حقيقت گمشده . جلد ۱

حقيقت گمشده .0%

حقيقت گمشده . نویسنده:
گروه: مناظره ها و رديه ها

حقيقت گمشده .

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: شيخ معتصم سيد احمد
گروه: مشاهدات: 7903
دانلود: 2422


توضیحات:

جلد 1 جلد 2
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 38 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 7903 / دانلود: 2422
اندازه اندازه اندازه
حقيقت گمشده .

حقيقت گمشده . جلد 1

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

اشكال هايى بر حديث ثقلين

اشكال ابن جوزى(١) ابن جوزى در كتاب (العمل المتناهيه فى الاحاديث الواهيه)(٧٤)

ضمنا بدانيد كه ابن سعد ناصبى است، يعنى از كسانى است كه بشدت با اهل بيتعليهم‌السلام دشمنى مى ورزند، تا جائى كه امام جعفر صادقعليه‌السلام را به عنوان راوى ضعيف دانسته است. بنابراين تاءييد ابن سعد براى عطيه در برابر حريف كافى است.

٦) عطيه از رجال احمد بن حنبل است و واضح است كه احمد روايت نمى كند مگر از فرد مورد اعتماد، و احمد روايت هاى زيادى از او نقل كرده است، پس ادعاى اينكه احمد، عطيه را ضعيف شمرده است دروغ محض ‍ است، تقى سبكى مى گويد: «و احمد خدا او را رحمت كند روايت نمى كرد مگر از فرد مورد اعتماد، مخالفين ما - يعنى ابن تيميه - اين مطلب را به صراحت گفته اند. ابن تيميه در كتابى كه در جواب بكرى پس از ده نوشته از او تاءليف كرده است مى گويد: كسانى از علماء حديث كه قائل به جرح و تعديل اند بر دو نوع اند: بعضى از آنها جز از فرد مورد اعتماد روايت نمى كنند مانند مالك... و احمد بن حنبل... و اين سخن مخالفين ما را بس ‍ است جهت اينكه احمد جز از معتمدين روايت نمى كند و لذا معنى ندارد كه او بر عطيه خدشه اى وارد كند».(٧٦)

٨) ادعاى ابن جوزى بر اينكه يحى بن معين عطيه را تضعيف كرده است نيز مردود است زيرا دورى از ابن معين نقل كرده است كه عطيه مرد صالحى است. حافظ ابن حجر در شرح حال عطيه چنين مى گويد: «دورى از ابن معين نقل كرده است كه او مرد صالحى است» ۵ حقيقت گمشده

رفع اشكال ابن جوزى در تضعيف ابن عبدالقدوس

١) تشكيك ابن جوزى درباره عبدالله بن عبدالقدوس، نيز به دليل تاءييد حافظ محمد بن عيسى از وى مردود است، حافظ مقدسى در شرح حال عبدالله نامبرده، مى گويد: «ابن عدى از محمد بن عيسى نقل كرده، مى گويد كه او مورد اعتماد است»(٧٩)

٣) هيثمى در «مجمع الزوائد» مى گويد: «بخارى و ابن حبان او را مورد اطمينان مى دانند».

٤) عسقلانى در شرح حال او مى گويد: «بخارى گفت: او در اصل راستگو است، ولى از افراد ضعيف روايت مى كند».(٨١) و تضعيف او بدين سبب قابل قبول نيست.

٣) آنچه در كار ابن جوزى عجيب و قبيح است اينكه تا اين حد سعى در تضعيف حديث كند كه عبدالله بن داهر را در سند حديث وارد نمايد، در صورتيكه او اساسا در هيچ سندى از اسناد اين حديث وارد نشده است! مى توانيد به روايتهاى گذشته و حتى روايتهايى كه نقل نكرده ايم مراجعه نمائيد، آيا در سند آنها عبدالله بن داهر وجود دارد؟!، من اين معنى را جز نصب و عدوات نسبت به اهل بيتعليهم‌السلام و مخفى كردن حقوق آنها نمى بينم، ولى خداوند تصميم دارد نور خود را كامل كند هر چند كافران ناراضى باشند.

