فصل هفتم: مفهوم و مصداق امر به معروف و نهى از منكر
واژه «معروف» از ریشه «عرف» به معناى كار خوب و پسندیده است، و خداپرستان از آن «پسندیده نزد خدا» را اراده مى كنند. «منكر» نیز از ماده «نكر» و معناى آن برخلاف معناى معروف بوده، در عرف دین داران، به معناى كارى است كه خداوند از آن راضى نباشد. بدین ترتیب، امر به معروف یعنى دستور دادن به كارهاى خیر، و نهى از منكر یعنى بازداشتن از كارهاى زشت و ناپسند. این دو عمل با توجه به شرایط و مقتضیات زمان و مكان و سن اشخاص، با روشهاى گوناگونى صورت مى گیرد. این روشها را مى توان مصادیق امر به معروف و نهى از منكر نامید.
گستره معناى امر به معروف و نهى از منكر
امر به معروف و نهى از منكر، یكى از مهم ترین واجبات و تكالیف شرعى است كه روایات درباره اهمیت آن چنین مى فرمایند:
(
فریضة عظیمة بها تقام الفرائض؛
)
تكلیفى بزرگ كه همه فرایض و واجبات به واسطه آن برپا داشته مى شوند.
یا
(
اتم الفرائض و اءشرفها و اءفضلها؛
)
[امر به معروف و نهى از منكر] كامل ترین و والاترین واجبات و تكالیف است.
اما براى شناخت جایگاه این دو فریضه، لازم است گستره آنها را بشناسیم.
مراتب امر به معروف و نهى از منكر از تعلیم جاهل آغاز مى شود و تا جهاد ادامه مى یابد. بنابراین نخستین مرتبه امر به معروف و نهى از منكر، آموزش واجبات شرعى به كسانى است كه از آنها ناآگاه اند. این مطلب كه در زبان روایات، از آن به تعلیم جاهل تعبیر شده است، بیش تر به آموزش احكام و تكالیف شرعى براى نوجوانان باز مى گردد. البته همان طور كه تعلیم واجبات و وادار كردن مردم به انجام آنها واجب است، تكالیف مستحبى نیز وجود دارند كه امر به آنها، مستحب است.
پس از تعلیم جاهل، باید كسانى را به معروف امر كرد كه از حكم و تكلیف شرعى ناآگاه نیستند، ولى تكلیف خود را انجام نداده یا مرتكب عمل منكرى شده اند. در این باره لازم است آنان را از وظیفه شان آگاه ساخت:
(
انما یؤ مر بالمعروف و ینهى عن المنكر مؤمن فیتعظ اءو جاهل فیتعلم؛
)
گاهى مؤمنى امر به معروف و نهى از منكر مى شود و بدین ترتیب موعظه شده، آن را مى پذیرد؛ گاهى نیز جاهل است و نمى داند، و به این شیوه مى آموزد.
در این مرحله، شرط تأثیر امر به معروف مطرح مى شود. البته گاه در جامعه فضایى حاكم است كه احكام شرعى ارزش اجتماعى بالایى دارند و ترك آنها گناهى بزرگ محسوب شده و ضد ارزش به شمار مى آید. در این شرایط، تارك الصلاة نامیدن یك فرد براى او از هر ناسزایى بدتر است. در چنین وضعیتى، نهى از منكر تأثیر خوبى بر جا مى گذارد. احكامى كه در رساله هاى عملیه براى امر به معروف ذكر شده، بیشتر ناظر به این مرحله است. اما گاه فضاى فرهنگى حاكم بر جامعه این گونه نیست و انجام تكلیف واجب، ارزش، و ترك آن، ضد ارزش تلقى نمى شود و گناهكاران هیچ شرم و حیایى از ارتكاب گناه و معصیت به خود راه نمى دهند. تا آنجا كه با جسارت به گناه اقرار مى كنند و اگر به آنها گفته شود كه براى اجراى احكام، زحتمهاى زیادى كشیده شده، آشكارا خواهند گفت كه ما اسلام را نمى خواهیم. در چنین فضاى فرهنگى اى تظاهر به مخالفت با اسلام، زشتى خود را از دست داده است.
شرایط حاكم بر جامعه عصر امام حسینعليهالسلام
نیز این گونه بود: احكام قطعى اسلام ترك شود؛ حدود الاهى تعطیل شده بود و كسى كه از سوى معاویه كاندیداى خلافت بر مسلمانان شده بود، همواره شراب مى خورد و به این كار تظاهر مى كرد. او سگ باز و میمون باز بود، و همه مردم از این ویژگى او آگاه بودند.
در چنین اوضاعى احكام اسلامى، یكى پس از دیگرى انكار مى شد و براى اندك مخالفتى با حكومت، به آسانى خون مسلمانان بر زمین مى ریخت. نهى از منكر و موعظه نیز سودى نداشت؛ از همین روى بود كه امام حسینعليهالسلام
فرمود:
(
فعلى الا سلام السلام اذ قد بلیت الامة براع مثل یزید؛
)
وقتى كه مردم به حاكمى مثل یزید مبتلا شوند، باید فاتحه اسلام را خواند.
البته در اواخر دوران حكومت معاویه نیز جز ظواهر محدودى، از اسلام چیزى باقى نمانده بود، ولى وضع به گونه اى نبود كه حاكمان بتوانند به راحتى به گناه تظاهر كنند و مردم نیز خاموش بمانند.
در چنین اوضاعى كه امر به معروف و نهى از منكر بى تأثیر است و مردم با كسى كه به این فریضه عمل مى كند، دشمنى مى ورزند یا حتى او را مى كشند
چه باید كرد؟ به روایت جابر، امام باقرعليهالسلام
فرموده است: «در این هنگام با آنان جهاد كنید تا به امر خدا گردن نهند».
بنابراین گستره امر به معروف، از تعلیم جاهل آغاز شده، تا جهاد پیش رود.
در گذشته، كتابى جداگانه به نام امر به معروف در میان كتابهاى روایى شیعه نبود، بلكه در پایان كتاب «جهاد» بابى را به امر به معروف اختصاص مى دادند. كتاب تهذیب الاحكام طوسى چنین است: از این روى، مى توان گفت، مفهوم امر به معروف و نهى از منكر، دو نوع كاربرد دارد: نخست كاربردى كه در رساله هاى عملیه مطرح است. این نوع كاربرد هیچ گاه جهاد را در بر نمى گیرد؛ زیرا در این نوع امر به معروف و نهى از منكر، بیم نداشتن از ضرر شرطى ضرورى است، در حالى كه در جهاد، این شرط معنا ندارد و احتمال ضرر و گاهى یقین به آن وجود دارد. نوع دیگر امر به معروف، مصداق جهاد است كه در آن، احتمال، بلكه اطمینان به ضرر وجود دارد و گاهى انسان اطمینان دارد كه كشته مى شود.
نوع سوم مصداق امر به معروف، تعلیم جاهل است. برخى فقها معتقدند كه بخش اول آیه(
یدعون إ لى الخیر و یاءمرون بالمعروف،
)
كه دعوت به خیر است و به تعلیم جاهل باز مى گردد امر به معروف نیست. آنان بر این باورند كه اگر كسى از تكلیفى بى خبر باشد و بدین دلیل آن را انجام ندهد، آموزش این تكلیف به او امر به معروف نیست، بلكه امر به معروف یادآورى تكلیفى است كه كسى آن را مى داند، ولى انجام نمى دهد.
