1 - علىعليهالسلام
نخستين امام مؤ منين و رهبر مسلمانان و اولين خليفه بعد از رسول خدا، پيامبر راستين و امين اسلام محمد بن عبدالله خاتم پيامبران - صلوات خدا بر او و دودمان پاكش باد - است
او كه برادر و پسر عمو و وزير پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
و داماد آن حضرت؛ يعنى شوهر دخترش حضرت فاطمه زهرا - سلام الله عليها - سرور بانوان دو جهان است، امير مؤ منان على بن ابيطالب بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبد مناف، سرور اوصيا - بهترين صلوات و سلام بر او باد -.
2 - كنيه علىعليهالسلام
ابوالحسن است، او در روز جمعه سيزدهم رجب سال سى ام«عام الفيل» (ده سال قبل از بعثت) در مكه در بيت الحرام داخل كعبه خانه خدا، ديده به اين جهان گشود كه هيچ كس قبل از او و بعد از او، در اين خانه خدا تولد نيافت و نمى يابد و اين نشانگر موهبت و احترام و توجه خاص خداوند به وجود علىعليهالسلام
است و بيانگر مقام بسيار ارجمند اوست.
3 - مادر آن بزرگوار، فاطمه دختر اسد بن هاشم بن عبد مناف (س) است كه براى رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
(نيز) همچون يك مادر بود و رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
در دامن او رشد كرد و آن حضرت هميشه سپاسگزار نيكيهاى او بود. فاطمه بنت اسد، در صف نخستين ايمان آورندگان به اسلام، ايمان آورد و همراه جمعى از مهاجرين با آن حضرت به سوى مدينه هجرت كرد و وقتى كه از دنيا رفت
، پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
او را با پيراهن مخصوص خود كفن نمود تا به وسيله آن از آزار حشرات زمين حفظ گردد و در قبر او (قبل از دفنش) خوابيد تا بدين وسيله فشار قبر به او نرسد و اقرار به امامت پسرش امير مؤ منان علىعليهالسلام
را به او تلقين كرد، تا پس از دفن، وقتى از او در مورد آن سؤ ال شد بتواند پاسخ دهد و اين همه توجهات مخصوص پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
به مادر علىعليهالسلام
به خاطر آن مقام ارجمندى بود كه او در نزد پروردگار و نزد آن حضرت داشت. اين سرگذشت بين تاريخ نويسان مشهور است.
4 - امير مؤ منان علىعليهالسلام
و برادرانش (طالب، عقيل و جعفر) نخستين كسانى هستند كه از دو سو (هم از ناحيه پدر و هم از ناحيه مادر) از نسل هاشم بن عبد مناف هستند، به اين خاطر و به خاطر نشو و پرورش آن حضرت در دامان رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
و تحصيل كمالات معنوى از او، به دو شرافت نايل گرديد (شرافت نسب و شرافت پرورش و آموزش از دامان فرهنگ ساز رسول خدا (ص».
5 - علىعليهالسلام
نخستين فردى بود كه قبول اسلام كرد و به خدا و رسولش ايمان آورد و هيچ كس از اهل بيت رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
و از اصحاب، در اين جهت به او نرسيد و او نخستين مردى بود كه پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
او را دعوت به اسلام كرد و او آن را پذيرفت و همواره از دين اسلام حمايت مى كرد و با مشركان مبارزه مى نمود و از حريم ايمان دفاع مى كرد و گمراهان و سركشان را سركوب مى نمود و دستورات دين و قرآن را منتشر مى ساخت و به عدالت، حكم مى كرد و به كارهاى نيك دستور مى داد.
6 - علىعليهالسلام
بعد از بعثت رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
تا رحلت آن حضرت يعنى در طول 23 سال، همواره همراه، همراز و همكار پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
بود، در سيزده سال قبل از هجرت (در بحران مبارزه شديد با مشركان) شريك تنگاتنگ غمهاى پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
بود، بيشترين دشواريها و رنجهاى اين دوره را تحمل نمود و ده سال بعد از هجرت به سوى مدينه، يگانه مدافع اسلام و پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
از شر مشركان بود و براى حفظ جان (و هدف) پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
با كافران جنگيد و در اين راستا جانش را در طبق اخلاص نهاد و فداى پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
و سپر بلا براى اسلام نمود و اين شيوه ادامه داشت تا آن هنگام كه رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
رحلت كرد و خداوند او را به سوى بهشت خود برد و در ارجمندترين جايگاه بهشتى، جايش داد، هنگام رحلت رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
، علىعليهالسلام
33 سال داشت.
امت اسلام درباره امامت علىعليهالسلام
در همان روز رحلت پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
اختلاف نمودند، شيعيان او يعنى همه بنى هاشم و (افراد برجسته اى مانند:) سلمان، عمار، ابوذر، مقداد، خزيمة بن ثابت (ذوالشهادتين)، ابوايوب انصارى، جابر بن عبدالله انصارى، ابوسعيد خدرى. و امثال آنان از بزرگان مهاجر و انصار، معتقد بودند كه علىعليهالسلام
خليفه رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
بعد از آن حضرت است و امام برحق مى باشد؛ زيرا او در فضايل و راءى و كمالات بر همگان سبقت و برترى دارد، هم در ايمان و هم در علم و آگاهى به احكام و هم در جهاد و مبارزه با دشمنان، بر همه پيشى گرفته است و در زهد و پارسايى و خير و صلاح، بين او و ديگران، فاصله بسيار بود و اصلا ديگران را نمى شد با او مقايسه كرد و در قرب منزلت و خويشاوندى به پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
هيچ كس چون او نبود.
آيه ولايت
صرف نظر از اين امور، خداوند در قرآن، به ولايت و امامت او تصريح كرده، آنجا كه مى خوانيم :
(
إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ
)
.
«سرپرست و رهبر شما تنها خداست و پيامبر او و آنان كه ايمان آوردند و نماز را برپا مى دارند و در حال ركوع، زكات مى پردازند».
و (بر مطلعين) آشكار است كه غير از علىعليهالسلام
كسى نبود كه در ركوع، صدقه بدهد
و به اتفاق ارباب لغت، واژه «ولى» به معناى«برتر و سزاوارتر» است و وقتى كه امير مؤ منان علىعليهالسلام
به حكم قرآن برترين و سزاوارترين بوده و بر خود مردم اولى و سزاوارتر باشد - زيرا به تصريح قرآن (در آيه فوق) اين موهبت به او داده شده - در اين صورت بدون هرگونه ابهام واجب است كه همه مردم از او اطاعت كنند، چنانكه اطاعت آنان از خدا و رسول خدا واجب مى باشد.
آيه انذار
دليل ديگر حديث «يوم الدار» است كه پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
فرزندان و نوادگان عبدالمطلب را (در آغاز بعثت) براى دعوت به اسلام در خانه اش جمع كرد
آنان در آن روز چهل مرد - يكى كمتر يا يكى زيادتر - بودند (چنانكه محدثين ذكر كرده اند) و سپس به آنان فرمود: اى فرزندان عبدالمطلب! خداوند مرا به پيامبرى بر همه مردم جهان برانگيخت و بخصوص مرا پيامبر شما نمود، و فرمود:
(
وَأَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ
)
«و خويشاوندان نزديكت را انذار كن».
و من شما را به دو كلمه اى كه گفتن آن در زبان آسان است، ولى در ميزان گران و سنگين مى باشد و شما در پرتو اين دو كلمه، سرور عرب و عجم خواهيد شد و همه امتها به خاطر اين دو كلمه مطيع شما خواهند گرديد و شما در پرتو آن وارد بهشت مى شويد و از آتش دوزخ، نجات مى يابيد، دعوت مى كنم و آن دو كلمه عبارت است از:
الف : گواهى به يكتايى و بى همتايى خدا.
ب : گواهى به اينكه من رسول خدا هستم.
هر آن كس پاسخ مثبت به اين دعوتم بدهد و در پيشبرد اين دعوت مرا يارى كند، او برادر، وصى و وزير و وارث من، بعد از من است.
در ميان آن جمعيت (چهل نفر) هيچ كس به اين دعوت، پاسخ نداد تنها امير مؤ منان علىعليهالسلام
از ميان آن جمعيت، در پيش روى رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
برخاست، با اينكه كوچكترين آنان از نظر سال
بود و ساق پايش از ساق پاى همه آنان نازكتر و ناتوانترين آنان به چشم مى خورد
، گفت : «اى رسول خدا! من تو را در اين راستا يارى مى كنم».
پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
به او فرمود:
اجلس فانت اخى و وصيى و وزيرى و وارثى و خليفتى من بعدى.
«بنشين كه تو برادر من و وصى من و وزير و وارث و جانشين من بعد از من هستى».
و اين، گفتار صريح و روشنى است در مورد جانشينى علىعليهالسلام
.
حديث غدير
دليل ديگر، گفتار رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
در ماجراى «غدير خم» است كه همه امت اسلامى براى شنيدن سخن آن حضرت در سرزمين غدير، اجتماع كردند.
پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
در ضمن گفتارش به آنان فرمود: «الست اولى بكم منكم بانفسكم؛ آيا من به شما از خودتان به خودتان برتر و سزاوارتر نيستم؟»
همه در پاسخ گفتند: «آرى، خدا را گواه مى گيريم».
پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
به دنبال اين سخن، بدون فاصله فرمود: «من كنت مولاه فعلى مولاه»؛ «هركس كه من مولا و رهبر او هستم، پس علىعليهالسلام
مولا و رهبر اوست».
پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
با اين سخن، اطاعت از علىعليهالسلام
و ولايتش (يعنى رهبرى و فرمانروائيش) را بر امت واجب كرد چنانكه اطاعت و فرمانروايى خودش بر آنان واجب بود و در اين مورد از آنان اقرار گرفت و آنان انكار نكردند. و اين جريان نيز دليل روشنى بر امامت و جانشينى علىعليهالسلام
است و هيچ گونه ابهامى در آن نيست.
حديث منزلت
دليل ديگر «حديث منزلت» است كه پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
هنگامى كه با سپاه اسلام روانه سرزمين تبوك (در سال نهم هجرت) بود به علىعليهالسلام
رو كرد و فرمود:
انت منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى.
«نسبت مقام تو به من، همانند نسبت مقام هارون به موسىعليهالسلام
است، با اين فرق كه بعد از من، پيامبرى نخواهد بود».
با اين بيان، مقام وزارت و اختصاص در دوستى و برترى بر همگان و جانشينى آن حضرت در زمان حيات پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
و بعد از حياتش را فرض و ثابت كرد، چنانكه قرآن به همه اين ويژگيها در مورد هارون نسبت به موسىعليهالسلام
گواهى مى دهد، خداوند در اين باره مى فرمايد موسى گفت :
(
وَاجْعَل لِّي وَزِيرًا مِّنْ أَهْلِي﴿29﴾ هَارُونَ أَخِي ﴿٣٠﴾ اشْدُدْ بِهِ أَزْرِي ﴿٣١﴾ وَأَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي ﴿٣٢﴾ كَيْ نُسَبِّحَكَ كَثِيرًا ﴿٣٣﴾ وَنَذْكُرَكَ كَثِيرًا ﴿٣٤﴾ إِنَّكَ كُنتَ بِنَا بَصِيرًا
)
.
«خدايا! وزيرى از خاندانم براى من قرار ده، برادرم هارون را، به وسيله او پشتم را محكم كن، او را در كار من شريك گردان تا تو را بسيار تسبيح گوييم و تو را بسيار ياد كنيم، چرا كه تو هميشه از حال ما آگاه بوده اى».
خداوند در پاسخ به درخواست موسىعليهالسلام
فرمود:(
...قَالَ قَدْ أُوتِيتَ سُؤْلَكَ يَا مُوسَىٰ
)
؛ «آنچه را خواسته اى به تو داده شد اى موسى».
مطابق اين آيات، شركت هارونعليهالسلام
با موسىعليهالسلام
در نبوت و وزارت براى اجراى رسالت و پشتيبانى محكم هارون از موسىعليهالسلام
ثابت شد.
و موسى در مورد خلافت و جانشينى هارون، به خدا عرض كرد:
(
...اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي وَأَصْلِحْ وَلَا تَتَّبِعْ سَبِيلَ الْمُفْسِدِينَ
)
.
«جانشين من در ميان قوم من باش (و آنان را) اصلاح كن و از روش مفسدان پيروى منما».
به اين ترتيب، خلافت هارون از جانب موسىعليهالسلام
مطابق آيات روشن قرآن، ثابت شد.
با توجه به اين جريان، وقتى كه پيامبر اسلامصلىاللهعليهوآلهوسلم
براى امير مؤ منان علىعليهالسلام
همه ويژگيهاى هارون، نسبت به موسىعليهالسلام
را قرار داد و علىعليهالسلام
را همچون هارون (جز در مقام نبوت) دانست، معنايش در حقيقت اين است كه بر علىعليهالسلام
عهده دارى وزارت و پشتيبانى استوار از رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
واجب مى گردد و برترى علىعليهالسلام
بر ديگران روشن مى شود و پيوند ناگسستنى پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
با علىعليهالسلام
آشكار مى گردد، سپس خلافت و جانشينى علىعليهالسلام
از پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
به ثبوت مى رسد؛ زيرا به استثناى خصوص نبوت نه غير آن همه مقامات هارون نسبت به موسىعليهالسلام
براى علىعليهالسلام
نسبت به پيامبر اسلامصلىاللهعليهوآلهوسلم
كه از جمله آن جانشينى هارون نسبت به موسى باشد، ثابت مى گردد، خلافت در زمان حيات پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
طبق صريح گفتار پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
ثابت مى شود و خلافت بعد از رحلت آن حضرت نيز از استثناء خصوص نبوت، استفاده مى شود (زيرا پيامبر (ص» فرمود: «بعد از من پيامبرى نخواهد آمد».
مفهومش اين است كه علىعليهالسلام
غير از مقام نبوت، تمام مقامات ديگر، از جمله جانشينى - حتى بعد از پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
- را دارد (اين بود چند نمونه از دلايل روشن كه بيانگر حقانيت امامت و خلافت علىعليهالسلام
بود) و امثال اين دلايل بسيار است كه براى رعايت اختصار، از آنها خوددارى شد.