مجلس بيست و نهم جمعه ٨ محرم ٣٦٨
١- ام سلمه يك روز شروع به گريه كرد باو گفتند چه شده است ثورا؟ گفت : فرزندم حسينعليهالسلام
كشته شد من از وقتى رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
وفات كرده تا امشب او را بخواب نديده بودم امشب بخوابش ديدم و گفتم پدر و مادرم قربانت چرا شما را رنگ پريده مينگرم ؟ فرمود از اول شب تا كنون قبر حسين و يارانش را ميكندم
٢- ام سلمه همسر پيغمبر گويد: از وقتى پيغمبر وفات كرده تا امشب نوحه جن را نشنيدم و گويا فرزندم از دست رفته باشد يك جنبه آمد و ميگفت : حالا اى ديده كوشش كن بگريه كه گريد بر شهيدان بعد از من بر آن جمعى كه مرگ آنها كشانيد بر جبارى اندر جامه عيد
٣- امام پنجم فرمود : پيغمبر در خانه ام سلمه بود و باو سفارش كرد كسى نزد او نيايد حسين خرد سال آمد و نتوانست جلو او را بگيرد تا وارد پيغمبر شد و ام سلمه دنبالش رفت و حسين روى سينه پيغمبر بود و پيغمبر گريه ميكرد و چيزى را در دست خود زير و رو ميكرد پيغمبر فرمود اى ام سلمه اين جبرئيل است كه بمن خبر ميدهد كه اين حسين كشته مى شود و اين خاكى است كه روى آن كشته شود آن را نزد خود نگهدار و چون خون شد حبيبم كشته شده است ، ام سلمه گفت يا رسول اللّه از خدا بخواه كه از او دفع كند، فرمود خواستم و خدا فرمود او را درجه اى باشد كه احدى از مخلوق بدان نرسيده و او را شيعيانى است كه شفاعت كنند و پذيرفته شود و به راستى مهدى از فرزندان او است خوشا بر كسى كه از اولياء حسين باشد و شيعيانش همانا روز قيامت كاميابند.
٤- كعب الاحبار گويد: در كتاب ما است كه مردى از فرزندان محمد كشته مى شود و عرق اسبان يارانش خشك نشده كه به بهشت مى روند و هم آغوش حور العين مى گردند، حسن عبور كرد گفتيم اينست ؟ گفت نه حسين عبور كرد گفتيم اينست ، گفت همين است
٥- امام صادق فرمود : پر گريه ها پنجند آدم ، يعقوب ، يوسف ، فاطمه دختر محمد و على بن الحسينعليهالسلام
آدم از فراق بهشت گريست تا در گونه اش مانند نهرها پديد شد و يعقوب بر يوسف گريست تا ديده اش رفت و تا باو گفتند بخدا يوسف را از ياد نبرى تا مانده شوى يا نابود گردى يوسف بر يعقوب گريست تا زندانيان در آزار شدند و گفتند يا روز گريه كن و شب آرام باش يا شب گريه كن و روز آرام باش و با آنها به يكى از آن دو سازش كرد. و اما فاطمه دختر محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم
بر رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
گريست تا مردم مدينه بوى در آزار شدند و گفتند از فزونى گريه ات ما را آزار دادى و سر مقابر شهداء مى رفت و تا ميخواست ميگريست و اما على بن الحسينعليهالسلام
بيست تا چهل سال بر حسين گريست و هر خوراكى پيشش ميگذاشتند ميگريست تا يكى از چاكرانش گفت يا ابن رسول اللّه ميترسم خود را هلاك كنى فرمود من از درد دل و اندوه خود بخدا شكايت كنم و ميدانم از جانب خدا آنچه شما ندانيد من هر وقت بياد قتلگاه فرزندان فاطمه افتم گريه مرا ميگيرد.
٦- ابى عماره شعر خوان گويد: امام ششم بمن فرمود اى ابا عماره در باره حسين براى من شعرى بخوان خواندم و خواندم و گريست و گريست تا خانه پر از گريه شد فرمود اى ابا عماره هر كه نوحه اى براى حسين بخواند و پنجاه كس را بگرياند مستحق بهشت است و هر كه نوحه اى بخواند و سى كس را بگرياند مستحق بهشت است و هر كس بخواند و بيست كس را بگرياند مستحق بهشت است و ده كس را هم كه بگرياند مستحق بهشت است و يكى را هم كه بگرياند مستحق بهشت است و نوحه بخواند و خود هم بگريد مستحق بهشت است و تباكى هم كند مستحق بهشت است
٧- داود بن كثير رقى گويد: خدمت امام ششم بودم آب خواست و چون نوشيد گريست و چشمش غرق اشك شد سپس فرمود اى داود خدا قاتل حسينعليهالسلام
را لعنت كند چه اندازه ياد حسين زندگى را ناگوار كند من آب سردى ننوشم جز آنكه ياد حسين كنم بنده اى نيست كه آب نوشد و ياد حسين كند و قاتلش را لعنت كند جز آنكه خدا صد هزار حسنه براى او بنويسد و صد هزار گناه از او محو كند و صد هزار درجه براى او بالا برد و گويا صد هزار بنده آزاد كرده و روز قيامت با رخسار درخشان محشور گردد.
