نگاهى بر زندگى دوازده امام (عليهم السلام)

نگاهى بر زندگى دوازده امام (عليهم السلام)0%

نگاهى بر زندگى دوازده امام (عليهم السلام) نویسنده:
گروه: سایر کتابها

نگاهى بر زندگى دوازده امام (عليهم السلام)

نویسنده: علامه حلى (ره)
گروه:

مشاهدات: 10726
دانلود: 2233

توضیحات:

نگاهى بر زندگى دوازده امام (عليهم السلام)
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 38 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 10726 / دانلود: 2233
اندازه اندازه اندازه
نگاهى بر زندگى دوازده امام (عليهم السلام)

نگاهى بر زندگى دوازده امام (عليهم السلام)

نویسنده:
فارسی

اخبار علىعليه‌السلام از آينده

آيات روشن خدا در شاءن علىعليه‌السلام ويژگيهايى كه خداوند مخصوص علىعليه‌السلام نموده و معجزه هايى كه از او ديده شده دليل بر صدق امامت او و وجوب پيروى از او و تثبيت حجت بودن آن حضرت مى باشد اينگونه آيات و معجزات از جمله رويدادهاى ويژه اى است كه خداوند، پيامبر و رسولان خود را به وسيله آنها از ديگران امتياز بخشيد و آنها را نشانه هاى صدق آنان قرار داد.

قسمتى از اين آيات و نشانه ها در مورد امير مؤ منان علىعليه‌السلام از روايات بسيار به دست مى آيد، مانند اينكه آن حضرت از حوادث آينده خبر مى داد، با اينكه كاملا آن حوادث پوشيده بودند و يا اصلا در وقت خبر دادن وجود نداشتند و بعد ديده مى شد كه خبر او كاملا مطابق آن است كه خبر داده بود و اين موضوع از روشنترين معجزات پيامبران (عليهم‌السلام ) بوده آيا به گفتار خداوند در قرآن توجه نداريد كه حضرت عيسىعليه‌السلام را با اعطاى معجزات روشن و نشانه هاى عجيب كه دلالت بر صدق نبوت او داشت مجهز كرد به طورى كه حضرت مسيحعليه‌السلام به امت خود مى گفت :( ...وَأُنَبِّئُكُم بِمَا تَأْكُلُونَ وَمَا تَدَّخِرُونَ فِي بُيُوتِكُمْ... ) (124)

«و از آنچه مى خوريد و در خانه خود ذخيره مى كنيد به شما خبر مى دهم».

و نظير آن را كه از نشانه هاى شگفت انگير صدق پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است، در مورد پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قرار داد از جمله : پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از پيروزى روميان بر ايرانيان، قبل از چند سال از وقوع آن خبر داد بر اساس وحى قرآنى كه در آغاز سوره روم آمده است :

( أَلَمْ( 1) غُلِبَتِ الرُّومُ( 2) فِي أَدْنَى الْأَرْضِ وَهُم مِّن بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَيَغْلِبُونَ( 3) فِي بِضْعِ سِنِينَ...)

«... روميان مغلوب شدند و اين (شكست) در سرزمين نزديكى رخ داد، اما روميان بعد از مغلوب شدن، به زودى پيروز مى شوند در چند سال آينده».

و همچنين پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم درباره جنگ بدر، قبل از وقوع آن از پيروزى مسلمين و شكست دشمن خبر داد، و همانگونه كه خبر داده بود واقع شد، خبر آن حضرت بر اساس اين آيه قرآن بود كه( سَيُهْزَمُ الْجَمْعُ وَيُوَلُّونَ الدُّبُرَ ) .(125)

«به زودى همه دشمنان شكست مى خورند و از جنگ، پشت كنند».

خبر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از پيروزى مسلمين در جنگ بدر، قبل از آنكه وقوع يابد و سپس وقوع آن مطابق خبر آن حضرت دليل آشكار بر صدق نبوت آن حضرت بوده و بيانگر ارتباط او با منبع وحى مى باشد.

و از اينگونه نشانه ها بسيار است كه ما براى رعايت اختصار از ذكر آنها خوددارى كرديم.