بنابراین مفهوم متعارف امر به معروف هنگامى مصداق پیدا مى كند كه حكومت اسلامى مقتدر بوده، ارزشهاى اسلامى در جامعه حاكم است. در این زمان، مردم از انجام كار زشت و گناه خجالت مى كشند و نهى از منكر بر آنها تأثیر مى گذارد. این نوع امر به معروف همان شرایطى را دارد كه در منابع فقهى و رساله هاى عملیه آمده است. البته این شرایط، شامل امر به معروفى نمى شود كه به معناى جهاد است. امام خمینى قدس سره در این باره مى فرماید: «تقیه جایز نیست، ولو بلغ ما بلغ در چنین مواردى باید امر به معروف و نهى از منكر در معناى عام خود، از یك سوى، تعلیم جاهل را در برمى گیرد و از سوى دیگر، تا مرحله جهاد مى رسد؛ زیرا هدف جهاد، برترى سخن خداست:(
لتكون كلمة الله هى العلیا.
)
منظور امام حسینعليهالسلام
از امر به معروف و نهى از منكر، مفهوم عام آن است، نه معناى متعارف محدود آن. عدم احتمال ضرر یكى از شرایط این معناى امر به معروف و نهى از منكر است؛ زیرا امام به یقین مى دانست كه كشته خواهد شد. ایشان افزون بر علم امامت و اخبارى كه از جد و پدرش درباره شهادت خود شنیده بود، از طریق علم عادى نیز مى توانست از شهادت خود آگاه شود؛ زیرا افراد پرشمارى ایشان را از رفتن به عراق برحذر مى داشتند و به او مى گفتند كه اگر به عراق رود، كشته خواهد شد و رفتار كوفیان را با پدر و برادرش به او متذكر مى شدند. آن حضرت در جواب مى فرمود: خدا خیرتان بدهد كه مرا نصیحت مى كنید؛ ولى من تكلیفى دارم كه باید بدان عمل كنم.
رابطه معناى امر به معروف با معناى جهاد
در كتابهاى فقهى جهاد بر سه قسم است: جهاد ابتدایى، جهاد دفاعى، و جهاد با اهل بغى. قسم اول، یعنى جهاد ابتدایى، به دستور امام و براى كنار زدن موانع هدایت از سر راه ولى خدا صورت مى گیرد تا حكومت اسلامى بتواند اسلام را در پهنه جهان گسترش دهد و معارف الاهى را به همگان عرضه كند، و به این ترتیب، راه هدایت بازگردد. از این روى خداوند مى فرماید:
(
فقاتلوا اءئمة الكفر؛
)
- با پیشوایان كفر پیكار كنید.
اما قسم دوم جهاد هنگامى صورت مى گیرد كه به مسلمانان حمله شود و آنان در مقام دفاع برآیند. نوع سوم جهاد نیز زمانى مصداق مى یابد كه بین دو دسته از مسلمانان جنگ در گیرد و راهى براى اصلاح نباشد، مگر اینكه به كمك دسته اى كه مظلوم واقع شده، بشتابند، یا حاكم اسلامى دستور دهد با كسانى كه بر ضد حكومت اسلامى شوریده اند، جهاد كنند، كه این مبارزه، در اصطلاح، جهاد با اهل بغى نامیده مى شود.
اما قیام و جهاد امام حسینعليهالسلام
در كدام یك از این اقسام سه گانه مى گنجد؟ با اندكى تاءمل به این نتیجه مى رسیم كه قیام آن حضرت، در هیچ یك از این سه قسم جهاد كه در كتابهاى فقهى آمده است، قرار نمى گیرد. جهاد آن حضرت جهاد ابتدایى با كفار نبود. جهاد دفاعى نیز به شمار نمى آمد؛ چرا كه جهاد دفاعى در مقابل كفارى صورت مى گیرد كه به مسلمانان حمله كرده اند. همچنین قیام آن حضرت قتال با اهل بغى نبود. بنابراین قیام سیدالشهداعليهالسلام
چه نوع جهادى بود كه ایشان براى انجام آن با تمام افراد خاندانش به كربلا رفت و حتى طفل شیرخواره اش را هم فدا كرد؟
«جهاد» اصطلاحات مختلفى دارد. معناى جهاد، از یك سوى به قدرى وسیع است كه حتى جهاد با مال، در راه ترویج اسلام و مبارزه با كفار و جلوگیرى از هجوم فرهنگى دشمن را در بر مى گیرد؛ چنان كه خداى تعالى در قرآن مى فرماید:
(
و جاهدوا باءموالكم و اءنفسكم فى سبیل الله؛
)
با مالها و جانهایتان در راه خدا پیكار كنید.
البته این نوعى توسعه در مفهوم جهاد است؛ اگرچه معناى لغوى جهاد همه این موارد را در بر مى گیرد. جهاد یعنى تلاش كردن و كوشیدن، و - با توجه به باب «مفاعله» - مجاهدت یعنى تلاش كردن در مقابل یك دشمن یا یك مانع. اما منظور از مانع در معناى لغوى آن، تنها شمشیر نیست، بلكه ممكن است این مانع، دشمنى اقتصادى یا فرهنگى باشد. جهاد در این مورد نیز صدق مى كند. فعالیتهاى اقتصادى یا اجتماعى كه متناسب با اقدامات دشمن باشد نیز جهاد به شمار مى آید؛ چنان كه خداى تعالى مى فرماید:
(
فضل الله المجاهدین باءموالهم و اءنفسهم على القاعدین درجة؛
)
خدا كسانى را كه با مال و جان خود جهاد مى كنند، به درجه اى، بر نشستگان برترى بخشیده است.
نوعى از جهاد، آن است كه جان را در معرض كشته شدن قرار دهند. قسم دیگر آن نیز جهادالنفس است؛ یعنى مجاهده با نفس خود، كه نام آن جهاد اكبر است.
بنابراین مفهوم جهاد، از یك سوى، به قدرى گسترش مى یابد كه جهاد با مال، جهاد با تبلیغ، جهاد با زبان و قلم و حتى جهاد با نفس را شامل مى شود. این توسعه در مفهوم است. اما جهاد در مفهوم اصطلاحى و فقهى آن، شامل قیام امام حسینعليهالسلام
نمى شود؛ زیرا گاهى مفاهیم دو گونه معنا دارد: معنایى عام و معنایى خاص. «معناى خاص» مفهوم اصطلاحى خاصى است كه در فضایى خاص و جامعه اى خاص به كار مى رود؛ اما «معناى عام» ممكن است همان معناى لغوى باشد یا اینكه بر اثر تحولات اجتماعى، مصادیق جدیدى بیابد و گسترش پیدا كند.
بدین ترتیب با توجه به معناى عام جهاد - یعنى تلاش در راه خدا بر ضد دشمن - بسیارى از موارد امر به معروف و نهى از منكر را مى توان مصداق جهاد دانست. از طرف دیگر، اگر امر به معروف و نهى از منكر را به معناى امر آن در نظر بگیریم، تقریبا تمام مصادیق جهاد، به جز جهاد با نفس، در دایره آن مى گنجند؛ زیرا امر كردن دیگران به كارهاى خوب و نهى كردن آنان از كارهاى بد مصداق تلاش در راه خدا به شمار مى آید، و بدین ترتیب این دو مفهوم با هم تداخل مى یابند. نكته قابل توجه آنكه، هرگاه امر به معروف و نهى از منكر در كنار جهاد شامل امر به معروف نمى شود، و امر به معروف نیز شامل جهاد نمى گردد. اما هر یك از آنها به تنهایى به كار روند شامل معناى دیگرى هم مى شود. با توجه به این مقدمه، مى توان گفت مراد امام حسینعليهالسلام
از امر به معروف و نهى از منكر، كه آن را هدف خویش معرفى مى كند، معناى اصطلاحى فقهى نیست، كه یكى از شرایط آن، عدم خوف از ضرر است. چنان كه امام خمینى رحمه الله در بحث تقیه نوشته اند، تقیه در مهام امور لازم نیست. ایشان در این زمینه مثالهایى نیز آورده اند؛ از جمله اینكه اگر دشمن قصد داشته باشد كه كعبه را ویران كند، در این زمینه نمى توان به بهانه امكان خطر، نهى از منكر نكرد، بلكه به هر بهایى باید به این تكلیف عمل كرد و مانع ویرانى خانه خدا شد؛ هر چند بهاى آن، جان انسان باشد.
