ترجمه امالى شيخ صدوق

ترجمه امالى شيخ صدوق 8%

ترجمه امالى شيخ صدوق نویسنده:
گروه: متون حدیثی

ترجمه امالى شيخ صدوق
  • شروع
  • قبلی
  • 103 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 45057 / دانلود: 4263
اندازه اندازه اندازه
ترجمه امالى شيخ صدوق

ترجمه امالى شيخ صدوق

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

ترجمه امالى شيخ صدوق

مؤلف : ابى جعفر محمّد بن على بن موسى بن بابويه الصدوق

ترجمه : مرحوم آية الله شيخ محمد باقر كمره اى

تذکراین کتاب توسط مؤسسه فرهنگی - اسلامی شبکة الامامین الحسنینعليهما‌السلام بصورت الکترونیکی برای مخاطبین گرامی منتشر شده است.

لازم به ذکر است تصحیح اشتباهات تایپی احتمالی، روی این کتاب انجام گردیده است.

سر آغاز

درگذشت آيت الله حاج شيخ محمّد باقر كمره اى فقيه و دانشمند معظم حضرت آيت الله آقاى حاج شيخ محمّد باقر كمره اى خمينى از علماى مشهور و نويسندگان بنام به شمار مى رفت وى پس از سال ١٣٢٠ ق در كمره (اطراف خمين) در بيت علم و تقوا و فضيلت ديده به جهان گشود و پس از پشت سر نهادن دوران كودكى و طىّ تحصيلات مكتبخانه ، نزد پدر بزرگوارش - مرحوم حجة الاسلام حاج شيخ محمّد كه از علماى تحصيل كرده حوزه علميه اصفهان بود- مقدمات علوم را تا سطوح بياموخت ، سپس براى ادامه تحصيل به اراك رفت و پس از چند ماه در سال ١٣٤١ ق به قم مهاجرت كرد و به تكميل تحصيلات و فراگيرى سطوح عاليه اشتغال ورزيد. آنگاه به درس مرحوم آيت الله العظمى حاج شيخ عبد الكريم حائرى حاضر شده و از مباحث فقهى و اصولى آن مرد بزرگ بهره ها برد و همزمان با آن از درسهاى آيات عظام : حاج سيد ا بو الحسن اصفهانى و ميرزاى نائينى (كه به خاطر اعتراض به سياستهاى دولت وابسته به انگليس ملك فيصل در عراق همراه با آيات عظام : شيخ محمّد حسين اصفهانى ، سيد عبد الحسين حجت ، سيد على شهرستانى و شيخ مهدى خالصى به ايران - قم - تبعيد شده بودند) فراوان بهره برد. نيز در سال ١٣٤٦ ق كه علماى اصفهان به عنوان مخالفت با حكومت رضا خان به قم مهاجرت كرده بودند به درس مرحوم آيت الله العظمى حاج شيخ محمّد رضا مسجد شاهى اصفهانى حاضر شده و از درسهاى عمومى و خصوصى وى بهره برد و مورد توجه خاص استاد قرار گرفت وى اين درسها را با فرزند استاد، مرحوم آيت الله حاج آقا مجد الدين مباحثه مى كرد. در سال ١٣٤٧ ق به اصفهان رفت و به مدّت دو سال مهمان استاد بود و از درسها و معاشرتهاى او بهره شايان برد. در سال ١٣٤٩ ق به نجف رفت و در آنجا از محضر حضرات آيات عظام : سيد ابو الحسن اصفهانى ، ميرزاى نائينى و آقا ضياء عراقى بهره هاى فراوان برد و مبانى فقه و اصول خويش را استوار ساخت آيت الله فقيد در سال ١٣٥٨ ق (١٣١٨ ش) پس از مراجعت به ايران و از اندكى اقامت در وطن خويش ، به شهر رى كوچيد و تا پايان عمر در آنجا اقامت گزيد. فقيد سعيد تا پايان زندگى به تدريس خارج فقه و اصول ، تاليف ، ترجمه ، راهنمايى مردم ، اقامه جماعت اشتغال داشت و زهد فراوان و قناعت بسيار از زندگى اش مشهود بود. بر روزه گرفتن سه ماه رجب و شعبان و رمضان ، نوافل يوميه ، تهجد و شب زنده دارى ، رعايت مستحبات و پرهيز از مكروهات ، بى اعتنايى به زخارف دنيا پاى مى فشرد و دو بار پياده به حجّ خانه خدا مشرّف شد. از ذوقى عالى و طبعى سرشار برخوردار بود و شعر عربى و فارسى را روان مى سرود. از آثار فراوانش تبحّر و مهارت او در فقه ، اصول ، تفسير، كلام و عقايد، تاريخ ، تراجم ، ادبيات عرب و عجم ، لغت ، حديث ، ملل و مذاهب اسلامى ، معانى و بيان ، و غيره مشهود است از جمله كتابهايش كه متجاوز از پنجاه عنوان است ، عبارتند از:

١- تقريرات فقه و اصول اساتيد خود در قم و نجف اشرف (خطى)

٢- اصول الفوائد الغروية بر گرفته از درس اصول اساتيد خويش (٢ ج : مباحث الفاظ و اصول عمليه)

٣- حاشيه بر مكاسب (خطى)

٤- رساله در مكاسب محرمه (خطى)

٥- فصل الخصومة فى الورود و الحكومة (خطى)

٦- فروع دين و نصوص احكام يا فقه فارسى (٤ ج)

٧- راهنماى حج

٨- خداشناسى (ج ١)

٩- الدين فى طور الاجتماع (٥ ج ، سه جلد آن به چاپ رسيده)

١٠- ستون دين

١١- روحانيت در اسلام (٢ ج)

١٢- مرامنامه اتحاد روحانيون و علماى اسلام

١٣- السيف المشتهر فى تحقيق اسم المصدر (اين كتاب كه بسيار مورد تشويق مرحوم شيخ محمّد رضا اصفهانى قرار گرفت ، خطى است)

١٤- هديه عيد نوروز يا عروس مدينه

١٥- خودآموز علم بلاغت

١٦- خودآموز صرف زبان عربى

١٧- انتخابات اساسى حكومت ملى يا اصلاح مجلس شوراى ملّى

١٨- كانون حكمت قرآن (تفسير سوره لقمان)

١٩- كانون عفّت قرآن (تفسير سوره يوسف) ٢٠- ترجمه و شرح اصول كافى (٤ ج)

٢١- ترجمه و شرح روضه كافى

٢٢- ترجمه امالى شيخ صدوق

٢٣- ترجمه خصال صدوق

٢٤- ترجمه كمال الدين و تمام النعمة

٢٥- ترجمه كنز الفوائد كراجكى به نام «گنجينه معارف شيعه اماميه»

٢٦- ترجمه نفس المهموم محدث قمى به نام «رموز الشهادة»

٢٧- ترجمه جلد دوم الكنى و الالقاب به نام «مشاهير دانشمندان اسلام»

٢٨- ترجمه (شيوا و متين) «مفاتيح الجنان»

٢٩- ترجمه بحار الانوار- كتاب السماء و العالم به نام «آسمان و جهان» (١٠ ج) ٣٠- ترجمه «تحف العقول»

٣١- ترجمه «الغارات» ابو ابراهيم ثقفى

٣٢- حمزه سالار شهيدان در جنگ احد

٣٣- همّت بلند، پرتوى از زندگانى سيد الشهداء ترجمه «سموّ المعنى فى سموّ الذات».

٣٤- نيز در مقدمه كتابهايى كه ترجمه كرده است ، شرح احوال مؤلف و معرفى كتاب را به تفصيل نگاشته كه خود كتابى جداگانه را تشكيل مى دهد.

٣٥- ديوان اشعار (خطى).

٣٦- حكومت شاهى مايه تباهى (تأ ييد جمهورى اسلامى).

٣٧- پاسدارى از حكومت جمهورى اسلامى

٣٨- مرواريد حكمت (نظم كلمات قصار على عليه السلام در نهج البلاغه). اين مرد بزرگ از تمام اساتيد خويش اجازه اجتهاد و روايت داشته و اجازه اجتهادش از مرحوم آيت اللّه حائرى بسيار قابل توجه است آن عالم فرزانه پس از عمرى سرشار از خدمات دينى ، اجتماعى و علمى در ٩٥ سالگى در تاريخ ٥ محرم الحرام ١٤١٦ ق (١٤ خرداد ١٣٧٤ ش) بدرود حيات گفت و در صحن حرم مطهر حضرت عبد العظيم حسنى - عليه السلام - به خاك سپرده شد.

مقدمه

( بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدِى لِلَّتِى هِيَ أَقْوَمُ وَ يُبَشِّرُ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً كَبِيراً ) - سورة اسراء آيه ٩ ترجمه - براستى اين قرآن رهنمائى ميكند بدان روشى كه استوارتر است و مژده ميدهد مؤمنانى را كه كارهاى شايسته كنند باينكه براى آنها است مزد بزرگى قرآن مجيد درياى بيكرانيست كه امواج گوناگون آن هر كدام در موضوع مهمى راهنماى بشر است و اين كتاب مقدس مصدر معارف و علوم بشرى گرديد و در هر دورى نظر جمعى دانشمندان را از يك سو جلب كرد و آنها را بخود متوجه ساخت ، هدف نخستين پيغمبر اسلام از تعليم قرآن مجيد بشاگردان مكتب خود در درجه اول ايمان و عقيده بود و در درجه دوم تهذيب اخلاق و دستورات زندگى و عبادت ، در دوران خود پيغمبر كه بلاغت و فصاحت و حسن تعبير خاصيت طبع عرب بود و با شير از پستان مادر ميمكيدند و از زبان محيط پرورش بى تكلف استاد ياد ميگرفتند بناحيه ادبى قرآن توجهى نبود اولا براى آنكه ادب فنى علمى بود كه از نظر اصطلاحات و فن در مردم عرب وجود نداشت و آن را درك نميكردند و ثانيا براى آنكه بدان نيازى نداشتند ولى وقتى فتوحات اسلام وسعت يافت و ملتهاى دانشمند و مختلف با قرآن آشنا شدند از طرفى ملكه زبان عرب رو بضعف گذاشت و بواسطه اختلاط با مردم ديگر غلط و خطا در زبان آنها پديد گرديد و از طرفى دانشمندان اديب زبانهاى ديگر وارد تعليمات اسلام شدند و كم كم زمينه توجه ادبى بقرآن پيدا شد و در زمان تابعين به رهبرى امير المؤمنين على بن ابى طالبعليه‌السلام پايه علوم ادبيه و تنظيم قواعد زبان گذاشته شد و فن ادب در محيط اسلامى رونق يافت و بسرعت ترقى كرد و با پيش روى فتوحات اسلامى و نضج تمدن اسلام رشته هاى مختلف ادب هم فراوان شد. يكى از فنون ادب موضوع داستانسرائى است كه بدو قسمت كلاسيك و رومانتيك تقسيم مى شود و از دوران قديم در ميان ملت هاى متمدن وجود داشته و افسانه هاى كهن كه در هر ملتى كم و بيش يافت مى شود يك نمونه اى از نگارش رومانتيك است گرچه پاره اى از مردم نادان اين افسانه ها را بعنوان يك حقائق ثابت با واقعيت تلقى ميكردند ولى صحنه هائى كه در اين گونه افسانه ها نموده مى شود و هدف و مقصدى را نشان ميدهد آنها را بصورت داستانهاى ساختگى و رومان جلوه ميدهد. در متن قرآن مجيد داستانهاى بسيارى وجود دارد كه قصص قرآنست و بيشتر راجع به تاريخ انبياء و پيغمبران سلف و گاهى داستان دسته جمعى مردم را نقل كرده مانند قصه اصحاب كهف ، قصه يوسف و برادرانش ، قصه باغداران بخيل و غيره و گاهى قصه هاى دو نفرى عنوان كرده مانند داستان موسى و خضر، داستان دو مرد فقير و ثروتمند كه با يك ديگر مصاحبه ميكنند در سوره مباركه كهف اين موضوع قابل بحث است كه بعضى از داستانها كه در قرآن مطرح شده است بدون ترديد جنبه كلاسيك دارد و از فن تاريخ نگاريست مانند داستان اولاد يعقوب و داستان حضرت موسى كه در سوره هاى چندى مطرح شده است ولى آيا بعضى داستانها هم جنبه رمانتيك دارد چون داستان موسى و خضر يا مصاحبه آن مرد توانگر با مرد فقير يا همه داستانهاى قرآن بر اساس ‍ نقل تاريخ صريح طرح شده است ؟ اگر تصور كنيم پاره اى قصه هاى قرآن جنبه رمانتيك دارد و براى ايفاء مقاصدى اجتماعى طرح شده است نه اينكه با مقام عظمت و اعجاز قرآن مخالفتى ندارد بلكه بنظر من مؤ يد آنست زيرا فن رومانتيك يكى از فنون بسيار دقيق و سحر آميز و شيواى گويندگى و نويسندگى است و بنا بر اينكه اعجاز قرآن بر اساس فصاحت و بلاغت تقرير شود اين هم خود در محيط عرب جاهلى از زبان پيغمبر امى يك نوع اعجاز بشمار ميرود، در اين زمينه كذب و دروغ هم لازم نميايد زيرا يكى از فنون بلاغت مجاز مركب است كه در تعبيرات كوتاهى در قرآن مجيد وارد است مجاز مركب استعمال يك جمله تمامى است نه براى ايفاى معنى تحت اللفظى آن بلكه براى ايفاى معنى مشابه آن كه هدف و مقصد گوينده است مثلا اين آيه را در باره اصحاب كهف( فَضَربْنا عَلَى آذانِهِمْ ) چگونه بايد تعبير كرد معنى لغوى آن اينست كه توى گوش آنها زديم ولى مسلما مقصود اينست كه خواب عميقى بر آنها مسلط كرديم در صورتى كه قصد خلاف معنى لغوى در يك جمله تمام مستلزم كذب و دروغ نيست بلكه يك نوع از اعجاز در تعبير و شيوائى و سحر بيانست ، همين معنا در دو و چهار و صد جمله هم كه به همين منظور استعمال شود صادق است دروغ یك موضوع عرفى است و زشتى آن از مسلمات بشريست و همه بشر با قطع نظر از مذاهب و دين دروغ را بحكم عقل عمومى بد و زشت ميدانند و از آن كناره جوئى ميكنند و تظاهر براست گوئى مينمايند اگر فن رمانتيك بحساب دروغ گوئى گذاشته شود نميشود نويسندگان زبردست و آبرومند بدان افتخار كنند و عموم بشريت هم اين افتخار را بپذيرد بهر حال اين بحث را بعنوان يك بحث قابل مطالعه اى بخوانندگان محترم عرضه كردم و در اين زمينه آيه مباره سوره نمل( قالَتْ نَمْلَةٌ يا أَيُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَساكِنَكُمْ لا يَحْطِمَنَّكُمْ سُلَيْمانُ وَ جُنُودُهُ وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ ) يك مورچه گفت اى مورچه ها بلانه هاى خود برويد تا پايمال سليمان و لشكرش نشويد كه توجهى بشما ندارند، يكى از آياتى است كه براى روشن شدن اين موضوع قابل توجه است بيان حقائقى بر اساس حكايت سازى از زبان حيوانات خود فنى از حكمت و بلاغت بوده است كه بفن نگارش رومانتيك در اين دوره ها شبيه است و در آثار باستانى وجود داشته و بهترين يادگارش كتاب معروف كليله و دمنه است كه مصدر تاريخى آن از نگارش ابن مقفّع معاصر منصور عباسى بيادگار مانده است و نوشته شده كه از يك اصل هندى بدستور انوشيروان و كوشش برزويه طبيب بزبان پهلوى نقل شده است ولى اين اصل پهلوى بدست نيامده است در طول تاريخ حكماء و دانشمندان و علماء همه باين كتاب توجه داشته اند و آن را از سخن دروغ كه زشت و قبيح و واجب الاجتناب است نپنداشته اند ولى قصه هاى قرآن مجيد همه حقائق است و جنبه رمانتيك ندارد و اخبارى هم كه در تفسير آنها رسيده اين موضوع را تصريح كرده كه قرآن همه بيان حقيقت است بهر حال اين آياتى كه در قرآن مجيد داستان هاى دو نفرى را طرح كرده است مصدر توجه ادباى عالى مقام اسلامى است بطرح فن ادبى مقامات مقامه نويسى يكى از فنون ادبى مهم اسلامى است كه از قرن سوم اسلام مطرح نظر اديبان و نويسندگان عالى مقام شده است و آنچه در اين زمينه بجا مانده مقامات بديع الزمان همدانى و مقامات حريرى است فن مقامات بر اساس تنظيم داستانى است كه يك راوى دارد و يك قهرمان و بايد از سنخ داستانهاى دو نفرى محسوب شود. راوى مقامات بديع الزمان عيسى بن هشام است و قهرمان آن أ بو الفتح اسكندرى بعضى در شرح حال و علو قريحه بديع الزمان همدانى نوشته اند كه چهار صد مقامه بطور بديهه انشاء كرده است و از آنها جز هفتاد مقامه بدست نيامده است كه كتاب مقامات او كه چند بار چاپ شده است پنجاه و اندى مقامه دارد هدف اين مقامات بشرح زير است

