حقيقت گمشده. جلد ۲

حقيقت گمشده.0%

حقيقت گمشده. نویسنده:
گروه: مناظره ها و رديه ها

  • شروع
  • قبلی
  • 23 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 9228 / دانلود: 2363
اندازه اندازه اندازه
حقيقت گمشده.

حقيقت گمشده. جلد 2

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

دوران ابن تيميه

دوران ابن تيميه عقائد اشعرى چنان منتشر شد كه اكثر بلاد اسلامى را فرا گرفت و به عنوان مذهب رسمى جمهور مسلمين در اصول عقائد در آمد، و به دنبال آن كمتر از ابن حنبل يادى به ميان مى آمد و مذهب عقيدتى او برچيده شد. تا آنكه ابن تيميه به ميان آمد، او در سال ٦٦١ هجرى در خانواده اى از مشايخ حنابله متولد شد، ابن تيميه در اين خانواده كه يكى از پايگاه هاى حنابله در شهر حران بود بزرگ شد، ابتدا نزد پدرش كه حوزه تدريس ويژه اى در دمشق داشت مشغول درس گرديد. او علوم حديث، رجال، لغت، تفسير، فقه و اصول را نزد ديگران خواند، و پس از وفات پدرش، رياست حوزه تدريس را به عهده گرفت، كه اين فرصتى بود براى او تا بتواند به عقايد حنابله رونق تازه اى ببخشد. او از اين كرسى استفاده كرده تا درباره صفات خداوند سخن بگويد، و در اين زمينه برهان هايى بر صحت عقيده كسانى كه قائل به تجسيم اند ارائه كرد. افكار او در جواب به سؤالهاى اهل «حماه» آشكار شد، آنها طى نامه اى درباره آيات صفات از او سؤال هايى كردند. از جمله آيات سؤال شده، اين دو آيه است:( الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى ) ‌: «خداى مهربان بر عرش قدرت و فرمانروائى جهان مسلط است»( ثُمَّ اسْتَوَىٰ إِلَى السَّمَاءِ ) : «سپس به تدبير يا آفرينش آسمان پرداخت» و همچنين مانند اين كلام پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : «قلب انسان بين دو انگشت از انگشتان خداى بخشنده است». ابن تيميه در يك نامه طولانى جواب اهل حماه را داد، اين نامه كه به «عقيده حمويه» نامگذارى شد بدون آنكه صريحا عقيده خود را مطرح كند، نشان دهنده اعتقاد او به تجسيم و تشبيه است. ابن تيميه سعى كرد با اضافه كردن الفاظى عقيده خود را مخفى نگه دارد، كه اگر اين الفاظ برداشته شود واقعيت نظر او بر ملا مى گردد. اين نامه، جنجالى در ميان علما بر پا كرده و افكار او را نپسنديدند. ابن تيميه متوسل به امير دمشق شده و امير از او دفاع كرد. ابن كثير اين قضيه را چنين نقل مى كند: «يك گرفتارى براى شيخ تقى الدين ابن تيميه در دمشق بر پا شده، عده اى از فقهاء عليه او قيام كردند، آنان خواستند كه او را به محضر قاضى جلال الدين حنفى احضار كنند ولى او حاضر نشد، و لذا جارچى شهر ندا كرد مبنى بر نادرستى عقيده ابن تيميه كه به دليل اين كه اهل حماه پرسيده بودند به نام (عقيده حمويه) معروف شده بود، ولى امير سيف الدين جاعان از او حمايت كرده و كسانى را كه عليه ابن تيميه قيام كرده بودند تحت تعقيب قرار داد، لذا بسيارى از آنها مخفى شده و هر كه به دام افتاد امير او را شلاق زد، و بقيه ساكت شدند».(٣٣٤)

مانند همين قضيه را ابن حجر عسقلانى نيز درباره ابن تيميه در «الدرر الكامنه» ج ١ ص ١٥٤ نقل كرده است. اين قضيه كاملا مشخص مى كند كه ابن تيميه نسبت به اثبات صفات شديدا تعصب داشته تا جائيكه خداوند سبحان را تشبيه كرده است ، و اين عين كفر و بى دينى است.

