نگاهى بر زندگى دوازده امام (عليهم السلام)

نگاهى بر زندگى دوازده امام (عليهم السلام)0%

نگاهى بر زندگى دوازده امام (عليهم السلام) نویسنده:
گروه: سایر کتابها

نگاهى بر زندگى دوازده امام (عليهم السلام)

نویسنده: علامه حلى (ره)
گروه:

مشاهدات: 10732
دانلود: 2233

توضیحات:

نگاهى بر زندگى دوازده امام (عليهم السلام)
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 38 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 10732 / دانلود: 2233
اندازه اندازه اندازه
نگاهى بر زندگى دوازده امام (عليهم السلام)

نگاهى بر زندگى دوازده امام (عليهم السلام)

نویسنده:
فارسی

ويژگيهاى زندگى امام حسنعليه‌السلام

بعد از امير مؤ منان علىعليه‌السلام مقام امامت به فرزندش امام حسنعليه‌السلام رسيد. مادر امام حسنعليه‌السلام حضرت فاطمه سرور بانوان دو جهان، دختر پيامبر اسلام، سيد رسولان، حضرت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است، كنيه او «ابومحمد» مى باشد.

او در شب نيمه ماه رمضان سال سوم هجرى(135) در مدينه چشم به اين جهان گشود، مادرش حضرت فاطمه (سلام الله عليها) روز هفتم تولدش او را در پارچه حرير بهشتى - كه جبرئيل آن را براى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آورده بود - پيچيد و نزد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آورد، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم او را «حسن» ناميد و گوسفندى براى او قربانى كرد، اين مطلب را جمعى، از امام صادقعليه‌السلام نقل كرده اند.

امام حسنعليه‌السلام از نظر اخلاق و روش و سيادت، شبيه ترين مردم به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود، اين موضوع را جماعتى از انس بن مالك نقل كرده اند كه او گفت :

لم يكن احد اشبه برسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم من الحسن بن على.

«هيچ كس نبود كه مانند حسنعليه‌السلام به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شباهت داشته باشد».

روايت شده : حضرت فاطمه (سلام الله عليها) حسن و حسين (عليهماالسلام) را به حضور رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آورد آن هنگام كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در بستر بيمارى و رحلت بود، عرض كرد: «اى رسول خدا! اين دو نفر، فرزندان تو هستند، پس ‍ چيزى را از طريق ارث به آنان برسان».

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:

اما الحسن فان له هيبتى و سوددى و اما الحسين فان له جودى و شجاعتى.

«اما حسنعليه‌السلام پس براى اوست وقار و شكوه و بزرگوارى من، و اما حسينعليه‌السلام پس از براى اوست سخاوت و شجاعت من».

وصيت امام علىعليه‌السلام به امام حسنعليه‌السلام

امام حسنعليه‌السلام وصى پدرش امير مؤ منان بر خاندان و فرزندان و اصحاب پدرش بود و علىعليه‌السلام به او وصيت كرد كه در آنچه وقف كرده و صدقه قرار داده نظارت كند و براى اين موضوع، «عهدنامه اى» نوشت كه مشهور است.

و وصيت او به امام حسنعليه‌السلام بيانگر نشانه ها و اركان دين و چشمه هاى حكمت و برنامه هاى اخلاقى است و بيشتر دانشمندان بزرگ، اين وصيت را نقل كرده اند و بسيارى از فقها و انديشمندان در جهت دين و دنياى خود از دستورهاى آن وصيت، بهره مند شده اند.(136)

سخنرانى امام حسنعليه‌السلام بعد از شهادت پدر

هنگامى كه امير مؤ منان علىعليه‌السلام از دنيا رفت، امام حسنعليه‌السلام براى مردم خطبه خواند و حق خود (يعنى حقوق رهبرى) را براى مردم بيان كرد، ياران پدرش با آن حضرت بيعت كردند، بر اين اساس كه هركه با او مى جنگد، بجنگند و با هر كه با او در صلح هست، در صلح باشند.

