عقائد : 2 - نبوت
احتیاج بشر به پیغمبر
خداى متعال با قدرت كامل خود در حالیكه از هر جهت بى نیاز است جهان هستى و آفریده هاى گوناگون آنرا بوجود آورده و از نعمتهاى بیرون از شمارش برخوردار كرده است.
انسان و هر آفریده دیگر؛ جاندار و غیر جاندار از نخستین روز پیدایش تا آخرین روز هستى در مهد پرورش وى قرار گرفته هر كدام با نظم و ترتیبى خاص بسوى هدفى معلوم و معین رهبرى شده و پیش مى رود در حالیكه در تمام لحظات مورد عنایت شایان او مى باشد.
اگر تنها دورانهاى زندگى خودمان را مورد توجه و تأمل قرار دهیم یعنى دوران شیرخوارگى و كودكى و جوانى و پیرى را در نظر بیاوریم وجدان ما بعنایت كاملى كه خداى متعال بما دارد گواهى خواهد داد و چنانچه در این مسأله روشن مى شویم عقل ما بى تردید قضاوت خواهد كرد كه آفریدگار جهان بهر یك از آفریده هاى خود از هر كس مهربان تر مى باشد ر اثر همین مهربانى همیشه صلاح حال آنها را رعایت مى كند و هرگز بدون حكمت و مصلحت، بفساد و تباهى كارشان رضایت نمى دهد. نوع انسان یكى از آفریدگان خدا است و مى دانیم صلاح كار و خوشبختیش در اینست كه واقع بین و نیكوكار یعنى داراى عقاید صحیح و اخلاق پسندیده و كردار نیك باشد.
ممكن است كسى بگوید كه انسان با عقل خداداد مى تواند نیك و بد را شناخته چاه را از راه تشخیص دهد.
ولى باید دانست كه عقل به تنهائى نمى تواند این گره را بگشاید و انسان را بواقع بینى و نیكوكارى رهبرى كند زیرااینهمه صفات ناپسند و كارهاى ناروا كه در جامعه انسانى مشاهده مى شود همه از كسانى است كه عقل و قوه تمیز دارند جز اینكه در اثر خود خواهى و سودپرستى و هوسرانى عقل آنان مغلوب عواطف و تابع هوى و هوس گردیده در نتیجه دچار گمراهى شده اند. پس خداى متعال باید از راه دیگر و یا وسیله ئى كه هرگز محكوم هوى و هوس نمى شود و هیچگاه در رهبرى خود خبط و اشتباه نمى كند ما را بسوى سعادت رهبرى و دعوت نماید؛ این راه جز راه نبوت نیست.
انبیاء (پیامبران)
قضاوتى كه عقل ما مى كند و بموجب آن حكم مى نماید كه باید راهى بنام راه نبوت بروى بشر باز باشد عملا نیز تاكید شده و انجام یافته است؛ گروهى از افراد بشر بنام پیغمبر از جانب پروردگار برانگیخته شده و یكرشته مقررات اعتقادى و عملى براى مردم آورده آنان را براه راست دعوت كرده اند.
این گروه صحت دعوى خود و راستى و درستى دین خود را از راههائى قابل فهم براى مردم ثابت نموده، و در مكتب تربیتى خود افراد شایسته ئى پرورش داده اند.
عقل معاش كه عقل عملى نیز نامیده مى شود (یعنى شعورى كه بوسیله آن زندگى خود را اداره مى كنیم) بما اجازه مى دهد كه از هر چیز كه قابل استفاده است بنفع زندگى خود استفاده نمائیم از فضا؛ از هوا؛ از زمین، از دریا، از صحرا، از چوب از آتش، از آب بهره برداریم، از گیاهان و تخم آنها؛ از درختان میوه و برگ و چوب آنها، از حیوانات و گوشت و شیر و پوست و پشم آنها برخوردار شویم. همچنین در اثر نیازمندى فراوانى كه داریم از فعالیت همنوعان دیگر بسود خود بهره بردارى كنیم.
فرمان همه ین تصرفات و استفاده ها را همان عقل و شعور زندگى براى ما صادر كرده و جواز آن را امضاء نموده و از این جهت است كه اگر كسى از ما بپرسد: چرا هنگام گرسنگى غذا مى خورید؟ یا وقت تشنگى آب مى نوشید؟ یا چرا از هوا تنفس مى كنید! پرسشهائى خنده دار خواهد بود.
ولى در اولین دفعه كه بمنظور استفاد از كار و كوشش همنوعان خود با آنان تماس مى گیریم حس مى كنیم كه آنان نیز مانند ما مى باشند همانطور كه ما مى خواهیم از نتیجه فعالیت آنان بهره مند شویم ایشان نیز مى خواهند كه از فعالیت ما استفاده كنند و چنانكه ما حاضر نیستیم نتیجه فعالیت خود را برایگان بآنها بدهیم ایشان نیز حاضر نیستند آنچه در دست دارند بى جهت در اختیار ما بگذارند.
اینست كه ناگزیر بمسئله اجتماعى تعاونى تن در مى دهیم و بهمنوعان خود در رفع نیازمندى هاى زندگیشان كمك مى كنیم تا در برابر آنها بما كمك كنند.
در اثر همین احتیاج و ضرورت، افراد انسان گرد هم آمده از یارى همدیگر استفاده مى كنند و در حقیقت كار و كوشش افراد روى هم ریخته مى شود سپس هر كس باندازه موقعیت و فعالیت اجتماعى خود از آن بهره مى برد.
اجتماع؛ قانون و مقررات مى خواهد
چنانكه گفته شد انسان از راه ناچارى زیر بار اجتماعى تعاونى مى رود وگرنه بحسب طبع اولى منافع زندگى خود را مى خواهد و بس.
از اینجاست كه هر وقت فرصت بدستا آورد بمنافع دیگران تعدى مى كند بى اینكه از منافع خود چیزى بایشان داده تعادل را برقرار سازد بهمین سبب در هر جامعه باید قوانین و مقرراتى حكومت كند كه با رعایت آنها ارزش اجتماعى افراد محفوظ بماند و از تعدى آنان جلوگیرى شود و این قوانین و مقررات باید از ناحیه اتفاق افراد یا اكثریت ایشان مورد پذیرش قرار گیرد تا هر كس بوظیفه خصوصى و عمومى خود آشنا گردد.
ریشه تكوینى قوانین و مقررات
قوانین و مقررات وظائفى است كه براى حفظ مصالح زندگى نوع وضع شده است و از این جهت ارزش آنها ارزش اجتماعى است نه ارزش طبیعى و تكوینى یعنى مانند قوانینى كه در طبیعت حكومت مى كند خودبخود تأثیر ندارند بلكه اگر افراد جامعه آنها را اجراء كردند جریان پیدا مى كنند وگرنه یك افسانه بى اثر خواهند بود.
در عین حال این قوانین و مقررات اجتماعى بى ارتباط به طبیعت و تكوین نیستند و ریشه تكوینى دارند و از فطرت و احتیاج طبیعى انسان سرچشمه مى گیرند.
یعنى آفرینش؛ انسانرا طورى ساخته كه خواه ناخواه یك سلسله افكار اجتماعى را بوجود آورده مورد استفاده قرار مى دهد و زندگى تكوینى خود را با آنها تطبیق داده به هدفهاى وجودى خود مى رسد.
هدایت تكوینى بسوى قوانین زندگى
ما مى دانیم خداى متعال بحسب عنایت كامله و مهربانى بى پایان خود هر نوع از انواع آفرینش را به هدفهاى وجودیش مى رساند و نوع انسان نیز از این قانون كلى مستثنى نیست پس باید خداى متعال انسانرا بیك سلسله قوانین و مقررات كه راه و رسم زندگیش را تشكیل مى دهد هدایت فرماید كه مصالح و منافع انسان بوسیله عمل به آنها تأمین شود و براى حصول آن تنها رهبرى عقل كافى نیست، زیرا عقل گاهى در درك خود خطا مى كند و بیشتر اوقات در اثر عادت و تقلید و صفاتى كه بارث مى برد مغلوب هوى و هوس شده انسانرا بهلاكت مى كشاند زیرا چنانكه دانستیم عقل انسانرا بقانون سودطلبى و نفع جوئى رهبرى مى كند و اگر براى دیگران حقوقى در نظر مى گیرد و از قانون عمومى پیروى مى نماید از راه ناچارى و براى تأمین منافع شخصى خود اوست و از این جهت است كه غالباً مردمى را كه باوج قدرت مى رسند و حریف و معارضى در برابر خود نمى بینند از هر قانون و حكمى سر باز مى زنند و منافع دیگر آنرا بخود اختصاص داده حقوق حقه آنرا پایكال مى سازند.
پس باید خداى متعال مردمرا بسوى راه و رسم زندگى از طریقى هدایت فرماید كه از هر گونه خطا و لغزش مصون باشد و آن طریقه نبوت است و آن اینست كه خداى متعال جز راه فكر از راه دیگرى (راه وحى) ببرخى از بندگان خود یك سلسله معارف و احكامى را تعلیم كند كه بكار بستن آنها بشر را بسوى سعادت واقعى رهبرى نماید.
نتیجه بحث:
از بیان گذشته بدست آمد كه خداى متعال باید با تعلیم غیبى برخى از بندگان خود را بمعارف و قوانینى كه ضامن سعادت بشر مى باشد آگاه ساخته بسوى آنان بفرستد.
انسان كه حامل پیام هاى خدائى است پیامبر و فرستاده خدا نامیده مى شود و مجموع پیامهائى را كه از پیش خدا بسوى مردم آورده دین مى گویند.