٨- هارون بن خارجه گويد از امام پنجم شنيدم ميفرمود خدا به قبر حسينعليهالسلام
چهار هزار فرشته موكل كرده است ژوليده و خاك آلود كه تا روز قيامت باو گريه كنند و هر كه با معرفت بحقش او را زيارت كند مشايعتش كنند تا او را به وطنش برسانند و اگر بيمار شد عيادتش كنند صبح و پسين و اگر مرد سر جنازه اش آيند و برايش تا روز قيامت آمرزش خواهند
٩- امام هفتم فرمود : هر كه قبر حسينعليهالسلام
را زيارت كند با معرفت بحق او خدا گناهان گذشته و آينده اش را بيامرزد.
١٠- امام پنجم فرمود : دستور دهيد شيعيان ما را بزيارت حسينعليهالسلام
زيرا زيارتش دفع كند زير آوار ماندن و غرق شدن و سوختن و درنده خوارگى را و زيارت او لازمست بر هر كه براى حسينعليهالسلام
معترف بامامت باشد از طرف خداى عز و جل
١١- بشير دهان گويد: به امام ششم گفتم بسا باشد حج از من فوت شود و نزد قبر حسينعليهالسلام
عرفه را بگذرانم فرمود احسنت اى بشير هر مؤمنى نزد قبر حسينعليهالسلام
آيد با معرفت بحق او در غير روز عيد نوشته شود برايش بيست حج و بيست عمره تمام و مقبول و بيست جهاد با پيغمبر مرسل يا امام عادل دارد و هر كه روز عيد زيارتش كند ثواب صد حج و صد عمره و صد غزوه با پيغمبر يا امام عادل دارد و هر كه در عرفه بزيارتش آيد بامعرفت بحقش نوشته شود برايش هزار حج و هزار عمره تمام و پذيرفته و هزار جهاد به همراه پيغمبر مرسل يا امام عادل گويد عرضكردم چگونه ثواب موقف عرفات را ببرم ، با خشم بمن نگاه كرد و فرمود براستى مؤمنى كه عرفه بزيارت قبر حسين آيد و از فرات غسل كند و به آن رو كند خداى عز و جل به هر گامى ثواب يك حج با تمام مناسكش براى او بنويسد و همين دانم كه يك جهاد هم اضافه كرد.
١٢- ابن ابى نعيم گويد: نزد ابن عمر بودم كه مردى از خون پشه از وى پرسيد گفت تو از كجائى زاى ؟ گفت از اهل عراق گفت باين مرد بنگريد كه از خون پشه از من سؤ ال ميكند و همانها پسر رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
را كشتند كه من از رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
شنيدم ميفرمود اين دو ريحانه منند، يعنى حسن و حسينعليهالسلام
.
١٣- محمد بن مسلم گويد: از امام صادق از خاتم حسين بن على پرسيدم كه بدست كى افتاد و باو ياد آور شدم كه من شنيدم در ضمن اموال ديگر بغارت رفته فرمود چنين نيست كه گمان برده اند حسينعليهالسلام
به پسرش على بن الحسين وصيت كرد و خاتم خود را در انگشت او نمود و كار امامت را باو وا گذاشت چنانچه رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
با امير المؤمنين كرد و او با حسن نمود و حسن با حسين سپس اين خاتم پس از پدر به پدرم رسيد و از او بمن رسيده و نزد منست و من هر جمعه بدست كنم و در آن نماز كنم محمد بن مسلم گويد روز جمعه نزد او رفتم و نماز ميخواند و چون از نمازش فارغ شد دست بسوى من دراز كرد و در انگشتش خاتمى ديدم كه نقش آن لا إِلهَ إِلَّا اللّهُ عده للقاء اللّه بود، فرمود اين خاتم جدم ابى عبد اللّه الحسين است
١٤- پيغمبر هر سپيده دم بر در خانه على و فاطمه ميايستاد و ميفرمود : حمد از آن خداى محسن و نيكوئى كن و فضيلت بخشى كه به نعمت خود اعمال صالحه را تمام كرده سميع است و سامع بحمد خدا و نعمت او و حسن آزمايش او بر ما، پناه برم بخدا از دوزخ پناه برم بخدا از بامداد دوزخ پناه برم بخدا از شام دوزخ رحمت بر شما اهل بيت همانا خدا خواسته پليدى را از شما ببرد اى اهل بيت و بخوبى شما را پاكيزه كند. اين اخبار بطور اضافه پس از مجلس بيست و هشتم ذكر شده
١٥- محمد بن قاسم نوفلى گويد: بامام ششمعليهالسلام
گفتم بسامؤمن خوابى بيند و همان طور واقع شود و بسا خوابى بيند و اثرى ندارد؟ فرمود چون مؤمن بخوابد از روحش حركتى تا آسمان بكشد و هر چه را روح مؤمن در آسمان كه محل تقدير و تدبير است بيند حق است و هر چه را در زمين بيند اضغاث و احلام است باو گفتم روح مؤ من به آسمان بالا رود؟ گفت آرى گفتم تا آنجا كه چيزى از آن در تنش نماند؟ فرمود نه اگر همه برود كه ميميرد گفتم چگونه ميرود؟ فرمود آفتاب را نديدى كه بر جاى خود در آسمان است و تابش و پرتوش در زمين است همچنين روح اصلش در تن است و حركتش كشيده شود.