او در دفاع از عقائدش آنها را عقيده سلف ( گذشتگان ) قلمداد كرده و ادعا مى كند كه تاكنون مسلمين بر اين عقيده بوده اند. او براى پوشش دادن بر عقيده باطل خود عليه سلف دروغ مى گويد، هر چند مى داند كه حنابله نيز سعى كردند خود را زير پوشش سلف قرار دهند ولى راه به جايى نبردند زيرا مذاهب عقيدتى زيادى قبل و بعد از احمد وجود داشته و اين نشان دهنده عدم اتحاد مسلمين بر يك عقيده است. هر مذهبى خود را به حقيقت و اصل مى داند و حقيقت از همه دور است.

شهرستانى در «ملل و نحل» ادعاى ابن تيميه درباره مذهب سلف را تكذيب كرده مى گويد: «سپس گروهى از متاخرين اين سخن را به گفته هاى سلف اضافه كرده مى گويند: در اين آيات بايد همان ظاهر بدوى آنها را گرفت و تفسير آنها درست به همان نحو بايد باشد كه وارد شده، بدون هيچ تاويلى يا توقفى در آن چه ظاهر است (همانگونه كه ابن تيميه تفسير كرد )و لذا اينها گرفتار تشبيه كامل شدند و اين خلاف عقيده سلف است. اين تشبيه كامل و خالص قبل از اين تنها در ميان يهوديان بود، البته نه همه آنان، بلكه فقط يك يا دو گروه از آنها، كه الفاظ زيادى در تورات يافتند كه دلالت بر آن مى كند».(٣٣٦)

و با اين كلى گوئى، عوام سخن او را باور مى كنند، ولى با اندك مراجعه اى به كتابهاى ماثور تفسير، دروغ پردازى ابن تيميه آشكار مى گردد، يا در عدم مراجعه به تفاسير و يا در اين ادعا كه صحابه آيات صفات را تاويل نكرده اند، و به عنوان شاهد بر دروغ گويى ابن تيميه به چند مورد ذيل اكتفا مى كنيم:

ابن تيميه درباره تفسير طبرى مى گويد: در آن بدعتى نبوده و از افراد متهم روايت نمى كند.(٣٣٨)

ببين و از اين دروغ محض تعجب كن، او مى گويد: «سلف در هيچ يك از صفات اختلاف نظر نداشته اند»، ولى طبرى مى گويد: «اهل تاويل اختلاف نظر داشتند»، ابن تيميه سخن خود را اين گونه كلى مى گويد: «تا كنون هيچ يك از صحابه را نيافتم كه آيه اى از آيات صفات را تاويل كند»، و على رغم ادعايش مبنى بر مراجعه به يكصد تفسير، طبرى دو روايت از ابن عباس نقل مى كند.

شاهد دوم: باز هم از تفسير اين آيه:( وَهُوَ الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ ) : «و اواست بلند مرتبه وبزرگوار».

طبرى مى گويد: اهل تحقيق در معناى آيه:( وَهُوَ الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ ) اختلاف نظر دارند، بعضى ها گفته اند: «منظور اين است كه او بالاتر از داشتن نظير و مشابه است، و اين معنى كه بالا بودن به معنى مكانى آن باشد را رد كرده اند، و گفته اند: امكان ندارد كه جايى از او خالى باشد، و معنى ندارد كه او را به داشتن جايگاهى بالاتر توصيف كنيم زيرا اين وصف به معناى بودن در جايى و نبودنش در جايى ديگر است».(٣٤٠) و مقصود او همان مكان است.

در تفسير ابن عطيه كه به نظر ابن تيميه از بهترين تفاسير است نيز تمام روايت هاى ابن عباس را كه طبرى وارد كرده، نقل مى كند، سپس درباره بعضى از روايات طبرى كه ابن تيميه به آنها استناد مى كند، مى گويد: «اينها گفته هاى افرادى مجسم و جاهل است و نبايد مطرح شود».(٣٤٢) : «همه چيز هلاك شدنى است جز چهره او».

و آيه:( وَيَبْقَىٰ وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلَالِ وَالْإِكْرَامِ ) (٣٤٤)

طبرى چيزى بر آن اضافه نكرده است.

بغوى مى گويد: (الا وجهه) يعنى: مگر او، و گفته شده است «مگر ملك او».

و ابو العاليه گويد: «مگر آنچه هدف از آن رضاى او باشد».(٣٤٦) : «چرا حق را با باطل مى پوشانيد، و حق را كتمان كرده در حالى كه آن را مى دانيد».

( إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مَا أَنزَلْنَا مِنَ الْبَيِّنَاتِ وَالْهُدَىٰ مِن بَعْدِ مَا بَيَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِي الْكِتَابِ أُولَٰئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَيَلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ ) (٣٤٨)

و ده ها عالم ديگر نيز بر او اعتراض كرده اند كه مجال بررسى سخنان آنها و نقل اقوالشان نيست. ما در خاتمه به قول شهاب الدين ابن حجر هيثمى اكتفا مى كنيم، او در ترجمه ابن تيميه مى گويد: «ابن تيميه بنده اى است كه خداوند او را خوار، گمراه، كور، كر و ذليل نموده است. اين قول درباره او به نقل از ائمه اى است كه فساد حالش را بيان و گفته هايش را تكذيب نموده اند، هر كه مى خواهد درباره او اطلاع بيشترى يابد مى تواند به قول امام مجتهدى مراجعه كند كه همه اتفاق نظر بر امامت، بزرگوارى و اجتهاد او دارند يعنى ابوالحسين سبكى، و همچنين فرزندش تاج، و امام عز بن جماعه، واهل زمان او و ديگران از شافعيان، مالكيان و حنفيان. اشكال هاى ابن تيميه تنها بر متاخرين سلف از صوفيه نبوده بلكه او بر عمر بن خطاب و على بن ابى طالب رضى الله عنهما نيز اشكال گرفته است. خلاصه آنكه كسى براى كلام او ارزشى قائل نبوده و بدترين تهمت ها را بر او وارد مى كنند. درباره او معتقدند كه فردى بدعت گو، گمراه، گمراه كننده و افراطگر مى باشد. خداوند با او با عدلش رفتار كند(٣٥٠)

ما به همين مقدار درباره شخص ابن تيميه اكتفا مى كنيم، ولى بعضى از افكار او را هنگام بحث درباره وهابيت مورد تحليل علمى قرار داده و رد خواهيم نمود، زيرا وهابيت از نظر تاريخى ادامه عقائد ابن تيميه بوده و خود او نيز ادامه دهنده عقايد حنابله است.

ابن تيميه در مخلوط كردن حق و باطل هنرمند بوده است، همين باعث شده كه بعضى از مسلمين او را نيكو پنداشته، و شيخ الاسلام بنامند، و از اين رو نام او معروف و منتشر شد، والا يك باطل محض كه نبايد داراى ياران و پيروانى باشد.

اميرالمومنينعليه‌السلام در اين باره مى فرمايد: «شروع هر فتنه با پيروى از هواى نفس و بدعت گذاشتن در دين است بر خلاف كتاب خدا و افرادى بر غير دين خدا از افرادى ديگر پيروى مى كنند.

پس اگر باطل كاملا از حق جدا شد، حق جويان آن را خواهند شناخت، و اگر حق كاملا از باطل جدا گرديد، زبان مخالفين از آن كوتاه شود، ولى قدرى از اين گرفته شده و قدرى از آن، سپس با هم مخلوط مى گردند، و در اينجا است كه شيطان بر اولياء خود مسلط شده، و تنها كسانى نجات مى يابند كه قبل از اين خداوند به آنها وعده نيكى داده باشد».(٣٥٢)

ولى در مقابل، زمينه براى محمد بن عبدالوهاب جهت نشر افكار زهر آگين خود در ميان امت آماده بود، جهل و بى سوادى تمام نواحى نجد را در بر گرفته و دولت آل سعود بر آن شده بود كه ابن دعوت را با زور شمشير منتشر كند. و بدين ترتيب مردم را وادار بر اعتقاد به وهابيت نموده و در غير اين صورت محكوم به كفر و شرك بوده و جان و مال آنها حلال خواهد بود... توجيه اين كار با مجموعه اى از عقايد فاسد تحت نام توحيد صحيح انجام مى پذيرفت. ابن عبدالوهاب سخن خود را درباره توحيد اين گونه آغاز مى كند: «.... و آن بر دو نوع است، توحيد ربوبيت و توحيد الوهيت، توحيد ربوبيت را كافر و مسلم پذيرا هستند، اما توحيد الوهيت مرز ميان اسلام و كفر است، هر مسلمان بايد ميان اين دو توحيد تميز داده و بداند كه كفار منكر آن نيستند كه خداوند خالق، روزى دهنده و مدبر است. خدا مى فرمايد:( قُلْ مَن يَرْزُقُكُم مِّنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ أَمَّن يَمْلِكُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَمَن يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَيُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِّ وَمَن يُدَبِّرُ الْأَمْرَ ۚ فَسَيَقُولُونَ اللَّهُ ۚ فَقُلْ أَفَلَا تَتَّقُونَ ) (٣٥٤) : «و اگر از آنها بپرسى چه كسى آسمان ها و زمين را آفريده و خورشيد و ماه را مسخر كرده است؟ آنها خواهند گفت: الله». اگر براى تو ثابت شود كه كفار اقرار بر آن دارند، پس بايد بدانى كه اين گفته تو كه جز خدا كسى آفريدگار وروزى دهنده نيست و جز خداوند كسى كار را تدبير نمى كند، كافى براى مسلمان بودن نيست، بلكه بايد بگوئى: لا اله الا الله: هيچ معبودى جز خداوند نيست» و به اين سخن با معناى دقيق آن علمى كنى».(٣٥٦) : «مشركين زمان ما ( يعنى مسلمانان ) مشرك تر از گذشتگان اند، زيرا پيشينيان در وقت آسودگى شرك ورزيده ولى در گرفتارى ها مخلص مى شدند اما اينها در هر دو حال مشرك اند، به دليل اين آيه شريفه:( فَإِذَا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذَا هُمْ يُشْرِكُونَ ) (٣٥٨)

