رواياتى كه بيانگر ماجراها و داوريهايى در دين و احكام دين است و آگاهى به آنها براى همه مؤ منان لازم مى باشد و از امير مؤ منان علىعليهالسلام
نقل شده - غير از آنچه قبلا در مورد تقدم و سبقت علىعليهالسلام
در علم و فهم و شناخت بر ديگران ذكر شد - و رواياتى كه درباره پناهنده شدن دانشمندان از اصحاب را در مسائل دشوار و پيچيده، به آن حضرت ثابت مى كند و حاكى از سر فرود آوردن بزرگان اصحاب در برابر عظمت مقام علمى علىعليهالسلام
مى باشد، به قدرى بسيار است كه از حوصله شمارش بيرون است و دستيابى بر همه آن ممكن نيست، ما به خواست خدا در اينجا به ذكر چند نمونه مى پردازيم، نخست در اين باره به آيات قرآن توجه كنيد:
قرآن و مسأله تقدم آنان كه برترند
رسول اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
در زمان زندگى خود، فضايل و ويژگيهاى خاص امير مؤ منان علىعليهالسلام
را بيان كرد و شايستگى امام علىعليهالسلام
را براى مقام جانشينى و امامت، به گوش همگان رساند و تبيين نمود كه برترى و تقدم، از آن كسى است كه استحقاق آن را داشته باشد و او جز علىعليهالسلام
نيست؛ چنانكه ظاهر آيات قرآن بر اين مطلب گواهى مى دهد و معانى بلند قرآن نيز نشانه صادقى بر اين مطلب است. قرآن در يك جا مى فرمايد:
(
أَفَمَن يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَن يُتَّبَعَ أَمَّن لَّا يَهِدِّي إِلَّا أَن يُهْدَىٰ فَمَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ
)
.
«آيا كسى كه هدايت به حق مى كند براى پيروى شايسته تر است يا آن كس كه خود هدايت نمى شود، مگر هدايتش كنند، شما را چه مى شود چگونه داورى مى كنيد؟»
و در مورد ديگر در قصه طالوت مى فرمايد:
(
وَقَالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طَالُوتَ مَلِكًا قَالُوا أَنَّىٰ يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنَا وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَلَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِّنَ الْمَالِ قَالَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاهُ عَلَيْكُمْ وَزَادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ وَاللَّهُ يُؤْتِي مُلْكَهُ مَن يَشَاءُ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ
)
.
و پيامبر آنان (اشموئيل) به آنان (بنى اسرائيل) گفت : خداوند طالوت را براى زمامدارى شما برگزيده است، گفتند: چگونه او بر ما حكومت داشته باشد با اينكه ما از او شايسته تريم و او ثروت زيادى ندارد، گفت : خداوند او را بر شما برگزيده و علم و (قدرت) جسم او را وسعت بخشيده، خداوند ملكش را به هركس بخواهد مى بخشد و احسان خداوند وسيع و (او از لياقت افراد براى مقامات) آگاه است».
خداوند در اين آيات آن را شايسته تقدم بر سايرين قرار داده كه به او «علم وسيع و قدرت بيشتر جسمى» داده باشد وبر همين اساس او را بر همگان برگزيده است.
و اين آيات موافق با دلايلى عقلى هستند مبنى بر اينكه : آنكه آگاهتر است در حيازت مقام امامت بر ديگران كه در علم با او مساوى نيستند تقدم و برترى دارد و دلالت آشكار دارند بر اينكه مقدم داشتن امير مؤ منان علىعليهالسلام
در مورد جانشينى از رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
و امامت امت بر همه مسلمين واجب است، چرا كه او در علم و شناخت، بر ديگران برترى و تقدم دارد، ولى ديگران به پايه او نمى رسند.
دعاى پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
در شأن علىعليهالسلام
يكى از حوادثى كه در رابطه با علىعليهالسلام
در زمان زندگى رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
رخ داد، وقتى بود كه پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
علىعليهالسلام
را براى داورى بين مسلمين يمن برگزيد. و او را به سوى يمن فرستاد تا احكام دين و حلال و حرام را به آنان بياموزد و بر اساس احكام و دستورات قرآن به آنان حكومت و داورى نمايد، علىعليهالسلام
به رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
عرض كرد:
«اى رسول خدا! مرا به داورى و قضاوت بين مردم يمن گماشتى، با اينكه من جوانى هستم كه آگاهى به همه داوريها ندارم».