١٦- امام پنجم فرمود : بندگان خدا چون بخوابند روحشان به آسمان برود هر چه را روح در آسمان بيند حق است و آنچه را در هوا بيند بيهوده باشد حالا ارواح لشكرى باشند گسيل شده آنها كه با هم الفتى دارند آشنا گردند و آنها كه با هم ناشناس در آيند مخالفت ورزند روحها در آسمان آشنا شوند و بد بينى كنند اگر در آسمان با هم آشنا شدند در زمين هم آشنا باشند و اگر در آسمان با هم بدبين شدند در زمين هم بدبين گردند.
١٧- علىعليهالسلام
فرمود : از رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
پرسيدم مردى خواب مى بيند بسا حق است و بسا باطل رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
فرمود اى على هر بنده اى بخوابد روحش بسوى پروردگار برآيد هر چه را نزد پروردگار بيند حق است و چون خداى عزيز جبار دستور دهد روح به تن برگردد در ميان آسمان و زمين سير كند و آنچه را در راه بيند بيهوده و باطل است ابو بصير گويد شنيدم امام پنجم مى فرمود ابليس دسته شيطانى دارد بنام هزع كه هر شب ميان مشرق و مغرب را پر كنند و بخواب مردم آيند و به وسيله آنان مردم خواب پريشان بينند.
١٨- احمد بن عبد اللّه فروى از پدرش نقل كرده كه گفت : بر فضل بن ربيع وارد شدم و بر پشت بامى نشسته بود بمن گفت نزديك بيا نزديك رفتم تا برابرش رسيدم گفت سر در اين خانه بكش سر كشيدم گفت چه بينى ؟ گفتم جامه اى روى زمين افتاده گفت خوب نگاه كن من تامل كردم و نگاه كردم گفتم مردى در سجده است ، گفت او را ميشناسى ؟ گفتم نه گفت او مولا و آقاى تو است گفتم مولايم كيست ؟ گفت خود را به نادانى ميزنى ، گفتم نه من مولائى ندارم گفت اين أ بو الحسن موسى بن جعفر است من شب و روز از او بازرسى ميكنم هر وقتى او را به همين حال مينگرم او نماز صبح را ميخواند و ساعتى تعقيب ميگويد دنبال نمازش تا آفتاب ميزند سپس به سجده ميرود و در سجده است تا زوال شمس و كسى را پاينده زوال كرده نميدانم چه وقت غلام ميگويد ظهر شد كه از جا ميجهد و مشغول نماز مى شود بدون تجديد وضوء از اينجا ميدانم كه در سجده خود نه خواب رفته و نه بيهوش شده به همين حال است تا نماز عصر ميخواند و به سجده مى رود و ميماند تا غروب آفتاب و آفتاب كه غروب كرد ميجهد و بدون تجديد وضوء نماز مغرب ميخواند و به تعقيب و نماز ميگذراند تا نماز عشاء را ميخواند و پس از آن با كبابى كه برايش مى آورند افطار ميكند و تجديد وضوء ميكند و به سجده ميرود و سر بر ميدارد و خواب سبكى ميكند و بر ميخيزد و تجديد وضوء ميكند و بر پا مى شود در دل شب نماز ميخواند تا سپيده بدمد و نميدانم چه وقت غلام اعلام طلوع فجر ميكند كه او براى نماز از جا ميجهد از وقتى او را بمن تحويل دادند همين شيوه را دارد گفتم از خدا بترس و باو آزارى مرسان كه باعث زوال نعمت از تو گردد تو ميدانى كسى به يكى از آنها بدى نكرده جز آنكه نعمت از دستش رفته گفت بارها بمن دستور كشتن او را دادند و نپذيرفتم و اعلام كردم كه اگر هم مرا بكشند او را نكشم پس از آن او را تحويل فضل بن يحيى برمكى دادند و مدتى هم نزد او زندانى بود و فضل بن ربيع هر شب خوراكى براى او ميفرستاد و نميگذاشت از جاى ديگر براى او ببرند و او هم افطار و خوراكى جز آن مائده نداشت تا سه شبانه روز بر اين منوال گذشت و چون شب چهارم خوراك فضل بن يحيى را براى او آوردند دست به آسمان برداشت و عرضكرد خدايا تو ميدانى كه اگر پيش از اين چنين غذائى ميخوردم بمرگ خود كمك كرده بودم گويد خورد او بيمار شد و چون فردا پزشك بالينش فرستادند تا از دردش بپرسد در جواب پزشك تغافل كرد و چون باو اصرار كرد كف دست خود را بلند كرد و به پزشك نمود و فرمود درد من اينست و در وسط كف او سبزى بود كه نشانه زهرى بود كه باو داده بودند گفت پزشك برگشت و گفت خدا داناتر است بدان چه با او كرديد سپس وفات كرد.