در مورد امير مؤ منان علىعليه‌السلام درباره اخبار او از آينده و معجزات ديگر نيز از مسلمات است كه هيچ كس نمى تواند آن را انكار كند مگر از روى ناآگاهى يا جهل و ظلم و كينه توزى، چرا كه روايات بسيار و قاطع، اين موضوع را اثبات مى كند و صفحات تاريخ گواهى مى دهد و دانشمندان سنى و شيعه آن را نقل كرده اند مانند اينكه : آن حضرت پس از آنكه بعد از قتل عثمان، مسلمين با او بيعت كردند قبل از جنگ با ناكثين (طلحه و زبير) و قاسطين (معاويه و پيروانش) و مارقين (خوارج نهروان) خبر از آينده داد و فرمود: «من مأمور شده ام كه با اين سه فرقه، بجنگم» و همانگونه كه خبر داده بود، همانطور شد.

و آن حضرت در مدينه به طلحه و زبير كه در ظاهر عازم مكه بودند و از آن حضرت اجازه رفتن به مكه براى انجام عمره گرفتند، فرمود: «سوگند به خدا! آنان عزم رفتن به مكه را ندارند، بلكه عازم بصره (براى راه اندازى جنگ جمل) هستند» و همانگونه كه خبر داده بود همانطور شد.

و در اين مورد به ابن عباس فرمود: «من به آنان اذن (رفتن به مكه) را دادم، با اينكه به نيرنگ و توطئه آنان آگاه مى باشم و از پيشگاه خدا، پيروزى بر آنان را مى طلبم و خداوند به زودى نقشه آنان را نقش برآب مى كند و توطئه آنان را خنثى مى نمايد و مرا بر آنان پيروز مى گرداند» و همانگونه كه آن بزرگوار خبر داده بود، عين آن واقع شد.

اينك در اينجا به چند نمونه ديگر از معجزات علىعليه‌السلام توجه كنيد.

1 - داستان ابن عباس و تحقق پيش بينى علىعليه‌السلام

مورد ديگر اينكه : حضرت علىعليه‌السلام در محل «ذى قار» (نزديك بصره) نشسته بود و از مردم براى (جنگ با ناكثين) بيعت مى گرفت، به آنان فرمود: «از جانب كوفه هزار نفر - نه يك نفر كم و نه يك نفر زياد - به سوى شما مى آيند و با من تا پاى ايثار جان، بيعت مى كنند».

«ابن عباس» مى گويد: من از اين خبر، پريشان شدم و ترسيدم كه مبادا يك نفر از هزار نفر كم يا زياد گردد، آنگاه موجب شك و ترديد و دهن كجى منافقين شود (كه بگويند ديدى علىعليه‌السلام دروغ گفت) همچنان اندوهگين بودم، كم كم جمعيتى از جانب كوفه آمدند آنان را شمردم 999 نفر بودند، ديگر كسى نيامد، با خود گفتم : (انا لله و انا اليه راجعون) سخن علىعليه‌السلام را چگونه بايد توجيه كرد، همچنان در فكر فرو رفته بودم، ناگهان شخصى را ديدم كه از جانب كوفه مى آيد، وقتى نزديك آمد، ديدم لباس موئين پوشيده و شمشير، سپر و آفتابه به همراه دارد، به حضور امير مؤ منان علىعليه‌السلام رفت و عرض كرد: «دستت را دراز كن تا با تو بيعت كنم».

علىعليه‌السلام فرمود: «براى چه هدفى بيعت كنى؟».

او گفت : «بيعت با تو كنم كه پيرو و گوش به فرمان تو باشم و در ركاب تو تا ايثار جان با دشمن بجنگم و در اين راستا بميرم و يا خداوند پيروزى را نصيب تو كند».

امام علىعليه‌السلام به او فرمود: «نامت چيست؟».

او عرض كرد: «من اويس هستم».

- به راستى تو اويس قرنى هستى؟.

