حقيقت گمشده . جلد ۱

حقيقت گمشده .0%

حقيقت گمشده . نویسنده:
گروه: مناظره ها و رديه ها

حقيقت گمشده .

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: شيخ معتصم سيد احمد
گروه: مشاهدات: 7919
دانلود: 2424


توضیحات:

جلد 1 جلد 2
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 38 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 7919 / دانلود: 2424
اندازه اندازه اندازه
حقيقت گمشده .

حقيقت گمشده . جلد 1

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

تذکراین کتاب توسط مؤسسه فرهنگی - اسلامی شبکة الامامین الحسنین عليهما‌السلام بصورت الکترونیکی برای مخاطبین گرامی منتشر شده است.

لازم به ذکر است تصحیح اشتباهات تایپی احتمالی، روی این کتاب انجام گردیده است.

حقيقت گمشده

داستان گرايشم به مذهب اهل بيتعليهم‌السلام

نويسنده : شيخ معتصم سيد احمد

مترجم : سيد محمد رضا مهرى

مقدمه مترجم

بسم الله الرحمن الرحيم

وقتى يك گوهر گران بها ناياب مى شود، انسان تمام همت خود را براى پيدا كردن آن به كار مى گيرد، و هر چه آن گمشده با ارزش تر باشد، سعى براى يافتن آن بيش تر و جدى تر خواهد بود، به خصوص اگر گمشده او عقيده اش ‍ باشد، عقيده اى كه مى تواند او را به نعمت هاى جاودان بهشتى برساند و از خطر عظيم عذاب الهى نجات دهد. اين است نفيس ترين گمشده انسان كه نه تنها از دست او رفته بلكه متاءسفانه از ذهن او نيز محو شده است. انسان براى يافتن يك انگشترى ناچيز چه قدر بى تابى مى كند، ولى افسوس كه به دنبال گمشده حقيقى خود نمى گردد، گمشده اى كه از دست دادنش به معنى از دست دادن زندگى بى پايان آخرت است.

گمشده اى كه در ميان صدها و هزارها دين، مذهب، عقيده و راءى ناپديد گرديده و پيدا كردن آن نياز به همت عالى، كوشش فراوان، مطالعه و بررسى، تفكر و تدبر، و بالاخره مهم تر از همه اينها نياز به هدايت الهى دارد،( مَن يَهْدِ اللَّـهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَمَن يُضْلِلْ فَلَن تَجِدَ لَهُ وَلِيًّا مُّرْشِدًا ) (٢) را كنار گذاشته تا مصداق آيه شريفه:( إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَىٰ أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَىٰ آثَارِهِم مُّقْتَدُونَ ) (٤) است.

از اين جا بود كه قلب حق بين او درهاى نورانى هدايت را يكى پس از ديگرى گشود تا به گمشده خود نائل گشت. آيه تطهير، حديث كسا، آيه مباهله، آيه ولايت و حديث غدير چنان قلب خسته او را شاداب، پر نور، محكم و مطمئن ساخت كه با بصيرتى تيز بين صفحات تاريك تاريخ را ورق زده و مورخين، محدثين و نويسندگان دروغ پرداز و گمراه كننده را رسوا نمود.

او در دو قسمت پايانى كتاب خود، اصل و فروع دين را از ديدگاه هاى مختلف مسلمانان بررسى كرده، خورشيد تابان حقيقت را از پشت ابرهاى تيره آشكار مى سازد.

نويسنده محترم، جناب آقاى شيخ معتصم سيد احمد سفرى طولانى و پر مشقت را پشت سر گذاشت و هنگامى كه به چشمه پر فيض هدايت اهل بيتعليهم‌السلام عصمت و طهارت عليهم الصلاه و السلام رسيد خستگى راه را از ياد برد، زيرا حقيقت گمشده بر خود را در مذهب اهل بيتعليهم‌السلام پيدا كرد.