همچنین اگر جان پیامبر یا امامى در خطر باشد، نمى توان به دلیل زخم یا سیلى خوردن یا خوف ضرر، كنار ایستاد؛ بلكه باید پیامبر و امام معصوم را نجات داد، اگرچه هزاران تن كشته شوند. امام خمینى رحمه الله مثالهاى دیگرى نیز مى آورند و به طور كلى مى گویند در مواردى كه اصل و كیان اسلام در خطر باشد، تقیه جایز نیست.
لازم است امروزه این موارد، با توجه به مسائل اجتماعى روز بررسى شود. امروزه پیامبر و امام معصوم را نمى كشند؛ زیرا آنان را نمى یابند؛ ولى قصد دارند پیامبرى پیامبر و ولایت امام را نابود سازند، و مى گویند بعد از مرگ پیامبر، ولایتى در كار نیست.
درباره وحى نیز مى گویند، وحى امرى شخصى است و واقعا نمى توان پیامبرى كسى را اثبات كرد. پیامبر نیز همچون دیگران است. او نیز مانند همه انسانها اشتباه مى كند.
این عمل از كشتن پیامبر بدتر است؛ زیرا با شهادت پیامبر هدف او از میان نمى رود؛ چنان كه خون امام حسینعليهالسلام
هدف او را حفظ كرد؛ ولى اگر پیامبرى و امامت برچیده شد، چیزى از هدف پیامبران و امامان باقى نمى ماند. در این سالها، كیان اسلام آماج حمله هاى بسیار قرار گرفته و روزبه روز دین در جامعه تضعیف مى شود؛ به گونه اى كه مسلمانان خارج از كشور نیز این خطر را دریافته اند و از ضعف معنویت در كشور ما بسیار نگران شده اند.
درباره این تنزل معنوى و دینى، به دو دسته عامل مى توان اشاره كرد: دسته اول، مطبوعات و نشریات و كتابهاى گم راه كننده، كه وزارت ارشاد در این باره مسئول است؛ و دسته دیگر، اقداماتى كه در كشور صورت مى گیرد تا زشتى گناه از بین برود، و به بهانه ارج نهادن به مقام جوانان، مردم به گناه كردن تشویق شوند. البته در این زمینه نقش تلویزیونهاى خارجى در ارائه فیلمهاى مبتذل در مناطق مرزى، یا استفاده هاى غیر قانونى از ماهواره انكارناپذیر است. در این زمینه، دیگر وزارتخانه ها نیز نقش دارند، ولى سهم وزارت ارشاد بیش از همه آنهاست.
مصادیق امر به معروف و نهى از منكر
امر به معروف و نهى از منكر در مفهومى كلى عبارت است از هر گونه تلاشى كه به منظور اثر گذاردن بر دیگرى صورت مى گیرد تا وى را به انجام كار واجبى وادار سازد، یا از كار حرامى باز دارد. این تلاش در عرصه عمل با روشهاى گوناگونى صورت مى پذیرد. این روشهاى عملى، همان مصادیق امر به معروف و نهى از منكرند. به طور كلى، سه مصداق مى توان براى امر به معروف و نهى از منكر در نظر گرفت:
1. تعلیم جاهل
اولین مصداق امر به معروف و نهى از منكر تعلیم و آموزش احكام اسلام است. ممكن است فردى به دلایل مختلف از احكام و قوانین اسلام بى اطلاع باشد؛ دلایلى همچون تازه به تكلیف رسیدن، یا دور بودن از مركز اسلام، یا زندگى در منطقه اى كه تحت تسلط كفار است. این فرد را در اصطلاح «جاهل قاصر» گویند؛ یعنى كسى كه حكم اسلام یا شیوه اجراى آن را نمى داند، از آن روى كه شرایط فراگرفتن احكام اسلام براى او فراهم نیامده و او در این امر كوتاهى نورزیده است. تعلیم احكام اسلام به چنین فردى واجب است. این كار باید با ملایمت و مهربانى صورت گیرد؛ زیرا این فرد در جهل خود تقصیرى نداشته است. همچنین در این تعلیم به فراخور سن، شرایط زندگى و مرتبه استعداد و فهم شخص، باید از شیوه هاى مناسب آموزشى استفاده كرد.
حالت دیگر جاهل به احكام، «جاهل مقصر» است. جاهل مقصر، كسى است كه توانایى آموختن داشته، اما در این كار كوتاهى كرده است. در این حالت، اگر جاهل مقصر درخواست تعلیم كند، اجابت خواسته او واجب است؛ اما اگر درخواستى صورت نگرفت، ولى دیگران مى دانند كه او وظیفه خود را نمى داند یا در آموختن آن كوتاهى كرده است، افزون بر اینكه باید به او تعلیم داد، براى تعلیم او باید روشى برگزید كه او به یادگیرى تشویق شود. جاهل قاصر، خود، انگیزه آموختن داشته است، اما شرایط یادگیرى براى او فراهم نیامده و از این روى، نمى توانسته احكام را یاد بگیرد. اما براى جاهل مقصر شرایط یادگیرى فراهم بوده، ولى او خود در این كار كوتاهى ورزیده است. از این روى، براى راهنمایى او ابتدا باید در او انگیزه ایجاد كرد. براى تعلیم چنین كسى باید روش دقیق ترى به كار گرفت تا آماده شود كه خود درخواست تعلیم كند. در غیر این صورت، اگر تنها براى اتمام حجت از او خواسته شود كه مسائل شرعى را یاد بگیرد؛ و او نپذیرد، تكلیف از عهده امر كننده به معروف برداشته نمى شود. در امر به معروف جاهل مقصر، باید روشى پیچیده تر و ظریف تر به كار بست. حال ممكن است برحسب شرایط، تكلیف بر دوش یك فرد یا بر عهده نهادى همچون آموزش و پرورش باشد.
قسم سوم، تعلیم جاهل مركب است؛ تعلیم كسى كه به خیال خود، حكم و روش انجام آن را مى داند، ولى اشتباه مى كند؛ چنان كه افرادى پاره اى مسائل فردى مانند قرائت نماز را به اشتباه آموخته اند، ولى مى پندارند علمشان صحیح است یا در امور اجتماعى اشتباه مى كنند، در حالى كه به خیال خود تكلیفشان را به درستى مى دانند. براى مثال در دوران پیش از انقلاب كه شرایط فرهنگى و دینى جامعه بسیار متفاوت با امروز بود، كسانى با تندى، ترش رویى و حتى گاه با توهین، امر به معروف مى كردند و شیوه خود را نیز صحیح مى دانستند. این افراد گمان مى كردند وظیفه خود را به درستى انجام مى دهند؛ اما در حقیقت از سر ناآگاهى، همراه انجام تكلیف خود، مرتكب گناه توهین به مؤمن نیز مى شدند. چنین كسى را نیز باید تعلیم داد؛ اما روش تعلیم چنین فردى پیچیده تر از دو شیوه گذشته است. با این فرد باید چنان با نرمى سخن گفت تا آماده شود؛ به گونه اى كه ابتدا احتمال دهد اشتباه كرده است؛ چرا كه او گمان مى كند وظیفه خود را به درستى انجام مى دهد، و از این روى به آسانى نمى پذیرد كه مرتكب خطا شده است. در مرحله بعد، پس از اینكه او پذیرفت اشتباه مى كند، باید عمل صحیح را به او تعلیم داد. روزى امام حسنعليهالسلام
و امام حسینعليهالسلام
- در دوران كودكى - پیرمردى را دیدند كه به غلط وضو مى گرفت. از این روى، آنان تصمیم گرفتند تا روش صحیح وضو گرفتن را به او بیاموزند. بنابراین نزد او رفتند و سلام كردند و گفتند كه ما دو برادر، مى خواهیم وضو بگیریم. شما ببینید كه وضوى كدام یك از ما بهتر از دیگرى است، پیرمرد موافقت كرد و دو برادر نزد او وضو گرفتند. پیرمرد ایستاد و پس از مشاهده وضو گرفتن آنان دریافت كه ایشان چه منظورى داشته اند. از این روى به حسنین علیهما السلام گفت: پدر و مادرم فداى شما باد. هر دو خوب وضو مى گیرید؛ این من بودم كه اشتباه مى كردم.