- آرى.(126)

امام علىعليه‌السلام فرمود: «الله اكبر! حبيبم رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به من خبر داد كه من مردى از امتش را ملاقات مى كنم كه «اويس قرنى» نام دارد، او از افراد حزب الله است و از حزب رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى باشد، مرگش قرين شهادت است و از شفاعت او (در قيامت) جمعيتى به تعداد نفرات دو قبيله (بزرگ) ربيعه و مضر، وارد بهشت مى شوند».

«ابن عباس» مى گويد: «سوگند به خدا! شادمان شدم و اندوهم در مورد هزار نفر (كه كم و زياد نشود) برطرف شد».

2 - از جا كندن در عظيم خيبر

يكى از كارهاى عجيب علىعليه‌السلام كه روايات بى شمار در نقل آن آمده و همه علما و دانشمندان از سنى و شيعه آن را پذيرفته اند داستان از جا كندن در عظيم «قلعه خيبر» (در ماجراى جنگ خيبر در سال هفتم هجرت) توسط امير مؤ منان علىعليه‌السلام است، درى كه به قدرى سنگين بود كه كمتر از پنجاه نفر كسى توانايى جا به جايى آن را نداشت، ولى علىعليه‌السلام به تنهايى آن را از جا كند و به كنار انداخت.

عبدالله پسر احمد بن حنبل به سند خود از جابر بن عبدالله انصارى نقل كرده كه :«پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در جنگ خيبر، پرچم بزرگ جنگ را به علىعليه‌السلام داد، پس از آنكه براى او دعا كرد، علىعليه‌السلام شتابان به سوى قلعه خيبر روانه شد، ياران مى گفتند:«مدارا كن» (كه به تو برسيم) تا اينكه آن حضرت به قلعه رسيد و در عظيم آن را با دست خود از جا كند و به كنار انداخت، سپس هفتاد نفر از ما همزور شديم تا آن در را از زمين برگردانيم و كوشش فراوان براى اين كار كرديم».

و اين توان و قدرت فوق العاده از ويژگيهاى علىعليه‌السلام بود و هيچ كس نبود كه مانند او باشد و چنين كار دشوارى را انجام دهد، خداوند او را به اين ويژگى اختصاص داد و آن را نشانه و معجزه او ساخت.

3 - مسلمان شدن كشيش بزرگ مسيحى و شهادت او

يكى از روايات مشهور كه از طريق اسناد شيعه و سنى نقل شده، حتى شاعران آن را به شعر درآورده اند و سخنوران آن را در خطبه هاى خود گفته اند و دانشمندان و انديشمندان آن را روايت نموده اند، داستان راهب (كشيش و عابد مسيحى) در سرزمين كربلا و جريان سنگ (و چشمه آب) است كه شهرت اين داستان ما را از زحمت ذكر سند بى نياز مى سازد و آن داستان اين است كه گروهى روايت كرده اند:

«در ماجراى جنگ صفين (در سال 36 هجرى) علىعليه‌السلام با ياران از (كوفه به سوى صفين) حركت مى كرد، در بيابان آبشان تمام شد و تشنگى سختى آنان را فراگرفت، در جستجوى آب به چپ و راست جاده رفتند و كند و كاو نمودند ولى آبى نيافتند.

امير مؤ منان علىعليه‌السلام از جاده بيرون آمد و با ياران به سوى بيابان رهسپار شدند، ناگهان چشمشان به عبادتگاهى افتاد، علىعليه‌السلام ياران خود را به آن عبادتگاه برد، وقتى به نزديك آن رسيدند، شخصى به دستور علىعليه‌السلام راهب داخل عبادتگاه را صدا زد از صداى او راهب سرش را (از سوراخ دير) بيرون آورد، علىعليه‌السلام به او فرمود:«آيا در اينجاها آب پيدا مى شود؟، تا اين همراهان از آن بياشامند و سيراب گردند؟».

راهب گفت : «اصلا در اين نزديكيها آب نيست، از اينجا تا محل آب بيش از دو فرسخ راه است و براى من هرماه مقدارى آب مى آورند كه اگر در آن صرفه جويى نكنم از تشنگى مى ميرم».

امير مؤ منان علىعليه‌السلام به همراهان فرمود: «آيا سخن راهب را شنيديد؟».