اينك اين اثر ارزشمند را به فارسى برگردانده و در دسترس پويندگان حقيقت و علاقمندان اهل بيتعليهم‌السلام قرار مى دهم، اميدوارم مورد توجه حضرت ولى عصر ارواحنا له الفداء قرار گيرد.

محمد رضا مهرى

بسم الله الرحمن الرحيم

( الَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسَالَاتِ اللَّـهِ وَيَخْشَوْنَهُ وَلَا يَخْشَوْنَ أَحَدًا إِلَّا اللَّـهَ وَكَفَىٰ بِاللَّـهِ حَسِيبًا ) (٦) .

اهداء

اهداء به فرزند پايگاه عصمت و تقوى، و جايگاه نزول وحى و هدايت، دخترى كه عظيم ترين فضايل را از خاندان عصمت و طهارت به ارث برده است.

به آن بانوى پاكدامن، مجاهد نستوه، عالمه نصيحت گر، آزاده سربلند، شيرين زن آل ابى طالب، معجزه محمديه، ذخيره حيدريه و وديعه فاطميه.

به آنكه در نهان و آشكار خداى متعال را اطاعت كرد، و با موضع گيرى هاى خود اهل نفاق و فتنه را رسوا ساخت.

به آنكه با صلابت خود ستم گران را به وحشت انداخت، و با قوت قلب خود عقول را به تعجب وا داشت.

هموكه در شجاعت مانند پدرش على بود، و در عظمت و بلاغت مثل مادرش زهرا بود.

به سلاله ياسين كه منسوب به خاندان نبوت و امامت بوده و نشان شرافت، عزت و كرامت را از اجداد گرامش به ارث برده است.

به قهرمان كربلا، عقيله بنى هاشم، سيده و مولاى زنان آزاده، يعنى حضرت زينبعليها‌السلام .

فصل اول : برگزيده اى از زندگى ام

ايام كودكى

كودكى بودم در آغاز زندگى، علاقه فراوانى به دين داشتم، فطرتم مرا وادار مى كرد نسبت به دين متعهد باشم، تصورى كه در ذهن خود از آينده ام داشتم، از محدوده تدين خارج نمى شد، در خيال پردازى هايم، خود را يك قهرمان و يك مجاهد اسلامى مى ديدم كه از حريم دين دفاع كرده و عزت و سربلندى را براى اسلام باز گردانده ام، هنوز مراحل اول تحصيل در مدارس ‍ كلاسيك را نگذارنده بودم و لذا فكرم كوتاه و اطلاعاتم از تاريخ و تمدن مسلمان محدود بود و تنها چند داستان از زندگى رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و جنگ هاى ايشان با كفار و قدرى نيز از رشادت ها و شجاعت هاى امام علىعليه‌السلام مى دانستم... بعد از مطالعه تاريخ دولت مهدى در سودان، تحت، تأثير شخصيت (عثمان دقنه) يكى از سرداران ارتش مهدى در سودان قرار گرفتم، هنگامى كه دبير تاريخ ما از بى باكى او در جهاد و عظمت شخصيتش در جنگ ميان كوهها و دره ها سخن مى گفت شگفت زده مى شدم... و بدين ترتيب دل به او بستم و تمام آرزويم اين بود كه مانند او شوم، با عقل كوچك خود مى انديشيدم كه چگونه به اين هدف برسم و تنها راهى كه به ذهنم مى رسيد اين بود كه در آينده فارغ التحصيل دانشكده افسرى باشم تا بتوانم انواع آموزش هاى جنگى را ديده و با اسلحه آشنا شوم و با همين اميد سال هايى از عمرم را گذراندم... تا آنكه به دبيرستان رفتم، در آنجا به ديبرستان رفتم، در آنجا افكارم بازتر و اطلاعاتم بيشتر شد و با فرماندهان آزديخواهى در جهان اسلام همچون عبد الرحمن كواكبى، سنوسى، عمر مختار و همچنين جمال الدين افغانى آشنا شدم. آن انديشمند انقلابى كه از افغانستان بپاخاست و به پايتخت هاى كشورهاى اسلامى و غير اسلامى سفر كرد تا انديشه هاى حياتبخش را در تمام زمينه هاى عقب ماندگى در جهان اسلام و راههاى اصلاح آن منتشر كند.