«ابواسحاق سبيعى» و ديگران نقل كرده اند: در صبح آن شبى كه امير مؤ منان علىعليه‌السلام از دنيا رفت، امام حسنعليه‌السلام براى اصحاب سخنرانى كرد، پس از حمد و ثناى الهى و درود فرستادن بر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:

«شب گذشته مردى از ميان شما رفت كه پيشينيان در كردار نيك، از او پيشى نگرفتند و آيندگان در رفتار، به او نخواهند رسيد، او همواره همراه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با دشمنان جنگيد و با نثار جانش از حريم پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دفاع نمود، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هنگام روانه كردن او به سوى جبهه ها، پرچمش را به او مى داد، جبرئيل در جانب راست او و ميكائيل در جانب چپ او، آن حضرت را در ميان مى گرفتند و از جبهه برنمى گشت تا خداوند، فتح و پيروزى را به دست او ايجاد كند.

در همان شبى كه عيسى بن مريمعليه‌السلام به سوى آسمان عروج كرد و حضرت يوشع بن نون وصى موسىعليه‌السلام وفات يافت، از دنيا رفت و از مال دنيا جز هفتصد درهم باقى نگذارد، اين هفتصد درهم از جيره اى بود كه از حق بيت المال خود زياد آمده و مى خواست با آن خادمى براى خانواده اش خريدارى كند، در اين هنگام گريه گلوى امام حسن را گرفت و گريه كرد و همه حاضران با او گريه كردند». سپس ‍ فرمود:

«من پسر بشير (مژده دهنده، يعنى رسول خدا (ص» هستم، من پسر نذير (هشدار دهنده يعنى رسول خدا (ص» هستم، من پسر كسى هستم كه به اذن خدا مردم را به سوى خدا دعوت مى كرد، من پسر چراغ تابناك هدايت هستم، من از خاندانى هستم كه خداوند، پليدى و ناپاكى را از آنان دور ساخت و آنان را به طور كامل پاكيزه نمود.(137) من از خاندانى هستم كه خداوند دوستى به آنان را در قرآنش واجب كرده و فرموده است :( ...قُل لَّا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَىٰ وَمَن يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَّزِدْ لَهُ فِيهَا حُسْنًا... ) (138)

اى پيامبر! بگو من پاداشى براى رسالت نمى خواهم، مگر دوستى در حق خويشاوندان و هركه نيكى كند، بر نيكى او بيفزاييم».

منظور از «حسنه» (نيكى) در اين آيه، دوستى ما خاندان است و سپس ‍ (سخنرانى را به پايان رساند و) نشست.

بيعت مردم با امام حسنعليه‌السلام

پس از خطبه امام حسنعليه‌السلام عبدالله بن عباس پيش روى آن حضرت ايستاد و خطاب به مردم گفت : «اى مردم! اين (اشاره به امام) پسر پيامبر شما و وصى امام شماست، با او بيعت كنيد».

مردم به اين دعوت، پاسخ مثبت دادند و گفتند: «به راستى او (امام حسن) چقدر در نزد ما محبوب است و چقدر حق او بر ما واجب مى باشد و با آن حضرت به عنوان خلافت بيعت كردند».

و اين جريان در روز جمعه 21 ماه رمضان سال چهل هجرت (در كوفه) واقع شد. آنگاه امام حسنعليه‌السلام به تعيين استانداران و كارگزاران پرداخت و فرماندهان را نصب نمود و عبدالله بن عباس را (براى استاندارى بصره) به بصره فرستاد و شؤ ون كشور اسلامى را تنظيم نموده و زير نظر گرفت.

اعدام دو جاسوس معاويه و نامه امام حسنعليه‌السلام به او

هنگامى كه خبر شهادت امير مؤ منان علىعليه‌السلام به معاويه (كه در شام بود) رسيد و همچنين به او خبر رسيد كه مردم با پسر على، امام حسن (عليه‌السلام ) بيعت كرده اند، دو مرد را به عنوان جاسوس به طور مخفى براى گزارش اطلاعات به كوفه و بصره فرستاد، مردى از طايفه «حمير» را به كوفه فرستاد و مردى از دودمان«بنى قين» را به بصره روانه كرد تا آنچه يافتند براى معاويه بنويسند و جريان خلافت امام حسن (ع ) را تباه سازند.

امام حسنعليه‌السلام از نيرنگ معاويه و جاسوسهاى او اطلاع يافت، دستور داد آن مرد حميرى را كه نزد حجامت كننده اى (خون گيرى) پنهان شده بود، بيرون آوردند و گردن زدند و 7نامه اى به بصره نوشت (و كارگزاران آن حضرت در بصره) جاسوس ‍ بنى قينى را كه در نزد طايفه بنى سليم پنهان شده بود، بيرون آوردند و گردن زدند.