گفتند: «آرى، آيا دستور مى دهى، به آنجا كه راهب اشاره كرده براى دستيابى به آب برويم، فعلا توانايى داريم، بلكه به آب برسيم».

علىعليه‌السلام فرمود: نيازى به آن نيست، سپس گردن استر سواريش را به جانب قبله كرد و به محلى در نزديكى آنجا اشاره نمود و به همراهان فرمود: «اين محل را بكنيد».

همراهان به آن محل رفتند و با بيل به كندن آن محل مشغول شدند، مقدارى خاك زمين را رد كردند، ناگهان سنگ بسيار عظيمى پيدا شد كه بيل و كلنگ در آن كارگر نبود.

علىعليه‌السلام به همراهان فرمود: «اين سنگ روى آب قرار دارد، اگر از جايش كنار گذاشته شود، آب را مى يابيد».

همراهان همگى سعى و كوشش كردند تا آن سنگ را بردارند، ولى از حركت آن درمانده شدند و كارشان دشوار شد. وقتى علىعليه‌السلام آنان را در آن حال ديد كه همگى تلاش نمودند ولى خسته و كوفته به دشوارى افتادند، پا از ركاب استرش ‍ بيرون آورد و پياده شد و دستهايش را بالا زد و انگشتانش را زير يك سوى سنگ گذارد و آن را حركت داد، سپس آن را از جا كند و به چند مترى آنجا پرتاب كرد ناگهان آب سفيد و گوارايى در آنجا يافتند و به سوى آن سراسيمه شده و از آن نوشيدند كه بسيار خنك و گوارا و زلال بود كه در اين سفر گواراتر از آن آب نياشاميدند.

علىعليه‌السلام به آنها فرمود: «بنوشيد و سيراب شويد و براى سفر خود نيز از اين آب برداريد»، آنها به اين دستور عمل كردند.

سپس علىعليه‌السلام با دست خود آن سنگ را برداشت و برجاى خود نهاد و دستور داد خاك بر روى آن سنگ ريختند و نشانه آن را پوشاندند.

راهب تمام اين جريان را (با سابقه ذهنى كه داشت) از اول تا آخر از بالاى عبادتگاه خود تماشا كرد، فرياد زد: «اى مردم! مرا از عبادتگاه به زير آوريد». همراهان علىعليه‌السلام او را با دشوارى از بالاى آن به زير آوردند، او به حضور امير مؤ منان علىعليه‌السلام آمد و گفت :

«اى آقا! آيا تو پيامبر مرسل هستى؟».

فرمود: «نه».

گفت : «آيا تو فرشته مقرب درگاه خدا هستى؟».

فرمود: «نه».

گفت : «پس تو كيستى؟».

فرمود: «من وصى محمد بن عبدالله، خاتم پيامبرانصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هستم».

راهب عرض كرد: «دست خود را باز كن تا من در حضور تو به خداى بزرگ ايمان بياورم و قبول اسلام كنم» على (عليه‌السلام ) دستش را گشود و به او فرمود: «شهادتين را به زبان آور».

راهب گفت : اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له واشهد ان محمدا عبده و رسوله، واشهد انك وصى رسول الله، واحق الناس من بعده.

«گواهى مى دهم كه معبودى جز خداى يكتا و بى همتا نيست و گواهى مى دهم كه محمد (ص ) بنده و رسول خداست و گواهى مى دهم كه تو وصى رسول خدا و برترين و سزاوارترين (انسانها به خلافت) بعد از او هستى».

سپس امير مؤ منان علىعليه‌السلام پيمان عمل به دستورات اسلام را از او گرفت و بعد به او فرمود: «پس از مدت طولانى كه در دين خلاف اسلام بودى چه چيز باعث شد كه از آن دست كشيدى و به دين اسلام گرويدى؟».