٤) سبط ابن جوزى پس از نقل حديث ثقلين از مسند احمد بن حنبل مى گويد: «شايد گفته شود كه پدر بزرگ تو در كتاب (الواهيه) چنين گفته است - و تمام سخن ابن جوزى در تضعيف حديث همانگونه كه نقل شد ذكر كرده است - من خواهم گفت: حديثى را كه ما روايت كرديم، احمد در (الفاضل) آورده است، و در اسناد آن هيچ يك از كسانى كه پدر بزرگ آنها را تضعيف كرده نمى باشند، و اين حديث را بو داود در سنن خود و ترمذى و عموم محدثين روايت كرده ورزين آن را در جمع بين صحاح آورده است، عجيب آنكه چگونه جد من روايت اين حديث را در صحيح مسلم، به نقل از زيد بن ارقم نديده است...»(٨٣)، (من در ميان شما باقى گذاشتم آنچه را كه به آن تمسك كنيد هرگز گمراه نخواهيد شد، كتاب خدا و عترتم، اهل بيم).

اين اشكال متوجه خود ابن تيميه نيز مى شود، زيرا او قائل به وجوب تمسك به كتاب و سنت است. ولى بايد دستور پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم يكى باشد. يا لزوم تمسك به كتاب به تنهايى و يا به كتاب و سنت باهم و چون ابن تيميه وجوب تمسك به قرآن را به تنهايى انتخاب كرده پس ‍ در مقابل، تمسك به سنت واجب نخواهد بود و اين بر خلاف نظر خود ابن تيميه است زيرا او خود اهل سنت مى داند، همچنين نام كتابش منهاج السنه است نه منهاج القرآن.

اما اگر به عقيده او، حديثى كه نقل كرد نمى تواند حديث تمسك به كتاب و سنت را لغو كند بنابراين نمى تواند وجوب تمسك به كتاب و عترت را نيز لغو نمايد.

ابن تيميه به اين هم اكتفا نكرده است بلكه درباره و عترتى فانهما اميرالمؤمنين يفتقا حتى يردا على الحوض مى گويد: «اين را ترمذى روايت كرده و از احمد درباره آن سؤال شد و چندين نفر از اهل علم آن را تضعيف كرده و گفته اند: اين صحيح نيست»... اما جواب:

از سخن او چنين فهميده مى شود كه اين قسمت از حديث را جز ترمذى كسى روايت نكرده است، در حاليكه ديديم افراد زيادى از بزرگان اهل سنت و حفاظ آنها اين را نقل كرده اند، پس منظور او از جمله «ترمذى آن را روايت كرده» چيست؟!

آيا روايت ترمذى دلالت بر ضعف حديث مى كند؟!

و چه كسى از احمد پرسيد؟! و چه پرسد؟! و در كجا اين سخن مطرح شده است؟! مگر خود احمد آن را روايت و تاءييد نكرده است؟!

و چه كسانى آن را تضعيف كرده تا ابن تيميه بگويد: «چندين نفر»؟! و چرا آنها با نام نبرد؟!

سؤالهاى بسيارى متوجه ابن تيميه است، كه اگر بتواند جواب محكمى بر آنها بدهد از او مى پذيرم، اما اين سخن سست و مبهم او به هيچ و جه قابل نيست.

ولى اين عادت ابن تيميه است آن گاه كمر همت را براى گمراه كردن امت و پوشاندن حقايق ببندد.

اين بود اشكالهايى كه در اين مورد گفته شد، و تا آنجا كه من دنبال كرده ام كسى را نيافتم كه حديث ثقلين را بتواند مخدوش كند، حديثى كه به تواتر ثابت شده و بزرگان امت از حفاظ و محدثين اعتراف به درستى آن دارند، پس ديگر كسى جراءت مخدوش كردن آن را ندارد جز آنكه قلب مريضى داشته باشد، قلبى - ولعياذ بالله - پر از دشمنى و كينه نسبت به اهل بيتعليهم‌السلام .

حال كه به طور آشكار، درستى اين حديث ثابت شد بايد دلالت آن را مشخص كنيم و بدنبال آن بايد به اين دلالت ملتزم باشيم.