و نیز روشن شد كه معارف دینى و قوانین الهى كه از مصدر جلال صادر مى شود باید درست و دست نخورده و تغییر نیافته بدست مردم برسد یعنى پیامبر خدا در فرا گرفتن وحى الهى خطا نكند و در نگهدارى آن گرفتار فراموشكارى و لغزش نشود؛ و در رسنیدن آن بمردم اشتباه یا خیانت نكند زیرا چنانكه گفتیم هدایت مردم بمعارف لازمه و و قوانین زندگى جزو سازمان آفرینش مى باشد، و یكى از مقاصد، خلقت انسان است و هرگز خلقت و آفرینش در پیمودن راه خود خطا و لغزش نمى پذیرد مثلا نمى شود كه دستگاه آفرینش از راه تناسل انسان، سنگ یا گیاه بوجود آورد یا از راه رویانیدن دانه گندم، حیوان پیدا شود یا چشم انسان مثلا با وضع فعلى و فعالیت ویژه خود كار معده را بكند یا گوش كار قلب را انجام دهد.
و از همین جا معلوم مى شود كه پیامبران خدا باید معصوم باشند یعنى كارى را كه خداواجب مى دانند ترك نكنند و كاریرا كه خود گناه مى دانند انجام ندهند.
زیرا ما (گروه انسان) با وجدان خود مى دانیم كسیكه بگفته خود عمل نكند در حقیقت بدرستى و راستى آن معتقد نیست در اینصورت اگر پیامبر مرتكب گناه شود گفته خود را باور نخواهد داشت و مسئله تبلیغ بى اثر خواهد ماند و حتى اگر بعداً اظهار توبه و ندامت نیز نماید دل ما صاف نخواهد شد و در هر حال مقصد تبلیغ لنگ خواهد ماند.
خداى متعال در كلام خود مى فرماید:
(
عالم الغیب فلا ظهر على غیبه احداً الا من ارتضى رسول فانه یسلك من بین یدیه و من خلقه رصداً لیعلم ان قدأ بلغوا رسالات ربهم
)
سوره جن آیه:ء 25 - 28.
خلاصه ترجمه: خداست كه غیب را مى داند و بغیب خود احدى را مسلط نمى سازد مگر كسان پسنده اى از فرستادگان خود را، خداى متعال راه وحى (پیامهاى خود) را از هر آسیب و گزندى نگهبانى مى كند تا روشن شود كه فرستادگان او پیامهایش را دست نخورده و تغییرناپذیر بمردم رسانیده اند.
تفاوت هدایت انسان با موجودات دیگر
از بحثهائى كه درباره توحید نمودیم روشن شد چنانكه آفرینش اشیاء از آن خداى متعال است پرورش آنها نیز وابسته باوست و بعبارت روشن تر هر یك از پدیده هاى جهان كه از نخستین دم پیدایش براى بقاء و تكمیل نواقص خود شروع بفعالیت نموده نواقص و نیازمندیهاى خود را یكى پس از دیگرى مرتفع مى سازد و در حدود امكان خود را كامل و بى نیاز مى كند؛ سیر منظمى راكه در خط بقاء مى نماید و بوجود خود ادامه مى دهد تنظیم كننده سیر آن و رهبرش از هر منزل بمنزل دیگر خداى متعال است.
از این نظر یك نتیجه قطعى بدست مى آید و آن اینكه هر نوع از انواع پدیده هاى جهان برنامه تكوینى خاصى در بقاء خود دارد كه با فعالیت ویژه خود آنرا اجراء مى نماید و بعبارت دیگر هر دسته معینى از پدیده هاى جهان در سیر بقاء خود یكرشته وظایف مشخص دارد كه از ناحیه خداى متعال بسوى آنها هدایت مى شود چنانكه قراان كریم باین حقیقت اشاره نموده مى فرماید:
(
ربنا الذى اعطى كل شى ء خلقه ثم هدى
)
خداى ما آنكسى است كه بهر چیز آفرینش ویژه اش را عطا فرموده و پس از آن هدایتش كرده
.
همه اجزاء آفرینش در این حكم كلى شریكند و هرگز استثنائى در كار نیست ستارگان آسمان و زمین كه زیر پاى ماست و عناصرى كه در آن موجودند و تركیباتى كه پدیده هاى ابتدائى را پدیدار مى سازند و نبات و حیوان همه همین حال را دارند.
حال انسان نیز درین هدایت عمومى حال دیگران است جز اینكه میان او و دیگران یك فرق است.
توضیح فرق میان انسان و دیگران
كره زمین میلیون ها سال پیش آفریده شده و مجموع نیروهاى نهفته خود را بكار انداخته در محیط هستى خود تا حدودیكه عوامل مختلف اجازه مى دهد بفعالیت مى پردازد و در زمینه حركت وضعى و انتقالى خود آثار وجودى خود را بروز مى دهد و باین ترتیب بقاء خود را تأمین مى كند و تا عامل مخالف قویترى جلوش را نگیرد بهمین فعالیت ادامه خواهد داد و از انجام دادن هیچ وظیفه اى از وظایف خود كوتاهى نخواهد كرد.
درخت بادام از هنگامیكه از میان هسته بیرون آمده تا روزیكه درختى كامل گردد در تغذیه و رشد و نمو و غیر آن (و بعبارت دیگر در خط سیر خود) وظائفى بعهده دارد كه اگر عامل مختلف نیرومندترى راهش را سد نكند هرگز در انجام آنها فروگذارى نخواهد كرد و نمى تواند هم بكند، هر پدیده دیگرى نیز حالش همین طور است ولى نوع انسان فعالیتهاى اختصاصى خود را از راه اختیار انجام مى دهد و كارهائیكه انجام مى دهد از فكر و تصمیم وى سرچشمه مى گیرد. انسان چه بسا از كردن كارى كه صددرصد بنفع او است و عامل مخالفى نیز جلوش را نگرفته سر باز نمى زند و كارى را كه صددرصد بضرر وى مى باشد دانسته و فهمیده انتخاب مى كند گاهى از خوردن نوشدارو خوددارى مى كند و گاهى كاسه زهر بسر مى كشد و خود را مى كشد.
البته روشن است موجودى كه مختار آفریده شده هدایت عمومى خدائى در حق وى اجبارى نخواهد بود یعنى پیغمبران راه خیر و شر و سعادت و شقاوت را از طرف خداى متعال بمردم ابلاغ مى كنند و پیروان دین را مژده ثواب داده آنانرا برحمت پروردگار امیدوار مى سازند و گردنكشان و یاغیان را از عذاب خدا مى ترسانند و آنان در فرا گرفتن هر یك از آنها آزاد و مختار خواهند بود.
درست است كه انسان خیر و شر و نفع و ضرر خود را اجمالا از راه عقل درك مى كند ولى همان عقل غالباً خود را باخته از خواهشهاى نفسانى پیروى مى نماید و گاهى نیز راه خطا مى رود؛ بنابراین قطعى است كه هدایت خدائى باید از راه دیگرى علاوه بر راه عقل انجام گیرد كه آن راه بكلى از خطا و لغزش مصون باشد یا بعبارت دیگر خداى متعال دستورهاى خود را كه از راه عقل اجمالا بمردم مى فهماند از یك راه دیگر تأیید مى نماید.
این راه، همان راه نبوت است كه خداى متعال دستورهاى سعادت بخش خود را از راه وحى بیكى از بندگان خود بفهماند و بوى مأموریت دهد كه آنها را بمردم برسانند و آنانرا از راه امید و بیم و تشویق و تهدید بمتابعت آن دستورات وادار نماید.
خداى متعال در كلام خود مى فرماید:
(
انا اوحینا الیك كما اوحینا الى نوح و النبیین من بعده....... رسلاً مبشرین و منذرین لئلایكون للناس على الله حجه بعد الرسل
)
ما بتو وحى كردیم چنانكه بنوح و پیامبرانى كه پس از وى بودند وحى كردیم... پیامبرانى بسوى مردم فرستادیم كه به پیروان دین مژده ثواب مى داده آنان را امیدوار مى ساختند و متمردان را از عقاب خدا مى ترسانیدند. تا آنكه پس از پیامبران، مردم بواسطه نداشتن این نوع هدایت بر خدا حجت نداشته باشند
.
صفات نبى
از بیان گذشته روشن شد كه پیامبر باید:
1 - در انجام دادن مأموریت خود از خطا مصون و معصوم باشدو هیچگونه فراموشى و آفتهاى دیگر ذهنى بوى راه نیابد تا آنكه بتواند آنچه را بوى وحى مى شود درست دریافت نماید و آنچه را دریافت داشته است بدون لغزش و اشتباه به مردم برساند زیرا در غیر اینصورت هدایت الهى بهدف خود نمى رسد و قانون هدایت عمومى از كلیت خود افتاده در مورد انسان از تأثیر باز میماند.
2 - در كردار و گفتار خود از لغزش و معصیت مصون باشد چه با وجود معصیت اثرى براى تبلیغ نمى ماند زیرا كسیكه كردارش با گفتارش مخالف است مردم ارزشى براى گفتارش قائل نیستند و حتى كردارش را دلیل بر دروغگوئى و شیادیش مى گیرند كه اگر راست مى گفت بگفته خود عمل مى كرد
.
این دو امر را مى توان در یك عبارت جمع كرد و گفت: براى اینكه تبلیغ صحیح و مؤثر باشد لازم است پیامبر از خطا و معصیت معصوم باشد خداى متعال در كلام خود نیز بهمین معنى اشاره نموده مى فرماید:
(
عالم الغیب فلا یظهر على غیبه احداً الا من ارتضى من رسول فانه یسلك من بین یدیه و من خلقه رصداً لیعلم ان قد ابلغوا رسالات ربهم
)
.
خدائى كه علم غیب پیش او است بغیب خود كسى را مسلط نمى كند مگر كسیكه خدایش براى اینكار مى پسندد (پیامبر پسندیده) و در اینصورت خداى متعال او را تحت مراقبت قرار مى دهد تا پیامهاى خدائى دست نخورده بمردم ابلاغ شود
.