او در چنين مى گويد: «امروز مردم گرفتار كسى شده اند كه خود را منسوب به كتاب و سنت خوانده و از علوم آن هر چه خواهد استنباط مى كند و توجهى ندارد كه با چه كسانى مخالف است. اگر از او بخواهى كه سخن خود را با اهل علم تطبيق دهد نمى پذيرد، بلكه بر مردم واجب مى داند كه بر مفهوم قول او عمل كنند، و هر كه مخالفت كند كافر است. و اين در حالى است كه او حتى يك خصلت از خصلت هاى اهل اجتهاد را ندارد، به خدا سوگند حتى يك دهم از يك خصلت را نيز ندارد، و با وجود آن، سخن او بسيارى از افراد جاهل را فريب داده است،( إِنَّا للّه وإِنّا إِلَیهِ رَاجِعُونَ ) ، تمام امت با يك زبان ندا سر مى دهند ولى او حتى يك كلمه در جواب آنها نمى گويد، زيرا تمام آنها را كافر و جاهل مى داند، خدايا اين گمراه را هدايت نما و به راه حق برگردان».

بررسى مساءله توحيد ربوبيت

حال بايد بررسى كنيم كه چه سخن نادرستى را ابن عبدالوهاب سر داده، و اكثر ياران او دچار چه اشتباهى شده اند كه عمده مسلمانان را تا اين زمان تكفير مى كنند. براى اين كار بايد افكار او را در بوته بحث و بررسى قرار دهيم.

ابتدا «توحيد ربوبيت» را در نظر مى گيريم: تفسير «رب» به معنى خالق (آفريدگار) از مراد قرآن به دور است، زيرا معنى «رب » در لغت و قرآن كريم كسى است كه كار تدبير، اداره و تصرف را در اختيار دارد، و چه بسا اين مفهوم كلى بر مصاديق مختلفى منطبق شود مانند تربيت، اصلاح، رياست، مالكيت و همراهى كردن. و نمى توان كلمه «رب» را بر معناى خالقيت آنگونه كه وهابيت بر آن شده و بر اساس ‍ آن كوههايى از افكار منحرف را بنا كردند گرفت، حال براى آنكه اين اشتباه كاملا روشن گردد، بيائيد در آيات قرآنى ذيل تدبر كرده تا معنى «رب» در كتاب عزيز را بدست آوريم:

خداوند مى فرمايد: ( يَا أَيُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ ) (٣٦٠) : «بگو آيا پروردگارى غير از خدا بخواهم در حالى كه او پروردگار همه چيز است».

