ترجمه امالى شيخ صدوق

ترجمه امالى شيخ صدوق 0%

ترجمه امالى شيخ صدوق نویسنده:
گروه: متون حدیثی

ترجمه امالى شيخ صدوق

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: شیخ صدوق ترجمه شيخ محمد باقر كمره اى
گروه: مشاهدات: 43318
دانلود: 4060

توضیحات:

ترجمه امالى شيخ صدوق
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 103 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 43318 / دانلود: 4060
اندازه اندازه اندازه
ترجمه امالى شيخ صدوق

ترجمه امالى شيخ صدوق

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

مجلس پنجاه و نهم روز جمعه ١٢ روز از ماه ربيع الاخر ٣٦٨ مانده

١- امام چهارم فرمود : حق خودت بر تو اينست كه او را در اطاعت خدا بكار برى و حق زبانت اينست كه از دشنامش نگهدارى و بسخن خوش بگمارى و سخن ناهنجار نگوئى و خوبى به مردم كنى و در باره آنها خوش گوئى و حق گوشت بركنارى او است از بدگوئى و شنيدن آنچه روا نيست شنيدنش حق چشم اينست كه آن را از آنچه حلال نيست بپوشى و با آن عبرت گيرى حق دستت اينست كه آن را بدان چه حلال نيست دراز نكنى و حق پايت اينست كه بجائى كه روا نيست با آنها نروى به آنها بر صراط بايستى ملاحظه كن كه تو را نلغزانند و به دوزخ پرتاب نكند حق شكمت اينست كه آن را ظرف حرام نسازى و بيش ‍ از سيرى نخورى ، حق فرجت اينست كه از زنا حفظش كنى و آن را در نظر ديگران نياورى ، حق نماز اينست كه بدانى ورود بر خداست و تو در آن برابر خدا ايستادى و و با اين عقيده خوار و حقير و راغب و ترسان و اميدوار و هراسان و مستمند و زارى كننده باشى و كسى كه برابرش ايستادى بزرگ شمارى بوسيله آرامش و وقار و دل بدان دهى و حدود و حقوقش را بر پا دارى ، حق روزه اينست كه بدانى پرده ايست كه خدا جلو زبانت و گوشت و چشمت و شكمت و فرجت زده تا تو را از آتش حفظ كند و اگر پرده روزه بدرى سپر خدا را از خود شكستى ، حق صدقه اينست كه بدانى ذخيره تو است پيش پروردگارت و امانت تو است كه حاجت بگواه ندارد و بدان چه محرمانه بسپارى مطمئن تر باشى از آنچه آشكارا بسپارى و بدانى كه آن دفع بلاها و بيماريها است در دنيا و دفع آتش است در آخرت ، حق حج اينست كه بدانى ورود به پروردگار است و گريز بسوى اوست از گناهانت و در آنست پذيرش توبه ات و انجام وظيفه واجبى كه خدا برتو فرض كرده است ؟ حق قربانى آنست كه قصد كنى بدان خداى عز و جل را و براى خلق نباشد و غرض تعرض براى رحمت خدا و نجات روحت باشد در روز ملاقات او حق سلطان بر تو اينست كه بدانى تو وسيله آزمايش اوئى و او بتو گرفتار است بواسطه سلطنتى كه خدا بر تو قرار داده برايش و بر تو است كه متعرض خشم او نشوى و بدست خود خويش را در هلاكت نيندازى و شريك او نباشى در بدى آنچه با تو مى كند، حق معلم بر تو تعظيم و احترام مجلس او است و خوب گوش دادن باو و رو كردن بر او و بلند نكردن صدايت را بر او و جواب ندادن سؤ الى كه از او سؤ ال مى شود تا خودش ‍ جواب گويد، در حضور او با كسى گفتگو مكن و از كسى غيبت مكن اگر بد او را گفتند تو از او دفاع كن عيبش را بپوش مناقبش را اظهار كن با دشمنش ‍ منشين و با دوستش دشمنى مكن چون چنين كردى فرشتگان خدا گواهت باشند كه باو رو كردى و علم آموختى براى خداى جل اسمه نه براى خاطر مردم حق مالك تو اينست كه فرمانش برى و نافرمانيش نكنى جز در مورد سخط خدا زيرا مخلوق حق طاعت در برابر خالق ندارد حق رعيت تو كه سلطانى اينست كه بدانى آنها رعيت تو شدند براى ناتوانى آنان و توانائى تو و لازمست با آنها عادلانه رفتار كنى و چون پدر مهربانى باشى براى آنها و از نادانى آنها بگذرى و در شكنجه آنها شتاب نكنى و شكر خدا كنى بر اين قدرتى كه بتو داده ، حق شاگردانت اينست كه بدانى خدايت سرپرست آموزش آنها كرده در علمى كه بتو داده و از خزانه حكمتش برويت گشوده و اگر خوب بياموزى مردم را و كج خلقى نكنى با آنها و