پيامبر فرمود: «نزديك من بيا»، علىعليهالسلام
نزديك رفت، پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
دست خود را بر سينه او نهاد و گفت : اللهم اهد قلبه و ثبت لسانه؛ خدايا! دل على را راهنمايى كن و زبانش را استوار بدار.
علىعليهالسلام
مى گويد: «بعد از اين جريان (و دعا) هرگز در قضاوت بين دو نفر، شك نكردم و دو دل نشدم»، اكنون در اينجا به ده نمونه از داوريهاى علىعليهالسلام
توجه كنيد.
ده نمونه از قضاوتهاى علىعليهالسلام
1 - حل مشكل با قرعه
وقتى علىعليهالسلام
به يمن رفت و در آنجا استقرار يافت و به حكومت و داورى از جانب رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
پرداخت، دو مرد براى داورى نزد آن حضرت آمدند، آنان با شركت هم كنيزكى را خريده بودند و به طور مساوى هركدام مالك نيمى از او بودند، آنان بر اثر جهل به احكام، هردو در «طهر واحد» (فاصله بين دو خون حيض) با او آميزش كردند، به خيال اينكه اين كار جايز است و اين ناآگاهى به مسايل از آن جهت بود كه آنان تازه مسلمان بودند و اطلاعاتشان به احكام دين، اندك بود.
آن كنيز، حامله شد و سپس پسرى از او متولد شد و آن دو نفر در مورد آن پسر نزاع كردند و هريك از آنان مى گفت من پدر او هستم و او پسر من است، به حضور علىعليهالسلام
آمده و از آن حضرت خواستند تا داورى كند.
علىعليهالسلام
آن پسر را بين آن دو نفر قرعه زد، قرعه به نام يكى از آنان افتاد و علىعليهالسلام
آن پسر را به او واگذار كرد و او را الزام كرد كه نصف قيمت آن پسربچه را اگر برده است به شريك خود بپردازد و فرمود:
«اگر مى دانستم شما از روى آگاهى دست به اين كار زديد (و آميزش حرام را انجام داديد) در مجازات شما، سختگيرى بيشتر مى نمودم».
خبر اين داستان به پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
رسيد، پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
صحت داورى علىعليهالسلام
را امضا كرد و همين داورى را در اسلام مقرر كرد و سپس فرمود:
الحمد لله الذى جعل منا اهل البيت من يقضى على سنن داودعليهالسلام
و سبيله فى القضاء.
«حمد و سپاس خداوندى را كه در ميان ما خاندان نبوت، كسى را قرار داد كه طبق سنت و روش حضرت داودعليهالسلام
قضاوت مى كند».
يعنى قضاوت او بر اساس الهام الهى است كه همسان وحى است و داورى علىعليهالسلام
همانند آن است كه دستور صريح از طرف خدا آمده باشد.
2 - داورى در مورد گاوى كه الاغى را كشت
در روايات آمده : دو نفر مرد به حضور رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
رسيدند، يكى از آنان گفت : اى رسول خدا! گاو اين شخص، الاغ مرا كشته است در اين باره بين ما قضاوت كن.
رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
فرمود: «نزد ابوبكر برويد تا او قضاوت كند». آنان نزد ابوبكر رفتند و جريان خود را به او گفتند. ابوبكر گفت چرا نزد رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
نرفته ايد و نزد من آمده ايد؟
گفتند: به حضور آن حضرت رفتيم او ما را به نزد شما فرستاد.
ابوبكر گفت : حيوانى، حيوانى را كشته است چيزى بر گردن صاحب حيوان كشنده نيست!!
آنان به حضور رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
بازگشتند و قضاوت ابوبكر را به عرض آن حضرت رساندند.
پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
فرمود: «نزد عمر بن خطاب برويد تا او در اين باره قضاوت كند».