3 - فضائل اخلاقى را مانندعفت و شجاعت و عدالت و غیر آنها داشته باشد زیرا اینها همه از صفات پسندیده شمرده مى شوند و كسیكه از هر گونه معصیت مصون است و از دین متابعت كامل مى كند هرگز با رذائل اخلاقى لكه دار نمى شود.
پیامبران در میان بشر
از راه تاریخ مسلم است كه در میان بشر پیامبرانى بوده و بدعوت قیام نموده اند ولى با اینوصف تاریخ زندگیشان چندان روشن نیست تنها تاریخ زندگانى حضرت محمد
صلىاللهعليهوآلهوسلم
است كه خالى از ابهام مى باشد و قرآن كریم كه كتاب آسمانى آن حضرت و مقاصد عالیه دینى را شامل است موضوع دعوت پیامبران گذشته را نیز روشن ساخته مقصد و هدف آنان را هم بیان مى كند.
قرآن كریم بیان مى كند كه پیامبران بسیارى از جانب خداى متعال بسوى مردم آمده اند و باتفاق كلمه بتوحید و دین حق دعوت كرده اند چنانكه مى فرماید:
(
و ما ارسلنا من قبلك من رسول الا نوحى الیه انه لا اله الا انا فاعبدون
)
.
(پیش از تو هیچ پیامبرى را نفرستادیم مگر آنكه بوى وحى مى كردیم كه جز من خدائى نیست، مرا بپرستید
.
پیامبران صاحب شریعت
قرآن كریم بیان مى كند كه همه پیامبران خدا داراى كتاب آسمانى و شریعت مستقل نبوده اند بلكه چنانكه آیه كریمه:
(
شرع لكم من الدین ما وصى به نوحاً و الذى اوحینا الیك و ما وصینا به ابراهیم و موسى و عیسى
)
پنج تن از میانشان كه پیامبران بزرگند صاحبان كتاب آسمانى مشتمل به شریعتند:
1 - حضرت نوح
عليهالسلام
.
2 - حضرت ابراهیم
عليهالسلام
.
3 - حضرت موسى
عليهالسلام
.
4 - حضرت عیسى
عليهالسلام
.
5 - حضرت محمد
صلىاللهعليهوآلهوسلم
.
و شریعت هر یك از این بزرگواران مكمل شریعت سابقش مى باشد.
پیغمبران اولوالعزم و سایر پیغمبران
پیغمبرانى كه داراى كتاب آسمانى و قانون مستقل بوده اند پنج نفرند كه در این آیه:
(
شرع لكم من الدین ما وصى به نوحاً والذى اوحینا الیك و ما وصینا به ابراهیم و موسى و عیسى ان اقیموا الدین و لا تتفرقوا فیه
)
به آنان اشاره شده:
نوح؛ ابراهیم؛ موسى، عیسى و محمد
صلىاللهعليهوآلهوسلم
این پنج تن را كه صاحب كتاب و شریعتند پیغمبران اولوالعزم مى گویند.
ولى فرستادگان خدا منحصر باین پنج تن نبوده اند بلكه هر امتى فرستاده اى داشته و پیغمبران بسیار از جانب خدا بسوى بشر فرستاده شده اند كه در قرآن كریم نام بیشتر از بیست نفر آنان برده نشده است.
چنانكه خداى متعال مى فرماید:
(
منهم من قصصنا علیك و منهم من لم نقصص علیك
)
و مى فرماید:
(
و لكل امه رسول
)
ومى فرماید:
(
و لكل قومهاد
)
.
آرى پیغمبرانى كه بعد از هر یك از پیغمبران اولوالعزم آمده اند بشر را بسوى شریعت همان پیغمبران دعوت كرده اند و بهمین ترتیب بعثت و دعوت ادامه داشت تا اینكه خداوند پیغمبر اكرم محمد بن عبدالله
صلىاللهعليهوآلهوسلم
را براى ختم پیغمبران قبل و ابلاغ آخرین دستورها و كاملترین مقررات مذهبى برانگیخت و كتاب آسمانى او آخرین كتاب آسمانى گردید و در نتیجه دین آن حضرت تا قیامت مستمر و شریعت و براى همیشه زنده مى باشد.
1 - حضرت نوح
عليهالسلام
نخستین پیامبرى كه خداى مهربان او را برانگیخت و با شریعت و كتاب آسمانى بسوى جهان بشریت فرستاد نوح
عليهالسلام
بود.
نوح
عليهالسلام
بشر آنروزى را بسوى توحید و یگانه پرستى و اجتناب از شرك و بت پرستى دعوت مى كرد. چنانكه از قصص وى در قرآن كریم پیداست براى رفع اختلافات طبقاتى و ریشه كن ساختن ستم و بیدادگرى مبارزه سخت مى نمود و از راه استدلال كه براى بشر آنروزى تازگى داشت تعلیمات خود را گوشزد مى كرد.
پس از روزگار درازى كه با مردمان نادان و لجوج و سركش دست بگریبان بود جماعت كمى را هدایت فرموده و خداى متعال بواسطه طوفانى كه فرستاد كفار را هلاك و زمین را از لوث وجودشان پاك نمود، و نوح
عليهالسلام
كه با عده اى از پیروان خویش نجات یافته بودند، شالوده یك جامعه دینى را از نو در جهان ریختند.
این پیغمبر گرامى پایه گذار شریعت توحید و نخستین مأمور خدائى است كه با ستم و بیداد و طغیان مبارزه كرده است. در سایه همین خدمت گرانبها كه بدین حق و حقیقت نموده از خداى متعال به درود و سلامى اختصاصى یافته كه تا جهان بشریت برپا است زنده و پایبند خواهد بود:
(
سلام على نوح فى العالمین
)
2 - حضرت ابراهیم
عليهالسلام
روزگاران درازى كه از زمان نوح گذشت با اینكه پیامبران بسیارى مانند هود و صالح و دیگران نیز مردم را بسوى خدا و درستى رهبرى مى فرمودند روزبروز بازار شرك و بت پرستى رونق مى گرفت تا اینكه بالاخره جهانگیر شد. و خداى متعال با حكمت بالغه خود حضرت ابراهیم
عليهالسلام
را برانگیخت.
ابرهیم
عليهالسلام
نمونه كامل یك انسان فطرى بود كه با نهاد پاك و بى آلایش خود از حقیقت جستجو كرد و یگانگى خداى آفرینش را دریافت و تا زنده بود با شرك و ظلم مبارزه نمود.
ابراهیم چنانكه از قرآن كریم پیدا است و اخبار ائمه اهل بیت نیر آنرا تأكید مى كند دوران كودكى خود را در غارى دور از هیاهوى مردم و زندگى پرغوغاى شهر مى گذرانید، تنها مادر خود را گاهگاهى براى وى غذا و آب مى آورد مى دید.
روزى بدنبال مادر خود بیرون آمده متوجه شهر شد و پیش آزر نام كه عمویش بود آمد ولى هر چه مى دید براى وى تازگى داشت و بسیار شگفت آور بود.
نهاد پاكش در میان هزاران حیرت و تعجب با نهایت بیتابى و آرامى متوجه آفرینش اشیائى بود كه مشاهده مى كرد و در جستجوى پیدا كردن راز پیدایش و علت آفرینش آنها بود.
بتهائى دید كه آزر و دیگران آنها را مى تراشیدند و مى پرستیدند.
ژاز هویت آنها سؤال نمود ولى توضیحى كه درباره ربوبیت آنها بوى دادند او را قانع نكرد.
گروهى از مردم را دید كه ستاره زهره و گروهى ماه و گروهى خورشید را مى پرستیدند و چون هر یك از آنها پس از ساعتى چند غروب مى كردند ابراهیم را نسبت بربوبیت آنها بى اعتقاد كرد.
ابراهیم
عليهالسلام
پس از این مراحل پرستش خود را نسبت بخداى یگانه و بیزارى خوسیش را از شرك بى محابا بمردم اعلام كرد و دیگر فكرى جز مبارزه با بت پرستى و شرك نداشت؛ و بى آنكه كمترین سستى و خستگى بخود راه دهد با بت پرستان مبارزه مى كرد و ایشان را بسوى توحید دعوت مى فرمود.
بالاخره راهى به بتخانه پیدا كرده بتها را شكست و در سر همین قضیه كه پیش مردم بزرگترین جنایت شمرده مى شد محاكمه اش كردند و پس از محاكمه بسوزاندن در آتش محكوم كردند. و بعد از انجام تشریفات به آتش انداختند ولى خداى متعال ویرا نگهدارى فرموده سالم از آتش بیرون آمد.
ابراهیم پس از چندى از كشور بابل كه زادگاه اصلیش بود بسوى سوریه و فلسطین مهاجرت فرمود و در آن سامان بدعوت خود ادامه داد.
در اواخر عمر خود داراى دو فرزند شد كه یكى اسحاق پدر اسرائیل مى باشد و دیگرى اسماعیل پدر عرب مصر.
اسماعیل را در همان هنگام شیرخوارگى بامر خدا با مادرش بحجاز برده در میان كوههاى تهامه در زمینى بى آب و علف و خالى از سكنه جاى داد؛ و بدینوسیله عربهاى بادیه نشین را به توحید دعوت كرد. و بعد خانه كعبه را بنا نهاده عمل حج را تشریع فرمود كه تا ظهور اسلام و دعوت پیغمبر اكرم در میان عربها رائج بود.
ابراهیم صاحب دین فطرت است؛ و بنص قرآن كتاب آسمانى داشت و اولین كسى است كهدین خدا را بنام اسلام و پیروان آنرا بنام مسلمین خواند و ادیان توحید كه یهودیت و نصرانیت و اسلام باشد در جهان به آن حضرت منتهى مى شود. زیرا حضرت كلیم و حضرت مسیح و حضرت محمد علیهم السلام كه پیشوایان سه دین نامبرده مى باشند همه در خط دعوت وى بوده اند.