هر سه مورد، جاهل قاصر، جاهل مقصر و جاهل مركب، نیازمند تعلیم و آموزش اند و باید مسائل شرعى را به آنان تعلیم داد. اما درباره هر گروه مى باید روشها، متناسب با سن، استعداد و موقعیت اجتماعى فرد باشد تا انسان در امر به معروف و نهى از منكر موفق شود. اینكه انسان تنها براى «اتمام حجت» چیزى بگوید، كافى نیست. در جامعه اسلامى باید افراد یا نهادهایى باشند كه با روشهاى مناسب عهده دار تعلیم شوند. شرایط هریك از این موارد متفاوت است. از این روى، باید دقت كرد كه چه كسى متصدى تعلیم باشد؛ چه افرادى تعلیم داده شوند؛ چه كسانى مدیریت مراكز آموزشى را بر عهده گیرند؛ چگونه معلمانى سر كلاس بروند؛ و نهادى كه متكفل این امر است، باید همه این شرایط را رعایت، و روشى فراگیر پیشه كند. هدف، تعلیم جاهل است، نه اتمام حجت. باید توجه داشت، در این سه قسم امر به معروف و نهى از منكر، كه به «تعلیم جاهل» اختصاص دارد نیازى به استفاده از رفتار تند و برخورد فیزیكى نیست، بلكه در این موارد، تمام همت ما باید صرف بهتر یاد دادن شود.
2. تذكر و موعظه
یكى دیگر از مصادیق امر به معروف و نهى از منكر، موعظه كردن و پند و اندرز دادن است. این قسم از امر به معروف و نهى از منكر نیز چند صورت متفاوت دارد. اگر فردى از روى علم و عمد، گناهى مرتكب شود، چند حالت مى تواند داشته باشد: ممكن است فرد در خلوت خود مرتكب گناهى شده باشد و شخص دیگرى به طور اتفاقى از عمل او اطلاع یابد، در حالى كه او نمى خواسته كسى از عملش باخبر شود، و اگر بفهمد كه كسى از كار او آگاه شده، شرمنده و خجالت زده خواهد شد. در این باره، اگرچه امر به معروف و نهى از منكر لازم است، باید به گونه اى صورت گیرد كه موجب خجالت شخص نشود؛ زیرا خجالت دادن افراد، از جمله مصادیق آزار مؤمن، و حرام است. پس در این مورد باید به گونه اى صحبت كرد كه شخص متوجه نشود كه فرد نهى كننده، از گناه او خبر دارد؛ و مى باید با گفتن مسائل كلى، او را نصحیت كرد؛ نه اینكه راز او را نزد دیگران فاش سازد و گناه او را به دیگران بازگو كند؛ زیرا بازگو كردن گناه دیگران، خود، گناه كبیره است. اگر شخص در خفا، گناه ساده اى مرتكب شود و فرد دیگرى گناه ساده او را به اسم نهى از منكر در مقابل دیگران بازگو كند، و شخص مرتكب گناه خجالت بكشد، این خود یك گناه است؛ و بازگو كردن گناه مؤمن، گناهى دیگر كه گناه كبیره نیز مى باشد، در حالى كه گناه آن شخص ممكن است صغیره باشد.
بنابراین اگر كسى در خفا گناهى بكند، حتى اگر این گناه كبیره باشد، كسى حق ندارد كه راز او را فاش كند و گناه او را براى كسى دیگرى - حتى به پدر و مادرش - بازگوید، زیرا آن فرد خجالت مى كشد و آبروى او مى ریزد، و ریختن آبروى مؤمن حرام است؛ مگر در موردى كه راه اصلاح فرد گناهكار منحصر در این باشد كه گناه او را براى دیگرى بازگویند؛ یعنى فرد به هیچ روى حاضر نباشد دست از گناه خود بردارد و تنها راه بازداشتن او از گناه این باشد كه به شخص دیگرى كه مى تواند او را از گناه باز دارد، بگویند تا او به تدریج، شخص خلافكار را به اصلاح وادار كند. تنها در این مورد جایز است گناه شخصى را براى دیگرى نقل كنند. البته تا حدى كه ممكن است، باید خود شخص (مطلع از گناه) در صدد اصلاح گناهكار برآمده و او را از منكرى كه مرتكب آن مى شود، نهى كند؛ ولى این كار باید به گونه اى صورت گیرد كه او متوجه نشود كه از گناه او خبر دارند؛ زیرا خداوند ستارالعیوب است و راضى نمى شود كه راز مؤمن براى دیگران فاش، و آبرویش بریزد.
بسیارى از مردم از این موضوع غفلت دارند و گمان مى كنند هركس گناهى مرتكب شد، به ویژه اگر این گناه كبیره باشد، باید افشاگرى كرد و او را به مراجع ذى صلاح سپرد، یا باید او را تعزیر كرد؛ و اگر مرتكب گناهى شده است كه حد دارد، باید بر او حد جارى كرد. در صورتى كه حتى افشاى گناهى كه موجب حد است، به سادگى جایز نیست، مگر در صورتى كه چهار نفر مؤمن عادل، شخص را در حال گناه مشاهده كرده باشند كه در این صورت، آن چهار نفر حق دارند گناه او را به مراجع ذى صلاح گزارش دهند. ولى اگر سه نفر در محكمه نزد قاضى شهادت دهند كه شخصى مرتكب چنین عملى شده است و نفر چهارم حاضر نباشد، قاضى باید آن سه نفر را حد بزند. اسلام تا این حد به آبروى مردم ارزش نهاده و خواسته است كه اسرار مردم آشكار نشود. البته اگر انجام گناه طورى شد كه چهار نفر عادل باهم دیدند، آن هم به نحوى باید حد الاهى اجرا شود؛ ولى تا جایى كه ممكن است، نباید اسرار مردم فاش شود و حتى نباید به گونه اى رفتار كرد كه خود شخص گناهكار بفهمد كه دیگران از گناه او خبر دارند تا مبادا خجالت زده شود.
اما گاه فرد گناهكار، انسانى لاابالى است. این فرد اگرچه در خلوت مرتكب گناه شده است، از اینكه دیگران متوجه عمل او شوند، به هیچ وجه احساس شرم نمى كند. درباره چنین فردى، مانند كسى كه از گناه خود خجالت مى كشد و شرمسار مى شود، پنهان كارى و حفظ سرّ لازم نیست؛ اما در عین حال، باید به نحوى او را از منكر نهى كرد و به گونه اى محرمانه و خصوصى به او تذكر داد تا كسانى كه از گناه او بى خبرند، بى جهت مطلع نشوند و این امر موجب اشاعه فحشا و از بین رفتن قبح گناه نگردد. در قسم قبل كه گناهكار دوست ندارد كسى از گناه او باخبر شود و تجاهر به فسق نمى كند، باید راز او پنهان بماند و آبرویش نریزد، در عین اینكه باید سعى شود شخص گناهكار متنبه گردد؛ براى مثال با كلى گویى، او را متوجه گناهش ساخت یا حدیث و داستانى بیان كرد كه پند گیرد، یا او را به مجلس موعظه اى راهنمایى نمود تا پند و اندرز در او مؤ ثر افتد.