آنان نزد عمر رفته و جريان را گفتند، او گفت : چرا نزد رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
نرفته ايد و به اينجا آمده ايد؟
گفتند: به حضور رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
رفتيم، او ما را نزد شما فرستاد.
عمر گفت : چرا پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
شما را نزد ابوبكر نفرستاد؟
گفتند: نزد او نيز فرستاد.
عمر گفت : او چه گفت؟
گفتند: ابوبكر گفت : حيوانى، حيوان ديگر را كشته است و چيزى بر گردن صاحب حيوان كشنده نيست.
عمر گفت : به نظر من نيز همين است كه ابوبكر گفته!!
آنان به حضور رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
بازگشتند و همه جريان را به عرض آن حضرت رساندند.
پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
به آنان فرمود: «به حضور على بن ابيطالبعليهالسلام
برويد تا او در اين مورد قضاوت كند».
آنان به حضور علىعليهالسلام
رفته و جريان را گفتند.
علىعليهالسلام
فرمود: «اگر گاو به اصطبل و جايگاه الاغ رفته و الاغ را كشته است، صاحب گاو بايد قيمت الاغ را به صاحبش بدهد و اگر الاغ به اصطبل و جايگاه گاو رفته و گاو او را كشته است، بر گردن صاحب گاو چيزى نيست ».
آن دو مرد به حضور رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
بازگشتند و چگونگى قضاوت علىعليهالسلام
را به عرض رساندند.
پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
فرمود: لقد قضى على بن ابيطالب بينكما بقضاء الله عز اسمه.
«على بن ابيطالب مطابق حكم خداوند متعال بين شما قضاوت نموده است».
سپس فرمود: «حمد و سپاس خداوندى را كه در ميان ما خاندان نبوت، مردى را قرار داد كه طبق سنت حضرت داوودعليهالسلام
در قضاوت داورى مى كند».
3 و 4 - دو نمونه از داوريهاى علىعليهالسلام
در عصر خلافت ابوبكر
الف : عدم اجراى حد در مورد شرابخوار جاهل
از طريق روايات سنى و شيعه نقل شده : مردى را كه شراب خورده بود، نزد ابوبكر آوردند، او تصميم گرفت تا حد شرابخوارى (هشتاد تازيانه) را بر او جارى سازد. شرابخوار گفت : من به حرام بودن شراب تاكنون آگاه نبودم.
ابوبكر دست نگهداشت و نمى دانست كه چه كند؟ شخصى از حاضران اشاره كرد كه در اين باره از علىعليهالسلام
سؤ ال شود. ابوبكر شخصى را به حضور علىعليهالسلام
فرستاد كه جواب اين سؤ ال را بگيرد.
امير مؤ منان علىعليهالسلام
فرمود: «دو مرد مورد اطمينان از مسلمين را دستور بده به ميان مجالس مهاجر و انصار برود و آن شرابخوار را نيز با خود ببرند و مسلمين را سوگند بدهند كه آيا شخصى آيه حرمت شرابخوار را و يا سخن پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
در مورد حرام بودن شراب را بر اين شخص خوانده اند و خبر داده اند يا نه؟ اگر دو مرد از مسلمين گواهى دادند كه آيه تحريم شراب را براى او خوانده اند و يا سخن پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
در مورد تحريم شراب را به گوش او رسانده اند، حد را بر او جارى ساز وگرنه او را توبه بده و سپس آزادش كن».
ابوبكر همين كار را انجام داد، هيچ كس از مهاجر و انصار گواهى نداد كه آيه قرآن و يا سخن پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
پيرامون حرمت شراب را براى او خوانده باشد، ابوبكر او را توبه داد و سپس آزادش نمود و به اين ترتيب قضاوت علىعليهالسلام
را پذيرفت.
ب : سؤ ال از معناى كلمه اى در قرآن
از ابوبكر سؤ ال شد معناى اين آيه چيست كه خداوند در قرآن مى فرمايد: (و فاكهة و ابا)
ابوبكر معناى «اب» را ندانست و گفت كدام آسمان بر من سايه افكند؟ و يا كدام زمين مرا به پشت گيرد، يا چه كنم در مورد كتاب خدا كه چيزى را ندانسته بگويم، اما «فاكهة» كه معناى آن را مى دانيم (يعنى ميوه) اما معناى «اب » را خدا داناتر است.