3 - حضرت موسى، كلیم
عليهالسلام
موسى بن عمران
عليهالسلام
سومین پیغمبر از پیغمبران اولوالعزم و صاحب كتاب و شریعت اسلامى است و از اولاد اسرائیل (یعقوب) مى باشد.
موسى
عليهالسلام
زندگانى پرغوغائى دارد. آن حضرت وقتى متولد شد كه بنى اسرائیل در مصر میان قبطیها در حال ذلت و اسارت مى زیستند و بامر فرعون
كودكانشان را سر مى بریدند.
مادر موسى طبق اانچه در خواب بوى دستور داده شده بود موسى را در صندوقى چوبین گذاشته و در رود نیل رها كرد؛ آب صندوق را حركت داده یكسره بقصر فرعون آورد. بامر فرعون صندوق را گرفتند وقتیكه باز كردند بچه اى را در میان صندوق یافتند.
فرعون در اثر اصرار ملكه از كشتن بچه صرفنظر كرد و چون فرزند نداشتند او را بفرزندى قبول كردند و بدایه (كه اتفاقاً همان مادرش بود) سپردند.
موسى
عليهالسلام
تا اوایل سن جوانى در دربار فرعون بود. پس از آن در اثر حادثه قتلى از ترس فرعون از مصر فرار كرده بمدین رفت و در آنجا بشعیب پیغمبر
عليهالسلام
برخورد و با یكى از دختران شعیب
عليهالسلام
ازدواج كرد.
چندین سال گوسفندان او را مى چرانید پس از چند سال بفكر زادگاه خویش افتاده عائله خود را برداشته با حشمى كه تهیه كرده بود متوجه مصر شد و در اثناء راه وقتیكه شبانه بطور سینا رسید از جانب خداى تعالى براى رسالت برگزیده شد و مأموریت یافت كه فرعون را بدیت توحید دعوت كند. و بنى اسرائیل را از دست قبطیان نجات بخشد و برادر خود هارون را وزیر خود قرار دهد.
ولى پس از ابلاغ مأموریت و رساندن پیغام الهى؛ فرعون كه بت پرست و ضمناً خود را یكى از خدایان معرفى مى كرد رسالت آن حضرت را نپذیرفت و آزادى بنى اسرائیل را تأمین نكرد.
و با اینكه موسى
عليهالسلام
سالها مردم را بتوحید دعوت كرد و معجزات بسیارى نشان داد فرعون و قوم او عكس العملى جز سرسختى و درشت خوئى نشان ندادند بالاخره موسى
عليهالسلام
بامر خدا بنى اسرائیل را كوچ داده شبانه از مصر رو ببیابان سینا فرار كرد وقتیكه بدریاى سرخ رسیدند فرعون نیز از جریان اطلاع یافته با لشكریان خود ایشان را تعقیب كرد.
موسى
عليهالسلام
از راه اعجاز دریا را شكافت و با قوم خود از آب گذشت ولى فرعون و لشكریان غرق شدند. بعد از این واقعه؛ خدا تورات را بموسى
عليهالسلام
نازل فرمود و شریعت كلیمى را در میان بنى اسرائیل مستقر ساخت.
4 - حضرت عیسى، مسیح
عليهالسلام
حضرت مسیح چهارمین پیغمبر از پیامبران اولوالعزم و صاحب كتاب و شریعت است. تولد آن حضرت بطور غیر ادى بوده است، مادرش مریم كه دوشیزه اى پارسا بود در (بیت المقدس) مشغول عبادت بود كه روح الدقس از جانب خدا بر وى نازل شده و مژده مسیح را بوى داد و با دمیكه بآستینش دمید او را به مسیح بارور كرد.
پس از تولد در مقابل تهمتهاى ناروا كه مردم نسبت به مادرش مى زدند در گهواره بسخن آمده از مادر خود دفاع كرد و نبوت و كتاب خود را به مردم خبر داد. پس از آن در سن جوانى بدعوت مردم پرداخت و شریعت موسى را با تغییرات كمى احیاء فرمود و از حواریین خود مبلغین باطراف و اكناف فرستاد.
پس از چندى كه دعوتش منتشر شد یهود (قوم آن حضرت) بصدد قتل وى در آمدند ولى خداوند او را نجات داد و یهود كس دیگر را بجاى وى گرفته بدار زدند.
باید متذكر این نكته بود كه خداى متعال در قرآن كریم براى آن حضرت كتاب آسمانى بنام انجیل اثبات مى كند كه بر آن حضرت نازل شده است. و آن غیز از انجیلهائى است كه پس از آن حضرت در سیرت و دعوت وى نوشته شده است و چهار انجیل كه تألیف لوقا - مرقس - متى و یوحنا است از میان آنها برسمیت شناخته شد.
5- حضرت محمد
صلىاللهعليهوآلهوسلم
خاتم پیامبران
سال پانصد و هفتاد میلادى (پنجاه و سه سال پیش از هجرت) حضرت محمد
صلىاللهعليهوآلهوسلم
در مكه در میان شریف ترین و نجیب ترین خانواده هاى عرب حجاز (خانواده بنى هاشم) تولد یافت.
جهان آنروز، چنانكه از تاریخ بدست مى آید گرفتار انحطاط اخلاقى شگفت آورى بوده و روز بروز بیشتر در گرداب نادانى فرو مى رفت و هر لحظه از معنویات انسانى دورتر مى شد؛ و بالخصوص شبه جزیره عربستان كه اكثریت اهالى آن بادیه شین بوده و زندگى ایلانى داشتند از همه مزایاى مدنیت محروم بودند و با یك رشته افكار خرافى (از آن جمله پرستیدن بتنهائیكه بدست خود از سنگ و چوب و گاهى از كشك مى ساختند) روزگار مى گذرانیدند افتخارى جز تقلید گذشتگان خود و چپاول و تاراج و كشتار نداشتند.
آن حضرت هنوز از مادر متولد نشده بود كه پدرش عبدالله بدرود زندگى گفت و پس از چهار سال بیمادر ماند و تحت كفالت جدش عبدالمطلب قرار گرفت و پس از مدت كمى جدش را نیز از دست داد و ابوطالب عموى آن حضرت وى را بمنزل برد و مانند یكى از فرزندان خود از آن حضرت سرپرستى نمود.
اعراب مكه مانند سایر اعراب به نگهداشتن گوسفند و شیر مى پرداختند و گاهى نیز با كشورهاى مجاور مخصوصاً سوریه تجارت مى كردند و مردمى بیسواد بوده و هیچگونه اهتمامى در آموزش و پرورش كودكان خود نداشتند.
آن حضرت نیز مانند قوم خود خواندن و نوشتن یاد نگرفته بود ولى از همان آغاز زندگى با یك سلسله اوصاف پسندیده امتیاز داشت: هرگز بت نمى پرستید، دروغ نمى گفت؛ دزدى و خیانت نمى كرد؛ از كارهاى زشت و ناپسند و سبك پرهیز مى نمود و با عقل و كفایت بود. و بهمین سبب در اندك زمانى محبوبیت قابل توجهى در میان مردم پیدا كرده بمحمد امین معروف شد چنانكه اعراب غالباً امانتهاى خود را باو مى سپردند و از امانت و كفایت وى سخنها مى گفتند. در حدود بیست سال داشت كه یكى از بانوان ثروتمند مكه (خدیجه كبرى) او را عامل تجارت خود قرار داد و در نتیجه راستى و درستى و عقل و كفایت آن حضرت از تجارت سود فراوان عایدش گردید و طبعاً پیش از پیش مجذوب شخصیت و بزرگوارى آن حضرت شده بالاخره به آن حضرت پیشنهاد ازدواج كرد آن حضرت نیز پذیرفته با وى ازدواج نمود و پس از آن نیز سالها بكار تجارتى همسر خود اشتغال داشت.
آن حضرت تا سن چهل سالگى با مردم آمیزش متعارف داشت و یكى از آنان شمرده مى شد جز اینكه اخلاقى پسندیده داشت و هرگز گرد كردار و رفتارهاى زشتى كه دیگران آلوده بودند نمى گشت و شیوه ستمگرى و سنگدلى و جاه طلبى نداشت و از این رو احترام و اعتماد مردم را نسبت بخود جلب كرده بود چنانكه وقتى اعراب، خانه كعبه را تمیر مى كردند در سر نصب حجرالاسود میان قبائل مشاجره و منازعه افتاد آن حضرت را حكم قرار دادند، امر فرمود عبائى پهن كرده حجرالاسود را در میان آن گذاشتند و بزرگان و قبائل اطراف عبا را بلند كردند و آن حضرت حجرالاسود را در جاى خودش نصب نمود و بدین ترتیب كشمكش جماعت بدون خونریزى خانمه یافت.
آن حضرت پیش از بعثت با اینكه خدا را بیگانگى مى پرستید و از پرستش بتها روگردان بود؛ چون با عقائد بت پرستى مبارزه نمى كرد مردم كارى بكارش نداشتند چنانكه صاحبان ادیان دیگر مانند یهود و نصارى در میانشان با احترام مى ریستند و اعراب مزاحمشان نمى شدند.
قصه بحیراى راهب:
ایامیكه آن حضرت پیش عموى خود ابوطالب مى زیست و هنوز بحد بلوغ نرسیده بوده ابوطالب براى تجارت رهسپار شام شد و آن حضرت را نیز با خود همراه بود.
قافله سنگینى بود و جمع كثیرى بهمراه مال التجاره فراوانى راه مى پیمودند تا وارد زمین سوریه شده بشهر (بصرى) رسیدند در نزدیكى دیرى پائین آمده خیمه و خرگاه زدند و باستراحت پرداختند.
