نگاهى بر زندگى دوازده امام (عليهم السلام)

نگاهى بر زندگى دوازده امام (عليهم السلام)0%

نگاهى بر زندگى دوازده امام (عليهم السلام) نویسنده:
گروه: سایر کتابها

نگاهى بر زندگى دوازده امام (عليهم السلام)

نویسنده: علامه حلى (ره)
گروه:

مشاهدات: 10724
دانلود: 2233

توضیحات:

نگاهى بر زندگى دوازده امام (عليهم السلام)
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 38 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 10724 / دانلود: 2233
اندازه اندازه اندازه
نگاهى بر زندگى دوازده امام (عليهم السلام)

نگاهى بر زندگى دوازده امام (عليهم السلام)

نویسنده:
فارسی

ويژگيهاى زندگى امام كاظمعليه‌السلام

پس از امام صادقعليه‌السلام مقام امامت به پسرش ابوالحسن امام موسى بن جعفر (عليهما‌السلام ) (يعنى امام كاظم (ع» رسيد، او سزاوار امامت بود چرا كه داراى همه جهات كمال و فضايل بود و پدرش امام صادقعليه‌السلام به امامت او تصريح نمود و نيز اشاراتى در اين باره كرد.

امام كاظمعليه‌السلام در روستاى «ابواء» (بين مكه و مدينه) در سال 128 هجرى (شنبه، هفتم ماه صفر) ديده به جهان گشود و در بغداد در زندان «سندى بن شاهك» در ششم ماه رجب سال 183 هجرى(156) ، در سن 55 سالگى از دنيا رفت.

مادرش به نام «حميده بربريه» ام ولد بود. و مدت امامت و جانشينى او از پدرش 35 سال به طول انجاميد. كنيه او ابا ابراهيم، ابوالحسن و اباعلى بود و به عنوان «عبدالصالح» شهرت داشت و نيز از القاب مشهور او«كاظم» است.

دلايل امامت امام كاظمعليه‌السلام

1 - امام صادقعليه‌السلام به امامت امام كاظمعليه‌السلام بعد از خود تصريح نمود، راويان بسيار اين مطلب را نقل كرده اند و در ميان آنان افراد برجسته و اصحاب خاص امام صادقعليه‌السلام كه رازدار آن حضرت و مورد وثوق او بودند، مانند: مفضل بن عمر جعفى، معاذ بن كثير، عبدالرحمان بن حجاج، فيض بن مختار و افراد ديگر كه ذكر آنان به درازا مى كشد.

2 - «مفضل بن عمر» مى گويد: در محضر امام صادقعليه‌السلام بودم، حضرت اباابراهيم موسىعليه‌السلام كه دوران كودكى را مى گذراند، وارد شد، امام صادقعليه‌السلام به من فرمود:

«وصيت مرا درباره او (امام كاظم) بپذير و جريان (امامت) او را تنها به اصحاب و دوستان مورد اطمينان خود بگو».

3 - «معاذ بن كثير» مى گويد: به امام صادقعليه‌السلام عرض كردم، از خداوندى كه اين مقام (امامت) را از جانب پدرت به تو داده، خواستم كه همين مقام را از جانب تو در حالى كه زنده هستى به جانشين شما بدهد. امام صادقعليه‌السلام فرمود: «خداوند اين درخواست تو را، انجام داده است».

عرض كردم : قربانت گردم! جانشين شما كيست؟ آن حضرت به امام كاظمعليه‌السلام عبد صالح كه خوابيده بود اشاره كرد و او در آن زمان كودك بود.

4 - «عبدالرحمان بن حجاج» مى گويد: به محضر امام صادقعليه‌السلام رفتم او را در اطاقى يافتم كه دعا مى كرد و موسى بن جعفر در جانب راستش نشسته بود و به دعاى پدرش «آمين» مى گفت، به امام صادقعليه‌السلام عرض كردم : قربانت گردم! من پيوند خاصى با شما دارم و خدمتگذار شما هستم، امام بعد از شما كيست؟!

فرمود: «يا ابا عبدالرحمان! ان موسى قد لبس الدرع و استوت عليه».

«اى ابوعبدالرحمان! موسى زره (پيامبر (ص» را پوشيده و اين لباس بر اندام او زيبنده و رساست».