دلتنگى نكنى با آنها خدا از فضلش برايت بيفزايد و اگر دريغ دارى از علم خود يا كج خلقى كنى در موقع درخواست آنها بر خدا حقست كه علم و بهايش را از تو بگيرد و موقعيت تو را سلب كند. حق زوجه ات اينست كه بدانى خدا او را وسيله آرامش تو كرده و اين نعمت خداست او را گرامى دارى و بنوازى گرچه حق تو بر او لازمتر است ، او بر تو حق دارد كه رحمش كنى چون اسير تو است و خوراكش دهى و پوشاكش دهى و چون نادانى كرد از او درگذرى ، حق مملوكت اينست كه بدانى مخلوق پروردگار تو است و پسر پدر و مادرت هم گوشت و هم خون تو است براى آن مالك او نيستى كه او را ساختى در برابر خدا يا عضوى برايش آفريدى يا روزيش را برآوردى همه اينها را خدا كرده و او را مسخر تو ساخته و تو را امين بر او كرده و او را بتو سپرده تا خوبى تو را نسبت باو حفظ كند باو احسان كن چنانچه خدا بتو احسان كند و اگر بدش دارى عوضش كن و لا قوة الا باللّه ، حق مادر اينست كه بدانى تو را به درون خود برداشته كه كسى كسى را بر ندارد و از ميوه دلش بتو داده كه كسى بكسى ندهد و با همه اعضايش تو را حفظ كرده و باك نداشته كه گرسنه بماند و تو را سير كند، تشنه باشد و تو را بنوشاند، برهنه باشد و تو را بپوشاند، و در آفتاب باشد و تو را سايه كند بيخوابى كشد برايت و از گرم و سرد حفظت كند تا فرزند او باشى و نتوانى شكر او گذارد جز به توفيق خدا و يارى او. حق پدرت اينست كه بدانى او بن تو است و اگر او نبود تو نبودى و هر چه در خود بينى كه خوشت آيد بدان كه اصل آن نعمت پدر تو است خدا را حمد كن و پدر را سپاس بگذار و لا قوة الا باللّه حق فرزندت اينست كه بدانى از تو و وابسته تو است در اين دنيا خوب باشد يابد و تو مسئول او هستى در ادب و دلالت بخدا و كمك بر اطاعت ، او در باره او چنان عمل كن كه بدانى بر احسان بوى ثواب برى و در بدى كردن باو كيفر بينى حق برادرت اينست كه بدانى دست و عزت و قوت تو است او را وسيله نافرمانى خدا مكن و پشتيبان ستم بر مردم مساز و بر دشمنش يارى كن و خير خواهش باش اگر بفرمان خدا است و گر نه خدا را منظور دار و لا قوة الا باللّه حق آقائى كه تو را آزاد كرده اينست كه بدانى مالش را برايت خرج كرده و تو را از خوارى بندگى و هراس آن بيرون آورده و به عزت آزادى و آرامش آن رسانده و از اسيرى بندگى نجات داده و بند عبوديت را از تو باز كرده و از زندانت رها كرده و مالك خود ساخته و براى عبادت پروردگارت فارغ نموده و بدانى كه سزاوارترين خلقست نسبت بتو در زندگى و مرگ تو و يارى تو برايش واجبست و آنچه بدان نياز داشته باشد از تو و لا قوة الا باللّه حق بنده اى كه آزادش كردى اينست كه بدانى خداى آزادى او را وسيله نزد خودش ساخته و حجاب دوزخ تو نموده و در اين دنيا ميراثش از تو است در صورتى كه رحمى ندارد عوض مالى است كه برايش خرج كردى و در آخرت بهشت ، حق كسى كه بتو احسان كند اينست كه قدردانى كنى و احسانش را ذكر كنى و خوب او را بگوئى و دعاى مخلصانه ميان خود و خدا براى او كنى چون چنين كردى شكر او را نهان و آشكار ادا كردى و اگر روزى توانستى باو عوض دهى ، حق مؤ ذن اينست كه بدانى او تو را بياد پروردگارت مياندازد و دعوت به بهره ات ميكند و كمك به اداء واجبت مينمايد شكر او را مانند شكر يك محسن بر خود بنمائى حق امام جماعت بر تو اينست كه بدانى او سفير تو است نزد پروردگارت اگر نماز كمى دارد بگردن او است نه تو و اگر تمام باشد با او شريكى و او سهم بيشترى ندارد او جان خود را سپر جان تو كرده و نمازش را سپر نماز تو و شكر او را بكنى در اين باره ، حق همنشين تو اينست كه با او نرمى و خوشرفتارى كنى و از مجلس ‍ خود برنخيزى جز با اجازه او ولى كسى كه نزد تو آمده و نشسته بى اجازه ات ميتواند برخيزد و لغزشهايش را فراموش كنى و خوبيهايش را بياد آرى و جز خوبى باو نگوئى ، حق همسايه ات اينست كه او را پشت سر حفظ كنى و در حضورش احترام كنى و چون ستم ديد