١- تجسم وضع اجتماعى دوران خود از نواحى متعدد اخلاقى و فقر و بى اعتبارى فصل از نظر عمومى مردم آن دوره

٢- منعكس نمودن نكات و دقائق ادب عربى از شعر و نثر و اساليب بلاغت

٣- تبليغات مذهبى و انتصار از مسلك معتزله و فقه شافعى كه مورد اعتماد مؤلف بوده است پس از مقامات بديع الزمان همدانى كتاب مقامات حريرى هم بسيار مورد توجه ادباء و علاقمندان بزبان عرب و ادبيات عربى است ، حريرى چنانچه در مقدمه كتاب خود اعتراف كرده به پيروى از بديع الزمان اين مقامات را انشاء كرده و باستادى او اعتراف دارد. مقامات حريرى هم موضوعاتى را كه طرح كرده است از زبان يك راوى بنام حارث بن همام و در جريان حالات يك قهرمان بنام ابو زيد سروجى است و در هر مقامه يك وضعيت اجتماعى يا ادبى را با شعر شيوا و نثر بليغ ادا كرده است فن امالى نويسى پس از شيوع فن مقامات در محافل ادبى از اواخر قرن سوم اسلامى شيوه ديگرى ميان دانشمندان اسلامى ظهور كرد كه آن را فن امالى بايد ناميد، امالى جمع املاء است و امروزه آن را ديكته گويند، يكى از اساتيد دانشمندان بنام در انجمنى سخنرانى ميكرد و سخنان او را مينوشتند و جمع آورى ميكردند تا كتابى ميشد و آن را امالى ميخواندند، از اين قسمت هم كتبى بيادگار مانده است از اساتيد بزرگ اسلامى كه هر كدام در موضوع خود شاهكارى است

١- كتاب امالى مرحوم علم الهدى سيد مرتضى اعلى اللّه مقامه ميباشد كه به درر و غرر هم معروف است مرحوم سيد مرتضى در امالى خود بيشتر از مقامات پيروى كرده و داستانها و اشعار ادبى و عربى قابل توجهى طرح كرده است و كتابى بس نفيس و پر فائده از امالى او گرد آمده كه مورد استفاده اساتيد فن ادب است در ضمن آن نكات تفسير و فنون بلاغت درج شده است

٢- كتاب امالى شيخ بزرگوار صدوق است كه در جلسه هاى متعددى املاء كرده و طبق فن خود بيانات او همان متن احاديث است با سلسله سند و معمول مجالس املاء اين بوده كه بطور سخنرانى از حفظ ادا ميشده و با توجه باين نكته تبحر شيخ بزرگوار صدوق در جمع و حفظ احاديث فريقين بخوبى آشكار است ، ما در مقدمه شرح خصال از تتبع در اساتيد روايات خصال ياد آور شديم كه در همين كتاب خصال ، شيخ بزرگوار صدوق از هفتاد و يك استاد شيعه و سنى استفاده حديث كرده و رواياتى كه از آنها اخذ كرده است با سلسله سند در كتاب خصال خود درج كرده و اين اساتيد در اطراف كشور اسلامى آن روز از ما وراء النهر تا بغداد صاحب سند حديث بوده اند كه شيخ بزرگوار صدوق در رحلتهاى پر مشقت خود با همت خستگى ناپذيرى از آنها استفاده كرده است و روايات آنها را جمع آورى نموده

٣- سنجش اخبار امالى اخبارى كه شيخ بزرگوار صدوق در امالى خود آورده مانند اخبار كتاب خصال از اساتيد روات فريقين اخذ شده و موضوعات مختلفى در اين كتاب مورد بحث است كه اكثر آنها جنبه اخلاقى و تاريخى و نقل فضائل خاندان پيغمبر را دارد و چون اخبار اخلاقى از ملاحظه متن آن بحكم عقل سليم تاييد مى شود و اخبار فضائل خاندان پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از زبان مخالفان مقرون به قرينه قطعيه است بعدالت روات آنها نظرى نداشته و در اين دو موضوع اخبار بسيارى از راويان مخالف مذهب نقل كرده است

٤- ضعف مضمون پاره اى از اخبار امالى در ضمن اخبار اين كتاب مضامين بظاهر ضعيف و مورد اعتراضى وجود دارد كه نقطه ضعف آنها از ملاحظات زير منظور مى شود.

١- اخبارى راجع بثوابهاى دور از فكر معمولى نسبت باعمال مستحبه و عبادات مانند اخبار فضيلت روزه هر روز از ماه شعبان يا رجب كه بسيار بنظر بعيد و اغراق آميز مى آيد.

٢- اخبارى راجع باوضاع محشر و قيامت و معراج و عذاب دوزخيان كه گنجايش تصور بشر معمولى را ندارد مانند تعبير باينكه دندان كافر در قيامت چون كوه احد است

٣- اخبارى راجع به تطبيق آيات بعضى از سوره قرآن بموارد معينى و اعتبارشان نزولهاى مخصوصى كه با تاريخ نزول آيات تطبيق نميكند مثل تطبيق آيات و النجم بر نجمى كه در دوران مرض وفات پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در خانه علىعليه‌السلام فرود آمده براى تعيين آن حضرت بخلافت در حالى كه اين سوره از نظر نزول مكى ضبط شده است در جواب اين اعتراضات از دو نظر بايد وارد شد اول اينكه بسيارى از اين اخبار متشابه است و حاوى مطالبى است نامحسوس و راجع بامور آينده است و وقايع آخرت ، در خود قرآن مجيد آيات محكم وجود دارد و آيات متشابه و منظور از آيات محكم آياتى است كه مضمون روشن و دستورات عمل است چون آيات احكام و اخلاق و آيات بيشتر قصص قرآن كه منظور از آنها هم آموختن مطالب اخلاقى و پند و اندرز و انذار است و مقصود از آيات متشابه همان آيات دور از فهم است كه راجع به آخرت و احوال برزخ و قيامت است يا وصف بهشت و دوزخ يا بيان پاره اى از قصص مبهم چون داستان ذو القرنين يا جلب تخت بلقيس و دستور خود قرآن راجع به آيات متشابه ايمان اجمالى و تسليم بواقعيت آنها است و شايد حكمتش آزمايش مقام عقيده و اعتماد به مقام رسالت و تسليم در برابر تعليماتست و در اخبار صادره از معصومين هم اخبار محكم هست و اخبار متشابه و اين گونه اخبار بطور كلى متشابه است و درك مقاصد تفصيلى آنها منظور است و دستور اين است كه آن را بخود ائمه برگرداند و بيان اين گونه اخبار هم براى آزمايش و امتحان مقام ايمان پيروان بوده است چنانچه فرموده اند «ان احاديث صعب مستصعب لا يتحمله إ لا ملك مقرب او نبى مرسل او مؤمن امتحن اللّه قلبه للايمان» كه از اين حديث استفاده مى شود خود تحمل و پذيرش اين گونه اخبار مبهم يك نوع امتحان مقام ايمانى است ، زيرا عقيده و ايمان و تسليم بمعصوم است كه مذهب را از قانون جدا ميكند. دوم از نظر دقت در ضبط حديث و اثبات نسبت بمصنف عاليمقام شيخ بزرگوار صدوق (ره) بسيارى از كتب موجوده كه از دانشمندان گذشته خصوص ده الى ١٢ قرن اسلامى بجا مانده است سلسله سند متصلى به آنها ندارد گرچه در قرون اوليه رسم بوده است كه كتاب را از مؤلف آن استاد باستاد روايت ميكردند مانند خود احاديث و وقتى مؤلفى كتابى مى نوشت طالبين آن كتاب متن كتاب را نزد مؤلف ميخواندند بحساب يك درسى و آن كتاب را از او روايت ميكردند و مدتها سلسله سند كتب تا بخود مؤلف مضبوط بود و باين واسطه اسناد كتابى به مؤلفى دليل قطعى و روشنى داشت من در حدود سال سيصد و هفت شمسى در اصفهان از محضر استاد بزرگوار مرحوم آيت اللّه آقاى شيخ محمد رضا مسجد شاهى دانشمند متبحر و جامع دوران اخير استفاده ميكردم و در بيرونى منزلشان مهمان ايشان بودم در اين روزگار مرحوم دانشمند بزرگوار آقاى سيد محمد على داعى الاسلام از حيدرآباد دكن به اصفهان آمده بود، مرحوم داعى الاسلام يكى از دانشمندان مسلمان پرشور بود كه در دوران مرحوم آيت اللّه آقاى آقا شيخ محمّد تقى آقا نجفى معروف اصفهانى يكى از اعمام مرحوم آيت اللّه آقا شيخ محمّد رضاى نامبرده بعنوان دعوت اسلامى به هند مسافرت كرده بود و در نتيجه وفور فضل خود جزو سازمان دانشگاه دكن به نشر علم و فضيلت اشتغال داشت و از اساتيد بنام آن بود، و اكنون براى تكميل لغات فارسى فرهنگ نظام خود كه در دست تأ ليف داشت به اصفهان وطن خود آمده بود كه در ضمن تجديد عهد با هموطنان خود لغات تازه اى از زبان كنونى فارسى جمع آورى كند. شبى خدمت آيت اللّه نامبرده رسيد من حضور داشتم و موضوع گفتگو اين بود كه كتاب ديوان مرحوم علم الهدى سيد مرتضى اعلى اللّه مقامه را كه نسخه قديمى منحصر بفردى داشت و در دست آيت اللّه نامبرده بود به امانت بگيرد و ببرد به حيدرآباد و از آن چاپ عكسى يعنى چاپ افست بردارد و خود نسخه را با مقدارى از نسخ چاپ شده باز پس فرستد در آن تاريخ هنوز دستگاه چاپ افست در ايران وجود نداشت ولى امروز در چند چاپخانه معتبر موجود است كه يكى از آنها چاپخانه مجهز اسلاميه است كه يادگار پرارزش مرحوم مبرور خلد آشيان آقاى حاج سيد احمد كتابچى است نسخه خطى ديوان نام برده در آن محضر مورد بازرسى شد و معلوم شد اين نسخه در زمان خود مرحوم علم الهدى نوشته شده و هنوز موج كوفى از سطور آن نمايان بود در آخر نسخه نوشته بود كه اين كتاب را ابو عبد اللّه فلان كه خصوصيات آن از يادم رفته بعنوان قرائت بر ناظم از او روايت ميكند. و در اول كتاب چند سطر از خط مرحوم شيخ بهائى و گويا از خط مرحوم شاه سلطان حسين ديده مى شد و چنين استنباط مى شد كه اين كتاب جزو كتابخانه مهم مدرسه چهارباغ در دوران سلطنت صفويه بوده است و اتفاقا از يورش و غارت افغانها گريخته و در گوشه و كنار مانده و اخيرا جزو كتابخانه مرحوم آيت اللّه سيد رشتى اعلى اللّه مقامه گرديده مرحوم آيت اللّه آقا رضا نام برده فرمودند من اين كتاب را از وارثين مرحوم آيت اللّه رشتى امانت گرفتم براى مطالعه و خودم مستقيما نميتوانم در آن تصرفى كنم و گويا كتاب عنوان وقفى هم داشت ولى من كتاب را عينا بكتابخانه مرحوم آيت اللّه رشتى تحويل ميدهم و شما ممكن است با متصديان آن وارد گفتگو شويد. و براى من اقدامات بعدى آقاى داعى الاسلام معلوم نشد و ديگر نامى از آن كتاب نشنيدم مقصود اينست كه موضوع نقل كتب از مؤلفين در سابق جنبه روايت داشته و بايد كتاب نسبت به مؤلف خود سلسله سند داشته باشد، و اين تسلسل اسناد كتب محفوظ نمانده است در اين زمان نسبت كتاب به مؤلفى بر اساس ثبت در تراجم مندرجه كتب رجال و تاريخ است كه معمولا در شرح حال هر يك از علماء و دانشمندان مؤلفاتى براى او نام ميبرند. ولى از نظر تطبيق بر نسخه موجود مدرك همان شهرت قاطع و اصالة الصدق در تسلسل تاريخ و اصل عدم النقل است كه از اصول عقلائى و مورد اعتماد است در اينجا مسأ له ديگرى هم به ميان مى آيد كه در بعضى اخبار در كتاب مصنف باشد و اين احتمال بجا است كه بعضى مغرضين در طول تاريخ اخبار ضعيفى يا مجعولى در كتاب مؤلف بنام و معتبرى وارد كرده باشند و خصوص در آن دوره هاى پيش كه نسخه ها معدود و خطى بوده است و براى رفع اين احتمال راه منحصر بفرد تطبيق با نسخه خط مؤلف است كه غالبا مفقود است و راه اثباتش بسى مشكل است و در درجه دوم با نسخه هاى خطى كه در عصر مصنف نوشته شده باشد و در درجه سوم با نسخه هاى هر چه قديمتر و نزديكتر به عصر مصنف ولى متاسفانه اين گونه دقت و بررسيها نيازمند به وسائل بسياريست كه براى من ميسر نيست و وقت و فرصت مقتضى هم براى آن ندارم و محض راهنمائى اشخاص علاقمند و صاحبان وسائل كافى اين موضوع را ياد آور شدم

٥- در اينجا هم محض ياد آورى و تبرك سلسله سند خود را به شيخ بزرگوار صدوق از نظر روايت ياد آور ميشوم