دلالت حديث بر امامت اهل بيتعليهم‌السلام

دلالت اين حديث بر امامت اهل بيتعليهم‌السلام از روشن ترين و آشكارترين مسائل است البته به شرط انصاف زيرا حديث نشان دهنده وجوب پيروى از آنها در عقائد، احكام و آراء، و پرهيز از هر گونه مخالفت با آنها چه در قول و چه در فعل است، زيرا هر كارى كه خارج از گفته آنها باشد، خارج از قرآن به شمار مى رود و در نتيجه خارج از دين است. بنابراين آنها معيار دقيق شناخت صراط مستقيم و راه استوار مى باشند. هدايت جز از راه آنها و گمراهى جز مخالفت با ايشان نيست ما ان تمسكتم بهما لن تضلوا: (تا وقتى كه به آن دو متمسك هستيد گمراه نخواهيد شد) زيرا تمسك به قرآن به معناى عمل است به آنچه در آن مى باشد، پس بايد اوامر قرآن به معناى عمل است تمسك به عترت. اگر؛ جمله اى شرطى وجود داشت، انجام آن شرط بايد نتيجه دهد جزاى مذكور در جمله را، و ضمير در بهما: ما ان تمسكتم بهما لن تضلوا به كتاب و عترت با هم بر مى گردد، و مسلما هر كه قدرى آشنايى با زبان عربى داشته باشد اين را خواهد پذيرفت. بنابراين پيروى از اهل بيتعليهم‌السلام پس از رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم واجب است، همانگونه كه پيروى از قرآن واجب مى باشد. اما اينكه اهل بيتعليهم‌السلام چه كسانى هستند درباره آن بحث خواهيم كرد، ولى در اينجا مى خواهيم ثابت كنيم كه امر و نهى، امامت و رهبرى بايد براى اهل بيتعليهم‌السلام باشد، اما مشخص كردن هويت آنها خارج از بحث اين حديث است. علماى اصول مى گويند ان القضيه لا تثبت موضوعها: (جمله موضوع خود را ثابت نمى كند)، پس در هر صورت اهل بيتعليهم‌السلام بايد خلفاى پس از رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم باشند، و قول پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : انى تارك فيكم: (من در ميان شما باقى گذاشته ام) سخن صريح از رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است مبنى بر خليفه قرار دادن آنها، و وصيتى است به امت براى پيروى از آنها. براى تأكيد آن پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: فانظروا كيف تخلفونى فيهما: (ببينيد چگونه حرمت مرا در رفتار با آن دو به عنوان خليفه من نگه مى داريد)، خلافت قرآن كه واضح است، و اما خالفت اهل بيتعليهم‌السلام جز با امامت آنها امكان پذير نيست.

بنابراين كتاب و عترت رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم راهى خواهند بود كه ما را به رضوان الهى ميرسانند، زيرا آنها ريسمان خدا هستند كه ما را امر فرموده آن را محكم بگيريم واعتصوا بحبل الله(٨٥) خود در باب ما انزل فى البيت من القرآن: (آنچه در قرآن درباره اهل بيتعليهم‌السلام نازل شده است)، اين مطلب را آورده... وجوع كنيد.

قندوزى در كتاب (ينابيع الموده) اينگونه مطلب را نقل مى كند: درباره آيه شريفه: واعتصموا بحبل الله جميعا، ثعلبى از ابان بن تغلب نقل كرده كه جعفر الصادقعليه‌السلام گفت: ما ريسمان خداوند متعال هستيم كه مى فرمايد (به ريسمان خدا متوسل شده و متفرق نشويد). همچنين صاحب كتاب مناقب از سعيد بن جبير از ابن عباس نقل كرده است: كه نزد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بوديم كه مردى اعرابى آمد و گفت: اى پيامبر، شنيده ام كه مى گويى ريسمان خدا در دست بگيريم، اين ريسمان خدا چيست كه بايد به آن متوسل شد؟ پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دست خود را به دست على زد و گفت: «از اين مرد پيروى كنيد او ريسمان محكم خدا است».(٨٧) : باطل از هيچ سو به آن راه ندارد». بنابراين اهل بيتعليهم‌السلام آگاه به كتاب بوده و با آن مخالفت نمى كنند، نه در قول و نه در عمل، كه اگر هر گونه مخالفتى از آنها نسبت به كتاب عمدا يا اشتباها صادر شود، در اين حالت از قرآن به دور خواهند بود، در صورتى كه حديث صراحت دارد كه از آنها از قرآن جدا نخواهند شد تا بر حوض وارد شوند. پس اگر چنين نباشد سخن پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نادرست خواهد بود، اضافه بر اينكه دلايلى از قرآن و سنت نيز اين معنا را تاءييد مى كنند. و ما آن موارد را بعدا خواهيم آورد.

دوم - كلمه «لن» تاءييديه، يعنى «هرگز»، نشان دهنده اين است كه تمسك به آن دو هميشه و در هر حال مانع از گمراهى است، و اين مساءله اتفاق نمى افتد مگر با تمسك به هر دوى آنها با هم، نه به يكى از آنها و براى اين معنى به قول پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در روايت طبرانى توجه كنيم كه مى فرمايد: «بر آنها پيشى نگيريد كه هلاك مى شويد، از آنها عقب نمانيد كه هلاك مى شويد و به آنها چيزى را ياد ندهيد كه آنها از شما داناترند».