يارى كنى و دنبال بديهايش نباشى و اگر بدى در او ديدى بپوشى و اگر اندرزت پذيرد اندرزش دهى بطور خصوصى و در سختى او را وامگذارى و از لغزشش گذرى و گناهش بيامرزى و با او معاشرت محترمانه كنى و لا قوة الا باللّه حق صاحب و رفيق اينست كه بفضل و انصاف با او رفتار كنى و او را احترام متقابل نمائى و مگذارى در احسان بتو پيش افتد و اگر پيش افتاد عوض ‍ دهى و با او برآئى چنانچه با تو برآيد و اگر قصد گناه كرد بازش دارى و برايش رحمت باشى نه عذاب و لا قوة الا باللّه حق شريك اينست كه در غياب كار او را بكنى و در حضورش او را رعايت كنى و در برابرش حكم مخالف ندهى و كار نكنى بى مشورت او و مالش را حفظ كنى و در كم و بيش خيانتش نكنى زيرا خدا بشريكها كمك كند تا بهم خيانت نكرده اند و لا قوة الا باللّه حق مالت بر تو اينست كه او را از حلال بدست آرى و بجا خرج كنى و بكسى كه قدردانى نكند ندهى و او را بر خود ترجيح ندهى و در آن بفرمان خدا عمل كن و بخل مورز تا حسرت و ندامت برى و لا قوة الا باللّه حق بستانكارت اينست كه اگر دارى باو بپردازى و اگر ندارى او را راضى سازى و بزبان خوش از خود برگردانى به آرامى ، حق هم معاشرت اينست كه گولش ندهى با او دغلى و فريبكارى نكنى و در باره او از خدا بپرهيزى ، حق طرف دعوايت اينست كه اگر ادعاى او حقست خود گواه خويش شوى و باو ستم نكنى و حقش را بدهى و اگر ادعاى باطل ميكند با او مدارا كنى و جز نرمى با او نكنى و پروردگارت را راجع باو به خشم نياورى و لا قوة الا باللّه و حق طرفى كه باو اقامه دعوى كنى اينست كه اگر بر حقى با او خوش ‍ بگوئى و حق او را انكار نكنى و اگر بناحق بر او دعوى كردى از خدا بترسى و توبه كنى و ترك دعوى كنى حق كسى كه با تو مشورت كند اينست كه اگر نظر خوبى دارى باو بدهى و اگر ندارى او را بكسى كه ميداند دلالت كنى ، حق كسى كه با او مشورت كنى اينست كه او را در مورد اختلاف نظر خود متهم ندانى و اگر راى موافق بتو داد خدا را حمد كنى ، حق نصيحت جوى از تو اينست كه حق نصيحت را براى او ادا كنى و با او بمهر و نرمى برآئى ، حق ناصح اينست كه با او تواضع كنى و سخن او گوش فرادهى و اگر درست گفت خدا را سپاس گوئى و اگر خلاف گفت باو مهرورزى و متهمش نكنى و بخطايش نگيرى مگر مستحق تهمت باشد كه باو اعتنا نكنى به هيچ وجه و لا قوة الا باللّه حق بزرگ احترام او است بخاطر سن او و تجليل او بخاطر پيشى اسلام او بر تو و بايد در موقع خصومت با او مقابل نشوى و در راه از او جلو نيفتى و بر او نادانى نكنى و اگر بر تو نادانى كرد تحمل كنى و براى اسلام او را گرامى دارى ، حق خردسال مهربانى با او و آموختن او و گذشت از او و عيب پوشى و رفق با او است و كمك باو، حق سائل اينست كه باندازه حاجت او باو بدهى و حق مسئول اينست كه اگر عطا كرد با تشكر از او بپذيرى و قدردانى كنى و اگر دريغ كرد عذرش را بپذيرى ، حق كسى كه بخاطر خدا تو را شاد كند اينست كه اولا حمد خدا كنى و پس از آن از او قدردانى كنى ، حق كسى كه بتو بدى كند اينست كه از او بگذرى و اگر بدانى گذشت زيان دارد از او انتقام كشى خداى عز و جل فرمايد (شورى ٤١) كسانى كه ستمكشند و انتقام جويند بر آنها راه اعتراضى نيست ، حق همكيشت اينست كه سلامتى آنها را بخواهى و مهربانى كنى و با بدكردارشان نرمى كنى و آنها را با هم الفت دهى و صلاح آنها جوئى و از خوش كردارشان تشكر كنى و از آنها دفع آزار كنى براى آنها بخواهى هر چه براى خود خواهى و براى آنها بددارى هر چه براى خود بدداشتى و سالمندان آنها را چون پدر خود دانى و جوانانشان را برادر و پيره زنان آنها را مادر و خردسالانشان را چون فرزندان خود، حق كافران اهل ذمه اين است كه از آنها بپذيرى آنچه را خداى عز و جل از آن ها پذيرفته و تا به عهد خدا وفا دارند به آن ها ستم نكنى و لا قوة الا باللّه الحمد للّه رب العالمين و صلواته على خير خلقه محمد و آله اجمعين و سلم تسليما