راهب گفت : «اى امير مؤ منان! تو را آگاه كنم : اين عبادتگاه در اين بيابان، براى آن ساخته شده كه سكونت كننده در آن، به بردارنده آن سنگ و برآورنده آب از زير آن دست يابد، قبل از من روزگار بسيار درازى گذشت و در اين روزگار آنان كه در اين عبادتگاه بسر مى بردند به اين سعادت نرسيدند، خداوند اين سعادت را نصيب من كرد، ما در يكى از كتابهاى خود يافته ايم و از علماى خود شنيده ايم كه در اين سرزمين چشمه اى وجود دارد كه روى آن سنگ عظيمى قرار دارد، جاى آن را جز پيامبر يا وصى پيامبر نمى شناسد و ناگزير «ولى خدا» وجود دارد كه مردم را به سوى حق دعوت مى كند، نشانه صدق او اين است كه اين مكان و سنگ را مى شناسد و قدرت بر كندن آن را دارد و من چون ديدم تو اين كار را انجام دادى دانستم كه انتظارم بسر آمده و آنچه در آرزويش بودم محقق شده است و من امروز يك فرد مسلمان در حضور تو و ايمان آورنده به حق تو هستم و فرمانروائيت را قبول دارم».

امير مؤ منان علىعليه‌السلام وقتى كه اين مطلب را از آن عابد شنيد، قطرات اشك از ديدگانش فروريخت، سپس گفت : «حمد و سپاس خداوندى را كه من در حضورش فراموش نشده ام، حمد و سپاس خداوندى را كه نام مرا در كتابهاى آسمانى خود ذكر كرده است».

سپس علىعليه‌السلام مردم را طلبيد و فرمود: «سخن اين برادر مسلمانتان را بشنويد».

آنان گفتار راهب مسلمان را شنيدند و بسيار حمد و سپاس الهى را بجا آوردند كه نعمت معرفت به حق امير مؤ منان علىعليه‌السلام را به آنان عطا فرموده است.

سپس به سوى جبهه صفين براى جنگ با سپاه معاويه حركت كردند و آن راهب در حضور آن حضرت، حركت كرد و در جنگ شركت نمود و سرانجام به فوض عظيم شهادت نايل گرديد. امير مؤ منان علىعليه‌السلام شخصا نماز بر جنازه او خواند و او را به خاك سپرد و براى او از درگاه خدا طلب آمرزش بسيار كرد و هرگاه به ياد راهب مى افتاد مى فرمود: «ذاك مولاى؛ او دوست من بود».

اين داستان نشانگر چند معجزه از علىعليه‌السلام است :

1 - آگاهى علىعليه‌السلام به غيب.

2 - قدرت غيرعادى آن حضرت كه او را نسبت به ديگران منحصر به فرد كرده بود.

3 - مژده به آمدن او در كتابهاى آسمانى پيشينيان و وجود آن بزرگوار مصداق سخن خداوند در قرآن است كه مى فرمايد:

( ...ذَٰلِكَ مَثَلُهُمْ فِي التَّوْرَاةِ وَمَثَلُهُمْ فِي الْإِنجِيلِ... ) (127)

«اين توصيف آنان در كتاب تورات و توصيف آنان در كتاب انجيل است».

اشعار سيد حميرى درباره داستان فوق

اسماعيل بن محمد، سيد حميرى شاعر حماسه سرا و بزرگ و مخلص و جان نثار محمد و آل محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم (128) داستان راهب (سرگذشت قبل) را در اشعار و قصيده «بائيه مذهبه» خود به شعر درآورده، چنين مى گويد:

ولقد سرى فيما يسير بليلة حتى اتى متبتلا فى قائم

بعد العشاء بكربلا فى موكب القى قواعده بقاء مجدب

يأتيه ليس بحيث يلقى عامرا فدنى فصاح به فاشرف ماثلا

غير الوحوش و غير اصلع اشيب كالنصر فوق شظية من مرقب

هل قرب قائمك الذى بوئته الا بغاية فرسخين و من لنا

ماء يصاب فقال ما من مشرب بالماء بين نقى وقى سبب

فثنى الاعنة نحو وعث فاجتلى قال اقلبوها انكم ان تقلبوا

ملساء تلمع كاللجين المذهب ترووا و لا تروون ان لم تقلب

فاعصوا صبوا فى قلعها فتمنعت حتى اذا اعيتهم اهوى لها

منهم تمتع صعبة لم تركب كفا متى ترد المغالب تغلب

فكانها كرة بكف خزور فسقاهم من تحتهم متسلسلا

عبل الذراع دحى بها فى ملعب عذبا يزيد على الالذ الا عذب

حتى اذا شربوا جميعا ردها اعنى ابن فاطمة الوصى و من يقل

ومضى فخلت مكانها لم يقرب فى فضله و فعاله لم يكذب

يعنى :

1 - شبى علىعليه‌السلام در راهى پس از وقت عشاء (در مسير صفين) به كربلا گذر كرد.