سوم عترت تا روز قيامت در كنار كتاب باقى مى مانند و هيچ زمانى خالى از از آن دو نخواهد بود، اين معنى را ابن حجر در صواعق خود چنين بيان مى كند: «احاديثى كه تأكيد بر تمسك به اهل بيتعليهم‌السلام دارند، دلالت مى كنند بر اينكه هميشه تا روز قيامت بايد كسى از آنها باشد كه شايسته تمسك نمودن به او باشد، همچنانكه قرآن عزيز نيز چنين است پس از اين خواهيم گفت كه چگونه آنها وسيله ماءمون بودن اهل زمين از عذاب خدايند، روايت گذشته نيز بر اين مطلب دلالت دارد، آنجا كه مى فرمايد: فى كل خلف من امتى عدول من اهل بيتعليهم‌السلام : ( در هر نسلى از امت من افراد عالى از اهل بيتعليهم‌السلام من مى آيند). و در ميان آنها كسى كه بيشترين حق را دارد كه به او تمسك جويد امام اهل بيتعليهم‌السلام و عالم ايشان على بن ابى طالب كردم الله وجهه مى باشد، آن هم به دليل آنچه از علم فراوان و استنباطات دقيق ايشان(٨٩) روزى كه هر گروهى از مردم را با امام خويش ‍ مى خوانيم).

فصل چهارم: اهل بيتعليهم‌السلام چه كسانى هستند؟

اين بحث از روشن ترين بحث ها است، زيرا هيچ انسانى در شناخت اهل بيتعليهم‌السلام شكى ندارد مگر آن معاندى كه در برابر ادله قطعى مبنى بر وجوب پيروى از آنها راه فرارى ندارد، لذا سعى مى كند در شخص آنها تشكيك كند و اين چيزى بود كه من هنگامى كه با دوستان و برادران بحث مى كردم، خود شاهد بودم هرگاه يكى از آنها گريزى از ضرورت پيروى از اهل بيتعليهم‌السلام نمى يافت، سؤالهاى مبهمى بدين صورت مطرح مى كرد:

اهل بيتعليهم‌السلام چه كسانى هستند؟ مگر همسران او از اهل بيتعليهم‌السلام نيستند؟! مگر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نفرمود: سلمان از ما اهل بيتعليهم‌السلام است؟!

بلكه ابو جهل نيز، مگر از اهل بيتعليهم‌السلام پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نيست؟

ولى منظور از تمام اين سؤال ها چيزى جز انكار واقعيت حديث ثقلين و دلالت آن بر امامت اهل بيتعليهم‌السلام نيست، به اين اميد كه بتواند با اين سؤالهاى مبهم و نامشخص، عقل خود را متوقف و وجدان خويش را آرام كند، ولى هرگز نمى تواند چنين حجت مسلمى را ناديده بگيرد، چه بخواهد و چه نخواهد.

وقتى آنها چنين سؤال هايى را مطرح مى كردند مى گفتم: چرا شما همه چيز را آماده مى خواهيد، بدون آنكه خود را به زحمت اندازيد؟!... چنين افكار بسته اى بدرد نمى خورد. من مى توانم جواب بگويم و شما مى توانيد جواب هاى مرا رد كنيد، مى توانيد آنها را انكار كرده و نپذيريد زيرا شما رنج تحقيق را نكشيده و براى بدست آوردن جواب، خود را به زحمت نيانداخته ايد، مگر فقط من بايد جواب دهم؟

آيا رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تنها به من فرموده كه از اهل بيتعليهم‌السلام پيروى كنم؟!

مگر همه ما مكلف نيستيم و بر من و شما همگى واجب نيست كه جواب را بيابيم، زيرا حجت بر ما اقامه شده است مبنى بر اينكه بايد پيرو اهل بيتعليهم‌السلام بوده، دين خود را از آنها بگيريم، بايد آنها را شناخته سپس پيرو ايشان شويم؟!

من نيز در اينجا سعى نمى كنم تمام دلايل را به تفصيل بياورم، بلكه اكتفا مى كنم به چند نكته روشن و هر كه بيش از اين مى خواهد بايد تحقيق كند.