مجلس شصتم سه شنبه ٨ روز ب آخر ربيع الاخر ٣٦٨ مانده

١- مامون ميگفت : من هميشه اهل بيت را دوست ميداشتم و نزد هارون الرشيد اظهار عداوت آنها ميكردم براى تقرب به وى چون رشيد به حج رفت من و محمد و قاسم همراهش بوديم ، در مدينه كه مردم اجازه ورود باو دريافتند آخر كس كه اجازه ورود يافت موسى بن جعفرعليه‌السلام بود، چون وارد شد و چشم رشيد باو افتاد از جا جنبيد و باو چشم دوخت و گردن كشيد تا وارد اطاقى شد كه در آن بود و چون نزديك رشيد رسيد رشيد بر سر دو زانو نشست و او را در آغوش كشيد و باو رو كرد و گفت حالت چونست اى ابو الحسن ؟ عيالات خودت و عيالات پدرت چطورند؟ حال شما چطور است چگونه ايد؟ پى در هم از اين پرسشها ميكرد و امام جواب ميداد خوبست خوبست چون برخاست رشيد ميخواست قيام كند أ بو الحسن او را قسم داد و با او هم آغوش شد و سلام وداع داد. مامون گويد من دليرترين فرزندان پدرم بودم چون أ بو الحسن موسى بن جعفر بيرون رفت گفتم يا امير المؤمنين ديدم با اين مرد بر خوردى كردى كه با هيچ كدام از اولاد مهاجر و انصار و بنى هاشم نكردى اين مرد كيست ؟ گفت اى پسرم اين وارث علم انبياء است اين موسى بن جعفر بن محمد است و اگر علم درست خواهى نزد او است ، مأ مون گويد از اينجا دوستى آن ها در دلم برجا شد.

٢- بموسى بن جعفر در حالى كه جمعى از خانواده اش گرد او بودند: خبر رسيد كه موسى پسر مهدى خليفه چه قصدى در باره او دارد بكسان خود فرمود شما چه نظر داريد گفتند خوبست دورى گزينى و خود را از او نهان كنى كه از شرش ايمن باشيد آن حضرت لبخندى زد و فرمود : گمان برد كه بربش سخينه چيره شود ولى مغلب هر چيره باز چيره شود و سپس دست به آسمان برداشت و گفت «معبودا چه بسيار دشمنى كه كارد شر را برايم تيز كرد و پيكان كوشش را سوهان كرد و زهرهاى كشنده اش را برايم بر آميخت و چشم و ديده بانش از من نخفت و چون ديدى از تحمل ناگواريها ناتوانم و از نزول كوبندگيها درمانده ام بحول و قوه خود آنها از من منصرف كردى نه بحول قوه خودم و دشمن را در چاهى افكندى كه برايم كنده بود نوميد از آنچه در دنبالش آرزو داشت و دور از آنچه در آخرتش اميد ميبرد از آن تو است حمد بر آن باندازه استحقاقت اى آقايم خدايا او را به عزت خود بگير وحدتش را از من كند كن و به همگنانش سرگرم ساز و از آنچه آهنگ نموده رهش انداز خدايا مرا بر او تسلط نقدى بده كه دلم را خنك كند و وفاى بحقم باشد و پيوست ده دعايم را به اجابت و شكايتم را در جريان انداز و باو نشان ده آنچه ستمكاران را وعده دادى و بمن نشان ده آنچه در اجابت بيچارگان وعده كردى زيرا تو صاحب فضل عظيم و من كريمى» گويد آن جمع همه پراكنده شدند و ديگر گردهم نيامدند مگر براى خواندن نامه اى كه خبر مرگ موسى بن مهدى خليفه را ميداد.

٣- على بن ابراهيم بن هاشم گويد: يكى از اصحاب ما ميگفت چون هارون الرشيد موسى بن جعفر را به زندان انداخت و شب شد از طرف هارون بجان خود ترسيد تجديد وضوء كرد و رو به قبله ايستاد و چهار ركعت نماز خواند و اين دعا را خواند، «اى سيد من مرا از حبس هارون رها كن و از دست او خلاص كن اى كه درخت را از ميان ريگ و گل و آب در آورى و شير را از ميان سرگين و خون برآورى و نوزاد را از ميان بچه دان و رحم رها كنى و آتش را از ميان آهن و سنگ نجات دهى و روح را از ميان امعاء و احشاء برگيرى مرا از دست هارون خلاص كن» پس از اين دعا هارون بخواب ديد مرد سياهى شمشير كشيده بالاى سرش ايستاد ميگويد: اى هرون موسى بن جعفر را آزاد كن و گر نه با اين شمشير به فرقت ميزنم هارون از هيبت او بهراس افتاد و دربانش را خواست و گفت برو موسى بن جعفر را از زندان آزاد كن حاجب آمد در زندان را زد زندانبان گفت كيست ؟ گفت خليفه هارون موسى بن جعفر را خواسته و از زندان بيرون آورد و آزادش كن زندانبان فرياد زد يا موسى خليفه تو را خواسته موسى بن جعفر ترسان برخواست و ميگفت در اين نيمه شب مرا براى قصد سوئى خواسته و گريان و غمنده و نوميد از زندگى بود نزد هارون آمد و دلش ميلرزيد سلام كرد و جواب شنيد و هارون باو گفت تو را بخدا در اين نيمه شب دعائى كردى ، فرمود آرى گفت چه دعائى خواندى ؟ فرمود تجديد وضوء كردم و چهار ركعت نماز خواندم و رو به آسمان نمودم و گفتم اى آقايم مرا از دست هارون خلاص كن و از شر او، و دعائى كه خوانده بود برايش ذكر كرد هارون گفت خدا دعايت را مستجاب كرده اى حاجب او را آزاد كن سپس سه خلعت باو داد و او را بر اسب مخصوص خود سوار كرد و احترام نمود و نديم خود ساخت و گفت آن كلمات را بگو تا بنويسم و كاغذ و دوات خواست آن دعا را نوشت گويد او را آزاد كرد و به حاجب خود سپرد تا در خانه سلطنتى او را منزل داد و هر پنجشنبه به حضور آن حضرت شرفياب ميشد.

٤- رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود : پس از شير بريدن رضاعى نباشد، در روزه پيوست بهم نيست ، پس از احتلام يتيمى نيست ، يك روز سكوت تا شب روانيست ، پس از هجرت تعرب نيست ، پس از فتح مكه هجرت واجب نيست ، پيش از ازدواج طلاق نيست پس از مالك شدن آزادى نيست ، بى اذن پدر قسم فرزند درست نيست و نه بى اذن مولا قسم مملوك و نه بى اذن شوهر قسم زوجه و در معصيت نذرى نيست و در قطع رحم يمين نيست

٥- رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود : هر كه توسل به مرا خواهد و خواهد دستى بر من داشته باشد كه روز قيامت شفيع او باشم صله به خاندانم دهد و آنها را شاد كند.

٦- رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود : هر كه صلوات بر محمد و آلش فرستد خداى جل جلاله فرمايد بر تو باد صلوات خدا پس بسيار بفرست و هر كه صلوات بر محمد تنها فرستد و بر آلش نگويد بوى بهشت كه از پانصد سال راه دريافت شود نبويد.

٧- امام صادقعليه‌السلام فرمود : هر كس هر روز بيست و پنج بار گويد اللهم اغفر للمؤمنين و المؤمنات و المسلمين و المسلمات خدا به شماره هر مؤمنى كه در گذشته زنده باشد تا روز قيامت حسنه اى برايش نويسد و گناهى از او محو كند و درجه اى بالا برد.

٨- امام صادقعليه‌السلام فرمود : هر كه چهل تن از برادران دينى خود را در دعا بر خود مقدم دارد براى آنان و خودش مستجاب شود.

٩- معاوية بن عمار گفت : نام يكى از پيغمبران را نزد امام صادقعليه‌السلام بردم و بر او صلوات فرستادم ، فرمود چون نام پيغمبرى برده شد اول صلوات بر محمد فرست و سپس بر او و سائر انبياء.

١٠- به ام سلمه زوجه پيغمبر رسيد كه : يكى از مواليانش به على بد ميگويد و او را كم ميشمارد او را خواست و باو گفت : فرزندم بمن خبر رسيده كه تو علىعليه‌السلام را كم ميشمارى و باو بد ميگوئى ؟ گفت مادر جان آرى ، فرمود مادرت به عزايت بگريد بنشين تا حديثى كه از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شنيدم برايت بگويم در كار خود نظرى كن ، ما نه زن بوديم در خانه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم يك شب و روز نوبه من بود كه پيغمبر پنجه در پنجه على و دست بر شانه او داشت وارد حجره من شد و فرمود از اطاق بيرون شو و ما را تنها گذار من بيرون رفتم و مشغول راز گفتن شدند همهمه آن ها را مى شنيدم و نميفهميدم چه ميگويند تا بنظرم روز نيمه شد و آمدم پشت در و گفتم يا رسول اللّه اجازه ورود دارم ؟ فرمود نه و من يكه سختى خوردم از ترس اينكه از خشمش مرا رد كرده باشد يا آيه اى در باره من نازل شده باشد درنگى كردم باز دوم پشت

در آمدم و اجازه ورود خواستم و فرمود نه يكه سخت ترى خوردم و درنگى كردم و براى بار سوم اجازه خواستم ، رسول خدا فرمود اى ام سلمه وارد شو من وارد شدم على برابر او زانو زده بود و عرض ميكرد يا رسول اللّه پدر و مادرم قربانت چون چنين و چنان شود بمن چه دستورى ميدهى ؟ فرمود دستور صبر است دوباره پرسيد فرمود صبر درباره سوم فرمود يا على اى برادر چون چنين كنند شمشير خود بكش و بر شانه گذار و بزن و پيشرو تا مرا بر خورى و شمشيرت از خونشان بچكد سپس رو بمن كرد و فرمود اى ام سلمه چرا افسرده اى ؟ عرض كردم براى اينكه مرا رد كرديد، فرمود بخاطر دلتنگى از تو ردت نكردم تو در نظر خدا و رسولش نيكوئى ولى چون آمدى جبرئيل سمت راست من بود و على سمت چپم و جبرئيل گزارش ‍ پيشامدهاى پس از من را بمن ميداد و بمن سفارش ميكرد كه آنها را به على وصيت كنم ، اى ام سلمه بشنو و گواه باش كه اين على بن ابى طالبعليه‌السلام وزير منست در دنيا و وزير منست در آخرت اى ام سلمه بشنو و گواه باش ‍ اين على بن ابى طالب پرچمدار منست در دنيا و پرچمدار منست در قيامت ، اى ام سلمه بشنو و گواه باش اين على بن ابى طالب وصى و خليفه من است پس از من و عمل كننده به وعده هاى من است و راننده نااهلان از حوض من است ، اى ام سلمه بشنو و گواه باش اين على بن ابى طالب سيد مسلمانان و امام متقيان و پيشواى دست و روسفيدان و كشنده ناكثان و قاسطان و مارقانست ، گفتم يا رسول اللّه ناكثان كيانند؟ فرمود آنها كه در مدينه بيعت كنند و در بصره بشكنند، گفتم قاسطان كيانند؟ فرمود معاويه و اصحاب شامى او، گفتم مارقان كيانند؟ فرمود اصحاب نهروان ، مولاى ام سلمه گفت عقده دلم را گشودى خدا بتو فرج دهد بخدا هرگز بعلىعليه‌السلام بد نگويم

١١- شيخى از ثماله گويد: وارد بر زنى از تميم شدم كه پير فرتوتى بود و بمردم حديث ميگفت باو گفتم خدايت رحم كند بمن حديثى از فضائل امير المؤمنين باز گو، گفت من برايت حديث بگويم با اينكه اين استاد نزد من حاضر است و ميبينى خوابيده است ، گفتم اين كيست ؟ گفت ابو حمراء خادم رسول خدا است ، من نزد او نشستم و او سخن مرا كه شنيد برخاست نشست و گفت چيست ؟ گفتم رحمك اللّه از آنچه ديدى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با على ميكرد بمن باز گو زيرا خدا از تو آن را بازپرسى كند گفت بر مرد مطلعى وارد شدى آنچه ديدم كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با على ميكرد يك روز بمن گفت اى ابو حمراء برو و صد تن از عرب و پنجاه تن از عجم و سى تن از قبط و بيست تن از حبش را نزد من حاضر كن من آنها را آوردم ، فرمود عرب را در صف كن و عجم را دنبال آنها صف كن و قبط را دنبال عجم و حبش را دنبال قبط سپس محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم برخاست حمد و ستايش حق كرد و خدا را ببيانى تمجيد كرد كه مردم مانند آن را نشنيده بودند. سپس فرمود اى گروه عرب و عجم و قبط و حبش شما اعتراف كرديد كه نيست معبود حقى جز خدا يگانه است و شريك ندارد و محمد بنده و فرستاده او است ؟ گفتند آرى ، سه بار فرمود خدايا گواه باشد در بار سوم فرمود شما اعتراف داريد كه نيست معبود حقى جز خدا و محمد بنده و رسول خدا است و على بن ابى طالب امير مؤمنان و ولى امر است بعد از من گفتند بار خدايا آرى سه بار فرمود خدايا گواه باش سپس فرمود اى على برو و كاغذ و دواتى برايم بياور آن را گرفت و بدست علىعليه‌السلام داد و فرمود بنويس ، عرضكرد چه بنويسم ؟ فرمود بنويس اينست كه عرب و عجم و قبط و حبشه اعتراف دارند كه نيست معبود حقى جز خدا و محمد بنده و رسول او است و على بن ابى طالب امير مؤمنانست و امام بعد از من ، سپس آن عهدنامه را مهر كرد و بعلى سپرد و تا كنون آن را نديدم ؟ گفتم خدايت رحمت كند بيفزا برايم ، گفت روز عرفه رسول خدا بيرون آمد و دست على را بدست داشت و فرمود اى گروه خلائق براستى خداى تبارك و تعالى امروز بشما مباهات ميكند كه همه شما را بيامرزد سپس رو بعلى كرد و فرمود تو را بالخصوص بيامرزد و فرمود اى علىعليه‌السلام نزديك من آى نزديك او رفت و پيغمبر فرمود حق سعادت را كسى دارد كه تو را دوست دارد و اطاعت كند و همه شقاوت از آن كسى است كه تو را دشمن دارد و برابر تو بايستد و بغض تو را داشته باشد اى على دروغ گفت كسى كه گمان برد مرا دوست و دشمن تو است اى على هر كه با تو جنگند با من جنگيده و هر كه با من جنگد با خدا جنگيده اى على هر كه تو را دشمن دارد مرا دشمن داشته هر كه مرا دشمن دارد خدا را دشمن داشته و خدا او را بخت برگشته كند و بدوزخ برد.

11

مجلس شصت و يكم جمعه پنج روز از ماه ربيع الاخر ٣٦٨ مانده

مجلس شصت و يكم جمعه پنج روز از ماه ربيع الاخر ٣٦٨ مانده

١- رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود : اى فاطمه براستى خداى تبارك و تعالى از خشم تو خشم كند و بخشنوديت خشنود شود راوى حديث گويد صندل آمد و بامام ششم عرضكرد يا ابا عبد اللّه اين جوانان از قول شما احاديث ناستوده اى براى ما نقل كنند، فرمود چه حديثى ؟ گفت از قول شما گويند خدا بخشم فاطمه خشم كند و برضاى او راضى شود امام ششم فرمود اى صندل مگر در ضمن روايات شما نيست كه خداى تبارك و تعالى بخشم بنده مؤمن خود خشم كند و بخشنوديش خشنود شود؟ فرمود چرا گفت تو منكرى كه فاطمهعليه‌السلام مؤمنه است و خدا بخشم او خشم كند و بخشنوديش خشنود شود؟ گفت خدا داناتر است كه رسالت خود را بكه عطا كند.

٢- برسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خبر رسيد كه : سعد بن معاذ مرده آن حضرت با اصحاب خود آمدند و دستور داد سعد را غسل دهند و خود بر در ايستاد و چون حنوط و كفنش كردند و تابوتش ‍ برداشتند رسول خدا بى كفش و رداء او را تشييع كرد و گاهى سمت تابوتش ‍ را ميگرفت و گاهى سمت چپ آن را بگورش رسانيد و خود ميان گور او رفت لحدش را درست كرد و خشت بر او چيده ميفرمود سنگ بمن دهيد و گل بدهيد و ميان خشتها را گل ميزد و چون تمام شد و خاك بر او ريخت و قبرش را ساخت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود من ميدانم كهنه مى شود و كهنگى باو سرايت ميكند ولى خدا دوست دارد هر كه عمل نمايد و محكمش نمايد چون از قبرش پرداختند مادر سعد برخاست و گفت اى سعد بر تو گوارا باد بهشت رسول خدا فرمود اى مادر سعد آرام باش و با پروردگارت قطع مكن زيرا سعد گرفتار فشار قبر شد گويد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم برگشت و مردم برگشتند و ب آن حضرت گفتند يا رسول اللّه ما ديديم با سعد آن كردى كه با احدى نكردى تو بى رداء و كفش دنباله جنازه اش را رفتى فرمود فرشته ها بى ردا و پاى برهنه دنبال او بودند و من ب آنها تاسى كردم ، گفتند راست و چپ تابوتش را گرفتى ؟ فرمود دستم بدست جبرئيل بود و هر جا را ميگرفت ميگرفتم ، گفتند تو دستور غسلش را دادى و بر او نماز خواندى و او را بدست خود در گور نهادى و باز هم فرمودى كه سعد فشار قبر دارد؟ فرمود آرى با خاندان خود بداخلاقى ميكرد.

٣- رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بابى درداء فرمود : هر كه صبح كند تندرست و آسوده و خوراك آن روز را دارد گويا همه دنيا را باو دادند، اى پسر جعشم بس است از دنيا تو را آنچه رفع گرسنگى تو كند و عورتت را بپوشد و اگر خانه هم داشته باشى كه در آن جا كنى چه خوب است و اگر مركب سوارى هم داشته باشى به به و گر نه همان نان و كوزه اى آب و بيش از آن حسابش بر تو است يا عذابش

٤- هرون بن خارجه گويد: امام صادقعليه‌السلام بمن فرمود از منزلت تا مسجد كوفه چه اندازه است ؟ باو گزارش دادم ، فرمود فرشته مقرب و پيغمبر مرسل و بنده نيكى كه داخل كوفه شده باشد نماند مگر آنكه در آن نماز خوانده ، رسول خدا را در شب معراج بر آن گذر دادند و فرشته اى براى آن حضرت اجازه خواست و دو ركعت نماز در آن خواند، نماز واجب در آن برابر هزار نماز است و نافله برابر پانصد، نشستن در آن بى تلاوت قرآن هم عبادتست و اگر چه خود را بر زمين بكشى ب آن برو.

٥- ابن ابى ليلى گويد: كعب بن عجره بمن گفت نميخواهى هديه اى بتو دهم ، براستى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نزد ما بيرون آمد و گفتيم يا رسول اللّه ما دانستيم كه چگونه بر تو درود فرستيم بفرما كه صلوات بر تو چگونه است ؟ فرمود بگوئيد اللهم صل على محمد كما صليت على ابراهيم انك حميد مجيد و بارك على آل محمد كما باركت على آل ابراهيم انك حميد مجيد.

٦- رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود : بسا ژوليده ژنده پوش دوره گردى كه اگر خدا را قسم دهد اجابت كند او را.

٧- علىعليه‌السلام فرمود : شنيدم رسول خدا در تفسير آيه( هَلْ جَزاءُ الْإِحْسانِ إِلَّا الْإِحْسانُ ) (در سوره الرحمن) ميفرمود براستى خداى عز و جل فرموده چيست پاداش كسى كه نعمت يگانه پرستى باو دادمى ؟ جز بهشت

٨- امام صادقعليه‌السلام فرمود : سزاوارتر كسى كه آرزوى توانگرى مردم كند بخيلانند زيرا چون مردم توانگر شوند دست از مالشان باز دارند سزاوارتر كسى كه براى مردم آرزوى خوبى كنند معيوبانند زيرا چون مردم خوب باشند چشم از عيوبشان باز دارند و سزاوارتر كسى كه آرزوى بردبارى مردم كنند سفيهانند كه محتاجند مردم از آنها درگذرند ولى وضع چنين شده كه بخيلان آرزوى فقر مردم دارند و معيوبان آرزوى عيب در مردم دارند و سفيهان آرزوى سفاهت مردم دارند با اينكه فقر نياز به بخيل آرد و فساد مايه عيب جوئى از معيوبانست و سفاهت سبب كيفر گنهكاران :

٩- امير المؤمنينعليه‌السلام فرمود : حاضران در نماز جمعه سه طبقه اند اول آنها كه با تواضع آرامش پيش از امام حاضر شوند و نماز جمعه كفاره گناهانشان باشد تا جمعه ديگر و به اضافه سه روز چون خدا فرمايد (انعام - ١٦٠) هر كه حسنه آرد ده برابر آن دارد، دوم مرديكه با جنجال و تملق و دلتنگى حاضر آن شود اين هم گناهش ريخته شود، سوم مردى كه در حال خطبه امام آيد كه خلاف سنت رفته و از آن ها است كه چون از خدا درخواست كند و اگر خواهد باو عطا كند و اگر خواهد محرومش سازد.