آنچه توجه مرا جلب كرد، روشى كه بر اساس حكمت بنا شده و بدون حمل اسلحه فرهنگ را منتشر و به امت اسلامى رشد فكرى مى داد.

من معتقد بودم هر كه بخواهد جهاد كند و از مسلمين دفاع نمايد بايد شمشير به دست بگيرد و وارد جنگ مسلحانه شود، ولى روش او كاملا با تصوارت من مغايرت داشت، روش سخن و فرهنگ آگاهانه در تفكر مذهبى من تازگى داشت، ولى باز هم نمى توانستم به آسانى از آنچه افكار و آرزوهاى خود را بر آن بنا نهاده بودم دست بكشم، هر چند كشف كرده بودم كه مشكل امت، مشكل نداشتن يك فرهنگ و آگاه است، زيرا اين فرهنگ است كه مى تواند مسئوليت هر فردى را براى او مشخص كند و جمال الدين جهان را دور زد، نور و بركت خود را منتشر و انديشه و فرهنگ را پخش كرد و مسلمانان افكار او را با جان و دل پذيرفته، زيرا انديشه هاى او مشكلات آنها را حل كرده و با واقعيت هاى زندگى ايشان در تماس بود. بدين جهت نيروهاى استعمارگر و كينه تو به وحشت افتادند و «عروه الوثقى»(٨) گفت: وقتى رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در غدير خم بود، مردم را زد تا اجتماع كردند، سپس دست علىعليه‌السلام را گرفت: من كنت مولاه فعلى مولاه هر كس من مولاى او هستم، على نيز مولاى او است، اين خبر در همه جا پخش شد، وقتى حارث بن نعمان فهرى آن را شنيد شتر خود را سوار شده نزد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رفت، از مركب پائين آمده و گفت: اى محمد، ما را درباره خدا امر كردى تا شهادت دهيم به اينكه «لا اله الا الله» (خدايى جز الله نيست) و اينكه تو فرستاده او هستى، و ما از تو پذيرفتيم، امر كردى پنج بار نماز گذاريم، پذيرفتيم، ، امر به زكات كردى و ما قبول كرديم، امر كردى ماه رمضان را روزه بگيريم ما نيز پذيرفتيم. و امر به حج نمودى و ما قبول كرديم، ولى به اينها اكتفا نكردى و دست پسر عمويت را بالا بردى تا او را رهبر ما قرار دهى و گفتى: هر كه من مولاى او هستم على مولاى او است، آيا اين كار از تو بود يا خدا؟

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گفت: والله لا الا هو، ان هذا من الله عزوجل، (قسم به خدايى كه جز او خدايى نيست، اين امر از جانب خداوند است).

حارث رو برگرداند و بطرف مركبش حركت کرد و گفت: خدايا، اگر آنچه محمد مى گويد حق است پس باران سنگ از آسمان بر ما ببار يا عذابى دردناك بر ما نازل كن، حارث به مركبش نرسيده بود كه، سنگى بر سر او فرود آمد و از پشت او خارج شد، پس از آن اين آيه نازل شد:( سَأَلَ سَائِلٌ بِعَذَابٍ وَاقِعٍ﴿ ١ ﴾لِّلْكَافِرِينَ لَيْسَ لَهُ دَافِعٌ مِّنَ اللَّـهِ ذِي الْمَعَارِجِ )

در روستايمان

روستاى ما (ندى) از روستاهاى كوچك شمال سودان و بر كرانه رود نيل است و اكثر ساكنين آن از قبيله (رباطاب) اند، قبيله اى كه معروف به هوش‍ زياد و سرعت انتقال در فهم بودند، زندگى مردم روستا با نگهدارى درختان خرما و كشت محصولات فصل تاءمين مى شود.