٦- سلسله سند روايت من از پيشوايان معصومعليهم‌السلام از چند طريق به شيخ بزرگوار صدوق پيوست مى شود كه براى روشن شدن ذهن خوانندگان محترم يكى از آنها را در اينجا درج ميكنيم كتاب امالى شيخ بزرگوار صدوق عليه الرحمة را مشايخ و اساتيد متعدد از طريق اجازه تا تاريخ معاصر كه مطابق نوزدهم ماه شعبان المعظم سال هزار و سيصد و هشتاد هجرى قمرى و برابر هفدهم بهمن ماه هزار و سيصد و نوزده خورشيدى هجرى است براى من روايت كرده اند اخبرنى شيخى و استادى المحقق الجامع للمعقول و المنقول الاقارضا الاصفهانى و شيخى و استادى الفقيه الاصولى البارع الميرزا حسين النائينى رحمهما اللّه جميعا عن وحيد زمانه و علامة اوانه الشيخ فتح اللّه النمازى الاصبهانى المعروف بشريعت و الميرزا حسين النورى و السيد حسين بن السيد هادى و الحاج سيد محمّد القزوينى جميعا عن السيد مهدى القزوينى ثم الحلى عن عمه السيد باقر عن عمه بحر العلوم عن السيد حسين القزوينى عن السيد الشهيد السيد نصر اللّه الحائرى عن العلامة المجلسى عن المولى محسن المعروف بالفيض عن استاده الحكيم الالهى فخر الطائفة المولى صدرا عن استاده السيد باقر المعروف بداماد عن خاله عبد العالى الكركى عن الشيخ العالى فى الاستاد ملحق الاحفاد بالاجداد على بن هلال الجزائرى عن الشيخ ابن فهد الحلى عن على بن الخازن عن الشهيد محمّد بن مكى عن العلامة قطب الدين البويهى صاحب المحاكمات و شارح المطالع و الشمسية عن العلامة حسن بن يوسف عن استاده استاد البشر و افضل من سلف و غبر الخواجة نصير الدين محمّد المحقق الطوسى عن والده محمّد عن السيد الجليل السيد فضل اللّه الراوندى عن السيد عماد الدين ابى الصمصام ذى الفقار الحسنى عن الشيخ ابى جعفر الطوسى ابو عبد اللّه المفيد عن استاده الشيخ ابى جعفر محمّد بن على بن موسى بن بابويه الصدوق عليه الرحمة و الرضوان

پيشگفتار

بنام خداى بخشاينده مهربان سپاس از آن خدا پروردگار جهانيانست و سرانجام خوش از آن پرهيزگاران ، نيست عدوانى جز بر ستمكاران ، نيست معبود حقى جز خدا بهتر آفريننده ، رحمت فرستد خدا بر محمد خاتم پيغمبران و بر خاندان پاكش و نيست جنبش و توانائى جز بخداى والاى بزرگ

مجلس اول روز جمعه ١٨ ماه رجب سال ٣٦٧

١- شيخ فقيه ابو جعفر محمد بن على بن حسين بن موسى بن بابويه قمىرضي‌الله‌عنه : روز جمعه ١٨ ماه رجب سال ٣٦٧ گفته است باز گفت بر ما يحيى بن زيد بن عباس بن وليد بزاز در كوفه گفت باز گفت برايم عمويم على بن عباس گفت باز گفت براى ما ابراهيم بن بشر بن خالد عبدى گفت باز گفت بما عمرو بن خالد گفت باز گفت بمن ابو حمزه ثمالى از على بن حسينعليه‌السلام (امام چهارم) فرمود گفتار خوش فراوان كند دارائى را و روزى را بيفزايد و مرگ را پس ‍ اندازد و دوستى نزد خاندان ببار آورد و به بهشت ببرد.

٢- شهر بن حوشب از ابى هريره گفت : هر كه روز ١٨ ماه ذيحجه را روزه دارد بنويسد خدا برايش ثواب روزه شصت ماه و آن روز غدير خم است كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دست على بن ابى طالب را گرفت و فرمود آيا من از مؤمنان بخودشان اولى نيستم ؟ گفتند چرا يا رسول اللّه فرمود هر كه را من مولايم على مولا است عمر به او گفت به به اى پسر ابى طالب مولاى من و مولاى هر مسلمان گرديدى خداى عز و جل هم اين آيه را فرستاد كه امروز دين را براى شما كامل كردم

٣- ابن عباس گويد: رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود على ولى هر مؤمنى است پس از من

٤- قيس بن عاصم گويد: با جمعى از بنى تميم خدمت پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسيديم من وقتى وارد شدم كه صلصال بن دل همس نزد آن حضرت بود عرض كردم اى پيغمبر خدا بما پندى ده كه از آن بهره ببريم زيرا ما مردم بيابان گرديم رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود اى قيس راستى هر عزتى را ذلتى باشد و زندگى همراه با مرگ است و دنبال اين سراى سپنج سراى ديگريست و براى هر چيز حسابرسى هست و بر هر چيز پاينده ايست هر كار نيك را ثوابيست و هر بد كردارى را كيفريست و هر مدتى را سندى باشد بناچار اى قيس قرينى با تو بگور آيد او زنده باشد و تو مرده اى اگر گرامى باشد گراميت دارد و اگر پست و زبون باشد تو را از دست بدهد و سپس جز با تو محشور نگردد و جز با او مبعوث نگردى و جز از او بازپرسى نشوى اين قرين خود را جز كردار شايسته انتخاب مكن كه اگر صالح باشد آرامش تو باشد و اگر فاسد بود جز از او در هراس نباشى آن كردار تو است عرضكرد اى پيغمبر خدا دوست دارم اين گفتار در چند شعر باشد كه ما بدان بر همسايگان عرب خود بباليم و آن را اندوخته داريم پيغمبر دستور داد حسان را خدمتش آرند من در انديشه شدم كه گفتار آن حضرت را بنظم آورم و پيش از آمدن حسان بدان موفق شدم عرضكردم يا رسول اللّه چند شعر بخاطرم رسيد كه گمانم موافق مقصود شما باشد عرضكردم :

ز كردار خود دمخورى برگزين

كه در گور باشد تو را همنشين

پس از مرگ آماده داريش پيش

بروزى كه آيد ندا آى پيش

اگر دل بچيزى ببندى مبند

بجز آنچه باشد خدا را پسند

پس و پيش مرگت تو را نيست كس

بجز كرده ات يار و فريادرس

بشر پيش خويشان دمى ميهمان بود

وانگهى كوچد از اين جهان

٥- قصى بن كلاب بفرزندانش سفارش كرد كه :: فرزندان عزيزم مبادا مى نوشيد كه براستى اگر تنها را شايد خردها را بربايد.

٦- شعيب حداد گويد از امام ششم جعفر بن محمدعليه‌السلام شنيدم ميفرمود : حديث ما سخت است و ناهموار زير بارش نرود جز فرشته مقرب يا پيغمبر مرسل يا بنده اى كه خدا دلش را با ايمان آزموده يا شهرى بارودار عمرو شاگرد شعيب از او پرسيد اى شعيب شهر بارودار كدامست گفت من خود معنى آن را از امام صادق پرسيدم بمن فرمود دل خاطر جمع است

٧-وهب بن منبه گويد: در يكى از كتابهاى خداى عز و جل دريافتم كه يوسفعليه‌السلام با موكب خود بزن عزيز گذر كرد كه آن زن بر سر زباله گاهى نشسته بود و گفت سپاس از آن خدائيست كه پادشاهان را بگنه خود بنده سازد و بندگان فرمانبردار خود را بشاهى بنوازد ما دچار تنگدستى شديم بما تصدق فرما يوسف گفت ناسپاسى نعمت آفت آن گردد تو خود باز گرد بدان چه بشويد از تو چرك گنه را زيرا استجابت در دلهاى پاك و كردار طاهر است در پاسخ گفت من ديگر جامه گنهكارى بر تن ندارم و از خدايم شرم آيد كه مرا مورد لطف نمايد و هنوز اشك ديده خود را تا تاپان نريخته و تن وظيفه پشيمانى را انجام نداده باشد يوسف فرمود بكوش تا راه مقصودت باز است پيش از آنكه وقت از دست برود و مدت بسر آيد عرضكرد همين عقيده منست و اگر پس از من بمانى بتو خبرش خواهد رسيد فرمود تا پيمانه بزرگى طلايش ‍ بدهند گفت مرا همان قوت بس است و تا گرفتار سخط باشم بخوشگذرانى باز نگردم يكى از فرزندان يوسف گفت پدر جانم اين زن كى است كه جگرم برايش پاره شد و دلم بحالش سوخت ؟ فرمود جاندار خوشگذرانيست كه ببند انتقام افتاده يوسف او را بزنى خواست و دوشيزه اش يافت گفت از كجاست ؟ تو را روزگارى شوهر بر بالين خفته ، در پاسخ گفت او را حركتى در آلت و گشايشى در اعصاب نبود.

فصل يكم: زبان قرآن كريم

بسم الله الرحمن الرحيم

قرآن كريم كتاب هدايت همه انسانها در همه اعصار است؛ پهنه زمين و گستره زمان حوزه نورافشانى خورشيد هماره تابان قرآن كريم است. نور هدايت قرآن تا آن جا كه مرز بشريت است مى تابد:( وَمَا هِيَ إِلَّا ذِكْرَى لِلْبَشَرِ ) (15) ،( إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِّلْعَالَمِينَ ) (16) و اختصاصى به عصرى يا اقليمى مخصوص و يا نژادى ويژه ندارد.

خداى سبحان در تبيين قلمرو رسالت پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى فرمايد:( وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا كَافَّةً لِّلنَّاسِ بَشِيرًا ) (17) . بنابراين، رسالت آن حضرت جهان شمول و ابدى، و كتاب او جهانى و جاودانه و قوم او نيز همه افراد بشرند، نه گروهى از مردم حجاز. قلمرو انذار پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نيز، گستره عالمين و همه افراد بشر معرفى شده است:( تَبَارَكَ الَّذِي نَزَّلَ الْفُرْقَانَ عَلَى عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعَالَمِينَ نَذِيرًا ) ،(18) ( نَذِيرًا لِّلْبَشَرِ ) (19)

كتابى كه براى هدايت همگان تنزل يافته و از نظر وسعت حوزه رهنمود جهان شمول است، بايد از دو ويژگى برخوردار باشد:

1 به زبانى جهانى سخن بگويد تا همگان از معارف آن بهره مند باشند و هيچ كس بهانه نارسايى زبان و بيگانگى با فرهنگ آن را خار راه خود نبيند و از پيمودن صراط سعادت بخش آن باز نايستد.

2 محتوايش براى همگان مفيد و سودمند بوده، احدى از آن بى نياز نباشد؛ همانند آبى كه عامل حيات همه زندگان است و هيچ موجود زنده اى در هيچ عصر و مصرى از آن بى نياز نيست.

زبان جهانى فطرت

در اين مقال، سخن درباره ويژگى نخست، يعنى جهانى بودن زبان قرآن است. در فهم معارف قرآن كريم نه بهره مندى از فرهنگى خاص شرط است، تا بدون آن نيل به اسرار قرآنى ميسور نباشد و نه تمدن ويژه اى مانع، تا انسانها با داشتن آن مدنيت مخصوص از لطايف قرآنى محروم باشند و يگانه زبانى كه عامل هماهنگى جهان گسترده بشرى است، زبان فطرت است كه فرهنگ عمومى و مشترك همه انسانها در همه اعصار و امصار است و هر انسانى به آن آشنا و از آن بهره مند است و هيچ فردى نمى تواند بهانه بيگانگى با آن را در سر بپروراند و دست تطاول تاريخ به دامان پاك و پايه هاى استوار آن نمى رسد، كه خداى فطرت آفرين آن را از هر گزندى مصون داشته است:( فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ ) .(20)

مراد ما از زبان قرآن در اين مقال، لغت و ادبيات نيست؛ زيرا روشن است كه معارف قرآن كريم در چهره لغت و ادبيات عربى بر انسانها نمودار گشته است و غير عرب زبانان، پيش از فراگيرى زبان و ادبيات عربى با لغت قرآن كريم نا آشنايند.

مراد ما از زبان قرآن و مردمى بودن آن، سخن گفتن به فرهنگ مشترك مردم است. انسانها گرچه در لغت و ادبيات از يكديگر بيگانه اند و در فرهنگهاى قومى و اقليمى نيز با هم اشتراكى ندارند، اما در فرهنگ انسانى كه همان فرهنگ فطرت پايدار و تغييرناپذير است، با هم مشتركند و قرآن كريم با همين فرهنگ با انسانها سخن مى گويد، مخاطب آن فطرت انسانهاست و رسالت آن شكوفا كردن فطرتهاست و از اين رو زبانش براى همگان آشنا و فهمش ميسور عموم بشر است.

جهانى بودن زبان قرآن كريم و اشتراك فرهنگ آن، در چهره اجتماع دلپذير سلمان فارسى، صهيب رومى، بلال حبشى، اويس قرنى و عمار و ابوذر حجازى در ساحت قدس پيامبر جهانى حضرت محمد بن عبداللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه شعار أرسلت الى الأبيض و الأسود و الأحمر(21) او شهره آفاق شد، متجلى است؛ زيرا در پيشگاه وحى و رسالت كه ظهور تام وحدت خداى سبحان است، كثرت صورت محكوم وحدت سيرت است و تعدد زبان، نژاد، اقليم، عادات و آداب و ديگر عوامل گوناگون بيرونى مقهور اتحاد فطرت درونى است.

عمومى بودن فهم قرآن و ميسور بودن ادراك معارفش براى همگان در آياتى چند تبيين شده است؛ مانند:

1( يَا أَهْلَ الْكِتَابِ قَدْ جَأكُمْ رَسُولُنَا يُبَيِّنُ لَكُمْ كَثِيرًا مِّمَّا كُنتُمْ تُخْفُونَ مِنَ الْكِتَابِ وَيَعْفُو عَن كَثِيرٍ قَدْ جَأكُم مِّنَ اللَّهِ نُورٌ وَكِتَابٌ مُّبِينٌ ) (22)

2( يَا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَأكُم بُرْهَانٌ مِّن رَّبِّكُمْ وَأَنزَلْنَا إِلَيْكُمْ نُورًا مُّبِينًا ) (23) .

3( فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَالنُّورِ الَّذِي أَنزَلْنَا ) .(24)

4( فَالَّذِينَ آمَنُوا بِهِ وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِي أُنزِلَ مَعَهُ أُولَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ ) .(25)

در اين آيات، از قرآن كريم به نور، كتاب مبين (روشن و روشنگر)(26) برهان (نور سپيد و درخشان ) تعبير شده است. گرچه نور درجات و مراتب مختلفى دارد و برخى چشمها از ديدن درجات شديد آن محروم است، اما هيچ كس نمى تواند تيره بودن نور يا عجز از شهود اصل آن را ادعا كند.

خداى سبحان كه نور آسمانها و زمين است:( اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ) (27) ، براى هدايت انسانها نورى ويژه آفريده كه هم خود روشن است و در سراسر آن هيچ نقطه مبهم و زاويه تاريكى يافت نمى شود و براى ديدن آن نيازى به نورى ديگر نيست و هم روشنگر زندگى انسانها در بخشهاى گوناگون عقيده، اخلاق و عمل است. از ويژگيهاى ممتاز نور آن است كه هم ذاتا روشن است و هم روشنگر چيزهاى ديگر (الظاهر بذاته و المظهر لغيره ) و هم بى نياز از غير است؛ زيرا هر چيز را بايد در پرتو نور ديد، اما نور با چيزى ديگر ديده نمى شود، بلكه خودش ديده مى شود.

