اشكالهايى بر مالك
من در اين باره سخن متعصبين مذهب او را كنار گذاشتم، آنها فضايلى براى او شمرده اند كه از حد معقول تجاوز مى كند و نمى تواند ميزان صحيح براى سنجش شخصيت مالك باشد. به عنوان مثال مى گويند: «قيس، پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
را در خواب ديد كه در مسيرى ميرود، ابوبكر پشت سر ايشان، عمر پشت سر ابوبكر، مالك بن انس پشت سر عمر، و سحنون
.....
اين قضايايى بى ارزش و فضايل ساختگى است كه به درد بحث نمى خورد.
من در اينجا به سخنان علما و بعضى از معاصرين مالك، كه آرائى است آزاد و در حدود اشكالهاى علمى اكتفا مى كنم.
شافعى مى گويد: ليث از مالك افقه است، ولى اصحابش از او حمايت نكردند. سعيد بن ايوب مى گويد: اگر ليث و مالك در يكجا به هم مى رسيدند، مالك ساكت مى ماند، و ليث مى توانست به هر طرف كه مى خواست مالك را پرتاب كند.
سفيان ثورى گويد: او ( يعنى مالك ) چيزى از حفظ ندارد.
ابن عبدالبر مى گويد: ابن ذويب درباره مالك بن انس سخنى پر از خشونت و بد گويى ايراد كرد، كه من از گفتن آن اكراه دارم.
ابن عبدالبر درباره مالك مى گويد: آنها اشكال هايى به مذهب وى گرفته اند، عبدالله بن ادريس مى گويد: محمد بن اسحاق نزد ما بود، سخن درباره مالك به ميان آمد، گفت: علم او را بگوئيد!، يحيى بن صالح مى گويد: ابن اكثم به من گفت: تو مالك را ديده، سخن او را شنيده اى و همنشينى محمد بن حسن نيز بوده اى، كداميك از آنها افقه است؟ گفتم: محمد بن حسن از مالك افقه است
احمد بن حنبل مى گويد: ابن ابى ذويب شبيه سعيد بن مسيب بود او از مالك افضل بود، ولى مالك در مردم دارى بهتر بود
سپس شافعى نزد سعيد بن سالم قداح كه متهم به مرجئى بودن است درس خوانده، سپس به تحصيل علم از سفيان بن عيينه شاگرد امام صادقعليهالسلام
و يكى از اصحاب مذاهب از بين رفته پرداخت. شافعى در مدينه از مالك بن انس و غيره نيز علم آموخته است، ابن حجر تعداد اساتيد او را هشتاد نفر نقل كرده كه قدرى مبالغه در آن است. رازى به خاطر تعصب خود اين مطلب را كه شافعى نزد قاضى محمد بن حسن شيبانى شاگرد ابو حنيفه تحصيل كرده باشد انكار كرده است، ولى اين تعصب صحت ندارد زيرا شافعى خود به تحصيل نزد شيبانى اعتراف كرده است.
اما شاگردان شافعى، گروهى عراقى و جمعى مصرى هستند، كه پس از آن عامل اساسى نشر مذهب شافعى شدند. از عراق: خالد يمانى كلبى، ابو ثور بغدادى كه صاحب مذهبى منفرد و تا قرن دوم داراى مقلد بوده و در سال ٢٤٠ وفات كرده است، حسن بن محمد بن صباح زعفرانى، حسن بن على كرابيسى، احمد بن عبدالعزيز بغدادى، و ابو عبدالرحمن احمد بن محمد اشعرى كه شبيه شافعى بوده است، وى توانست از اين مذهب و پيروان آن دفاع نمايد، زيرا موقعيتى نزد سلطان و منزلتى در دولت داشته و داراى مقامى عظيم بوده است. احمد بن حنبل نيز از شاگردان شافعى است، هر چند حنبليان ادعا مى كنند شافعى از احمد روايت نقل مى كرده و شاگرد او بوده است، همانگونه كه در «طبقات الحنابله» آمده است.
اما شاگردان شافعى، در مصر تاءثير بيشترى در نشر مذهب وى و تاءليف كتاب داشته اند، معروفترين آنها يوسف بن يعقوب بويطى جانشين شافعى در درس واز بزرگترين مبلغان وى مى باشد.
او بيگانگان را مورد عنايت قرار داده و از فضل شافعى براى آنها سخن مى گفت، تا آنكه پيروان او زياد و مذهب او منتشر شد، ولى ابن ابى الليث حنفى نسبت به او حسادت ورزيده، او را از مصر اخراج كرد، وى در زندان بغداد از دنيا رفت.