وهابى ها از خوش قلبى مردم روستا سوء استفاده كرده، افكار وهابيت را در ميان آنها منتشر نمودند، و با استفاده از سخنرانى ها و جلساتى كه برگزار مى كردند توانستند به طور مستقيم بر عقل و انديشه مردم اثر بگذارند، من در ابتدا سكوت را انتخاب كردم، و وقت خود را با مطالعه و تحقيق و گاها دعوت از فاميل و نزديكان به سوى مذهب اءهل بيتعليه‌السلام مى گذراندم. و با برادر خود بحث و جدل زيادى داشتم، تا جائى كه ديگر حاضر به خواندن كتابهاى شيعه نبود و مرا تهديد كرد كه كتابها را خواهد سوزاند، ولى پس از گفتگوى زياد توانستم او را تحت تأثير قرار دهم و او شروع كرد به خواندن كتابهايى مانند (اهل بيتعليهم‌السلام قياده ربانيه، المراجعات، معالم المدرستين) تا آنكه خداوند او را به نور اهل بيتعليهم‌السلام هدايت كرد و تشيع خود را اعلام نمود، بقيه افراد خانواده نيز غالبا ابراز خشنودى و تاءييد مى نمودند.

بدين ترتيب موضع من در روستا پخش شد و شروع كردم مذهب اهل بيتعليهم‌السلام را بر مردم روستا مطرح نمودن؛ اينجا بود كه خشم وهابيت شعله ور شد، و مبلغين آنها به خشم آمدند، و تمام سخنرانى هاى آنان در هر مناسبتى كه برگزار مى شد پر از توهين و ناسزا نسبت به شيعه و تهمت به آنها شده بود. بعضى ها متعرض من نيز مى شدند، ولى من در تمام اين موارد با صبر و گذشت مقابله مى نمودم.

مناظره با شيخ وهابى

مناظره اى ميان من و بزرگ آنها شيخ احمد الامين برگزار شد، از او خواستم با تعقل سخن بگويد و از بد زبانى و تهاجم بى معنى خوددارى كند، تا آنكه پيمانه صبرم پر شد و تعصب و لجاجت آنها زياد شد؛ به مسجد آنها رفتم، نماز ظهر را با او خواندم، پس از فراغت از نماز، به او گفتم: در طول اين مدت،كه شيعه را ناسزا گفته و در بلندگوها تكفير كرده ايد، آيا متعرض شما شده ام؟!

گفت: خير

گفتم: آيا مى دانى چرا؟

گفت: نمى دانم

گفتم: سخن تو تهاجم جاهلانه است، و به شخص من متعرض شده اى، ولذا ترسيدم اگر اعتراض كنم، دفاع از شخص باشد و نه دفاع از حق، اما اكنون از تو مى خواهم يك مناظره علمى و منطقى در حضور جمع با من داشته باشى، تا حق بر ملا شود.

گفت: من مانعى ندارم

گفتم: پس محورهاى بحث را مشخص كن.

گفت: تحريف قرآن و عدالت صحابه.

گفتم: بسيار خوب، ولى دو مطلب ضرورى وجود دارد كه بايد مورد بحث واقع شود، و آن دو مطلب درباره صفات خدا و نبوت در اعتقاد و روايات شما است.

گفت: خير

گفتم: چرا؟

گفت: من محور بحث را تعيين مى كنم، اما اگر از تو تقاضاى مناظره كردم، تو حق دارى محورهاى بحث را تعيين كنى.

گفتم: اشكالى ندارد، قرار ما كى باشد؟

گفت: امروز، بعد از نماز مغرب... او خيال مى كرد با تعيين وقت نزديك مرا خواهد ترساند، ولى من با خوشحالى قبول كرده و از مسجد خارج شدم.