اين آيه خطابى است از خدا به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تا به قوم خود بگويد: آيا به من امر مى كنيد كه پروردگارى غير خدا براى خود گرفته و اقرار به ربوبيت و تدبير براى او داشته باشم در صورتى كه هيچ مدبرى جز خدانيست. و شما بتها و ديگر خدايان دروغين را پذيرفته و اقرار به تدبير داشتن آنها داريد؟، پس اگر اكتفا اقرار به ربوبيت خداوند به تنهايى داشتند، همانگونه كه ابن عبدالوهاب ادعا مى كند، ديگر هيچ معنايى براى اين آيه نبود، و به صورت كلامى اضافى و بيهوده بشمار مى رفت ( و العياز بالله ) زيرا همه مردم ( طبق ادعاى او ) چه مسلمان و چه كافر خدا را در ربوبيت يكتا مى دانستند، و لذا به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم امر نمى كردند كه پرورگارى غير خدا بگيرد. مشابه اين آيه درباره مومن آل فرعون آمده است، خداوند فرمود:( وَقَالَ رَجُلٌ مُّؤْمِنٌ مِّنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَكْتُمُ إِيمَانَهُ أَتَقْتُلُونَ رَجُلًا أَن يَقُولَ رَبِّيَ اللَّهُ وَقَدْ جَاءَكُم بِالْبَيِّنَاتِ مِن رَّبِّكُمْ )

بررسى مساله توحيد الوهيت

منظور وهابى ها از توحيد الوهيت اين است كه عبادت بايد خالصانه براى خداوند سبحانه و تعالى بوده و غير او در اين عبادت شريك نباشد. و به خاطر اين توحيد است كه خداوند انبيا و رسل را فرستاده است.

هيچ اشكال يا نقصى در اين مفهوم نيست، و اگر اشكالى باشد در خود اصطلاح است زيرا «الله» در قرآن به معنى معبود نيست، و لذا مى توانيم اين توحيد را توحيد عبادت بناميم ولى چون در مفاهيم متفقيم ديگر بحثى بر سر اصطلاح ها نمى كنيم.

مسلمانان اجماع دارند بر اينكه نبايد غير خدا را عبادت كرد بلكه عبادت تنها از آن خداوند است، ولى اختلاف در تشخيص مفهوم عبادت است كه مهمترين موضوع در اين زمينه است، زيرا اين همان جائى است كه پاى وهابيت لغزيده است. اگر بگوئيم توحيد خالص يعنى صرفا خداى متعال را عبادت كنيم، سخن ما نمى تواند با معنى باشد مگر آنكه مفهوم بندگى (عبوديت) را مشخص و حدود و ضوابط آن را بدانيم، تا آنكه ميزان ثابتى براى تميز دادن موحد از مشرك بدست آوريم. مثلا كسى كه توسل نموده، به زيارت قبور اوليا رفته و آنها را تعظيم مى كند، آيا مشرك است يا موحد؟ قبل از جواب دادن به امثال اين سؤال بايد ضابطه اى داشته باشيم كه به وسيله آن بتوان مصاديق عبادت را به طور مشخص كشف كنيم

مناظره با وهابيت درباره مبناى مفهوم عبادت

از نظر وهابيت هر نوع خضوع، ذلت و فروتنى در برابر ديگرى عبادت است.

هر كه در برابر چيزى خضوع و ابراز ذلت كند، بنده آن به شمار مى رود، پس ‍ هر كس در برابر يكى از پيامبران الهى يا از اولياء خدا هر نوع خضوع يا ابراز ذلت كند بنده او بشمار مى رود و در نتيجه نسبت به خدا مشرك است. لذا هر كه به مسافرت رفته و راههاى طولانى را طى كند .تا به زيارت رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسيده، ضريح بكشد، كافر و مشرك است، همچنين كسى كه براى تعظيم و احترام ضريحها قبه و بارگاه بر آنها بسازد.

ابن عبدالوهاب در يكى از رسائلش چنين مى گويد:.... هر كسى براى به دست آوردن سودى يا دفع ضررى به سوى يك قبر، درخت، ستاره، ملائكه مقرب يا پيامبر فرستاده خدا توجه كند، در واقع خدايى غير از «الله» براى خود انتخاب كرده و شهادت (لا اله الا الله:) را تكذيب كرده است. لذا بايد از او خواست كه توبه كند و اگر نپذيرفت بايد كشته شود. و اگر اين مشرك بگويد: من تنها قصد تبرك داشتم، و من مى دانم كه تنها خداوند است كه نفع و ضرر مى رساند، به او گفته شود: خواسته بنى اسرائيل نيز مانند خواسته تو بود، خداوند از آنها خبر مى دهد كه آنها هنگامى كه از دريا گذشتند به قومى بت پرست رسيده گفتند: اى موسى خدايى مانند خدايگان آنها براى ما قرار ده، او در جواب آنها فرمود:( إِنَّكُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ ) : «شما قومى جاهل هستيد».(٣٦٣)

حال ببينيد يك وهابى به نام محمد سلطان معصومى درباره مسلمانان موحدى كه به زيارت قبر رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رفته و به آن مقام مطهر تبرك جسته و مى گويند: اشهد ان لا اله الا الله و ان محمدا عبده و رسوله چگونه توصيف مى كند و در حق آنها چه مى گويد: «.... اين بنده ضعيف در چهار زيارتى كه به مدينه طيبه داشتم با دقت نظر توانستم در مسجد نبوى و نزد قبر شريف پيامبر منظره اى مشاهده كنم كه در تضاد با ايمان بوده، اسلام را منهدم و عبادات را باطل كند، مسائل شرك آلودى ديدم كه ناشى از غلو كردن، انباشته شدن جهالت ها، تقليد خشك و كور كورانه و تعصب هاى باطل بوده است. و اغلب كسانى كه مرتكب اين منكرات مى شوند افراد غريبه اى هستند كه از سرزمين هاى دور دست آمده، و هيچ اطلاعى از حقيقت دين ندارند، و لذا قبر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را به دست غلو در محبت مانند يك بت گرفته و خود هيچ آگاهى ندارند».(٣٦٥) : «براى ترحم بر آنها ( والدين ) بالهاى خود را ذليلانه پائين آور». پائين آوردن بالها در اينجا كنايه از شدت خضوع است، ولى نمى توان اين كار را عبادت دانست. و نيز شعار مسلمان هميشه اظهار خضوع و ذلت در برابر مومن و عزت در برابر كافر است، خداوند مى فرمايد:( فَسَوْفَ يَأْتِي اللَّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكَافِرِينَ ) (٣٦٧) : «....: ما به ملائكه گفتيم براى آدم سجده كنيد...».

پس اگر سجده براى غير خدا و اظهار بالاترين مراتب خضوع و ذلت بنابر ادعاى وهابيت عبادت باشد پس مسلما بايد ملائكه را مشرك و كافر والعياذ بالله و آدم را طاغوت بدانيم. چگونه اين وهابيان در قرآن تدبر نمى كنند؟ نكند قلوب آنها بسته شده و قفل خورده است؟

از اين آيه مشخص مى شود كه بالاترين درجات خضوع عبادت نيست و هيچ كس نمى تواند اعتراض كند كه سجود به معناى حقيقى خود نسيت يا آنكه منظور از سجده براى آدمعليه‌السلام اين است كه او را قبله قرار داده بودند همانگونه كه مسلمانان كعبه شريف را قبله مى دانند، اين دو احتمال باطل است زيرا ظاهر سجود در اين آيه همان صورت معمول آن است، و نمى توان آن را به معناى ديگرى گرفت، و اما اينكه آدم قبله بوده است يك تاويل بى پايه و دليل است، و نيز اگر سجده براى آدم به معنى قبله بودن آدمعليه‌السلام باشد ديگر جايى براى اعتراض ابليس باقى نمى ماند زيرا سجده براى خود آدم نخواهد بود، و قرآن كريم خلاف اين معنى را از قول ابليس نقل مى كند: اءاءسجد لمن خلقت طينا: «آيا براى كسى سجده كنم كه از خاك آفريده اى»، بنابراين برداشت ابليس از دستور الهى سجده براى شخص آدمعليه‌السلام بود، و از اين رو اعتراض كرد كه اناخير منه «من از او بهترم» يعنى فضيلت من بيشتر است، و چگونه كسى كه فضيلت بيشترى دارد براى آنكه فضيلت كمترى دارد سجده كند، اگر مقصود از سجده قرار دادن آدم به عنوان قبله باشد نيازى نيست كه قبله افضل از سجده كننده باشد، و لذا اين سجده فضيلتى براى آدم در برندارد، كه اين خلاف ظاهر آيه است. و براى تاكيد اين معنى قول ابليس را مى بينيم:( أَأَسْجُدُ لِمَنْ خَلَقْتَ طِينًا ) «آيا براى كسى سجده كنم كه از خاك آفريده اى»( أَرَأَيْتَكَ هَٰذَا الَّذِي كَرَّمْتَ عَلَيَّ ) (٣٦٩) : «بگو خداوند امر به فحشا نمى كند، آيا عليه خدا چيزى مى گوئيد كه از آن آگاهى نداريد».

اگر سجده عبادت و شرك بود، خداى متعال امر به آن نمى كرد.

همچنين قرآن خبر از سجده پدر و برادران يوسف داده است، و اين سجده با امر الهى نبوده و خداوند سبحان آن را با شرك توصيف ننموده و پدر و برادران يوسف را متهم به آن نساخته است، خداوند مى فرمايد:( ...وَرَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَى الْعَرْشِ وَخَرُّوا لَهُ سُجَّدًا ۖ وَقَالَ يَا أَبَتِ هَٰذَا تَأْوِيلُ رُؤْيَايَ مِن قَبْلُ قَدْ جَعَلَهَا رَبِّي حَقًّا ) (٣٧١) : «من يازده ستاره خورشيد و ماه را ديدم كه براى من سجده مى كنند».

خداوند در هر دو جا از سجده براى يوسف سخن مى گويد، و از اين آيات نتيجه مى گيريم كه صرف سجده يا هر عملى كه نشان دهنده خضوع، ذلت و تعظيم باشد عبادت نيست.

بنابراين نمى توان آن مسلمان موحدى كه در مقابل قبر رسول الله يا ضريح ائمه و اوليا اظهار خضوع و ذلت مى كند را مشرك دانسته و عمل او را عبادت براى قبر بدانيم، زيرا خضوع به معنى عبادت نيست و اگر چنين عملى عبادت قبر باشد، عمل مسلمانان در حج يعنى طواف به دور خانه خدا، سعى ميان صفا و مروه و بوسيدن حجر الاسود نيز عبادت است زيرا اين اعمال از نظر شكل ظاهرى فرقى با طواف به دور قبر رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و بوسيدن و دست كشيدن بر آن ندارد، و على رغم آن مى بينيم كه خداوند .سبحانه و تعالى .مى فرمايد:( وَلْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتِيقِ ) (٣٧٣) : «صفا و مروه از شعائر الهى است، پس هر كه به حج خانه (خدا) يا عمره آيد، باكى بر او نيست كه بر آنها طواف كند».

آيا باز هم طواف به دور گل و سنگ را عبادت براى آن مى بينيد؟

اگر صرف خضوع كردن عبادت باشد، لازم مى آيد كه اين كارها نيز عبادت باشد، و راه فرارى از امر الهى نيست. قبل از اين هم بيان كرديم كه امر الهى ماهيت كار را تغيير نمى دهد. ولى مشكل وهابيت اين است كه آنها عبادت را نشناخته، حقيقت و روح آن را نفهميده اند، لذا تنها با ظواهر و شكل اعمال روبرو شده، هرگاه زائرى را ببينند كه مقام رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را مى بوسد، ذهن آنها به مشركى منتقل مى شود كه بت خود را مى بوسد، از اين ذهنيت حكمى استخراج كرده و آن را به آن موحدى كه مقام رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را مى بوسد نسبت مى دهند، و اشتباه آنان از همينجا است.

اگر صرفا شكل خارجى عمل كافى براى حكم بود، پس بايد هر كه حجر الاسود را ببوسد نيز تكفير شود، ولى واقعيت غير از اين است... كه بوسيدن حجر الاسود توسط مسلمان توحيد خالص و بوسيدن بت توسط كافر شرك خالص است.

حال چه فرقى كرد؟!

در اينجا ضابطه ديگرى وجود دارد كه توسط آن عبادت را مى شناسيم و آن ضابطه اينگونه است:

.تعريف عبادت با مفهوم قرآنى عبادت عبارت است از خضوع لفظى و عملى كه مبتنى بر اعتقاد به الوهيت (خدابودن)، ربوبيت (پروردگار بودن)، يا استقلال معبود در افعال خود و يا اينكه معبود مالك جنبه اى از وجود يا زندگى خود به طور مستقل باشد.

پس هر عملى كه با چنين اعتقادى همراه باشد، شرك به خدا مى باشد، و لذا مى بينيم كه مشركين جاهليت معتقد به الوهيت معبودهاى خود بودند، قرآن نيز اين مطلب را صراحتا اعلام داشته مى گويد:( وَاتَّخَذُوا مِن دُونِ اللَّهِ آلِهَةً لِّيَكُونُوا لَهُمْ عِزًّا ) (٣٧٥) : «كسانى كه معبود ديگرى در كنار خدا قرار مى دهند به زودى خواهند فهميد».

اين آيات، وهابيت را به عقب بر مى گرداند، زيرا تصريح دارند بر اينكه شركى كه بت پرستان دچار آن بودند به خاطر اعتقادشان به الوهيت آن معبودها بوده است، خداى متعال اين مطلب را اينگونه بيان فرموده است:( وَأَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ (۹۴) إِنَّا كَفَيْنَاكَ الْمُسْتَهْزِئِينَ . ( ۹۵ ) الَّذِينَ يَجْعَلُونَ مَعَ اللَّهِ إِلَٰهًا آخَرَ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ ) (٣٧٧) : «آنها چنين بودند كه اگر به آنها گفته مى شد معبودى جز خداوند نيست از پذيرفتن آن سرباز مى زدند».

و لذا دعوت انبيا براى آنها به صورت جنگ و ستيز با عقيده آنان مبنى بر بودن معبودى غير خداى متعال بوده است، زيرا عقلا عبادت كسى كه معتقد به الوهيت نيست غير ممكن مى باشد، پس اول بايد معتقد شود و پس از آن عبادت كند.

خداى متعال از زبان نوحعليه‌السلام مى فرمايد:( يَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَكُم مِّنْ إِلَٰهٍ غَيْرُهُ ) (٣٧٩) : «مسيح گفت اى بنى اسرائيل، خداوند كه پروردگار من و شما است را عبادت كنيد».

و مى فرمايد:( اِنَ هذِهِ اُمَتُکُم اُمَةً وَحِدَةً وَ اَنَا رَبُکُم فَاعبُدون ) (٣٨١) : «خداوند خود روزى دهنده اى است كه داراى نيرويى محكم مى باشد». اين آيه تاكيد مى كند كه روزى، در دست خدا است.

اما اگر به اين آيه توجه كنيم:( وَارْزُقُوهُمْ فِيهَا وَاكْسُوهُمْ ) (٣٨٣) : «آيا ديديد آنچه را شخم مى زنيد، آيا شما آن را مى كاريد يا آنكه ما كشت كننده آنيم».

و در آيه اى ديگر خداى سبحان صفت كشاورزى را از آن انسان دانسته مى فرمايد:( يُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِيَغِيظَ بِهِمُ الْكُفَّارَ ) (٣٨٥) : «خداوند هنگام مرگ افراد، جان آنها را مى گيرد».

و در جائى ديگر گرفتن جان را كار ملائكه تلقى كرده مى فرمايد:( حَتَّىٰ إِذَا جَاءَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنَا وَهُمْ لَا يُفَرِّطُونَ ) (٣٨٧) : «بگو تمام شفاعت از آن خدا است».

و در آيه اى ديگر خبر از وجود شفعائى غير خدا مانند ملائكه مى دهد: وكم( وَكَم مِّن مَّلَكٍ فِي السَّمَاوَاتِ لَا تُغْنِي شَفَاعَتُهُمْ شَيْئًا إِلَّا مِن بَعْدِ أَن يَأْذَنَ اللَّهُ ) (٣٨٩) : «بگو جز خداوند هيچ كس در آسمانها و زمين غيب نمى داند».

و در آيه اى ديگر مى بينيم كه خداوند فرستادگانى از ميان بندگان خود انتخاب كرده تا غيب را به اطلاع آنها برساند، مى فرمايد:( وَمَا كَانَ اللَّـهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَى الْغَيْبِ وَلَـٰكِنَّ اللَّـهَ يَجْتَبِي مِن رُّسُلِهِ ) (٣٩١) : «آنگاه كه تو تير انداختى، تو خود نبودى كه تير انداختى، بلكه خداوند تير انداخت».

در اين آيه درباره پيامبر مى گويد كه او تير انداخت (اذ رميت) و در مقابل، خداوند خود را مى گويد كه تير انداز واقعى است، زيرا پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تير نيانداخت مگر با قدرتى كه خدا به او داده بود، پس ‍ پيامبر به صورت تابع تير انداخته است.

پس مى توان كارهاى خدا را به دو قسمت تقسيم كرد:

١ - كارى بدون واسطه (كن فيكون: باش پس مى باشد).

٢ - كارى با واسطه، مثل اينكه خداوند باران را به واسطه ابر مى بارد، و مريض را توسط داروهاى طبى شفا مى دهد..... و همچنين.

پس اگر انسانى متوسل به اين واسطه ها شد ولى معتقد بود كه اينها مستقل نيستند، اين انسان موحد بوده و در غير اين صورت مشرك مى باشد.