راهبى كه بحیراء لقب داشت از دیر بیرون آمده اهل قافله را بمهمانى دعوتكرد، همه دعوت بحیراء را اجابت كرده بدیر رفتند. ابوطالب نیز آن حضرت را پهلوى اثاث گذاشته با سایرین به مهمانى بحیراء رفت.
بحیراء پرسید آیا همه آمده اند؟
ابوطالب گفت: جز جوانى كه از همهخردسال تر است همه آمده اند.
بحیراء گفت او را نیز بیاورید.
ابوطالب آن حضرت را كه در زیر درخت زیتونى ایستاده بود فرا خوانده پیش راهب آمد.
بحیراء نگاه عمیقى به آن حضرت كرده و گفت:
نزدیك من بیا با تو سخنى دارم؛ پس آن حضرت را بكنارى كشید ابوطالب نیز نزد ایشان رفت.
بحیراء به آن حضرت گفت: از تو چیزى مى پرسم و به لات و عزى سوگندت مى دهم كه پاسخ دهى (لات و عزى نام دو بت بودند كه مردم مكه مى پرستیدند).
آن حضرت فرمود: مبغوض ترین اشیاء پیش من این دو بت مى باشند.
بحیراء گفت: ترا بخداى یگانه سوگند مى دهم كه راست بگوئى.
فرمود: من همیشه راست مى گویم و هرگز دروغ نگفته ام تو سؤال خودت را بكن.
بحیراء گفت: چه چیز را بیشتر دوست دارى؟
فرمود: تنهائى را.
بحیراء گفت: بچه چیز بیشتر نگاه مى كنى و دوست دارى كه بسوى آن نگاه كنى؟
فرمود: آسمان و ستارگانى كه در آن هست.
بحیراء گفت: چه فكر مى كنى؟
حضرت سكوت كرد. ولى بحیراء بدقت به پیشانى وى نگاه مى كرد.
بحیراء گفت: چه هنگام و بچه اندیشه مى خوابى؟
فرمود: هنگامى كه چشم بآسمان دوخته ستارگان را مى نگرم و آنها را در دامان خود و خود را بالاى آنها مى یابم.
بحیراء گفت: آیا خواب هم مى بینى؟
فرمود: آرى، و هر چه را در خواب بینم در بیدارى نیز همانرا مى بینم.
بحیراء گفت: مثلا چه خوابى مى بینى؟
آن حضرت سكوت كرد. بحیراء نیز خاموش شد.
بحیراء پس از اندكى توقف گفت:
آیا ممكن است میان دو شانه تو را ببینم؟
حضرت بى اینكه از جاى خود حركت كند فرمود: بیا و ببین.
بحیراء از جا برخاسته نزدیك آمدو لباس آن حضرت را از روى شانه اش كنار زد خالى سیاه پدیدار شد و نگاهى كرد و زیر لب خود گفت:
همان است.
ابوطالب پرسید: كدام است؟ چه مى گوئى؟
بحیراء گفت: نشانه اى كه در كتابهاى ما از آن خبر داده اند.
ابوطالب پرسید: چه نشانه اى؟
بحیراء گفت: بگو این جوان با تو چه نسبتى دارد؟
ابوطالب چون آن حضرترا مانند یكى از فرزندان خود دوست مى داشت گفت: فرزند من است.
بحیراء گفت: نه پدر این جوان باید مرده باشد.
گفت: تو از كجا دانستى؟ آرى این جوان فرزند برادر من است.
بحیراء با ابوطالب گفت: گوش كن آینده این جوان بسى درخشان و شگفت آور است اگر آنچه را من دیده ام دیگران به بینند و او را بشناسد مى كشند، او را از دشمنان پنهان كن و نگهدار.
ابوطالب گفت: بگو او كیست؟
بحیراء گفت: در چشمهاى او علامت چشمهاى یك پیغمبر بزرگ و در پشت او نشانه روشنى در این باره مى باشد.
قصه نسطوراى راهب:
پس از چند سال بار دیگر آن حضرت بسمت عامل تجارت با مال التجاره خدیجه كبرى عازم شام گردید خدیجه غلام خود میسره را بهمراه آن حضرت فرستاد و سفارش كرد كه از وى اطاعت كامل كند در این سفر نیز وقتیكه بزمین سوریه رسیدند در نزدیكى شهر بصرى زیر درختى پائین آمدند در آن نزدیكى صومعه راهبى بود بنام نسطورا كه از پیش با میسره آشنائى داشت.
نسطورا از میسره پرسید:
آنكه زیر درخت آرمیده كیست؟
میسره گفت: مردى است از قریش.
راهب گفت: زیر این درخت كسى منزل نكرده و نمى كند مگر پیغمبرى از پیغمبران خدا.
پس از آن گفت: آیا در چشمانش اثر سرخى هست؟
میسره گفت: آرى پیوسته چشمان وى اینحال را دارد.
راهب گفت: همان است، و وى آخرین پیغمبر از پیغمبران خدا است. كاش من روزى را كه مأموریت دعوت پیدا مى كند درك مى كردم.
بعثت حضرت محمد
صلىاللهعليهوآلهوسلم
پیغمبر گرامى اسلام آخرین پیغمبرى است كه خداى مهربان براى هدایت بسوى جهانیان فرستاده است.
چهارده قرن پیش جهان انسانیت در حالى مى زیست كه از دین، توحید نامى بیش نمانده بود و مردم از یگانه پرستى و خداشناسى بكلى دور مانده و آداى انسانیت و عدالت از جامعه آنان رخت بر بسته بود، و در شبه جزیره عربستان كه محل خانه خدا و موطن دین ابراهیم بود كعبه مشرفه به بتخانه و دین ابراهیم
عليهالسلام
به بت پرستى تبدیل شده بود.
زندگى عرب زندگى قبائلى بود و حتى چندین شهر كه در حجاز و یمن و غیر اینها داشتند بهمان ترتیب اداره مى شد. جماعت عرب در پست ترین شرائط و عقب افتاده ترین اوضاع و احوال مى زیستند. بجاى داشتن فرهنگ، بى عفتى و عیاشى و شراب خوارى و قمار و در میان آنان امرى رائج بود؛ دختران را زنده بگور مى كردند؛ زندگى بیشتر مردم از راه دزدى و راهزنى و قتل و غارت اموال و مواشى و چهارپایان هم دیگر تأمین مى شد؛ خونریزى و ستمگرى بالاترین افتخار بشمار مى رفت.
در چنین محیطى خداى مهربان پیغمبر اكرم را براى اصلاح جهان و رهبرى جهانیان برانگیخت و قرآن را كه مشتمل بر معارف حقه و خداشناسى و اجراى عدالت و پند و اندرزهاى سودمند بود بروى نازل فرمود و آن حضرت را مأمور ساخت كه با آن سند آسمانى مردم را بسوى انسانیت و پیروى از حق دعوت كند. پیغمبر اكرم به سال 570 میلادى (53 سال قبل از هجرت) در شهر مكه در یك خانوداه اى كه اصیل ترین و شریف ترین خانواده عربى شمرده مى شد بوجود آمد.
پیش از آنكه از مادر متولد شود پدرش درگذشت و شش ساله بود كه مادر خود را از دست داد و پس از دو سال دیگر جدش عبدالمطلب كه سرپرستى او را داشت بدرود زندگى گفت و آن حضرت تحت كفالت مستقیم خود ابوطالب (پدر امیرالمؤمنین
عليهالسلام
) درآید.
ابوطالب آن حضرت را مانند یكى از فرزندان خود گرامى داشته و تا چند ماه قبل از هجرت پیوسته در حمایت و نگاهدارى آن حضرت كوشا بود و كوچكترین مسامحه اى روا نمى داشت.
پیغمبر اكرم
صلىاللهعليهوآلهوسلم
درس نخوانده بود و در بیرون مكه در قبیله مادر رضائى خود پس از آن در مكه در خانه جد و عموى خود زندگى مى كرد. و نزدیك سن بلوغ با كاروان تجارتى مسافرتى بشام نمود و در همان سفر بود كه بحیراء راهب او را دید و از نبوتش خبر داد و درباره وى بهمراهانش توصیه كرد.
پیغمبر اكرم
صلىاللهعليهوآلهوسلم
از نخستین روزیكه وارد محیط زندگى شد و بمعاشرت و آمیزش با مردم پرداخت براستى و درستى و امانت و سلامت نفس شناخته شد و پیش مردم بمحمد امین معروف گردید و بهمین سبب یكى از بانوان مكه (خدیجه كبرى) كه ثروتى فروان داشت، او را عامل تجارت خود قرار داد و دیرى نگذشت كه پیشنهاد ازدواج نیز نموده و آن حضرت با وى ازدواج كرد. پیغمبر اكرم
صلىاللهعليهوآلهوسلم
قبل از بعثت با اینكه در محیط بت پرستى بود به بتها سر تعظیم فرود نیاورد و پیوسته خداى یگانه را مى پرستید و گاهى بغارى كه در كوه حراء نزدیكى مكه بود مى رفت و دور از سر و صداى مردم با پروردگار خود راز و نیاز داشت.
پیغمبر اكرم
صلىاللهعليهوآلهوسلم
پس از گذرانیدن چهل سال از عمر شریف خود از جانب خداى مهربان براى مقام رسالت برگزیده شد و سمت پیامبرى یافت. و اوبیت سوره قرآنى (سوره اقرأ باسم ربك) بر وى نازل گردید و مأمور دعوت و تبلیغ مردم شد. مأموریتى كه در آغاز كار داشت این بود كه دعوت پنهانى انجام دهد.
اول كسیكه بوى ایمان آورد على بن ابیطالب
عليهالسلام
بود كه در خانه آن حضرت مى زیست و پیغمبر اكرم
صلىاللهعليهوآلهوسلم
شخصاً بتربیتش همت مى گماشت و پس از آن خدیجه كبرى علیها السلام باسلام تشریف جست و مدتى این دو بزرگوار با آن حضرت نماز مى خواندند در حالیكه هنوز دیگران در كفر مى زیستند؛ و پس از چندى عده كمى از مردم ایمان آورده اند.