پس از نماز مغرب مناظره شروع شد. شيخ آنها احمد الامين سخن را طبق عادت خود حمله بر شيعه شروع كرد، او شيعه را به تحريف قرآن متهم مى كرد و كتاب (الخطوط العريضه نوشته محب الدين) را نيز در دست داشت، سخن او كه تمام شد، من شروع كردم و تمام اتهاماتى را كه به دروغ عليه شيعه گفته بود به طور مفصل رد كردم، و شيعه را كاملا از عقيده تحريف قرآن تبرئه نمودم و سپس مانند قول حضرت عيسىعليه‌السلام به او گفتم: (كاهى را در چشم ديگران مى بينيد ولى قطعه چوب را در چشم خود نمى بينيد)، زيرا روايتهايى كه در كتابهاى حديثى اهل سنت است به وضوع قرآن را متهم به تحريف مى كند، بنابراين اهل سنت به وضوح قرآن را متهم به تحريف مى كند، بنابراين اهل سنت نزديكتر به اين اتهام اند از شيعه، و در اين زمينه حدود بيست روايت با ذكر مرجع و شماره صفحه، از صحيح بخارى، مسلم، مسند احمد و الاتقان فى علوم القرآن سيوطى نقل كردم، به عنوان مثال:

امام احمد بن حنبل در مسند خود از ابى بن كعب نقل مى كند كه پرسيد: سوره احزاب چند آيه دارد؟ گفت: هفتاد و چند آيه، گفت: آن سوره را نزد پيامبرعليه‌السلام خواندم، آيات آن به اندازه سوره بقره يا بيش از آن بود، و آيه رجم نيز در آن است.(١١) . «مبادا از پدران خود روى بگردانيد، زيرا اين كفر است كه از پدران خود روى بگردانيد»(١٣) ، «اى كسانى كه ايمان آورده ايد، چرا چيزى را مى گوئيد كه خود انجام نخواهيد داد، و در نتيجه شهادتى بر عهده شما نوشته مى شود كه در روز قيامت از شما درباره آن سؤال خواهد شد».(١٥) ، «كفار گفتند براى ما كافى است آنچه پدران خود در آن يافته ايم».

٢ - خود را فريب ندهيم و از نفوذ حقايق به عقلمان جلوگيرى نكنيم، اين كار ممكن است بدين صورت باشد كه تمام راههاى منتهى به واقعيتها را بر خويشتن ببنديم، كه در اين صورت انسان متعصب شده و از شنيدن سخنان آگاهى بخش و افكار ديگران، و مطالعه كتاب و امثال آن خوددارى مى نمايد و هيچ گونه تماسى با فرهنگهاى ديگر نخواهد داشت، پس هر تبليغى كه دعوت به عزلت و عدم تحقيق يا تحصيل دانش نمايد، اينگونه تبليغ به هدف برقرارى جهالت و دور كردن مردم از حق است. تأكيد وهابيت بر عدم مطالعه كتب شيعه و عدم همنشينى و بحث با آنها، در واقع روش ضعفا است مبتنى بر منطقى نادرست است. قرآن كريم نيز اين تفكر را رد كرده است:( قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ ) (١٧) ، «هيچ پيامبرى براى آنها نیامد مگر اينكه او را مسخره مى كردند».

٤ - حجابهاى زيادى وجود دارد كه مانع از كشف حقيقت است، پس بايد مواظب آنها باشيم تا آنكه حق واضح تر و روشن تر باشد، و از جمله اين حجابها چنين است:

الف - خود خواهى، كه بدترين مرضى است كه دامنگير انسان مى شود و از آن تمام صفات منفى مانند حسادت، كينه توزى و لجاجت سر چشمه مى گيرند، پس هر گاه انسان افكار و عقايد خود را جز وجود و كيان خويش ‍ بشمارد هر چند كه پر از خرافات باشد، در اينصورت هيچ انتقادى نسبت به آن نمى پذيرد زيرا او تصور مى كند انتقادى نسبت به آن نمى پذيرد زيرا او تصور مى كند انتقاد از آن عقايد، انتقاد از وجود و كيان خود او است، پس بر اساس غريزه دفاع از خود و حب نفس، با تمام قدرت و بدون فهم و آگاهى از آن عقيده دفاع مى كند و ممكن است انسان نسبت به تفكرى ابراز تعصب كند زيرا كه براى او سودى داشته و يا از ضرورى جلوگيرى مى كند، و لذا انسان خود را هم رنگ آن ساخته و از آن دفاع مى كند و هر فكر ديگرى را رد مى كند هر چند حقيقت آن كاملا آشكار باشد، و احيانا انسان تفكرى را دوست مى دارد براى آنكه با خواسته هاى او يا خواسته هاى جامعه اش ‍ سازگار است، پس انسان از آن عقيده دست بر نمى دارد.!

ب - علاقه به نياكان، بدون تفكر و انديشه كه انسان را وادار به تقليد از آنها كند، پس به بهانه احترام آنها يا ترس از سركشى نسبت به آنان به علاوه تأثير وراثت و تربيت، انسان به طور كامل تسليم انديشه ها و عقايد آنها مى گردد، و اين از بزرگترين حجاب هايى است كه مانع از كشف حقيقت توسط انسان مى شوند.

ج - علاقه به گذشتگان، نگاه با قداست نسبت به علماى گذشته و بزرگان انسان را وادار مى كند به طور كامل از آنان تقليد و بر افكار آنها تكيه نمايد، ولى تسليم چنين تقليدى موجب انحراف از حق است، زيرا خداوند عقل آنها را حجت بر ما قرار نداده است، بلكه عقل هر انسان حجت بر او است، پس احترام ما نسبت به آنها نبايد مانع از بررسى افكار آنها و دقت در آن باشد، تا اينكه مصداق آيه شريفه:( وَقَالُوا رَبَّنَا إِنَّا أَطَعْنَا سَادَتَنَا وَكُبَرَاءَنَا فَأَضَلُّونَا السَّبِيلَا ) (١٩)

فصل دوم : پرده برداشته شد

هنگامى كه متمايل به افكار وهابيت بودم دو حديث از مهمترين دلايلى بودند كه به آنها تكيه مى كردم، يكى اينكه: عليكم بسنتى و سنه الخلفاء الراشيدين من بعدى، تمسكوا بها و عضوا عليها بالنواجذ(٢١) ، (من چيزى را پس از خود باقى گذاشته ام كه اگر از آن پيروى كنيد گمراه نخواهيد شد؛ كتاب خدا و سنت من) من اين دو حديث را حفظ كردم، كه علماى وهابيت آنها را در كتاب ها و سخنرانى هاى خود بسيار تكرار مى كنند، و هيچ گاه به نظرم نرسيد كه به ماخذ اصلى اين دو حديث در كتابهاى حديثى رجوع كنم، و چنان با اين مساءله عجيب نيست زيرا اين دو حديث در واقع پايه اوليه اى است كه تفكر سنى بر آن استوار شده است، و به خصوص تفكر وهابى كه اين دو حديث را بسيار جدى گرفته است... و لذا اصلا كوچكترين شكى درباره صحبت آنها، به ذهن من خطور نكرد زيرا اين دو حديث پايگاهى بود كه از آن خود را وابسته به مذهب سنى مى ديدم، و شك در آنها به معنى شك در اساس وابستگى من بود.

اگر درباره اين تفكر كه مرا به اشتباه انداخته بود تحقيق شود مشخص‍ مى گردد كه نه ساخته شده زمان ما و نه ساخته تفكر سنى است، بلكه اين نتيجه توطئه اى حساب شده است كه جهت مخدوش كردن حقائق و مقابله با خط اهل بيتعليهم‌السلام ، خطى كه نشان دهنده اسلام در زيباترين شكل مكتب هاى فكرى بر اساس اين توطئه ناجوانمردانه بنا شده است، و عقايد آن را پذيرفته اند گويا كه از طرف خداوند نازل شده است. اين تفكر را منتشر كرده و با تمام راهها و روشها از آن دفاع نمودند.