از ديگر شاگردان شافعى اسماعيل بن يحيى مزنى، ابو ابراهيم مصرى است كه تاءليفاتى در مذهب شافعى مانند «الجامع الكبير»، «الجامع الصغير»، «المنثور» و غيره دارد كه در نشر مذهب شافعى موثر بوده است.
تحقيق در تاريخ شافعى نشان مى دهد كه شاگردان و ياران او بودند كه وى را كمك كرده و مذهب او را منتشر ساختند.
ميان مكتب شافعى در عراق و مكتب او در مصر اختلافى قابل تاءمل وجود دارد. گفته مى شود كه شافعى از فتواهاى خود در عراق دست كشيده، اين فتاوى به عنوان مذهب قديم معروف شده و شاگردان شافعى در عراق بر اين مذهب هستند. از جمله كتابهاى مذهب قديم «الامالى» و «مجمع الكافى» است.
او هنگام هجرت به مصر، عمل به مذهب قديم خود را تحريم نمود، آن هم پس از انتشار و عمل عوام بر اساس آن.... آيا رجوع شافعى از آن فتاوى به دليل باطل بودن آنها است؟ يا آنكه اجتهاد وى در بغداد ناقص بوده و در مصر كامل گرديده است؟
حال چه تضمينى داريم كه مذهب جديد او در مصر صحيح است؟
اگر عمر او ادامه مى يافت، آيا باز هم از آراء خود بر مى گشت؟! و لذا همانگونه كه در كتاب «الام» آمده است مى بينيم كه براى يك مساءله دو نظر در فقه شافعى وجود دارد. بنابراين اين تردد و اختلاف در فتوى در نتيجه عدم اطمينان است و براى اجتهاد و علم نقص به شمار مى رود.
بزاز اين مطلب را تاءكييد مى كند: «شافعى در عراق به تاءليف پرداخته و اصحاب محمد ( يعنى شيبانى ) عليه او اشكال گرفته، اقوال او را تضعيف و عرصه را بر او تنگ كردند. از طرفى ديگر اصحاب حديث به قول شافعى توجهى ننموده و او را معتزلى قلمداد مى كردند، و لذا در عراق جاى پايى نيافته، به سوى مصر هجرت كرد، در مصر فقيه نامدارى نبود و لذا بازار كار او رونق گرفت».
بر او اشكال گرفته اند.
مالكيان از شافعى به ستوه آمده، در كمين او نشستند تا آنكه وى را به قتل رساندند. ابن حجر مى گويد: آنها شافعى را با يك كليد آهنين زدند تا مرد
هيچ كس شك نمى كند كه چنين روايتى جعلى و دروغ است.
در مقابل، ابن عبدالبر با سند از سويد بن سعيد نقل مى كند كه او گفت: «نزد سفيان بن عيينه در مكه بوديم، كسى آمد و خبر وفات شافعى را داد، سفيان گفت: اگر محمد بن ادريس وفات كرده، پس بهترين مرد اين زمان مرده است».
: «بگو من از شما پاداشى نمى خواهم جز محبت نسبت به نزديكانم».
اين آيه به صراحت محبت اهل بيتعليهالسلام
را واجب مى داند. براى من عجيب بود كه چگونه خداوند پاداش رسالت را در محبت اهل بيت قرار داده است؟!
اين موضوع براى من روشن نشد تا آنگاه كه ارزش آزمايش شدن در محبت اهل بيت و تمسك به آنها را دانستم... و اين شافعى نمونه اى روشن است، همين كه اعلام محبت به اهل بيت نمود، وى را متهم به رافضى بودن ساختند.
شافعى مى گويد:
قالوا: ترفضت، قلت: كلا ما الرفض دينى ولا اعتقادى لكن توليت دون شك خير امام و خير هاد ان كان حب الوصى رفضا فاننى ارفض العباد ١ - گفتند رافضى شده اى؟ گفتم: خير، نه دين من رفض است نه اعتقاد من.
٢ - ولى من بدون ترديد موالى بهترين امام و بهترين هدايتگر شدم.
٣ - اگر حب وصى پيامبر رفض به شمار مى آيد، پس من رافضى ترين فرد هستم.
چون شافعى اينگونه اظهار محبت به علىعليهالسلام
نمود، يكى از شعرا اينگونه از او بدگويى كرد:
يموت الشافعى وليس يدرى
|
|
على ربه ام ربه الله
|
١ - شافعى مى ميرد و نمى داند على خداى اواست يا «الله».