سپس امام حسنعليه‌السلام براى معاويه نامه نوشت و آن نامه اينگونه بود:

«بعد از حمد و ثناى الهى، تو مردانى را به عنوان حيله گرى و غافلگيرى مى فرستى و جاسوسانى را گسيل مى دارى، گويى جنگ را دوست مى دارى و من آن را نزديك مى بينم، در انتظار آن باش - ان شاء الله تعالى - و به من گزارش ‍ رسيده كه تو خشنودى مى كنى به موضوعى (يعنى به درگذشت على (ع» كه هيچ خردمندى، براى آن خشنودى و شماتت نمى كند، بى شك كار تو همانند كسى است كه پيشينيان درباره اش گفته اند:

فقل للذى يبغى خلاف الذى مضى فانا و من قدمات منا لكالذى

تجهز لاخرى مثلها فكان قد يروح فيمسى للمبيت ليغتدى

به آن كسى كه خلاف روند ديگران كه در گذشته اند را مى جويد، بگو آماده باش ‍ براى رفتن همانند ديگران كه گويى سراغ تو نيز آمده است (همانگونه كه مرگ دامنگير ديگران شد دامنگير تو نيز مى شود) زيرا ما و آن شخصى كه از ما مرده است، همانند كسى هستيم كه شب به جايى برود و در آنجا تا صبح بماند و سپس از آنجا كوچ نمايد».

جريان دردناك شهادت امام حسنعليه‌السلام

از جمله رواياتى كه پيرامون علت شهادت امام حسنعليه‌السلام نقل شده از مغيره است كه گفت : «وقتى كه ده سال از خلافت معاويه گذشت و تصميم گرفت تا براى جانشينى پسرش يزيد از مردم بيعت بگيرد، براى «جعده» دختر اشعث بن قيس (سردسته منافقان) پيام فرستاد كه اگر حسنعليه‌السلام را مسموم كنى، من تو را به همسرى پسرم يزيد درمى آورم و صدهزار درهم نيز براى او فرستاد. جعده، امام حسنعليه‌السلام را مسموم كرد. معاويه آن مبلغ پول را به او بخشيد، ولى او را همسر يزيد نكرد، بعدا مردى از خاندان طلحه با او ازدواج كرد و او داراى فرزندانى از جعده شد، وقتى كه بين آن فرزندان و ساير قبايل قريش درگيرى لفظى مى شد، فرزندان جعده را سرزنش مى كردند و مى گفتند: «يا بنى مسمة الازواج! اى پسران زنى كه خوراننده زهر به شوهرانش بود!»

وصيت امام حسنعليه‌السلام

«عبدالله بن ابراهيم مخارقى» نقل مى كند: وقتى كه امام حسنعليه‌السلام در حال احتضار بود، امام حسينعليه‌السلام را طلبيد و به حسينعليه‌السلام فرمود: «برادرم! هنگام فراق است، من به خداى خود مى پيوندم، مرا با زهر مسموم نموده اند و جگرم در طشت افتاده است، من آن كس را كه به من زهر داد، به خوبى مى شناسم و مى دانم كه اين زهر توسط چه كسى فرستاده شد، در پيشگاه خداوند، خودم با او محاكمه مى كنم، تو را به حقى كه بر گردنت دارم سوگند مى دهم كه مبادا در اين باره سخنى بگويى، در انتظار آنچه خداوند برايم پديد مى آورد، باش، وقتى كه از دنيا رفتم چشمم را بپوشان و مرا غسل بده و كفن كن و بر تابوتم بگذار و كنار قبر جدم رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ببر، تا با او تجديد ديدار كنم، سپس مرا كنار قبر جده ام فاطمه (بنت اسد) ببر و در همانجا به خاك بسپار، اى پسر مادرم! به زودى بدانى كه مردم گمان مى كنند تو مى خواهى جنازه ام را در كنار قبر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دفن كنى، مى كوشند تا جلوگيرى كنند، تو را به خدا سوگند مى دهم مبادا به خاطر من به اندازه شيشه حجامتى، خون ريخته شود».

سپس درباره خانواده و فرزندان و آنچه از او باقى مانده سفارش كرد و امام حسينعليه‌السلام را بر آنان وصى قرار داد و همچنين او را بر آنچه پدرش امير مؤ منان علىعليه‌السلام وصيت كرده بود، وصى خود كرد و شايستگى امام حسينعليه‌السلام را براى خلافت بيان نمود و شيعيانش را به جانشينى آن حضرت راهنمايى كرد و به آنان فرمود:«بعد از من حسينعليه‌السلام نشانه (اسلام و يادگار پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم » است».

جلوگيرى مروانيان از دفن جنازه

پس از آنكه امام حسنعليه‌السلام چشم از جهان فروبست، امام حسينعليه‌السلام طبق وصيت، بدن او را غسل داد و كفن كرد و آن را بر تابوتى گذارد و براى تازه كردن ديدار به سوى قبر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حمل نمود. مروان (كه آن هنگام از طرف معاويه فرماندار مدينه بود) با اطرافيانش (بنى اميه) تصور كردند كه امام حسينعليه‌السلام مى خواهد جسد برادرش را كنار قبر رسول خدا دفن نمايد، لذا با دارودسته خود اجتماع كردند و لباس جنگ پوشيدند تا از آن جلوگيرى نمايند.

وقتى كه امام حسينعليه‌السلام جنازه برادر را به جانب قبر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آورد تا تجديد عهد نمايد، مروانيان از هرسو به گرد هم آمدند، «عايشه» نيز سوار بر استر شده و به آنان پيوست و فرياد مى زد:

ما لى و لكم تريدون ان تدخلوا بيتى من لا احب.

«ما را به شما چكار؟ آيا مى خواهيد شخصى را به خانه من وارد كنيد كه من او را دوست ندارم».

و مروان مى گفت : «چه بسا جنگى كه بهتر از شادى و آسايش است، آيا عثمان در دورترين نقطه مدينه دفن گردد ولى حسن پيش قبر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دفن شود؟! هرگز اين كار نخواهد شد تا من شمشير به دست دارم (و قدرت در دست من است» ).

نزديك بود فتنه و درگيرى شديدى بين بنى اميه و بنى هاشم روى دهد عبدالله بن عباس با شتاب نزد مروان رفت و به او چنين گفت : «اى مروان! از هرجا كه آمده اى به همانجا برگرد، ما قصد نداريم كه حسنعليه‌السلام را در كنار قبر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به خاك بسپاريم بلكه قصد ما اين است كه با زيارت قبر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ديدارمان را با آن حضرت تازه كنيم، سپس جنازه را به كنار قبر جده اش فاطمه (بنت اسد (عليهاالسلام» مى بريم و طبق وصيت آن حضرت و همانجا به خاك مى سپاريم و اگر امام حسنعليه‌السلام وصيت مى كرد كه جنازه اش در كنار قبر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دفن شود به خوبى مى دانستى كه تو عاجزتر از آن هستى كه ما را از اين كار منع كنى، ولى خود آن حضرت داناتر به خدا و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و نگهدارى حرمت قبر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است، از اينكه توهين و ويران گردد چنانكه ديگرى اين كار را كرد و بدون اذن او، داخل خانه اش شد».

سپس ابن عباس به عايشه رو كرد و گفت :

واسواءتاه! يوما على بغل و يوما على جمل تريدين ان تطفئى نورالله و تقاتلين اولياءالله، ارجعى...

«اين چه رسوايى و بى شرمى است؟ روزى سوار بر استر و روزى سوار بر شتر مى شوى و مى خواهى نور خدا را خاموش كنى و با دوستان خدا بجنگى، برگرد از آنچه ترس داشتى كار مطابق خواسته تو شده و آنچه را دوست دارى به آن رسيده اى (آرام باش كه ما تصميم بر دفن جنازه امام حسنعليه‌السلام در كنار قبر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نداريم) و سوگند به خدا - گرچه طول بكشد - روزى خواهد آمد كه خداوند انتقام اين خاندان نبوت را از شما بگيرد».(139)

امام حسينعليه‌السلام به پيش آمد و فرمود: «اگر وصيت امام حسنعليه‌السلام به من نبود كه حتى به اندازه شيشه خون حجامتگرى در مورد من خونريزى نشود، شما به خوبى مى فهميديد كه چگونه شمشيرهاى خدا در مورد شما به كار گرفته مى شد (و شما را سر جاى خود مى نشاند) شما رشته پيمانهاى ميان ما و خود را گسستيد و آنچه را كه ما با شما شرط كرديم، نابود كرديد».

سپس امام حسينعليه‌السلام با همراهان، جنازه امام حسنعليه‌السلام را به سوى بقيع بردند و در كنار قبر جده اش فاطمه بنت اسد (مادر على (ع» به خاك سپردند.

امام حسنعليه‌السلام در روز 28 صفر سال پنجاه هجرى در حالى كه 48 سال از عمرش ‍ مى گذشت از دنيا رفت، دوران خلافتش ده سال بود، برادر و وصيش امام حسينعليه‌السلام جنازه او را غسل داد و كفن كرد و در كنار قبر جده اش فاطمه بنت اسد، به خاك سپرد.

فرزندان امام حسنعليه‌السلام

امام حسنعليه‌السلام پانزده فرزند پسر و دختر داشت كه عبارت بودند از:

1 - زيد.

2 - ام الحسن.

3 - ام الحسين (مادر اين سه نفر «ام بشير» دختر ابومسعود، عقبة بن عمروبن ثعلبه از قبيله خزرج بود).

4 - حسن مثنى (مادرش «خوله» دختر منظور فزارى بود).

5 - عمر.

6 - قاسم.

7 - عبدالله.

8 - عبدالرحمان.

9 - حسين كه لقبش «اثرم» بود.

10 - طلحه.

11 - فاطمه (مادر اين سه نفر «ام اسحاق» دختر طلحة بن عبيدالله تيمى بود).

12 - ام عبدالله.

13 - فاطمه.

14 - ام سلمه.

15 - رقيه.

گذرى بر زندگى امام سوم حضرت حسينعليه‌السلام

ويژگيهاى زندگى امام حسينعليه‌السلام

بعد از امام حسن مجتبىعليه‌السلام مقام امامت به برادرش امام سوم حضرت حسين بن على (عليهما‌السلام ) رسيد، بر اساس گفتار صريح جدش رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و پدرش ‍ علىعليه‌السلام و بر اساس وصيت برادرش امام حسنعليه‌السلام كنيه او «ابوعبدالله» بود كه در شب پنجم شعبان سال چهارم هجرت(140) در مدينه چشم به اين جهان گشود.

مادرش فاطمه (عليهما‌السلام ) او را به حضور رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آورد، آن حضرت از ديدار او شادمان شد و نامش را حسين گذارد و گوسفندى براى او قربانى كرد.

او و برادرش (حسنعليه‌السلام » به گواهى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دو آقاى جوانان بهشت مى باشند و به اتفاق راءى همه علماى اسلام كه در آن هيچ شكى نيست، آنان دو«سبط»(141) پيامبر رحمت هستند و امام حسنعليه‌السلام از سر تا سينه به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شباهت داشت و امام حسينعليه‌السلام از سينه تا پا شبيه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود.

و حسن و حسين (عليهما‌السلام ) دو محبوب خاص رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و دو گل خوشبوى مخصوص آن حضرت در ميان همه بستگان و فرزندانش بودند.

چند روايت در شأن امام حسن و امام حسينعليه‌السلام

1 - «زاذان» مى گويد: از سلمان شنيدم مى گفت از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شنيدم درباره حسن و حسين (عليهما‌السلام ) مى فرمود:

اللهم انى احبهما فاحبهما و احب من احبهما.

«خدايا! من حسن و حسين (عليهما‌السلام ) را دوست دارم پس آنان را دوست بدار و «نيز» دوست بدار آن كسى را كه آنان را دوست بدارد».

و نيز فرمود: «كسى كه حسن و حسين (عليهما‌السلام ) را دوست بدارد، او را دوست دارم و كسى را كه من دوست دارم خداوند او را دوست دارد و كسى را كه خدا دوست بدارد او را وارد بهشت مى كند و هر آن كس كه حسن و حسين (عليهما‌السلام ) را دشمن دارد، من او را دشمن دارم و كسى را كه من دشمن بدارم، خداوند او را دشمن بدارد و كسى را كه خداوند دشمن دارد او را داخل آتش ‍ هميشگى دوزخ گرداند».

و نيز فرمود: «اين دو فرزندم، دو گل خوشبوى من هستند».

2 - «ابن مسعود» نقل مى كند: «رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نماز مى خواند (ديدم) حسن و حسين آمدند و بر پشت رسول خدا (در سجده) سوار شدند وقتى كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سر از سجده برداشت آنان را آرام گرفت و به زمين گذارد، وقتى كه به سجده دوم رفت، باز آنان با هم بر پشت آن حضرت سوار شدند. پس از نماز، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم يكى را بر زانوى راست و ديگرى را بر زانوى چپ گذارد و فرمود: «من احبنى فليحب هذين؛ كسى كه مرا دوست بدارد، بايد اين دو را دوست بدارد».

حسن و حسين (عليهما‌السلام ) دو حجت خدا براى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در سرگذشت «مباهله» (كه قبلا خاطرنشان شد) بودند و دو حجت خدا در دين اسلام بعد از پدرشان امير مؤ منان علىعليه‌السلام بودند.

3 - امام صادقعليه‌السلام نقل كرد كه امام حسنعليه‌السلام به اصحاب خود فرمود:

«خداوند داراى دو شهر است؛ يكى از آنها در مشرق و ديگرى در مغرب است، خداوند در اين دو شهر، افرادى را آفريده كه هرگز فكر نافرمانى از خدا نكرده اند، سوگند به خدا! در ميان اين دو شهر و در خود آن دو شهر، براى خداوند غير از من و برادرم حسينعليه‌السلام هيچ كس حجت بر بندگانش نيست».

و نظير اين روايت از امام حسينعليه‌السلام نقل شده كه در روز عاشورا به پيروان ابن زياد فرمود:

«چرا شما براى جنگ با من همدست شده ايد، بدانيد كه سوگند به خدا اگر مرا بكشيد يقينا آن كس را كه حجت خدا بر شماست كشته ايد و سوگند به خدا بين«جابلقا» و «جابرسا» (يعنى در همه دنيا) پسر پيغمبرى كه خداوند به وسيله او بر شما احتجاج كند، غير از من نيست».

منظور امام حسينعليه‌السلام از «جابلقا» و «جابرسا» همان دو شهر (در مشرق و مغرب) است كه در كلام امام حسنعليه‌السلام آمده بود.

مقام امام حسن و امام حسينعليه‌السلام در دوران كودكى

از براهين و نشانه هاى روشن اوج كمال حسن و حسين (عليهما‌السلام ) (در دوران كودكى) علاوه بر آنچه در جريان مباهله ذكر شد (كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آن دو را كه كودك بودند با خود براى مباهله برد) يكى اينكه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با آنان (با اينكه كودك بودند) بيعت كرد(142) و آن حضرت در ظاهر با هيچ كودكى غير از آنان بيعت ننموده است.

ديگر اينكه : آيات قرآن در شاءن آنان به خاطر كردار نيكشان بر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نازل گرديد، با اينكه خردسال بودند و نظير آن در مورد هيچ كسى نازل نشده است، خداوند در قرآن مى فرمايد:

( وَيُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَىٰ حُبِّهِ مِسْكِينًا وَيَتِيمًا وَأَسِيرًا ( 8 ) إِنَّمَا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لَا نُرِيدُ مِنكُمْ جَزَاءً وَلَا شُكُورًا ( 9 ) إِنَّا نَخَافُ مِن رَّبِّنَا يَوْمًا عَبُوسًا قَمْطَرِيرًا ( 10 ) فَوَقَاهُمُ اللَّهُ شَرَّ ذَٰلِكَ الْيَوْمِ وَلَقَّاهُمْ نَضْرَةً وَسُرُورًا ( 11 ) وَجَزَاهُم بِمَا صَبَرُوا جَنَّةً وَحَرِيرًا ) .(143)

«آنان (پيامبر، على، فاطمه، حسن و حسين (عليهم‌السلام » غذاى خود را به خاطر دوستى خدا، به مسكين و يتيم و اسير مى دهند (و مى گويند) ما شما را در راه خدا طعام مى دهيم، از شما نه پاداشى مى خواهيم و نه سپاسگزارى، بى گمان ما از پروردگارمان مى ترسيم در روزى كه گرفته روى و پريشان باشد، پس خداوند آنان را از شر آن روز نگاه داشت و آنان را شاد و خرم نمود و به خاطر صبر و شكيبائيشان، خداوند بهشت و لباس حرير بهشتى را به آنان پاداش داد».

اين گفتار خداوند، شامل حال حسن و حسين (عليهما‌السلام ) همراه پدر و مادرشان شد و در ضمن بيانگر گفتار آن دو بزرگوار و حالت درونى آنان است و اين دو (گفتار، و حالت معنوى) نشانگر آشكار امامت و حجت بزرگ حسن و حسين (عليهما‌السلام ) بر مردم مى باشد، چنانكه قرآن خبر از سخن گفتن حضرت مسيحعليه‌السلام در گهواره مى دهد.(144) و همين معجزه و نشانه صدق نبوت او بود و حكايت از آن داشت كه او در پيشگاه خدا از ويژگى مخصوصى برخوردار است، به خاطر آن كرامتى كه بيانگر مقام ارجمند او در پيشگاه خدا و برترى او بر ديگران است. و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با صراحت به امامت امام حسينعليه‌السلام و امامت برادرش تصريح كرده است آنجا كه فرموده است :

ابناى هذان امامان قاما او قعدا؛ اين دو پسرانم، دو امام هستند خواه بپا خيزند (و بجنگند) و خواه بنشينند (و صلح كنند» ).

و وصيت امام حسنعليه‌السلام بر امامت او دلالت دارد، چنانكه وصيت امير مؤ منان علىعليه‌السلام بر امامت امام حسنعليه‌السلام دلالت داشت بر اساس وصيت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در مورد امامت امير مؤ منان علىعليه‌السلام بعد از خودش.

امام حسينعليه‌السلام در دوران امامت

(پس از شهادت امام حسنعليه‌السلام در سال پنجاه هجرى، امام حسينعليه‌السلام به مقام امامت رسيد و امامت او يازده سال به طول انجاميد كه حدود ده سال آن در زمان خلافت معاويه بود).

امامت امام حسينعليه‌السلام پس از شهادت امام حسنعليه‌السلام به دليل آنچه قبلا بيان شد، ثابت است و اطاعت از او بر همه مردم واجب خواهد بود هرچند به خاطر تقيه، مردم را به امامت خود دعوت نكند و بر اساس پيمان صلحى كه بين او و معاويه بود، مى بايست به آن وفا كند. روش امام حسنعليه‌السلام در زمان معاويه همانند روش پدرش ‍ امير مؤ منان علىعليه‌السلام بود، در اين جهت كه علىعليه‌السلام با اينكه بعد از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم امام برحق بود، خاموش نشست (يعنى جنگ نكرد).

همچنين روش امام حسينعليه‌السلام در اين دوران، همانند روش برادرش امام حسنعليه‌السلام پس از برقرارى صلح با معاويه بود كه با ترك جنگ و خوددارى زندگى مى كرد، اتخاذ اينگونه روش - در برهه اى از زمان - به پيروى از روش رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود در آن وقت كه آن حضرت در مكه «در شعب ابوطالب» توسط مشركان محصور بود (كه ناگزير شد سه سال يعنى از سال هفتم تا نهم بعثت در آن شعب با خاموشى بسر برد) و يا در ماجراى هجرت و بيرون آمدن از مكه، در غار پنهان شد و خود را از ديد مشركان، پنهان ساخت.

هجرت و جهاد امام حسينعليه‌السلام

هنگامى كه معاويه (در نيمه رجب سال شصت هجرى) از دنيا رفت و دوران صلح (آتش بس) كه مانع آن بود تا امام حسينعليه‌السلام مردم را به امامت خود دعوت نمايد به پايان رسيد در محدوده توان و امكانات خود، مساءله رهبرى خود را آشكار ساخت و در هر فرصتى براى آگاهى بخشى به ناآگاهان استفاده نمود و رفته رفته يارانى به گرد او آمدند، آنگاه آن حضرت مردم را به جهاد و نبرد (با سلطنت يزيد و بنى اميه) دعوت نمود و آماده جنگ شد و با اهل بيت و فرزندان خود از حرم خدا و حرم رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم (از مكه و مدينه) به سوى عراق رهسپار گرديد تا به كمك شيعيانش كه او را (به آمدن به كوفه) دعوت نموده بودند، با دشمن جنگ كند.

امام حسينصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نخست پسرعمويش «مسلم بن عقيل»عليه‌السلام را به سوى كوفه فرستاد و او را براى دعوت مردم به جهاد و گرفتن بيعت از مردم برگزيد، مردم كوفه با او براى جهاد، بيعت كردند و پيمان وفادارى خود را به او اعلام داشتند و خيرخواهيش را به جان پذيرفتند، ولى طولى نكشيد كه (وقتى ورق برگشت) آنان بيعت خود را شكستند و دست از يارى او كشيدند و او را تسليم دشمن نمودند و دشمن (در يك جنگ نابرابر) او را كشت و مردم كوفه از مسلم دفاع ننمودند. سپس ‍ (همين مردم اغفال شده) براى جنگ با امام حسين از كوفه خارج شدند، آن حضرت را (در سرزمين كربلا) محاصره كردند و او را از رفتن به شهرها بازداشتند و آنچنان او را در تنگنا قرار دادند كه نه راه گريزى داشت و نه يار و ياورى و بين او و آب فرات جدايى انداختند تا اينكه بر او دست يافتند و آن حضرت را (در يك جنگ نابرابر) كشتند و آن بزرگوار در حالى كه تشنه لب، مجاهد، شكيبا، مخلص و مظلوم بود به شهادت رسيد، بيعتش را شكستند، حريم حرمتش را دريدند و به هيچ وعده او وفا نكردند و هرگونه رشته پيمان با او را گسستند و آن حضرت همچون پدر و برادرش شهيد شد.

فراز و نشيبهاى عمر امام حسينعليه‌السلام

امام حسينعليه‌السلام روز شنبه دهم محرم سال 61 هجرى بعد از نماز ظهر، مظلوم و تشنه لب به شهادت رسيد در حالى كه شكيبا بود و براى خدا و دستيابى به فيوضات الهى (به جهاد تا سرحد شهادت) اقدام كرد، در اين وقت 58 سال از عمرش ‍ مى گذشت، هفت سال (اول عمرش) را با رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گذراند، 37 سال را با پدرش امير مؤ منان علىعليه‌السلام و 47 سال را با برادرش امام حسنعليه‌السلام سپرى نمود و مدت خلافتش بعد از برادرش يازده سال بود. در پاداش بلكه در وجوب زيارت مرقد شريف امام حسينعليه‌السلام روايات بسيار نقل شده است از جمله امام صادقعليه‌السلام فرمود:

زيارة الحسين بن علىعليه‌السلام واجبة على كل من يقر للحسين بالامامة من الله تعالى.

«زيارت (قبر) امام حسينعليه‌السلام بر هركسى كه معتقد به امامت او از جانب خداست واجب است ».

و نيز فرمود: «پاداش زيارت امام حسينعليه‌السلام معادل صد حج نيكو و صد عمره مقبول مى باشد».

و رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: «من زار الحسينعليه‌السلام بعد موته فله الجنة؛ كسى كه بعد از شهادت حسينعليه‌السلام مرقد او را زيارت كند، بهشت از براى اوست».

و در اين باره روايات بى شمارى نقل شده است.(145)

فرزندان امام حسينعليه‌السلام

امام حسينعليه‌السلام داراى شش فرزند بود:

1 - على بن الحسين (امام سجاد) كنيه او «ابومحمد» بود، مادرش «شاه زنان» دختر يزدگرد (سوم) بود.

2 - على بن الحسينعليه‌السلام (معروف به على اكبر) كه در كربلا در جريان عاشورا به شهادت رسيد، مادرش «ليلى» دختر ابوقرة بن عروة بن مسعود ثقفى بود.

3 - جعفر بن حسين كه فرزند نداشت و مادرش از قبيله قضاعيه بود، و جعفر در زمان حيات امام حسينعليه‌السلام از دنيا رفت.

4 - عبدالله، كه در روز عاشورا در آغوش پدر بود، تيرى از جانب دشمن به او اصابت كرد به طورى كه سرش را از بدنش جدا نمود و به شهادت رسيد.

5 - سكينه، كه مادرش «رباب» دختر امرء القيس بن عدى از قبيله كلبى بود.

6 - فاطمه كه مادرش «ام اسحاق» دختر طلحة بن عبيدالله از قبيله تيم بود.

گذرى بر زندگى امام چهارم حضرت على بن الحسينعليه‌السلام