اهل بيتعليهم‌السلام در آيه تطهير

خداوند مى فرمايد:( إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّـهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا ) (٩١) و اين آيه كه به وضوح دلالت بر عصمت اهل بيتعليهم‌السلام دارد، با بيانى كه داشتيم جز بر آنها منطق نمى شود زيرا آنها ثقل اين امت و ائمه هدايت كرد پس از رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى باشند. و لذا رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم امر به پيروى از آنها نموده است، عصمت نيز در اين آيه كاملا روشن است، البته براى كسى كه قلب دارد يا گوش فرا دهد و حضور يابد، زيرا محال است مراد محقق نشود اگر اراده كننده خدا باشد، و علامت حصر «انما» شاهد بر اين است، و آنچه در اينجا مورد نظر ما است، اثبات اين مطلب است كه اين آيه درباره على، فاطمه، حسن و حسين نازل شده است.

حديث كساء مشخص كننده هويت اهل بيتعليهم‌السلام

نزديك ترين و روشن ترين دليل، حديثى است كه در تفسير اين آيه وارد شده و اهل حديث آن را «حديث كسا» نامند، و در درستى و تواتر، از حديث ثقلين كمتر نيست.

الف - حاكم در كتاب خود (المستدرك على الصحيحين فى الحديث) روايت مى كند: «عبدالله بن جعفر بن ابى طالب مى گويد: وقتى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ديد كه رحمت در حال نزول است فرمود: ادعوا لى، ادعوا لى: (به سوى من بخوانيد)، صفيه گفت: چه كسى را اى رسول خدا؟! فرمود: اهل بيتعليهم‌السلام على، فاطمه، حسن و حسين را. آنها را آوردند و پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كسا (پوشش) خود را بر آنها انداخت، سپس دستان خود را بالا برده عرض كرد: اللهم هولاء آلى فصل على محمد، و آل محمد (خدايا اينها خاندان من هستند، پس درود بفرست بر محمد و خاندان محمد)، و خداوند اين آيه:( إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّـهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا ) (٩٣) . حاكم مى گويد: اين حديث با شرط بخارى صحيح است. او حديث را در جاى ديگر به نقل از واثله روايت كرده و مى گويد: اين حديث صحيح است با شرط هر دو.(٩٥) .

اين خبر به صورت هاى گوناگون در صحاح و كتب حديث و تفسير آمده است(٩٧)

در روايت حاكم در مستدرك است كه ام سلمه گفت: اى رسول خدا، من از اهل بيتعليهم‌السلام نيستم؟ فرمود: تو در راه خوبى هستى و اينها اهل بيتعليهم‌السلام هستند، خدايا اهل بيتعليهم‌السلام من سزوارترند.(٩٩) . تا همين جا براى اثبات اينكه اهل بيتعليهم‌السلام همان اصحاب كسا هستند، آنهم با آن عبارتهاى واضح و الفاظ صريحى كافى است، بنابراين آنها ثقل قرآن اند كه رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در حديث ثقلين به ما دستور داده به آنها متمسك شويم.

پس هر كه بخواهد معنى را مبهم نمايد و بگويد عترت به معنى خويشاوندى است، سخن او قابل قبول نيست، زيرا هيچ يك از علماى زبان اين را نگفته اند، ابن منظور «در لسان العرب» مى گويد: (عترت پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرزندان فاطمهرضي‌الله‌عنه هستند». اين قول ابن سيده است، اما از هرىرحمه‌الله مى گويد: زيد بن ثابت حديث ثقلين را از رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نقل كرده، سپس گفته است عترت، اهل بيتعليهم‌السلام اند. ابو عبيد و ديگران نيز چنين گفته اند: «عترت شخص، اسره و فضيله) به معنى خويشاوندان نزديك او است».

اين اثير مى گويد: «عترت يك فرد نزديكترين خويشاوندان وى اند». ابن اعرابى مى گويد: «عترت يعنى فرزندان شخص، نسل او، و هر كه از صلب او آمده است»، سپس مى گويد: پس عترت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرزندان فاطمه بتولعليها‌السلام اند(١٠١)