قرآن كريم نيز نه در محدوده خود مشتمل بر مطلبى پيچيده، تيره و معما گونه است و نه در تبيين حقايق جهان هستى و ترسيم صراط سعادت انسانها گنگ، مبهم، تاريك و نيازمند به غير است.

5( وَنَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ تِبْيَانًا لِّكُلِّ شَيْءٍ وَهُدًى وَرَحْمَةً وَبُشْرَى لِلْمُسْلِمِينَ ) (28) . قرآن كريم تبيان (بيانگر) همه معارف ضرورى و سودمند براى بشر و عهده دار بيان همه معارف و احكام هدايتگر، سعادت بخش و سيادت آفرين جوامع انسانى است و چنين كتابى حتما در تبيين ره آورد خود بين و روشن است، نه مبهم و مجمل و نيازمند به روشنگر؛ زيرا كتاب مبهم كه قادر بر حل معانى و تفسير مطالب خود نيست، هرگز توان تبيين معارف سعادت بخش را ندارد. از اين جهت قرآن كريم نسبت به محدوده داخلى خود بين و نسبت به بيرون از خويش مبين است.

6( أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَى قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا ) (29) . دعوت و ترغيب همه انسانها به تدبر در قرآن كريم و توبيخ آنها بر نينديشيدن در آيات قرآنى، شاهد گويايى است بر جهانى بودن زبان قرآن و فراگير بودن فهم معارف آن؛ زيرا اگر قرآن با فرهنگ ويژه برخى انسانها سخن مى گفت، دعوت همگان به تدبر در آيات آن لغو بود.

7( قُل لَّئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنسُ وَالْجِنُّ عَلَى أَن يَأْتُوا بِمِثْلِ هَذَا الْقُرْآنِ لَا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ كَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيرًا ) (30) . تحدى (مبارزه طلبى ) قرآن كريم، هم جهانى است، چنانكه از اين آيه كريمه بر مى آيد، و هم جاودانه، و لازمه جهانى بودن تحدى قرآن كريم آن است كه فهمش در توان همگان باشد؛ زيرا اين تحدى تنها در محور لغت، ادبيات، فصاحت و بلاغت نيست تا مخاطبان آن، تنها عرب زبانان و آشنايان به ادب عربى باشند، بلكه ناظر به محتوا و فرهنگ خاص آن نيز هست.

اعتراف جهانيان به عجز از آفريدن اثرى همانند قرآن، در صورتى سودمند است كه محتواى قرآن براى آنان قابل فهم باشد و گرنه دعوت به آوردن همانند، براى كتابى كه گروه كثيرى از انسانها زبان ويژه آن را نمى فهمند، كارى لغو و غير حكيمانه است.

تذكر: 1 سخن گفتن قرآن كريم به زبان فطرت انسانها و عمومى بودن فهم آن بدن معنا نيست كه بهره همگان از اين كتاب الهى يكسان است. معارف قرآنى مراتب فراوانى دارد و هر مرتبه آن، بهره گروهى خاص است: كتاب الله عزو جل على أربعة أشيأ: على العبارة و الاشارة و اللطائف و الحقائق. فالعبارة للعوام و الاشارة للخواص و اللطائف للأوليأ و الحقائق للأنبيأ(31) . هر كس به ميزان استعداد خود از قرآن بهره مى برد تا به مقام مكنون آن منتهى شود كه تنها پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و اهل بيت آن حضرت (عليهم‌السلام ) به آن راه دارند.

2 قرآن كريم گرچه كتابى جهانى و جاودانه است و اختصاصى به عصر يا منطقه ياگروهى خاص ندارد؛ اما همگان توفيق بهره گيرى از آن را ندارند.

گناه و تبهكارى، الحاد و تقليد باطل از گذشتگان قفل قلب آدمى است و انسان را از تدبر در معارف و اسرار قرآن باز مى دارد: أفلا يتدبرون القران أم على قلوب أقفالها(32) ؛ معارف قرآنى در دل بسته نفوذ نمى كند؛ اما كسانى كه فطرت خويش را حفظ كرده باشند، چه مانند صهيب از روم آمده باشند و يا مانند سلمان از ايران و يا مانند بلال از حبشه و يا همانند عمار و ابوذر از سرزمين حجاز برخاسته باشند، همه در برابر اين كتاب الهى يكسانند؛ زيرا قرآن كريم اختصاصى به اقليم يا نژاد خاصى ندارد، بلكه شفاى دردهاى روحى و عامل هدايت و رحمت براى همه انسانهاست:( يَا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَأتْكُم مَّوْعِظَةٌ مِّن رَّبِّكُمْ وَشِفَأ لِّمَا فِي الصُّدُورِ وَهُدًى وَرَحْمَةٌ لِّلْمُؤْمِنِينَ ) .(33)

غرض آن كه، هدايت قرآن بالاصاله عمومى است و آياتى مانند:( ذَلِكَ الْكِتَابُ لَا رَيْبَ فِيهِ هُدًى لِّلْمُتَّقِينَ ) (34) ،( إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرُ مَن يَخْشَاهَا ) (35) ،( لِّيُنذِرَ مَن كَانَ حَيًّا ) (36) نيز ناظر به اختصاص دعوت قرآن به پارسايان، اهل خشيت و زنده دلان نيست؛ بلكه ناظر به بهره ورى از قرآن و مانند آن است؛ پس در عين آن كه قرآن براى هدايت همگان است، تنها انسانهاى پارسا و بيدار دل از آن بيمناك مى شوند و از اين رو در كنار( إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرُ مَن يَخْشَاهَا ) (37) سخن از( وَتُنذِرَ بِهِ قَوْمًا لُّدًّا ) (38) و جهانى بودن اصل انذار دارد؛ زيرا قرآن به عنوان( لِلْعَالَمِينَ نَذِيرًا ) (39) نازل شد و كسانى كه از انذار بهره مى برند بيدار دلان خدا ترسند و كسانى كه از آن پند نمى گيرند و به سوء عاقبت گرفتار و مشمول وعيدهاى الهى مى شوند افراد لدود و لجوجند و مطالب فوق از آياتى كه به نمونه هاى آنها اشاره شد استفاده مى شود.

يكى از دستمايه هاى لازم براى استفاده از قرآن، فطرتى است كه به تيرگى گناه آلوده نشده باشد. حتى يك دانشمند مادى نيز اگر فطرت توحيدى خود را با تبهكارى نيالوده باشد، مى تواند از هدايت قرآن بهره مند شود؛ اما اگر نور فطرت خود را با عناد ملحدانه خاموش كرده باشد از قرآن بهره نمى برد؛ زيرا با اسطوره پنداشتن قرآن درباره آن نمى انديشد.

3 چون قرآن نسبت به تفهيم فرهنگ فطرت رسالت ويژه دارد، پس هيچ يك از داوريهاى افراطى ها يا تفريطى ها درباره آن راست نيست؛ گروهى براى انحصار حجيت در روايت و روى گردانى از قرآن، آن را بى زبان و ابكم پنداشتند و جز الغار و معماهاى غير مفهوم چيزى براى آن قائل نبودند، عده اى زبان آن را رمز محض به معارف باطنى پنداشتند كه غير از اوحدى مرتاض احدى به آن دسترسى ندارد و گروهى نيز به ابتذال گراييده، صرف دانستن عربى را براى فهم قرآن كافى انگاشتند و افرادى عادى را براى فهم معانى قرآن صالح پنداشتند و نياز به علم تفسير را انكار كردند؛ همه اين اوهام منسوج، منسوخ است.

4 عمومى بودن فهم قرآن و ميسور بودن درك معارفش براى همگان، بدين معنا نيست كه هر كس، گر چه با قواعد ادبيات عرب آشنا نباشد و گر چه از علوم پايه ديگر كه در فهم قرآن دخيل است، آگاه نباشد، حق تدبر در مفاهيم قرآنى و استنباط از قرآن را دارد و سرانجام به نتيجه استنباط خويش ‍ مى تواند استناد و احتجاج كند؛ بلكه بدين معناست كه اگر كسى به قواعد ادبيات عرب و ساير علوم پايه مؤ ثر در فهم قرآن آگاه بود حق تدبر در مفاهيم آن را دارد و مى تواند به حاصل استنباط خود استناد و احتجاج كند.

شيوه هاى تبيين معارف در قرآن

خداى سبحان رسالتهاى رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را تلاوت آيات بر مردم، تعليم كتاب و حكمت به انسانها و تزكيه نفوس آنان معرفى مى كند:( هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولًا مِّنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ ) (40) و جامع همه اين رسالتها، دعوت به سوى خدا است كه سر لوحه برنامه همه انبياى الهى است و روشهاى آن در قرآن كريم تبيين شده است:( ادْعُ إِلَى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ ) (41) خداى سبحان كه شيوه هاى گوناگون دعوت را به رسول خدا آموخت، خود نيز در تبيين و تفهيم معارف قرآنى آن را به كار گرفت.

سر استفاده از روشهاى گوناگون در دعوت و تعليم، آن است كه انسانها گرچه از فرهنگ مشترك فطرى برخوردارند، ليكن در هوشمندى و مراتب فهم يكسان نيستند و به تعبير برخى روايات همانند معادن طلا و نقره متفاوتند: الناس معادن كمعادن الذهب و الفضة(42) ؛ برخى از مخاطبان قرآن كريم انسانهاى ساده انديش و برخى حكيمان فرزانه و ژرف انديشان باريك بينند.

از اين رو، لازم است كتاب جهان شمول الهى، معارف فطرى را با روشهاى متفاوت و در سطوح گوناگون تبيين كند تا ژرف انديشان محقق به بهانه نازل بودن مطالب وحى خود را بى نياز از آن نپندارند و ساده انديشان مقلد نيز به دستاويز پيچيدگى معارف آن، خود را محروم نبينند. بر اين اساس، قرآن كريم نه تنها از راه حكمت، موعظه و جدال احسن ره آورد خويش را ارائه كرده است، بلكه بسيارى از معارف خود را در چهره مثل نمودار ساخته و از راه تمثيل آنها را تنزل داده است تا براى شاردان و مبتديان تعليم، و براى محققان و خردپيشگان تأييد، و در نتيجه فهمش ميسور همگان باشد.

شيوه جمع ميان حكمت، موعظه و جدال احسن از يك سو و تمثيل و تشبيه و نقل داستان از سوى ديگر در دعوت و تعليم، از ويژگيهاى كتاب الهى است و در هيچ يك از كتب علوم عقلى و نقلى كه مؤلفان و مصفان آنها تنها به ارائه براهين صرف و استدلال محض عقلى يا نقلى بسنده مى كنند تداول ندارد.

غرض آن كه، قرآن كريم افزون بر آن كه براى نوع معارف خود برهان اقامه مى كند براى عمومى كردن فهم آنها مثل نيز مى زند: و لقد ضربنا للناس ‍ فى هذا القران من كل مثل لعلهم يتذكرون(43) ؛ چنانكه توحيد را گاهى در چهره برهان تمانع عرضه مى كند؛ برهانى كه حكيمان و متكلمان، آن را به عنوان پيام وزين و سنگين تلقى مى كنند و در فهم كيفيت تقرير تلازم مقدم و تالى و بطلان تالى آن قياس اختلاف دارند و گاهى در لباس مثلى ساده كه هر امى درس ناخوانده اى توان فهم آن را دارد.

توضيح آن كه، برهان تمانع در قرآن كريم در قالب قياسى استثنايى تبيين شده است كه قضيه شرطيه و مجموع مقدم و تالى آن در سوره انبيأ آمده است:( لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا ) (44) و قضيه حملية و بطلان تالى آن در سوره ملك:( الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ طِبَاقًا مَّا تَرَى فِي خَلْقِ الرَّحْمَنِ مِن تَفَاوُتٍ فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرَى مِن فُطُورٍ ٣ ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ كَرَّتَيْنِ يَنقَلِبْ إِلَيْكَ الْبَصَرُ خَاسِئًا وَهُوَ حَسِيرٌ ) (45)

حاصل برهان قرآنى تمانع چنين است كه تعدد خدايان مايه فساد نظام آسمانها و زمين است؛ ليكن در سلسله به هم پيوسته آفريده هاى خداى سبحان هيچ گونه تفاوت و گسيختگى نيست؛ در نظام آفرينش هر موجودى در مكان يا مكانت خاص خود قرار دارد و هيچ حلقه اى از اين سلسله سرگردان نيست تا بر اثر فوت آن، پيوستگى سلسله نيز فوت شود و از اين رو هر چه بيننده در پى يافتن فطور و شكافى در نظام متقن آفرينش پيش رود خسته و درمانده بر مى گردد.

محتواى همين برهان در قالب مثلى ساده، اين گونه بيان شده است: آيا خدمتگزارى كه چند مولاى درگير و مخالف با هم داشته باشد با خدمتگزارى كه يك مولاى خوش خلق و سالم دارد يكسان است؟:( ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا رَّجُلًا فِيهِ شُرَكَأ مُتَشَاكِسُونَ وَرَجُلًا سَلَمًا لِّرَجُلٍ هَلْ يَسْتَوِيَانِ مَثَلًا ) (46) ؛ يعنى خدمات خدمتگزار دوم كاملا منسجم و هماهنگ، ليكن خدمات خدمتگزار اول گسيخته و ناهماهنگ است.