اما اگر كسى تجاهر به فسق كند و در حضور دیگران مرتكب گناه شود و از این عمل خود احساس شرمسارى نكند، امر به معروف و نهى از منكر درباره چنین كسى سخت تر از دیگران است. با اینكه برخورد با چنین فردى مراحلى دارد، مسئله حفظ سرّ مطرح نیست، و ضرورتى ندارد به گونه اى به او تذكر داد كه متوجه نشود از گناه او خبر دارند؛ زیرا او خود از اینكه در حضور دیگران مرتكب گناه شود، باكى ندارد و براى آبروى خود ارزش قایل نیست. در این صورت، دیگرى نمى تواند آبروى او را حفظ كند. در اینجا نیز باید مراحلى را براى امر به معروف در نظر گرفت. در مرتبه اول، با ادب و احترام و با نرمى باید او را موعظه كرد و از او خواست كه گناه او را ترك، یا به وظیفه واجب خود عمل كند. باید او را نصحیت كرد و نتایج دنیوى و اخروى این عمل را براى او باز گفت تا تشویق شود و گناه را ترك كند. حتى در صورت امكان، بهتر است غیر از تشویق زبانى، تشویقهاى دیگرى نیز براى جذب او انجام داد؛ مثلا كسانى كه توانایى دارند، او را مهمان كنند، او را به سفرى ببرند یا از وى پذیرایى كنند. این تشویق، به نوع گناه و اطلاعاتى كه اشخاص پیدا مى كنند، بستگى دارد. بنابراین مرحله اول امر به معروف و نهى از منكر این اشخاص باید با نرمى، ملاطفت، ادب و تشویق همراه باشد.
اگر نهى از منكر در مرحله اول اثر نكرد، نوبت به مرحله دوم مى رسد. در این مرحله، ابتدا باید چهره در هم كشید. اما اگر اخم كردن و چهره در هم كشیدن نیز تأثیر نگذاشت، باید با خشم و غضب و تندى برخورد كرد و با لحنى آمرانه فرد را از گناه بر حذر داشت. مصداق قدر متیقن امر به معروف، كه همه معانى امر به معروف در آن جارى مى شود، همین قسم است. اگر گفتار آمرانه نیز تأثیر نداشت، مى توان شخص گناهكار را تهدید كرد كه اگر دست از گناه بر ندارد، او را به مراجع ذى صلاح معرفى خواهند كرد. مراجع ذى صلاح، مانند نیروى انتظامى و قوه قضائیه، نیز حق دارند طبق قانون با او رفتار كنند. البته تعزیر و زندانى كردن مراحلى دارد كه در قانون تعیین شده است. این تدریج در مراحل امر به معروف باید مراعات شود و تا بى جهت به كسى تندى و بى احترامى نشود.
گفتنى است كه نباید در این كار افراط و تفریط ورزید. بعضى حوادث، عكس العمل كارهاى دیگرند؛ زیرا گاه كندروى موجب مى شود كه دیگران با تندى عمل كنند، و رفتارهاى نابجاى برخى، باعث مى شود كه اصل یك عمل معروف انكار شود. اسلام براى همه چیز حد و اندازه قرار داده است. در این زمینه نیز تا حدى ممكن است، باید با نرمخویى و ملاطفت رفتار كرد؛ ولى اگر چنین رفتارى مؤ ثر نیفتاد، نباید مصالح جامعه فداى خواست فرد خلافكار شود، بلكه لازم است به گونه اى رفتار شود كه قبح گناه از میان نرود. در جامعه اسلامى حریمها باید محفوظ بماند؛ كسى كه گناه مى كند، باید احساس خجالت كند. اگر در جامعه اسلامى ارزشهاى رعایت نشوند، مشكلات دیگرى پدید مى آید. البته همه این مراحل - جز لحن آمرانه و تهدید به برخورد قانونى - از مصادیق موعظه به شمار مى آیند.
موعظه بدین معناست كه كسى را با حرف و سخن به كار خوب تشویق كنند و فواید انجام كار خوب و زیانهاى ترك آن را بازگویند و نیز زیانهاى انجام كارهاى بد را گوشزد كنند. این تلاشها، مصداق موعظه كردن است كه تنها نتایج خوب و بدكارى بیان شود تا افراد براى انجام كار انگیزه یابند و تشویق شوند. اما لحن آمرانه آن است كه به كسى بگویند باید فلان كار را انجام دهد. همه مسلمانان باید در چنین موقعیتى فرد خاطى را امر كنند. در این مرحله، جاى نصیحت و موعظه نیست، بلكه لازم است به فرد خطاكار امر شود كه باید دست از گناه بردارد. این مصداق قطعى امر به معروف و نهى از منكر است كه در آن، علو و استعلا شرط است. علو و استعلا، یعنى اینكه از موضع بالاتر به طرف مقابل گفته شد كه باید فلان كار را انجام دهد. پس از انجام این مراحل، اگر شخص گناهكار، همچنان بر رفتار خود اصرار ورزید، مراحل و مراتب دیگرى پیش مى آید.
3. برخورد اجتماعى با توطئه ها
امر خلاف شرع و مصالح جامعه اسلامى، گاه به گونه اى ساده و با انگیزه فردى و از سر گستاخى و بى ادبى انجام مى گیرد، و گاه اقدامى است پیچیده و حساب شده كه كسانى آن را برنامه ریزى كرده اند. به عبارت دیگر، ممكن است پشت پرده یك منكر، نقشه اى در كار باشد و كسانى آن را بدین هدف طراحى كرده باشند كه اسلام و نظام اسلامى را از پاى در آورند و آنها را ناكارآمد سازند. مثلا، مى گویند آن قدر كارهاى زشت انجام دهید كه این اعمال براى مردم عادى شود. به طور طبیعى این افراد به اسلام علاقه اى ندارند. اینان یا منافق اند و از صمیم قلب ایمانى ندارند، یا مزدور بیگانگان شده اند و مى خواهند حاكمیت اسلام را در جامعه از بین ببرند. در این صورت، ضررهاى گوناگونى جامعه را تهدید مى كند كه باید با آنها مبارزه كرد. این ضررها ممكن است در قالب كارهاى فرهنگى، اقتصادى، هنرى، اخلاقى و حتى نظامى بر جامعه اسلامى وارد شود. در چنین موقعیتى، این وظیفه از عهده یك فرد، و از قالب یك امر به معروف نهى از منكر، ساده خارج شده، نوع دیگرى از مبارزه را مى طلبد، و از موارد امر به معروف و نهى از منكر، كه تاكنون با آنها آشنا شده ایم، نیست و رساله هاى عملیه احكام و مسائل آن را بررسى نكرده اند.
این گونه امر به معروف و نهى از منكر، مبارزه با تهاجم است و از عهده یك فرد برنمى آید، و در اجراى آن روشهاى ساده پیش گفته نتیجه نمى دهد. این نوع تهاجم، امرى شیطانى است كه نقشه ها و طراحیهاى پیچیده اى دارد و باید براى مقابله با آن اندیشید و طرح ریخت و سازمان دهى كرد. این تهاجم ممكن است، مانند داستان تنباكو، در قالب اقدامى اقتصادى باشد. همچنین برخى از موارد آن پیچیدگیهاى خاصى دارند كه فقط اهل مى توانند آنها را تشخیص دهند. از جمله آنها پایین آوردن قیمت نفت است كه به مثابه ضربه اى اقتصادى بر ضد مسلمانان به كار مى برند. این یك خیانت و منكر اجتماعى - اقتصادى برنامه ریزى شده است كه با نقشه هاى جهانى و بین المللى طراحى شده است؛ به گونه اى كه حتى یك كشور نیز به تنهایى نمى تواند بدان دست یازد، بلكه شیاطین كشورهاى مختلف باید با یكدیگر هماهنگ باشند تا بتوانند چنین ضررى بر مسلمانان وارد سازند و قیمت نفت را از بشكه اى سى دلار به هشت دلار برسانند. این گونه منكر، «ضررى» است كه به همه مردم یك كشور، بلكه به همه مسلمانان جهان وارد مى شود و باید با آن مقابله كرد؛ زیرا با انجام این منكر برترى كفار بر مسلمانان ثابت مى شود؛ در حالى كه خداى تعالى راضى نمى شود كه كافران، هر چند در مسائل اقتصادى، بر مسلمانان برترى یابند و مقاصد شوم خود را بر آن تحمیل كنند:
(
ولن یجعل الله للكافرین على المؤمنین سبیلا؛
)
و خداوند هرگز كافران را بر مؤمنان سلطه نمى دهد.