پیغمبر اكرم
صلىاللهعليهوآلهوسلم
پس از سه سال مأموریت یافت كه دعوت خود را علنى سازد و از خویشاوندان خود شروع فرماید آن حضرت در پیرو این امر عموم خویشاوندان خود دعوتى بعمل آورد و رسالت خود را بایشان اظهار داشت و نوید داد كه هر یك از آنان كه براى نخسین بار دعوت وى را قبول كند وصى و جانشین وى خواهد بود و سه بار این سخن را تكرار فرمود، احدى آن حضرت را اجابت نكرد جز اینكه در هر سه بار على
عليهالسلام
بلند شد و آمادگى خود را براى پذیرفتن پیشنهاد حضرت اعلام داشت. پیغمبر اكرم او را تضویق كرده وعده جانشینى خود را بوى داد. بالاخره آن جماعت برخاستند و از روى استهزاء بابوطالب گفتند: پس از این باید از فرزند خود اطاعت كنى! و متفرق شدند.
پیغمبر اكرم
صلىاللهعليهوآلهوسلم
پس از آن بدعوت علتى و عمومى پرداخت ولى از ناحیه مردم با یك مقاومت و سرسختى عجیب و طاقت فرسائى مواجه شد مردم مكه با خوى وحشیگرى و عادتى كه به بت پرستى داشتند در مقام دشمنى و لجاجت برآمده از هیچ گونه آزار و شكنجه و استهزاء و اهانت نسبت به آن حضرت و پیروانش خوددارى نمى كردند و هر روز بنادانى و سخت گیرى خود مى افزودند.
هر چه فشار و سخت گیرى مردم بالا مى گرفت پافشارى آن حضرت در دعوت خود و صبر و بردباریش در برابر محنت آشكارتر مى شد و هرگز از دعوت خود عقب نشینى نمى كردند و تدریجاً بشماره پیروان اسلام مى افزاید و گاهى نیز كفار از راه تطمیع پیش مى آمدند و بآن حضرت پیشنهاد مى كردند كه مال فراوانى به وى پرداخته بزرگترین ثروت را براى وى تهیه كنند یا او را بسلطنت انتخاب نمایند، وى نیز در برابر آن از دعوت خود دست بردارد یا لااقل بسوى خداى خودش دعوت كرده كارى به خدایان آنان نداشته باشد ولى پیغمبر اكرم
صلىاللهعليهوآلهوسلم
پیشنهاد ایشان را رد كرده تصمیم قطعى خود را باجراء مأموریت خدائى و ادامه دعوت دینى بجماعت اعلام كرد. كفار پس از آنكه از راه تطمیع مأیوس شدند دوباره بفشار خود افزوده و مسلمانان را با شكنجه و عذابهاى سخت كه گاهى بقتل منتهى مى شد از اسلام باز مى داشتند، تنها بجهت ملاحظه اى كه از ابوطالب كه رئیس بنى هاشم و عموى آن حضرت و حامى وى بود داشتند، از كشتن آن حضرت خوددارى مى كردند ولى این ملاحظه هرگز جلوى سایر آزار و شكنجه ها را نمى گرفت.
پس از چندى كار بر مسلمانان سخت تر شد و دیگر كارد به استخوان رسید؛ پیغمبر اكرم اجازه داد كه یارانش بسوى حبشه هجرت كنند و چندى از شكنجه و آزار قوم خود ایمن شوند جماعتى كه در رأس آنها جعفر بن ابیطالب برادر امیرالمؤمنین
عليهالسلام
قرار داشت (جعفر یكى از برگزیده ترین یاران پیغمبر اكرم
صلىاللهعليهوآلهوسلم
بود) با خانواده خود بحبشه مهاجرت كردند.
كفار مكه پس از آنكه از مهاجرت مسلمانان خبردار شدند؛ دو نفر از كاردانان خود را با تحف و هدایایى بسیار پیش پادشاه فرستاده استرداد مهاجران مكه را تقاضا نمودند ولى جعفر بن ابیطالب با بیانى كه در حضور پادشاه حبشه ایراد كرد شخصیت سرتاپا نورانیت پیغمبر اكرم
صلىاللهعليهوآلهوسلم
و اصول عالیه اسلام را براى پادشاه و كشیشان مسیحى و سران كشور كه حضور داشتند تشریح نمود و آیاتى چند از سوره مریم تلاوت كرد.
بیانات بى آلایش جعفر بطورى جذاب بود كه پادشاهان و همه اهل مجلس را بگریه درآورد.
پادشاه بتقاضاى اهل مكه جواب منفى داده تحف و هدایائى را كه فرستاده بودند رد كرد؛ و دستور داد وسائل راحتى و آسایش و آسودگى را از هر جهت براى مسلمانان مهاجر فراهم نمایند.
كفار مكه پس از این جریان معاهده كردند كه با بنى هاشم كه خویشاوندان پیغمبر اكرم و طرفداران وى بودند قطع رابطه كنند و راه معاشرت و مكالمه و داد و ستد را با ایشان بكلى ببندند و در این خصوص عهد نامه اى نوشته بامضاء عموم رسانیده در كعبه گذاشتند.
بنى هاشم كه پیغمبر اكرم
صلىاللهعليهوآلهوسلم
نیز همراه ایشان بود ناگزیر از مكه بیرون آمده در یكى از دره ها كه بشعب ابوطالب معروف بود متحصن شدند و تقریباً با نهایت سختى و گرسنگى بسر بردند.
در این مدت كسى جرأت بیرون آمدن از شعب را نداشت؛ روزها با گرماى سوزان و شب ها با ناله زنان و كودكان دست بگریبان بودند.
پس از سه سال؛ كفار در اثر محو شدن
عهدنامه و ملامتهاى زیادى كه از قبائل اطراف شنیدند از معاهده خود منصرف شدند و بنى هاشم از تحصن بیرون آمدند.
ولى در همان ایام ابوطالب كه یگانه حامى پیغمبر اكرم
صلىاللهعليهوآلهوسلم
بود و همچنین خدیجه كبرى زوجه آن حضرت بدرود زندگى گفتند و كار بر پیغمبر اكرم بسیار سخت شد و به هیچوجه قدرت اینكه میان مردم درآید یا خود را بكسى نشان دهد یا در محل معینى توقف كند نداشت، و بكلى امنیت جانى از وى سلب شده بود.
مسافرت آن حضرت بطائف
سالیكه پیغمبر اكرم و بنى هاشم از شعب ابى طالب بیرون آمدند سال سیزدهم بعثت بود. پیغمبر اكرم
صلىاللهعليهوآلهوسلم
همان ایام مسافرتى بطائف (شهرى است تقریباً در صد كیلومترى مكه) نمود و مردم طائف را باسلام دعوت فرمود ولى جهال شهر از هر طرف ریختند و دشنام داده سنگسارش كردند و بالاخره از شهر بیرون راندند.
پیغمبر اكرم از طائف بمكه مراجعت نموده و چندى در مكه بود و چون هیچ گونه امنیت جانى نداشت خود را بمردم نشان نمى داد و بزرگان مكه نیز نظر باینكه اوضاع و احوال براى از میان بردن آن حضرت مساعد بود در دارالندوه كه به منزله مجلس شورى بود اجتماع نموده؛ در یك مجلس سرى آخرین طرح را براى یكسره كردن كار آن حضرت ریختند.
طرح نامبرده این بود كه از هر قبیله از قبایل عرب یكنفر انتخاب شود و انتخاب شدگان بطور دسته جمعى به خانه آن حضرت ریخته بقتلش رسانند، البته منظور از شركت دادن همه قبایل این بود كه عشیره آن حضرت یعنى بنى هاشم نتوانند بخودخواهى وى قیام نموده یا متصدیان قتل بجنگند، و همچنین شركت جستن یك نفر از خود بنى هاشم بكلى زبان بنى هاشم را مى بست.
این تصمیم قطعیت پیدا كرد در حدود چهل نفر از قبائل مختلف نامزد قتل آن حضرت شده شبانه خانه اش را محاصره نمودند كه سحرگاهان بدرون خانه ریختند تصمیم قوم را اجراء نمایند ولى اراده خدائى فوق اراده قوم بود. و تصمیم آنان را نقش بر آب نمود خداى متعال بپیغمبر اكرم
صلىاللهعليهوآلهوسلم
وحى فرستاده از تصمیم قوم باخبرش نمود. وامر فرمود كه شبانه از مكه بیرون آمده بمدینه مهاجرت كند.
پیغمبر اكرم
صلىاللهعليهوآلهوسلم
على
عليهالسلام
را از جریان واقعه مطلع ساخته امر فرمود كه شبانه در رختخواب وى بخوابد و وصایاى خود را بوى نموده شبانه از خانه بیرون رفت؛ و در راه ابى بكر را دیده وى را نیز با خود برداشته راه مدینه را پیش گرفت.
عده اى از بزرگان مدینه قبل از هجرت در مكه با پیغمبر اكرم
صلىاللهعليهوآلهوسلم
ملاقات كرده ایمان آورده بودند و ضمناً پیمانى بسته بودند كه اگر آن حضرت بمدینه بیاید بحمایت وى برخاسته از وى دفاع كنند چنانكه از جان و عرض خود دفاع مى كنند.
بشارتى كه یهودیان مدینه مى دادند:
طوائف بسیارى از یهود كه در كتب خود وصف و محل آن حضرت را خوانده بودند وطن اصلى خود را ترك گفته بحجاز آمده و در مدینه و اطراف آن، رحل اقامت انداخته و در انتظار ظهور نبى امى بسر مى بردند و چون جماتى ثروتمند و مالدار بودند اعراب گاهگاهى متعرضشان مى شدند و باموالشان دستبردهائى مى زدند.