سخن ابوبكر به سمع علىعليهالسلام
رسيد فرمود: «عجبا! آيا او نمى داند كه«اب» يعنى علوفه و چراگاه؟! و قول خداوند كه مى فرمايد: (و فاكهة و ابا) بيانگر شمردن نعمتهاى الهى بر بندگانش است، نعمتهايى از غذا كه براى آنان و حيواناتشان آفريده است كه به وسيله آن، جان خود را زنده نگه مى دارند و بدن خود را نيرومند مى سازند». (فاكهة يعنى : ميوه ها براى انسانها، اب يعنى : علوفه و چراگاه براى حيوانات).
5 و 6 - نمونه هاى ديگر در عصر خلافت عمر
نظير اين جريانات در زمان خلافت عمر نيز رخ داده است در اينجا به ذكر چند نمونه بسنده مى شود:
نجات زن ديوانه
در روايات آمده است كه : در زمان خلافت «عمر بن خطاب» مردى با زن ديوانه اى زنا كرد، گواهان عادل بر اين مطلب گواهى دادند، عمر دستور داد تا به آن زن، حد بزنند، ماءمورين، آن زن را مى بردند تا حد (صد تازيانه) را بر او جارى كنند.
علىعليهالسلام
در مسير، او را ديد و فرمود: «زن ديوانه از فلان قبيله چه كرده بود كه او را مى بردند؟»
شخصى به علىعليهالسلام
گفت : «مردى با اين زن زنا كرده و فرار نموده است و گواهان عادل گواهى بر اين كار داده اند، عمر دستور جارى ساختن حد (تازيانه) بر اين زن داده است».
علىعليهالسلام
فرمود: «اين زن را به نزد عمر رد كنيد و به عمر بگوييد: آيا نمى دانى كه اين زن ديوانه از فلان طايفه است و پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود:
رفع القلم عن المجنون حتى يفيق؛ قلم تكليف از ديوانه برداشته شده تا خوب شود».
اين زن عقل خود را از دست داده است، پس مجازات ندارد. آن زن را نزد عمر برگرداندند و گفتار علىعليهالسلام
را به عمر رساندند عمر گفت : «خدا در كار علىعليهالسلام
گشايش دهد، نزديك بود با جارى ساختن حد بر اين زن، هلاك گردم»، سپس زن را آزاد كرد و گفت :
«لولا على لهلك عمر؛ اگر علىعليهالسلام
نبود، عمر هلاك مى شد».
نجات زن حامله
زن حامله اى را نزد عمر بن خطاب آوردند كه زنا كرده بود، عمر دستور داد تا او را سنگسار كنند، علىعليهالسلام
فرمود: فرضا تو بر اين زن - بخاطر گناهش - تسلط داشته باشى، ولى چه تسلطى بر كودك او در رحمش دارى؟ با اينكه خداوند در قرآن مى فرمايد: (ولا تزر وازرة وزر اخرى... )
«هيچ گنهكارى بار گناه ديگرى را بر دوش نمى كشد».
عمر گفت : لا عشت لمعضلة لايكون لها ابوالحسن؛ در هيچ كار دشوارى زنده نباشم كه ابوالحسنعليهالسلام
در آنجا نباشد.
سپس عمر گفت : «با اين زن چگونه رفتار كنم؟».
علىعليهالسلام
فرمود: «او را نگهدار كه بچه اش متولد شود و پس از آن اگر سرپرستى براى بچه اش يافت، آنگاه حد الهى را بر او جارى كن».
عمر با دريافت اين دستور، شادمان شد و طبق آن رفتار كرد.