حاصل اين كه، قرآن كريم گذشته از روش قاطع استدلال پيمودن راه مثل را نيز فرا راه انسانها قرار داده تا براى عده اى راهنما و براى گروهى راهگشا باشد؛ ولى بايد به اين نكته عنايت داشت كه هرگز نبايد در محدوده مثل متوقف شد؛ بلكه بايد آن را روزنه اى به گستره ممثل دانست و از آن عبور كرد و در سايه اعتصام به مثل بالا رفت و از موعظه و جدال احسن نيز بهره مند و از حكمت هم سرشار شد و آنگاه از مرحله علم به مقام عقل سفر كرد:( وَتِلْكَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ وَمَا يَعْقِلُهَا إِلَّا الْعَالِمُونَ ) (47) و سپس از معقول، سر پلى به سوى مشهود ساخت و از حصول به حضور و از غيب به شهود و از علم به عين راه يافت و از منزل اطمينان به مقصد لقاى خداى سبحان رسيد و از آن جا سير بى كران من الله الى الله فى الله را با نواى آه من قلة الزاد و طول الطريق و بعد السفر(48) و با شهود مقصود و حيرت ممدوح ادامه داد و با امامان معصوم (عليهم‌السلام ) هماهنگ شد كه فرمودند: الهى هب لى كمال الانقطاع اليك و أنر أبصار قلوبنا بضيأ نظرها اليك حتى تخرق أبصار القلوب حجب النور فتصل الى معدن العظمة و تصير أرواحنا معلقة بعز قدسك(49)

تفاوت قرآن با كتب علمى، در تبيين معارف

قرآن كريم چنانكه گذشت، در تبيين معارف الهى شيوه هاى ويژه اى دارد. اكنون به بررسى تفاوت قرآن كريم با كتب علمى در تبيين معارف مى پردازيم:

خداى سبحان در مقام تبيين رسالتهاى پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گاهى از تلاوت آيات بر مردم و تعليم كتاب و حكمت و تزكيه نفوس ‍ سخن مى گويد:( هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولًا مِّنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ ) (50) و قرآن كريم را ره توشه رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در ايفاى اين رسالتها و دستمايه او در تعليم و تزكيه انسانها معرفى مى كند:( فَذَكِّرْ بِالْقُرْآنِ مَن يَخَافُ وَعِيدِ ) (51) ( وَكَذَلِكَ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ قُرْآنًا عَرَبِيًّا لِّتُنذِرَ أُمَّ الْقُرَى وَمَنْ حَوْلَهَا ) .(52) ( وَكَذَلِكَ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ رُوحًا مِّنْ أَمْرِنَا مَا كُنتَ تَدْرِي مَا الْكِتَابُ وَلَا الْإِيمَانُ وَلَكِن جَعَلْنَاهُ نُورًا نَّهْدِي بِهِ مَن نَّشَأ مِنْ عِبَادِنَا وَإِنَّكَ لَتَهْدِي إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ ) .(53)

بر اين اساس، قرآن كريم نمى تواند مانند كتب علمى تنها به تبيين مسائل علمى و جهانشناسانه بپردازد و يا مانند كتب اخلاقى تنها به اندرز بسنده كند يا همتاى كتابهاى فقهى و اصولى به ذكر احكام فرعى و مبانى آنها اكتفا كند و به طور كلى شيوه هاى رايج و معمول در كتب بشرى را در پيش گيرد. اين كتاب الهى در رسيدن به اهداف خود كه با اهداف رسالت پيامبر جهانى، حضرت رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم متحد است، روشهاى ويژه اى را برگزيده است كه به برخى از آنها اشاره مى شود:

1 استفاده گسترده از تمثيل براى تنزل دادن معارف سنگين و متعالى، كه بحث آن گذشت.

2 بهره گيرى از شيوه جدال احسن و پايه قرار دادن پيش فرضهاى مقبول خصم، در احتجاج با كسانى كه در برابر اصل دين يا خصوص قرآن سرسختى نشان مى دهند.

3 آميختن معارف و احكام با موعظه و اخلاق، و تعليم كتاب و حكمت با تربيت و تزكيه نفوس و پيوند زدن مسائل نظرى با عملى و مسايل اجرايى با ضامن اجراى آن؛ مانند اين كه پس از دستور روزه دارى به هدف آن، كه تحصيل تقواست اشاره مى كند:( يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيَامُ كَمَا كُتِبَ عَلَى الَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ ) (54) و يا پس از بيان آفرينش لباسى كه اندام انسان را مى پوشاند و بهترين نگهبان آن است:( يَا بَنِي آدَمَ قَدْ أَنزَلْنَا عَلَيْكُمْ لِبَاسًا يُوَارِي سَوْآتِكُمْ وَرِيشًا وَلِبَاسُ التَّقْوَى ذَلِكَ خَيْرٌ ) (55) و در فضايى كه سخن از حج و عمره خانه خدا مطرح است، چون حج و عمره مستلزم سفر است و سفر نيز زاد و توشه مى طلبد. از ره توشه تقوا كه در سير و سلوك به سوى خدا بهترين ره توشه است نام مى برد:( وَأَتِمُّوا الْحَجَّ وَالْعُمْرَةَ لِلَّهِ...َ ١٩٦ الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَّعْلُومَاتٌ. وَتَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوَى ) (56)

همچنين در كنار تبيين برخى از احكام روزه سفارش حفظ حدود و رعايت تقواى الهى آمده است:( تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ فَلَا تَقْرَبُوهَا كَذَلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ آيَاتِهِ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ ) (57) و همراه با دستور دريافت زكات، تطهير و تزكيه جان آدمى مطرح است:( خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَكِّيهِم بِهَا ) (58) و حتى در كنار ساده ترين دستورات مربوط به معاشرتهاى اجتماعى، مانند اين كه مهمان ناخوانده كه قرار ديد با صاحب خانه را قبلا تنظيم نكرده، در صورت اكراه و معذور بودن ميزبان از پذيرش او بايد بازگردد، از تزكيه روح سخن مى گويد:... و ان قيل لكم ارجعوا فارجعوا هو أزكى لكم

4 داورى قاطع نسبت به اقوال و آرايى كه از ديگران نقل مى كند. قرآن كريم همانند برخى از كتب متداول، مجمع اقوال نيست تا آراى مختلف را نقل كند و بين آنها داورى نكند، بلكه نقلهاى آن با داورى همراه است. از اين رو، اگر مطلبى را نقل كند و سخنى در ابطال و رد آن نياورد نشانه امضا و پذيرش ‍ آن است؛ چنانكه از فرزند صالح حضرت آدم (عليه‌السلام ) نقل مى كند كه معيار پذيرش عمل در نزد خدا تقواست:( قَالَ إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ ) (59) و آن را رد نمى كند و از اين رو در برخى روايات اين جمله با عنوان قول الله ناميده شده است(60) و در كتب فقهى نيز به عنوان قول الله مطرح است. قرآن كريم بر اثر داشتن اين ويژگى قول فصل نام گرفته است:( إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ الطارق: ١٣ مَا هُوَ بِالْهَزْلِ ) (61)

اما پس از نقل گفته منافقان، آن را ابطال مى كند:( يَقُولُونَ لَئِن رَّجَعْنَا إِلَى الْمَدِينَةِ لَيُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَّ وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِينَ وَلَكِنَّ الْمُنَافِقِينَ لَا يَعْلَمُونَ ) (62) سخن منافقان اين بود كه خود را عزيز مى پنداشتند و مؤ منان را ذليل، ليكن خداوند بعد از نقل گفتار باطل آنها به بطلان آن پرداخت؛ چنانكه قبلا در ابطال كلام باطل آنان درباره محاصره اقتصادى مسلمانان و انفاق نكردن به همراهان رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم براى تفرق آنان از اطراف پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سخنى را نقل و نقد و ابطال كرده است.(63)

كتابى كه از جانب خداى حكيم حميد تنزل يافته است و به عزت ( نفوذ ناپذيرى ) ستوده شده است، باطل را از هيچ جهتى بدان راه نيست:( لَّا يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَلَا مِنْ خَلْفِهِ تَنزِيلٌ مِّنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ ) (64)

تذكر: مواعظ و اندرزهاى قرآنى كه در كنار احكام و معارف ذكر مى شود گاهى متأخر است؛ مانند مثالهاى گذشته و گاهى متقدم مانند( وَلَا تَتَمَنَّوْا مَا فَضَّلَ اللَّهُ بِهِ بَعْضَكُمْ عَلَى بَعْضٍ لِّلرِّجَالِ نَصِيبٌ مِّمَّا اكْتَسَبُوا وَلِلنِّسَأ نَصِيبٌ مِّمَّا اكْتَسَبْنَ ) .(65)

5 پيوند دادن مسائل جهان شناسى با خداشناسى، يكى از مهمترين تفاوتهاى قرآن كريم با كتب علمى اين است كه كتب علمى تنها به بررسى و تبيين سير افقى اشيا و پديده هاى جهان مى پردازد؛ مثلا معدن شناس ‍ مى گويد آنچه اكنون در دل زمين يا كوه به صورت معدن خاصى وجود دارد از ميليونها سال قبل چه تطوراتى را پشت سر گذاشته و پس از اين نيز با گذشت ميليونها سال، چه تحولاتى را در پيش رو دارد؛ اما قرآن كريم كه كتاب هدايت و نور است، نه كتاب علمى محض، سخن از سير عمودى پديده هاى جهان و ارتباط آن از يك سو با مبدأ و از سوى ديگر با معاد دارد؛ يعنى از مبدأ فاعلى و مبدأ غايى سير و تحول موجودات سخن مى گويد؛ نظير:( أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنزَلَ مِنَ السَّمَأ مَأ فَأَخْرَجْنَا بِهِ ثَمَرَاتٍ مُّخْتَلِفًا أَلْوَانُهَا وَمِنَ الْجِبَالِ جُدَدٌ بِيضٌ وَحُمْرٌ مُّخْتَلِفٌ أَلْوَانُهَا وَغَرَابِيبُ سُودٌ ) (66) ،( وَهُوَ الَّذِي أَنشَأَ جَنَّاتٍ مَّعْرُوشَاتٍ وَغَيْرَ مَعْرُوشَاتٍ وَالنَّخْلَ وَالزَّرْعَ مُخْتَلِفًا أُكُلُهُ وَالزَّيْتُونَ وَالرُّمَّانَ مُتَشَابِهًا وَغَيْرَ مُتَشَابِهٍ ) .(67) ( أَوَلَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ كَانَتَا رَتْقًا فَفَتَقْنَاهُمَا وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَأ كُلَّ شَيْءٍ حَيٍّ أَفَلَا يُؤْمِنُونَ ) (68) . در اين گونه از آيات مبدأ فاعلى بارش باران و نيز سبب فاعلى حركت حبه هاى جامه به خوشه ها و شاخه هايى كه از حيات گياهى برخوردار است و نيز مبدأ اصلى احداث راههاى سفيد و سرخ و سياه كوهستانى و پديد آورنده انواع ميوه ها و دانه هاى خوراكى سخن به ميان آمده است.

غرض آن كه، دانشهاى رايج علمى و فلسفى درباره پديد معين جهان، مانند ستاره و كوه و... يا درباره كل جهان بدون تعيين جزئى از آن، سير افقى محض دارد؛ يعنى بررسى مى كند كه پديده اى معين با مجموع جهان، قبلا چه بوده و اكنون چيست و پس از اين چه مى شود؛ اما از بيان سير عمودى خالى است؛ بر خلاف قرآن كريم كه در تبيين علمى اشيا ( آن مقدار كه تعرض كرده است ) و در تحرير فلسفى اصل جهان، مسير عمودى را اضافه مى كند؛ يعنى مى گويد: مبدأ فاعلى اين كار كيست و چه مبدأ غايى و هدف نهايى در نظر بوده است.

6 گزينش صحنه هاى درس آموز تاريخى در تبيين قصه ها. قرآن كريم كتاب تاريخ نيست تا وقايع نگارانه در هر قصه آنچه رخ داده است بنگارد، بلكه تنها به بيان بخشهايى مى پردازد كه با هدف آن (هدايت ) هماهنگ باشد. سپس آن را به عنوان سنت الهى ( فلسفه تاريخ ) بازگو مى كند.

مثلا، نام حضرت موساى كليم (عليه‌السلام ) بيش از صد بار در قرآن كريم آمده و قصه آن حضرت در 28 سوره به طور گسترده تبيين شده است؛ اما بخشهايى كه به تاريخ و قصه محض باز مى گردد، مانند ثبت تاريخ ميلاد و وفات آن حضرت در قرآن نيامده، بلكه به نكات حساس و آموزنده داستان پرداخته است؛ مثلا: از تاريخ تولد موسى و مدت شير خوارگى او در قرآن چيزى نيامده، ليكن از سانحه مهم وحى الهى به مادر موسى از لحاظ انداختن كودك در دريا و ايجاد طمأنينه در قلب مادر و مژده بازگشت فرزند به مادر بعد از بزرگ شدن و به بزرگوارى رسالت رسيدن، سخن به ميان آمده، و همچنين از تاريخ هجرت موسى از مصر به مدين و نيز زمان مراجعت وى از مدين به مصر گفتارى در قرآن نيست، ليكن از خدمتگزارى رايگان موسى براى تأمين آب دام فرزندان شعيب و نيز از دامدارى دختران شعيب و همچنين از عفاف و پاكدامنى آنان و نيز كيفيت آشنايى موسى با شعيب و نحوه انتخاب كارگزار كه بايد در كار خويش امين و بر كار خود مسلط و نيرومند باشد و همچنين درباره مشاهده آتش و رفتن به سوى آن و شهود و استماع كلام توحيدى خداوند از درخت سخن به ميان آمده است.

7 يكى از اساسى ترين تفاوتهاى قرآن كريم با كتب علمى بشرى آن است كه محور اصلى تعليم در كتب بشرى علومى است كه دستيابى به آنها ميسور است؛ اما مدار تعليم در قرآن كريم علوم و معارفى است كه انسانها بدون استمرار از نور وحى توان دستيابى به آن را ندارند: (كَمَا أَرْسَلْنَا فِيكُمْ رَسُولًا مِّنكُمْ يَتْلُو عَلَيْكُمْ آيَاتِنَا وَيُزَكِّيكُمْ وَيُعَلِّمُكُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَيُعَلِّمُكُم مَّا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ ( 69 ) فاذكروا الله كما علمكم ما لم تكونوا تعلمون ) .(70)

گرچه انبياى الهى در علوم قابل دستيابى و مستقلات عقلى نيز استعداد بشر را شكوفا كرده اند: يثيروا لهم دفائن العقول(71) ، ليكن محور تعليم آنان پرده برداشتن از غيب و نو آورى علمى و معرفتى براى بشر است. قرآن كريم با تعبير دقيق ( ما لم تكونوا تعلمون ) به همين نكته اشعار دارد؛ زيرا اين جمله به معناى آنچه نمى دانستيد نيست، بلكه به معناى شما آن نبوديد كه از راههاى عادى آنها را بدانيد است؛ چنانكه خداوند به پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با همه استعداد ويژه اى كه داشت، مى فرمايد: (و أنزل الله عليك الكتاب و الحكمة و علمك ما لم تكن تعلم و كان فضل الله عليك عظيما ) (72) ؛ يعنى خداوند به تو معارفى آموخت كه از راههاى متعارف توان فراگيرى آن را نداشتى و از اين رو اين ويژگى قرآن كريم اختصاص به دوران انحطاط علم ندارد، بلكه همواره و تا ابد، قرآن معلم علومى است كه بشر را به آن راهى نيست.

قرآن كريم در برخى موارد خاص نيز اين حقيقت را گوشزد مى كند كه اسرار نهفته و پنهان عالم را تنها در پرتو نور وحى مى توان ديد:( كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتَالُ وَهُوَ كُرْهٌ لَّكُمْ وَعَسَى أَن تَكْرَهُوا شَيْئًا وَهُوَ خَيْرٌ لَّكُمْ وَعَسَى أَن تُحِبُّوا شَيْئًا وَهُوَ شَرٌّ لَّكُمْ وَاللَّهُ يَعْلَمُ وَأَنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ ) (73) و اين خطاب همه افراد را شامل مى شود، اعم از ضعاف، اوساط و اوحدى از اهل علم و عمل.

8 بيان مصداق و پرهيز از كلى گويى. در كتب علمى متعارف نيست كه در مقام تبيين يك حقيقت، مصاديق آن ذكر شود؛ مثلا در تعريف نيكى، نيكان معرفى شوند؛ اما قرآن كريم در آيات خود چنين شيوه اى را اعمال كرده است؛ مثلا، در تبيين بر و نيكى مى فرمايد:( لَّيْسَ الْبِرَّ أَن تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ وَلَكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ ) (74) . مفسرانى كه قرآن كريم را همانند كتب علمى پنداشته اند، در اين گونه موارد در پى يافتن محذوف يا توجيهات ديگرى هستند تا اسلوب بيانى قرآن را با شيوه هاى متداول در كتب علمى هماهنگ بيابند؛ غافل از اين كه قرآن كريم يك كتاب علمى محض نيست و از روشهاى متعارف كتب علمى بشرى پيروى نمى كند. از اين رو گاهى به جاى وصف، موصوف را بيان مى كند و اين از روشهاى كليدى قرآن است.