وهابيت نيز چيزى جز يك مثال روشن از قربانيان اين توطئه نيست، توطئه اى كه امت اسلامى را در پرتگاه عميق تشتت، اختلاف و چندگانگى انداخته است.

مادر هر فصل از فصول اين كتاب سعى داريم اندكى از اين توطئه را فاش ‍ سازيم.

چنآنچه هم اكنون به دنبال آن هستيم همان دو حديثى است كه به عنوان اولين برنامه براى تحريف دين و منحرف كردن مسير رسالت و دور شدن مسلمين از حديث واقعى رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به شمار مى روند، كه واقعيت حديث نبوى اينگونه است انى تارك فيكم الثقلين ما ان تمسكم تهما لن تضلوا بعدى ابدا، كتاب الله و عترى اهل بيتعليهم‌السلام ۲ حقيقت گمشده

حديث «... عليكم...» فريبى آشكار

عليكم بسنتى و سنه الخلفاء الراشدين المهديين من بعدى، تمسكوا بها و عضوا عليها بالنواجذ(٢٤)

هيچ يك از روات اين حديث نزد علما جرح و تعديل خالى از ضعف و اشكال نيستند، و هر كس شرح حال آنها را دنبال كند، به خوبى متوجه اين مساءله مى شود، ولى در اين مختصر مجال توضيح درباره هر يك از روات اين حديث از راههاى مختلف سند آن، و نقل آراء عماء جرح و تعديل درباره آنها نيست، ولذا اكتفا مى كنم به تضعيف يك يا دو رواى از هر سند آن، و همين كافى است براى تضعيف آن اسناد، همانگونه كه علماى جرح و تعديل نيز بر اين امر متفق اند، زيرا احتمال مى رود يك راوى ضعيف اين روايت را جعل كرده باشد.

روايت ترمذى:

ترمذى اين حديث را از بغية بن الوليد نقل كرده است، و اينك نظر علماى جرح و تعديل را درباره او بازگو مى كنم: ابن الجوزى درباره او به عنوان راوى يك حديث مى گويد: گفتيم كه بغية بن الوليد از افراد ضعيف يا مجهول روايت مى كرده و چه بسا نام آنها را حذف كرده و تنها نام كسانى را ببرد كه آن ضعفاء يا مجهولين از آنها براى او نقل حديث كرده اند(٢٦) و همچنين گفته است: «بغيه عيب پوشى مى كند، از افراد ضعيف نقل مى نمايد و اصحاب او حديث را درست منتقل نمى كنند، بلكه ضعفاء را از ميان روات حديث مى نمايند».(٢٨) .

و غير از اين سخنان حفاظ و علماى جرح و تعديل زياد است كه ما به آنچه نقل كرديم اكتفا مى كنيم.

سند حديث نزد ابى داود:

وليد بن مسلم: اين خبر را از ثور الناصبى نقل كرده است، ابن حجر عسقلانى مى گويد: «جد او در ركاب معاويه بود كه ضربه خورده و كشته شد، و لذا هر گاه ثور نام على را مى شنيد مى گفت: دوست ندارم كسى را كه جد مرا كشته است».(٣٠)

عبد الله بن احمد بن حنبل مى گويد: «از پدرم درباره او سؤال شد، گفت: «بسيار حديث را بدون سند به پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نسبت مى دهد»(٣٢) ، و او خبر را از يحيى روايت كرده كه ابن قطان وى را مجهول مى داند(٣٤) .

