بررسى دلايل اشاعره بر رويت از قرآن
دليل اول: خداوند فرموده است:(
كَلَّا بَلْ تُحِبُّونَ الْعاجِلَةَ «۲۰» وَ تَذَرُونَ الْآخِرَةَ «۲۱» وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ «۲۲» إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ «۲۳» وَ وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ باسِرَةٌ «۲۴» تَظُنُّ أَنْ يُفْعَلَ بِها فاقِرَةٌ
)
: «آيا از چگونگى خلقت شتر عبرت نمى گيرند».
٢ - به معنى انتظار: و ما ينظرون الاصيحه واحده
: «خداوند به آنها نگاه - رحمت - نمى كند».
٤ - به معناى رويت.
اشعرى از ميان اين معانى، به دليل نادرست بودن معانى ديگر رويت را براى آيه فوق انتخاب كرده است، اما معناى اول (عبرت گيرى) درست نيست زيرا آخرت جاى جزاى اعمال است نه جاى عبرت گرفتن، و اما معناى (انتظار) قابل قبول نيست زيرا متعلق به چهره است و نيز چون انتظار مشقت دارد و مشقت مناسب زندگى بهشت نيست. معناى (رحمت) نيز بعيد است زيرا واضح است كه دلسوزى خلق بر خالق امكان پذير نيست.
سپس اشعرى براى انتخاب معناى رويت قرينه اى از زبان عرب آورده است.
مى گويد كه (نظر) به معناى رويت با (الى) مى آيد، اما نظر به معناى انتظار با (الى) نمى آيد، ما ينظرون الاصيحه واحده، چون مراد اين آيه مفهوم انتظار است لذا (الى) در آن نيست اما در آيه (الى ربها ناظره) چون (الى) آورده پس منظور انتظار نبوده بلكه ديدن است، و چون خداوند (نظر)را با ذكر چهره آورده پس منظور نگاه با دو چشم است كه در چهره مى باشند.
و نيز اشعرى استدلال كرده است به اينكه نظر در اين آيه نمى تواند به معنى انتظار باشد زيرا انتظار هماره با نوعى كوچك شمردن و اذيت كردن است كه چنين چيزى در روز قيامت نمى باشد زيرا بهشت جاى نعمت است نه جاى ثواب و عقاب
و اين مقدم بودن نيز سبب ديگرى براى ضعيف عامل مى شود و لذا نياز بود به با (الى) متعدى شود.
همچنين متعدى بودن آن به (الى) با داشتن معناى انتظار در زبان عرب وارد شده است، همانگونه كه جميل بن معمر مى گويد:
واذا نظرت اليك من ملك والبحر دونك زدتنى نعما و اگر انتظار پادشاهى مانند تو بكشم در حالى كه دريا ميان من و تو فاصله انداخته است، در اين صورت نعمت بيشترى به من خواهى داد.
پس (نظر) در اينجا به معناى انتظار است.
و نيز حسان بن ثابت مى گويد:
وجوه يوم بدر ناظرات الى الرحمن ياتى بالفلاح - در روز بدر همه صورت ها به انتظار خداى رحمن بود تا براى آنها پيروزى بياورد.
بازهم ناظر به معناى منتظر آمده است... و بسيارى از اين قبيل وجود دارد.
در قرآن كريم اسم فاعل (ناظره) با حرف (ب) نيز متعدى شده است: نفاظره بم يرجع المرسلون
و با اين مقابله، آيه مورد نظر كاملا مشخص شده و متشابه نمى باشد، به خصوص آنكه اين آيات شريفه درباره موقف روز قيامت سخن مى گويد، پس اميدى جز ثواب و رحمت وجود ندارد.
مجموعه اى از اخبار نيز اشاره به همين موضوع دارند، مانند روايتى كه در توحيد صدوق از امام رضاعليهالسلام
درباره آيه شريفه(
وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ
ناضِرَةٌ
«۲۲»
إِلى رَبِّها
ناظِرَةٌ
)
وارد شده و مى گويد كه يعنى: آن صورت ها شاداب و منتظر ثواب پروردگارشان هستند.
: «خداوند در روز قيامت با آنها سخن نگفته و به آنها نگاه نمى كنند، و آنها را پاك نمى كند، و براى آنها عذابى دردناك است».
واضح است كه منظور از لا ينظر اليهم: (به آنها نگاه نمى كند) اين است كه آنان مشمول رحمت او نمى شوند، نه اينكه مقصود اين باشد كه خداوند آنها را نمى بيند، زيرا ديدن يا نديدن آنها چيز مطلوبى نيست كه با آن تهديد شوت، زيرا اين مقام، مقام رحمت است.
دليل دوم: خداى متعال مى فرمايد:وَلَمَّا جَاءَ مُوسَىٰ لِمِيقَاتِنَا وَكَلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنِي أَنظُرْ إِلَيْكَ
ۚ
قَالَ لَن تَرَانِي وَلَـٰكِنِ انظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِي
ۚ
فَلَمَّا تَجَلَّىٰ رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَخَرَّ مُوسَىٰ صَعِقًا
ۚ
فَلَمَّا أَفَاقَ قَالَ سُبْحَانَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِينَ
نقل مى كنيم:
١ - حضرت موسىعليهالسلام
رويت را طلب كرده و مسلما او بهتر از معتزله مى داند كه چه چيزى در حق خداى متعال ممكن بوده و چه چيزى ممكن نمى باشد، و اگر مى دانست كه رويت محال است هرگز آن را طلب نمى كرد.
٢ - خداى متعال وقوع رويت را در آخر آيه مبتنى بر امرى دانسته كه خود به خود ممكن است، و آن امر پا بر جا ماندن كوه است، بلكه اساسا اين امر نزديكتر از درهم كوبيده شدن آن است، و هر چيزى كه مشروط به يك امر ممكن باشد خود نيز ممكن است.
٣ - معتزله مى گويند: او اين سؤال را به خاطر قومش مطرح كرد، و اين سخن باطل است زيرا از نظر اكثر معتزله ممكن دانستن رويت باطل وحتى كفر است، پس براى موسىعليهالسلام
جايز نبوده است كه جواب آنها را به تاخير اندازد زيرا اين تاخير به معنى تاييد باطل است.
مثلا وقتى كه آنها به او گفتند:(
اجْعَل لَّنَا إِلَـٰهًا كَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ
)
: «براى ما خدايى قرار ده همانگونه كه آنها خدای يگانه دارند»، او فورا در جواب آنها گفت:(
إِنَّكُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ
)
: «ما هرگز به تو ايمان نخواهيم آورد تا آنكه خدا را به طور آشكار ببينيم»، آنها مومن نبوده، و هنگامى كه حضرت موسىعليهالسلام
تقاضاى رويت كرد آنها حضور نداشتند.
٤ - ابن نورك از اشعرىرحمهالله
نقل مى كند كه گفت: خداوند فرموده است لن ترانى: «مرا نخواهى ديد» و نگفته است لست بمرئى: «من قابل دين نيستم»، و اگر رويت امكان پذير نبود لازم بود اين جمله دوم را بگويد.
اين بود خلاصه استدلال هايشان از اين آيه. حال كلام آنان را مورد بررسى قرار مى دهيم:
دليل اول: جواب آن اين است كه سؤال موسى به زبان بنى اسرائيل بوده است، ولى اشاعره اين را نمى پذيرند. حال براى آگاهى از درستى يا نادرستى اين جواب بايد ابتدا ببينيم آيات گوناگونى كه پيرامون طلب رويت آمده است حكايت از يك حادثه مى كند يا دو حادثه، بنابراين بايد تمام آياتى كه اين موضوع را مطرح كرده اند مورد مطالعه قرار گيرند.
١ - سوره طه:(
يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ قَدْ أَنجَيْنَاكُم مِّنْ عَدُوِّكُمْ وَوَاعَدْنَاكُمْ جَانِبَ الطُّورِ الْأَيْمَنَ وَنَزَّلْنَا عَلَيْكُمُ الْمَنَّ وَالسَّلْوَىٰ
)
: «اى موسى، چه چيز تو را به عجله وا داشت تا از قوم خود پيشى بگيرى، گفت آنها نيز به دنبال من هستند و من به سوى تو پروردگارا عجله كردم تا راضى شوى، گفت پس بدان كه ما قوم تو را پس از آمدن تو آزموديم و سامرى گمراهشان كرد».
٢ - سوره بقره:(
وَإِذْ قُلْتُمْ يَا مُوسَىٰ لَن نُّؤْمِنَ لَكَ حَتَّىٰ نَرَى اللَّـهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْكُمُ الصَّاعِقَةُ وَأَنتُمْ تَنظُرُونَ
﴿
٥٥ ﴾
ثُمَّ بَعَثْنَاكُم مِّن بَعْدِ مَوْتِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ
﴿
٥٦ ﴾
وَظَلَّلْنَا عَلَيْكُمُ الْغَمَامَ وَأَنزَلْنَا عَلَيْكُمُ الْمَنَّ وَالسَّلْوَىٰ
ۖ
كُلُوا مِن طَيِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاكُمْ
ۖ
وَمَا ظَلَمُونَا وَلَـٰكِن كَانُوا أَنفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ
)
: «و هنگامى كه چهل شب با موسى قرار گذاشتيم، سپس شما ظالمانه گوساله را بر گزيديد».
٤ - سوره نساء:(
يَسْأَلُكَ أَهْلُ الْكِتَابِ أَن تُنَزِّلَ عَلَيْهِمْ كِتَابًا مِّنَ السَّمَاءِ
ۚ
فَقَدْ سَأَلُوا مُوسَىٰ أَكْبَرَ مِن ذَٰلِكَ فَقَالُوا أَرِنَا اللَّـهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَةُ بِظُلْمِهِمْ
ۚ
ثُمَّ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ مِن بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَيِّنَاتُ فَعَفَوْنَا عَن ذَٰلِكَ
ۚ
وَآتَيْنَا مُوسَىٰ سُلْطَانًا مُّبِينًا
)
: «وسى شب با موسى قرار گذاشته و با ده شب (ديگر) آن را كامل كرديم، پس وعده پروردگارش چهل شب تمام شد، و موسى به برادرش هارون گفت: جانشين من در ميان قومم باش، اصلاح كن و راه مفسدين را دنبال نكن».
(
وَكَتَبْنَا لَهُ فِي الْأَلْوَاحِ مِن كُلِّ شَيْءٍ مَّوْعِظَةً وَتَفْصِيلًا لِّكُلِّ شَيْءٍ فَخُذْهَا بِقُوَّةٍ وَأْمُرْ قَوْمَكَ يَأْخُذُوا بِأَحْسَنِهَا ۚ سَأُرِيكُمْ دَارَ الْفَاسِقِينَ)
:«بعد از موسى، قوم او از زيور آلات خود گوساله اى ساختند، كه به صورت جسدى بود كه صداى گاو مى داد، مگر نديدند كه آن جسد با آنان سخن نگفته و به هيچ راهى راهمائى نمى كند، آن را برگزيدند در حالى كه بر خود ستم مى كردند».
(
وَلَمَّا رَجَعَ مُوسَىٰ إِلَىٰ قَوْمِهِ غَضْبَانَ أَسِفًا قَالَ بِئْسَمَا خَلَفْتُمُونِي مِن بَعْدِي
ۖ
أَعَجِلْتُمْ أَمْرَ رَبِّكُمْ
ۖ
وَأَلْقَى الْأَلْوَاحَ وَأَخَذَ بِرَأْسِ أَخِيهِ يَجُرُّهُ إِلَيْهِ
ۚ
قَالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي وَكَادُوا يَقْتُلُونَنِي فَلَا تُشْمِتْ بِيَ الْأَعْدَاءَ وَلَا تَجْعَلْنِي مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ
)
: «و موسى هفتاد مرد از قوم خود را براى ميعادگاه ما برگزيد، و هنگامى كه زمين لرزه آنها را فرا گرفت گفت: پروردگارا، اگر مى خواستى آنها و مرا پيش از اين هلاك مى نمودى، آيا ما را به خاطر كارى كه بى خردان ما انجام داده اند هلاك مى كنى، اين تنها آزمايش تو است كه با آن هركس را بخواهى گمراه و هر كه را بخواهى هدايت مى كنى، تو ولى ما هستى، پس ما را بيامرز و بر ما رحم كن، و تو بهترين آمرزندگانى ».
بعد از ملاحظه اين آيات به نكات زير توجه مى كنيم:
١ - درخواست بنى اسرائيل كه در دو سوره جداگانه آمده است در واقع يك درخواست است كه گفته اند:(
حَتَّىٰ نَرَى اللَّـهَ جَهْرَةً:
)
«تا اينكه خدا را آشكارا ببينيم»، ارنا الله جهره: «خداوند را آشكارا به ما بنمايان»، و پس از اين درخواست صاعقه و بخشش مى آيد، همچنين عبادت گوساله به دنبال آن آمده است.
٢ - در سوره طه آيه ٨٠ - پس از ميعادگاه بنى اسرائيل، من و سلوى آمده و به دنبال آن توطئه سامرى و پرستش گوساله است.
٣ - در سوره اعراف آيه ١٥٥ ميعادگاه مطرح شده و اين همان جايى است كه قرار گذاشته اند.
پس به اين نتيجه مى رسيم كه درخواست مورد نظر در ميعادگاه انجام گرفته است، زيرا قرينه اضافى صاعقه و لرزش وجود دارد.
٤ - آيا درخواست رويت توسط موسى در همان ميعادگاه بوده است؟ كه همان ميعادگاه چهل شب (سى + ده) مى باشد، و در آيه ٥١ سوره بقره آمده است كه پرستش گوساله بعد از آن بوده است، در آيات ١٤٣ - ١٤٨ سوره اعراف آمده است كه موسى الواح را دريافت كرده و ديد كه قومش به پرستش گوساله پرداخته اند. در سوره طه آيات ٨٢ - ٨٥ وعده گاهى براى قوم موسى و عبادت گوساله مطرح شده و در سوره نساء آيه ١٥٣ پس از مساله درخواست رويت توسط آنان موضوع پرستش گوساله نقل شده است.
خلاصه اينكه درخواست قوم موسى در ميعادگاه بوده و پرستش گوساله پس از آن اتفاق افتاده است. و درخواست رويت توسط موسىعليهالسلام
نيز در همان ميعادگاه بوده و موسى قوم خود را ديد كه گوساله مى پرستند.
بنابراين سؤال قوم موسىعليهالسلام
ارناالله جهره: خدا را آشكارا به ما بنمايان) و درخواست موسىعليهالسلام
:(
أَرِنِي أَنظُرْ إِلَيْكَ
)
: «خود را به من بنمايان تا به تو نگاه كنم» هر دو در حين يك قضيه يعنى ميعادگاه اتفاق افتاده اند.
براى تاييد اين مساله كه هر دو در يك قضيه بوده اند بايستى توجه كنيم كه بسيار دور از ذهن است كه موسىعليهالسلام
و قومش درخواست خود را تكرار كرده باشند آنهم پس از برخورد با صاعقه و در هم ريختن كوه، و حداقل اينكه موسىعليهالسلام
آنها را يادآورى كند.
بنابراين مى توان گفت كه موسى از زبان بنى اسرائيل تقاضاى رويت كرده است.
امام على بن موسى الرضاعليهالسلام
اين مطلب را در جواب مامون عباسى بيان نموده است. راوى مى گويد: وارد مجلس مامون شدم، ديدم كه على بن موسى الرضاعليهالسلام
نيز حاضر است، مامون از ايشان پرسيد: اى فرزند رسول الله، مگر شما نمى گوئيد كه انبيا معصوم اند؟
گفت: چرا، آنگاه مامون سؤالهايى درباره آيات قرآن از او پرسيد، از جمله اين سؤال، آيه شريفه:(
وَلَمَّا جَاءَ مُوسَىٰ لِمِيقَاتِنَا وَكَلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنِي أَنظُرْ إِلَيْكَ
ۚ
قَالَ لَن تَرَانِي
)
«و هنگامى كه موسى به ميعادگاه ما آمد و پروردگارش با او گفت و گو كرد، او گفت: پروردگارا، خودت را به من بنمايان تا به تو نگاه كنم، گفت: مرا هرگز نخواهى ديد» چه معنى دارد، چگونه ممكن است كه كليم الله موسى بن عمرانعليهالسلام
از پروردگارش بخواهد كه خود را به او بنماياند؟ مگر نمى داند كه خداى متعال را نمى توان ديد، پس چرا چنين سؤالى مى كند؟ حضرت رضاعليهالسلام
فرمود: كليم الله موسى بن عمرانعليهالسلام
مى دانست كه خداوند بالاتر از آن است كه با چشم ديده شود، ولى هنگامى كه خداوند عزوجل با او سخن گفته، به خود نزديك و با او مناجات كرد، گفتند: ما هرگز به تو ايمان نمى آوريم تا آنكه سخن او را آنگونه كه تو شنيدى بشنوم، آن قوم هفصد هزار نفر بودند، موسى از ميان آنها هفتادهزار، سپس از بين اينها هفت هزار، و از آنها نيز هفتصد، و از ميان آنان هم هفتاد مرد را براى ميعادگاه خداوند انتخاب نموده، آنان را با خود به سوى كوه طور سينا برد و در پاى كوه نگهداشت. موسىعليهالسلام
خود به بالاى طور رفته و از خداى تبارك و تعالى خواست كه با او سخن گفته و كلام خود را به سمع آنان برساند، خداى متعال با موسى سخن گفته و آنها كلام خدا را از بالا، پائين، دست راست و چپ، پشت سر و روبرو شنيدند، زيرا خداوند ( عزوجل ) كلام را در درخت ايجاد كرده، سپس از آن پخش نمود تا از هر سو صدا را بشنوند، آنها گفتند: هرگز ايمان نخواهيم آورد به اينكه هر چه شنيديم كلام خدا بوده است تا آنكه خدا را آشكارا به ما بنمايانى. وقتى آنان چنين كلام بى ربط و نادرست به زبان آورده و تكبر ورزيدند، خداوند (عزوجل ) صاعقه اى فرستاد كه آنها را به خاطر ظلمى كه كرده بودند در برگرفت و از پاى در آورد، موسى گفت: پروردگارا، هرگاه نزد بنى اسرائيل برگردم آنها خواهند گفت: تو آنان را با خود بردى و به قتل رساندى زيرا در ادعاى خود مبنى بر مناجات با خدا دروغ مى گفتى، در اين حالت من به آنها چه بگويم؟ خداوند آنان را زنده كرده و با او فرستاد. آنها گفتند: اگر تو از خدا مى خواستى كه خود را به تو ارائه كند تا به او نگاه كنى، درخواست تو را اجابت مى كرد و تو براى ما بيان مى كردى كه او چگونه است، و ما مى توانستيم خدا را به بهترين نحو بشناسيم، موسىعليهالسلام
گفت: اى قوم من، خدا با چشم ديده نمى شود، و كيفيت (چگونگى) ندارد، او تنها با نشانه هاى خويش شناخته شده و با بيان خودش معلوم مى گردد، گفتند: ما به تو ايمان نخواهيم آورد مگر از او بخواهى، موسىعليهالسلام
گفت: پروردگارا، تو كلام بنى اسرائيل را شنيدى و به مصلحت آنها آگاهترى. خداوند ( جل جلاله ) بر او وحى فرستاد كه: اى موسى، آنچه خواستند از من بخواه، من براى جهالت آنها تو را مواخذه نمى كنم، آنگاه موسىعليهالسلام
گفت: (پروردگارا خود را به من بنمايان تا به سوى تو بنگرم، گفت مرا هرگز نخواهى ولى به كوه نگاه كن، اگر هنگام فرو ريختن در جاى خود باقى ماند مرا خواهى ديد وقتى پروردگارش با يكى از آيات خود بر كوه متجلى شد و آن را در هم كوبيد موسى بى هوش بر زمين افتاد، وقتى به هوش آمد گفت: تو را تسبيح گفته و به سوى تو باز مى گردم يعنى: از جهالت قومم به سوى معرفت خويش به تو باز مى گردم و من اولين مومن از ميان آنها خواهم بود) كه ايمان مى آورم به اينكه تو ديده نمى شوى.
مامون گفت: چه نيكو گفتى اى اباالحسن. اين حديث طولانى است و ما تنها آن اندازه كه مورد نياز بود نقل كرديم، و در كتاب عيون اخبار الرضاعليهالسلام
تمام حديث وارد شده است.
بنابراين هيچ موردى براى اين استدلال باقى نمى ماند، زيرا درخواست از زبان بنى اسرائيل بوده و جواب نيز با تدبيرى الهى از سوى پروردگار متعال انجام پذيرفته است زيرا آنها به سخن موسىعليهالسلام
گوش فرا نمى دادند. اما فروريختن كوه و استفاده از روش ضربه هاى خشونت آميز براى تاديب بنى اسرائيل امرى است طبيعى، زيرا آنها تكيه بر محسوسات مى كنند و سنگدل مى باشند.
پس چگونه چيزى به موسىعليهالسلام
نسبت داده مى شود كه خود طبق آيه ١٥٥ سوره اعراف از آن دورى جسته و از خدا خواسته است كه قوم خود را زنده كند، او ابتدا با ادب شروع كرده، مى گويد:(
رَبِّ لَوْ شِئْتَ أَهْلَكْتَهُم مِّن قَبْلُ وَإِيَّايَ
)
: «پروردگارا، اگر مى خواستى من و آنها را پيش از اين هلاك مى ساختى» تا بنى اسرائيل مرا متهم به قتل آنها نكنند. آنگاه مى گويد:(
أَتُهْلِكُنَا بِمَا فَعَلَ السُّفَهَاءُ مِنَّا
)
: «آيا به خاطر كارى كه بى خردان ما انجام داده اند ما را هلاك مى كنى». بنابراين كارى كه انجام شده توسط افرادى كم عقل بوده است.(
إِنْ هِيَ إِلَّا فِتْنَتُكَ تُضِلُّ بِهَا مَن تَشَاءُ وَتَهْدِي مَن تَشَا
)
: «تو ولى ما هستى، پس ما را بيامرز و بر ما رحم كن، و تو بهترين آمرزندگانى».
دليل دوم: خداوند رويت را مشروط بر استقرار كوه ( به طور كلى ) ننموده و چنين استقرارى امكان پذير است، همچنين مشروط بر استقرار كوه پس از كوبيده شدن نكرده، بلكه آن را مشروط بر استقرار كوه پس از تجلى پروردگار متعال دانسته است كه اين حالت غير ممكن و انجام ناپذير است، و اين يك روش عقلائى بوده و مفهوم امتناع را مى دهد و لذا دلالت بر عدم امكان رويت دارد.
و اگر گفته شود: اگر خداى متعال مى خواست امتناع رويت را بيان كند بايد آن را بر امرى كه خود به خود محال عقلى است مشروط كند نه بر امرى كه با دلالت عقلائى محال مى باشد، مانند اين آيه:(
حَتَّىٰ يَلِجَ الْجَمَلُ فِي سَمِّ الْخِيَاطِ
ۚ
وَكَذَٰلِكَ نَجْزِي الْمُجْرِمِينَ
)
: «چشمها او را درك نمى كنند ولى چشمها را احاطه او است ، و او نافذ ( در اشياء ) و آگاه است».
١ - «ادراك ( دسترسى پيدا كردن ) يك مفهوم عام است و مخصوص بينائى، شنوائى يا عقل نيست مگر با اضافه آن به هر حسى كه بخواهيم آن را درك كنيم، پس ادراك با بينائى به معنى ديدن با چشم بوده و ادراك با شنوائى به معنى شنيدن است، ولذا اگر كسى بگويد: آن را با بينائى خود درك كرده ولى نديدم، تناقض گفته است».
٣ - جمله (لا تدركه: او را درك نمى كنند) نسبت به دنيا و آخرت اطلاق دارد ولفظ (الابصار: ديد چشمها) عام است زيرا جمع محلى به الف و لام است، پس شامل تمام مخلوقات بوده زيرا استثناپذير نيست، و اين مساله واضح است.
ابوالحسن اشعرى از اين آيه فرارى جسته، مى گويد: احتمال دارد (لاتدركه: او را درك نمى كنند) مربوط به دنيا بوده ولى در آخرت او را درك كنند، زيرا ديدن خدا بهترين لذت بوده و بهترين لذت بايد در بهترين منزل گاه (آخرت) باشد. شايد هم منظور از (ابصار): «ديدها ديد كفار باشد زيرا خداوند مومنين را وعده ديدن خود داده است».
اين سخن بى ارزش تر از آن است كه نياز به بحث باشد، زيرا صرف احتمال نمى تواند مانع از ظهور معنى باشد، و احتمال را مى توان بر هر چيز وارد كرد، و در اين مورد واضح است كه مطرح كردن اين دو احتمال براى ايجاد شك مى باشد، و آنچه وى را وادار به چنين كارى كرده است همان احاديث دروغى است كه رويت را تثبيت نموده و او به اين احاديث ايمان دارد.
اما رازى كه تشكيك هايش شامل همه چيز شده است، از اين آيه نيز نگذشته و در تفسير كبير خود مى گويد: اصحاب ما به اين آيه استدلال كرده اند كه خداى متعال را مى توان ديد و مومنين او را در روز قيامت مشاهده مى كنند، و استدلال آنها چند وجه دارد، از جمله:
الف - اينكه آيه در مقام مدح است، پس اگر رويت ممكن نمى شود. در واقع چيز معدوم را نمى توان ديد مانند بوها، مزه ها وارده، و چنين ديده نشدن مدحى براى آنها نيست، زيرا اگر چيزى اساسا معدوم بوده به طورى كه امكان رويت آن نباشد، در اين صورت از عدم رويت و عدم درك آن مدحى بدست نمى آيد، ولى اگر اساسا قابل رويت بوده ولى بتواند حجابى بر چشم ها قرار دهد كه از رويت و درك او ناتوان شوند، چنين قدرت كاملى دلالت بر مدح و عظمت دارد. بنابراين ثابت شد كه اين آيه دلالت دارد بر اينكه خداوند ذاتا قابل رويت است.
اشكالى كه بر اين سخن وارد مى شود اين است كه:
اولا - خدا را با خلق مقايسه كرده، در صورتى كه خداوند(
لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ
)
: «چيزى مانند او نيست».
ثانيا - اگر مدح دليل بر امكان رويت است، پس در امثال آيه زير نيز بايد دلالت كند(
وَقُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَمْ يَتَّخِذْ وَلَدًا وَلَمْ يَكُن لَّهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ وَلَمْ يَكُن لَّهُ وَلِيٌّ مِّنَ الذُّلِّ
ۖ
وَكَبِّرْهُ تَكْبِيرًا
)
: «خداوند كافران را دوست ندارد» و آيه:(
وَاللَّـهُ لَا يُحِبُّ الظَّالِمِينَ
)
: «ستمگران را دوست ندارد»... نيز مفهوم عموم سلب را دارند، و نيز مقابله اى كه ميان لا تدركه الابصار و وهو يدرك الابصار موجود است دلالت قطعى بر عموم سلب در جمله اول دارد زيرا جمله دوم نيز عام در اثبات است.
ج - رازى اشكال ديگرى را مطرح كرده كه منقول از ضرار كوفى است، اشكال اين است كه: خداوند با چشم ديده نمى شود بلكه با حس ششمى كه خداى متعال آن را در روز قيامت خلق مى كند ديده مى شود، زيرا عدم رويت تنها مخصوص چشم است پس درك خدا با غير چشم جايز است.
... اين اشكال مانند فرار از ميزگرد بحث است، زيرا مورد اختلاف رويت با چشم است كه به صراحت درباره آن گفته اند: (و آن رويت با همين چشم ها است مانند رويت ماه در شب چهارده).
د - رازى مى گويد: درك معادل با رويت نيست بلكه مى تواند به معناى رسيدن يا در برگرفتن باشد،(
قَالَ أَصْحَابُ مُوسَىٰ إِنَّا لَمُدْرَكُونَ
)
: «تا آنكه حالت غرق او را در بر گرفت». پس درك تنها به معناى شناخت و رويت نيست.
و شكى نست در اينكه احاطه بر خدا نقض است پس نفى آن مدح مى باشد و رويتى كه ما قابت كرديم احاطه نيست.
جواب آن، اين است كه ما قبول داريم كه درك كردن به معنى رسيدن و دسترسى پيدا كردن است و نمى گوئيم كه بمعنى احاطه است و هيچ گونه ترادف و تلازمى ميان آنها نيست.
درك كردن مفهوم عامى است، كه متضمن معناى رسيدن دسترسى پيدا كردن است و تنها با ذكر متعلق خود مشخص مى شود، پس اگر گفته شود او را با ديد چشمم درك كردم، يعنى ديد من به شى ء قابل رويت رسيد و آن را ديد، و همچنين عقل و گوش و هر حس ديگرى كه داريم. همچنين گاهى درك كردن به مفهوم عام خود مى آيد، مثلا در آيه:(
إِنَّا لَمُدْرَكُونَ
)
يعنى به ما خواهند رسيد اما اين ادعا كه رسيدن مقتضى احاطه است هيچ وجهى ندارد، و رويت خود يك احاطه است چه بر جزء واقع شود يا بر كل. و آنچه قسمتى از آن ديده مى شود، همه آن نيز با نگاه هاى مختلف و از زاويه هاى گوناگون قابل رويت خواهد بود.
خلاصه آنكه: آيه شريفه دلالت محكم بر عدم امكان رويت داشته و مطابق با حكم آشكار عقل است، و اين اشكال ها جز براى ايجاد تشكيك نبوده و اغلب آنها خنده آور و بى ارزش است.
قبل از پايان دادن به اين بحث مى خواهم به اصل اختلافى كه در اين مسائل مربوط به خداوند سبحانه و تعالى مطرح است اشاره كنم.
چرا برادران اهل سنت ما با تمام گروه هاى مختلفى كه دارند مسائلى به خداوند نسبت مى دهند كه لايق جلال و عظمت او نيست؟!
و چرا شيعه دائما سعى دارند خدا را از هر نقص و كاستى منزه بدارند؟
جوابهاى زيادى بر اين سؤال مى توان داد، ولى ما به يك جواب كه شامل تمام جوابها به طور اجمال مى باشد اكتفا مى كنيم:
جواب اين است كه اهل سنت از منهج اهل بيت فاصله گرفته و خود را محصور به روايت هاى خاص خود نموده اند، ولى خدا را نمى توان شناخت مگر از راهى كه خود او تعيين فرموده است، پس خدا را با روايت هاى كعب الاحبار، وهب بن منبه، ابوهريره و امثال آنها نمى توان شناخت.
آنچه مايه تاسف مى باشد اين است كه اهل سنت خود را از انبوه عظيمى از معارف الهى كه افراد مورد وثوق آنها را از ائمه طاهرين و منابع حكمت الهى روايت كرده اند محروم ساخته اند، و اگر اهل سنت توجه خود را قدرى به اينها مبذول مى نمودند گرفتار آن همه افكار ننگ آور نمى شدند.
ابو عبدالله الحسينعليهالسلام
راست گفت آنگاه كه فرمود: ما حزب پيروز خدائيم، عترت نزديك رسول اللهصلىاللهعليهوآلهوسلم
، اهل بيت پاكيزه او، و يكى از دو ثقلى هستيم كه رسول اللهصلىاللهعليهوآلهوسلم
ما را تالى كتاب خداوند تبارك و تعالى قرار داد، كتابى كه تفصيل همه چيز بر در آن بوده و باطل نه از جلو به آن راه دارد و نه از پشت. تفسيرش بر عهده ما گذاشته شده و از بيان تاويلش نيستيم، بلكه ما حقائق آن را دنبال مى كنيم، پس اطاعت كنيد ما را، كه اطاعت ما واجب است زيرا متصل به اطلاعت خدا و رسول است، خداوند عزوجلمى فرمايد:(
أَطِيعُوا اللَّـهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنكُمْ
ۖ
فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّـهِ وَالرَّسُولِ
)
: «و اگر آن را به پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
واولوا الامر خود بر مى گرداندند، در اين صورت كسانى كه مى توانند آن را موشكافى كنند از آن آگاه مى شدند، و اگر فضل خدا بر شما و رحمت او نبود شما پيرو شيطان مى شديد جز تعدادى اندك»
شناخت او توحيد او است و توحيدش جدا دانستن او از خلق است جدائى در صفات نه جدائى در واقعيت خارجى. او پروردگارى است آفريننده، نه پرورش يافته اى آفريده شده، پس هر چيزى كه تصور شود غير او است
و در خطبه امام رضاعليهالسلام
در مجلس مامون آمده است: اولين عبادت خدا شناخت او، واصل شناخت خدا توحيد او است، و نظام توحيد خدا در نفى صفات از او است، بدين ترتيب كه عقل ها شهادت مى دهند كه هر صفت و موصوفى مخلوق است، و هر مخلوقى شهادت مى دهد كه خالقى دارد كه نه صفت است و نه موصوف، و هر صفت و موصوفى شهادت مى دهند كه دو چيزاند كه به يكديگر پيوسته اند، و اين پيوستگى شهادتى است بر حادث بودن، و حادث بودن شهادت است بر ازلى نبودن كه ازل با حدوث قابل جمع نيست، پس خدا را نشناخته است آنكه ذات او را با تشبيه مى شناسد، و خدا را يگانه ندانسته است آنكه به دنبال رسيدن به كنه ذات او است، و به حقيقت او نرسيده است آنكه براى او مثال آورد و او را باور نكرده است هر كه براى او انتهايى قائل است، و به سوى او نرود هر كه به او اشاره كند، و قصد او را نكرده است آنكه او را تشبيه كند، و خود را در برابر او ذليل نداند آنكه براى او اجزاء قائل شود، و او را نخواسته است آنكه او را در خيال خود آورد. هر چيزى كه ذاتش شناخته مى شود ساخته شده است، و آنچه با ديگرى برپا است معلول است.با ساخته خدا بر وجود او استدلال مى شود، و با عقول به معرفت او مى رسند، و حجت او با فطرت ثابت گردد. آفرينش خلق بدست خدا حجابى است ميان او و آنها، و ساختن آنها به طور مختلف از يكديگر نشان دهنده جدائى او از موجوديت آنان است، و اينكه او براى آنان ابتدائى قرار داده است دليلى است براى آنها كه او ابتدا ندارد، زيرا هر كه ابتدا دارد و پديده است ناتوان است از اينكه براى ديگرى ابتدائى قرار دهد، و ساختن دستگاهها و وسائل مختلف در آنها دليل است بر اينكه هيچ دستگاهى در او نيست زيرا دستگاه ها شهادت مى دهند كه دارندگان دستگاه نيازمنداند. نام هاى او تعبير و كارهاى او فهماندن است، ذات او حقيقت بوده، حقيقت او امتياز او از خلقش مى باشد، و اين امتياز محدوديتى است براى آنچه غير او است پس هر كه براى خدا وصفى بخواهد جاهل به او است، و هر كه شبيهى براى او قائل شود از او گذشته است، و هر كه كنه ذات او را بخوهد اشتباه رفته است. هر كه بگويد: «چگونه» او را تشبيه كرده است، هر كه بگويد: «براى چه» او را معلول دانسته، هر كه بگويد: «چه وقت» براى او زمان تعيين كرده، هر كه بگويد: «درچه» او را در ضمن ديگرى پنداشته، هركه بگويد: «بسوى چه» براى او انتها قائل شده، هر كه بگويد: «تا چه» براى او غايتى تعيين كرده، و اگر براى او غايتى تعيين كند با بقيه موجودات شبيهش دانسته، و هر كه چنين كند او را تجزيه كرده، و هر كه او را تجزيه كند او را توصيف نموده، و هر كه او را توصيف كند درباره او ملحد كافر شده است.
متغير بودن مخلوق خدا را متغير نمى سازد، و محدود بودن هر محدود خدا را محدود نمى كند. او احد ( يگانه ) است ولى نه به معناى عدد، پيدا است ولى نه با روبرو شدن، آشكار است ولى نه از راه رويت، مخفى است ولى نه به معناى ترك مكان، جدا است ولى نه به مقياس مسافت، نزديك است ولى نه با كم كردن فاصله، لطيف است ولى نه با تجسم، موجود است ولى نه بعد از عدم، كار انجام مى دهد ولى نه به طور اجبار، تقدير مى كند ولى نه با تفكر، تدبير مى كند ولى نه با حركت، اراده مى كند ولى نه با برانگيخته شدن، مى خواهد ولى نه با تحرك، درك مى كند ولى نه با حواس، مى شنود ولى نه با دستگاه شنوائى و مى بيند ولى نه با وسيله بينائى.
زمان ها با او همراه نشده، مكان ها شامل او نيست، غفلت ها بر او عارض نشده، صفات او را محدود نكرده، و وسايل او را مقيد نمى نمايد.
بودن او قبل از زمانها بوده، وجود او قبل از عدم، وازليت او قبل از ابتداء است. با دادن احساس توسط او به حواس معلوم شد كه وسايل احساس ندارد، و با جوهر نمودنش جوهرها را معلوم شد كه جوهر ندارد، و با ضد هم قرار دادن اشياء معلوم شد كه ضدى ندارد، و با تركيب او اجزاء موجودات را معلوم شد كه اجزاء ندارد. نور را ضد ظلمت، ظهور را ضد خفا، خشكى را ضدترى و سرما را ضد گرما قرار داد. ميان اشياء مخالف يكديگر يگانگى ايجاد نموده و ميان اشياء نزديك به هم جدائى انداخته است. و اين جدا شدن دلالت بر جدا كننده و الفت دلالت بر الفت دهنده دارد. اين است قول خداى متعال:(
وَمِن كُلِّ شَيْءٍ خَلَقْنَا زَوْجَيْنِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ
)