گفتم : بعد از اين سخن (امام بعد از شما را شناختم) ديگر احتياج به هيچ چيز (و دليل ديگر) ندارم.

5 - «فيض بن مختار» مى گويد: به امام صادقعليه‌السلام عرض كردم : دستم را بگير و از آتش دوزخ نجات بده، بعد از تو چه كسى (امام) بر ماست، در اين هنگام امام كاظم كه كودك بود وارد شد، امام صادقعليه‌السلام در پاسخ به سؤ ال من اشاره به امام موسى كاظمعليه‌السلام كرد و فرمود:

«هذا صاحبكم فتمسك به؛ اين است صاحب (و امام) شما پس به او تمسك كن». و دلايل بى شمار ديگر در اين راستا وجود دارد.

بزرگان شيعه در جستجوى امام حق

«هشام بن سالم» مى گويد: بعد از وفات امام صادقعليه‌السلام من با محمد بن نعمان (مؤ من الطاق) در مدينه بوديم، ديديم مردم در مورد امامت «عبدالله بن جعفر» اجتماع كرده بودند و مى گفتند: امام بعد از پدرش، اوست. ما به حضور«عبدالله بن جعفر» رفتيم، ديديم جمعيت بسيارى در حضور او هستند، ما از او زكات اموال پرسيديم كه به چه مقدار بايد برسد تا زكات آن واجب شود؟

گفت : در دويست درهم، پنج درهم زكات واجب است، پرسيدم از صد درهم چطور؟

گفت : «دو درهم و نيم زكات دارد».

گفتيم : به خدا سوگند! حتى «مرجئه» اين را نمى گويند.

گفت : «سوگند به خدا! نمى دانم آنان چه مى گويند». از منزل عبدالله گمراه و حيران بيرون آمديم و من با ابوجعفر احول (مؤ من الطاق، يكى از شاگردان امام صادق) در يكى از كوچه هاى مدينه نشستيم و بر اثر ناراحتى گريه كرديم، حيران و سرگردان بوديم و نمى دانستيم به كجا برويم و سراغ چه كسى را بگيريم؟ با خود مى گفتيم به سوى «مرجئه» بگرويم يا زيديه، يا معتزله، يا قدريه؟!

در همين فكر و ترديد بوديم، ناگهان پيرمردى را ديدم كه او را نمى شناختم، به من اشاره كرد، ترسيدم كه مبادا از جاسوسهاى منصور دوانيقى (دومين خليفه عباسى) باشد؛ زيرا منصور در مدينه جاسوسهايى گمارده بود تا از اجتماعات مردم بعد از امام صادق (ع ) گزارش دهند تا آن فردى را كه به دورش جمع شده اند، دستگير كرده و گردنش را بزنند لذا ترسيدم كه اين پيرمرد يكى از آن جاسوسها باشد، به دوستم مؤ من الطاق گفتم : «از من كناره بگير كه در مورد جان خودم و تو نگران هستم، آن پيرمرد مرا خواسته نه تو را، از من دور شو تا به هلاكت نرسى و خودت بر هلاكت خودت كمك نكن ». مؤ من الطاق از من، فاصله بسيار گرفت و رفت.

و من به دنبال پيرمرد به راه افتادم، در حالى كه گمان مى كردم به دست او گرفتار شده ام و ديگر راه نجاتى نيست، همچنان به دنبال او مى رفتم به گونه اى كه تسليم مرگ شده بودم، تا اينكه پيرمرد مرا به خانه امام كاظمعليه‌السلام برد، به من گفت :«خدا تو را مشمول رحمتش سازد، وارد خانه شو!».

وارد خانه شدم، تا امام كاظمعليه‌السلام مرا ديد، بدون سابقه، آغاز به سخن كرد و فرمود:

الى الى، لا الى المرجئة و لا الى القدرية و لا الى الزيدية و لا الى المعتزلة و لا الى الخوارج.

«به سوى من بيا، به سوى من بيا، نه به سوى مرجئه و نه قدريه و نه زيديه و نه معتزله و نه به سوى خوارج».

پرسيدم : «فدايت شوم! پدرت از دنيا رفت؟».

فرمود: «آرى».

گفتم : مقام امامت بعد از او به چه كسى محول شده است؟

فرمود: «اگر خدا بخواهد تو را به راه درست هدايت مى كند».

