1 - سبقت در ايمان و آگاهى
الف : «يحيى بن عفيف» از اميه نقل مى كند كه گفت : در مكه با عباس (عموى پيامبر (ص» نشسته بودم قبل از آنكه نبوت پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
آشكار شود، جوانى آمد و به آسمان نگاه كرد، آن هنگام كه خورشيد حلقه زده بود (و وقت ظهر را نشان مى داد) به جانب كعبه ايستاد و نماز خواند. سپس پسرى آمد در طرف راست او ايستاد و پس از آن زنى آمد و پشت سر آنان ايستاد و مشغول نماز شدند، جوان به ركوع رفت آنان نيز به ركوع رفتند، جوان سر از ركوع برداشت، آنان نيز سر از ركوع برداشتند، جوان به سجده رفت و آنان نيز به سجده رفتند، به عباس گفتم : «كار بزرگى (و عجيبى) مى نگرم».
گفت : آرى كار بزرگى است، آيا مى دانى اين جوان كيست؟ او محمد بن عبدالله بن عبدالمطلب، برادرزاده ام مى باشد و اين پسر، على بن ابيطالب برادرزاده ديگرم مى باشد، آيا مى دانى اين زن كيست؟ اين زن خديجه، دختر خويلد است و اين پسر برادرم (محمد (ص» مى گويد: «پروردگار زمين و آسمانها او را به اين دين كه به آن معتقد است فرمان داده»، سوگند به خدا! در سراسر زمين غير از اين سه نفر، كسى پيرو اين دين نمى باشد.
ب : «انس بن مالك» مى گويد: رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
فرمود:
صلت الملائكة علىّ و على على سبع سنين و ذلك انه لم يرفع الى السماء شهادة ان لا اله الا الله و ان محمدا رسول الله الا منى و من على.
«هفت سال، فرشتگان بر من و علىعليهالسلام
درود فرستادند چرا كه در اين هفت سال به آسمان بالا نرفت گواهى به يكتايى خدا و رسالت محمد رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
مگر از من و از على (ع» ).
ج : «معاذه عدويه» مى گويد: از علىعليهالسلام
در بصره بالاى منبر شنيدم كه مى فرمود:
«منم صديق اكبر (تصديق كننده و راستگوى بزرگ) كه قبل از ابوبكر ايمان آوردم و قبول اسلام كردم».
د: «ابوبجيله» مى گويد: من و عمار، براى انجام حج به مكه رهسپار شديم، در مسير خود نزد ابوذر غفارى رفتيم و سه روز نزد او بوديم همينكه خواستيم از ابوذر جدا شويم به او گفتيم : «مردم را دستخوش اختلاف و سرگردانى مى نگريم، نظر شما چيست؟»
گفت : به كتاب خدا و على بن ابيطالبعليهالسلام
بپيوند، گواهى مى دهم كه از رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
شنيدم كه فرمود:
على اول من آمن بى و اول من يصافحنى يوم القيامة و هو الصديق الاكبر و الفاروق بين الحق و الباطل و انه يعسوب المؤ منين، والمال يعسوب الظلمة.
«علىعليهالسلام
نخستين فردى است كه به من ايمان آورد و نخستين فردى خواهد بود كه در روز قيامت با من دست مى دهد و اوست صديق اكبر و جداكننده بين حق و باطل و اوست پناه و امير مؤ منان، چنانكه مال و ثروت، پناه ستمگران است».
شيخ مفيد (ره) مى گويد: «روايات در اين باره بسيار است و گواه بر (صدق) آنها نيز مى باشد».
2 - تقدم علىعليهالسلام
در علم و آگاهى
الف : «ابن عباس» مى گويد: رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
فرمود:
على بن ابيطالب اعلم امتى واقضاهم فيما اختلفوا فيه من بعدى.
«علىعليهالسلام
در علم از همه افراد امت من آگاهتر است و در قضاوت درباره موضوعاتى كه بعد از من مورد اختلاف مى شود بهتر از همه، قضاوت مى كند».
ب : «اصبغ بن نباته» مى گويد: هنگامى كه مردم با علىعليهالسلام
به عنوان خليفه رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
بيعت كردند
، آن حضرت، عمامه (يادگار) رسول خدا را به سر بسته بود و لباس (يادگار) او را بر تن نموده بود. در مسجد از منبر بالا رفت و (ايستاده) پس از حمد و ثنا، مردم را موعظه و نصيحت كرد، سپس نشست و انگشتان دو دست خود را داخل هم گذارد و به زير ناف نهاد، آنگاه فرمود: اى مردم!
سلونى قبل ان تفقدونى فان عندى علم الاولين و الآخرين...
«از من بپرسيد قبل از آنكه مرا نيابيد (و از ميان شما بروم) چرا كه علم پيشينيان و آيندگان، نزد من است».
بدانيد سوگند به خدا! اگر بستر خلافت برايم گسترده شود (و بر آن بنشينم) با پيروان تورات، طبق تورات و با پيروان انجيل، طبق انجيل و با پيروان زبور، طبق زبور، و با پيروان قرآن طبق قرآن، حكم مى كنم به گونه اى كه (اگر) هريك از اين كتابها، به سخن درآيد بگويد: «پروردگارا! على (ع ) مطابق قضاوت تو، قضاوت كرد»، سوگند به خدا! من به قرآن و معانى بلند پايه آن از همه آگاهتر هستم و اگر يك آيه از قرآن نبود
، قطعا شما را به آنچه تا روز قيامت، پديد مى آيد، آگاه مى كردم».
سپس بار ديگر فرمود: «سلونى قبل ان تفقدونى...؛ قبل از آنكه مرا نيابيد، از من بپرسيد، سوگند به خداوندى كه دانه را (در دل خاك) شكافت و انسان را آفريد، اگر از هر آيه قرآن از من سؤ ال كنيد به شما خواهم گفت كه آن آيه، چه وقت نازل شده؟ و در مورد چه كسى نازل شده؟ و از ناسخ و منسوخ، محكم و متشابه، عام و خاص و محل نزول آن (از مكه يا مدينه) شما را آگاه مى سازم، سوگند به خدا! هيچ گروهى، اكنون تا روز قيامت، نيست مگر آنكه من رهبر و جلودار و دعوت كننده آن گروه را مى شناسم و مى دانم كه كدام در مسير گمراهى گام برمى دارد و كدام در خط رشد و سعادت».
و امثال اينگونه روايات بسيار است كه براى رعايت اختصار، به همين مقدار (دو روايت فوق ) قناعت شد.
3 - گفتار پيامبر به فاطمه در شأن علىعليهالسلام
(هشت ويژگى)
«ابى هارون» مى گويد: نزد ابوسعيد خدرى (يكى از اصحاب بزرگ پيامبر (ص » رفتم و به او گفتم : «آيا در جنگ بدر بودى؟» گفت : آرى.
گفتم آيا شنيده اى كه رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
سخنى به فاطمه - سلام الله عليها - فرموده باشد؟
ابوسعيد گفت : آرى، در يكى از روزها فاطمه (سلام الله عليها) گريان به حضور پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
آمد و عرض كرد: «اى رسول خدا! زنان قريش در مورد فقر و تهيدستى علىعليهالسلام
مرا سرزنش مى كنند. »
پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
به فاطمه (سلام الله عليها) فرمود: «آيا خشنود نيستى كه تو را همسر كسى گردانيدم كه مقدمترين همه در قبول اسلام است و علم و آگاهى او از همه بيشتر مى باشد، خداوند به اهل زمين توجه مخصوصى كرد، در ميان آنها پدرت را برگزيد و او را پيامبر كرد. و بار ديگر توجه نمود، در ميان آنها شوهر تو را برگزيد و او را «وصى» قرار داد و به من وحى كرد تا تو را به همسرى او درآورم. اى فاطمه! آيا ندانسته اى كه خداوند به خاطر تجليل از مقام تو، تو را همسر شخصى قرار داد كه او بردبارترين و آگاهترين و پيشقدمترين شخص به قبول اسلام است.
فاطمه (سلام الله عليها) خندان و شادمان شد. سپس پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
به فاطمه (سلام الله عليها) فرمود:
«علىعليهالسلام
داراى هشت ويژگى است كه احدى از گذشتگان و آيندگان، از اين ويژگيها را ندارد:
1 - او برادر من در دنيا و آخرت است و هيچ كس داراى اين مقام نيست.
2 - تو اى فاطمه! سرور بانوان بهشت، همسر او هستى.
3 - و دو سبط رحمت، دو سبط من، پسران او هستند.
4 - برادر علىعليهالسلام
(يعنى جعفر طيار) به دو بال آرايش شده و در بهشت همراه فرشتگان به پرواز درآيد و هرجا كه بخواهد پرواز مى كند.
5 - علم گذشتگان و آيندگان، نزد اوست.
6 - او نخستين فردى است كه به من ايمان آورد.
7 - او آخرين فردى است كه با من هنگام مرگ، ديدار نمايد.
8 - او وصى من و وارث همه اوصيا است.
4 - معيار شناخت مؤ من از منافق
در روايات آمده دوستى با علىعليهالسلام
نشانه ايمان است و دشمنى با او نشانه نفاق مى باشد، به عنوان نمونه، زيد بن حبيش مى گويد امير مؤ منان علىعليهالسلام
را بر منبر ديدم، شنيدم مى فرمود: «سوگند به خداوندى كه دانه را در دل خاك شكافت و انسان را آفريد، اين عهدى است كه پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
با من داشت، به من فرمود:
انه لا يحبك الا مؤ من و لا يبغضك الا منافق؛ قطعا تو را جز مؤ من دوست نمى دارد و تو را جز منافق دشمن نمى دارد».
5 - رستگارى شيعيان
رواياتى نقل شده است كه تنها شيعيان علىعليهالسلام
رستگارند از جمله جابر بن يزيد جعفى از امام باقرعليهالسلام
نقل مى كند كه گفت : «از ام سلمه همسر رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
در شاءن علىعليهالسلام
سؤ ال كردم، گفت از رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
شنيدم كه فرمود:
ان عليا و شيعته هم الفائزون؛ قطعا علىعليهالسلام
و شيعيانش همان رستگاران هستند».
6 - معيار شناخت پاكزاد و زشت زاد
رواياتى نقل شده حاكى از اينكه ولايت و دوستى علىعليهالسلام
نشانه پاكزادى، و دشمنى با او نشانه ناپاكزادى است، از جمله :
1 - «جابر بن عبدالله انصارى» مى گويد: از رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
شنيدم به علىعليهالسلام
فرمود: «آيا تو را شادمان نكنم؟ آيا تو را عطا ندهم؟ آيا به تو مژده ندهم؟»
عرض كرد: «آرى اى رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
به من مژده بده».
فرمود: «من و تو از يك سرشت آفريده شده ايم، مقدارى از آن سرشت، زياد آمد، خداوند، شيعيان ما را از آن آفريد، وقتى كه روز قيامت شود، مردم را به نام مادرانشان بخوانند، جز شيعيان ما كه آنان را به نام پدرانشان بخوانند و اين به خاطر پاكزادى آنان است ».
2 - «ابن عباس» مى گويد: رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
فرمود: «هنگامى كه قيامت برپا شود، مردم به نام مادرانشان خوانده شوند، جز شيعيان ما كه به نام پدرانشان خوانده مى شوند. و اين به خاطر پاكزادى آنان است».
3 - «عبدالله بن جبله» مى گويد: از جابر بن عبدالله انصارى شنيدم مى گفت : ما گروه انصار روزى در محضر رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
اجتماع كرده بوديم، به ما رو كرد و فرمود:
يا معشر الانصار بوروا اولادكم بحب على بن ابيطالب، فمن احبه فاعلموا انه لرشدة و من ابغضه فاعلموا انه لغية.
«اى گروه انصار! فرزندان خود را بر اساس دوستى على بيازماييد، پس هركس كه علىعليهالسلام
را دوست داشت، بدانيد كه پاك روش و در راه رشد است و اگر او را دشمن داشت، بدانيد كه او در راه گمراهى مى باشد».
7 - لقب «امير مؤ منان» براى علىعليهالسلام
رواياتى نقل شده است كه رسول اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
در زمان حيات خود، علىعليهالسلام
را به عنوان «امير مؤ منان» ناميد، از جمله :
1 - «انس بن مالك» مى گويد: من خدمتكار رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
بودم، وقتى كه شب نوبت ام حبيبه دختر ابوسفيان بود (يعنى بنا بود آن شب، نزد يكى از همسرانش به نام ام حبيبه باشد) براى آن حضرت، آب وضو آوردم، به من فرمود:«اى انس! هم اكنون از اين در وارد مى شود، امير مؤ منان و سيد اوصيا، مقدمترين مسلمين در قبول اسلام، آن كس كه علمش افزونتر از ديگران است و بردباريش از همه بيشتر مى باشد».
انس مى گويد: من با خودم گفتم خدايا! اين شخص را از قوم و قبيله من قرار بده. طولى نكشيد كه ديدم على بن ابيطالبعليهالسلام
از همان در وارد شد و در آن هنگام رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
وضو مى گرفت، رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
آبى كه در مشتش بود به روى علىعليهالسلام
پاشيد به طورى كه چشمان علىعليهالسلام
پر از آب شد. علىعليهالسلام
عرض كرد:«اى رسول خدا آيا در مورد من تازه اى رخ داده است؟»
پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
فرمود: «از تو جز خير و نيكى سر نزده، تو از من هستى و من از تو هستم، قرض مرا ادا مى كنى و به عهد و پيمان من وفا مى نمايى و تو مرا غسل مى دهى و در ميان قبر مى گذارى و (دستورات اسلام را) به گوش مردم، از جانب من مى رسانى. و بعد از من (احكام اسلام را) براى آنان آشكار مى سازى».
علىعليهالسلام
عرض كرد: «اى رسول خدا! مگر تو احكام الهى را براى مردم ابلاغ نكرده اى؟».
پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
فرمود: «آرى، ولى بعد از من، آنچه را كه درباره اش اختلاف مى كنند، براى آنان بيان مى كنى».
2 - «ابن عباس» مى گويد: رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
به «ام سلمه» (يكى از همسرانش) فرمود:
اسمعى و اشهدى هذا على اميرالمؤ منين و سيد الوصيين؛ بشنو و گواه باش، اين علىعليهالسلام
امير مؤ منان و آقاى اوصيا است».
3 - معاوية بن ثعلبه مى گويد: شخصى به ابوذر گفت : «وصيت كن».
ابوذر گفت : «وصيت كرده ام».
او گفت : به چه كسى؟
ابوذر گفت : «به امير مؤ منان».
او گفت : منظورت عثمان است.
ابوذر گفت : «نه، منظورم امير مؤ منان بحق است و او على بن ابيطالبعليهالسلام
مى باشد، او مايه قوام زمين و مربى و پرورش دهنده اين امت است. و اگر او را از دست بدهيد، زمين و اهل زمين را دگرگون و ناموزون خواهيد يافت».
4 - در حديث مشهور، بريدة بن خضيب اسلمى مى گويد: رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
به من كه هفتمين نفر از هفت نفر بودم و عمر و ابوبكر و طلحه و زبير نيز بودند، دستور داد:«به علىعليهالسلام
به عنوان امير و فرمانرواى مؤ منان، سلام كنيد» و ما به علىعليهالسلام
اينگونه سلام كرديم (يعنى گفتيم : سلام بر تو اى امير مؤ منان) و رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
در ميان ما بود (و هنوز از دنيا نرفته بود).
و روايات ديگر نظير روايات فوق بسيار است كه براى رعايت اختصار، از ذكر آنها خوددارى شد.
8 - داستان چگونگى آغاز اسلام علىعليهالسلام
در اينجا به طور اختصار به ذكر چند روايت در فضايل حضرت علىعليهالسلام
مى پردازيم و نظر به اينكه اين روايات به حد تواتر (نقل بسيار) رسيده و مورد اتفاق علماى اسلام بوده و مشهور مى باشند، نياز به ذكر اسناد آنها نيست، از جمله آنها داستان آغاز اسلام علىعليهالسلام
و دعوت پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
از خويشان خود هست كه صحت آن، مورد اتفاق علماى اسلام و تاريخ نويسان مى باشد (و قبلا به ذكر آن به طور اجمال بسنده شد).
پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
خويشان خود را به سوى اسلام خواند و آنان را براى حمايت و يارى خود در راه اسلام بر ضد كافران و دشمنان دعوت نمود. آنان حدود چهل نفر بودند و همه آنان از نوادگان و فرزندان عبدالمطلب به شمار مى آمدند، آنان را در خانه ابوطالب به گرد هم آورد. پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
دستور داد براى آنان غذا تهيه شود. و آن غذا از يك ران گوسفند و ده سير گندم و حدود سه كيلو شير، تشكيل مى شد، در صورتى كه هر مردى از آنان معروف بود كه در يك وعده، خورنده يك بره گوسفند و چندين من نوشيدنى مى باشد و منظور پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
در تهيه غذاى اندك براى همه آنان اين بود كه همه آنان از آن بخورند و سير شوند، با اينكه به طور معمول، آن غذا يك نفر آنان را هم سير نمى كرد، تا همين موضوع يك معجزه و نشانه صدق نبوت آن حضرت باشد و آنان آن را آشكارا بنگرند.
پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
دستور داد آن غذا را نزد آنان گذاردند، همه آنان از آن غذا خوردند و سير شدند، ولى براى آنان معلوم نشد كه از آن غذا خورده باشند (گويى دست به آن غذا نزده اند) پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
اينگونه آنان را شگفت زده كرد و نشانه نبوت و صداقت خود را با برهان الهى، برايشان آشكار نمود و پس از آنكه آنان از غذا خوردند و سير شدند و از نوشيدنى سيراب گشتند، پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
به آنان رو كرد و چنين فرمود:
اى فرزندان عبدالمطلب، خداوند مرا به عنوان پيامبر بر همه جهانيان، برانگيخت و بخصوص مرا پيامبر شما قرار داد و فرمود:
(و انذر عشيرتك الاقربين)؛ «و خويشان نزديكت را انذار كن».
و من شما را به دو كلمه اى كه گفتن آن در زبان، آسان است ولى در ميزان، گران و سنگين مى باشد، دعوت مى كنم، دو كلمه اى كه شما در پرتو آن بر عرب و عجم حكومت خواهيد كرد و همه امتها، فرمانبردار شما مى شوند و شما به خاطر آن وارد بهشت مى شويد و از آتش دوزخ رهايى مى يابيد و اين دو كلمه عبارت است از:
1 - گواهى دادن به يكتايى و بى همتايى خدا.
2 - گواهى دادن به اينكه من رسول خدا هستم.
هركس از شما كه اين دعوت مرا تصديق كند و مرا در پيشبرد اين دعوت، يارى نمايد؛ او برادر، وصى، وزير، وارث و جانشين من بعد از من خواهد بود.
در ميان آن جمعيت (چهل نفرى) هيچ كس به اين دعوت، پاسخ نگفت جز امير مؤ منان علىعليهالسلام
كه خودش مى فرمايد: «من از ميان آنان برخاستم و در رو به روى رسول اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
ايستادم، با اينكه كم سنترين آنان بودم و ساق پايم از ساق پاى همه آنها نازكتر بود و چشمم از چشم همه آنان ناتوانتر بود».
گفتم :«اى رسول خدا من تو را در اين راستا يارى مى كنم».
فرمود: «بنشين» نشستم سپس براى بار دوم، حاضران را دعوت به اسلام كرد. هيچيك از آنان سخنى نگفت، من برخاستم و سخن قبل را تكرار كردم، پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
فرمود: «بنشين» نشستم. براى بار سوم، پيامبر آنان را به اسلام دعوت كرد، همه مهر خاموشى بر لب زده بودند، هيچ كدام از آنان چيزى - حتى يك كلمه - نگفت پس من برخاستم و گفتم : «اى رسول خدا! من تو را يارى مى كنم» فرمود:
اجلس فانت اخى و وصيى و وزيرى و وارثى و خليفتى من بعدى.
«بنشين كه تو برادر من و وصى و وزير و وارث و جانشين من پس از من هستى».
ولى همه حاضران برخاستند (و از روى استهزا) به ابوطالب مى گفتند: «اى ابوطالب! اگر در دين برادرزاده ات درآيى (و قبول اسلام كنى) براى تو روز فرخنده است؛ زيرا محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم
پسرت را رئيس تو قرار داد»
و اين جريان بيانگر ارزش بزرگ و مخصوص امير مؤ منان علىعليهالسلام
است كه هيچيك از مهاجرين و انصار و هيچ فرد مسلمانى، داراى چنين مزيتى نيست، بلكه هيچ كس نظير آن و نزديك به آن را در هيچ حالى نداشته و ندارد و اين ماجرا حاكى است كه پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
به يارى علىعليهالسلام
امكان يافت تا خبر رسالتش را به مردم برساند و دعوتش را آشكار نمايد و آشكارا مردم را به سوى اسلام بخواند، اگر علىعليهالسلام
نبود، دين و شريعت پابرجا و برقرار نمى گرديد و دعوت الهى آشكار نمى شد. بنابراين، علىعليهالسلام
ياور اسلام و وزير دعوت كننده اسلام از جانب خدا بود و در پرتو پيمان يارى او با رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
بود كه آن حضرت، نبوت خود را آنگونه كه مى خواست، به پايان برد و اين فضيلت بسيار عظيمى است كه كوهها را توان برابرى با آن نيست. و همه فضايل را ياراى وصول به اوج آن نمى باشد.
9 - فداكارى بى نظير علىعليهالسلام
در شب هجرت
يكى از ويژگيهاى علىعليهالسلام
اين است كه وقتى پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
هنگام تصميم اجتماع قريشيان براى كشتنش از جانب خدا ماءمور به هجرت شد و نمى توانست آشكارا از بين مشركان، از مكه خارج گردد، بلكه مى خواست در پنهانى و بدون اطلاع آنان بيرون رود تا از گزندشان محفوظ بماند، اين موضوع را تنها با امير مؤ منان على در ميان گذاشت و از ديگران پنهان كرد. و علىعليهالسلام
را به دفاع از خود و خوابيدن در بستر خود، فرا خواند، به گونه اى كه قريشيان نمى دانستند كه علىعليهالسلام
به جاى پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
خوابيده است، بلكه گمان مى كردند كه طبق معمول، خود پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
است كه در بسترش خوابيده است.
امير مؤ منان علىعليهالسلام
جانش را فدا كرد و آن را در راه خدا در راستاى اطاعت از پروردگار جانبازى و سخاوتمندانه نثار پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
نمود به خاطر آنكه به اين وسيله وجود پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
از نيرنگ دشمنان، نجات يابد و از گزند شوم آنان سالم بماند و به هدف - كه دعوت به اسلام و برپايى و آشكار شدن دين بود - برسد.
علىعليهالسلام
(در اين موقعيت خطير) در بستر پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
خوابيده، و با روپوش آن حضرت، خود را پوشاند، دشمنان، خانه پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
را محاصره كردند و به اتفاق راءى تصميم بر قتل آن حضرت را گرفتند و در كمين او نشستند و در انتظار بسر بردند تا سپيده سحر بدمد و هوا روشن شود و آشكارا پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
را بكشند، تا خونش پايمال گردد، از اين رو كه وقتى بنى هاشم قاتلين را مشاهده كنند و از هر قوم و قبيله اى يك نفر از آنان را بنگرند، نتوانند به خاطر كشته شدن يك نفر، با تمام قبايل بجنگند و با همه در افتند و همين طرح مدبرانه پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
و فداكارى علىعليهالسلام
نقشه آنان را نقش بر آب مى كرد و موجب نجات و بقاى رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
مى شد، تا بتواند اسلام را آشكارا تبليغ كند و به راستى اگر امير مؤ منان علىعليهالسلام
و خوابيدن او در بستر آن حضرت نبود، پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
نمى توانست تبليغ رسالت كند و وظيفه نبوت را ادا نمايد و عمرش كفاف نمى كرد و دشمنان و كينه توزان بر او چيره مى شدند.
وقتى كه هوا روشن شد و مشركان به طرف بستر هجوم آوردند تا رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
را غافلگير كرده و بكشند ناگهان علىعليهالسلام
از بستر سر برداشت و به آنان حمله كرد، وقتى كه او را شناختند، پراكنده شدند و از تصميم خود منصرف گشتند و نيرنگشان در ترور پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
از هم پاشيد و رشته هاى طرحشان از همديگر گسسته شد و انديشه هايشان بى نتيجه ماند و آرزوهايشان بر باد رفت و تار و پودشان پاروپور شد.
تدبير پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
و فداكارى علىعليهالسلام
موجب قوام نظام اسلام و واژگونى شيطان و خوارى كافران و دشمنان گرديد. و در اين منقبت، هيچ كس با امير مؤ منان علىعليهالسلام
شركت نداشت و حتى هيچ فردى نظير آن - و حتى قريب به آن را - نداشت، بلكه از ويژگيهاى منحصر به فرد علىعليهالسلام
بود (كه حاضر شد خود را آماج شمشيرها و نيزه ها قرار دهد).
خداوند در تجليل و گراميداشت فداكارى علىعليهالسلام
اين آيه از قرآن را فرستاد:
(
وَمِنَ النَّاسِ مَن يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ وَاللَّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ
)
«و بعضى از مردم (مؤ من و ايثارگر مانند علىعليهالسلام
در ليلة المبيت) جان خود را در برابر خشنودى خدا مى فروشند و خداوند نسبت به بندگانش مهربان است».
10 - ادامه فداكارى علىعليهالسلام
در مكه
پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
به عنوان امين (امانتدار) قريش، خوانده مى شد. و نگهبان امينى براى حفظ اموال قريش بود، وقتى كه ناچار شد به طور ناگهانى (بدون مهلت) از مكه هجرت كند، در ميان قوم خود و مردم مكه، شخص امينى جز امير مؤ منان علىعليهالسلام
را نيافت كه امانتهاى مردم را به او بسپارد تا به صاحبانش برگرداند. و نيز كسى را جز علىعليهالسلام
نيافت كه ديون خود را به وسيله او بپردازد و دختران و زنان خانواده و همسرانش را گرد آورده و به سوى مدينه ببرد، پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
در اين امور مهم، تنها علىعليهالسلام
را برگزيد و پاكى، جوانمردى، امانتدارى و لياقت علىعليهالسلام
پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
را آسوده خاطر نمود؛ چرا كه به شجاعت، جوانمردى، پاكدامنى و پارسايى علىعليهالسلام
اطمينان داشت.
امير مؤ منان علىعليهالسلام
نيز به خوبى از عهده اين امور برآمد، امانتها را به صاحبانش برگرداند، حقوق حقداران را ادا كرد، دختران و زنان و همسران پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
را نگهدارى كرد و آنان را تحت توجهات و عنايات پرمهر خود، از گزند دشمنان، حفظ نمود و به سوى مدينه روانه ساخت و در مسير، با آنان رفاقت و مدارا كرد تا آنان را با بهترين شيوه، با كمال حراست و مهر، محبت و حسن تدبير به مدينه، به حضور رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
رساند.
پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
علىعليهالسلام
را در خانه خود جاى داد و در حريم خود فرود آورد و چون يكى از افراد خصوصى خانواده با او رفتار كرد و او را از خانواده اش جدا نساخت و او را محرم اسرار خود نمود و اين رفتار بيانگر يگانگى پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
با علىعليهالسلام
است و حكايت از آن دارد كه هيچ كس از خويشان پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
نتوانستند چنين موقعيت تنگاتنگى در محضر پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
پيدا كنند و احدى را ياراى نيل به آن مقام ارجمند يا نزديك به آن مقام نبود، به علاوه فضايل ويژه ديگرى كه قبلا خاطرنشان گرديد كه قلب انديشمندان را شيفته نموده و سرشار از عشق و شوق كرده است.
11 - اعلان برائت از مشركان توسط علىعليهالسلام
يكى از ويژگيهاى مخصوص امير مؤ منان علىعليهالسلام
آن چيزى است كه «در حديث برائت » آمده (كه در سال نهم هجرت اتفاق افتاد) پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
(آيات برائت و بيزارى از مشركان را كه در آغاز سوره توبه آمده) نخست به ابوبكر سپرد تا به مكه برود و در مراسم حج آن را اعلان كند، ابوبكر به سوى مكه رهسپار شد، چندان از مدينه دور نشده بود كه جبرئيل بر پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
نازل شد و عرض كرد: خداوند به تو سلام مى رساند و مى فرمايد:
لا يؤ دى عنك الا انت او رجل منك؛ «اعلان بيزارى از مشركان نبايد انجام گيرد جز به وسيله خودت يا مردى از خودت».
رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
علىعليهالسلام
را طلبيد و به او فرمود: «بر شتر غضبا سوار شو و به سوى ابوبكر برو و نامه برائت از مشركين را از او بگير و خودت آن را به مكه ببر و به مشركان ابلاغ كن و ابوبكر را مخير كن، اگر خواست همراه تو به مكه بيايد و اگر خواست به مدينه باز گردد».
حضرت علىعليهالسلام
سوار بر شتر غضبا (شتر مخصوص رسول خدا)صلىاللهعليهوآلهوسلم
شد و حركت كرد تا به ابوبكر رسيد، همينكه ابوبكر آن حضرت را ديد، پريشان گشت و به سوى على متوجه شد وقتى به او رسيد، گفت : «اى ابوالحسن! براى چه آمده اى؟ آيا مى خواهى با ما به مكه بيايى و يا براى امر ديگرى آمده اى؟»
امير مؤ منان علىعليهالسلام
فرمود: «رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
به من فرمان داد تا به تو بپيوندم و آيات برائت را از تو بگيرم و آن را در مكه براى مشركان اعلان نمايم و پيمان قبلى با مشركان را بهم بزنم.
و به من دستور داد، تو را به اختيار خودت واگذارم كه همراه من بيايى و يا به مدينه بازگردى».
ابوبكر گفت : من به سوى رسول خدا باز مى گردم، وقتى كه به حضور رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
آمد، عرض كرد: «مرا براى اجراى امر مهمى كه ديگران براى آن گردن كشيده بودند (تا به افتخار آن نايل گردند) شايسته دانستى، وقتى كه براى انجام آن به راه افتادم، مرا برگرداندى، آيا از قرآن، آيه اى در اين مورد نازل شده است؟».
رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
فرمود: نه، ولى فرستاده امين خدا جبرئيل، نزد من آمد و اين پيام را از جانب خدا براى من آورد كه :
لا يؤ دى عنك الا انت او رجل منك، و على منى وانا من على، و لا يؤ دى عنى الا علىُّ.
«اين آيات (برائت از مشركان را به مشركان) ابلاغ نكند جز خودت يا مردى از خودت و علىعليهالسلام
از من است و من از على هستم و از جانب من جز على آن را ابلاغ نخواهد كرد».
بنابراين، مطابق حديث فوق، شكستن پيمان (صلح با مشركان) مخصوص كسى است كه پيمان را بسته است يا با جانشين اوست كه در وجوب اطاعت و بلندى مقام و شرافت منزلت، همسان اوست، كسى كه در كارش شكى پيدا نشود و در سخنش، خرده نگيرند.
و آن كس كه مانند خود شخصى است كه پيمان بسته و دستورش دستور اوست، حكم و فرمان او نافذ و برقرار است و جاى عيب و ايراد نيست.
و با شكستن همين پيمان (صلح با مشركان كه با اعلان برائت از مشركان شكسته شد) اسلام قوت گرفت و دين راه كمال را پيمود و بر قله كمال رسيد و شؤ ون مسلمانان سامان يافت و مكه به طور كامل تحت پرچم اسلام قرار گرفت، و امور آنان به خير و خوبى رو به راه شد و خداوند خواست پايه تمام اين امتيازات را به دست كسى انجام دهد كه نامش را ارجمند كرده و يادش را گرامى داشته و (مردم را) به بلندى مقامش راهنمايى نموده و در فضايل، او را بر ديگران برترى داده است، او همان امير مؤ منان علىعليهالسلام
است.
هيچ كس از قوم، داراى چنين ويژگى و درخشندگى نبود و نمى توانست در اين امتيازات، نظير او و يا نزديك به او باشد.
امير مؤ منان علىعليهالسلام
از اينگونه ويژگيها، بسيار دارد كه چون بناى اين كتاب بر اختصار است، از ذكر آنها خوددارى شد.