2 - تا اينكه به مردى جدا شده از مردم كه در عبادتگاه بسر مى برد رسيد، عبادتگاه كه پايه هايش در بيابان خشك و سوزانى قرار داشت.

3 - به آن سو حركت مى كرد كه در آنجا آبادى و متاعى جز وحشى هاى بيابان و پيرى داراى سر بى مو نبود.

4 - پس نزديك آن عبادتگاه رفت و آن پير را صدا كرد و آن پير، مانند پاسدارى كه در بالاى برجى نشسته باشد به پايين نگاه كرد.

5 - علىعليه‌السلام به آن پير فرمود: آيا در نزديك محل سكونت تو آبى پيدا مى شود؟ او در پاسخ گفت : آبى در اينجا نيست.

6 - جز در آن سوى دو فرسخى و كيست كه در ميان تپه هاى ريگ و بيابان خشك، براى ما آبى بيابد.

7 - پس علىعليه‌السلام افسار مركبها را به سوى زمين سخت و سنگلاخى بازگرداند و در آنجا برق سنگ صاف و نرمى به چشم خورد، سنگى كه همانند نقره آميخته به طلا مى درخشيد.

8 - علىعليه‌السلام به همراهان فرمود: اين سنگ را برگردانيد كه در اين صورت سيراب مى شويد و گرنه تشنه مى مانيد.

9 - پس همگان نيروى خود را براى از جا كندن آن سنگ به كار بردند ولى آن سنگ همچون شتر تندخويى كه از سوار شدنش جلوگيرى مى كند، تن به اطاعت آنان نداد.

10 - وقتى كه (آن سنگ) آنان را خسته و درمانده كرد، علىعليه‌السلام دستش را به سوى آن دراز كرد كه اگر به سوى جنگاورى دراز مى كرد، آن را مغلوب خود مى ساخت.

11 - پس گويى آن سنگ بزرگ در دست علىعليه‌السلام همچون گويى در دست جوان قوى پنجه اى است كه آن را به اين سو و آن سو مى افكند.

12 - و تشنگان را از آب زير آن سنگ سيراب كرد از آبى لذيذ و خوش گوار كه گواراترين آبها بود.

13 - پس از آنكه همگى از آب نوشيدند، علىعليه‌السلام آن سنگ را به جاى خود نهاد و رفت (و جاى آن سنگ پوشيده شد) به طورى كه گويا هيچ كس به آنجا نزديك نشده است.

14 - منظورم از اين شخص، علىعليه‌السلام پسر فاطمه (بنت اسد) است كه وصى (پيامبر اسلام (ص» مى باشد، او كه هركس در فضايل و ويژگيهاى ممتاز او سخن بگويد، دروغ نگفته و گزافه گويى نكرده است.

حديث ردالشمس

يكى از معجزات و براهين روشن الهى كه خداوند به خاطر امير مؤ منان علىعليه‌السلام آن را آشكار نمود، حادثه «ردالشمس» (برگشتن خورشيد است) كه روايات بسيار و سيره نويسان و مورخين آن را نقل كرده اند و شاعران آن را به شعر درآورده اند، و موضوع «ردالشمس» براى علىعليه‌السلام دوبار اتفاق افتاد، يكى در زمان زندگى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و ديگرى پس از وفات رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم انجام شد.

بازگشت خورشيد در زمان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

در مورد بازگشت خورشيد در زمان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اسماء بنت عميس و ام سلمه همسر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و جابر ابن عبدالله انصارى و ابوسعيد خدرى و جماعتى از اصحاب نقل كرده اند:

«روزى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در خانه اش بود، حضرت علىعليه‌السلام نيز در محضرش ‍ بود، در اين هنگام جبرئيل از جانب خداوند نزد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمد و با او به رازگويى پرداخت، وقتى كه سنگينى وحى، وجود پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را فرا گرفت، آن حضرت (كه مى بايست به جايى تكيه كند) زانوى على را بالش خود قرار داد و سرش را روى زانوى آن حضرت گذارد (اين موضوع از وقت نماز عصر تا غروب خورشيد ادامه يافت) و امير مؤ منانعليه‌السلام (چون نمى توانست سر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را به زمين بگذارد) نماز عصر خود را در همان حال نشسته خواند و ركوع و سجده هاى نماز را با اشاره انجام داد، وقتى كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از حالت وحى بيرون آمد و به حال عادى برگشت، به علىعليه‌السلام فرمود: «آيا نماز عصر از تو فوت شد؟»

علىعليه‌السلام عرض كرد: «به خاطر آن حالتى كه بر اثر وحى بر شما عارض شده بود، نتوانستم (سر تو را به زمين بگذارم) تا برخيزم و نماز بخوانم».

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به علىعليه‌السلام فرمود: «از خدا بخواه خورشيد را براى تو بازگرداند تا تو نماز عصر را ايستاده و در وقت خود بخوانى».

امام علىعليه‌السلام اين موضوع را از خدا خواست (خداوند دعايش را مستجاب كرد) و خورشيد (كه غروب كرده بود) بازگشت و در همان فضاى آسمان كه هنگام عصر قرار مى گيرد، قرار گرفت، امير مؤ منان علىعليه‌السلام نماز عصر خود را در وقتش خواند، سپس خورشيد غروب كرد.(129)

«اسماء بنت عميس» مى گويد: «سوگند به خدا! هنگام غروب خورشيد، صدايى همچون صداى اره (هنگام كشيدن) روى چوب، از آن شنيدم».

بازگشت خورشيد در زمان خلافت علىعليه‌السلام

بعد از رحلت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نيز خورشيد (يك بار ديگر) براى امير مؤ منان علىعليه‌السلام بازگشت كه داستانش از اين قرار است :

وقتى كه امير مؤ منان علىعليه‌السلام خواست در سرزمين بابل (نزديك كوفه) از اين سوى رود آب فرات به آن سو بگذرد (و به سوى جبهه صفين يا نهروان حركت كند) بسيارى از همراهان آن حضرت به عبور دادن چارپايان و اثاثيه خود از رود فرات اشتغال داشتند. علىعليه‌السلام با گروهى نماز عصر خود را به جماعت خواند ولى هنوز همه يارانش از آب نگذشته بودند كه خورشيد غروب كرد، با توجه به اينكه نماز عصر بسيارى از آنان قضا شد و عموم آنان از فضيلت نماز جماعت با علىعليه‌السلام محروم گشتند، وقتى به محضر علىعليه‌السلام رسيدند، با او در اين باره سخن گفتند، آن حضرت وقتى گفتار آنان را شنيد، از درگاه خدا خواست تا خورشيد را برگرداند به اندازه اى كه همه يارانش نماز عصر را با جماعت و در وقت عصر بخوانند. خداوند دعاى امير مؤ منان علىعليه‌السلام را به استجابت رساند و خورشيد به همان نقطه فضايى كه هنگام وقت عصر در آن قرار مى گرفت بازگشت. مسلمين، نماز عصر را با آن حضرت به جماعت خواندند و پس از سلام نماز، خورشيد غروب كرد و هنگام غروب، صداى هولناك و بلندى از آن برخاست كه مردم از ترس وحشتزده شدند و ذكر: سبحان الله و لا اله الا الله و استغفر الله و الحمد لله را بسيار به زبان آوردند و خداى بزرگ را به خاطر اين نعمت (ردالشمس) كه بر ايشان آشكار نمود، حمد و سپاس گفتند و خبر اين حادثه عجيب، به همه جا از شهرها و نقاط دوردست رسيد و در ميان مردم شايع گرديد.(130)

اشعار سيد حميرى پيرامون برگشتن خورشيد

سيد حميرى (شاعر آزاده و حماسه سراى تشيع كه مختصرى از شرح حالش در پاورقى چند صفحه قبل گذشت)(131) در اين باره چنين سرود:

ردت عليه الشمس لما فاته حتى تبلج نورها فى وقتها

وقت الصلوة وقد دنت للمغرب للعصر ثم هوت هوى الكوكب

و عليه قد ردت ببابل مرة الا ليوشع اوله من بعد

اخرى و ما ردت لخلق معرب ولردها تأويل امر معجب

يعنى :

«خورشيد براى علىعليه‌السلام هنگامى كه نماز عصر در وقتش از او قضا شد، بازگشت با اينكه نزديك بود غروب كند، به گونه اى كه در نقطه وقت عصر قرار گرفت و مى درخشيد و بعد از نماز عصر، همچون ستاره اى كه در پنهانى فرو رود، فرو رفت.

و بار ديگر در سرزمين بابل (نزديك كوفه) خورشيد براى علىعليه‌السلام بازگشت و براى هيچ كس از آنان كه بيان قاطع (براى اثبات نبوت و امامت خود) دارند، خورشيد باز نگشت، مگر براى يوشع (وصى موسى)(132) و بعد از او براى علىعليه‌السلام و اين بازگشت خورشيد، بيانگر موضوع عجيب و شگفتى است (و داراى معناى بلند است» ).

فرزندان علىعليه‌السلام

در اينجا به ذكر فرزندان امير مؤ منان علىعليه‌السلام و تعداد آنان و نامهاى آنها مى پردازيم و به مختصرى از امور مربوط به آنان اشاره مى نماييم. امام علىعليه‌السلام داراى 27 فرزند پسر و دختر بود:

1 - امام حسنعليه‌السلام .

2 - امام حسينعليه‌السلام .

3 - زينب كبرى (سلام الله عليها).

4 - زينب صغرى كه كنيه اش «ام كلثوم» بود.

«مادر اين چهار فرزند، حضرت فاطمه بتول، سرور زنان دو جهان، دختر سيد رسولان و خاتم پيامبران، محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است».

5 - محمد (معروف به محمد حنفيه) كه كنيه اش ابوالقاسم بود، مادرش ‍«خوله» دختر جعفر بن قيس الحنفيه نام داشت.

6 و 7 - عمر و رقيه كه دوقلو بودند و مادرشان «ام حبيب» دختر ربيعه بود.

8 - عباس.

9 - جعفر.

10 - عثمان.

11 - عبدالله.

«اين چهار نفر در كربلا همراه برادرشان امام حسينعليه‌السلام به شهادت رسيدند، مادرشان «ام البنين» دختر حزام بن خالد بن جعفر بن دارم مى باشد».

12 - محمد اصغر كه كنيه اش ابوبكر بود.

13 - عبيدالله (اين دو فرزند نيز در كربلا همراه برادرشان امام حسينعليه‌السلام به شهادت رسيدند، مادرشان «ليلى» دختر مسعود دارمى است).(133)

14 - يحيى كه مادرش «اسماء بنت عميس خثئمى» بود.

15 - ام الحسن.

16 - رمله (مادر اين دو «ام سعيد» دختر عروة بن مسعود ثقفى بود).

17 - نفيسه.

18 - زينب صغرى.

19 - رقيه صغرى.

20 - ام هانى.

21 - ام الكرام.

22 - جمانه كه كنيه اش ام جعفر بود.

23 - امامه.

24 - ام سلمه.

25 - ميمونه.

26 - خديجه.

27 - فاطمه (اين يازده نفر از مادران مختلف بودند).

حضرت فاطمه زهرا (سلام الله عليها) بعد از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پسرى سقط كرد كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در آن وقت كه او در رحم مادر بود نامش را «محسن» گذاشت(134) ، بنابراين، مطابق قول شيعه، فرزندان امير مؤ منان علىعليه‌السلام 28 نفر بودند، خداوند آگاهتر و حاكمتر است.

گذرى بر زندگى امام دوم حضرت حسن مجتبىعليه‌السلام