7 و 8 - نمونه هايى ديگر از داورى علىعليهالسلام
در عصر خلافت عثمان
در عصر خلافت عثمان نيز جرياناتى رخ داد كه امير مؤ منان علىعليهالسلام
تنها گره گشاى مشكلات و حوادث بود، به عنوان نمونه :
نجات زنى كه همسر پيرمردى شده بود
در روايات سنى و شيعه آمده است كه : پيرمردى با زنى ازدواج كرد و آن زن حامله شد، ولى پيرمرد گمان مى كرد كه كارى صورت نداده و از اين رو آن بچه در رحم زن را انكار مى نمود و مى گفت از من نيست، داورى اين جريان نزد عثمان برده شد و او حيران مانده بود كه چگونه قضاوت كند، به زن گفت : آيا اين پيرمرد، مهر دوشيزگى تو را از بين برده است؟
زن گفت : «نه».
عثمان (پيش خود چنين نتيجه گرفت كه پس زن زنا كرده؛ زيرا پيرمرد كارى صورت نداده پس دست بيگانه اى در كار است) دستور داد كه آن زن را حد بزنند (صد تازيانه به جرم زنا به او بزنند).
امير مؤ منان علىعليهالسلام
به عثمان گفت : «در آلت تناسلى زن دو راه وجود دارد، يكى راه خون حيض و ديگرى راه ادرار، شايد اين پيرمرد هنگام آميزش، نطفه خود را روى راه حيض ريخته و آن زن از او حامله شده است، در اين باره از پيرمرد بپرسيد».
از او سؤ ال شد، او گفت : «من نطفه خود را بر جلو آلت تناسلى او ريختم، ولى مهر دوشيزگى او را برنداشتم».
امير مؤ منان علىعليهالسلام
فرمود: «بچه در رحم از او و فرزند اوست و راءى من اين است كه اين پيرمرد به خاطر انكار فرزندش، عقوبت (مجازات) شود».
عثمان طبق دستور علىعليهالسلام
رفتار كرد.
حل مسأله پيچيده
در روايت آمده مردى كنيزى داشت (مثلا نام مرد زيد بود و نام كنيز هند) با هند آميزش كرد و پس از مدتى پسرى از او متولد شد (مثلا به نام خالد) سپس زيد از هند كناره گرفت و او را همسر غلامش (مثلا به نام سعيد) نمود، بعدا زيد از دنيا رفت. هند به خاطر فرزندش (خالد) كه از زيد داشت آزاد شد (زيرا هند از طريق ارث، ملك پسرش شد و آزاد گرديد) از طرفى سعيد كه غلام زيد و شوهر آن زن بود، از طريق ارث به همان پسر (خالد) رسيد و بعد خالد نيز مرد و آن غلام (سعيد) از طريق ارث، به زن رسيد و در نتيجه هند مالك شوهرش سعيد شد و سعيد برده او گرديد (بنابراين، سعيد نمى توانست با هند آميزش كند و بينشان نزاع شد، سعيد به هند مى گفت تو زن من هستى و هند به سعيد مى گفت : تو برده و غلام من هستى). براى رفع اختلاف نزد عثمان آمدند، در حالى كه سعيد مى گفت «او (هند) زن من است و او را رها نمى كنم».
عثمان گفت : اين حادثه يك مساءله پيچيده اى است، امير مؤ منان علىعليهالسلام
كه در آنجا حضور داشت فرمود: «از اين زن بپرسيد كه آيا پس از آنكه از طريق ارث، مالك مرد (سعيد) شد آيا آن مرد با او آميزش كرده است؟»
هند گفت : «نه».
امير مؤ منان علىعليهالسلام
فرمود: اگر مى دانستم آن مرد آميزش را (بعد از ارث) انجام داده است او را مجازات مى كردم و به هند فرمود: «برو كه سعيد برده تو است و هيچ گونه تسلطى بر تو ندارد، اگر خواستى او را به غلامى بگير و اگر خواستى او را آزاد كن و يا بفروش؛ زيرا او در ملك تو است».
عثمان داورى علىعليهالسلام
را پذيرفت و طبق آن رفتار كرد.
و رويدادهاى بسيار ديگرى از اين قبيل، در عصر عثمان رخ داد كه ذكر همين نمونه ها در اين كتاب - كه بنايش بر اختصار است - كافى است.