یهود پیوسته با حال تظلم مى گفتند:
بر چپاول و ستمى كه از شما مى بینیم صبر خواهیم كرد تا نبى امى از مكه بیرون آمده باین سامان قدم گذارد؛ آنروز است كه ما بآن حضرت ایمان آورده انتقام خود را از شما بكشیم.
یكى از عوامب مهمى كه بایمان سریع اهل مدینه كمك كرد سابقه ذهنى بود كه از این خبرها داشتند و بالاخره آنان ایمان آوردند ولى یهود بواسطه تعصب قومى از ایمان سر باز زدند.
اشاره قرآن به بشارتهاى نبوت:
خداى متعال در چندین جا از كلام خود باین بشارتها اشاره مى نماید، در خصوص ایمان طایفه اى از اهل كتاب مى فرماید:
(
الذین یتبعون الرسول النبى الامى الذى یجدونه مكتوباً عندهم فى التوراه و الانجیل یأمرهم بالمعروف و ینهاهم عن المنكر و یحل لهم الطیبات و یحرم علیهم الخبائث و یضع عنهم اصرهم و الاغلال التى كانت علیهم
)
.
كسانیكه از اهل كتاب تبعیت و پیروى مى كنند از فرستاده ما (نبى امى) كه در تورات نام و نشان او را مییابند و آنان را بمعروف امر و از منكر نهى مى كند و چیزهاى پاك را بر آنان حلال و چیزهاى پلید و فاسد را بر آنان حرام مى كند و هر گونه سختى و سنگینى و زنجیرهائى را كه گرفتارش بودند از آنان برداشته بآنان آزادى مى بخشد
.
و باز مى فرماید:
(
و لما جاء هم كتاب من عندالله مصدق لما معهم و كانوا من قبل یستفتحون على الذین كفروا فلما جاءهم ما عرفوا كفروا به
)
وقتیكه كتاب خدا بیهود ابلاغ شد با اینكه این كتاب معارف تورات را كه كتاب آسمانى ایشان مى باشد تصدیق مى كرد و با اینكه مدتى بود انتظار داشتند كه (بوسیله پیغمبر اكرم
صلىاللهعليهوآلهوسلم
) بكفار عرب فتح و ظفر یابند (با اینهمه) ایمان نیاوردند
.
ورود پیغمبر اكرم
صلىاللهعليهوآلهوسلم
بمدینه
زمینه پیشرفت اسلام در شهر یثرب، كه بعدها مدینه نامیده شد؛ فراهم آمد، و سببش این بود كه اهل مدینه از جنگ داخلى كه سالها در میان دو قبیله بزرگ اوس و خزرج برپا بود بستوه آمده بودند بالاخره بفكر افتادند كه براى خود پادشاهى انتخاب كرده بدیت ترتیب بشكتار خاتمه دهند.
براى این كار جمعى ار سرشناسان خود را بمكه فرستادند تا در این باره با سران اهل مكه مشورت كنند، و این واقعه زمانى بود كه پیغمبر اكرم
صلىاللهعليهوآلهوسلم
بدعوت علنى خود قیام كرده بود.
سرشناسان مدینه وقتى بمكه رسیدند مقصد خود را با سران قریش در میان نهادند سران قریش باین عذر كه مدتى است محمد در این سامان دعوى نبوت مى كند و خدایان مقدس ما را ناسزا مى گوید و جوانان ما را فاسد مى كند و افكار ما را مشوش مى دارد؛ از شركت در مشورت ایشان سر باز زدند.
شنیدن این سخن اهل مدینه را كه بارها بشارت ظهور نبى امى را در مكه از یهود شنیده بودند تكان داد و باین فكر انداخت كه پیغمبر اكرم را به بینند از چگونگى دعوتش مطلع شوند.
وقتیكه بحضور آن حضرت رسیدند و سخنانش را شنیدند و بآیات قرآنى گوش دادند ایمان آوردند و وعده دادند كه سال دیگر با جمعى از مردم مدینه آمده مقدمات پیشرفت اسلام را فراهم سازند.
سال دیگر جماعتى از سران مدینه بمكه آمده شب هنگام بیرون شهر جاى خلوتى با آن حضرت ملاقات و بیعت كردند و عهد بستند كه دین اسلام را در مدینه رواج دهند و اگر آن حضرت بمدینه رود همانطور كه از خاندان خود دفاع مى كنند از آن حضرت در برابر دشمنان دفاع نمایند.
پس از آنكه این جماعت بمدینه برگشتند اكثر اهل مدینه بدین اسلام مشرف شدند و شهر مدینه نخستین شهر اسلامى گردید؛ از اینروى وقتیكه خبر تشریف فرمائى پیغمبر اكرم را شنیدند شاد شده با كمال بى تابى و با آغوشى باز باستقبال حضرتش شتافتند و مقدم آن حضرت را گرامى داشتند و با نهایت خلوص جان و مال خود را براى پیشرفت اسلام در اختیار وى گذاشتند؛ و به همین مناسبت انصار نامیده شدند.
خداى متعال در كلام خود به قصه هجرت پیغمبر اكرم
صلىاللهعليهوآلهوسلم
و هم بخدمات انصار اشاره فرموده از آنان قدردانى مى نماید.
(
و الذین تبوؤا الدار و الایمان من قبلهم یحبون من هاجر الیهم و لا یجدون فى صدورهم حاجه مما اوتوا و یؤثرون على انفسهم و لو كان بهم خصاصه
)
و آنان (انصار) كه پیش از مهاجران خانه براى مسلمانان ساختند و ایمان را تقویت كردند اینان مسلمانانى را كه بسویشان مهاجرت كردند دوست مى دارند در حالیكه نیاز و طمعى در دست مهاجران بود نداشتند و با وجود دست تنگى، دیگران را بر خود مقدم مى داشتند
.
سیرى كوتاه در جنگهاى پیغمبر اكرم
1 - جنگ بدر
بالاخره در سال دوم هجرت نخستین جنگ میان مسلمانان و كفار مكه در زمین بدر اتفاق افتاد.
در این جنگ كفار نزدیك بهزار نفر با تجهیز كامل و ساز و برگ كافى بودند، و مسلمانان معادل یك سوم آنان افراد داشتند و فاقد ساز و برگ و مركب و توشه بودند ولى عنیت خدائى فتح درخشانى نصیب مسلمانان فرموده ببدترین وضعى كفار را شكست داد.
در این جنگ از كفار هفتاد نفر كشته شد كه تقریباً نصف آنان از دم شمشیر على
عليهالسلام
گذشته بودند؛ و هفتاد نفر اسیر دادند و همه ساز و برگ خود را بجا گذاشته یكسره تا مكه گریختند.
2 - جنگ احد
در سال سوم كفار مكه بریاست ابى سفیان با سه هزار نفر بمدینه تاختند و در بیابان احد با مسلمانان مصاف دادند.
در این جنگ پیغمبر اكرم با هفتصد نفر از مسلمانان در برابر دشمن صف آرائى كرد. در آغاز جنگ غلبه با مسلمانان بود ولى پس از ساعتى در اثر اشتباه بعضى از مسلمانان شكست بلشكر اسلام افتاد و كفار از هر طرف ریخته شمشیر در میان آنان گذاشتند.
در این جنگ حمزه عموى پیغمبر اكرم
صلىاللهعليهوآلهوسلم
تقریباً با هفتاد نفر از یاران آن حضرت كه اكثرشان از انصار بودند شهید شدند و پیشانى پیغمبر اكرم
صلىاللهعليهوآلهوسلم
زخم برداشت و یكى از دندانهاى پیشین آن حضرت شكست و یكى از كفار كه ضربتى به شانه وى وارد ساخت فریاد كشید كه محمد را كشتم و در نتیجه لشكر اسلام پراكنده شدند.
تنها على
عليهالسلام
با چند نفر در گرد پیغمبر اكرم
صلىاللهعليهوآلهوسلم
پابرجا ماندند و همه شان بقنل رسیدند جز على
عليهالسلام
كه تا آخر جنگ مقاومت نموده از آن حضرت دفاع مى كرد.
آخر روز دوبراه فراریان لشكر اسلام دور پیغمبر اكرم
صلىاللهعليهوآلهوسلم
گرد آمده مهیاى جنگ شدند، ولى لشكر دشمن همان اندازه از موفقیت را غنیمت شمرده از جنگ دست برداشته راه مكه را پیش گرفتند.
لشكر كفار پس از پیمودن چند فرسخ راه از اینكه جنگ را تا فتح نهائى تعقیب نكردند و زن و بچه مسلمانان را اسیر و اموالشان را غارت نكردند سخت پشیمان شدند و در نتیجه مشغول مشاوره بودند كه دوباره به مدینه حمله كنند، ولى بایشان خبر رسید كه لشكر اسلام به منظور تعقیب جنگ بدنبالشان افتاده در راهند. با شنیدن این خبر مرعوب شده از مراجعت به سوى مدینه منصرف شدند و با عجله رهسپار مكه گردیدند.
همینطور نیز بود، زیرا پیغمبر اكرم
صلىاللهعليهوآلهوسلم
بامر خدا لشكرى از آسیب دیدگان جنگ تجهیز نموده بسرپرستى على
عليهالسلام
بدنبال جماعت اعزام داشته بود.
در این جنگ اگرچه تلفات سنگینى بمسلمانان رسید ولى در حقیقت بسود اسلام تمام شد. و مخصوصاً از این رو كه دو طرف متخاصم وقتیكه دست از جنگ برداشتند بیكدیگر وعده دادند كه سال دیگر همان وقت در بدر جنگ دیگرى برپا نمایند پیغمبر با جمعى از یاران خود سر موعد در بدر حاضر شدند ولى كفار از حضور سر باز زدند.
پس از این جنگ مسلمانان بوضع حاضر خود سر و سامان بهترى دادند و در داخل شبه جزیره جز منطقه مكه و طائف از هر سوى پیشرفت مى كردند.