نمونه ديگر، آيه كريمه( يَوْمَ لَا يَنفَعُ مَالٌ وَلَا بَنُونَ الشعرأ: ٨٨ إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ ) (75) است كه هماهنگى مستثنا و مستثنى منه اقتضا مى كند گفته شود الا سلامة القلب، ليكن از ذكر وصف صرف نظر شد و به بيان موصوف پرداخته شد تا همان طور كه در آيه قبل، جامعه را به نيك شدن تشويق مى كند، نه آن كه تنها نيكى را براى آنها تفسير كند، در اين آيه نيز، امت اسلامى را به سليم القلب شدن برساند، نه آن كه تنها سلامت دل را مايه نجات در قيامت معرفى كند.

تذكر: تبيين مصداق گاهى در آيات ديگر است، نه در همان آيه محل بحث؛ چنانكه در آيه كريمه...( فَبَشِّرْ عِبَادِ ١٧ الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ ) (76) سخن از أحسن الأقوال است، ليكن مصداق آن در جاى ديگر چنين تبيين شده است:( وَمَنْ أَحْسَنُ قَوْلًا مِّمَّن دَعَا إِلَى اللَّهِ وَعَمِلَ صَالِحًا وَقَالَ إِنَّنِي مِنَ الْمُسْلِمِينَ ) (77) و يا در سوره مباركه حمد ذكرى اجمالى و كلى درباره نعمت يافتگان آمده است: ( صراط الذين أنعمت عليهم...)، اما در سوره مباركه نسأ مصداق منعم عليهم تبيين شده است:...( وَمَن يُطِعِ اللَّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولَئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِم مِّنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَأ وَالصَّالِحِينَ ) .(78)

9 تكرار مطالب. تكرار در قرآن كريم از آن روست كه قرآن كتاب نور و هدايت است و در مقام هدايت لازم است مطلب واحد در هر مناسبت با زبانى خاص ادا شود تا ويژگى موعظه داشته باشد، بر خلاف كتب علمى كه هر مطلب تنها در يك جا بيان مى شود و تكرار آن سودمند نيست.سر لزوم تكرار در كتاب هدايت آن است كه شيطان و نفس اماره كه عامل ضلالت و عذابند، پيوسته به اضلال آدمى مشغولند و كار آنها گر چه كم مى شود، ليكن ترك نمى شود؛ از اين رو تكرار ارشاد و هدايت نيز ضرورى است.

10 يكى از ظرافتهاى ادبى و هنرى در بيان قرآنى تغيير ناگهانى سياق است؛ مثلا در جمله اى كه چندين كلمه با اعراب رفع آمده، در اثنأ، كلمه اى با اعراب نصب ذكر مى شود تا خواننده را متوقف كرده، به تأمل وا دارد؛ مانند آيه( لَّكِنِ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ مِنْهُمْ وَالْمُؤْمِنُونَ يُؤْمِنُونَ بِمَا أُنزِلَ إِلَيْكَ وَمَا أُنزِلَ مِن قَبْلِكَ وَالْمُقِيمِينَ الصَّلَاةَ وَالْمُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَالْمُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ أُولَئِكَ سَنُؤْتِيهِمْ أَجْرًا عَظِيمًا ) (79) ؛ زيرا در اين آيه كريمه، پنج وصف ياد شده است كه سياق ادبى آنها مرفوع بودن آن اوصاف است؛ چنانكه دو وصف مقدم (راسخون و مؤ منون ) ودو وصف مؤ خر ( مؤ تون و مؤ منون ) مرفوع است و در بين اوصاف مرفوع چهارگانه، يك وصف منصوب ديده مى شود و آن وصف مقيمين است تا توجه متدبران در قرآن و تاليان كتاب الهى را به اهميت نماز كه ستون دين است جلب كند؛ همان طور كه در نوشتن تابلوها، برخى از كلمات مانند واژه شهيد با رنگ سرخ نوشته مى شود تا توجيه بيننده را جلب كند. پس ‍ گاهى با تغيير اسلوب و تعويض سياق، به ويژگى محتوايى لفظ توجه داده مى شود.

فصل يكم: زبان قرآن كريم

بسم الله الرحمن الرحيم

قرآن كريم كتاب هدايت همه انسانها در همه اعصار است؛ پهنه زمين و گستره زمان حوزه نورافشانى خورشيد هماره تابان قرآن كريم است. نور هدايت قرآن تا آن جا كه مرز بشريت است مى تابد:( وَمَا هِيَ إِلَّا ذِكْرَى لِلْبَشَرِ ) (15) ،( إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِّلْعَالَمِينَ ) (16) و اختصاصى به عصرى يا اقليمى مخصوص و يا نژادى ويژه ندارد.

خداى سبحان در تبيين قلمرو رسالت پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى فرمايد:( وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا كَافَّةً لِّلنَّاسِ بَشِيرًا ) (17) . بنابراين، رسالت آن حضرت جهان شمول و ابدى، و كتاب او جهانى و جاودانه و قوم او نيز همه افراد بشرند، نه گروهى از مردم حجاز. قلمرو انذار پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نيز، گستره عالمين و همه افراد بشر معرفى شده است:( تَبَارَكَ الَّذِي نَزَّلَ الْفُرْقَانَ عَلَى عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعَالَمِينَ نَذِيرًا ) ،(18) ( نَذِيرًا لِّلْبَشَرِ ) (19)

كتابى كه براى هدايت همگان تنزل يافته و از نظر وسعت حوزه رهنمود جهان شمول است، بايد از دو ويژگى برخوردار باشد:

1 به زبانى جهانى سخن بگويد تا همگان از معارف آن بهره مند باشند و هيچ كس بهانه نارسايى زبان و بيگانگى با فرهنگ آن را خار راه خود نبيند و از پيمودن صراط سعادت بخش آن باز نايستد.

2 محتوايش براى همگان مفيد و سودمند بوده، احدى از آن بى نياز نباشد؛ همانند آبى كه عامل حيات همه زندگان است و هيچ موجود زنده اى در هيچ عصر و مصرى از آن بى نياز نيست.

زبان جهانى فطرت

در اين مقال، سخن درباره ويژگى نخست، يعنى جهانى بودن زبان قرآن است. در فهم معارف قرآن كريم نه بهره مندى از فرهنگى خاص شرط است، تا بدون آن نيل به اسرار قرآنى ميسور نباشد و نه تمدن ويژه اى مانع، تا انسانها با داشتن آن مدنيت مخصوص از لطايف قرآنى محروم باشند و يگانه زبانى كه عامل هماهنگى جهان گسترده بشرى است، زبان فطرت است كه فرهنگ عمومى و مشترك همه انسانها در همه اعصار و امصار است و هر انسانى به آن آشنا و از آن بهره مند است و هيچ فردى نمى تواند بهانه بيگانگى با آن را در سر بپروراند و دست تطاول تاريخ به دامان پاك و پايه هاى استوار آن نمى رسد، كه خداى فطرت آفرين آن را از هر گزندى مصون داشته است:( فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ ) .(20)

مراد ما از زبان قرآن در اين مقال، لغت و ادبيات نيست؛ زيرا روشن است كه معارف قرآن كريم در چهره لغت و ادبيات عربى بر انسانها نمودار گشته است و غير عرب زبانان، پيش از فراگيرى زبان و ادبيات عربى با لغت قرآن كريم نا آشنايند.

مراد ما از زبان قرآن و مردمى بودن آن، سخن گفتن به فرهنگ مشترك مردم است. انسانها گرچه در لغت و ادبيات از يكديگر بيگانه اند و در فرهنگهاى قومى و اقليمى نيز با هم اشتراكى ندارند، اما در فرهنگ انسانى كه همان فرهنگ فطرت پايدار و تغييرناپذير است، با هم مشتركند و قرآن كريم با همين فرهنگ با انسانها سخن مى گويد، مخاطب آن فطرت انسانهاست و رسالت آن شكوفا كردن فطرتهاست و از اين رو زبانش براى همگان آشنا و فهمش ميسور عموم بشر است.

جهانى بودن زبان قرآن كريم و اشتراك فرهنگ آن، در چهره اجتماع دلپذير سلمان فارسى، صهيب رومى، بلال حبشى، اويس قرنى و عمار و ابوذر حجازى در ساحت قدس پيامبر جهانى حضرت محمد بن عبداللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه شعار أرسلت الى الأبيض و الأسود و الأحمر(21) او شهره آفاق شد، متجلى است؛ زيرا در پيشگاه وحى و رسالت كه ظهور تام وحدت خداى سبحان است، كثرت صورت محكوم وحدت سيرت است و تعدد زبان، نژاد، اقليم، عادات و آداب و ديگر عوامل گوناگون بيرونى مقهور اتحاد فطرت درونى است.

عمومى بودن فهم قرآن و ميسور بودن ادراك معارفش براى همگان در آياتى چند تبيين شده است؛ مانند:

1( يَا أَهْلَ الْكِتَابِ قَدْ جَأكُمْ رَسُولُنَا يُبَيِّنُ لَكُمْ كَثِيرًا مِّمَّا كُنتُمْ تُخْفُونَ مِنَ الْكِتَابِ وَيَعْفُو عَن كَثِيرٍ قَدْ جَأكُم مِّنَ اللَّهِ نُورٌ وَكِتَابٌ مُّبِينٌ ) (22)

2( يَا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَأكُم بُرْهَانٌ مِّن رَّبِّكُمْ وَأَنزَلْنَا إِلَيْكُمْ نُورًا مُّبِينًا ) (23) .

3( فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَالنُّورِ الَّذِي أَنزَلْنَا ) .(24)

4( فَالَّذِينَ آمَنُوا بِهِ وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِي أُنزِلَ مَعَهُ أُولَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ ) .(25)

در اين آيات، از قرآن كريم به نور، كتاب مبين (روشن و روشنگر)(26) برهان (نور سپيد و درخشان ) تعبير شده است. گرچه نور درجات و مراتب مختلفى دارد و برخى چشمها از ديدن درجات شديد آن محروم است، اما هيچ كس نمى تواند تيره بودن نور يا عجز از شهود اصل آن را ادعا كند.

خداى سبحان كه نور آسمانها و زمين است:( اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ) (27) ، براى هدايت انسانها نورى ويژه آفريده كه هم خود روشن است و در سراسر آن هيچ نقطه مبهم و زاويه تاريكى يافت نمى شود و براى ديدن آن نيازى به نورى ديگر نيست و هم روشنگر زندگى انسانها در بخشهاى گوناگون عقيده، اخلاق و عمل است. از ويژگيهاى ممتاز نور آن است كه هم ذاتا روشن است و هم روشنگر چيزهاى ديگر (الظاهر بذاته و المظهر لغيره ) و هم بى نياز از غير است؛ زيرا هر چيز را بايد در پرتو نور ديد، اما نور با چيزى ديگر ديده نمى شود، بلكه خودش ديده مى شود.

قرآن كريم نيز نه در محدوده خود مشتمل بر مطلبى پيچيده، تيره و معما گونه است و نه در تبيين حقايق جهان هستى و ترسيم صراط سعادت انسانها گنگ، مبهم، تاريك و نيازمند به غير است.

5( وَنَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ تِبْيَانًا لِّكُلِّ شَيْءٍ وَهُدًى وَرَحْمَةً وَبُشْرَى لِلْمُسْلِمِينَ ) (28) . قرآن كريم تبيان (بيانگر) همه معارف ضرورى و سودمند براى بشر و عهده دار بيان همه معارف و احكام هدايتگر، سعادت بخش و سيادت آفرين جوامع انسانى است و چنين كتابى حتما در تبيين ره آورد خود بين و روشن است، نه مبهم و مجمل و نيازمند به روشنگر؛ زيرا كتاب مبهم كه قادر بر حل معانى و تفسير مطالب خود نيست، هرگز توان تبيين معارف سعادت بخش را ندارد. از اين جهت قرآن كريم نسبت به محدوده داخلى خود بين و نسبت به بيرون از خويش مبين است.

6( أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَى قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا ) (29) . دعوت و ترغيب همه انسانها به تدبر در قرآن كريم و توبيخ آنها بر نينديشيدن در آيات قرآنى، شاهد گويايى است بر جهانى بودن زبان قرآن و فراگير بودن فهم معارف آن؛ زيرا اگر قرآن با فرهنگ ويژه برخى انسانها سخن مى گفت، دعوت همگان به تدبر در آيات آن لغو بود.

7( قُل لَّئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنسُ وَالْجِنُّ عَلَى أَن يَأْتُوا بِمِثْلِ هَذَا الْقُرْآنِ لَا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ كَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيرًا ) (30) . تحدى (مبارزه طلبى ) قرآن كريم، هم جهانى است، چنانكه از اين آيه كريمه بر مى آيد، و هم جاودانه، و لازمه جهانى بودن تحدى قرآن كريم آن است كه فهمش در توان همگان باشد؛ زيرا اين تحدى تنها در محور لغت، ادبيات، فصاحت و بلاغت نيست تا مخاطبان آن، تنها عرب زبانان و آشنايان به ادب عربى باشند، بلكه ناظر به محتوا و فرهنگ خاص آن نيز هست.

اعتراف جهانيان به عجز از آفريدن اثرى همانند قرآن، در صورتى سودمند است كه محتواى قرآن براى آنان قابل فهم باشد و گرنه دعوت به آوردن همانند، براى كتابى كه گروه كثيرى از انسانها زبان ويژه آن را نمى فهمند، كارى لغو و غير حكيمانه است.

تذكر: 1 سخن گفتن قرآن كريم به زبان فطرت انسانها و عمومى بودن فهم آن بدن معنا نيست كه بهره همگان از اين كتاب الهى يكسان است. معارف قرآنى مراتب فراوانى دارد و هر مرتبه آن، بهره گروهى خاص است: كتاب الله عزو جل على أربعة أشيأ: على العبارة و الاشارة و اللطائف و الحقائق. فالعبارة للعوام و الاشارة للخواص و اللطائف للأوليأ و الحقائق للأنبيأ(31) . هر كس به ميزان استعداد خود از قرآن بهره مى برد تا به مقام مكنون آن منتهى شود كه تنها پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و اهل بيت آن حضرت (عليهم‌السلام ) به آن راه دارند.

2 قرآن كريم گرچه كتابى جهانى و جاودانه است و اختصاصى به عصر يا منطقه ياگروهى خاص ندارد؛ اما همگان توفيق بهره گيرى از آن را ندارند.

گناه و تبهكارى، الحاد و تقليد باطل از گذشتگان قفل قلب آدمى است و انسان را از تدبر در معارف و اسرار قرآن باز مى دارد: أفلا يتدبرون القران أم على قلوب أقفالها(32) ؛ معارف قرآنى در دل بسته نفوذ نمى كند؛ اما كسانى كه فطرت خويش را حفظ كرده باشند، چه مانند صهيب از روم آمده باشند و يا مانند سلمان از ايران و يا مانند بلال از حبشه و يا همانند عمار و ابوذر از سرزمين حجاز برخاسته باشند، همه در برابر اين كتاب الهى يكسانند؛ زيرا قرآن كريم اختصاصى به اقليم يا نژاد خاصى ندارد، بلكه شفاى دردهاى روحى و عامل هدايت و رحمت براى همه انسانهاست:( يَا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَأتْكُم مَّوْعِظَةٌ مِّن رَّبِّكُمْ وَشِفَأ لِّمَا فِي الصُّدُورِ وَهُدًى وَرَحْمَةٌ لِّلْمُؤْمِنِينَ ) .(33)

غرض آن كه، هدايت قرآن بالاصاله عمومى است و آياتى مانند:( ذَلِكَ الْكِتَابُ لَا رَيْبَ فِيهِ هُدًى لِّلْمُتَّقِينَ ) (34) ،( إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرُ مَن يَخْشَاهَا ) (35) ،( لِّيُنذِرَ مَن كَانَ حَيًّا ) (36) نيز ناظر به اختصاص دعوت قرآن به پارسايان، اهل خشيت و زنده دلان نيست؛ بلكه ناظر به بهره ورى از قرآن و مانند آن است؛ پس در عين آن كه قرآن براى هدايت همگان است، تنها انسانهاى پارسا و بيدار دل از آن بيمناك مى شوند و از اين رو در كنار( إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرُ مَن يَخْشَاهَا ) (37) سخن از( وَتُنذِرَ بِهِ قَوْمًا لُّدًّا ) (38) و جهانى بودن اصل انذار دارد؛ زيرا قرآن به عنوان( لِلْعَالَمِينَ نَذِيرًا ) (39) نازل شد و كسانى كه از انذار بهره مى برند بيدار دلان خدا ترسند و كسانى كه از آن پند نمى گيرند و به سوء عاقبت گرفتار و مشمول وعيدهاى الهى مى شوند افراد لدود و لجوجند و مطالب فوق از آياتى كه به نمونه هاى آنها اشاره شد استفاده مى شود.

يكى از دستمايه هاى لازم براى استفاده از قرآن، فطرتى است كه به تيرگى گناه آلوده نشده باشد. حتى يك دانشمند مادى نيز اگر فطرت توحيدى خود را با تبهكارى نيالوده باشد، مى تواند از هدايت قرآن بهره مند شود؛ اما اگر نور فطرت خود را با عناد ملحدانه خاموش كرده باشد از قرآن بهره نمى برد؛ زيرا با اسطوره پنداشتن قرآن درباره آن نمى انديشد.

3 چون قرآن نسبت به تفهيم فرهنگ فطرت رسالت ويژه دارد، پس هيچ يك از داوريهاى افراطى ها يا تفريطى ها درباره آن راست نيست؛ گروهى براى انحصار حجيت در روايت و روى گردانى از قرآن، آن را بى زبان و ابكم پنداشتند و جز الغار و معماهاى غير مفهوم چيزى براى آن قائل نبودند، عده اى زبان آن را رمز محض به معارف باطنى پنداشتند كه غير از اوحدى مرتاض احدى به آن دسترسى ندارد و گروهى نيز به ابتذال گراييده، صرف دانستن عربى را براى فهم قرآن كافى انگاشتند و افرادى عادى را براى فهم معانى قرآن صالح پنداشتند و نياز به علم تفسير را انكار كردند؛ همه اين اوهام منسوج، منسوخ است.

4 عمومى بودن فهم قرآن و ميسور بودن درك معارفش براى همگان، بدين معنا نيست كه هر كس، گر چه با قواعد ادبيات عرب آشنا نباشد و گر چه از علوم پايه ديگر كه در فهم قرآن دخيل است، آگاه نباشد، حق تدبر در مفاهيم قرآنى و استنباط از قرآن را دارد و سرانجام به نتيجه استنباط خويش ‍ مى تواند استناد و احتجاج كند؛ بلكه بدين معناست كه اگر كسى به قواعد ادبيات عرب و ساير علوم پايه مؤ ثر در فهم قرآن آگاه بود حق تدبر در مفاهيم آن را دارد و مى تواند به حاصل استنباط خود استناد و احتجاج كند.

شيوه هاى تبيين معارف در قرآن

خداى سبحان رسالتهاى رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را تلاوت آيات بر مردم، تعليم كتاب و حكمت به انسانها و تزكيه نفوس آنان معرفى مى كند:( هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولًا مِّنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ ) (40) و جامع همه اين رسالتها، دعوت به سوى خدا است كه سر لوحه برنامه همه انبياى الهى است و روشهاى آن در قرآن كريم تبيين شده است:( ادْعُ إِلَى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ ) (41) خداى سبحان كه شيوه هاى گوناگون دعوت را به رسول خدا آموخت، خود نيز در تبيين و تفهيم معارف قرآنى آن را به كار گرفت.

سر استفاده از روشهاى گوناگون در دعوت و تعليم، آن است كه انسانها گرچه از فرهنگ مشترك فطرى برخوردارند، ليكن در هوشمندى و مراتب فهم يكسان نيستند و به تعبير برخى روايات همانند معادن طلا و نقره متفاوتند: الناس معادن كمعادن الذهب و الفضة(42) ؛ برخى از مخاطبان قرآن كريم انسانهاى ساده انديش و برخى حكيمان فرزانه و ژرف انديشان باريك بينند.

از اين رو، لازم است كتاب جهان شمول الهى، معارف فطرى را با روشهاى متفاوت و در سطوح گوناگون تبيين كند تا ژرف انديشان محقق به بهانه نازل بودن مطالب وحى خود را بى نياز از آن نپندارند و ساده انديشان مقلد نيز به دستاويز پيچيدگى معارف آن، خود را محروم نبينند. بر اين اساس، قرآن كريم نه تنها از راه حكمت، موعظه و جدال احسن ره آورد خويش را ارائه كرده است، بلكه بسيارى از معارف خود را در چهره مثل نمودار ساخته و از راه تمثيل آنها را تنزل داده است تا براى شاردان و مبتديان تعليم، و براى محققان و خردپيشگان تأييد، و در نتيجه فهمش ميسور همگان باشد.

شيوه جمع ميان حكمت، موعظه و جدال احسن از يك سو و تمثيل و تشبيه و نقل داستان از سوى ديگر در دعوت و تعليم، از ويژگيهاى كتاب الهى است و در هيچ يك از كتب علوم عقلى و نقلى كه مؤلفان و مصفان آنها تنها به ارائه براهين صرف و استدلال محض عقلى يا نقلى بسنده مى كنند تداول ندارد.

غرض آن كه، قرآن كريم افزون بر آن كه براى نوع معارف خود برهان اقامه مى كند براى عمومى كردن فهم آنها مثل نيز مى زند: و لقد ضربنا للناس ‍ فى هذا القران من كل مثل لعلهم يتذكرون(43) ؛ چنانكه توحيد را گاهى در چهره برهان تمانع عرضه مى كند؛ برهانى كه حكيمان و متكلمان، آن را به عنوان پيام وزين و سنگين تلقى مى كنند و در فهم كيفيت تقرير تلازم مقدم و تالى و بطلان تالى آن قياس اختلاف دارند و گاهى در لباس مثلى ساده كه هر امى درس ناخوانده اى توان فهم آن را دارد.

توضيح آن كه، برهان تمانع در قرآن كريم در قالب قياسى استثنايى تبيين شده است كه قضيه شرطيه و مجموع مقدم و تالى آن در سوره انبيأ آمده است:( لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا ) (44) و قضيه حملية و بطلان تالى آن در سوره ملك:( الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ طِبَاقًا مَّا تَرَى فِي خَلْقِ الرَّحْمَنِ مِن تَفَاوُتٍ فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرَى مِن فُطُورٍ ٣ ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ كَرَّتَيْنِ يَنقَلِبْ إِلَيْكَ الْبَصَرُ خَاسِئًا وَهُوَ حَسِيرٌ ) (45)

حاصل برهان قرآنى تمانع چنين است كه تعدد خدايان مايه فساد نظام آسمانها و زمين است؛ ليكن در سلسله به هم پيوسته آفريده هاى خداى سبحان هيچ گونه تفاوت و گسيختگى نيست؛ در نظام آفرينش هر موجودى در مكان يا مكانت خاص خود قرار دارد و هيچ حلقه اى از اين سلسله سرگردان نيست تا بر اثر فوت آن، پيوستگى سلسله نيز فوت شود و از اين رو هر چه بيننده در پى يافتن فطور و شكافى در نظام متقن آفرينش پيش رود خسته و درمانده بر مى گردد.

محتواى همين برهان در قالب مثلى ساده، اين گونه بيان شده است: آيا خدمتگزارى كه چند مولاى درگير و مخالف با هم داشته باشد با خدمتگزارى كه يك مولاى خوش خلق و سالم دارد يكسان است؟:( ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا رَّجُلًا فِيهِ شُرَكَأ مُتَشَاكِسُونَ وَرَجُلًا سَلَمًا لِّرَجُلٍ هَلْ يَسْتَوِيَانِ مَثَلًا ) (46) ؛ يعنى خدمات خدمتگزار دوم كاملا منسجم و هماهنگ، ليكن خدمات خدمتگزار اول گسيخته و ناهماهنگ است.

حاصل اين كه، قرآن كريم گذشته از روش قاطع استدلال پيمودن راه مثل را نيز فرا راه انسانها قرار داده تا براى عده اى راهنما و براى گروهى راهگشا باشد؛ ولى بايد به اين نكته عنايت داشت كه هرگز نبايد در محدوده مثل متوقف شد؛ بلكه بايد آن را روزنه اى به گستره ممثل دانست و از آن عبور كرد و در سايه اعتصام به مثل بالا رفت و از موعظه و جدال احسن نيز بهره مند و از حكمت هم سرشار شد و آنگاه از مرحله علم به مقام عقل سفر كرد:( وَتِلْكَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ وَمَا يَعْقِلُهَا إِلَّا الْعَالِمُونَ ) (47) و سپس از معقول، سر پلى به سوى مشهود ساخت و از حصول به حضور و از غيب به شهود و از علم به عين راه يافت و از منزل اطمينان به مقصد لقاى خداى سبحان رسيد و از آن جا سير بى كران من الله الى الله فى الله را با نواى آه من قلة الزاد و طول الطريق و بعد السفر(48) و با شهود مقصود و حيرت ممدوح ادامه داد و با امامان معصوم (عليهم‌السلام ) هماهنگ شد كه فرمودند: الهى هب لى كمال الانقطاع اليك و أنر أبصار قلوبنا بضيأ نظرها اليك حتى تخرق أبصار القلوب حجب النور فتصل الى معدن العظمة و تصير أرواحنا معلقة بعز قدسك(49)

تفاوت قرآن با كتب علمى، در تبيين معارف

قرآن كريم چنانكه گذشت، در تبيين معارف الهى شيوه هاى ويژه اى دارد. اكنون به بررسى تفاوت قرآن كريم با كتب علمى در تبيين معارف مى پردازيم:

خداى سبحان در مقام تبيين رسالتهاى پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گاهى از تلاوت آيات بر مردم و تعليم كتاب و حكمت و تزكيه نفوس ‍ سخن مى گويد:( هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولًا مِّنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ ) (50) و قرآن كريم را ره توشه رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در ايفاى اين رسالتها و دستمايه او در تعليم و تزكيه انسانها معرفى مى كند:( فَذَكِّرْ بِالْقُرْآنِ مَن يَخَافُ وَعِيدِ ) (51) ( وَكَذَلِكَ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ قُرْآنًا عَرَبِيًّا لِّتُنذِرَ أُمَّ الْقُرَى وَمَنْ حَوْلَهَا ) .(52) ( وَكَذَلِكَ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ رُوحًا مِّنْ أَمْرِنَا مَا كُنتَ تَدْرِي مَا الْكِتَابُ وَلَا الْإِيمَانُ وَلَكِن جَعَلْنَاهُ نُورًا نَّهْدِي بِهِ مَن نَّشَأ مِنْ عِبَادِنَا وَإِنَّكَ لَتَهْدِي إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ ) .(53)

بر اين اساس، قرآن كريم نمى تواند مانند كتب علمى تنها به تبيين مسائل علمى و جهانشناسانه بپردازد و يا مانند كتب اخلاقى تنها به اندرز بسنده كند يا همتاى كتابهاى فقهى و اصولى به ذكر احكام فرعى و مبانى آنها اكتفا كند و به طور كلى شيوه هاى رايج و معمول در كتب بشرى را در پيش گيرد. اين كتاب الهى در رسيدن به اهداف خود كه با اهداف رسالت پيامبر جهانى، حضرت رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم متحد است، روشهاى ويژه اى را برگزيده است كه به برخى از آنها اشاره مى شود:

1 استفاده گسترده از تمثيل براى تنزل دادن معارف سنگين و متعالى، كه بحث آن گذشت.

2 بهره گيرى از شيوه جدال احسن و پايه قرار دادن پيش فرضهاى مقبول خصم، در احتجاج با كسانى كه در برابر اصل دين يا خصوص قرآن سرسختى نشان مى دهند.

3 آميختن معارف و احكام با موعظه و اخلاق، و تعليم كتاب و حكمت با تربيت و تزكيه نفوس و پيوند زدن مسائل نظرى با عملى و مسايل اجرايى با ضامن اجراى آن؛ مانند اين كه پس از دستور روزه دارى به هدف آن، كه تحصيل تقواست اشاره مى كند:( يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيَامُ كَمَا كُتِبَ عَلَى الَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ ) (54) و يا پس از بيان آفرينش لباسى كه اندام انسان را مى پوشاند و بهترين نگهبان آن است:( يَا بَنِي آدَمَ قَدْ أَنزَلْنَا عَلَيْكُمْ لِبَاسًا يُوَارِي سَوْآتِكُمْ وَرِيشًا وَلِبَاسُ التَّقْوَى ذَلِكَ خَيْرٌ ) (55) و در فضايى كه سخن از حج و عمره خانه خدا مطرح است، چون حج و عمره مستلزم سفر است و سفر نيز زاد و توشه مى طلبد. از ره توشه تقوا كه در سير و سلوك به سوى خدا بهترين ره توشه است نام مى برد:( وَأَتِمُّوا الْحَجَّ وَالْعُمْرَةَ لِلَّهِ...َ ١٩٦ الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَّعْلُومَاتٌ. وَتَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوَى ) (56)

همچنين در كنار تبيين برخى از احكام روزه سفارش حفظ حدود و رعايت تقواى الهى آمده است:( تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ فَلَا تَقْرَبُوهَا كَذَلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ آيَاتِهِ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ ) (57) و همراه با دستور دريافت زكات، تطهير و تزكيه جان آدمى مطرح است:( خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَكِّيهِم بِهَا ) (58) و حتى در كنار ساده ترين دستورات مربوط به معاشرتهاى اجتماعى، مانند اين كه مهمان ناخوانده كه قرار ديد با صاحب خانه را قبلا تنظيم نكرده، در صورت اكراه و معذور بودن ميزبان از پذيرش او بايد بازگردد، از تزكيه روح سخن مى گويد:... و ان قيل لكم ارجعوا فارجعوا هو أزكى لكم

4 داورى قاطع نسبت به اقوال و آرايى كه از ديگران نقل مى كند. قرآن كريم همانند برخى از كتب متداول، مجمع اقوال نيست تا آراى مختلف را نقل كند و بين آنها داورى نكند، بلكه نقلهاى آن با داورى همراه است. از اين رو، اگر مطلبى را نقل كند و سخنى در ابطال و رد آن نياورد نشانه امضا و پذيرش ‍ آن است؛ چنانكه از فرزند صالح حضرت آدم (عليه‌السلام ) نقل مى كند كه معيار پذيرش عمل در نزد خدا تقواست:( قَالَ إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ ) (59) و آن را رد نمى كند و از اين رو در برخى روايات اين جمله با عنوان قول الله ناميده شده است(60) و در كتب فقهى نيز به عنوان قول الله مطرح است. قرآن كريم بر اثر داشتن اين ويژگى قول فصل نام گرفته است:( إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ الطارق: ١٣ مَا هُوَ بِالْهَزْلِ ) (61)

اما پس از نقل گفته منافقان، آن را ابطال مى كند:( يَقُولُونَ لَئِن رَّجَعْنَا إِلَى الْمَدِينَةِ لَيُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَّ وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِينَ وَلَكِنَّ الْمُنَافِقِينَ لَا يَعْلَمُونَ ) (62) سخن منافقان اين بود كه خود را عزيز مى پنداشتند و مؤ منان را ذليل، ليكن خداوند بعد از نقل گفتار باطل آنها به بطلان آن پرداخت؛ چنانكه قبلا در ابطال كلام باطل آنان درباره محاصره اقتصادى مسلمانان و انفاق نكردن به همراهان رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم براى تفرق آنان از اطراف پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سخنى را نقل و نقد و ابطال كرده است.(63)

كتابى كه از جانب خداى حكيم حميد تنزل يافته است و به عزت ( نفوذ ناپذيرى ) ستوده شده است، باطل را از هيچ جهتى بدان راه نيست:( لَّا يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَلَا مِنْ خَلْفِهِ تَنزِيلٌ مِّنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ ) (64)

تذكر: مواعظ و اندرزهاى قرآنى كه در كنار احكام و معارف ذكر مى شود گاهى متأخر است؛ مانند مثالهاى گذشته و گاهى متقدم مانند( وَلَا تَتَمَنَّوْا مَا فَضَّلَ اللَّهُ بِهِ بَعْضَكُمْ عَلَى بَعْضٍ لِّلرِّجَالِ نَصِيبٌ مِّمَّا اكْتَسَبُوا وَلِلنِّسَأ نَصِيبٌ مِّمَّا اكْتَسَبْنَ ) .(65)

5 پيوند دادن مسائل جهان شناسى با خداشناسى، يكى از مهمترين تفاوتهاى قرآن كريم با كتب علمى اين است كه كتب علمى تنها به بررسى و تبيين سير افقى اشيا و پديده هاى جهان مى پردازد؛ مثلا معدن شناس ‍ مى گويد آنچه اكنون در دل زمين يا كوه به صورت معدن خاصى وجود دارد از ميليونها سال قبل چه تطوراتى را پشت سر گذاشته و پس از اين نيز با گذشت ميليونها سال، چه تحولاتى را در پيش رو دارد؛ اما قرآن كريم كه كتاب هدايت و نور است، نه كتاب علمى محض، سخن از سير عمودى پديده هاى جهان و ارتباط آن از يك سو با مبدأ و از سوى ديگر با معاد دارد؛ يعنى از مبدأ فاعلى و مبدأ غايى سير و تحول موجودات سخن مى گويد؛ نظير:( أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنزَلَ مِنَ السَّمَأ مَأ فَأَخْرَجْنَا بِهِ ثَمَرَاتٍ مُّخْتَلِفًا أَلْوَانُهَا وَمِنَ الْجِبَالِ جُدَدٌ بِيضٌ وَحُمْرٌ مُّخْتَلِفٌ أَلْوَانُهَا وَغَرَابِيبُ سُودٌ ) (66) ،( وَهُوَ الَّذِي أَنشَأَ جَنَّاتٍ مَّعْرُوشَاتٍ وَغَيْرَ مَعْرُوشَاتٍ وَالنَّخْلَ وَالزَّرْعَ مُخْتَلِفًا أُكُلُهُ وَالزَّيْتُونَ وَالرُّمَّانَ مُتَشَابِهًا وَغَيْرَ مُتَشَابِهٍ ) .(67) ( أَوَلَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ كَانَتَا رَتْقًا فَفَتَقْنَاهُمَا وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَأ كُلَّ شَيْءٍ حَيٍّ أَفَلَا يُؤْمِنُونَ ) (68) . در اين گونه از آيات مبدأ فاعلى بارش باران و نيز سبب فاعلى حركت حبه هاى جامه به خوشه ها و شاخه هايى كه از حيات گياهى برخوردار است و نيز مبدأ اصلى احداث راههاى سفيد و سرخ و سياه كوهستانى و پديد آورنده انواع ميوه ها و دانه هاى خوراكى سخن به ميان آمده است.

غرض آن كه، دانشهاى رايج علمى و فلسفى درباره پديد معين جهان، مانند ستاره و كوه و... يا درباره كل جهان بدون تعيين جزئى از آن، سير افقى محض دارد؛ يعنى بررسى مى كند كه پديده اى معين با مجموع جهان، قبلا چه بوده و اكنون چيست و پس از اين چه مى شود؛ اما از بيان سير عمودى خالى است؛ بر خلاف قرآن كريم كه در تبيين علمى اشيا ( آن مقدار كه تعرض كرده است ) و در تحرير فلسفى اصل جهان، مسير عمودى را اضافه مى كند؛ يعنى مى گويد: مبدأ فاعلى اين كار كيست و چه مبدأ غايى و هدف نهايى در نظر بوده است.

6 گزينش صحنه هاى درس آموز تاريخى در تبيين قصه ها. قرآن كريم كتاب تاريخ نيست تا وقايع نگارانه در هر قصه آنچه رخ داده است بنگارد، بلكه تنها به بيان بخشهايى مى پردازد كه با هدف آن (هدايت ) هماهنگ باشد. سپس آن را به عنوان سنت الهى ( فلسفه تاريخ ) بازگو مى كند.

مثلا، نام حضرت موساى كليم (عليه‌السلام ) بيش از صد بار در قرآن كريم آمده و قصه آن حضرت در 28 سوره به طور گسترده تبيين شده است؛ اما بخشهايى كه به تاريخ و قصه محض باز مى گردد، مانند ثبت تاريخ ميلاد و وفات آن حضرت در قرآن نيامده، بلكه به نكات حساس و آموزنده داستان پرداخته است؛ مثلا: از تاريخ تولد موسى و مدت شير خوارگى او در قرآن چيزى نيامده، ليكن از سانحه مهم وحى الهى به مادر موسى از لحاظ انداختن كودك در دريا و ايجاد طمأنينه در قلب مادر و مژده بازگشت فرزند به مادر بعد از بزرگ شدن و به بزرگوارى رسالت رسيدن، سخن به ميان آمده، و همچنين از تاريخ هجرت موسى از مصر به مدين و نيز زمان مراجعت وى از مدين به مصر گفتارى در قرآن نيست، ليكن از خدمتگزارى رايگان موسى براى تأمين آب دام فرزندان شعيب و نيز از دامدارى دختران شعيب و همچنين از عفاف و پاكدامنى آنان و نيز كيفيت آشنايى موسى با شعيب و نحوه انتخاب كارگزار كه بايد در كار خويش امين و بر كار خود مسلط و نيرومند باشد و همچنين درباره مشاهده آتش و رفتن به سوى آن و شهود و استماع كلام توحيدى خداوند از درخت سخن به ميان آمده است.

7 يكى از اساسى ترين تفاوتهاى قرآن كريم با كتب علمى بشرى آن است كه محور اصلى تعليم در كتب بشرى علومى است كه دستيابى به آنها ميسور است؛ اما مدار تعليم در قرآن كريم علوم و معارفى است كه انسانها بدون استمرار از نور وحى توان دستيابى به آن را ندارند: (كَمَا أَرْسَلْنَا فِيكُمْ رَسُولًا مِّنكُمْ يَتْلُو عَلَيْكُمْ آيَاتِنَا وَيُزَكِّيكُمْ وَيُعَلِّمُكُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَيُعَلِّمُكُم مَّا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ ( 69 ) فاذكروا الله كما علمكم ما لم تكونوا تعلمون ) .(70)

گرچه انبياى الهى در علوم قابل دستيابى و مستقلات عقلى نيز استعداد بشر را شكوفا كرده اند: يثيروا لهم دفائن العقول(71) ، ليكن محور تعليم آنان پرده برداشتن از غيب و نو آورى علمى و معرفتى براى بشر است. قرآن كريم با تعبير دقيق ( ما لم تكونوا تعلمون ) به همين نكته اشعار دارد؛ زيرا اين جمله به معناى آنچه نمى دانستيد نيست، بلكه به معناى شما آن نبوديد كه از راههاى عادى آنها را بدانيد است؛ چنانكه خداوند به پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با همه استعداد ويژه اى كه داشت، مى فرمايد: (و أنزل الله عليك الكتاب و الحكمة و علمك ما لم تكن تعلم و كان فضل الله عليك عظيما ) (72) ؛ يعنى خداوند به تو معارفى آموخت كه از راههاى متعارف توان فراگيرى آن را نداشتى و از اين رو اين ويژگى قرآن كريم اختصاص به دوران انحطاط علم ندارد، بلكه همواره و تا ابد، قرآن معلم علومى است كه بشر را به آن راهى نيست.

قرآن كريم در برخى موارد خاص نيز اين حقيقت را گوشزد مى كند كه اسرار نهفته و پنهان عالم را تنها در پرتو نور وحى مى توان ديد:( كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتَالُ وَهُوَ كُرْهٌ لَّكُمْ وَعَسَى أَن تَكْرَهُوا شَيْئًا وَهُوَ خَيْرٌ لَّكُمْ وَعَسَى أَن تُحِبُّوا شَيْئًا وَهُوَ شَرٌّ لَّكُمْ وَاللَّهُ يَعْلَمُ وَأَنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ ) (73) و اين خطاب همه افراد را شامل مى شود، اعم از ضعاف، اوساط و اوحدى از اهل علم و عمل.

8 بيان مصداق و پرهيز از كلى گويى. در كتب علمى متعارف نيست كه در مقام تبيين يك حقيقت، مصاديق آن ذكر شود؛ مثلا در تعريف نيكى، نيكان معرفى شوند؛ اما قرآن كريم در آيات خود چنين شيوه اى را اعمال كرده است؛ مثلا، در تبيين بر و نيكى مى فرمايد:( لَّيْسَ الْبِرَّ أَن تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ وَلَكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ ) (74) . مفسرانى كه قرآن كريم را همانند كتب علمى پنداشته اند، در اين گونه موارد در پى يافتن محذوف يا توجيهات ديگرى هستند تا اسلوب بيانى قرآن را با شيوه هاى متداول در كتب علمى هماهنگ بيابند؛ غافل از اين كه قرآن كريم يك كتاب علمى محض نيست و از روشهاى متعارف كتب علمى بشرى پيروى نمى كند. از اين رو گاهى به جاى وصف، موصوف را بيان مى كند و اين از روشهاى كليدى قرآن است.

نمونه ديگر، آيه كريمه( يَوْمَ لَا يَنفَعُ مَالٌ وَلَا بَنُونَ الشعرأ: ٨٨ إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ ) (75) است كه هماهنگى مستثنا و مستثنى منه اقتضا مى كند گفته شود الا سلامة القلب، ليكن از ذكر وصف صرف نظر شد و به بيان موصوف پرداخته شد تا همان طور كه در آيه قبل، جامعه را به نيك شدن تشويق مى كند، نه آن كه تنها نيكى را براى آنها تفسير كند، در اين آيه نيز، امت اسلامى را به سليم القلب شدن برساند، نه آن كه تنها سلامت دل را مايه نجات در قيامت معرفى كند.

تذكر: تبيين مصداق گاهى در آيات ديگر است، نه در همان آيه محل بحث؛ چنانكه در آيه كريمه...( فَبَشِّرْ عِبَادِ ١٧ الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ ) (76) سخن از أحسن الأقوال است، ليكن مصداق آن در جاى ديگر چنين تبيين شده است:( وَمَنْ أَحْسَنُ قَوْلًا مِّمَّن دَعَا إِلَى اللَّهِ وَعَمِلَ صَالِحًا وَقَالَ إِنَّنِي مِنَ الْمُسْلِمِينَ ) (77) و يا در سوره مباركه حمد ذكرى اجمالى و كلى درباره نعمت يافتگان آمده است: ( صراط الذين أنعمت عليهم...)، اما در سوره مباركه نسأ مصداق منعم عليهم تبيين شده است:...( وَمَن يُطِعِ اللَّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولَئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِم مِّنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَأ وَالصَّالِحِينَ ) .(78)

9 تكرار مطالب. تكرار در قرآن كريم از آن روست كه قرآن كتاب نور و هدايت است و در مقام هدايت لازم است مطلب واحد در هر مناسبت با زبانى خاص ادا شود تا ويژگى موعظه داشته باشد، بر خلاف كتب علمى كه هر مطلب تنها در يك جا بيان مى شود و تكرار آن سودمند نيست.سر لزوم تكرار در كتاب هدايت آن است كه شيطان و نفس اماره كه عامل ضلالت و عذابند، پيوسته به اضلال آدمى مشغولند و كار آنها گر چه كم مى شود، ليكن ترك نمى شود؛ از اين رو تكرار ارشاد و هدايت نيز ضرورى است.

10 يكى از ظرافتهاى ادبى و هنرى در بيان قرآنى تغيير ناگهانى سياق است؛ مثلا در جمله اى كه چندين كلمه با اعراب رفع آمده، در اثنأ، كلمه اى با اعراب نصب ذكر مى شود تا خواننده را متوقف كرده، به تأمل وا دارد؛ مانند آيه( لَّكِنِ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ مِنْهُمْ وَالْمُؤْمِنُونَ يُؤْمِنُونَ بِمَا أُنزِلَ إِلَيْكَ وَمَا أُنزِلَ مِن قَبْلِكَ وَالْمُقِيمِينَ الصَّلَاةَ وَالْمُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَالْمُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ أُولَئِكَ سَنُؤْتِيهِمْ أَجْرًا عَظِيمًا ) (79) ؛ زيرا در اين آيه كريمه، پنج وصف ياد شده است كه سياق ادبى آنها مرفوع بودن آن اوصاف است؛ چنانكه دو وصف مقدم (راسخون و مؤ منون ) ودو وصف مؤ خر ( مؤ تون و مؤ منون ) مرفوع است و در بين اوصاف مرفوع چهارگانه، يك وصف منصوب ديده مى شود و آن وصف مقيمين است تا توجه متدبران در قرآن و تاليان كتاب الهى را به اهميت نماز كه ستون دين است جلب كند؛ همان طور كه در نوشتن تابلوها، برخى از كلمات مانند واژه شهيد با رنگ سرخ نوشته مى شود تا توجيه بيننده را جلب كند. پس ‍ گاهى با تغيير اسلوب و تعويض سياق، به ويژگى محتوايى لفظ توجه داده مى شود.


4

5

6

7

8

9

10

11

12

13

14

15

16

17

18

19

20

21

22

23

24

25

26

27

28

29

30

31

32

33

34