استدلال ابن كثير به اينكه سياق آيات ايجاب مى كند كه همسران پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را نيز بايد اهل بيتعليهم‌السلام دانست موردى ندارد، زيرا حجيت ظهور بستگى به يكنواخت بودن سخن دارد و واضح است كه در اينجا خطاب به مونث كه در آيات گذشته است تبديل به مذكر شده است، پس اگر منظور در اين آيه همسران ايشان بود بايد خطاب اينگونه باشد - انما يريد الله ليذهب عنكن الرجس اهل البيت و يطهر كن تطهيرا - زيرا آيات مخصوص زنان است، و لذا خداوند پس از اين آيه دوباره خطاب به مونث را از سر گرفته، فرموده است( وَاذْكُرْنَ مَا يُتْلَىٰ فِي بُيُوتِكُنَّ مِنْ آيَاتِ اللَّـهِ وَالْحِكْمَةِ ) (١٠٣) . و اين سخن عكرمه قابل قبول نيست زيرا با روايتهاى صحيح كه نقل شد تعارض دارد. رواياتى كه به صراحت مى گويد: اهل بيتعليهم‌السلام همان اصحاب كسا هستند.

و ديگر آنكه چه كسى عكرمه را تحريك كرده و او را عصبانى نموده است تا آنكه در بازارها فرياد بزند و مباهله بخواهد؟

آيا به خاطر محبت همسران پيامبر يا دشمنى با اصحاب كسا؟ و اگر حتمى بود كه اين آيه درباره همسران پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است پس چه نيازى به مباهله است؟! شايد به اين خاطر بوده است و حتما چنين است كه عموم مردم آن را درباره على، فاطمه، حسن و حسين مى دانستند؟!

از سخن او نيز همين بر مى آيد: «آنگونه نيست كه شما خيال مى كنيد، بلكه درباره همسران پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است»(١٠٥)

مقاتل نيز در دشمنى با اميرالمؤمنينعليه‌السلام و اشتهار به دروغگويى كمتر از عكرمه نيست، تا جائى كه نسائى او را در صف دروغگويانى قرار داد كه معروف به جعل حديث اند.(١٠٧)

مقاتل به مهدى عباسى گفته است: اگر بخواهى احاديثى در شاءن عباس به خاطر تو جعل مى كنم، ولى مهدى گفت: نيازى به آن ندارم.(١٠٩)

در صحيح ترمذى، مسند احمد، مسند طيالسى، مستدرك حاكم بر صحيحين، اسد الغابه، تفسير طبرى، ابن كثير و سيوطى آمده است كه: رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به مدت شش ماه هرگاه كه براى نماز صبح از منزل خارج مى شد، در خانه فاطمهعليها‌السلام آمده مى فرمود: «الصلاه يا اهل البيت انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس ‍ اهل البيت و يطهركم تطهيرا

اهل بيتعليهم‌السلام در آيه مباهله

درگيرى ميان دو جبهه حق و باطل در ميدان جنگ كارى دشوار است، ولى دشوارتر از آن وقتى است كه در ميدان محراب باشد، هنگامى كه در پيشگاه خداوند مطلع بر تمام غيب ايستاده و او را قاضى و حكم ميان يكديگر قرار مى دهند. در اينجا است كه كمترين ترديد و كمترين گناه موجب نابودى انسان خواهد شد و اين حديث مباهله، و لذا رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم براى جنگ با كافرين هركه را كه توانايى حمل اسلحه دارد دعوت مى كند هر چند منافق باشد، ولى وقتى كه نحوه مبارزه از جنگ به دعا و مباهله به انصارى تبديل شد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم براى اين نحوه جديد از مبارزه هيچ يك از اصحاب خود را نخواند، زيرا در چنين موقعيتى كسى به پيش نمى رود مگر اين كه قلبى سالم و پاك از هر پليدى و گناه داشته باشد و چنين كسانى همان برگزيدگان نخبه اند، و مانند اينها در ميان مردم هميشه كمياب و اندك اند، هر چند كه آن مردم بهترين مردم روى زمين باشند.

پس اين نخبه گان برگزيده چه كسانى هستند؟

وقتى كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با علماى نصارى به بهترين شيوه بحث و مجادله فرمود، از آنها جز كفر، عصيان و سركشى نديد، و ديگر راهى جز مباهله و توسل به خدا نمانده، بدين صورت كه هر يك افراد خود را دعوت نموده و سپس لعنت خدا را براى دروغگويان بخواهند. در اينجا بود كه فرمان الهى اينگونه نازل شد:( فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِن بَعْدِ مَا جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنفُسَنَا وَأَنفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَتَ اللَّـهِ عَلَى الْكَاذِبِينَ ) (١١٢)