پس درباره این منكرات باید مسلمانان با طرح و فكر جمعى به میدان آیند و براى یافتن راه حل مناسب، باید صاحب نظران بیندیشند و طرح و نقشه اى كارآمد تهیه كنند. زمانى كه راه حل مناسب براى مقابله با چنین منكراتى پیدا شد، همه مسلمانان در مرحله عمل، باید آن را اجرا كنند. گاه ممكن است راه حل، تحریم اقتصادى باشد؛ مثلا خرید اجناس امریكایى تحریم شود. در این هنگام، بر همه مسلمانان لازم است كه این فرمان را اطاعت كنند. بدین ترتیب خرید جنس امریكایى حرام مى شود؛ اگرچه لازم باشد همان جنس از كشور دیگرى با دو برابر قیمت خریدارى شود؛ اما براى مقابله با توطئه هاى خائنانه دشمن كه ضرر آن گریبان همه مسلمانان را مى گیرد، عمل به این تحریم، به منزله نهى از منكر، بر همه مسلمانان واجب مى شود. در جامعه اسلامى نهى از منكر تا این حد قابل گسترش است.
اجراى نهى از منكر در مسائل نظامى بسیار روشن تر است؛ زیرا همواره دشمن دسیسه هایى مى چیند تا در مرزها نفوذ كند و یا عوامل خود را مى فرستد تا ترورهایى انجام دهند، یا عوامل نفوذى را در ارتش و نیروهاى نظامى و انتظامى وارد مى كند. در این زمینه مسائل پیچیده فراوان دیگرى وجود دارد كه باید صاحبان نظر آنها را مطالعه و بررسى كنند. به هر حال، در جامعه باید با گناه مقابله شود، و یگانه راه مقابله با آن، تصمیم گیرى فردى نیست، بلكه واجب است در درجه اول، صاحب نظران و متخصصان با یكدیگر به مشورت بنشینند و طرحى تهیه كنند. سپس دولت اسلامى دستور اجراى آن را به مردم ابلاغ كند. در این مقام، عمل به این طرح بر همه مردم واجب مى شود. وجوب عمل به این طرح، هم به سبب وجوب نهى از منكر، و هم به دلیل لزوم اطاعت از دولت اسلامى است كه به معناى اطاعت از ولى امر مسلمین است.
فرض دیگر این است كه، در منطقه اى ولى امر مسلمین یا دولت اسلامى، حضور نداشته باشد، یا در كشورى، دولت اسلامى بر سر كار نباشد، یا دولت اسلامى باشد، ولى نتواند مانع دسیسه هاى دشمن گردد. از جمله، ممكن است عده اى معادن و دیگر سرچشمه هاى اقتصادى و تجارى را در دست گیرند و براى رسیدن به مطامع شخصى خود، دولت را در مقابل عمل انجام شده قرار دهند. در این موقعیت، خود مردم باید براى مبارزه با دسیسه هاى دشمن برنامه ریزى كنند و دشمن را به زانو درآورند و نقشه او را نقش بر آب كنند؛ زیرا دولت اسلامى، به هر دلیل، نمى تواند این توطئه ها را خنثا كند.
همچنین احتمال دارد دولت اسلامى از دسیسه هاى دشمنان باخبر باشد و توان مقابله با آنان را نیز داشته باشد، ولى در این زمینه اقدامى صورت ندهد. در این شرایط واجب است خود مردم براى دفع خطر اقدام كنند و براى مقابله با چنین توطئه هایى طرح بریزند و براى اجراى آن تصمیم بگیرند. اگرچه این اقدام مردم ممكن است موقتا ضرر اقتصادى براى جامعه در بر داشته باشد، ولى بعدها این ضرر جبران خواهد شد. به هر حال، این امرى واجب است كه متاءسفانه موارد و جوانب آن به درستى بررسى و تدقیق نشده است.
بنابراین هرگاه خطرى از سوى دشمنان خارجى یا داخلى در یكى از زمینه هاى حیات اجتماعى جامعه اسلامى را تهدید كند، بر مردم مسلمان واجب است كه با استفاده از علم عالمان، متخصصان و صاحبان تجربه، تصمیم قطعى براى مقابله با آن خطر را اتخاذ، و نقشه هاى دشمنان را خنثا سازند.
مقابله با تهاجم فرهنگى
تهاجم فرهنگى از جمله مهلك ترین خطرهایى است كه از سوى دشمنان، جامعه اسلامى را تهدید مى كند. تهاجم فرهنگى تا حدودى از ضعفهاى فرهنگى جامعه مسلمین بر مى خیزد.
تهاجم فرهنگى، تهاجم به دین است. همان گونه كه مقام معظم رهبرى فرموده اند، «دشمنان، ایمان مردم را هدف قرار داده اند». این سخنى جدى است و بر زبان كارشناسى جارى شده كه این گونه مسائل را بهتر از هر كسى درك مى كند. در چنین شرایطى نمى توان تنها به وظایفى فردى همچون نماز و تعلم بسنده كرد و از این امور كناره گرفت. دولت نیز نمى تواند از این وظیفه شانه خالى كند. جناحهاى مختلف نیز نباید تنها در پى درگیرى میان خود باشند، و هرچه رهبر مسلمانان نباید فریاد بزند كه به فكر تهاجم فرهنگى باشید و چاره اى براى اسلامى كردن دانشگاهها بیندیشید، كسى توجه نكند. اگرچه دولت، اسلامى است و ولى فقیه در رأس نظام قرار دارد، كسانى كه باید مجرى فرمانهاى او باشند، انجام وظیفه نمى كنند. آیا در این زمان، مى توان دست روى دست گذاشت و سكوت كرد، تا مبادا این كار «خشونت» نامیده شود؟ آیا مى توان تساهل و تسامح پیشه ساخت، در حالى كه مقام معظم رهبرى پیوسته مى فرمایند شبیخون فرهنگى در كار است، و دشمن در حال غارت فرهنگ و دین شماست. آیا در وضعیتى كه دشمن ایمان جوانان را آماج حملات پى درپى قرار داده است، باز هم نباید احساس وظیفه كرد؟ اگر شخصى در خانه خود و در بسترى گرم و آرام خوابیده باشد، و ناگهان صداى گوش خراشى فریاد بزند كه سیل آمده است! فرار كنید! ممكن است بیدار شود و خواب آلوده بگوید: این موقع شب چه كسى فریاد مى زند؟! و دوباره بخوابد. اما زمانى كه كاملا از خواب بیدار شد و چند بار این فریاد را شنید، مسئله را جدى مى گیرد، و بعدها از آن كسى كه فریاد مى زد به خاطر نجات او و خانواده اش تشكر مى كند، یا اگر در محل آتش سوزى شده باشد و كسى فریاد بزند: آتش! آتش! و مردم را نیمه شب از خواب بیدار كند، آنان پس از اینكه متوجه خطر شد، مى فهمد كه آن شخص چه خدمت بزرگى كرده است و هیچ گاه به او اعتراض نمى كند. امور مادى این گونه است و اگر كسى مردم را متوجه خطر زلزله، سیل، آتش و بمباران كند، آنان فایده آن را مى فهمند و از او تشكر مى كنند. اما امور معنوى این گونه نیست و اهمیت آنها به آسانى درك نمى شود، و همه مردم از شخص خیرخواه و دلسوزى كه هشدار مى دهد، استقبال نمى كنند و شاید او را خشونت طلب بخوانند و به آرامش دعوت كنند. اگر هنگام خطر، و به ویژه خطرهاى معنوى كه مردم حساسیت چندانى درباره آنها ندارند، آرام سخن بگویند، كسى بیدار نمى شود؛ زیرا طبیعت بشر بیش تر با امور حسى انس دارد و آنچه فراتر از حسیات او باشد، زود باور نمى كند. اگر به ما بگویند كه اموال ما را مى برند، به سرعت مى فهمیم. ولى اگر بگویند دینمان را به تاراج مى برند، باور نمى كنیم و به نماز خواندن و روزه گرفتنمان دل خوش مى داریم، و درك نمى كنیم كه چگونه دین ما را مى برند. در حالى كه اگر توجه كنیم مى بینیم ایمان سال گذشته ما با ایمان امسال تفاوت دارد. سال گذشته به خدا و پیامبرصلىاللهعليهوآله
یقین داشتیم، اما امسال شك مى كنیم. براى مثال، امسال گاهى ممكن است به ذهن ما خطور كند كه شاید آنچه عالمان دین مى گویند، صحیح نباشد؛ زیرا كسانى سخنانى متناقض با سخنان روحانیان مى گویند كه در دانشگاههاى لندن درس خوانده اند و شاید بهتر از این روحانیان مسائل را بفهمند. دین انسان این گونه به تدریج رنگ مى بازد، و او وقتى به خود مى آید كه دیگر از دینش چیزى باقى نمانده است. اما كسى كه بیدار و هوشمند است، از دور حضور دشمن را درك مى كند و مى تواند هدف و حركات او را ارزیابى كند و مى تواند حدس بزند كه اكنون به چه كارى مشغول است. این گونه متوجه كردن جامعه به خطر دشمن، گونه اى نهى از منكر است. خطرهاى بزرگى ایمان جامعه را تهدید مى كند كه اگر به آنها توجه نشود، ضررشان دامان همه مردم را مى گیرد؛ زیرا اگر جوانان بى ایمان شوند، مفاسد اخلاقى، از جمله اعتیاد، ایدز، جنایت و قاچاق جامعه را فرا خواهد گرفت.