گفتم : فدايت شوم! برادرت عبدالله، گمان مى كند كه امام بعد از پدرش مى باشد.

فرمود: «عبدالله مى خواهد خدا را عبادت نكند».

گفتم : فدايت شوم! امامت بعد از امام صادقعليه‌السلام از آن كيست؟

فرمود: «اگر خدا بخواهد، تو را به راه درست هدايت مى كند».

گفتم : فدايت شوم! تو همان امام هستى؟

فرمود: «من آن را نمى گويم».

با خود گفتم : من در سؤ ال كردن، راه صحيحى را انتخاب نكرده ام.

سپس به او عرض كردم : فدايت شوم! آيا تو امام دارى؟

فرمود: «نه» در اين هنگام دگرگون شدم و شكوه و عظمتى از امام كاظمعليه‌السلام مرا فرا گرفت كه جز خدا آن را نمى داند.

سپس عرض كردم : فدايت شوم! از تو سؤ ال مى كنم، همانگونه كه از پدرت سؤ ال مى كردم.

فرمود: «سؤ ال كن تا آگاه گردى، ولى آن را شايع نكن، چرا كه اگر شايع كنى سر بريدن در كار است (و دژخيمان طاغوت به تو دست يابند و گردنت را بزنند» ).

سؤ الهايى كردم، او را درياى بى كران يافتم، گفتم : فدايت شوم! شيعيان پدرت گمراه و سرگردانند، آيا اين موضوع را با آنان در ميان بگذارم و آنان را به سوى امامت شما دعوت كنم؟ با اينكه شما از من خواستى كه موضوع را كتمان كنم؟

فرمود: آن افرادى را كه در آنان رشد و عقل ديدى، به آنان جريان را بگو، ولى از آنان پيمان بگير كه آن را فاش نسازند و گرنه سر بريدن در كار است (و با دست اشاره به گلويش كرد)

«هشام» مى گويد: پس از آن، از حضور امام كاظمعليه‌السلام بيرون آمدم و مؤ من الطاق را ديدم، گفت چه خبر؟

گفتم : هدايت است و داستان را براى او تعريف كردم.

سپس زراره و ابابصير را ديديم كه به محضر امام كاظمعليه‌السلام رفته اند و كلامش را شنيده اند و سؤ ال كرده اند و به امامت امام كاظمعليه‌السلام باور نموده اند، سپس گروههايى از مردم را ديدم كه به حضور آن حضرت رسيده اند و هركسى به خدمت او رفته، به امامت او معتقد شده است مگر گروه و دسته عمار ساباطى (كه معتقد به امامت عبدالله شدند و بعد هسته مركزى فرقه فطحيه تشكيل شد) ولى در آن هنگام در اطراف عبدالله بن جعفر، جز اندكى از مردم، كسى نمانده بود.

داستان غمبار انگيزه شهادت امام كاظمعليه‌السلام

انگيزه دستگيرى امام كاظمعليه‌السلام : بزرگان اصحاب امام كاظمعليه‌السلام در مورد سبب دستگيرى امام كاظمعليه‌السلام به دستور هارون الرشيد (پنجمين خليفه عباسى) چنين نقل مى كنند:

«هارون پسرش (محمد امين) را نزد جعفر بن محمد بن اشعث (كه از شيعيان و معتقدان به امامت امام كاظمعليه‌السلام بود) گذارد، تا آموزگار او باشد و در تعليم و تربيت او بكوشد».

يحيى بن خالد برمكى، به جعفر بن محمد بن اشعث، حسادت ورزيد و با خود گفت اگر خلافت بعد از هارون به پسر او (محمد امين) برسد، دولت من و فرزندانم (يعنى دولت برمكيان در دستگاه هارون) نابود خواهد شد.(157)

يحيى در مورد جعفر بن محمد، به نيرنگ دست زد (و از راه دوستى وارد شد تا جعفر را به دام هارون بيندازد) يحيى در ظاهر رابطه دوستى با جعفر برقرار كرد و با او انس و الفت گرفت و بسيار به خانه جعفر مى رفت و كارهاى او را با كمال مراقبت، پيگيرى مى نمود و مخفيانه همه آنها را به هارون گزارش مى داد و چيزهايى هم خودش مى افزود تا هارون را بر ضد جعفر تحريك كند. تا اينكه روزى يحيى به بعضى از نزديكان مورد اطمينانش گفت : «آيا شما كسى را از دودمان ابوطالب مى شناسيد كه فقير باشد تا (او را تطميع كرده و) به وسيله او به جستجو و تحقيق بپردازيم؟»

آنان «على بن اسماعيل بن جعفر صادق» (نوه امام صادقعليه‌السلام و برادرزاده امام كاظم (ع » را به اين عنوان معرفى كردند.

على بن اسماعيل در مدينه بود، يحيى براى او مالى (مبلغى هنگفت) فرستاد و او را به آمدن نزد هارون تشويق كرد و وعده احسانهاى ديگر به او داد و او آماده براى رفتن به بغداد گرديد.

امام كاظمعليه‌السلام از موضوع آگاه شد، على بن اسماعيل را طلبيد و به او فرمود:«اى برادرزاده! مى خواهى كجا بروى؟».

او گفت : مى خواهم به بغداد بروم.

فرمود: «براى چه قصد مسافرت دارى؟».

او گفت : مقروض و تنگدست هستم (مى روم بلكه پولى به دست آورم).

امام كاظمعليه‌السلام فرمود: «من قرضهاى تو را ادا مى كنم و باز به تو نيكى خواهم كرد».

على بن اسماعيل به سخن امام كاظمعليه‌السلام توجه نكرد و تصميم گرفت تا به بغداد برود.

امام كاظمعليه‌السلام او را طلبيد و به او فرمود: «اكنون مى خواهى بروى؟!».

او گفت : آرى.

امام كاظمعليه‌السلام فرمود: «برادرزاده ام! خوب توجه كن و از خدا بترس و فرزندان مرا يتيم مكن». سپس امام كاظمعليه‌السلام دستور داد سيصد دينار و چهارهزار درهم به او دادند، وقتى كه او از حضور امام كاظمعليه‌السلام برخاست، امام به حاضرين فرمود:«سوگند به خدا در ريختن خون من، سعايت مى كند و فرزندانم را يتيم مى نمايد».

حاضران عرض كردند: فدايت گرديم! شما اين را مى دانيد و در عين حال به او كمك مى كنيد و نيكى مى نماييد؟!

امام كاظمعليه‌السلام فرمود: «آرى طبق نقل پدرانم رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: وقتى كه رشته خويشى بريده شد و سپس پيوند يافت و بار دوم بريده شد، خداوند آن را خواهد بريد».

من مى خواهم بعد از بريدن او، آن را پيوند دهم تا اگر بار ديگر او آن را بريد، خداوند از او ببرد.

گويند: على بن اسماعيل به بغداد مسافرت كرد و با يحيى برمكى ملاقات نمود و يحيى آنچه درباره امام كاظم مى خواست از او پرسيد و آنچه از او شنيده بود، چيزهاى ديگرى بر آن افزود و به هارون خبر داد و سپس خود على بن اسماعيل را نزد هارون برد.

هارون از على بن اسماعيل، در مورد عمويش موسى بن جعفر سؤ ال كرد. او به سعايت و بدگويى از امام پرداخت و به دروغ گفت : «پولها و اموال از شرق و غرب جهان براى موسى بن جعفرعليه‌السلام مى آورند و او مزرعه اى به سى هزار دينار خريده كه نامش «يسير» است، وقتى پولها را نزد صاحب مزرعه بردند، او گفت كه من از اين نوع پولها نمى خواهم و نوع ديگر مى خواهم، به دستور موسى بن جعفرعليه‌السلام سى هزار دينار ديگر براى او بردند».

وقتى كه هارون (اين دروغها را) از او شنيد دستور داد دويست هزار درهم به او بدهند تا به بعضى از نواحى برود و با آن به زندگيش ادامه دهد.

مرگ نكبتبار على بن اسماعيل

«على بن اسماعيل» به ناحيه اى از مشرق بغداد رفت (بر اثر عياشى) پولش ‍ تمام شد، كسانى را نزد هارون براى گرفتن پول فرستاد، آنان به دربار هارون براى گرفتن پول رفتند، او در انتظار رسيدن پول، دقيقه شمارى مى كرد و در همين ايام روزى به مستراح رفت، آنچنان به اسهال مبتلا شد كه روده هايش بيرون آمد و خودش به زمين افتاد، همراهانش آمدند و هرچه كردند كه آن روده ها را به جاى خود بازگردانند، ممكن نشد، ناگزير او را با همان حال از مستراح برداشته و بيرون آوردند و در همان وضع (زشت و وخيم) كه در حال جان كندن بود، براى او از جانب هارون پول آوردند، او نگاهى به آن پولها كرد و گفت : «ما اصنع به و انا فى الموت؛» من كه در حال مرگ هستم، اين پولها را براى چه مى خواهم؟!»

هارون و دستگيرى امام كاظمعليه‌السلام

هارون الرشيد همان سال عازم مكه براى انجام حج شد، نخست به مدينه رفت و در همين وقت دستور دستگيرى امام كاظمعليه‌السلام را داد.

نقل شده : وقتى كه هارون وارد مدينه شد، امام كاظمعليه‌السلام با جمعى از بزرگان مدينه به استقبال او رفتند، سپس امام كاظمعليه‌السلام طبق معمول به مسجد رفت. هارون شبانه كنار قبر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمد و (رياكارانه) گفت : اى رسول خدا! من در مورد تصميمى كه دارم از تو معذرت مى خواهم، تصميم دارم موسى بن جعفر را زندانى كنم؛ زيرا او مى خواهد ايجاد اختلاف و پراكندگى بين امت تو نمايد و خون مردم را بريزد.

سپس هارون دستور داد امام موسى بن جعفرعليه‌السلام را گرفتند و نزدش بردند، آن حضرت را (به دستور او) به زنجير بستند، دو هودج ترتيب دادند، آن حضرت را در يكى از آن هودجها كه بر پشت استر بود، سوار كردند و هودج ديگرى بر پشت استر ديگر بود و همراه هر دو هودج، سوارانى فرستاد و سپس (در بيرون مدينه) سواران، دو دسته شدند يك دسته به سوى بغداد و ديگرى به سوى بصره روانه شدند، امام كاظمعليه‌السلام در هودجى بود كه به سوى بصره حركت مى كرد و هارون با اين كار مى خواست مردم از اينكه امام كاظمعليه‌السلام به سوى بصره رفت يا بغداد، بى خبر بمانند و سواران همراه آن حضرت را نشناسند و به سوارانى كه امام كاظمعليه‌السلام را مى بردند، دستور داد كه وقتى به بصره رسيدند، امام كاظمعليه‌السلام را در بصره به«عيسى بن جعفر بن منصور» تحويل دهند و او در آن روز (به عنوان رئيس ‍زندان) در بصره بسر مى برد.

امام كاظمعليه‌السلام در زندانهاى مختلف

1 - در زندان عيسى بن جعفر: سواران، امام كاظمعليه‌السلام را به بصره آوردند و به«عيسى بن جعفر» تحويل دادند و آن بزرگوار يك سال را در بصره در زندان عيسى گذراند.

هارون براى «عيسى بن جعفر» نامه نوشت كه موسى بن جعفر را به قتل برسان، وقتى اين نامه به دست عيسى رسيد، بعضى از دوستان نزديك و مورد اطمينان خود را طلبيد و نامه هارون را براى آنان خواند و در اين باره با آنان به مشورت پرداخت. آنان به او گفتند كه : «دست به كشتن امام نيالايد و از هارون بخواهد تا او را در اين مورد معاف دارد».

عيسى نامه اى به هارون نوشت و در آن يادآورى كرد كه : «مدت طولانى موسى بن جعفرعليه‌السلام در زندان من بوده و من در اين مدت او را آزمودم و جاسوسهايى بر او گماشتم، چيزى از او نيافتم جز اينكه همواره به عبادت بسر مى برد، حتى شخصى را ماءمور مخفى كردم تا دعاى او را بشنود، او گزارش داد كه موسى بن جعفرعليه‌السلام در دعاى خود بر من و بر تو، نفرين نمى كند و ما را به بدى ياد نمى نمايد و براى خود جز آمرزش و رحمت الهى را درخواست نمى نمايد، اينك كسى را به اينجا بفرست تا موسى بن جعفرعليه‌السلام را به او بسپارم و گرنه او را آزاد مى كنم؛ زيرا از نگهداشتن او در زندان رنج مى برم».

نقل شده : يكى از جاسوسان به «عيسى بن جعفر» گزارش داد كه از موسى بن جعفرعليه‌السلام در زندان اين دعا را بسيار شنيده است :

اللهم انك تعلم انى كنت اساءلك ان تفرغنى لعبادتك و قد فعلت فلك الحمد.

«خدايا! تو مى دانى كه من از درگاهت مى خواستم كه مرا در جاى خلوتى براى عبادت تو، قرار دهى و تو اين خواسته ام را اجابت كردى، تو را حمد مى گويم و از تو سپاسگزارم».

2 - در زندان فضل بن ربيع : وقتى كه نامه عيسى به هارون رسيد، هارون شخصى را ماءمور كرد كه به بصره برود و موسى بن جعفرعليه‌السلام را از زندان عيسى تحويل بگيرد و به بغداد روانه سازد و به «فضل بن ربيع» (يكى از وزيران) تحويل دهد. او همين ماءموريت را انجام داد و امام كاظمعليه‌السلام را به بغداد آورد و به فضل بن ربيع تسليم نمود.

امام كاظمعليه‌السلام مدت طولانى تحت نظر فضل بن ربيع در بغداد بسر برد.

هارون از فضل بن ربيع خواست كه امام كاظمعليه‌السلام را به قتل برساند، ولى او نيز از اين كار سر باز زد، هارون در نامه اى به او دستور داد تا موسى بن جعفرعليه‌السلام را به«فضل بن يحيى» بسپارد.

3 - در زندان فضل بن يحيى برمكى : فضل بن يحيى، امام كاظمعليه‌السلام را تحويل گرفت و در يكى از اطاقهاى خانه اش جا داد، ديدبانانى بر او گماشت، آنان گزارش ‍ دادند كه موسى بن جعفرعليه‌السلام همواره به عبادت اشتغال دارد و تمام شب را با نماز و قرائت قرآن به صبح مى آورد و سرگرم دعا و كوشش براى عبادت است و بسيارى از روزها را روزه مى گيرد و روى خود را از محراب عبادت به سوى ديگر نمى گرداند.

فضل بن يحيى وقتى كه امام را چنين يافت، گشايشى در كار او نمود و احترام شايانى به آن حضرت مى كرد. خبر احترام يحيى از امام كاظمعليه‌السلام به هارون رسيد و او در آن وقت در «رقه» (محلى نزديك بغداد) بود، نامه اى براى فضل بن يحيى نوشت : امام كاظمعليه‌السلام را احترام نكن، بلكه او را به قتل برسان.

فضل از دستور هارون سرپيچى كرد و دستش را به خون مقدس امام كاظمعليه‌السلام نيالود. اين خبر به هارون رسيد، بسيار خشمگين شد، فورا (دژخيم بى رحم خود) مسرور خادم را طلبيد و به او گفت : هم اكنون به بغداد برو و از آنجا بى درنگ نزد موسى بن جعفر برو، اگر او را در آسايش و رفاه ديدى، اين نامه را به «عباس بن محمد» بده و به او فرمان بده كه آنچه در اين نامه نوشته شده به آن عمل كند.

4 - در زندان سندى بن شاهك : هارون نامه ديگرى به مسرور خادم داد و به او گفت : اين نامه را نيز به سندى بن شاهك (زندانبان بى رحم يهودى) بده، در آن نامه دستور داده بود كه هرچه «عباس بن محمد» دستور داد، سندى بن شاهك از او اطاعت كند.

«مسرور خادم» به بغداد آمد و به خانه «فضل بن يحيى» وارد شد، كسى نمى دانست كه مسرور براى چه آمده است؟ او يكسره نزد امام موسى بن جعفرعليه‌السلام رفت و او را همانگونه كه به هارون خبر داده بودند در رفاه و آسايش ديد و از آنجا بى درنگ نزد عباس بن محمد و سندى بن شاهك رفت و نامه هاى هارون را به اين دو نفر رساند.

طولى نكشيد كه ديدند ماءمور عباس بن محمد با عجله به خانه فضل بن يحيى آمد، فضل، وحشتزده و هراسناك شد و همراه ماءمور، نزد «عباس بن محمد» رهسپار گرديد. عباس چند تازيانه و تخت مانندى طلبيد و دستور داد فضل بن يحيى را برهنه كردند و سندى بن شاهك، صد تازيانه جلو روى عباس بن محمد به فضل بن يحيى زد. سپس فضل در حالى كه برخلاف وقت ورود، پريشان و رنگ باخته بود، از خانه عباس بيرون آمد و به مردمى كه در سمت چپ و راست بودند، سلام كرد. سپس مسرور خادم در ضمن نامه اى ماجراى شلاق خوردن فضل بن يحيى را براى هارون الرشيد نوشت. هارون (دريافت كه سندى بن شاهك براى شكنجه دادن و كشتن امام كاظمعليه‌السلام مناسب است) به مسرور خادم دستور داد كه موسى بن جعفرعليه‌السلام را به سندى بن شاهك تسليم كن (كه همين كار انجام شد).

شهادت مظلومانه امام كاظمعليه‌السلام

هارون در اين ايام يك مجلس (تمام عيار طاغوتى در كاخ خود) ترتيب داد كه بسيارى از رجال كشورى و لشكرى در آن شركت كرده بودند، به آنان رو كرد و چنين گفت :

«اى مردم! فضل بن يحيى (در مورد كشتن موسى بن جعفر) از فرمان من سرپيچى كرده است، من مى خواهم او را لعنت كنم، شما نيز همصدا با من، او را لعنت كنيد».

همه حاضران در مجلس فرياد زدند: «لعنت بر فضل بن يحيى»، فرياد لعنت آنان، در و ديوار كاخ هارون را به لرزه درآورد، اين خبر به يحيى بن خالد برمكى، پدر فضل رسيد، فورا با شتاب، خود را به كاخ هارون رساند و از در مخصوص، غير از در همگانى، وارد كاخ شد و از پشت سر هارون به طورى كه او نفهمد، نزد هارون آمد و به هارون گفت : استدعا دارم به عرض من توجه فرماييد.

هارون در حال ناراحتى و خشم، گوش فرا داد، يحيى گفت : فضل يك جوان تازه كار است (كه نتوانسته فرمان تو را اجرا سازد) من به جاى او جبران مى كنم و فرمان تو را اجرا مى نمايم.

هارون از اين سخن برافروخته و شادمان شد و به مردم رو كرد و گفت :

فضل بن يحيى در موردى از فرمان من سر باز زد و من او را لعنت كردم، اينك او توبه كرده و به فرمان من بازگشته است، پس او را دوست بداريد!»

همه حاضران گفتند: ما هركس تو را دوست دارد، دوست مى داريم و با هركس كه با تو دشمنى كند دشمن هستيم، اينك ما فضل را دوست داريم.

يحيى بن خالد، پس از اين ماجرا، با عجله به بغداد آمد، مردم از ورود شتابزده يحيى (از رقه) به بغداد، هراسان شدند و هركس در اين باره سخنى مى گفت (و بازار شايعات رواج يافت) ولى يحيى خود وانمود كرد كه براى تنظيم امور شهر و رسيدگى به كار كارگزاران و فرمانداران آمده است و در اين مورد خود را به بعضى از اينگونه كارها سرگرم كرد كه سخنش را درست جلوه دهد.

سپس «سندى بن شاهك» (جلاد بى رحم) را طلبيد و در مورد قتل امام كاظمعليه‌السلام به او فرمان داد و او از فرمان يحيى اطاعت كرد و تصميم بر كشتن امام موسى بن جعفرعليه‌السلام گرفت به اين ترتيب كه : زهرى به غذاى امام كاظمعليه‌السلام ريخت و آن را نزد آن حضرت گذاشت.

و بعضى گويند: او زهر را در ميان چند دانه خرما وارد نمود و نزد آن حضرت گذارد.

وقتى كه امام كاظمعليه‌السلام از آن غذا خورد، طولى نكشيد كه آثار زهر را در خود احساس كرد. پس از آن، آن بزرگوار سه روز در حالت دشوارى و ناراحتى بسر برد و در روز سوم جان به جان آفرين تسليم نمود (و شهد شهادت نوشيد).

ظاهرسازى سندى بن شاهك

پس از شهادت امام موسى بن جعفرعليه‌السلام به دستور مخفيانه دستگاه طاغوتى هارون، سندى بن شاهك، جمعى از فقها و بزرگان و رجال بغداد را كه در ميانشان«هيثم بن عدى» نيز بود، نزد جنازه حضرت موسى بن جعفرعليه‌السلام آورد، آنان به بدن امام كاظمعليه‌السلام نگاه كردند، اثرى از زخم و خراش و آثار خفگى در آن نديدند و سندى بن شاهك از همه آنان گواهى گرفت كه امام كاظمعليه‌السلام به مرگ طبيعى از دنيا رفته است و آنان نيز اين گواهى را دادند.

سپس جنازه امام را از زندان بيرون آورده و كنار جسر بغداد نهادند و اعلام كردند: اين موسى بن جعفرعليه‌السلام است كه از دنيا رفته، بياييد به جنازه اش نگاه كنيد.

مردم، گروه گروه مى آمدند و با دقت به صورت آن بزرگوار نگاه مى كردند و مى ديدند كه از دنيا رفته است.

گروهى بودند كه در زمان زنده بودن امام كاظمعليه‌السلام اعتقاد داشتند كه او همان«قائم منتظر» است و زندانى شدن او را، همان غيبتى مى دانستند كه از خصوصيات حضرت قائمعليه‌السلام است.

يحيى بن خالد دستور داد تا جار بكشند كه موسى بن جعفرعليه‌السلام مرده است و اين جنازه اوست كه رافضيان مى پندارند او قائم منتظر است و نمى ميرد، بياييد به جنازه اش بنگريد.

مردم آمدند و او را ديدند كه از دنيا رفته است.(158)

ماجراى دفن جنازه امام كاظمعليه‌السلام

جنازه امام موسى بن جعفرعليه‌السلام را در قبرستان قريش در «باب التين» به خاك سپردند و اين قبرستان قديمى مخصوص بنى هاشم و بزرگان از مردم بود (كه اكنون قبر آن حضرت در شهر كاظمين نزديك بغداد داراى صحن و سراست).

روايت شده : امام موسى بن جعفرعليه‌السلام هنگام شهادت، به سندى بن شاهك وصيت كرد كه من در بغداد نزديك خانه «عباس بن محمد» دوستى دارم كه از اهالى مدينه است، به او بگوييد بيايد و عهده دار غسل و كفن من شود.

«سندى بن شاهك» مى گويد: من از آن حضرت خواستم اجازه دهد تا خودم او را كفن كنم.

حضرت اجازه نداد و فرمود:

انا اهل بيت مهور نسائنا و حج صرورتنا و اكفان موتانا من طاهر اموالنا.

«ما از خاندانى هستيم كه مهريه زنانمان و اولين حجمان و كفنهاى مردگانمان، از پاكترين اموالمان تهيه مى شود».

سپس فرمود: «نزد خودم كفن دارم، مى خواهم آن دوستم سرپرست غسل و كفن و دفن من شود».(159)

آن دوست مذكور را حاضر كردند و او اين امور را انجام داد.(160)

فرزندان امام كاظمعليه‌السلام

امام موسى بن جعفرعليه‌السلام داراى 37 فرزند پسر و دختر بود كه عبارتند از:

1 - امام على بن موسى الرضاعليه‌السلام .

2، 3 و 4 - ابراهيم، عباس و قاسم.

5، 6، 7 و 8 - اسماعيل، جعفر، هارون و حسن.

9، 10 و 11 - احمد، محمد و حمزه.

12، 13، 14، 15 و 16 - عبدالله، اسحاق، عبيدالله، زيد و حسين.

17 و 18 - فضل و سليمان.

19، 20 و 21 - فاطمه كبرى، فاطمه صغرى و رقيه.

22، 23 و 24 - حكيمه، ام ابيها و رقيه صغرى.

25، 26 و 27 - ام جعفر، لبابه و زينب.

28، 29، 30 و 31 - خديجه، عليه، آمنه و حسنه.

32، 33 و 34 - بريه، عايشه و ام سلمه.

35 و 36 - ميمونه و ام كلثوم.

(در كتاب ارشاد شيخ مفيد، فرزندى به نام حسن دوبار آمده، بنابر اين، مجموع آنها 37 نفر مى شوند).

گذرى بر زندگى امام هشتم حضرت رضاعليه‌السلام