آنگاه تصميم گرفتند عقب نشينى كرده و مباهله را ترك گويند، و راضى به ذلت و پرداخت جزيه شدند. آرى توسط پنج تن پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم توانست آن مسيحيان را شكست داده و آنها را با ذلت و خوارى بر گرداند. و در اين باره رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: «سوگند به آن كه جان من در دست او است، عذاب الهى بر اهل نجران در حال فرود آمدن بود و اگر بخشش خداوند نبود آنها تبديل به ميمون و خوك شده و دشتى كه در آن بودند پر از آتش مى شد، سپس خداوند نجران و اهالى اش حتى پرنده روى درخت را ريشه كن ساخته و سال بر هيچ نصرانى نمى گذشت»، والذى نفسى بيده، ان العذاب تدلى على اهل نجران، و لولا عفوه لمسخوه قرده و خنازير، و اضرم عليهم الوادى نارا و لا ستاءصل الله نجران و اهله حتى الطير على الشجر و ما حال الحول على النصارى كلهم.

ولى چرا پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تنها به اين پنج تن اكتفا كرده و اصحاب و همسران خود را نياورد؟

جواب اين سؤال در يك جمله است: اهل بيتعليهم‌السلام موجه ترين مردم پس از پيامبر نزد خدا هستند و پاك و بى آلايش اند. هيچكس غير آنها نتوانسته است چنين صفات والايى را كه خداوند براى اهل بيتعليهم‌السلام در آيه تطهير ذكر كرده است بدست آورد. و لذا مى بينيم كه رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در اجراى دستور اين آيه چگونه توجه امت را به سوى مقام و منزلت اهل بيتعليهم‌السلام جلب نموده، و كلمه «ابناءنا: فرزندانمان» را در آيه بر حسن و حسين «نساءنا: زنانمان» را بر حضرت فاطمه زهراعليه‌السلام و «انفسنا: نفوسمان» را بر علىعليه‌السلام تطبيق داده است، زيرا امام علىعليه‌السلام جزء زنان و فرزندان نمى تواند باشد، پس مسلما جز! كلمه «نفوسمان» بايد باشد، به علاوه اينكه اگر كلمه «نفوس» مخصوص خود پيامبر به تنهايى بود، در اين صورت دعوت كردن معناى درستى نداشت.

ايشان چگونه خود را دعوت مى كند؟!... و براى تاءييد اين مطلب اين سخن پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را در نظر بگيريم: انا و على من شجره واحده و سائر الناس من شجر شتى: ( من و على از يك درخت (يك اصل و اساس) بوده و بقيه مردم از درختان متفرق ديگراند).

پس اگر امام علىعليه‌السلام نفس پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است، بنابراين بايد آنچه پيامبر از حق رهبرى و ولايت بر مسلمين دارد او نيز داشته باشد مگر يك مقام، آن هم مقام نبوت است همانگونه كه رسول اللهعليه‌السلام در حديثى كه بخارى و مسلم نيز آن را آورده اند بيان فرموده است: يا على انت منى بمنزله هارون من موسى لا انه لا نبى بعدى: (اى على، منزلت تو نسبت به من مانند منزلت هارون نسبت به موسى است، جر اينكه پيامبرى پس از من نيست)(١١٤) . فرمايش پيامبر مبنى بر اينكه اينها اهل من هستند نشان دهنده اين است كه اهل بيتعليهم‌السلام منحصر به اين چهار نفراند.

فصل پنجم : ولايت علىعليه‌السلام در قرآن

تلاش نهائى در بحث اول نياز به تلاش فكرى و روانى زيادى داشتم، از طرفى با وجدان خود بودم و از طرفى ديگر با دوستان و اساتيد خويش در دانشگاه، تا آنكه طورى قانع شدم كه ممكن بود در وجود خورشيد شك كنم ولى در آن نتيجه گيرى شك نمى كردم، و نتيجه حاصل همانگونه كه گفته شد اين بود كه بر ما واجب است از اهل بيتعليهم‌السلام پيروى كرده و دين خود را از آنها بگيريم. اين بود اولين باورهاى من براى مدتى از زمان كه در اين مدت نمى توانستم دقيقا وضع خود را مشخص و مذهبى براى خويش ‍ انتخاب كنم، هر چند وجدانم به من حكم مى كرد كه پيرو مذهب تشيع شوم، دوستان، افراد خانواده و همكلاسيها نيز همگى مرا شيعه بشمار مى آورند، بسيارى از آنها مرا «شيعى» يا «خمينى»! صدا مى كردند، هر چند من هنوز تصميم خود را نگرفته بودم، هر چند من هنوز تصميم خود را نگرفته بودم، شكى در آنچه بدان رسيده بودم نداشتم ولى نفس اماره وادار كننده به بدى ها مرا نهى كرده و وسوسه مى كرد كه: چگونه دينى را ترك مى كنى كه پدرانت را بر آن ديده اى؟!