9 و 10 - نمونه هايى از داوريهاى علىعليهالسلام
در عصر خلافت خود
از جمله حوادثى كه پس از عثمان و پس از بيعت مردم با آن حضرت رخ داد و مورد داوريهاى عجيب علىعليهالسلام
واقع شد، نمونه هاى زير است :
قضاوت درباره دو نفر به هم چسبيده
تاريخ نويسان آورده اند، زنى در خانه شوهرش فرزندى زاييد كه (از كمر به پايين يك نفر بود) و از كمر به بالا دو بدن و دو سر داشت، خانواده اش در مورد او ترديد داشتند كه آيا يك نفر است يا دو نفر، به حضور علىعليهالسلام
آمده و از اين جريان سؤ ال كردند تا احكام او (مانند ارث و... ) را بدانند.
امير مؤ منان علىعليهالسلام
فرمود: «وقتى كه او خوابيد او را امتحان كنيد به اين نحو كه يكى از بدنها و يكى از سرها را بيدار كنيد، اگر هردو در يك زمان بيدار شدند، آن دو يك انسان است و اگر يكى از آنان بيدار شد و ديگرى در خواب بود، بدانيد كه دو شخص هستند و حقشان از ارث به اندازه دو نفر است».
حل يك مسأله رياضى
«عبدالرحمن بن حجاج» مى گويد: از ابن ابى ليلى شنيدم كه مى گفت : امير مؤ منان علىعليهالسلام
در حادثه اى قضاوت عجيبى كرد كه بى سابقه است و آن اينكه :
دو نفر مرد در مسافرت، با هم رفيق شدند، هنگام غذا در محلى نشستند تا غذا بخورند، يكى از آنان پنج گرده نان از سفره خود بيرون آورد و ديگرى سه گرده نان، در آن هنگام مردى از آنجا عبور مى كرد او را دعوت به خوردن غذا كردند، او نيز كنار سفره آنان نشست و از آن غذا خوردند، مرد رهگذر پس از خوردن غذا و هنگام خداحافظى، هشت درهم به آنان داد و گفت : اين هشت درهم را به جاى آنچه خوردم به شما دادم و از آنجا رفت، آن دو نفر در تقسيم پول نزاع كردند، صاحب سه نان مى گفت : نصف هشت درهم مال من است و نصف آن مال تو. ولى صاحب پنج نان مى گفت : پنج درهم آن مال من است و سه درهم آن مال تو است. آنان نزاع و كشمكش خود را نزد علىعليهالسلام
آوردند و داورى را به او واگذار نمودند. علىعليهالسلام
به آنان فرمود: «نزاع و كشمكش در اينگونه امور، از فرومايگى و پستى است، صلح و سازش بهتر است، برويد سازش كنيد».
صاحب سه نان گفت : «من راضى نمى شوم مگر به آنچه حقيقت است و شما در اين باره قضاوت به حق كنيد».
امير مؤ منان علىعليهالسلام
فرمود: «اكنون كه تو حاضر به سازش نيستى و حقيقت را مى خواهى، بدانكه حق تو از آن هشت درهم، يك درهم است».
او گفت : «سبحان الله! چطور، حقيقت اينگونه است؟!».
حضرت علىعليهالسلام
فرمود: «اكنون بشنو تا توضيح دهم : آيا تو صاحب سه نان نبودى؟».
او گفت : چرا من صاحب سه نان هستم؟.
علىعليهالسلام
فرمود: «رفيق تو صاحب پنج نان است؟».
او گفت : آرى. علىعليهالسلام
فرمود: «بنابراين، اين هشت نان، 24 قسمت (با توجه به سه نفر خورنده) مى شود
تو (صاحب سه نان) هشت قسمت نانها را خورده اى و رفيق تو نيز هشت قسمت را خورده و مهمان نيز هشت قسمت را خورده است و چون آن مهمان هشت درهم به شما دو نفر داده، هفت درهم آن مال رفيق تو (صاحب پنج نان) است و يك درهم آن مال تو (صاحب سه نان) است».
آن دو مرد در حالى كه حقيقت مطلب را دريافتند، از محضر علىعليهالسلام
رفتند.