خداوند متعال درباره نتایج انحطاط فرهنگى جوامع مى فرماید:
(
لهم عذاب فى الحیاة الدنیا و لعذاب الاخرة اءشق؛
)
آنان در زندگانى دنیا عذابى دارند و عذاب اخروى سخت و سنگین تر است.
عذاب دنیوى آنان، متلاشى شدن خانواده ها، اختلافات بى شمار زنها با شوهرها، سوء تربیت فرزندان، شیوع عادات زشت، اعتیاد به مواد مخدر و... است
براى آنكه جامعه دچار چنین پیامدهایى نشود، باید از ابتدا در قبال مسائل فرهنگى حساسیت به خرج داد و حل تمام مشكلات را به رفع مشكلات اقتصادى موكول نكرد. از این روى، كسانى كه گمان مى كنند معضلات اجتماعى با رفع مشكلات اقتصادى برطرف مى شود، سخت در اشتباه اند؛ چرا كه هرگز فقر منشاء این گونه فاسد نیست. البته گاه فقر و نابسامانى اقتصادى به این گونه انحرفات كمك مى كند، ولى نمى تواند علت تامه باشد. به رغم اینكه حل مشكلات اقتصادى، وظیفه دولت اسلامى است، یگانه وظیفه دولت اسلامى حل مشكلات اقتصادى نیست. نخستین و مهم ترین وظیفه دولت، حفظ دین، حفظ اخلاق، حفظ معنویات و حفظ ارزشهاى معنوى است. بعد از آن، نوبت به مسائل دیگر مى رسد. البته منظور از تقدم، اهمیت است و به اصطلاح تقدم رتبى است، نه زمانى.
البته گفتنى است امروزه گروهى بر هر طریقى تلقین مى كنند كه اگر مشكلات اقتصادى حل شوند، همه مسائل دیگر نیز حل خواهند شد، در حالى كه چنین نیست و رفاه اقتصادى به هیچ وجه همه مشكلات را حل نمى كند؛ چه در این صورت، امریكا، كه مرفه ترین كشور دنیاست و درآمد سرانه آن از سایر كشورها بالاتر، و دست كم یكى از پیش رفته ترین ممالك دنیاست، باید مشكلات اخلاقى و اجتماعى اش كمتر از تمام جوامع دنیا باشد؛ در حالى كه بر اساس آنچه مطبوعات امریكا اذعان مى كنند، در هر ثانیه، چند جنایت در این كشور رخ مى دهد: با آنكه كودكان دبستانى با اسكورت به مدرسه مى روند، و در تمام دبیرستانهاى امریكا پلیس مسلح وجود دارد، و...، روزى نیست كه در مدارس این كشور جنایتى رخ ندهد. البته نباید تأثیر فقر را در مشكلات اجتماعى انكار كرد، كه حداقل تأثیر فقر، تشدید این مشكلات است؛ ولى این گونه نیست كه وقتى فقر حل شد، همه مشكلات برطرف شوند؛ بلكه برعكس، گاه پول بلاهاى فراوانى پدید مى آورد.
جهاد و شهادت طلبى براى بیدار كردن جامعه
آن گاه كه دولت اسلامى و مردم مسلمان با منكرات، به ویژه آنها كه به كل جامعه اسلامى مربوط مى شود، مقابله كردند، هدف تاءمین شده است؛ اما گاه چنان است كه دولت اسلامى به وظیفه خود عمل نمى كند و مسلمانان نیز وظیفه شناس نیستند و در انجام تكالیف خود كوتاهى مى ورزند. این امر در تاریخ مصادیق پرشمارى داشته است، و از مسلمانان، بى وفاییهاى فراوانى دیده شده است و هیچ دور از ذهن نیست كه اكثریت مردم مسلمان در انجام وظایف اسلامى خود كوتاهى كنند.
از شهادت امیرالمؤمنینعليهالسلام
تا زمان شهادت سیدالشهداعليهالسلام
، بیست سال طول كشید. در این مدت كه امام حسینعليهالسلام
در مدینه حضور داشت، كسانى قدرت را در دست داشتند كه ادعاى مسلمانى مى كردند. آنان بت پرست و منكر خدا نبودند؛ در ظاهر، پیامبرصلىاللهعليهوآله
و احكام دین را انكار نمى كردند؛ خود را خلیفه رسول اللهصلىاللهعليهوآله
مى خواندند؛ نماز مى گزاردند؛ و نماز جمعه مى خواندند. عمر بن سعد، روز عاشورا، قبل از اینكه حمله به اردوگاه امام حسینعليهالسلام
را آغاز كند، نماز خواند و سپس گفت:
(
یا خیل الله اركبى و بالجنة اءبشرى؛
)
اى لشكر خدا سوار شوید و به بهشت مژده یابید.
همچنین مردمى كه در زمان سیدالشهداعليهالسلام
مى زیستند، همه نماز مى خواندند و ادعاى مسلمانى داشتند، و حكومت نیز اسلامى بود. در چنین وضعیتى سیدالشهداعليهالسلام
تا بیست سال نتواست از عدم مشروعیت حكومت دم بزند، مگر به صورت سرّى و خصوصى، و با افرادى معدود و از همین روى بود كه پس از مرگ معاویه حضرت، در ظاهر، به حاكم مدینه تسلیت گفت.
در دوره هاى بعد نیز امامان معصومعليهمالسلام
نمى توانستند صریحا به مردم بگویند كه حكومتها باطل اند؛ زیرا خلفا به نام اسلام حكومت مى كردند، نه با نام كفر. اگر هم منكر خدا بوند، اظهار نمى كردند و به نام خلیفه رسول اللهصلىاللهعليهوآله
حكم مى راندند؛ چنان كه هارون پیش از زندانى كردن امام موسى بن جعفرعليهالسلام
بر سر مزار پیامبر اكرمصلىاللهعليهوآله
رفت و عذرخواهى كرد كه یا رسول اللهصلىاللهعليهوآله
، من فرزند تو را براى تاءمین مصلحت جامعه اسلامى و ایجاد امنیت و رفع اختلاف از جامعه، زندانى مى كنم.