و چه خواهى كرد با اين جامعه اى كه دور از عقيده تو است؟! اصلا تو كه هستى كه به اين حقايق رسيده باشى؟! آيا بزرگان علما از آن غفلت كرده اند؟! بلكه عموم مسلمين غفلت كرده اند؟!... هزاران سؤال و تشكيك ديگر كه معمولا بر من غالب شده و مرا به سكوت وا مى داشتند!، و گاهى عقل و وجدانم به ستوه مى آمدند... و به همين نحو كشمكش و جرز و مد، تنشهاى روحى و دوگانگى فكرى مرا رنج مى داد، نه راه فرارى، نه مونسى، نه دوستى و نه يارى.

به دنبال كتابهايى رفتم كه شيعه را رد مى كنند، شايد اينها بتواند مرا از اين وضعيت نجات دهند، و حقائقى را براى من روشن سازند كه بر من بوده است. جالب اينكه وهابيت مرا از جمع آورى اين كتابها بى نياز كرد، زيرا امام جماعت مسجد روستايمان هر كتابى را كه مى خواستم برايم تهيه مى كرد.

ولى پس از بررسى آنها مشكل من پيچيده تر و نا آرامى من بيشتر شد، زيرا گم گشته خود را در آنها نيافتم، آنها از بحث منطقى و بى طرفانه تهى بودند، آنچه در آنها بود سب، لعن و ناسزا بود و مجموعه اى از تهمت هاى دروغ كه در ابتداى كار حجابى را پيش روى من ايجاد كرد، ولى پس از بر طرف كردن تأثيرات تبليغاتى آنها، براى من روشن شد كه اينها از تارهاى عنكبوت هم سست تر است.

پس از آن تصميم بر ادامه بحث گرفته، هر چند نسبت به نتيجه اى كه در بحث اول بدان رسيده بودم باور داشتم، و به اميد ديدن حقيقت به طورى واضح تر روشن تر در اين راه با وسوسه هاى نفس خويش مبارزه كردم و در زمينه دلايل ولايت امام علىعليه‌السلام كه صراحت در امامت ايشان دارد شروع به تحقيق نمودم. خوشبختانه مجموعه اى از دلايل در ذهن خود داشتم كه مرا به اين مطلوب مى رسانيد و على رغم كافى بودن اين دلايل براى هر انسان دارنده عقل درست و قلب سالم، مى خواستم اين تحقيق، فيصله كار باشد كه آيا سنى بمانم و معتقد به خلافت ابوبكر، عمر و عثمان باشم و يا شيعه شده و معتقد به امامت علىعليه‌السلام باشم؟

بعد از تحقيق به نتيجه اى غير منتظره رسيدم! من تا كنون نتوانسته ام تعداد دلايلى را كه از راه نقل يا عقل به صراحت و كاملا آشكار امامت اميرالمؤمنينعليه‌السلام را اعلام مى دارد بشمارم، كه بعضى از اين دلايل كاملا واضح است و بعضى ديگر نياز به مقدمات طولانى دارد.

آنچه در اين فصل مى آورم گزيده اى است اندك، تا سخن كوتاه شده و جوينده حقيقت تشويق شود، زيرا معتقدم كه اين مختصر پس از شرح و توضيح كافى باشد:

(١) آيه ولايت

آيه شريفه:( إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّـهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ ) (١١٦) :

(نسبت تو به من مانند منزلت هارون نسبت به موسى است، جز اينكه پيامبرى پس از من نيست).

از اين روايت مشخص مى شود كه هر چه هارون داشته علىعليه‌السلام نيز دارد، پس على امامت، خلافت، وزارت و غيره را جز نبوت دارد، همچنانكه هارون دارد.

همگى يكباره از جا بر خواسته، گفتند: از كجا اين را مى گوئى؟!

گفتم: عجله نكنيد، موقعيت هارون نسبت به موسى چيست؟ مگر نه اينكه موسى گفت:( وَاجْعَل لِّي وَزِيرًا مِّنْ أَهْلِي ﴿ ٢٩ هَارُونَ أَخِي ﴿ ٣٠ اشْدُدْ بِهِ أَزْرِي ﴿ ٣١ وَأَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي )