ترجمه امالى شيخ صدوق

ترجمه امالى شيخ صدوق 5%

ترجمه امالى شيخ صدوق نویسنده:
گروه: متون حدیثی

ترجمه امالى شيخ صدوق
  • شروع
  • قبلی
  • 103 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 45369 / دانلود: 4292
اندازه اندازه اندازه
ترجمه امالى شيخ صدوق

ترجمه امالى شيخ صدوق

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.


1

2

3

4

5

6

7

مجلس نود و سوم روز جمعه دوازدهم شعبان ٣٦٨

در اين روز اصحاب جلسه و مشايخ خدمت شيخ فقيه ابو جعفر محمد بن على بن حسين بن موسى بن بابويه قمىرضي‌الله‌عنه گرد آمدند و از او خواستند كه دين اماميه را بطور مختصر براى آنها ديكته كند و او در جواب گفت : دين اماميه همان اقرار به يگانگى خداى تعالى ذكره است با نفى تشبيه و تنزيه او از آنچه شايسته او نيست و اقرار به پيغمبران خدا و رسل و حجج و فرشته ها و كتب او و اقرار به اينكه محمد سيد انبياء و مرسلين است و افضل آنها است و همه فرشتگان مقرب و او خاتم انبياء است و پس از او تا قيامت پيغمبرى نيست و همه انبياء و ائمه بهتر از فرشتگانند و همه معصومند و از هر آلودگى و پليدى پاكند و قصد گناه صغيره و كبيره نكنند و مرتكب آن نشوند و امان اهل زمينند چنانچه ستاره ها امان اهل آسمانند و ستونهاى سازمان اسلام پنج است نماز، زكات روزه ، حج و ولايت پيغمبر و ائمه بعد از او كه دوازده اند اول آنها امير المؤمنين على بن ابى طالب است و بعد حسن و حسين ، على بن الحسين و باقر محمد بن على ، صادق جعفر بن محمد، كاظم موسى بن جعفر، رضا على بن موسى ، جواد محمد بن على ، هادى على بن محمد. سپس عسكرى حسن بن على و بعد حجة بن حسن بن علىعليه‌السلام و اقرار به اينكه ايشان همان اولو الامرى هستند كه خداى عز و جل دستور طاعت آنها داده و فرموده پيروى كنيد از خدا و پيروى كنيد از رسول و اولو الامر خود و طاعت آنها طاعت خداست و معصيتشان معصيت خدا، دوستشان دوست خداست و دشمنشان دشمن خداى عز و جل دوستى ذريه پيغمبر كه به روش پدران پاك خود باشند فريضه ايست واجب بر گردن بندگان تا قيامت و آن مزد نبوتست براى گفته خداى عز و جل (شورى - ٢٣) بگو از شما مزدى نخواهم جز دوستى خويشانم اعتراف باينكه اسلام اقرار به شهادتين است و ايمان اقرار به زبان و تصميم با دل و عمل با اعضاى تن است و ايمان جز همين نيست ، هر كه شهادتين گويد مال و خونش محفوظ است جز براى احقاق حق و حسابش با خداست اقرار به سؤ ال و جواب در قبر هنگام دفن ميت و به منكر و نكير و به عذاب قبر، اقرار به آفريده شدن بهشت و دوزخ و اقرار به معراج پيغمبر تا آسمان هفتم و از آنجا به سدرة المنتهى و از آنجا به حجب نور و راز گوئى با خداى عز و جل و اينكه با تن و جان بدرستى و حقيقت بالا رفته نه خواب ديده باشد و اين براى آن نبوده كه خدا در مكانى است كه رفت زيرا خدا برتر است از مكان ولى خداى عز و جل او را بالا برد براى احترام و ترفيع مقام و براى نمودن ملكوت آسمانها بوى چنانچه ملكوت زمين را تا نمود عظمت خدا را در آنها مشاهده كند و به امتش از آنچه ديده از آيات و علامات علويه گزارش دهد. و اقرار به حوض و شفاعت براى گنهكاران مرتكب كبيره اقرار به صراط و حساب و ميزان و لوح و قلم و عرش و كرسى

و اقرار به اينكه نماز ستون دين است و اول عملى است كه روز قيامت بنده از آن بازپرسى شود و اول عملى است پس از معرفت كه بنده مسئول آنست و اگر قبول شود اعمال ديگر قبول شوند و اگر رد شود اعمال ديگر رد شوند و نمازهاى واجب شبانه روزى پنج نمازند و هفده ركعت ، ظهر چهار ركعت ، عصر چهار ركعت و مغرب سه ركعت و عشاء چهار ركعت و صبح دو ركعت ، نافله دو برابر فريضه است سى و چهار ركعت ، هشت ركعت پيش از ظهر و هشت ركعت پيش از عصر، چهار ركعت بعد از مغرب و دو ركعت نشسته بعد از عشاء كه يك ركعت محسوبند و آن بجاى وتر است براى كسى كه در آخر شب وتر را درك نكند، نماز شب هشت ركعت است و هر دو ركعت به يك سلام و شفع دو ركعت به يك سلام و وتر يك ركعت و نافله صبح دو ركعت و همه فرائض و نوافل در شبانه روز پنجاه و يك ركعت است ، اذان و اقامه دو به دو هستند و واجبات نماز هفت است وقت و طهارت و رو به قبله بودن و ركوع و سجود و دعاء و قنوت در هر نماز واجب و مستحب در ركعت دوم است پيش از ركوع و بعد از قرائت حمد و سوره و در ذكر آن كافى است رب اغفر و ارحم و تجاوز عما تعلم انك انت الاعز الاكرم و سه سبحان اللّه هم در آن كافى است و اگر نمازگزار بخواهد نام امامها را در قنوتش ببرد و به آنها صلوات فرستد مختصر كند، تكبيرة الاحرام يكى است و هفت بهتر است و مستحب است بلند خواندن بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ در حمد و سوره و آن آيه ايست از قرآن و به اسم اعظم خدا از سياهى چشم به سفيدى آن نزديكتر است و مستحب است در هر تكبير نماز دو دست را بلند كرد و آن زينت نماز است و قرائت دو ركعت اول فريضه حمد و سوره است و نبايد از سوره هاى عزيمه خواند كه در آنها سجده واجب است كه آن سجده در لقمان و حم سجده و النجم و سوره( اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ ) است و يك سوره( لايلاف يا أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ و الضحى و أَ لَمْ نَشْرحْ ) نباشد كه دو سوره يكى محسوبند و به يكى از آنها در نماز واجب اكتفاء نشود هر كه بخواهد از آنها در نماز واجب بخواند بايد ايلاف و أ لم تر كيف را در يك ركعت بخواند يا الضحى و الم نشرح را با هم در يك ركعت و دو سوره ديگر با هم در يك ركعت فريضه روا نيست ولى در نافله هر چه خواهند بخوانند و از سوره هاى عزيمه هم بخوانند زيرا آنها در فريضه ممنوعند و مستحب است در نماز ظهر روز جمعه سوره جمعه و منافقين خواند كه سنت بر آن جاريست و ذكر ركوع و سجود سه تسبيح است پنج احسن است و هفت افضل و يك تسبيح تمام در ركوع و سجود براى بيمار و شتابزده كافى است و هر كه بدون اين عذر يك تسبيح كم گذارد ثلث نمازش ‍ كم است و اگر دو تسبيح كم گذارد دو ثلث نمازش كاسته شود و اگر هيچ تسبيح نگويد نماز ندارد مگر بجاى آن به همان اندازه لا إِلهَ إِلَّا اللّهُ يا اللّه اكبر يا صلوات بر پيغمبر بگويد كه مجريست و در تشهد همان اداى شهادتين كافى است و بيش از آن براى عبادتست و سلام در نماز يكى كافى است كه برابر قبله ادا كند و با چشمش اشاره به سمت راست كند هر كه در جماعت مخالفين است دو سلام به سمت راست و چپش ادا كند چنانچه آنها كنند براى تقيه ، براى نماز گذار سزد كه پس از هر نماز واجب تسبيح فاطمه زهراء گويد ٣٤ اللّه اكبر ٣٣ سبحان اللّه ٣٣ الحمد للّه هر كس پس از نماز واجب پيش از آنكه زانو بردارد چنين كند خدايش بيامرزد سپس صلوات بر پيغمبر و امامان فرستد و براى خود هر چه خواهد دعا كند و بعد از دعا سجده شكر كند و سه بار شكرا للّه بگويد و آن را ترك نكند مگر مخالفى حاضر باشد و تقيه كند و دست بسته نماز نخواند و آمين نگويد بعد از سوره حمد و در سجده كردن زانوها را پيش از دستها بر زمين نگذارد، سجده روا نيست مگر بر زمين و آنچه از زمين رويد غير از خوردنى و پوشيدنى و باكى نيست بر نماز در لباس از موى و كرك هر حيوانى كه گوشتش خوردنى است و آنچه خورده نشود نماز در مو و كركش روا نيست جز در مورد رخصت كه نماز در سنجاب و سمور و فنك و خز است و بهتر است كه در آنها هم نماز خوانده نشود ولى هر كه بخواند درست است ولى در پوست روباه نماز جائز نيست مگر در حال تقيه يا اضطرار، قاطع نماز خروج ريح است از نمازگزار يا ديگر آنچه وضوء را باطل كند يا بيادش آيد كه وضوء ندارد يا آزار وضويى بيند كه نتواند در نماز بر آن صبر كند يا خون دماغ شود و خون بسيار از او به روى بريزد يا رو از قبله برگرداند تا باندازه‏اى كه پشت سرش كسى را بيند و چيزى نماز مسلمان را نبرد چون سگ يا زن كه از برابرش عبور كند يا چيز ديگرى در نافله حكم شك و سهو نيست هر كه در نافله شك كند تكليفى ندارد بهر چه خواهد بنا گذارد (بر اقل يا اكثر) حكم شك منحصر در نماز واجب است هر كه در دو ركعت اول شك كند نماز را اعاده كند، هر كه در نماز مغرب شك كند نماز را اعاده كند، هر كه ميان سه و چهار شك كند بنا بر اكثر نهد و چون سلام گفت آنچه گمان كم شدن دارد تمام كند و سجده سهو بر نماز گذار واجب نشود مگر براى قيام در حال قعود يا قعود در جاى قيام يا ترك تشهد يا شك در زيادى و كمى نماز بعد از سلام و دو سجده سهو پس از سلام است و در آنها گويد بسم اللّه و باللّه السلام عليك ايها النبى و رحمة اللّه و بركاته اما در سجده قرآن گويند لا اله الا اللّه حقا حقا لا اله الا اللّه ايمانا و تصديقا لا اله الا اللّه عبودية و رقا سجدت لك يا رب تعبدا و رقا لا مستنكفا و لا مستكبرا بل انا عبد ذليل خائف مستجير و چون سر بردارد اللّه اكبر گويد و از نماز بنده پذيرفته نشود مگر آنچه را از دل بدان متوجه است و بسا است از نمازى ربع يا ثلث يا نصف يا كمتر يا بيشتر قبول شود ولى خداى عز و جل آن را با نافله درست كند و سزاوارتر مردم براى امامت جماعت قرآن‏دان‏تر آنها است و اگر در دانستن قرآن مساويند آنكه پيشتر هجرت داشته و اگر در هجرت مساويند سن مقدم است و اگر در سن هم برابرند خوشروتر مقدم است و صاحب مسجد در مسجد خود اولى به امامت است و هر كه امام جماعت مردمى شود و در آنها اعلم از او باشد تا قيامت كارشان به پستى رود جماعت در روز جمعه واجب، است و در روزهاى ديگر مستحب است و هر كه آن را وانهد و از آن و از جماعت مسلمانان روگردان باشد بدون عذر نماز ندارد، نماز جمعه از نه طائفه ساقط است، نابالغ، پير، ديوانه، مسافر، بنده، زن، بيمار، كور و كسى كه دو فرسخ از محل نماز جمعه دور است. نماز جماعت بيست و پنج بار بهتر است از فرادى، نماز واجب در سفر دو ركعت است مگر نماز مغرب كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آن را بحال خود وانهاد در سفر و حضر، در سفر نافله‏هاى روز ساقط است و نوافل شب ترك نشود و نماز شب را از اول شب نتوان خواند مگر در سفر و اگر قضاى آن را بخوانند بهتر است كه سر شب بخوانند و سفرى كه در آن نماز شكسته و روزه افطار شود هشت فرسخ است و اگر تا چهار فرسخ سفر كند و نخواهد همان روز برگردد مخير است كه شكسته بخواند يا تمام و اگر قصد دارد همان روز برگردد شكسته خواندن واجب است بر او، هر كه سفرش معصيت است بايد تمام بخواند و روزه هم بدارد، كسى كه در سفر تمام بخواند چون كسى است كه در وطن شكسته بخواند و كسانى كه بايد در سفر تمام بخوانند و روزه بدارند مكاريست و مكرى و حامل پست و چوپان و كشتى ران كه اين كارهاى سفرى شغل آنها است و شكارچى اگر براى محض تفريح و خوشگذرانى شكار رود بايد تمام بخواند و روزه بگيرد و اگر براى اداره زندگى عيالش باشد نماز و روزه‏اش شكسته است، روزه سفر بقصد تبرع نيكوكارى نيست مسافر بى‏روزه در روز ماه رمضان حق جماع ندارد، نماز سه قسمت است يك ثلث طهارتست و يك ثلث ركوع است و يك ثلث سجود و نماز بى‏طهارت درست نيست، وضوء يك بار يك بار شسته مى‏شود و اگر دو بار شسته شود اين جائز است جز آنكه اجرى ندارد هر آبى پاك است تا دانسته شود كه نجس است، آب را تباه نكند مگر جانورى كه خون روان دارد، وضوء با گلاب و غسل جنابت با گلاب جائز است ولى آبى كه با آفتاب گرم شده وضوء با آن روا ولى بد است و هم شستن لباس و غسل جنابت با آن بد است زيرا مورث برص است، آب باندازه كر را چيزى نجس نكند و كر هزار و دويست رطل مدنى است و روايت شده كه كر مقدار سه وجب طول در سه وجب عرض در سه وجب عمق است، آب چاه همه‏اش پاك است تا چيزى در آن افتد كه آن را نجس كند، آب دريا همه پاك است، وضوء را باطل نكند مگر آنچه از دو سوراخ پائين درآيد از بول و غائط و باد و منى و خوابى كه هوش را ببرد و مسح روى عمامه يا كلاه روانيست و نه روى كفش و جوراب مگر از ترس دشمن يا برفى كه بترسند پاها را زيان زند كه بر روى كفش بجاى پا مسح كنند و بر جبيره شكسته هم مسح رواست، عائشه از پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روايت كرده كه دريغ‏خورترين مردم در قيامت كسى است كه وضويش را روى پوست ديگرى بيند، عايشه گفت اگر بر پشت جانورى در بيابان مسح كنم به است از مسح بر موزه و كفش، هر كه آب ندارد تيمم كند چنانچه خدا فرموده (مائده) تيمم كنيد بر صعيد طيب- صعيد زمين بلند است و طيب آنست كه آب از آن سرازير شده- چون كسى خواهد تيمم كند يك بار دست بر زمين زند و آنها را بتكاند و رويش را با آنها مسح كند. و سپس دست چپ بر زمين زند و با آن دست راست را از مچ تا سر انگشتان مسح كند سپس دست راست بر زمين زند و دست چپ را از مرفق تا سر انگشتان مسح كند و در روايت است كه جبين و دو ابرو را مسح كند و پشت دو دست را و مشايخ ما بر اين عقيده رفته‏اند، هر چه وضوء را بشكند تيمم را هم بشكند و به علاوه تمكن از آب تيمم را بشكند، هر كه تيمم كند و نماز بخواند و آب يابد در وقت باشد يا وقت گذشته باشد اعاده ندارد زيرا تيمم يكى از دو طهارت است و بايد براى نماز ديگر وضوء سازد و باكى ندارد كه شخص با يك وضوء نماز شب و روز را همه بخواند تا حدثى از او سر نزده و تيمم هم تا حدثى نديده و يا به‏آب نرسيده چنين است، غسل در هفده جا است شب ١٧ و ٢١ و ٢٣ ماه رمضان و براى عيدين و دخول حرمين و وقت احرام و غسل زيارت و غسل دخول به خانه كعبه و روز ترويه و عرفه و غسل ميت و غسل مس ميت بر كسى كه او را غسل داده يا كفن كرده يا بعد از سرد شدن مس كرده، غسل روز جمعه و غسل آفتاب گرفتن در همه قرص خورشيد در صورتى كه از آن مطلع نشده، غسل جنابت واجب است و غسل حيض زيرا امام صادقعليه‌السلام فرمود غسل جنابت و حيض يكى است، هر غسل پيش از آن وضوء، دارد جز غسل جنابت كه فرض است و چون دو فرض لازم آيد بزرگتر از كوچكتر كافى است، هر كه خواهد غسل جنابت كند بكوشد كه پيش از آن بشاشد تا هر چه منى در احليلش بجا مانده درآيد و پيش از آنكه دست در ظرف آب كند سه بار آن را بشويد سپس استنجاء كند و فرج خود را بشويد و سه مشت آب بر سر خود ريزد و با انگشت مويها را بر هم زند تا آب به همه بيخ موها رسد. سپس ظرف آب را بردارد و بر سر و بدنش دو بار دو بار بريزد و دست بر همه تن كشد و دو گوش را با انگشت بخاود و آب بهر جا رسد آن را پاك كرده باشد و چون جنب يك بار در آب فرو رود بجاى غسل او باشد و اگر زير باران ايستد تا سراپا شسته شود غسل او محسوبست ، هر كه خواهد در غسل جنابت مضمضه يا استنشاق كند روا باشد ولى واجب نيست زيرا غسل بر برون تنست نه درون آن جز آنكه اگر خواهد پيش از غسل بخورد يا بنوشد روا نبود جز آنكه دو دستش را بشويد و مضمضه و استنشاق كند كه اگر پيش از آن بخورد يا بنوشد بسا باشد پيس شود و چون جنب در جامه خود عرق كند و جنابت از حلال باشد نماز در آن رواست و اگر از حرام باشد روا نيست كمتر حيض سه روز است و بيشترش ده روز، كمتر طهر ده روز است و بيشتر آن اندازه ندارد حد اكثر نفاس كه در آن از عبادت باز نشيند هجده روز است و يك روز تا دو روز هم استظهار كند مگر پيش از آن پاك شود، زكات در نه چيز واجب است گندم ، جو، خرما و مويز، شتر، گاو، گوسفند، طلا و نقره و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از جز اينها در گذشته ، زكات را بايد به شيعه داد و به پدر و مادر و فرزند و شوهر و زوجه و مملوك و واجب النفقه ديگر نتوان داد- خمس در اندازه يك دينار طلا از گنج و معدن و غوص و غنيمت جنگ واجب است و حق خدا و رسول و ذى القربى است از توانگران و حق فقيران و يتيمان مساكين و ابن سبيل از مسلمانان و روزه سال سه روز است از هر ماه پنجشنبه اول و چهارشنبه ميانه و پنجشنبه دهه آخر ماه ، روزه ماه رمضان واجب است و برؤ يت ثابت شود نه به رأ ى و گمان هر كه بى رؤ يت رؤ يت روزه دارد و يا افطار كند مخالف دين اماميه است و شهادت زنان در طلاق و رؤ يت هلال پذيرفته نيست و نماز ماه رمضان چون نماز ماههاى ديگر است و هر كه خواهد بيفزايد شبى بيست ركعت نافله بخواند كه هشت ركعتش ميان مغرب و عشاء باشد تا شب بيستم ماه و سپس شبى سى ركعت بخواند كه هشت ركعت ميان مغرب و عشاء باشد و بيست و دو ركعت بعد از عشاء و در هر ركعت حمد بخواند و هر چه از قرآن تواند جز در شب ٢١ و ٢٣ كه مستحب است احياء كرد و صد ركعت نماز خواند در هر ركعت حمد و ده بار( قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَدٌ ) و هر كه اين دو شب را در مذاكره و علم احياء كند بهتر باشد و سزاوار است براى هر كسى كه شب عيد فطر پس ‍ از نماز مغرب به سجده رود و گويد يا ذا الطول يا ذا الحول يا مصطفى محمد و ناصره صل على محمد و آل محمد و اغفر لى كل ذنب اذنبته و نسيته و هو عندك فى كتاب مبين سپس صد بار گويد اتوب الى اللّه عز و جل و بعد از مغرب و عشاء و نماز صبح و نماز عيد و ظهر و عصر روز عيد اين تكبيرات ايام تشريق را بگويد اللّه اكبر اللّه اكبر لا إِلهَ إِلَّا اللّهُ و اللّه اكبر اللّه اكبر و الحمد للّه على ما هدانا و الحمد للّه على ما ابلانا ديگر در آن نگويد و رزقنا من بهيمة الانعام كه مخصوص ايام تشريق است ، زكات فطر واجب است بر هر مردى كه از طرف خود و نانخوران خود از خرد و بزرگ و آزاد و بنده و مرد و زن يك صاع خرما يا كشمش يا گندم يا جو بدهد و بهتر همان خرما است ، صاع چهار مد است و مد دويست و نود درهم و نيم است و مى شود دو هزار و صد و هفتاد درهم عراقى و ميتواند بهاى آن را طلا يا نقره دهد و ميتواند از خود و همه عيال خود را به يكى دهد ولى يك فطره را بدو تن نتوان داد و باكى نيست كه فطره را از روز اول ماه رمضان تا آخر آن بپردازد و آن زكات باشد تا نماز عيد را بخواند و اگر بعد از نماز دو باره داد آن سابقى صدقه باشد و بهترين وقتش ‍ روز آخر ماه رمضانست هر كس مملوكى دارد چه مسلمان و چه ذمى بايد فطره او را بدهد و اگر تا پيش از ظهر روز فطر نوزادى آورد بايد فطره او را بدهد و اگر بعد از ظهر بزايد فطره ندارد و همچنين است مسلمان شدن پيش از زوال و بعد از آن حج بر سه وجه است قران ، افراد و تمتع كه بعد از آن حج باشد و اهل مكه و حاضران آن نتوانند حج تمتع گزارند و بايد يا حج قران كنند يا افراد چون خدا فرمايد (بقره) اين حج تمتع براى كسى است كه خاندانش حاضران مسجد الحرام نيستند و ميزان حاضران آن تا مسافت چهل و هشت ميل (

١٦- فرسخ) است و هر كه از اين اندازه دورتر است بايد حج تمتع گذارد و حج ديگرى قبول نيست اول احرام از مسلخ است و دومش عمره است و اول افضل است رسول خدا ميقات اهل عراق را عقيق مقرر كرد و براى اهل طائف قرن المنازل و براى اهل يمن ، يلملم و براى اهل شام مهيعه كه جحفه باشد و براى اهل مدينه ذو الحليفه كه مسجد شجره است ، احرام قبل از ميقات جائز نيست مگر براى علتى يا تقيه ، واجبات حج هفت است احرام ، چهار تلبيه كه اين است لبيك اللهم لبيك لبيك لا شريك لك لبيك ان الحمد و النعمة و الملك لك لا شريك لك و جز اين تلبيه مستحب است و سزاست كه محرم بسيار گويد لبيك ذا المعارج لبيك كه آن تلبيه پيغمبر است طواف بر خانه واجب است با دو ركعت در مقام ابراهيمعليه‌السلام سعى ميان صفا و مروه واجب است وقوف به عرفه واجب است ، وقوف به مشعر واجب است ، قربانى تمتع واجب است و جز اينها از مناسك حج مستحب است هر كه روز ترويه هنگام زوال شمس را درك كند تا شب حج تمتع را درك كرده و هر كه روز عيد مشعر را تا پنج تن در آنند درك كند حج را درك كرده شتر قربانى نبايد كمتر از پنج سال تمام داشته باشد ولى گاو و بزى كه در سال دوم وارد شده كافى است و بره اى كه شش ماه تمام دارد كافى است و قربانى نبايد معيوب باشد و يك ماده گاو از پنج تن از يك خاندان كافى است و نره گاو از يكى كافى است و ماده شتر از هفت كس و نره شتر از ده كس و لو بيگانه باشند، چپش از مرد و خاندانش كفايت كند و چون قربانى ناياب شود يك گوسفند از هفتاد كس بس باشد، قربانى را سه سهم كنند يكى را خود بخورند و ثلثى را هديه دهند و ثلثى را صدقه به فقراء، روزه در ايام تشريق (١١- ١٣ ذيحجه) روا نيست كه ايام خوردن و نوشيدن و همسر بودنست و سنت افطار روز عيد قربان بعد از نماز عيد است و در روز عيد فطر پيش از رفتن به نماز و تكبيرات ايام تشريق در منى دنبال پانزده نماز است از ظهر روز عيد تا صبح روز چهارم و در شهرهاى ديگر دنبال ده نماز است از ظهر روز عيد تا صبح روز سوم فرج زنان بسه وجه حلال گردد، نكاح دائم كه ميراث دارد، نكاح منقطع كه ميراث ندارد و ملك يمين ، كسى بر زن ولايت ندارد مگر پدرش تا باكره است و اگر بيوه باشد هيچ كس بر او ولايت ندارد و پدر و جز پدر او را تزويج نكنند مگر بكسى كه خودش راضى باشد به صداق معين و طلاق واقع نشود جز طبق كتاب و سنت و قسم به طلاق و عتق صحيح نيست ، پيش از نكاح طلاقى نباشد و پيش از ملك عتقى نيست ، عتق بايد بقصد قربت باشد، وصيت جز در ثلث مال درست نيست و هر كه به بيشتر وصيت كند به همان ثلث برگردد و شايسته است مسلمان براى خويشان خود كه ارث نبرند چيزى وصيت كند كم يا بيش و هر كه چنين نكند عمرش به گناه ختم شده ، سهام ميراث از شش فزون نشود و احدى با وجود فرزند و پدر و مادر ارث نبرد جز زوج يا زوجه ، مسلمان از كافر ارث برد و كافر از مسلمان ارث نبرد، پسر زنى كه لعان شده به پدر ارث ندهد و به خويشان پدرى ولى مادر از او ارث برد اگر نباشد اخوان و خويشان مادرى وارث او باشند و اگر چنين پدرى ولى مادر از او ارث برد اگر نباشد اخوان و خويشان مادرى وارث او باشند و اگر چنين پدرى پس از لعان اعتراف بدان ولد كند به اوى ملحق گردد ولى زن باو بر نگردد اگر اين پدر مرد پسر از او ارث برد ولى او از چنين پسرى ارث نبرد. از شرايط دين اماميه است يقين ، اخلاص ، توكل ، رضا، تسليم ، ورع ، اجتهاد، زهد، عبادت ، صدق ، وفاء، اداى امانت به بر و فاجر و لو قاتل حسينعليه‌السلام ، بر به والدين ، استعمال مروت و صبر و شجاعت و اجتناب محرمات و قطع طمع از آنچه در دست مردم است ، امر به معروف و نهى از منكر و جهاد در راه خدا با جان و مال با وجود شرائط آن و مواسات با برادران و عوض دادن به احسان و شكر نعمت ده و ستايش نيكوئى كننده و قناعت و صله رحم و حرمت دارى پدر و مادر و خوش همسايگى و انصاف و ايثار و همنشينى نيكان و دورى از بدان و معاشرت مردم به خوشى و سلام كردن بر همه كس با اعتقاد به اينكه سلام خدا به ظالمان نميرسد و احترام مسلمان سابقه دار و احترام بزرگتر و مهربانى با كوچكتر و احترام بزرگ هر قومى و تواضع و خشوع و بسيار ذكر خدا كردن و قرآن خواندن و دعا و چشم پوشى و تحمل و مدارا و تقيه و خوش صحبت بودن و خشم فرو خوردن و مهرورزى با فقراء و مساكين و هم زندگى بودن با آنها و پرهيزكارى نسبت بخدا در نهان و عيان و خوشرفتارى با زنان و مملوكان و دم بستن جز از خوب گفتن و خوش گمانى بخداى عز و جل و پشيمانى از گناه و بكار بستن جود و بخشش و اعتراف به تقصير و بكار بردن همه مكارم اخلاق و خلق خوب در امور دين و دنيا و كناره گيرى از كارها و اخلاق بد، كلى و جزئى و اجتناب از غضب و خشم و حميت و تعصب و تكبر و ترك زورگوئى و خوار شمردن مردم و بخود باليدن و خودبينى و بيشرمى و هرزگى و زنا و قطع رحم و حسد و آز و شكم خوارگى و طمع و بد خلقى و نادانى و سفاهت و دروغ و خيانت و فسق و نابكارى و قسم دروغ و نهان داشتن گواهى و گواهى ناحق و غيبت و بهتان و سخن چينى و دشنام و لعن گوئى و طعن و نيرنگ و فريب و پيمان گسلى و بد قولى و قتل ناحق و ستم و سخت دلى و ناسپاسى و نفاق و ريا و زنا و لواط و خود نمائى و فرار از جهاد و تعرب پس از هجرت و ناسپاسى پدر و مادر و كلاهبردارى و مال يتيم خوردن بناحق و بد نام كردن زنان پارسا اين خلاصه دين اماميه است كه شتابانه بيان شد، گفت كه من شرح و تفسير آن را هم اگر خدا توفيق مراجعت از مقصد خودم را به نيشابور داد بيان ميكنم ان شاء اللّه و لا حول و لا قوة الا باللّه العلى العظيم و صلى اللّه على محمد و آله و سلم بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ- امام صادقعليه‌السلام فرمود در ماه رمضان هر شب هزار بار سوره( إِنّا أَنْزَلْناهُ فِى لَيْلَةِ الْقَدْرِ ) بخوان و شب بيست و سوم دل محكم كن و گوش باز كن و عجايب بشنو از آنچه بينى ، گفت كه مردى به امام باقرعليه‌السلام عرض كرد يا ابن رسول اللّه چگونه بدانم كه شب قدر در هر سال هست ، فرمود از اول ماه رمضان هر شب سوره دخان را بخوان و شب بيست و سوم آنچه را از آن پرسيدى به چشم خود ببين و باور كن از امام ششم روايت شده كه صبح شب قدر هم چون شب آنست عبادت كن و بكوش

مجلس سى ام نهم محرم و دهم آن روز يك شنبه سال ٣٦٨ و آن در مقتل حسينعليه‌السلام است

١- امام چهارم فرمود : چون مرگ معاويه در رسيد پسرش يزيد را طلبيد و برابر خود نشانيد و گفت پسرم من گردن كشان را برايت رام كردم و كشورها را برايت آماده نمودم و سلطنت را بكام تو انداختم و از سه كس كه با همه توان خود با تو مخالفت كنند بر تو نگرانم كه عبد اللّه بن عمر بن خطاب و عبد اللّه بن زبير و حسين بن علىعليه‌السلام باشند، عبد اللّه بن عمر از دل با تو است باو بچسب و دست از او بر مدار عبد اللّه بن زبير را اگر بچنكگ آوردى تيكه تيكه كن كه چون شير بر تو بجهد و چون روباه از تو پنهان گردد و اما حسين بن على را دانى چه نسبتى با رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دارد و از گوشت و خون وى باشد من ميدانم كه مردم عراق او را بر تو بشورانند و دست از او بردارند و ضايعش ‍ كنند اگر باو دست يافتى حق او را بشناس و مقام او را نسبت به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رعايت كن و مؤ اخذه اش مكن با اينكه ما با او همدم و خويش هستيم مبادا باو بدى كنى و از تو بدى بيند. چون معاويه مرد و يزيد متصدى كار شد عمش عتبه را حاكم مدينه ساخت عتبه به مدينه آمد و حاكم سابق آن از طرف معاويه مروان بن حكم بود جاى او را گرفت و برنشست تا دستور يزيد را در باره اش اجرا كند مروان گريخت و بر او دست نيافت عتبه حسين بن علىعليه‌السلام را خواست و گفت امير المؤمنين دستور داده با وى بيعت كنى حسين بن على فرمود اى عتبه تو ميدانى كه ما اهل بيت كرامت و معدن رسالتيم و اعلام حقى كه خدا به دلها سپرده و زبان ما را بدان گويا ساخته من باذن خداى عز و جل گويا شدم و از جدم رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شنيدم كه ميفرمود خلافت بر فرزندان ابى سفيان حرام است چگونه با خاندانى بيعت كنم كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در باره آنها چنين گفته چون عتبه اين را شنيد بكاتبش دستور داد نوشت : بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ بسوى عبد اللّه يزيد امير المؤمنين از طرف عتبه بن ابى سفيان اما بعد به راستى حسين بن على براى تو حق خلافت و بيعت معتقد نيست در باره او هر نظرى خواهى بگير و السلام و چون نامه به يزيد رسيد به عتبه جواب نوشت اما بعد اين نامه ام كه بتو رسيد فورى جواب بنويس و شرح بده در نامه ات هر كه مطيع من است و هر كه مخالف من است و بايد سر حسين بن على با جواب نامه باشد. اين خبر به حسين رسيد و آهنگ عراق كرد شب به مسجد پيغمبر آمد تا با قبر آن حضرت وداع كند چون به قبر رسيد نورى از قبر درخشيد و بجاى خود برگشت و شب دوم براى وداع آمد و به نماز ايستاد و طول داد تا چرتش برد و پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بخوابش آمد و او را در آغوش گرفت و به سينه چسبانيد و چشمش را بوسيد و فرمود پدرم به قربانت گويا به خونت آغشته بينم در ميان جمعى از اين امت كه اميد شفاعتم دارند و نزد خدا براى آنها بهره اى نيست پسر جانم تو نزد پدر و مادر و برادر خود مى آئى و همه مشتاق تواند و در بهشت درجاتى دارى كه جز با شهادت بدان نرسى حسينعليه‌السلام گريان از خواب برخاست و نزد خاندان خود آمد و خواب خود را گفت و با آنها وداع كرد و خواهران و دختران و برادرزاده اش قاسم را بر محمل سوار كرد و با بيست و يك تن از اصحاب و اهل بيتش حركت نمود كه از آن جمله اند ابو بكر بن على ، محمد بن على : عثمان بن على و عباس بن على ، عبد اللّه بن مسلم بن عقيل ، على بن الحسين الاكبر، على بن الحسين الاصغر عبد اللّه بن عمر از حركت او مطلع شد و شتابان دنبال آن حضرت رفت و در يكى از منازل به آن حضرت رسيد و عرضكرد يا ابن رسول اللّه قصد كجا دارى ؟ فرمود عراق گفت آرام باش برگرد به حرم جدت حسينعليه‌السلام نپذيرفت و در اين صورت ابن عمر عرضكرد اى ابا عبد اللّه آنجا را كه رسول خدا ميبوسيد بمن بنما حسين ناف خود را عيان كرد و ابن عمر سه بار بر آن بوسه زد و گريست و گفت تو را بخدا ميسپارم كه تو در اين سفر كشته خواهى شد، حسين و اصحابش روان شدند تا به منزل ثعلبيه رسيدند و مردى بنام بشر بن غالب بر آنها در آمد و عرضكرد يا ابن رسول اللّه بمن خبرده از گفتار خداى عز و جل (سوره اسراء- ٧١) روزى كه هر مردمى را با امامشان دعوت كنيم - فرمود امامى كه بحق دعوت كرده و او را اجابت كردند و امامى كه به گمراهى دعوت كرده و او را اجابت كردند آنان در بهشتند و اينان در دوزخ و اين است كه فرمود (شورى ٧) گروهى در بهشت و گروهى در دوزخ سپس روان شد تا بعذيب منزل كرد و در آن بخواب نيمه روز شد و گريان از خواب بيدار شد پسرش ‍ باو گفت پدر جان براى چه گريه ميكنى ؟ فرمود پسر جانم اين ساعتى است كه خواب آن دروغ نيست در خواب كسى بمن برخورد و گفت شما در رفتن شتاب ميكنيد و مرگ شما را به بهشت ميبرد سپس رفت تا به رهيمه رسيد و مردى از اهل كوفه كه ابا هرمش ميگفتند بر آن حضرت وارد شد و گفت اى زاده پيغمبر چرا از مدينه بيرون شدى فرمود واى بر تو اى ابا هرم دشنامم دادند صبر كردم ، مالم را بردند صبر كردم و خواستند خونم را بريزند گريختم و بخدا مرا ميكشند خدا جامه سر تا سر خوارى در آنها كند و شمشير برنده بر آنها مسلط نمايد و بر آنها كسى گمارد كه خوارشان كند گفت خبر به عبيد اللّه بن زياد رسيد كه حسينعليه‌السلام در رهيميه فرود آمده حر بن يزيد را با هزار سوار جلو او فرستاد حر گفت چون از منزل بر آمدم كه برابر حسينعليه‌السلام روم سه بار ندائى شنيدم كه اى حر مژده بهشت گير برگشتم كسى را نديدم گفتم مادر به عزاى حر نشيند به جنگ زاده پيغمبر مى رود چگونه مژده بهشت دارد حر هنگام نماز ظهر به حسينعليه‌السلام رسيد حسين پسرش را امر كرد اذان و اقامه گفت و حسينعليه‌السلام با هر دو گروه نماز ظهر را خواند و چون سلام نماز داد حر پيش جست و عرضكرد السلام عليك يا ابن رسول اللّه و رحمة اللّه و بركاته حسين فرمود و عليك السلام تو كيستى اى بنده خدا؟ گفت من حر بن يزيدم فرمود حر به جنگ ما آمدى يا بيارى ما گفت مرا بجنگ تو فرستادند و بخدا پناه مى برم كه از قبر برآيم و پايم به موى سرم بسته باشد و دستم بگردنم و مرا به رو در آتش جهنم اندازند اى زاده رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كجا ميروى برگرد به حرم جدت زيرا تو را ميكشند، حسين فرمود : من ميروم و ز مرگ ننگى نبود آن را كه بدل نيت خير است و جهاد همدرد نكويان شود و جان بدهد از بدمنش و مجرم و بى دين آزاد با عيب بمانم و بميرم بى غم خوارى كه بمانى و بود دشمن شاد حسين ره سپرد تا بقطقطانيه منزل كرد و خيمه اى بر پا ديد فرمود اين خيمه از كيست ، گفتند از عبيد اللّه بن حر حنفى حسين باو پيغام داد كه اى مرد تو گنهكار و خطا كارى و به راستى خداى عز و جل بدان چه كردى مؤ اخذه ات كند اگر در اين موقع بخدا توبه نكنى و مرا يارى نكنى تا جدم برابر خداى تبارك و تعالى شفيع تو باشد. گفت يا ابن رسول اللّه اگر ياريت كنم اول كس باشم كه جانم قربانت كنم ولى اين اسبم را تقديمت كنم كه بخدا هر وقت سوارش شدم هر چه را خواستم دريافتم و هر كه قصد مرا كرده از او نجات يافتم او را برگير حسين از او رو گردانيد و فرمود ما را نيازى به تو و اسب تو نيست و من ستمكاران را به كمك خود نپذيرم ولى بگريز و نه با ما باش و نه بر ما زيرا هر كه فرياد و شيون ما خاندان را بشنود و اجابت نكند خدايش برو در دوزخ اندازد سپس روانه شد تا بكربلا رسيد و فرمود اينجا كجا است ؟ گفتند كربلا است يا ابن رسول اللّه فرمود بخدا امروز روز گرفتارى و بلا است و در اينجا خون ما ريخته شود و حريم ما مباح گردد عبيد اللّه بن زياد در نخيله قشون خود را سان ديد و مردى بنام عمر بن سعد را با چهار هزار سوار برابر حسينعليه‌السلام فرستاد و عبد اللّه بن حصين تميمى هم با هزار سوار دنبال او آمد و شبت ربعى با هزار سوار و محمد بن اشعث بن قيس كندى با هزار سوار و فرمانرواى عمر سعد بود و به همه دستور اطاعت او رسيد به عبيد اللّه خبر دادند كه عمر سعد شبها با حسين هم صحبت مى شود و از نبرد او خوددارى ميكند شمر بن ذى الجوشن را با چهار هزار دنبال او فرستاد و به عمر سعد نوشت اين نامه من كه بتو رسيد حسين بن على را مهلت مده و گلوى او را بگير و آب را بر او ببند چنانچه در يوم الدار بر عثمان بستند اين نامه كه به عمر سعد رسيد جارچيش فرياد كشيد ما حسين و يارانش را يك شبانه روز مهلت داديم اين جار بر حسين و يارانش ناگوار شد، حسين بپا خواست ، خطبه خواند و فرمود : من خاندانى خوش رفتارتر و پاك تر از خاندان خودم نمى شناسم و يارانى بهتر از يارانم ، مينگريد كه بر سر من چه آمده است ؟ شما را از بيعت خود آزاد كردم شما را بيعتى بعهده نيست و بر شما از من ذمه اى نباشد شب شما را فرا گرفته آن را مركب خود سازيد و در اطراف پراكنده شويد زيرا اين قوم همانا مرا تعقيب كنند و اگر مرا يافتند بدنبال ديگرى نروند عبد اللّه بن مسلم بن عقيل بپا خاست و گفت يا ابن رسول اللّه مردم چه گويند كه ما شيخ و بزرگ و آقا و آقازاده خود را و زاده پيغمبرى كه سيد انبياء است واگذاريم و شمشيرى برايش نزنيم و نيزه اى بكار نبريم نه بخدا تا در سرانجام تو درآئيم و جان و خون خود را قربانت كنيم چون چنين كنيم آنچه بر ما است ادا كرده باشيم و از عهده اى كه داريم برآئيم ، مردى هم بنام زهير بن قين بجلى برخاست و گفت يا ابن رسول اللّه دوست دارم براى يارى تو و همراهانت صد بار كشته شوم و زنده شوم و خدا بوسيله من از شما خاندان دفاع كند باو و يارانش گفت جزاى خير بينيد سپس حسين دستور داد شبه خندقى گرد يارانش كندند و از هيزم پر كردند و پسرش علىعليه‌السلام را با سى سوار و بيست پياده فرستاد آب آوردند و آنها ترسان بودند و خود اين شعر ميسرود: اف بتو اى روزگار يار ستمگر چند بصبح و پسين چه گرگ تناور آتش گيريد كه در دنيا بدان شتافتيد حسينعليه‌السلام فرمود كيست اين مرد؟ گفتند اين جويريه ، گفت خدايا بچشان او را عذاب آتش در دنيا، اسبش رم برداشت و او را در همان آتش انداخت و سوخت مرد ديگرى بنام تميم بن حصين فزارى از عسكر عمر بن سعد بيرون آمد و جار كشيد اى حسين و ياران حسين آب فرات را ببينيد كه چون شكم ماهى موج زند بخدا قطره اى از آن نچشيد تا از بيتابى جان دهيد، حسين فرمود اين مرد كيست ؟ گفتند تميم بن حصين است فرمود او و پدرش از اهل دوزخ باشند خدايا امروز او را از تشنگى بكش تشنگى او را گلوگير كرد تا از اسبش به زمين افتاد و زير سم اسبها خرد شد و مرد ديگرى از قشون عمر بن سعد بنام محمد بن اشعث كندى پيش آمد و گفت اى حسين بن فاطمه تو از طرف رسول خدا چه حرمتى دارى كه ديگران ندارند؟ فرمود از اين آيه (آل عمران ٢٣) خدا برگزيده آدم و نوح و خاندان ابراهيم و خاندان عمران را بر جهانيان نژادهائى كه از يك ديگرند. سپس فرمود بخدا محمد از خاندان ابراهيم است و عترت رهبر از خاندان محمدند- فرمود اين مرد كيست ؟ گفتند محمد بن اشعث بن قيس كندى است حسين سر به آسمان برداشت و گفت خدايا به محمد بن اشعث يك خوارى بده كه هرگز عزيزش نگردانى بر او عارضه اى رخ داد و از لشكر به كنارى رفت تا خود را وارسد و خدا كژدمى بر او مسلط كرد و او را گزيد و مكشوف العوره جان داد. تشنگى بر حسين و يارانش غلبه كرد يكى از يارانش بنام يزيد (برير خ ب) بن حصين همدانى (راوى حديث ابراهيم بن عبد اللّه گويد او خال ابى اسحق همدانى بوده) خدمت آن حضرت آمد و عرض كرد يا ابن رسول اللّه بمن اجازه ده بروم و با اين لشكر سخن كنم باو اجازه داد نزد آنها رفت و گفت اى گروه مردم براستى خدا محمد را براستى فرستاد تا بشير و نذير و داعى بخدا باشد به اجازه او و چراغ فروزنده باشد اين آب فراتست كه خوكهاى ده نشينان و سگانشان در آن غوطه خورند و از فرزند او دريغ داشتيد در جواب گفتند اى يزيد بسيار سخن دراز كردى بس كن بايد حسين تشنگى كشد چنانچه كسانى پيش از او تشنه ماندند حسين فرمود يزيد بنشين و خود از جا جست و بر شمشير تكيه داد و به آواز بلند فرياد كرد و فرمود شما را بخدا آيا مرا ميشناسيد؟ گفتند آرى ، تو زاده رسول خدائى و سبط او، گفت شما را بخدا مى دانيد جدم رسول خداست ؟ بخدا آرى ، بخدا مى دانيد مادرم فاطمه دختر محمد است ؟ بخدا آرى ، شما را بخدا مى دانيد كه پدرم على بن ابى طالب است ؟ گفتند بخدا آرى ، مى دانيد جده ام خديجه دختر خويلد اول زن اين امت است ؟ گفتند بخدا آرى گفت شما را بخدا مى دانيد سيد شهداء حمزه عموى پدر منست ؟ گفتند بخدا آرى ، مى دانيد جعفر طيار در بهشت عم منست ؟ گفتند بخدا آرى ، شما را بخدا مى دانيد اين شمشير رسول خداست به كمرم ؟ گفتند بخدا آرى ، شما را بخدا مى دانيد اين عمامه رسول خداست بر سر من ؟ بخدا آرى ، شما را به خدا مى دانيد على در مسلمانى پيش از همه است و در علم و حلم برتر از همه است و ولى هر مؤمن و مؤمنه است ؟ گفتند به خدا آرى ، فرمود پس براى چه خون مرا حلال دانيد و با آنكه پدرم فرداى قيامت بر سر حوض است و مردانى را از آن بر كنار سازد مانند شترانى كه از سر آب رانند و پرچم حمد روز قيامت به دست جد منست گفتند همه اينها را مى دانيم و از تو دست بر نداريم تا از تشنگى بميرى : حسين كه آن روز پنجاه و هفت سال داشت دست به محاسن خود گرفت و فرمود خشم خدا بر يهود آنگاه سخت شد كه گفتند عزيز پسر خداست و بر نصارى آنگاه سخت شد كه گفتند، مسيح پسر خداست و بر مجوس آنگاه كه آتش را بجاى خدا پرستيدند و سخت باشد خشم خدا بر مردمى كه پيغمبر خود را كشتند و سخت است خشم او بر اين جمعى كه قصد دارند پسر پيغمبر خود را بكشند گويد حر بن يزيد بر اسب خود زد و از لشكر عمر بن سعد (لع) به لشگر حسينعليه‌السلام آمد و دست بر سر نهاد و ميگفت خدايا به تو بازگشتم توبه ام بپذير كه دل دوستانت و اولاد پيغمبرت را به هراس انداختم ، يا ابن رسول اللّه آيا توبه من قبولست ؟ فرمود آرى خدا توبه ات را پذيرفت گفت يا ابن رسول اللّه بمن اجازه ميدهى از طرف تو نبرد كنم باو اجازه داد و به ميدان رفت و ميگفت : بگردن زنمتان بشمشير تيز ز بهتر كسى كامده در عراق و هيجده كس از آنها را كشت و كشته شد حسين بالينش آمد و هنوز خون از او فواره مى زد فرمود به به تو در اين دنيا و در آخرت آزادى كه حر نام دارى و اين شعر را بالاى سرش سرود:

چه خوش حريست حر بنى رياحم

شكيبا زيره نيزه و در پناهم

چه خوش حرى كه گويد وا حسينا

ببخشد جان بجنگد در سپاهم

سپس زهير بن قين بجلى به ميدان رفت و خطاب به حسين ميسرود:

منستم زهير و منم ابن قين

برانم شما را به تيغ از حسين

پس از او حبيب بن مظاهر اسدى به ميدان رفت و ميسرود:

امروز در آئيم بجد تو پيمبر

هم بر حسن و باب تو آن فاتح خيبر

و نوزده كس از آنها كشت و بخاك افتاد و ميسرود:

منم حبيب و پدرم مظهر

ما از شما از كى بويم و اطهر

ناصر خير الناس حين يذكر و از آنها سى و يك تن كشت و كشته شدرضي‌الله‌عنه پس از او عبد اللّه بن ابى عروه غفارى به ميدان رفت و ميسرود:

دانند بحق بنو غفاران كاندر سر انتقام

ياران شمشير زنم بنابكاران

بيست تن از آنها كشت و كشته شدرضي‌الله‌عنه پس از او برير بن خضير همدانى قرآن داناترين اهل زمانش به ميدان رفت و ميسرود، منم برير و پدرم خضيره خيرى ندارد آنكه نابخيره و سى تن از آنها كشت و كشته شدرضي‌الله‌عنه پس از او مالك بن انس ‍ كاهلى به ميدان رفت و ميسرود: بدانند كاهل بدانند دودان بدانند خندف ابا قيس عيلان كه قومم بود قاتل هم نبردان آيا قوم باشيد چون شير غران چه آل على شيعه از بهر رحمان نه چون حر بيان شيعه از بهر شيطان ١٨ كس كشت و شهيد شدرضي‌الله‌عنه پس از او زياد بن مهاجر كندى حمله كرد و ميگفت : منم زياد و پدرم مهاجر از شير بيشه اشجعم اى كافر پروردگارا مر حسين را ناصر وز ابن سعد تارك و مهاجر نه كس كشت و كشته شدرضي‌الله‌عنه پس از او وهب بن وهب به ميدان رفت (يك نصرانى بود كه بدست حسينعليه‌السلام مسلمان شده بود و با مادرش ‍ همراه آن حضرت به كربلا آمده بود) سوار اسبى شد و عمود خيمه را بدست گرفت و جنگيد تا هفت يا هشت تن آنها را كشت و اسير شد و او را نزد عمر بن سعد بردند و دستور داد سرش را بريدند و به لشگرگاه حسين انداختند مادرش شمشير او را برداشت و بميدان رفت حسين باو فرمود اى مادر وهب بجاى خود بنشين خدا جهاد را از زنها برداشته تو و پسرت با جدم محمد در بهشتيد. بعد از او هلال بن حجاج بميدان رفت و ميسرود:

تير نشاندار زنم بر عدو

سود نبخشد بكسى ترس او

سيزده تن از آنها كشت و شهيد شدرضي‌الله‌عنه پس از او عبد اللّه بن مسلم بن عقيل بن ابى طالب بميدان رفت و ميسرود:

قسم خوردم نميرم من جز آزاد

اگر چه مرگ بس تلخست در ياد

بدم باشد كه ترسو خوانده گردد

كه ترسو هم گريزد و هم كند بد

سه تن از آنها كشت و كشته شدرضي‌الله‌عنه و پس از او على بن الحسين بميدان رفت و چون برابر دشمن مى رفت اشك از چشم حسين روان شد و گفت خدايا تو گواهى كه زاده رسولت برابر آنها رفت كه مانند ترين مردم است به رسول تو در چهره و در سيما او شروع به رجز كرد و گفت : منم على بن حسين بن على ما بخدا هستيم اولى به نبى از پدر امروز كنم دفع بدى

مجلس سى و يكم روز يك شنبه عاشورا دهم محرم ٣٦٨

١- امام پنجم فرمود : حسين بن علىعليه‌السلام كشته شد و سيصد و بيست و چند زخم نيزه و شمشير و تير در او يافتند و روايت شده كه همه در جلو تنش بود چون پشت بدشمن نميداد.

٢- فاطمه دختر حسين فرموده : غارتگران بر خيمه ما هجوم كردند و من دختر خردسالى بودم و خلخال طلا بپايم بود مردى آنها را مى ربود و مى گريست گفتم دشمن خدا چرا گريه ميكنى ؟ گفت چرا گريه نكنم كه دختر رسول خدا را لخت ميكنم گفتم مرا واگذار گفت ميترسم ديگرى آن را بربايد فرمود هر چه در خيمه هاى ما بود غارت كردند تا اينكه چادر از دوش ما برداشتند.

٣- حاجب عبيد اللّه زياد گفته : چون سر حسينعليه‌السلام را براى ابن زياد آوردند دستور داد آن را در طشتى طلا برابرش نهادند و با چوب دستى به دندانهايش ميكوفت و ميگفت زود پير شدى اى ابا عبد اللّه مردى از حاضران گفت من رسول خدا را ديدم كه جاى چوب دستى تو را ميبوسيد جواب گفت امروز عوض روز بدر است سپس دستور داد على را به زنجير كشيدند و با زنها و اسيران به زندان بردند و من همراهشان بودم به هر كوچه رسيديم از زن و مرد پر بود و همه سيلى به رخ ميزدند و ميگريستند، آن ها را به زندان افكندند و در به روى آنها بستند. سپس ابن زياد (لع) على بن الحسين و زنان را با سر حسين احضار كرد و زينب دختر على با آنها بود ابن زياد گفت حمد خدا را كه شما را رسوا كرد و احاديث شما را دروغ در آورد زينب فرمود حمد خدا را كه ما را به محمد گرامى داشت و بخوبى پاكيزه كرد همانا فاسق رسوا شود و فاجر دروغ گويد، گفت خدا با شما خاندان چه كرد؟ گفت سرنوشت آنها شهادت بود و به آرامگاه خود برآمدند و محققا خدا تو را با آنها جمع كند و نزد او محاكمه شويد، ابن زياد خشم كرد و قصد كشتن زينب نمود و عمرو بن حريث او را آرام ساخت ، زينب فرمود آنچه از ما كشتى تو را بس است مردان ما را كشتى و ريشه ما را كندى و حريم ما را مباح شمردى و زنان ما را اسير كردى با كودكان ما اگر مقصودت شفا دادن دل بود تو را كافى است ابن زياد دستور داد آنها را به زندان باز بردند و مژده كشتن حسين را به اطراف نوشت و دستور داد اسيران را با سر حسين به شام برند جمعى كه با آن سر رفته بودند باز گفتند كه شبها نوحه جن را تا صبح بر حسين ميشنيدند گفته اند چون به شام رسيديم روز روشن زنان و اسيران را روى باز وارد كردند و اهل شام ميگفتند ما اسيرانى بدين زيبائى نديديم شما كيانيد؟ سكينه دختر حسين فرمود ما اسيران خاندان محمديم آنها را بر پلكان مسجد كه توقفگاه اسيران بود بازداشتند و على بن الحسين كه جوانكى بود با آنها بود شيخى از شاميان آمد و گفت حمد خدا را كه مردان شما را كشت و آشوب را خاموش كرد و هر چه توانست به آنها بد گفت چون سخن خود تمام كرد على بن الحسينعليه‌السلام باو فرمود تو قرآن نخواندى ؟ گفت چرا گفت اين آيه خواندى (شورى ٢٣) بگو از شما مزدى نخواهم جز دوستى خويشان - گفت آرى فرمود ما آنهائيم ، فرمود اين آيه خواندى كه بذى القربى حقش را بده ؟ گفت آرى فرمود ما آنهائيم فرمود اين آيه خواندى (احزاب) همانا خدا خواسته پليدى را از شما خاندان ببرد و شما را بى نهايت پاكيزه كند؟ گفت آرى فرمود ما آنهائيم آن شامى دست به آسمان برداشت و گفت خدايا من بدرگاهت توبه كردم تا سه بار خدايا من بتو بيزارم از دشمن آل محمد و از قاتلان اهل بيت ، من قرآن را خواندم و تا كنون متوجه اين آيات نشدم سپس زنان حسين را نزد يزيد بن معاويه بردند و زنان آل يزيد و دختران معاويه و خاندانش شيون و وا ويلا كردند و ماتم برپا نمودند و سر حسين را برابر يزيد گذاشتند سكينه گفت سخت دل تر و كافرتر و مشرك تر از يزيد نديدم و جفاكارتر، به آن سر نگاه كرد و مى گفت : كاش اشياخ بدر مى ديدند ناله خزرج از دم شمشير سپس دستور داد سر حسين را بر در مسجد دمشق آويختند از فاطمه بنت الحسين نقل شده كه چون ما را در برابر يزيد نشانيدند اول بار بر ما رقت كرد و با ما ملاطفت نمود يك شامى سرخگون برخواست و گفت يا امير المؤمنين اين دخترك را بمن ببخش مقصودش من بودم كه دختركى خوش رخسار بودم من ترسيدم و به هراس افتادم و گمان كردم اين كار ميكند دامن خواهر بزرگتر و فهميده تر خود را گرفتم او بشامى گفت دروغ گفتى و ملعون شدى اين حق را نه تو دارى و نه او، يزيد خشم كرد و گفت تو دروغ گفتى بخدا اگر بخواهم ميكنم فرمود نه بخدا خدايت اين حق را نداده مگر آنكه از ملت و دين ما بيرون روى يزيد خشم كرد و گفت با من چنين گوئى همانا پدر و برادرت از دين بيرون شدند در جوابش گفت به دين خدا و دين پدر و برادر و جد من تو و جد و پدرت هدايت شديد گفت اى دشمن خدا دروغ گفتى فرمود امير را ببين كه ستمكارانه دشنام مى دهد و به سلطنت خود طرف را مقهور ميكند گفت گويا شرم كرد و خاموش شد و شامى در خواست خود را باز گفت كه اين دخترك را بمن ببخش يزيد گفت گم شو خدا يك مرگ قطعى به تو بخشد.

٤- فاطمه دختر حسينعليه‌السلام گفت : سپس يزيد دستور داد زنان حسين را با امام بيمار در زندانى جا دادند كه از سرما و گرما جلوگيرى نداشت تا چهره هايشان پوست گذاشت و در بيت المقدس سنگى برنداشتند جز آنكه خون تازه زيرش بود و مردم خورشيد را بر ديوارها سرخ ديديد مانند پتوهاى رنگين تا على بن الحسين با زنان بيرون شد و سر حسين را به كربلا برگرداند.

٥- امام صادقعليه‌السلام فرمود : چون حسين بن علىعليه‌السلام را با تيغ زدند و شتافتند تا سرش را ببرند منادى از طرف رب العزت ندا داد از ميانه عرش و گفت آيا امت جبار ستمكار پس از پيغمبر خود خدا توفيق عيد قربان و عيد روزه را بشما ندهد گويد سپس ‍ امام صادق فرمود از اين رو بخدا موفق نشدند و هرگز موفق نشوند تا خونخواه حسينعليه‌السلام قيام كند.

مجلس سى و دوم ١٢ محرم ٣٦٨

١- امام صادقعليه‌السلام فرمود : روز قيامت خداى عز و جل مردم را در يك سرزمين جمع كند و موازين نهاده شود و خون شهداء را بامداد علماء بسنجند و مداد علماء بر خون شهداء بچربد.

٢- امام صادقعليه‌السلام فرمود : شش چيز است كه مؤمن پس از مرگ خود از آن سود برد، فرزند صالح كه برايش آمرزش خواهد قرآنى كه خوانده شود، چاه آبى كه بكند و درختى كه بكارد و صدقه آبى كه مجرى سازد و روش نيكى كه از آن پيروى شود.