گاهى شرایط به گونه اى است كه تنها مى توان با فعالیتهاى فرهنگى متفرق و پنهانى، اصل دین مردم را حفظ كرد، به این امید كه روزى معرفت آنان رشد یابد و بتوانند كارهاى مهم ترى انجام دهند. تقریبا از زمان امام سجادعليهالسلام
به بعد، به دلایل مختلفى، تمام معصومانعليهمالسلام
چنین برنامه اى داشتند. عده اى مسلمان در محضر ائمهعليهمالسلام
و با تلاش آن بزرگواران، بر اساس فرهنگ اسلامى تربیت یافتند، و در اطراف بلاد اسلامى پراكنده شدند و براى هدایت مردم تلاش كردند. شاهد این مدعا، بارگاههاى پرشمار امام زادگانى است كه تحت تأثیر تربیت ائمه اطهارعليهمالسلام
، در مناطق مختلف، و در اقصا نقاط سرزمینهاى اسلامى به ارشاد و هدایت مردم مى پرداختند و فعالیتهاى آنان در فعالیتهاى فرهنگى منحصر بود و مى كوشیدند تا اصل دین مردم از بین نرود.
همچنین بخشى از فرمایش امام حسینعليهالسلام
در منى به نخبگان این بود كه «من مى ترسم اصل حق گم شود». به این ترتیب حضرتعليهالسلام
نگران وضعى بود كه مردم نتوانند حق و باطل را تمییز دهند و راهى براى تمییز حق از باطل وجود نداشته باشد. در چنین موقعیتى نه با فعالیتهاى تبلیغى و نه با پول مى توان اقدامى انجام داد. همچنین جنگ و جهاد نیز سودى نمى بخشد؛ زیرا جبهه حق طرفدار ندارد و قدرت و ثروت در دست باطل است. در زمان معاویه، بر اثر تبلیغات و نیز ارعاب و تهدید، فضاى خفقان آورى بر جامعه حاكم شده بود. مخالفان را دار مى زدند یا ترور مى كردند؛ نه كسى به خود جرئت قیام مى داد و نه نیرو و توانى براى كسى مانده بود. در چنین شرایطى جامعه نیازمند حركتى بود كه از یك نفر یا یك گروه كوچك بر نمى آمد. تبلیغ نیز تأثیرى نداشت؛ چون تمام ابزار آن در اختیار امویان بود و فریاد امامعليهالسلام
فقط به گوش گروه معدودى مى رسید، و تا بیست سال، حضرت مجبور بود پنهانى و در خفا، با یاران و اصحاب خود صحبت كنند.
در این موقعیت، بهترین اقدام، همان كارى بود كه امام حسینعليهالسلام
انجام داد. آن حضرت در جامعه اسلامى چنان حركتى به وجود آورد كه تا قیامت تأثیر آن بر جاى خواهد بود. لرزه اى كه پدید آورد، باقى خواهد ماند و باز نخواهد ایستاد. قیام سیدالشهداعليهالسلام
واقعه اى است كه نمى توان آن را تحریف كرد و تفسیر غلطى از آن ارائه داد؛ در حالى كه هر آیه محكمى را در قرآن مى توان به غلط تفسیر كرد و معناى آن را با تفسیر اشتباه تحریف كرد، و آن را با قرائت جدیدى بازخواند. حدیث را نیز به سادگى مى توان دروغ، جعلى و از اسرائیلیات قلمداد كرد یا در نهایت، مى توان گفت این معنا و مفهوم یك نوع قرائت است، و براى آن قرائت دیگرى نیز مى توان یافت. به مراجع تقلید نیز مى گویند شما فهمتان را مطلق نكیند؛ قرائتهاى دیگرى نیز هست. اما حركت امام حسینعليهالسلام
تحریف ناپذیر است و نمى توان از آن تفسیر دیگرى ارائه كرد. تنها تفسیر قیام حضرت این است كه آنان گروهى پاكباز بودند كه در راه خدا و براى احیا دین، جان خود و عزیزانشان را فدا كردند. تا به حال، هیچ تاریخ نگار و انسان باانصافى تفسیر دیگرى براى داستان كربلا بیان نكرده است. البته امروز كسانى یافت شده اند كه ممكن است قرائتهاى جدیدى از واقعه كربلا داشته باشند و بگویند اقدام امام حسینعليهالسلام
اشتباه بود و واقعه كربلا عكس العمل خشونت جدش در برابر بنى امیه بود؛ زیرا جد امام حسینعليهالسلام
پدر آنان را كشته بود؛ آنان نیز در كربلا فرزندان او را كشتند. این شیطانى ترین تفسیرى است كه تا به امروز از حماسه كربلا صورت گرفته و تاكنون چنین تعبیرى سابقه نداشته است. پیش از این، دوست و دشمن، مسلمان و كافر، مشرك و بت پرست، همه در مقابل داستان كربلا سر تعظیم فرود آورده اند.
این گونه بود كه حسینعليهالسلام
مصباح هدایت شد؛ چراغ فروزانى كه توفان دشمنیها و دین ستیزیهاى دشمنان هرگز نمى تواند آن را خاموش سازد.
این نیز مصداق دیگرى براى نهى از منكر به معناى عام آن است. امام حسینعليهالسلام
همان گونه كه فرموده بود، به هدف خود از نهى از منكر دست یافت:(
ارید ان آمر بالمعروف و انهى عن المنكر.
)
حاصل این نهى از منكر و امر به معروف نیز عبارت بود از هدایت و شناساندن حق و باطل به انسانها، و این اصل وظیفه انبیا و اولیاى خداست. بعد از انجام وظیفه هدایتگرى، اگر مردم حاضر شدند رهبرى آنان را بپذیرند، ایشان حكومت نیز تشكیل مى دهند. اگرچه تشكیل حكومت وظیفه آنان است، این تكلیف در صورتى شكل مى گیرد كه مردم پذیرش داشته باشند و آنان را یارى كنند؛ چنان كه امیرالمؤمنینعليهالسلام
در خطبه شقشقیه فرمود:
(
لولا حضور الحاضر و قیام الحجة بوجود الناصر... لا لقیت حبلها على غاربها؛
)
اگر جمعیت بسیارى حاضر نمى شدند و یارى نمى دادند كه حجت تمام شود... هر آینه مهار شتر خلافت را بر كوهان آن مى انداختم.
زمانى كه مردم حاضر شدند و یارى كردند، من نیز به وظیفه خود عمل مى كنم. بدین ترتیب اما اگر مردم حاضر نشدند وظیفه تشكیل حكومت ساقط مى شود، ولى وظیفه هدایت باقى است. وظیفه هدایتگرى انبیا و اولیا را در دوران غیبت آنان، عالمان دین بر عهده دارند:(
العلماء ورثة الانبیاء.
)
پس این وظیفه هیچ گاه برداشته نمى شود، و اگر راه دیگرى نباشد، باید مانند امام حسینعليهالسلام
مردم را با شهادت خویش هدایت كرد، و بدین شیوه، حق و باطل را به آنان نشان داد. در این صورت، اگر مردم انصاف داشته باشند، در مى یابند كه این كار به خاطر وظیفه دینى صورت گرفته است. البته موارد این گونه امر به معروف و نهى از منكر بسیار نادر است. از سویى، تشخیص چنین وظیفه اى نیازمند آگاهى فراوانى است، و گذشتن از همه چیز براى اداى تكلیف و امر به معروف و نهى از منكر، فداكارى بسیارى مى طلبد؛ از این روى چنین شخصیتهاى به ندرت یافت مى شوند.