه كسانى كه در پیكار با امام حسینعليه‌السلام شركت داشتند، مسلمانانى بودند كه در ظاهر نماز مى خواندند و در میان آنان هیچ فرد بت پرست، یهودى یا مسیحى اى نبود. همگى آنان - به نقل مسعودى - از مردم كوفه (مقر حكومت علىعليه‌السلام ) بودند و حتى یك نفر از مردم شام در میان آنان به سر نمى برد.(136) اما چگونه ممكن است، عده اى با اینكه اهل نماز و روزه اند و در جنگهاى صدر اسلام بر ضد دشمنان نبرد كرده و بسیارى از آنان در این راه زخمها برداشته اند، فرزند پیامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله را - كه پس از هزار سال دشمنان و بیگانگان با شنیدن ویژگیهایش شیفته او مى شوند - به نام پیروى از اسلام و اقامه خلافت اسلامى، بكشند؛ افرادى كه خود، چندى پیش، او را به حكومت بر خود دعوت كرده اند. به راستى علت این تحول چیست و چگونه تغییرى این چنین در انسان پدید مى آید؟

علل رویارویى مردم با امام حسینعليه‌السلام

تحولاتى كه در رفتار انسان رخ مى دهد، به عواملى بستگى دارد. این عوامل در شكل دهى رفتارهاى اختیارى انسان مؤ ثرند. در رفتارهاى اختیارى انسان كه بر اساس اراده، پیش ساختار ذهنى و انگیزه انجام مى گیرند، دو دسته از عوامل دخالت دارند: دسته اول، عوامل فكرى و نظرى هستند؛ بدین معنا كه انسان پیش از انجام هر كار، به خصوص امور پیچیده اجتماعى و سیاسى، ضرورى است درباره آن فكر كند و مبانى، مبادى و غایت آن را تشخیص دهد. البته هر كس به فراخور بضاعت فكرى خود مسائل را تجزیه و تحلیل مى كند. براى مثال، كسانى كه اندیشه اى عمیق تر دارند، مسائل را به طور كامل بررسى كرده، به ریشه هاى اصلى آن مى رسند و آن كه سطحى نگرند، به ظاهر امور بسنده مى كنند، اما این گونه افراد نیز براى انجام كارهاى خود دلایلى ارائه مى دهند. بنابراین زمانى كه انسان قصد دارد كارى را انجام دهد - به خصوص زمانى كه انجام آن با خطراتى همراه باشد - باید درباره آن بیندیشد و دلیل قانع كننده اى براى انجام آن بیابد؛ چنان كه رزمندگان اسلام براى شركت در جهاد و استقبال از شهادت، دلیلى محكم و انگیزه اى قوى داشتند و با بینش و تفكر معنوى عمیقى وارد میدان مى شدند. در مقابل، مخالفان انقلاب نیز براى كارهاى خود تفكر و توجیهى دارند.

این دسته عوامل، به شناخت و بینش آدمى باز مى گردند. او باید به گونه اى دریابد كه آیا عملش صحیح و شایسته سرمایه گذارى هست یا هزینه كردن عمر و جان و مال براى آن، توجیه پذیر نیست. این افكار به اعتقاد كلى انسان به خدا، آفرینش خود، این جهان و جهان پس از مرگ باز مى گردند و اینكه آیا پس از مرگ عالم دیگرى نیز وجود دارد یا نه؟ و در صورت وجود عالم دیگر، زندگى این جهان و عالم پس از مرگ باهم چه رابطه اى دارند؟ این گونه مسائل باید براى انسان حل شوند تا او بتواند بر اساس باورهاى خود تصمیم بگیرد.

دسته دیگرى از عوامل نیز در رفتار انسان دخالت دارند كه از دایره اعتقاد، تفكر و بینش انسان خارج اند. بدین معنا كه گاه انسان به برخى از امور علاقه و تمایل دارد و آنها را انجام مى دهد؛ در حالى كه ممكن است از نظر فكرى آن كارها را زشت و ناپسند بداند. چنان كه اغلب كسانى كه سیگار مى كشند، خود معتقدند استعمال دخانیات ناپسند، و براى سلامت آنان زیان آور است؛ اما با این حال از استعمال آن لذت مى برند.

این موضوع، به عوامل شناختى بازنمى گردد، بلكه عامل دیگرى در كار است كه تمایل به انجام كار را در انسان ایجاد مى كند. مى گویند عوامل دسته اول به عقل، و عوامل دسته دوم به عشق بازمى گردد. به عبارت علمى تر عوامل دسته اول به شناخت، و عوامل دسته دوم به گرایشها، امیال و انگیزه ها مربوط است. این عوامل، به طور كلى در رفتارهاى صحیح و ناصحیح انسان مؤ ثرند. بنابراین اگر تفكر و بینش بر استدلال صحیح استوار باشد، ما را به نتیجه مطلوبى خواهد رساند كه سعادت ابدى را در پى خواهد داشت. اما اگر انحرافى در فكر ایجاد شد و انسان سنگ بناى خود را كج نهاده، پایه و اساس تفكر خویش را بر مقدمات غلط استوار ساخت، امیدى به خوشبختى و كام یابى او نخواهد بود؛ زیرا اگر مقدمات اولى تفكر نادرست باشد، تمام افكارى كه در پى آن مى آیند، راه انحراف خواهند پیمود.

در زمینه كششها و تمایلات نیز این امر صادق است. چنان كه اگر انگیزه ها و تمایلات انسان جهت دار باشد، ممكن است به راهى درست هدایت شود یا در كوره راههاى نادرستى منحرف گردد. براى مثال، انسان به غذا خوردن تمایل دارد. در حالى كه هر غذایى براى او مفید نیست. از این روى، مى توان میل به غذا خوردن را به گونه اى هدایت كرد كه همیشه موجب سلامت انسان باشد. او مى تواند هنگام گرسنگى از غذایى كه براى بدن مفید است استفاده كند، یا بر اثر عادتهایى بد كه در نتیجه تلقینات، تبلیغات و عواملى خاص مانند شرایط محیطى و خانوادگى كسب مى شود، به جاى گوشت لذیذ بره، از گوشت بعضى حیوانان حرام گوشت - كه حتى لذیذ نیستند - تناول كند. بنابراین، میل به خوردن در همگان وجود دارد، اما كیفیت جهت دادن به این میل تا حد زیادى در اختیار خود انسان است.

در زمینه شناخت نیز ممكن است فكر انسان منحرف شود و این امر در رفتار او تأثیر نامطلوب بگذارد. چنان كه در زمینه گرایشها و انگیزه ها، گاه تمایلات انسان به سمت و سوى ناشایستى جهت مى گیرد و نتایج ناگوارى در رفتار او به بار مى آورد. این دو دسته عوامل، در تمام افعال فردى و اجتماعى انسان قابل شناسایى اند. بنابراین همان گونه كه هر یك از فعالیتهاى شخصى افراد بر سلسله اى از مبانى فكر و نظرى و دسته اى از مبانى انگیزشى مبتنى است، مسائل اجتماعى نیز از قواعد خاصى پیروى مى كنند.

هنگام بعثت پیامبر گرامى اسلام در جزیرة العرب، مردمى كه با واقعیت ظهور اسلام روبه رو بودند، از دو منظر متفاوت به این مسئله مى نگریستند. در آن زمان، عوامل مختلفى در شكل گیرى مسائل فكرى و نظرى، و گرایشها و انگیزه ها، تأثیر داشت. تركیب این افكار و انگیزه ها، نتایج گوناگونى به بار آورد كه پیدایش گروهى به نام منافقین از آن جمله بودند. در ریشه یابى حادثه كربلا نیز مى توان به عوامل زیر اشاره كرد:

1. تقلید ناروا

یكى از علل مهم انحراف در رفتار انسان، تقلید ناروا و بى جا از نیاكان و گذشتگان است. چنان كه عده اى از مردم عصر پیامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله به سبب تقلید از عقاید پدران خود رسالت پیغمبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله را باور نمى كردند. آنان انگیزه اى نیز براى بحث و گفت وگو با آن حضرت و تحقیق و درخواست دلیل و معجزه در این باره نداشتند. این افراد سطحى نگر، به سبب داشتن مبانى فكرى سست و بى پایه در حدى نبودند كه در این زمینه تحقیق و بررسى كنند. همان گونه كه در عصر حاضر بیشتر مردم براى اعتقادات خود در پى دلیل و برهان و یقین نیستند. در آن زمان نیز عده اى از نظر فكرى ضعفهایى داشتند و نه تنها پیامبرى محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله را نمى پذیرفتند، وجود خداوند را نیز باور نداشتند و پرستش ‍ بتها را نیز براى آنان به منزله یك سنت بود. همان گونه كه در كشور ما بعضى از سنتها وجود دارد و كسانى بدون اینكه دلیل معقولى داشته باشند، آنها را رعایت مى كنند.(137)

پس از گسترش اسلام، بسیارى از مردم بدون دلیل و مدرك كافى مسلمان شدند. براى نمونه، اگر رئیس قبیله اى مسلمان مى شد، همه افراد قبیله به دنبال او مسلمان مى شدند و اگر روز بعد، همین رئیس، كافر و مرتد مى شد، دیگران نیز به اسلام پشت مى كردند. دلیل این امر تقلید بى منطق و بدون پشتوانه عقلى بود. البته باید به یاد داشت كه تقلید به طور كلى مذموم نیست، و اگر تقلید از زندگى انسان حذف شود، شیرازه حیات اجتماعى مى گسلد. آنچه ناپسند به شمار مى آید، تقلید كوركورانه، بدون دلیل و بى منطق است.