٣- مالك بن انس فقيه مدينه گويد: من خدمت امام صادق مى رسيدم يك بالش بمن تقديم ميكرد و از من احترام مى نمود و ميفرمود اى مالك من تو را دوست دارم و من از اين اظهار او خرسند ميشدم و خدا را حمد ميكردم گويد مردى بود كه فارغ از يكى از سه خصلت نبود يا روزه مى داشت يا نماز ميخواند يا ذكر مى گفت ، از بزرگان عباد و اكابر زهاد بود كه از خداى عز و جل مى ترسند بسيار حديث مى كرد و خوش مجلس بود و پرفائده چون ميفرمود رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گفته يك بار سبز ميشد و يك بار زرد و رنگش ديگر گون ميشد تا شناخته نميشد سالى با او به حج رفتم و چون موقع احرام بر مركب نشست و ميخواست تلبيه گويد گلوگير ميشد و نزديك بود از مركب خود بزير افتد گفتنم يا ابن رسول اللّه بگو بايد بگوئى فرمود اى پسر ابى عامر چگونه جرأ ت كنم بگويم لبيك اللهم لبيك مى ترسم كه خداى عز و جل فرمايد لا لبيك و لا سعديك

٤- امام صادق فرمود : عجب دارم از بخيل بمال دنيا و دنيا رو بدو دارد يا پشت بدو كرده باشد نه انفاق با رو كردن دنيا زيان دارد و نه با پشت دادن آن سود دهد مالك بن انس ‍ گويد از امام صادقعليه‌السلام شنيدم مى فرمود به امير المؤمنينعليه‌السلام گفتند چرا اسب نجيبى نميخرى ؟ فرمود نيازى بدان ندارم زيرا از هر كه بمن رو كند نگريزم و به هر كه از من گريزد حمله نكنم

٥- امام پنجم فرمود : چون اين آيه نازل شد (يس) هر چيز را در امام مبين آمار كرديم - دو مرد في المجلس برخاستند و گفتند يا رسول اللّه آن توراتست ؟ فرمود نه گفتند آن انجيل است ؟ فرمود نه گفتند آن قرآنست ؟ فرمود نه ، امير المؤمنين على بن ابى طالب آمد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود آن اين است براستى او است امامى كه خداى تبارك و تعالى علم هر چيز را بر او شمرده

٦- وهب گويد در يكى از كتب خدا يافتم كه : چون ذو القربين از عمل سد پرداخت پيش رفت تا به پيره مردى رسيد كه نماز ميخواند با لشكر خود نزد او ايستاد تا فارغ شد ذو القرنين باو گفت از اين همه لشكرم نترسيدى ؟ گفت من با كسى راز مى گفتم كه از تو لشكر بيشترى دارد و سلطان عزيزترى و نيروى سخت ترى و اگر بتو رو ميكردم حاجت خود را از او نميگرفتم ذو القرنين گفت با من همراه شو تا جان خود از تو دريغ نكنم و به برخى كارهاى خود از تو كمك گيرم گفت بشرطى كه چهار چيز از من تعهد كنى نعمتى بى زوال و تندرستى بى درد، جوانى بى پيرى و زندگى بى مرگ ذو القرنين گفت كدام مخلوق بر اينها تواناست شيخ گفت من همراه آنم كه آنها را و تو را داراست سپس به مرد دانشمندى گذشت او بذى القرنين گفت بمن خبر ده از دو چيزى كه از آنگاه خدا آنها را آفريده برپايند و دو چيزى كه هميشه روانند و دو چيزى كه در رفت و آمدند و دو چيزى كه با هم دشمنند؟ ذو القرنين گفت آن دو كه برپايند آسمانها و زمينند و آن دو كه روانند خورشيد و ماهند و آن دو كه در رفت و آمدند شب و روزند و آن دو كه با هم دشمنند مرگ و زندگيند گفت برو كه تو دانشمندى ذو القرنين بگردش بلاد ادامه داد تا به شيخى رسيد كه كدوى سر مردگان را زير و رو ميكرد با لشكر خود بر او ايستاد و گفت بمن بگو چرا اينها را زير و رو ميكنى ؟ گفت تا شريف را از وضيع و غنى را از فقير تشخيص دهم و بيست سال است كه مشغولم و فرق آنها را ندانستم ذو القرنين از او گذشت و گفت مقصود تو پند من بود، در راه خود ناگاه به طائفه دانشمند از قوم موسى رسيد كه بحق هدايت شده و عدالت ميورزند چون آنها را ديد گفت از وضع خود مرا آگاه كنيد زيرا من زمين را دور زدم از شرق و غرب و دريا و صحرا و هموار و كوه و روشن و تاريك و مانند شما را نديدم بمن بگوئيد چرا گور مرده هاتان به در خانه ها است گفتند براى آنكه مرگ را فراموش ‍ نكنيم و يادش از دل ما نرود: چرا عمارات شما در ندارد؟ ميان ما دزد و متهم نيست و همه امينند. چرا ميان شما حاكم و قاضى نيست ؟ چون مرافعه و خصومت نداريم چرا سلطان نداريد؟ براى آنكه فزون طلب نيستيم چرا در زندگى كم و زياد و تفاوت نداريد؟ چون با هم ترحم كنيم و مواسات نمائيم چرا نزاع و اختلاف نداريد؟ چون دلهاى ما متحد و با هم بر سر سازشيم چرا به هم دشنام ندهيد و ستيزه نكنيد؟ چون تصميم ما بر طبع ما غلبه كرده و خود را اسير حلم و بردبارى ساختيم چرا با هم يك قول هستيد و يك روش داريد؟ چون دروغ و فريب ميان ما نيست و از هم بدگوئى نكنيم بگوئيد بدانم چرا گدا ميان شما نيست ؟ چون ما را بالسويه تقسيم كنيم چرا بدخلق و سخت گير ميان شما نيست ؟ چون خوى تواضع و فروتنى داريم چرا خدا عمر درازتر بشما داده ؟ چون بحق عمل كنيم و بحق حكم كنيم چرا قحطى ميان شما نيست ؟ چون از استغفار غفلت نداريم چرا غم نداريد؟ چون خود را آماده بلا ساختيم و خويش تسليت داديم چرا آفت بشما نميرسد؟ چون بر غير خدا توكل نداريم و به موسمها و ستاره ها طلب باران نكنيم گفت بمن باز گوئيد اى مردم كه پدران خود را هم چنين دريافتيد كه عمل ميكردند؟ گفتند شيوه پدران اين بود كه به مسكين خود ترحم ميكردند و با درويشان همدردى مينمودند و از ستمكار خود ميگذشتند و به هر كه به آنها بد ميكرد احسان ميكردند و براى بدكاران خود استغفار مينمودند و صله رحم ميكردند و امانت را ميپرداختند و دروغ نميگفتند خدا باين سبب امر آنها را اصلاح كرد. ذو القرنين تا دم مرگ نزد آنها ماند و پانصد سال عمر داشت

٧- امام پنجم فرمود : رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خالد بن وليد را به تيره بنى المصطلق فرستاد كه از جذيمه بودند و ميان آنها و بنى مخزوم در دوران جاهليت كينه اى بود چون بر آنها وارد شديد پيرو رسول خدايند و از او عهدنامه اى دارند خالد گفت اذان نماز گفتند و نماز صبح را با آنها خواند و دستور داد آنها را غارت كردند و جمعى از آنها را كشت عهد نامه خود را برداشتند و خدمت پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمدند و از جنايات خالد بن وليد گزارش دادند آن حضرت رو بقبله كرد و گفت خدايا از آنچه خالد بن وليد كرده است من بتو بيزارم سپس جامه و كالائى از غارت خدمت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آوردند و آن حضرت به على فرمود تو نزد بنى جذيمه تيره بنى مصطلق برو و از آنچه خالد عمل كرده رضايت آنها را به عمل آور و دو گام خود برداشت و فرمود اى على قضاوت جاهليت را زير دو پاى خود گذار علىعليه‌السلام نزد آنها آمد در باره آنها بحكم خدا دستور داد و چون برگشت فرمود اى علىعليه‌السلام گزارش بده كه چه كردى ؟ گفت : يا رسول اللّه هر خونى را ديه دادم هر جنين كه سقط شده بود به عوض بنده يا كنيزى دادم و هر مالى تلف شده بود عوض دادم و مبلغى زياد آمد كه بحساب كاسه سگها و ريسمان گله بانان آنها دادم باز هم زياد آمد به جبران ترس زنان و هراس كودكان آنها دادم و باز هم چيزى مانده بود باحتياط از دانسته و ندانسته به آنها دادم و قسمت زيادى آخرين را هم به آنها دادم تا از شما راضى شوند فرمود على به آنها عطا دادى كه از من راضى شوند خدا از تو راضى باشد اى على همانا تو نسبت بمن چون هارون باشى نسبت به موسى جز آنكه پس از من پيغمبرى نباشد.


10

11

12

13

14

15

16

17

18

19

20

21

22

23

24

25

26

27

28

29

30

31

32

33

34