١٩- على بن يقطين گويد: رشيد مردى خواست كه امر امامت ابى الحسن موسى بن جعفر را بوسيله او باطل كند و او را خاموش سازد و در مجلس شرمنده كند يك مرد افسونگرى را براى او آوردند و چون سفره گستردند نيرنگى باخت با قرصه هاى نان كه خادم ابى الحسن هر وقت ميخواست گرده نانى بردارد از جلو دستش ميپريد هارون از خنده و شادى از جا پريده بود براى اين موضوع درنگى نشد كه امام هفتم سربلند كرد و بصورت شيرى كه بر يكى از پرده ها بود فرمود اى شير خدا بگير دشمن خدا را گويد آن صورت جست و چون بزرگترين درنده آن جادوگر را بلعيد هرون و همدستانش غش كردند و برو افتادند و از ترس و هراس خرد آنها پريد و چون بهوش آمدند پس از مدتى هارون بامام گفت بحق خودم بر تو خواهش دارم كه از اين صورت بخواهى آن مرد را برگرداند فرمود اگر عصاى موسى آنچه را بلعيد رد كرد از رشته ها و چوب دستى هاى جادوگران اين صورت هم آنچه بلعيده رد ميكند و اين معجزه مؤ ثرترين وسيله كشتن آن حضرت گرديد. ٢٠- حسن بن محمد بن بشار گويد: مردى از اهالى قطعية الربيع از عامه كه مقبول القول بود گفت من برخى از اهل فضل خاندان پيغمبر را ديدم و چون او (موسى بن جعفر) در عبادت و فضل هرگز نديدم گفتم كه را گوئى و چگونه او را ديدى ؟ گفت در دوران سندى بن شاهك ما هشتاد تن از معتمدان را جمع كردند و نزد موسى بن جعفر بردند سندى بما گفت اى آقايان شما ملاحظه كنيد باين مرد آسيبى رسيده زيرا مردم معتقدند باو بد كردارى شده و در اين باب مبالغه كنند، اين منزل او است و اين بستر راحت و سختى باو نشده و امير المؤمنين قصد سوئى با او ندارد و در همه امورش راحت است از او بپرسيد گويد ما مقصودى نداشتيم جز ملاحظه زيبائى و فضل و سيماى او آن حضرت گفت آنچه از بابت توسعه در منزل و امور ديگر گويد درست است جز اينكه من بشما عده اطلاع مى دهم كه در نه دانه خرما بمن زهر داده اند و من فردا سبز رنگ ميشوم و بعد از فردا وفات ميكنم گويد به سندى بن شاهك نگاه كردم كه بخود لرزيد و مضطرب شد چون شاخه خرما- حسن راوى حديث گويد اين مرد از خيار عامه بود و شيخى راستگو و مقبول القول بود و ثقه و موثق جدا در پيش مردم
٢١- ثابت بن دينار گويد: از امام چهارم پرسيدم از خداى جل جلاله كه آيا مكان دارد؟ فرمود خدا از آن برتر است ، گفتم پس چرا پيغمبرش را به آسمان برد؟ فرمود تا ملكوت آسمان و آنچه از عجايب و بدايع آفرينش وى در آنست بوى بنمايد گفتم گفتار خداى عز و جل (سوره النجم) كه نزديك شد و آويخت تا باندازه دو سر کمان بود يا نزديكتر چه معنى دارد؟ فرمود مقصود از آن رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
است كه نزديك پرده هاى نور شد و ملكوت آسمان ها را ديد و سپس آويخت در زير پاى خود ملكوت زمين را نگريست تا بنظر آورد كه باندازه فاصله دو سر كمان بزمين نزديك شده و صلى اللّه على نبينا محمد و آله اجمعين