2. انحراف در شناختها و گرایشها

چنان كه گذشت، تمام انحرافهاى فردى و اجتماعى به انحراف در دو دسته عوامل مؤ ثر در رفتار انسان، بازمى گردند: انحراف در تفكر، بینش و شناخت؛ و انحراف در میل، انگیزه و جاذبه اجتماعى. اگر تفكر انسان صحیح باشد و كششهاى باطنى او نیز در مسیر درست قرار گیرد، دنیا بهشت مى شود. مشكلات زندگى اجتماعى كه به رفتار انسانها مربوط مى شود، گاه ثمره اشتباه در مبانى فكرى یا، به تعبیر دیگر، نادانى انسان است. براى مثال، گاه مسئله اى به درستى براى انسان حل نمى شود، اما او تصور مى كند او را به خوبى فهمیده است. چنان كه امام خمینى قدس سره نیز در فرمایشهایشان بسیار این عبارت را تكرار مى كردند كه: «آقایان توجه ندارند». ایشان این تعبیر را درباره فردى كه مسئله اى را به درستى درك نكرده بود به كار مى بردند. گاه انسان مسئله اى را به درستى مى فهمد، اما تمایلى ندارد كه براساس فهم خود به آن عمل كند؛ گاهى نیز با آنكه مى داند كارى مبناى عقلایى ندارد و براى اجتماع زیان بار است، براى ارضاى هوى و هوس ‍ خود، بدان دست مى یازد. عواملى كه در صدر اسلام موجب چنین انحرافهایى شد، از این دو دسته خارج نبودند.

در فرهنگ صدر اسلام، واژه «فتنه» بر چنین وضعى دلالت داشت. در آن زمان، این تعبیر هنگامى به كار مى رفت كه مردم به رفتار ناهنجار اجتماعى اى مبتلا مى شدند و عده اى را به گم راهى و انحراف مى كشاندند. چنان كه در قرآن كریم این تعبیر، بارها به كار رفته است.(138) امیرالمؤمنینعليه‌السلام نیز در نهج البلاغه درباره فتنه سخن زیبایى دارد. ایشان فرموده است: «منشاء فتنه ها هوى و هوسهاى پیروى شده و احكام و نظرهاى بدعت آمیزى اند كه در آنها با كتاب خدا مخالفت شده است. براساس آنها، بعضى از مردم بعضى دیگر را بر مبناى غیر دین خدا دوست مى دارند. پس ‍ اگر باطل با حق مخلوط نمى شد، بر حقیقت جویان ترسى نبود و اگر حق از مشتبه شدن به باطل مصون مى ماند، زبان معاندان از آن دور مى ماند. ولى بخشى از این گرفته مى شود و بخشى از آن. در این هنگام، شیطان بر دوستانش چیره مى شود و تنها كسانى نجات مى یابند كه رحمت خدا شامل حالشان شده است».(139)

براساس فرمایش امیرالمؤمنینعليه‌السلام ، فتنه هاى اجتماعى دو منشاء دارند: نخست هوسهایى كه در افراد بشر پیدا مى شوند. اگر مردم مى توانستند هوسهایشان را كنترل كرده، به مسیر صحیحى سوق دهند و در عمل به آنها جانب اعتدال را نگاه دارند، چنین فتنه هایى پدید نمى آمد؛ عامل دوم نیز مسائلى هستند كه به نام دین مطرح مى شوند، در حالى كه به آن ارتباطى ندارند. انتساب این بدعتها به دین، به منظور اغفال مردم ساده دلى است كه باور مى كنند، این امور جزو دین اند، در حالى كه چنین نیست و اینها همه بدعت به شمار مى آیند، «آراء تبتدع» یعنى نوآوریهایى كه بخشى از دین قرار داده مى شود در حالى كه جزو آن نیستند. در این میان، عده اى از مردم گم راه شده، از آنها پیروى مى كنند و از دین منحرف مى شوند؛ و در چنین موقعیتى با قرآن مخالفت مى شود. زمانى كه این آراى جدید به نام دین عرضه مى شود، قرآن متروك مى گردد، و در روابط میان مردم ملاكهاى دینى در نظر گرفته نمى شود. آن گاه است كه ارتباطهاى اجتماعى به امورى ضد دینى بدل مى شوند، و اگر عده اى به دنبال باطل مى روند نیز به این دلیل است كه فتنه گران، عناصر حقى را در مجموعه باطل گنجانده اند كه مردم را مى فریبد و به سوى باطل مى كشاند، و به این ترتیب، كسانى كه قصد فتنه دارند، باطل را باحق درآمیخته، به مردم عرضه مى كنند. كسى كه مى خواهد دسته گلى فراهم آورد، از هر گلى شاخه اى مى چیند و بعد، شاخه ها را به یكدیگر ضمیمه مى كند. اگر تمام گلها بدبو و مسموم باشند، سراغ آن نمى رود؛ اما اگر همراه با گلهاى معطر، چند شاخه گل مسموم در این دسته گل قرار داده شود، ممكن است كسانى فریفته گلهاى خوشبو شده، به تصور اینكه دسته گل خوشبویى را استشمام مى كنند، مسموم شوند. در چنین شرایطى كه حق و باطل با یكدیگر آمیخته شده است، شیطان مى تواند طعمه هاى خود را از میان مردم شكار كند. در این میان، كسانى طعمه شیطان هستند كه از امتزاج حق و باطل فریب مى خورند و براى شناسایى حق از باطل آگاهى كافى ندارند؛ چشمشان به نقاط مثبتى دوخته شده و عناصر حق، آنان را به خود جذب كرده است؛ غافل از اینكه در بین عناصر حق، عناصر مسموم و زهرآگینى هست كه ایشان را به زوال و نابودى مى كشاند. در این میان، تنها كسانى نجات مى یابند كه براساس تقدیر الاهى و نظام محكم و حكمت آمیزى كه خدا برقرار ساخته است، در صدد یافتن حق برآیند و آن را پیدا كنند. اینان از آفتهاى شیطانى مصون مى مانند.

3. مفاهیم متشابه؛ ترفندى براى فتنه انگیزى

كسانى كه قصد دارند در جامعه فتنه ایجاد كنند، حق و باطل را با یكدیگر مى آمیزند تا زمینه اشتباه را در جامعه فراهم سازند. این افراد، شعارهاى زیبا و فریبنده اى مطرح مى كنند و هم زمان، سخنان ناحقى را نیز به آنها پیوند مى زنند. در این موارد از الفاظ متشابه، غیر شفاف و چندمعنایى استفاده مى شود. در مقابل، الفاظى كه معناشان روشن است و كسى درباره آنها به اشتباه نمى افتد، به كار نمى گیرند.

این افراد در سخنرانیها، بحثها، نوشته ها، كتابها و شعارهایشان الفاظى به كار مى برند كه بر معانى مختلفى دلالت مى كند. بدین ترتیب، همان طور كه مى توان معانى صحیحى از آنها برداشت كرد و مصادیق خوبى برایشان در نظر گرفت، معناى صرف باطل یا معناى عامى كه شامل مصادیق باطل نیز هست، براى آنها تصور كرد. در جامعه امروز، واژه «آزادى» مصداق خوبى براى این گونه الفاظ است و هركس آن را مى شنود، معناى مثبتى در ذهنش ‍ تداعى مى شود. اما در مقام اختلاط حق و باطل، گفته نمى شود كه آزادى از خدا، عقل، دین و ارزشهاى انسانى منظور از آزادى است، یا آزادى از جهل، ظلم، بندهاى اسارت و اوهام شیطانى مراد آنان است. اگر آشكارا گفته شود كه منظور، آزادى از بندهاى اسارت است، این اشعار براى كسى ناخوشایند نخواهد بود؛ زیرا هیچ كس دوست نمى دارد كه دیگران بر كشورش مسلط شوند یا در امور داخلى آن دخالت كنند. شایسته آن است كه جامعه اى خود بر سرنوشتش حاكم باشد و دیگران در امور او دخالت نكنند، اما آزادى از خدا، به هیچ روى پسندیده نیست و نمى توان خود را از بندگى خداوند رها كرد. آزادى از ارزشها و عقل نیز این گونه است.

امیرالمؤمنینعليه‌السلام در جایى دیگر مى فرماید:

( انما سمیت الشبهة شبهة لانها تشبه الحق؛ (140) ) نام شبهه را بدین دلیل شبهه گذاشته اند، كه به حق شباهت دارد.

اگر باطل به حق شباهت نداشت و تشخیص آنها از یكدیگر آسان بود، دیگر فتنه اى پدید نمى آمد. بنابراین فتنه ها در نتیجه آمیزش حق و باطل ایجاد مى شود.(141)

كسانى كه در عصر امام حسینعليه‌السلام از حاكمان بنى امیه فریب خوردند نیز از تبلیغات ابهام آلود و سخنان دوپهلوى آنان تأثیر پذیرفتند.

این خاندان فتنه گر حق و باطل را با هم آمیختند و از الفاظ مبهم و غیر شفاف استفاده كردند تا مردم در گم راهى و حیرت باقى بمانند و آن گاه خود در فرصت مناسب، از این گم راهى جامعه سوء استفاده كردند. از این روست كه روشن كردن حق و باطل اهمیت ویژه اى دارد.

4. تحمیل رأی خود بر قرآن

از دیگر عوامل انحراف مردم در صدر اسلام، تفسیر قرآن به رأی خود و تحمیل رأی و نظر خویش بر این كتاب آسمانى بود. چنان كه مى دانیم یكى از حكمتهاى نصب جانشین معصوم براى پیغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله ، پیش گیرى از انحراف مردم، جلوگیرى از رفتن آنها به بیراهه و بیان نظر قرآن است، ولى از نخستین روز رحلت پیغبمر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله مسیر حركت مردم تغییر كرد. امیرالمؤمنینعليه‌السلام طى سى سال حكومت خود و خلفا تلاش فراوانى كردند كه فكر مردم را اصلاح و از پیدایش ‍ انحرافهاى فكرى آنان جلوگیرى كنند، ولى یك گروه كوچك نمى توانست در مقابل گروهى كه تمام قدرت سیاسى و نظامى كشور را در اختیار داشت، چندان تأثیرگذار باشد. آن امام حتى پس از رسیدن به خلافت در حضور مردمى كه با ایشان بیعت كردند، بارها از نادانى، ناآگاهى، غفلت و بى توجهى آنان گلایه كردند. در طول پنج سال خلافت ظاهرى ایشان نیز، فرصت كافى برایشان فراهم نشد كه تمام تلاش خود را براى تعلیم مردم و آگاه كردن آنان به كار گیرند. بخش عمده زمان حكومت آن حضرت در جنگ گذشت. از آن جمله جنگ عظیم صفین بود كه مدت زیادى طول كشید و در آن صد هزار نفر از مسلمانان كشته شدند. این جنگ و جنگهاى دیگر، فرصتى براى امیرالمؤمنینعليه‌السلام باقى نگذاشتند كه آن حضرت به ارتقاى سطح شناخت و آگاهى مردم بپردازد. با این حال، گاهى امیرالمؤمنینعليه‌السلام با استفاده از همین فرصتهاى اندك، خطبه هایى ایراد مى فرمودند و ضمن آشكار ساختن حقایق، مردم را از اشتباهات و انحرافات برحذر مى داشتند.

آن حضرت در این خطبه ها، در موارد فراوانى، با تعبیراتى عجیب، از كسانى نام مى برد كه مردم را گم راه مى كنند. این در حالى است كه هنوز چند دهه بیشتر از وفات پیغمبر اكرم صلى الله و علیه و اله نگذشته بود. امام در یكى از این خطبه ها فرموده اند: «شبهه را بدین جهت شبهه گفته اند كه به حق شباهت دارد، اما اولیاى خدا چراغشان یقین و راهنمایشان نشانه ها و علایم هدایت است. اما دشمنان خدا در این وضع، به گم راهى فرا مى خوانند و راهنما و نشانه آنان كورى است».(142)

وقتى چنین جوّ تیره و مبهمى در فضاى فرهنگى جامعه پدید مى آید و مطالب شبهه ناك رایج مى شود، تنها گروه اندكى كه اولیاى خدا و مؤمنان برجسته و ممتاز هستند، از یقین و هدایت بهره مند مى شوند و از فضاى تیره شبهه، جان سالم به در مى برند. گویا در این میسر، نشانه هایى براى هدایت به سویى خاص نصب شده است و اولیاى خدا به مدد نورانیت باطنى خود و با كمك آن نشانه ها حق و باطل را از یكدیگر تمییز مى دهند و به سوى حق رهنمون مى شوند. اما دشمنان خدا در این شرایط شبهه ناك، افزون بر اینكه خود روى به سوى باطل دارند، یكدیگر را نیز به گم راهى دعوت مى كنند. راهنماى ایشان نیز در این مسیر كورى است. چقدر مى توان از كورى براى یافتن راه كمك گرفت؟ آنان، آن چنان كوردل هستند و نور هدایت از ایشان سلب شده است كه هیچ راهنمایى ندارند و دیگران را نیز جز به سوى گم راهى دعوت نمى كنند. بنابراین زمانى كه شبهه اى ایجاد مى شود و جوّ فكرى و فرهنگى شبهه ناك، آلوده و تیره و تار مى گردد، تنها اولیاى خدا هستند كه به مدد یقین، از شبهه نجات مى یابند، اما دیگران همچنان در گم راهى و حیرت باقى مى مانند.

امیر مؤمنانعليه‌السلام مى فرماید: «و دیگرى كه عالم نامیده مى شود - در حالى كه عالم نیست - كتاب خدا را به رأی خود تفسیر كرده، حق را با هواى خود منطبق ساخته است. پس ظاهر او شكل انسان است، ولى قلب و باطنش، باطن حیوان. نه حق و راه هدایت را مى شناسد كه از آن پیروى كند، نه گم راهى را، كه از آن بازگردد. این [شخص] مرده زنده هاست».(143) اگر این سخنان در جامعه آن روز مصداق نداشت، امیر مؤمنانعليه‌السلام آنها را به زبان نمى آورد. آن حضرت از كسانى یاد مى كند كه خود را عالم معرفى مى كنند، در حالى كه بهره اى از علم نبرده اند، و مجموعه اى از افكار انحرافى را گرد آورده و آن را علم نامیده اند. این افراد مجموعه اى از گم راهیها و نادانیهاى دیگران را جمع آورده، افتخار مى كنند از حرفهاى دیگران باخبرند و مى پندارند علم همین است!

چنین كسانى كه خود از علم حقیقى بى بهره اند، قرآن را براساس رأی خویش تفسیر و مضامین آن را طبق نظر خود معنا مى كنند؛ آرایى كه مجموعه اى از گم راهیهاست. اینان كه خود را عالم، فیلسوف و دانشمند مى نامند، ظاهرى مانند انسان دارند، اما قلب و باطنشان حیوانى است. حاصل تلاش و سرمایه آنان مجموعه اى از شبهه ها است كه به نام علم جمع آورى كرده اند. این افراد به گفته امام زنده نیستند، بلكه مردگانى هستند كه خود را میان زندگان جاى داده اند.

امام علىعليه‌السلام از دست چنین افرادى مى نالد؛ زیرا باعث شده اند مردم سطحى نگر، كه درك درستى از مسائل ندارند، فریفته آنان شوند؛ به خصوص آن گاه كه سخن آنان به تعبیرات زیباى ادبى نیز آراسته شود. هنگامى كه این افكار و مطالب شبهه ناك در جامعه گسترش یابد، سطح معلومات یقینى و اعتقادات ثابت در جامعه اسلامى تنزل مى یابد؛ به ویژه آنكه این سخنان از كسانى شنیده شود كه در جامعه به منزله عالم شناخته مى شوند. در این شرایط مردم دچار تردید مى شوند و از خود مى پرسند كه كدام یك از این سخنان متضاد را باید پذیرفت. رفته رفته اعتقاد آنان سست شده، به ضعف فكر و اعتقاد مبتلا مى شوند. به این ترتیب كسانى نیز كه در پى سوء استفاده از این مردم هستند، طعمه خوبى به دست مى آورند؛ زیرا اعتقاد و افكار این افراد، مبناى حكم، منطقى و عقلانى ندارد. آنان سخنانى را از دیگران شنیده و پسندیده اند و به دلیل اینكه با شرایط آنان نیز سازگار بوده است، آنها را باور كرده اند؛ زیرا انسان به طور طبیعى آنچه را با خواسته ها و امیالش موافق باشد، سریع تر مى پذیرد.

5. شرایط متغیر اجتماعى

پس از رحلت پیامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله ، شرایط اجتماعى اى كه آن حضرت پدید آورده بود به نوعى تغییر كرد و نیز بعد از آنكه امیر مؤمنانعليه‌السلام به خلافت ظاهرى رسید شرایط به نوعى دیگر دگرگون شد. این دگرگونیها را كسانى پدید مى آوردند كه به نحوى به پیامبر نزدیك بودند: برخى پدر زن پیامبر و بعضى همسر پیامبر بودند و اشخاصى چون طلحه و زبیر را از اصحاب و نزدیكان آن حضرت به شمار مى آمدند. این امر موجب سرگردانى، تحیر و انحراف مردم مى شد. در چنین شرایطى كه شبهه ها در جامعه رواج یافته و عالم نماها به گم راه كردن مردم مشغول بودند، علىعليه‌السلام باید مردم را متوجه مى ساخت كه رفتارشان اشتباه و عقایدشان نادرست است و بسیارى از سخنانى كه طى 25 سال به آنان گفته شده، و رفتارهایى كه براساس این اعتقادات صورت گرفته، صحیح نبوده است. اما زمان حكومت امام علىعليه‌السلام كوتاه تر از آن بود كه بتواند این اشتباهات و انحرافات را اصلاح كند و بیشتر آن در جنگ گذشت.

در زمان پیغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله نیز جنگهاى فراوانى با كفار و مشركان درگرفت، جنگهاى عصر امیرالمؤمنینعليه‌السلام با جنگهاى عصر پیامبر متفاوت بود. جنگهاى زمان امیرالمؤمنینعليه‌السلام میان گروههاى مسلمان رخ داد؛ گروههایى كه سردمدار یكى از آنها همسر پیغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله بود و فرماندهى آن را دو تن از اصحاب بزرگ پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله - كه یكى از آنان پسر عمه ایشان بود - بر عهده داشتند. در دوره خلافت حضرت امیرعليه‌السلام این جنگها به قدرى ادامه یافت كه همه مردم خسته شدند. به همین دلیل، در زمان امام حسنعليه‌السلام پیشنهاد صلح به سرعت پذیرفته شد. امام حسینعليه‌السلام نیز با نسلى روبه رو بود كه بهره و شناخت كافى از معارف اسلامى نداشتند. افرادى در سراسر جامعه پیدا شده بودند كه افكار انحرافى و شبهه ناك را مى پراكندند و مردم از آنان تأثیر مى پذیرفتند. رفته رفته كار به جایى رسید كه كسى كه قرار بود بر مسند جانشینى پیامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله تكیه زند به طور علنى برخلاف دستورهاى پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله رفتار مى كرد و شراب مى نوشید. چنین كسى باید احكام اسلام را اجرا مى كرد و مردم نیز باید با چنین شخصى بیعت مى كردند. سرانجام نه تنها مردم شام، بلكه مردم مدینه نیز - جز چند تن - همگى با یزید بیعت كردند. در چنین شرایطى، تغییر فكر و نوسان فكر، امرى طبیعى است.

در زمان امام حسینعليه‌السلام ، شرایط به گونه اى بود كه در جامعه زیربناى فكرى ثابتى باقى نمانده بود تا مردم بتوانند به آن اتكا كنند. ارزشهاى ثابتى بر جاى نمانده بود تا بتوان به آنها اعتماد كرد. همه باورها و ارزشها ضعیف شده بودند. در این شرایط، اگر عده اى با یك استدلال ضعیف، مطلبى را مى پذیرفتند، چون از پایه فكرى مستحكمى برخوردار نبودند، به سرعت مضطرب مى شدند. در این میان، مردم كوفه كه با كلمات حضرت علىعليه‌السلام انسى داشتند و از هیاهوى مردم شام نیز دور بودند و هنوز وجدانهایى بیدار در میان آنان یافت مى شد، مشكلات حكومت اموى را به خوبى دریافته، خطرهاى حكومت معاویه را لمس ‍ مى كردند. از سویى، مردم شام را نیز در جنگ صفین شناخته بودند و از حیله هاى آنان آگاه بودند. از این روى، نخست براساس راهنمایى وجدان الاهى و فطرت سالمشان به این نتیجه رسیدند كه براى نجات یافتن از حكومت كسى مانند معاویه و بدتر از او، یزید، بهتر است با امام حسینعليه‌السلام با عنوان خلیفه بیعت كنند، و به این ترتیب از امام حسینعليه‌السلام دعوت كردند. ولى همین مردم، نه ایمان محكمى داشتند، نه از معرفت صحیحى برخوردار بودند، و فقط گرایش فطرى سالمى در ایشان پیدا شده بود كه ریشه عقلانى قوى اى نداشت. آنان همچنین از عواطف انسانى و مذهبى محكمى كه پشتوانه ایمان و باورهایشان باشد، برخوردار نبودند. به همین دلیل، به سرعت مضطرب شده، تغییر رفتار دادند. در این هنگام بود كه عبیدالله بن زیاد وارد كوفه شد. او با پوششى به كوفه قدم گذاشت كه مردم تصور كردند وى امام حسینعليه‌السلام است. عبیدالله در حالى كه صورت خود را پوشانده بود، به همراه عده اى به داخل شهر شد و دارالاماره را تصرف كرد. پس از آن، با سوء استفاده از ضعف ایمان مردم كوفه و تهدید و تطمیع، آنان را از یارى امام حسینعليه‌السلام بازداشت. او سران قبایل و طوایف را با هدایایى آرام كرد. مردم را نیز در مسجد كوفه گرد آورد و به آنان فهماند كه همه مسلمانان با یزید بیعت كرده اند و امروز حكومت حق، حكومت یزید است؛ هر كس با او مخالفت كند، مخالف اسلام و نظام اسلامى است. او گفت وظیفه دارد از چنین آشوبهایى جلوگیرى كند و بنابراین اجازه نمى دهد در این شهر كسى با شخص دیگرى جز یزید بیعت كند. بدین ترتیب، عبیدالله بن زیاد مردم را از یارى امام حسینعليه‌السلام بازداشت. همچنین دستور داد كسانى چون مسلم بن عقیل وهانى بن عروه را كه سران نهضت به شمار مى آمدند، در حضور مردم سر ببرند و بدنهاى آنان را در كوچه و خیابان بیندازند. مردم نیز با دیدن چنین وضعى ترسیدند و از صحنه خارج شدند.

حال این پرسش اساسى مطرح مى شود كه اگرچه طبیعى است افراد سست ایمان كه اعتقادات ضعیفى دارند، در چنین شرایطى به سرعت در مقابل تهدیدها بترسند و عقب نشینى كنند، چرا این مردم به روى امام حسینعليه‌السلام شمشیر كشیدند.

6. تطمیع و نفاق؛ عوامل كلیدى فاجعه كربلا

از جمله عوامل انحراف مردم در عصر امام حسینعليه‌السلام ، تطمیع بود. اگر وعده هایى كه به امثال عمر سعد داده شده بود، در كار نبود، هرگز كسى مانند او به جنگ با امام دست نمى یازید. عمر بن سعد فردى عادى نبود. پدر او، سعد بن ابى وقاص، یكى از بزرگان و فرماندهان ارتش در زمان خلفا بود. سعد كسى بود كه كشور ایران را فتح كرد و در جنگ قادسیه به پیروزى رسید.(144) از این روى، طرفداران فراوانى داشت و نامزد حكومت بر مركز ایران بود. در آن زمان، كشور ایران، در میان همه كشورهاى اسلامى ایالتى ممتاز و رؤیایى بود. حكومت رى، یعنى مركز ایران نیز به عمر بن سعد وعده داده شده بود. در آن دوران، حكومت تنها شامل اجراى قوانین نبود، بلكه حاكم «مالك الرقاب» و صاحب اختیار كشور، مردم و اموال بیت المال بود و مى توانست به دلخواه خود در آنها دخل و تصرف كند. به عبارت دیگر، حكومت در زمان بنى امیه، دیكتاتورى و سلطنتى بود. عده اى از مردم هم از ابتدا ایمان نداشتند و به طمع امور دنیوى اظهار اسلام كرده بودند.

بنابراین پاسخ این پرسش كه چگونه مردم حاضر شدند امام حسینعليه‌السلام را بكشند، این است كه برخى از آنان با پول خریده شده بودند، گروهى دیگر با تهدید، و از ترس كشتارهاى قساوت آمیز، و در نهایت، توده مردم نیز تحت تأثیر تبلیغات و شگردهاى شیطانى معاویه فریب خورده بودند. در چنین شرایطى، مجالى براى انتخاب آگاهانه مردم باقى نمى ماند. از این روى، وقتى مسلم بن عقیل به كوفه مى آید و مسائل را براى مردم تبیین مى كند، با او هم پیمان مى شوند، ولى به زودى بیعت خود را نقض ‍ مى كنند و فرستاده امام را در مقابل دشمن، تنها مى گذارند. بدین ترتیب كسانى كه خود براى امام حسینعليه‌السلام نامه نوشته بودند و او را براى پذیرفتن حكومت دعوت كرده بودند، در كربلا مقابل آن حضرت ایستادند و بر روى ایشان شمشیر كشیدند؛ چنان كه براى ریختن خون فرزند رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله از یكدیگر سبقت مى گرفتند. چنین بود كه صبح عاشورا وقتى عمر سعد مى خواست لشكر خود را سوى خیمه هاى امام حسینعليه‌السلام حركت دهد، نماز خواند و بعد گفت:

( یا خیل الله! اركبى و بالجنة اءبشرى؛ (145) ) اى سواران خدا، بر اسبهایتان سوار شوید و به بهشت بشارت یابید.

عمر سعد براى اینكه خود به حكومت برسد، كشتن امام حسینعليه‌السلام را راه رسیدن به بهشت مى خواند!

این حقایق تاریخى عبرتهایى گران بها براى همه انسانهاست. امام حسینعليه‌السلام هزار و سیصد سال پیش به شهادت رسید و یزید و عمر سعد نیز از میان رفتند، ولى نه راه سیدالشهداعليه‌السلام و نه نگرش یزید و عمر سعد پایان یافته است. بنابراین باید مصادیق این دو راه و نگرش را شناخت، و نیز باید دانست كه عزت دنیا و آخرت در سایه اطاعت و بندگى خدا و پیروى از راه و روش امام حسینعليه‌السلام است.

قیام عاشورا و احیاى معارف اسلامى

پس از رحلت پیامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله گرچه خلافت اسلامى به بیراهه رفت، قوت احكام اسلام در جامعه محفوظ ماند؛ زیرا هنوز اصحاب پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله در میان مردم حضور داشتند و طنین كلام رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله در گوش آنان طنین انداز بود، و كسى جرئت نداشت آشكارا با احكام اسلام مخالفت كند؛ چنان كه روزى خلیفه دوم، عمر - براى آزمودن مردم - بالاى منبر گفت: اگر روزى من از احكام اسلام منحرف شوم، شما چه خواهید كرد؟ آیا از من اطاعت مى كنید؟ شخص عربى برخاست و شمشیر كشید و گفت: «اگر روزى تو كج شوى، با این شمشیر، تو را راست مى كنیم».(146) از این روى، در آن زمان زمینه مخالفت صریح با احكام اسلام وجود نداشت. بدعتهاى ایجاد شده در آن زمان نیز به گونه اى بود كه مردم متوجه مخالفت آنها با احكام اسلام نمى شدند، زیرا خود رفتار پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله را دیده و سخنان آن حضرت را شنیده بودند، و مخالف رفتار و گفتار ایشان را بر نمى تافتند.

از زمان عثمان اوضاع به تدریج تغییر كرد و كار به جایى رسید كه معاویه به طور رسمى مانند سلاطین ایران و روم، سلطنت مى كرد، و خود را صاحب اختیار مسلمانان مى دانست. در چنین وضعیتى، اگر امام حسینعليه‌السلام مانند حضرت امیرعليه‌السلام - در زمان خلفا - رفتار مى كرد، هیچ تأثیرى نداشت و كسى به سخنان او توجه نمى كرد، چون معرفت مردم درباره اسلام و همچنین انگیزه و ایمانشان ضعیف شده بود. پس از گذشت پنجاه سال از زمان پیغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله ، نسل جدیدى در میان مسلمانان پدید آمده بود كه اسلام را به درستى نمى شناخت و چندان تمایلى به عمل به احكام و معارف آن نداشت. در چنین موقعیتى وظایف جدیدى براى رهبر جامعه اسلامى پدید مى آید. چنان كه معاویه از مردم مدینه براى یزید كه همه او را مى شناختند و از اخلاق و رفتار فاسد او آگاه بودند، بیعت گرفت. تمام مردم نیز غیر از شمارى اندك با او بیعت كردند.

در زمان خلیفه اول و دوم با احكام اسلام به طور علنى مخالفت نشده بود. از این روى، اگر مى گفتند عملى خلاف حكم خدا و سنت پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله است، مردم از انجام آن پرهیز مى كردند. اما در زمان خلیفه سوم عثمان، مردم شاهد به غارت رفتن بیت المال بودند و به فرمایش ‍ امیرالمؤمنینعليه‌السلام مى دیدند كه كارگزاران حكومت «مانند چهارپایانى كه گیاه بهارى را مى خورند، آن را مى بلعند».(147) مردم مى دیدند حاكمى از طرف خلیفه معرفى مى شود كه كاخها مى سازد؛ صدها برده و كنیز مى خرد؛ اموال زیادى را تصاحب مى كند و هیچ كسى نیز به او اعتراض نمى كند. با مشاهده این اعمال، به تدریج قبح آنها از بین رفت و مردم تصور مى كردند كه این اعمال چندان اشكالى ندارد؛ چرا كه در غیر این صورت حاكمان و نمایندگان خلیفه مسلمین چنین نمى كردند. سرانجام كار بدانجا رسید كه یزید آشكارا شراب مى خورد. به سگ و میمون بازى مى پرداخت و كسى به او اعتراض نمى كرد. در حالى كه پیش تر به محض ‍ اینكه ثابت مى شد كسى شرب خمر كرده است او را تازیانه مى زدند، در این زمان خلیفه مسلمین هر روز شراب مى خورد.

در چنین وضعیتى اگر امام حسینعليه‌السلام ، تنها به این نصیحت اكتفا مى كرد كه اى مردم گناه نكنید؛ كسى كه مشروب بخورد به جهنم خواهد رفت، كسى به گفته هاى او توجه نمى كرد، و در صورت اصرار بر این كار ممكن بود او را ترور كنند؛ چنان كه امام حسنعليه‌السلام را به دست همسرش مسموم كردند. معاویه بسیارى از شخصیتها را با عسل مسموم به قتل رساند. او مى گفت:( ان لله جنودا من العسل؛ (148) ) خدا لشكریانى از عسل دارد». معاویه حتى دوستان نزدیك خود را ترور مى كرد. اگر امام حسینعليه‌السلام در چنین وضعیتى تنها به موعظه، فعالیت فرهنگى، تدریس و مسئله گویى مى پرداخت، تأثیرى نمى داشت.

در چنین وضعیتى، كه نه شرایط جهاد و فعالیت نظامى وجود داشت، و نه درس و موعظه اثر مى كرد، فقط یك راه براى امام حسینعليه‌السلام باقى مانده بود و آن استفاده از جایگاه معنوى و آبروى خویش براى نجات اسلام بود؛ زیرا هنوز در میان مردم كسانى بودند كه امام حسینعليه‌السلام و برادرش امام حسنعليه‌السلام را بر دوش پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله دیده و شاهد بودند كه پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله چقدر به آنان اظهار محبت مى كرد؛ لب و دندانشان را مى بوسید و به مردم درباره آنها سفارش مى كرد و مى فرمود: «هر كس این دو را دوست بدارد مرا دوست داشته و هر كس با آنان دشمنى ورزد با من دشمنى كرده است».(149) از این روى، مردم هنوز در اعماق وجود به خاندان پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله علاقه داشتند، و گرچه از ایشان اطاعت نمى كردند به طور فطرى هنوز به اهل بیتعليهم‌السلام محبت داشتند؛ حتى در كاخ یزید، همسران و كنیزان او هنگامى كه متوجه شدند اسراى كربلا از خاندان پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله هستند، فریاد اعتراض برآوردند.

بنابراین آن حضرت با تدبیر و بهره بردارى از شرایط موجود، این حركت را به گونه اى تنظیم كرد كه بتواند از قیام و شهادت خود بهره كامل ببرد. از جمله شرایطى كه براى بهره بردارى سیدالشهداعليه‌السلام فراهم شد این بود كه مردم كوفه - پایتخت حكومت امام علىعليه‌السلام - كه سالها پاى منبر حضرت علىعليه‌السلام نشسته بودند، هنگامى كه متوجه شدند قرار است یزید بر مسند خلافت آن بزرگوار تكیه زند، با خود اندیشیدند كه براى پیش گیرى از این كار راهى وجود ندارد جز اینكه امام حسینعليه‌السلام را به كوفه دعوت كنند و به پذیرش حكومت وادارند.

امام حسینعليه‌السلام با اینكه مردم كوفه را به خوبى مى شناخت و مى دانست كه آنان به عهد خود وفا نخواهند كرد، این موقعیت را مغتنم شمرد تا براى طرحى كه در نظر داشت، از آن بهره گیرد: مبارزه شهادت طلبانه علیه دستگاه فساد، ظلم و كفر. بنابراین علت اینكه امام حسینعليه‌السلام چنین رفتارى در پیش گرفت، این بود كه راهها دیگر مسدود بود و آن حضرت تنها با فدا كردن آبرو، خون و عزیزانش و اسارت خواهران و فرزندانش مى توانست اسلام را زنده نگاه دارد. اگر آن بزرگوار چنین نمى كرد، جریانى كه از دوران حكومت عثمان - در زمان معاویه - شروع شده بود ادامه مى یافت و احكام اسلام - به خصوص در شام - به كلى فراموش مى شد.

بر این اساس نه تنها معارف تشیع و اهل بیتعليهم‌السلام به بركت خون حضرت سیدالشهداعليه‌السلام زنده مانده است، همان قدر از اسلام كه در اختیار اهل تسنن هست نیز به بركت خون او حفظ شده است. زمینه چینیهاى امام حسینعليه‌السلام موجب شد كه پس از شهادت آن بزرگوار در گوشه و كنار مملكت اسلامى قیامها و حركتها آغاز گردد. اگر پیش ‍ از آن زمینه فرهنگى لازم فراهم نشده بود، شهادت امام حسینعليه‌السلام راه به جایى نمى برد و حكومت بنى امیه را متزلزل نمى ساخت. بعد از عاشورا حركت توابین و قیامهاى دیگرى به وقوع پیوست. گرچه هیچ یك از آنها نتوانست حكومت مركزى قوى اى به وجود آورد، ولى بنى امیه نیز دوام نیاورد و دیگر نتوانست، به نام حكومت اسلامى، احكام و معارف اسلام را به بازى بگیرد. در نتیجه قیام حضرت سیدالشهداعليه‌السلام ، مردم متوجه شدند كه بنى امیه، خلیفه بر حق رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله نیست و این اولین خدمتى بود كه امام حسینعليه‌السلام با قیام خود انجام داد؛ زیرا پیش از آن مردم باور كرده بودند اطاعت هر كس كه بر این مسند بنشیند، مانند پیامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله واجب است، حتى اگر زنازاده اى باشد كه در حال حكم كردن و نماز خواندن مست و لایعقل است!

امام حسینعليه‌السلام به مردم فهماند كه حاكم باید معصوم باشد یا به اذن معصومعليه‌السلام منسوب شده باشد و طبق احكام خدا رفتار كند. در غیر این صورت حاكم با مردم تفاوتى ندارد. اطاعت كسى بدون چون و چرا واجب است كه معصوم بوده و خدا عصمت او را تضمین كرده باشد. افراد دیگرى كه از طرف معصوم - با اذن خاص یا با اذن عام - تعیین مى شوند، در صورتى اطاعتشان واجب است كه طبق احكام شرع عمل كنند، وگرنه، اطاعت هر حاكمى واجب نیست. بسیارى از اهل تسنن، هنوز معتقدند اگر كسى علیه حكومت اسلامى وقت قیام كند، خونش هدر است، اما اگر همین شخص مهدور الدم در این اقدام حرام خود پیروز شد و حكومت را به دست گرفت، اطاعت او بر دیگران واجب است. هنوز بسیارى از اهل تسنن چنین اعتقادى دارند. امام حسینعليه‌السلام به مردم فهماند نه تنها اطاعت چنین شخصى به طور مطلق واجب نیست، بلكه اگر خلاف شرعى از او مشاهده شد، باید ابتدا از او انتقاد كرد و راه درست را به وى نشان داد، و در مرحله بعد او را تهدید كرد و تا جایى باید پیش رفت كه اگر بقاى اسلام و حفظ ارزشهاى آن منوط به ریختن خون است، در این راه خون داد.

تشابه جامعه ما با زمان امام حسینعليه‌السلام

امروزه، جامعه ایران بسیار شبیه جامعه صدر اسلام و عصر امام حسینعليه‌السلام است، و اگر كسى بخواهد جامعه اسلامى را از مسیر خود منحرف سازد؛ باید از ابزارهاى سه گانه، تطمیع، تهدید و تبلیغ بهره گیرد. منافقان پرشمارى براى نابودى انقلاب اسلامى، در درون كشور به همان اعمال و شگردهایى دست مى یازند كه منافقان صدر اسلام درباره حسینعليه‌السلام به كار بردند. البته امروزه علاوه بر خیانت منافقان، كمكهاى خارجى نیز افزوده شده است، هرچند نقش مستقیم را عوامل داخلى ایفا مى كنند. قدرتى مثل امریكا به طور مستقیم دخالت نمى كند، ولى عوامل داخلى را شناسایى كرده، آنان را به كمك دستگاههاى تبلیغاتى، كمكهاى مالى و ابزارهاى دیگرى چون ایجاد فتنه، آشوب و ترور تقویت مى كند.

از همان راهى كه دشمنان اسلام توانستند اسلام را مسخ و منحرف كنند، و در نهایت، توانستند امام حسینعليه‌السلام را بكشند، امروز نیز دشمنان اسلام مى خواهند این نهضت را از مسیر خود منحرف سازند.

امروزه وسایل ارتباط جمعى، از جمله مطبوعات، از مهم ترین ابزارهاى تبلیغاتى اند كه در آنها واقعیت را واژگون نشان مى دهند و از تهمت و افترا فروگذار نمى كنند؛ به ویژه هجمه هایى كه با هدایت و حمایت دشمنان اسلام علیه مقدسات دینى صورت مى گیرد و ضروریات اسلام را به چالش ‍ مى كشد. با توجه به گسترش اسلام، این نوع دشمنیها پیچیده تر شده است. از این روى، كسانى كه خدمت مى كنند، اجرشان بیشتر است، چنان كه كسانى نیز كه خیانت مى كنند، گناهشان بزرگ تر است؛ زیرا محدوده خدمت و خیانت گسترده تر شده است. زمانى كه معاویه بر دستگاه خلافت تسلط یافت، بر عده اى از مردم حكم مى راند كه شتر نر و ماده را از هم تشخیص ‍ نمى دادند.(150) او نماز جمعه را روز چهارشنبه خواند، و كسى اعتراض ‍ نكرد.(151) ولید بن عقبه، یكى از امیران بزرگ بنى امیه در كوفه، در حال مستى نماز صبح را چهار ركعت خواند. بعد از اینكه به او گفتند نماز صبح دو ركعت است، گفت: امروز حال خوشى داشتم؛ اگر مى خواهید بیشتر برایتان بخوانم.(152) اگرچه امروزه فریب دادن جوانانى كه در انقلاب رشد كرده اند، به آسانى ممكن نیست، ولى شگردها و حیله هاى دشمنان نیز پیچیده تر شده است.

یكى دیگر از جنبه هاى قابل مقایسه جامعه امروز با روزگار امام حسینعليه‌السلام ، انحطاط گروهى از مردم به پست ترین مراتب، و در مقابل، ارتقاى جمعى به بالاترین مدارج انسانیت است. در واقعه عاشورا كسانى در رذالت به جایى رسیدند كه نظیر آنان در عصر جاهلیت پیش از اسلام نیز یافت نمى شد. در میان عرب پیش از اسلام، كسى كه به بى رحمى و قساوت قلب حرمله یافت نمى شود كه گلوى نازك طفل شش ماهه اى را كه در حال جان دادن است و آخرین لحظات عمرش را مى گذراند، با تیر سه شعبه زهرآلود بشكافد.

قول قرآن به این مطلب اشاره كرده، مى فرماید:

( و ننزل من القرآن ما هو شفاء و رحمة للمؤمنین و لا یزید الظالمین إ لا خسارا؛ (153) ) آنچه از [آیات] قرآن نازل مى كنیم براى مؤمنان شفا و رحمت است، ولى براى ظالمان جز زیان و خسران نمى افزاید.

قرآن همان گونه كه مؤمنان را هدایت مى كند، بر فساد، انحراف و كفر ظالمان نیز مى افزاید. مثال قرآن در عالم طبیعت، آب باران است. هرگاه باران در جایى كه گل مى روید، ببارد، گلهاى با طراوت و خوشبو بیشتر مى شوند؛ اما در محلى كه گیاهان سمى مى رویند، بارش باران باعث مى شود بیشتر سمى شوند. در جامعه آن روزگار نیز در سایه ظهور اسلام، افراد عالى مقامى چون سلمان، ابوذر، عمار، میثم تمار و سعید بن جبیر و... رشد كردند؛ همچنین كسانى كه شب عاشورا خطاب به امام حسینعليه‌السلام گفتند اگر هفتاد بار كشته شویم، باز آرزو داریم در ركاب تو به شهادت برسیم.(154) اما از سوى دیگر، آن قساوتها و بى رحمیها نیز رشد كرد؛ به گونه اى كه كسانى پیدا شدند كه هدایت الاهى را زیر پاى گذاشتند و از رحمت خدا روى گرداندند و در نهایت، بر شقاوت و قساوتشان افزوده شد.

انقلاب اسلامى ایران نیز انسانهایى را پرورش داد كه در تاریخ اسلام كم نظیرند. داستان حنظله غسیل الملائكه در عصر پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله ، پیوسته باعث اعجاب و شگفتى جوانان قبل از انقلاب مى شد. او از اصحاب جوان پیغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله بود كه روز پیش از جنگ احد عروسى كرد، و با اجازه پیامبر شبى را كنار همسرش گذراند و صبح روز بعد، در جنگ احد شركت كرد. او قبل از آنكه براى غسل جنابت فرصتى یابد، در جنگ به شهادت رسید. پیغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله درباره او فرمود: ملائكه را مى بینم كه از آسمان آب آورده اند و حنظله را غسل مى دهند به همین مناسبت، وى حنظله غسیل الملائكه - یعنى كسى كه ملائكه او را غسل داده اند - نامیده شد.(155) در جریان انقلاب اسلامى ایران و طى دفاع مقدس، مردم ایران جوانان بسیارى مانند حنظله را مشاهده كردند، و رزمندگانى كه آرزو مى كردند، جنازه آنان پیدا نشود.(156)

از سوى دیگر، در جریان انقلاب منافقان ملحدى تربیت شدند كه در شیطنت و نفاق نظیر آنان كمتر پیدا مى شود. این افراد در جامعه از موقعیت و احترام برخوردارند؛ زیرا آنان دستگاههاى تبلیغاتى قوى اى در اختیار دارند كه به مدد آن مطامع خویش را پى مى جویند؛ براى مثال، ایشان غیرت را به نام خشونت محكوم، و تساهل و تسامح را ترویج مى كنند. بدین ترتیب، غیرت را از مردم مى گیرند تا كسى در مقابل هجمه هاى ناجوانمردانه به اساس اسلام اعتراض نكند؛ و اگر كسى اعتراض كرد، او را خشونت طلب مى خوانند و شخصیتش را به چالش مى كشند. این تأثیر عامل اول، یعنى تبلیغات است كه همچون عصر معاویه به طور كامل از آن استفاده مى كنند؛ همچنین از عامل دوم یعنى تطمیع با پول و پست و مقام براى تاءمین اهداف حزبى بهره مى برند، و پس از آن نیز نوبت به تهدید مخالفان با شیوه هایى گوناگون مى رسد.

نهضت عاشورا؛ الگوى انقلاب اسلامى

انقلاب اسلامى از نهضت عاشورا سرمشق گرفت و اگر امام حسینعليه‌السلام در آن عصر قیام نمى كرد، انقلاب اسلامى ایران هرگز تحقق نمى یافت. ولى پس از انقلاب، رفته رفته ضعفهاى جامعه آن روزگار در مردم ما آشكار و تكرار مى شود.

امروزه در جامعه ما كسانى هستند كه انتقاد از گناه، بدعت یا انكار ضروریات دین از جانب مسئولان را غیبت، و موجب تضعیف حكومت اسلامى مى خوانند. چنان كه معاویه هنگامى كه امام حسینعليه‌السلام فسق یزید را بازگو كرد، گفت: تو غیبت مى كنى.(157) اگر باب انتقاد از حاكمان باز نباشد، اساس اسلام از میان مى رود و داستان معاویه تكرار مى شود و دوباره به نام دین، استبداد سلطنتى در جامعه حكم فرما مى گردد. امام حسینعليه‌السلام در برابر حاكمى كه مخالف دین عمل مى كرد، مى ایستاد، و بدین ترتیب این سنت را در جامعه اسلامى بنیاد نهاد: ابتدا با موعظه و نصیحت، و در مراحل بعد نیز از راههاى دیگر، تا جایى كه اگر حفظ ارزشهاى اسلامى در گرو نثار خون بود، مؤمن مى باید آماده فداكارى باشد. بدین جهت امام خمینى قدس سره فرمود: هرچه داریم از امام حسینعليه‌السلام است. امام حسنعليه‌السلام و امام حسینعليه‌السلام ، هر دو امام و هر دو سرور جوانان بهشت بودند و امام حسینعليه‌السلام به برادر بزرگ تر خود احترام مى گذاشت؛ اما علت اینكه ما بیشتر از امام حسینعليه‌السلام یاد مى كنیم این است كه براى آن حضرت شرایطى پیش آمد كه نوعى فداكارى را مى طلبید و این شرایط براى امام دیگرى فراهم نشد. بر همین اساس، آن بزرگوار الگو شد؛ الگویى كه تا پایان قیامت كارآیى خواهد داشت.

تا زمانى كه چنین روحیه اى در مردم وجود دارد دشمنان اسلام آنان را به دیده طمع نمى نگرند. زمانى دشمن به نفوذ در حكومت اسلامى امیدوار مى شود كه چنین روحیه اى در جامعه كم رنگ شده باشد. اینجاست كه دشمن به پیروزى خود بر آنان اطمینان خواهد یافت، زیرا این مردم از مرگ مى هراسند.

امام خمینى قدس سره در زمانه ما اولین كسى بود كه چنین درسى به مردم داد. او گفت كه همیشه تقیه واجب نیست، بلكه در بعضى موارد حرام است و باید تا پاى جان ایستاد.

امام خمینى قدس سره احیاكننده سنت حسینى در زمان ما بود. حركت او، جانى تازه به اسلام، و عزتى دوباره به مسلمانان بخشید. عزتى كه در سایه حركت ایشان نصیب مسلمانان شد، در طول تاریخ 1400 ساله اسلام نظیر ندارد.(158)

این عزت در سایه پیروى از امام حسینعليه‌السلام به دست آمد. حفظ این روحیه موجب مى شود كه خدا بر عزت ما بیفزاید. اما اگر این روحیه از دست برود و راحت طلبى و پول پرستى جاى شهادت طلبى بنشیند و امور اقتصادى و رفاه، مهم ترین مسائل باشد، سراشیبى سقوط جامعه از همین نقطه آغاز مى شود. عزت در سایه شهادت طلبى، و ذلت در سایه دنیاطلبى به دست مى آید. باید توجه داشت سنت الاهى این نیست كه وقتى عزتى نصیب مردمى شد، آن را براى همیشه تضمین كند؛ بقاى این عزت تا زمانى تضمین شده است كه مردم عامل آن را حفظ كنند.

انقلاب و خطر انحراف

سرگذشت بنى اسرائیل عبرت بزرگى درباره وقوع انحراف در انقلاب است. خداوند متعال در قرآن از هیچ طایفه اى به اندازه بنى اسرائیل تعریف نكرده است. خداوند خطاب به بنى اسرائیل مى فرماید:

( اءنى فضلتكم على العالمین؛ (159) ) شما را بر همه جهانیان برترى دادم. حضرت موسى و هارون علیمها السلام را فرستاد تا آنان را از چنگال فرعونیان نجات دهند. اما بعد از چندى نوبت به امتحان رسید. چند روزى كه حضرت موسى به كوه طور رفت، آنان گوساله پرست شدند. به همین كسانى كه خدا به ایشان عزت داده بود و در حقشان فرموده بود( فضلتكم على العالمین، ) دستور داده شد كه «صورتهاى خود را بپوشانید و با شمشیر یكدیگر را بكشید». هزاران نفر از بنى اسرائیل، كه گوساله پرست شده بودند، در یك روز، به دست همدیگر كشته شدند. هنگامى كه از نعمت خدا قدردانى نكردند، در جریان مخالفت با تحریم صید در روز شنبه، هزاران نفر از ایشان مسخ شدند و به صورت میمون در آمدند. در آیه خطاب به آنان مى فرماید:

( آتاكم مالم یؤ ت اءحدا من العالمین؛ (160) ) آنچه كه خدا به شما داده به هیچ كدام از مردم جهان نداده است.

اما همین مردم، زمانى كه قدر نعتهاى خدا را ندانستند، عذاب الاهى بر ایشان نازل شد. خدایى كه ارحم الراحمین است، هنگام عقوبت اشد المعاقبین نیز هست. این سنت تغییرناپذیر الاهى است كه اگر قدر نعمت را ندانید، از شما گرفته خواهد شد. باید از روزى ترسید كه بر اثر ناسپاسى، این عزت در معرض خطر قرار گیرد. عزت مسلمانان در صدر اسلام به دست حاكمان، درباریان، نخبگان، خواص و نیز توده مردم ناآگاه به خطر افتاد. اكنون نیز خطر، ابتدا از سوى حاكمان، اسلام را تهدید مى كند.(161) تمامى كسانى كه به گونه اى در تقویت این افراد مؤ ثر بودند، در همه این گناهان تا هر زمان كه آثار آنها بر جاى باشد شریك اند؛ چنان كه روایت آمده است:

( من سنن سنة سیئة كان علیه وزره و وزر من عمل بها؛ (162) ) هر كس ‍ سنت و روش بدى بنیاد نهد، هم گناه خود را به دوش مى كشد و هم گناه كسى را كه به آن عمل كرده است.

همچنین خداى تعالى مى فرماید:

( من یشفع شفاعة سیئة یكن له كفل منها؛ (163) ) هر كس شفاعت ناپسندیده اى كند در [شر] آن سهم دارد.

بعضى از مردم گمان مى كنند رأی دادن، امرى است كه تنها به خودشان بازمى گردد، در حالى كه چنین نیست. رأی دادن حق نیست، بلكه تكلیف است. باید در انتخابات شركت كرد و اصلح را شناخت و به او رأی داد. مسامحه در رأی دادن جایز نیست. رأی دادن از سر هوس، بازى با اسلام است. باید تحقیق و بررسى كرد كه چه كسى براى اداره مملكت از دیگران اصلح است. اهمیت سپردن چنین امانتى به كسى كه مى خواهد سرنوشت كشورى را در دست گیرد، از عروس كردن یك دختر كمتر نیست. اگر بخواهند دخترى را شوهر دهند، درباره خواستگار تحقیق مى كنند. آیا براى انتخاب فرد اصلح در جامعه همین چند پوستر عكس و شعار كه به در و دیوار نصب مى شود، كافى است؟ رأی دادن یك تكلیف است، نه حق شخصى. در این دنیا انسان را به علت رأی دادن مؤ اخذه نمى كنند، ولى روز قیامت هر اثرى بر رأی انسان مترتب شود، در آن شریك است. اگر این اثر، خیر باشد در ثواب آن شریك است و اگر گناه، فساد، فحشا، بى عفتى، رشوه خوارى و سایر گناهان، رأی دهنده نیز سهمى از آن خواهد داشت. همچنین نمى توان از زیر كار شانه خالى كرد؛ زیرا این كار یك تكلیف است. اگر این امر، یك حق بود، انسان مى توانست از آن استفاده كند، همچنان كه مى توانست از آن صرف نظر كند؛ اما این گونه نیست. رأی دادن تكلیفى واجب است. باید اصلح را شناسایى كرد و به او رأی داد.

از گذشته ها باید پند گرفت. اگر كسى در تقویت برخى از افراد گناهكار و مفسد شریك بوده است، مى باید توبه كند و در گفت وگوهاى خانوادگى و معرفى آنان به دوستان توجه داشته باشد كه چه كسى تقویت مى شود. مسائل حكومت اسلامى و مسلط كردن افراد بر جان و مال و ناموس مردم امورى بسیار مهم و تكلیفى شرعى اند.

ما در كدام جبهه ایم: سپاه حسینعليه‌السلام یا لشكر كوفه؟

پس از تحلیل روحیه مردم كوفه، این مسئله مطرح مى شود كه آیا ما هم اكنون از اینكه مانند كوفیان رفتار كنیم، در امانیم؟ ما كوفیان را بى وفا مى دانیم و شعار مى دهیم كه على را تنها نمى گذاریم. به طور قطع مردم ما چنین اعتقادى دارند و این شعار از صمیم قلب آنان برمى خیزد، اما حوادث روزگار، پستى و بلندیهاى مى آفریند كه روحیه انسان را دگرگون مى سازد؛ زیرا افراد دیگرى نیز قبلا چنین سخنانى گفته اند؛ ولى بر اثر تغییر و تحولات روزگار، تغییر نظر داده اند. لازم است هر انسان هوشیار و آگاهى با خود بیندیشد كه اگر در زمان امام حسینعليه‌السلام مى بود، در كدام گروه قرار مى گرفت؟ آیا واقعا به صف اقلیت هفتاد و دو نفرى مى پیوست، یا در لشكر سى یا صد و بیست هزار نفرى شام و كوفه مى ایستاد یا میان كسانى كه بى طرف ماندند، مى نشست. البته ما در زیارت مى گویى:( یا لیتنا كنا معكم و نفوز معكم...؛ یا لیتنى كنت معكم فاءفوز فوزا عظیما...؛ ) اى كاش ما هم در كربلا بودیم و در ركاب حضرت سیدالشهداعليه‌السلام شهید مى شدیم! شاید این آرزویى از صمیم دل باشد، اما آیا مى توان اطمینان داشت كه اگر در آن موقعیت قرار گرفته بودیم، تغییر عقیده نمى دادیم؟ آیا مى توان یقین داشت كه اگر بر روى امام حسینعليه‌السلام شمشیر نمى كشیدیم، بى طرف نمى شدیم؟ چنان كه كسانى از جمله عبیدالله بن حر جعفى بودند كه امام حسینعليه‌السلام ، خود، با آنها صحبت كرد و ایشان را به همراهى خود فراخواند. حضرت نزد او رفت و با او سخن گفت و او را به سپاه خود دعوت كرد، اما او در جواب گفت كه اسب و شمشیرش را در اختیار مى گذارد. امامعليه‌السلام نیز به او فرمود: اسب و شمشیرت را بردار و از این جا دور شو! اگر در این سرزمین بمانى و نداى نصرت خواهى ما را بشنوى و به یارى ما نیایى، در جهنم جاودانه خواهى ماند. از اینجا فرار كن كه صداى مرا نشنوى! آیا اگر ما در آن زمان بودیم، بهتر از عبیدالله بن حر جعفى عمل مى كردیم؟

اگر بخواهیم خود را بیازماییم، باید ببینیم آیا مشابه شرایطى كه در آن زمان بود، در زمان ما نیز وجود دارد یا خیر؟ اگر آن شرایط وجود دارد، آیا بر ما اثر سوئى داشته است یا نه؟ آیا تمایل مردم ما به ارتكاب گناه بیشتر شده است یا نه؟ آیا واقعا ما به گونه اى هستیم كه بتوانیم خود را جزو یاران امام حسینعليه‌السلام به شمار آوریم؟ اگر دلایلى كه موجب شد مردم كوفه از اهل بیتعليهم‌السلام دور شوند در جامعه ما وجود داشته باشد، ما هم باید بترسیم كه مبادا همان انحرافات در جامعه ما پدید آید.

یكى از آن عوامل، ضعف شناخت بود. اگر اعتقادات ما سطحى است و پشتوانه منطقى و عقلى ندارد باید نگران آینده و عاقبت كار باشیم. ما تنها همین قدر مى دانیم كه امامى بود، و پس از امامعليه‌السلام نیز باید از مقام معظم رهبرى به عنوان جانشین امام، اطاعت كرد؛ اما نمى دانیم دلیل وجوب اطاعت از ولى فقیه چیست. اگر دلیل این مسئله را ندانیم، با مطرح شدن یك شبهه، اعتقاد ما سست مى شود؛ در حالى كه طبق فرمایش امیر مؤمنانعليه‌السلام نجات اولیاى خدا در مقابل شبهه به این دلیل است كه یقین دارند و اعتقادات آنان مبتنى بر دلیل قطعى است. اگر در زمان ما شبهه ها رایج شد؛ معلم در كلاس درس مسائل شبهه ناك مطرح كرد و كسى به او پاسخ نداد؛ استاد دانشگاه در كلاس درس شبهه پراكنى كرد و كسى چیزى نگفت؛ اگر كسانى گفتند دین افیون حكومتهاست و كسى آنان را ساكت نكرد، باید ترسید همان بلایى كه مردم كوفه بدان مبتلا شدند، گریبان ما را نیز بگیرد. اگر احكام اسلام پاى مال شد و مردم سخاوتمندانه و با تساهل و تسامح از كنار آن گذشتند، باید ترسید مبادا روزى برسد كه مردم دوباره با یزید بیعت كنند.

تساهل و تسامح مقدمه فرهنگ بى دینى است. اگر ما در قبال احكام دین بى اعتنا شدیم باید از روزى بترسیم كه آنچه بر سر مردم كوفه آمد، بر سر ما نیز بیایید؛ هر چند شاید بتوان گفت كه مردم كوفه در آن زمان بهتر از دیگران بودند؛ زیرا وضعیت مردم مدینه به گونه اى بود كه امام حسینعليه‌السلام از آنجا فرار كرد. مردم مدینه از همان ابتدا با یزید بیعت كردند، در حالى كه كوفیان ابتدا حضرت سیدالشهدا را براى پذیرش خلافت دعوت كردند.

یكى از عواملى كه موجب حادثه كربلا شد، سست شدن مبانى فكر و اعتقادى مسلمانان در آن زمان بود. اینك ما باید از تاریخ عبرت بگیریم. اگر شعار حمایت از ولایت فقیه سر مى دهیم، در صورتى مى توانیم به آن وفادار باشیم كه اعتقاد ما بر اساس دلیل منطقى و محكم در ذهن ما رسوخ كند؛ باید دلایل وجوب اطاعت از ولى فقیه را به خوبى بدانیم؛ در غیر این صورت به دام شبهه مى افتیم، و ایمانمان متزلزل مى شود و شك جاى آن را مى گیرد، و با وجود شك، نمى توان مردانه در راه قدم گذاشت. اگر نوجوان سیزده ساله اى نارنجك به كمر مى بندد و زیر تانك مى رود، به این دلیل است كه یقین دارد هنگام شهادت سرش در امان، سیدالشهداعليه‌السلام است، و این تفكر كه این حرفها، شعارهایى احساسى و تبلیغاتى است، همان سخن ابوسفیان است كه گفت:( لا جنة و لإنار )

اگر استاد دانشگاه در دانشكده الهیات گفت: «معلوم نیست هر چه خدا بگوید راست باشد و بر راست گویى خدا دلیلى نداریم» و اگر سخنران مورد تاءیید مسئولان بلند پایه كشور گفت: «قرآن هم نقدپذیر است و تمام آن درست نیست»(164) و همه در برابر این سخن سكوت كردند، آیا مى توانیم اطمینان داشته باشیم كه جزو هفتاد و دو نفر یاران سیدالشهداعليه‌السلام خواهیم بود؟

بر این اساس، باید بكوشیم مبانى فكرى و اعتقادى خود را با تشكیل جلسات مذهبى سالم و آموزنده تقویت كنیم، و از سوى دیگر، ارزشهاى انقلاب و اسلام را زنده نگاه داریم. همان طور كه شگردهاى شیطانى جامعه امروز بسیار شبیه عصر امام حسینعليه‌السلام است، راه مقابله با آنها نیز همان راهى است كه امام حسینعليه‌السلام فراروى نهاد. شرط نخست مقابله با این اعمال شیطانى، دل نبستن به دنیاست. امام حسینعليه‌السلام فرزندان، دوستان و یاران خود را به گونه اى تربیت كرده بود كه وقتى قاسم، نوجوان سیزده ساله، از امام حسینعليه‌السلام پرسید كه آیا او به شهادت مى رسد یا نه؟ حضرت در جواب فرمود: مرگ در نظر تو چگونه است؟ قاسم گفت:

( الموت اءحلى عندى من العسل؛ (165) ) مرگ نزد من از عسل شیرین تر است.

این سخن قاسم شعار نبود، بلكه او آنچه در عمق دلش بود، بر زبان آورد؛ مرگ براى او واقعا از عسل شیرین تر بود. براى مقابله با توطئه هاى پیچیده شیطانى باید از دل بستن به دنیا دورى جست تا روحیه شهادت و نهراسیدن از مرگ پدید آید؛ چنان كه خداى تعالى مى فرماید:

( قل یا اءیهات الذین هادوا إن زعمتم اءنكم اءولیاء لله من دون الناس فتمنوا الموت؛ (166) ) [اى پیامبر] بگو اى یهودیان، اگر گمان مى كنید كه شما دوستان خدا هستید و دیگر مردم این گونه نیستند، آرزوى مرگ كنید.

زیرا اگر انسان را دوست داشته باشد، ملاقات او را نیز دوست مى دارد و از دیدار محبوبش نمى گریزد. باید عملا در این مسیر حركت كرد و آروزهاى دور و دراز را از خود دور ساخت، فریب زرق و برق دنیا را نخورد و مرگ را در راه خدا بزرگ ترین افتخار دانست. در این صورت است كه مى توان نهضت را حفظ كرد. این درسى است كه امام حسینعليه‌السلام به انسانها داده است. با وجود جوانان شهادت طلب بود كه انقلاب به ثمر رسید. جوانان به على اكبر و قاسم اقتدا كردند و پیران به حبیب بن مظاهر. براى بقاى نهضت نیز باید این روحیه را حفظ و تقویت كرد.(167)