اما در سند سوم از روايت ابن ماجه:

عبدالملك بن صباح خبر را از ثور (ناصبى) روايت كرده كه ميزان الاعتدال درباره او مى گويد: «او متهم به دزدى در حديث است»(٣٦) و مسند احمد است. همچنين در روايت آمده است كه از «پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اجازه خواستند كه احاديث ايشان را بنويسند، ايشان اجازه نفرمودند»(٣٨)

يحيى بن جعده نقل كرده است كه عمر بن خطاب مى خواست سنت را بنويسد، سپس به نظرش رسيد كه چنين كارى نكند، به ولايتها نيز نوشت كه هر كس چيزى از اين قبيل داد، از بين ببرد.(٤٠) .

تاريخ سخن خليفه را به ابوذر از ياد نبرده است، عبدالله بن مسعود و ابو الدرداء: «اين چه حديثى است كه از محمد پخش ‍ مى كنيد؟!»(٤٢) به نقل از قاسم روايت كرده است.

اما دليلى كه عمر براى مصادره سنت آورده است، دليلى است كه هيچ جاهلى آن را نمى پذيرد چه رسد به عالم، زيرا مى گويد: «قرآن را تنها نگه داريد و روايت را كنار گذاريد»، در حاليكه خود قرآن تأكيد دارد بر اينكه دلالت و حجيت او كامل نمى شود مگر با سنت، زيرا سنت براى قرآن توضيح دهنده، شارح مخصص، تعيين كننده حدود و قيود و امثال آن است، خداوند مى فرمايد:( وَأَنزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَلَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ ) (٤٤) ، «هرگز صاحب شما (پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منحرف نشده و راه را گم نكرده است، و هرگز از روى هواى نفس سخن نمى گويد، آنچه او آورده است چيزى نيست جز وحى كه به او القا شده است.

پس فايده وحى چيست اگر ما دستور داريم كه آن را كتمان كرده يا بسوزانيم، و اين سنتى كه معتقد به ضرورت پيروى از آن هستيد، دستخوش زنجيره اى از توطئه ها شروع شد. او در ايام خلافتش پانصد حديث از رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را كه نوشته بود سوزاند(٤٦) .

عمر در ايام خلافتش به دور دست ترين نقاط نوشت كه هر كس حديثى را يادداشت كرده آن را از بين ببرد(٤٨) .

معاويه بن ابى سفيان نيز اين روش را ادامه داده مى گويد: «اى مردم، از نقل احاديث از رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خود دارى كنيد، و اگر حديثى را بازگو مى كنيد، پس حديثى را بگوئيد كه در عهد عمر نقل شده باشد»(٥٠) .

آن هدفى كه مانع از آوردن استخوان و جوهر براى رسول الله شد تا براى آنها چيزى بنويسد كه آنان را از گمراهى نگه مى دارد، همان هدفى است كه آنها را منع كرد از جمع كردن احاديث و نوشتن آنها.

پس بر چه اساسى گفته مى شود كه: (از سنت من پيروى كنيد) در حالى كه نه صحابه از آن پيروى كردند و نه خلفا بلكه درست عكس آن را گفتند، همانگونه كه ذهبى در (تذكره الحفاظ) مى گويد: صديق (ابوبكر) پس از وفات پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مردم را جمع كرد و گفت: شما احاديثى از رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نقل مى كنيد كه خود در آن اختلاف داريد، و مردمى كه پس از شما مى آيند بيش از شما اختلاف در آن خواهند داشت، پس حديثى از رسول الله نقل نكنيد و هر كه شما بگوئيد: بين ما و شما كتاب الله قرار دارد، پس حلال آن را حلال و حرام آن را حرام بدانيد(٥٢) . و امت اجماع دارند بر اين كه سنت نه در زمان پيامبر و نه در زمان خلفاء تدوين نشده است، بلكه نوشتن آن پس از يك قرن و نيم از وفات رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آغاز شده است. پس بر چه اساسى گفته مى شود (بر شما باد سنت من...).