١٠- على بن ابى طالبعليه‌السلام فرمود : برسول خدا از وامى شكايت كردم فرمود «بگو اللهم اغننى بحلالك عن حرامك و بفضلك عمن سواك» اگر باندازه كوه صبير قرض داشته باشى خدا ادا كند و صبير بزرگترين كوه يمن است ١١- على بن ابى طالبعليه‌السلام فرمود : رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود من شهر حكمتم كه بهشت است و تو اى على در آنى و چگونه كسى ره به بهشت برد جز از درش

١٢- عروة بن زبير از جدش نقل كند كه : مردى در حضور عمر به على بد گفته عمر باو گفت صاحب اين قبر را ميشناسى محمد بن عبد اللّه بن عبد المطلب است و على پسر ابى طالب بن عبد المطلب است جز به نيكى نام على را مبر كه اگر او را عيب كنى اين را در قبرش آزار كردى

١٣- امام صادقعليه‌السلام فرمود : مردمى كه از بستر خود برخيزند سه دسته اند دسته اى سودمند و بى زيان دسته اى زيان مند و بى سود و دسته اى بى سود و بى زيان دسته سودمند بى زيان آنكه از خواب برخيزد و وضوء سازد و نماز بخواند و ذكر، خدا گويد آن دسته كه به معصيت گذرانند تا بخوابند زيانمند و بى سود و آن دسته كه تا صبح بخوابند نه سود برند و نه زيان

١٤- امام صادقعليه‌السلام فرمود : هر كه دوست دارد خدا سختيهاى جان كندن را بر او آسان كند بايد صله رحم كند و به پدر و مادرش نيكى كند چون چنين باشد خدا جان كندن را بر او آسان كند و در زندگى دچار پريشانى و فقر نشود.

١٥- فرمود : هر كه خواهد خدايش در رحمت خود درآورد و به بهشتش برد خوش خلق و با انصاف باشد نسبت بخود و يتيم نواز و ضعيف پرور و متواضع براى خدا باشد.

١٦- علىعليه‌السلام فرمود : هر كه به مسجد رود يكى از هشت فائده ببرد: برادرى دينى يا دانشى تازه يا آيه محكم يا رحمتى كه انتظار ميرود يا سخنى كه او را از هلاكت برگرداند و يا كلمه دليل بر هدايت يا آنكه گناهى را ترك كند براى ترس يا شرم

١٧- امام پنجمعليه‌السلام فرمود : همانا خداى عز و جل از جمعه تا جمعه ديگر سى و پنج نماز بر مردم فرض كرده است كه يك نمازش واجب كرده به جماعت باشد و آن نماز جمعه است كه نه صنف را از آن معاف كرده : كودك و پيرمرد و ديوانه و بنده و زن و بيمار و كور و هر كه دو فرسخ و زياده دور است

١٨- فرمود : قنوت وتر مانند قنوت نماز جمعه است در دعاى قنوت ميخوانى : تظاهر الاعداء و كثرة عدونا و قلة عددنا فافرج ذلك يا رب بفتح منك تعجله و نصر منك تعزه و امام عدل تظهره اله الحق رب العالمين». در قنوت وتر پس از اين دعا هفتاد بار ميگوئى استغفر اللّه و اتوب اليه و بسيار بخدا از دوزخ پناه ميبرى و بعد از سلام نماز سه بار ميگوئى سبحان ربى الملك القدوس العزيز الحكيم و سه بار الحمد الرب الصباح الحمد لفالق الاصباح

١٩- عبد اللّه بن فضاله گويد: از امام پنجم يا ششم شنيدم ميفرمود چون پسر بچه سه سالش شد باو هفت بار تلقين كنند لا إِلهَ إِلَّا اللّهُ و او را واگذارند تا سه سال و هفت ماه و ده روز و باو تلقين كنند مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّهِ هفت بار و او را گذارند تا چهار ساله شود و هفت بار صلى اللّه على محمد باو تلقين كنند و او را واگذارند تا پنجساله شود و از او پرسند كدام دست راست تو است و كدام چپ چون آن را بداند بسوى قبله اش وادارند و باو گويند سجده كند و او را واگذارند تا شش ساله شود و چون شش سالش تمام شود بنمازش وادارند و ركوع و سجود باو آموزند و نگذارند تا هفت سالش تمام شود و سپس باو گويند روى و دستت را بشوى و چون شست بگذارند نه سالش تمام شود و پس از تمام نه سال وضوء باو آموزند و اگر مسامحه كند او را براى ياد گرفتن آن بزنند و دستور نمازش دهند و براى آن او را بزنند و چون وضوء و نماز آموخت خدا او را و پدر و مادرش را بيامرزد ان شاء اللّه تعالى