3 - جنگ خندق
جنگ سومى كه كفار عرب با پیغمبر اكرم
صلىاللهعليهوآلهوسلم
كرده اند و آخرین جنگى بود كه برهبرى هل مكه واقع شد و جنگ سختى بود، جنگ خندق و جنگ احزاب نامیده مى شود.
پس از جنگ احد سران مكه در رأس آنها ابوسفیان قرار داشت در فكر بودند كه آخرین ضربت كارى را بر پیغمبر اكرم
صلىاللهعليهوآلهوسلم
وارد ساخته نور اسلام را به كلى خاموش كنند. براى این منظور قبائل عرب را تحریك كرده بهمكارى و كمك خود دعوت مى كردند. طوائف یهود نیز با اینكه با اسلام پیمان عدم تعرض بسته بودند پنهانى دامن باین آتش مى زدند و بالاخره پیمان خود را نقض كرده با كفار پیمان همكارى بستند.
در نتیجه سال پنجم هجرت لشكرى سنگین از قریش و قبائل متفرقه عرب و طوائف یهود با ساز و برگ كامل بسوى مدینه تاختند.
پیغمبر اكرم
صلىاللهعليهوآلهوسلم
كه قبلا از تصمیم دشمن اطلاع بافته بود با یاران خود به مشاورده پرداخت. پس از گفتگوى زیاد با شاره سلمان فارسى كه یكى از صحابه گرام بود دور شهر مدینه خندقى كندند و در داخل شهر متحصن شدند، و لشكر دشمن پس از اینكه بمدینه رسیدند راهى بداخل شهر نیافته ناگزیر شهر را محاصره كردند و به همان نحو بجنگ پرداختند و محاصره و جنگ مدتى به طول انجامید. در این جنگ بود كه عمرو بن عبدود كه یكى از نامیترین سواران و مشهورترین شجاعان عرب بود بدست على
عليهالسلام
كشته شد. بالاخره در اثر باد و سرما و خسته شدن اعراب از طول محاصره و اختلاف و جدائى كه میان یهود و عرب افتاد؛ محاصره در هم شكست و لشكر كفار از دور مدینه متفرق شدند.
4 - جنگ خیبر
پس از جنگ خندق كه محركین اصلى آن یهود بوده و با كفار عرب همكارى كرده علناً پیمان خود را با اسلام نقض كرده بودند. پیغمبر اكرم
صلىاللهعليهوآلهوسلم
بامر خدا بگوشمالى طوائف یهود كه در مدینه بودند پرداخت و جنگهائى كرد كه همه با فتح و ظفر مسلمانان خاتمه یافت. مهمترین این جنگها جنگ خیبر بود. یهود خیبر قلعه اى مستحكمى در دست داشتند و عده قابل توجه و جنگجویان زبردست و ساز و برگ كافى در اختیارشان بود.
در این جنگ على
عليهالسلام
مرحب خیبرى پهلوان نامى یهود را كشته لشكر یهود را متفرق ساخت و پس از آن بسوى قلعه تاخته در قلعه را كنده با لشكر اسلام داخل قلعه گردید و پرچم فتح را بر فراز آن باهتزاز درآورده و با همین جنگها كه در سال پنجم هجرت خاتمه یافت كار یهود و حجاز یكسره شد.
دعوت ملوك و سلاطین
در سال ششم هجرت پیغمبر اكرم
صلىاللهعليهوآلهوسلم
نامه هائى بملوك و سلاطین و فرمانروایان مانند شاه ایران و قیصر روم و سلطان مصر و نجاشى حبشه نوشته آنان را باسلام دعوت فرمود. گروهى از نصارى و مجوس بذمه اسلام درآمدند؛ و آن حضرت با كفار مكه پیمان عدم تعرض بست و از جمله شرایط آن این بود كه كفار بمسلمانى در مكه هستند آزار و شكنجه ندهند و دشمنان اسلام را بضرر مسلمانان یارى نكنند.
ولى كفار مكه پس از چندى پیمان را نقض نمودند؛ و در اثر آن پیغمبر اكرم
صلىاللهعليهوآلهوسلم
تصمیم به فتح مكه گرفت و سال ششم هجرت با 10 هزار بمكه تاخته مكه را بدون جنگ و خونریزى فتح نمود و بتهاى بسیارى كه در خانه كعبه بود همه را سرنگون ساخته و شكست.
عموم اهل مكه اسلام را پذیرفتند؛ و سران مكه را كه در ظرف 20 سال آنهمه دشمنى باوى نموده رفتارهاى غیرانسانى در حق او و پیروانش روا داشته بودند احضار فرموده بى آنكه كمترین تندى و ترشروئى كند با نهایت بزرگوارى همه را مشمول عفو خود قرار داد.
5 - جنگ حنین
پیغمبر اكرم
صلىاللهعليهوآلهوسلم
پس از فتح مكه بتصفیه اطراف كه شهر طائف نیز از آن جمله بود پرداخت و جنگهاى متعددى با اعراب كرد كه یكى از آنها جنگ حنین مى باشد.
جنگ حنین یكى از جنگهاى مهم پیغمبر اكرم
صلىاللهعليهوآلهوسلم
است. این جنگ در وادى حنین كمى پس از فتح مكه با طائفه هوازن اتفاق افتاد لشكر اسلام با دوازده هزار مرد جنگى در مقابل هوازن كه چندین هزار سوار بودند ایستاد و جنگ سختى میان آنان درگرفت.
هوازن ر ابتداى جنگ شكست فاحشى بمسلمانان دادند بطورى كه جز على
عليهالسلام
كه پرچم اسلام را در دست داشت و پیشاپیش پیغمبر اكرم
صلىاللهعليهوآلهوسلم
مى جنگید و چند نفر انگشت شمار؛ همه فرار كردند ولى پس از ساعتى چند؛ اول انصار و پس از آن سایر مسلمانان بمراكز خود بازگشته با جنگ سختى كه نمودند دشمن را شكست دادند.
در این جنگ 5 هزار اسیر بدست لشكر اسلام افتاده بود ولى بنا بدرخواست پیغمبر اكرم
صلىاللهعليهوآلهوسلم
مسلمانان همه اسیران را آزاد كردند و چند نفرى كه ناراضى بودند آن حضرت نصیب آنانرا با پول خریدارى نموده آزاد فرمود.
6 - جنگ تبوك
پیغمبر اكرم
صلىاللهعليهوآلهوسلم
در سال نهم هجرت بقصد جنگ با روم لشكرى بتبوك كشید (تبوك جائى است در مرز میان حجاز و شام) زیرا شایع شده بود كه قیصر روم در آن حدود از رومیها و اعراب لشكرى تمركز مى دهد و جنگ موته نیز پیش از آن با روم در همان حدود اتفاق افتاده و منجر بشهادت سرداران اسلام: جعفر بن ابیطالب و زید ابن حارثه و عبدالله بن رواحه شده بود.
پیغمبر اكرم
صلىاللهعليهوآلهوسلم
با 30 هزار لشكر متوجه تبوك شد ولى با رسیدن لشكر اسلام جماعتى كه آنجا بودند متفرق شده بودند.
سه روز در تبوك توقف نموده بقضیه آن نواحى پرداخت و پس از آن بمدینه مراجعت فرمود.
جنگهاى اسلامى دیگر
پیغمبر اكرم
صلىاللهعليهوآلهوسلم
جز جنگهائى كه نامبرده شد در مدت 10 سال توقف خود در مدینه تقریباً 80 جنگ بزرگ و كوچك دیگر نیز كرده است و تقریباً در یك چهارم آنها خود حضرت شخصاً شركت نموده است.
در جنگهائى كه شركت مى نمود بى آنكه مانند سایر فرماندهان در پناهگاهى قرار گرفته فرمان هجوم و كشتار دهد خود نیز دوش بدوش سربازان در حمله ها شركت مى كرد ولى هرگز اتفاق نیفتاد كه بقتل كسى مباشرت كند.
نظرى بشخصیت معنوى پیغمبر اكرم
صلىاللهعليهوآلهوسلم
پیغمبر اكرم
صلىاللهعليهوآلهوسلم
طبق مدارك تاریخى قطعى در محیطى پرورش یافته بود. كه پست ترین محیط زندگى و كانون جهالت و فساد و رذائل اخلاقى بود. در چنین محیطى بى آنكه از آموزش و پرورش علمى خود برخوردار شود روزگار كودكى و جوانى خود را گذرانیده بود.
آن حضرت اگرچه هرگز بت نپرستید و با شیوه هاى خلاف انسانیت آلوده نگشت، ولى در میان چنان مردمى بود و بهیچوجه زندگى عادى وى چنان آینده پرغوغائى را نشان نمى داد. و راستى از یتیمى تهیدست - درس نخوانده چشم و گوش بسته؛ باور كردنى نبود.
پیغمبر اكرم
صلىاللهعليهوآلهوسلم
روزگارى را بهمین وضع گذرانیده تا شبى از شبها كه با همان آرامش ضمیر و ذهن خالى مشغول عبادت بود بطور ناگهانى شخصیت دیگرى یافت.
شخصیت درونى خاموش وى بیك شخصیت آسمانى تبدیل شد، افكار و عقائد هزاران ساله جامعه بشرى را خرافى دانست و روش و آئین جهانیان را با واقع بینى خود، ظالمانه و ستمكارانه دید.
گذشته و آینده جهان را بهم پیوند داده راه سعادت بشر را تشخیص داده چشم و گوش آن حضرت عوض شد، و جز حق و حقیقت ندید و نشنید و زبانش بسخن خدائى و گفتار آسمانى و حكمت و موعظت باز شد و روحیه درونى كه در محیط ناچیز سوداگرى و داد و ستد، سرگرم اصلاح كارهاى روزمره بود پر و بال باز كرده بصدد اصلاح جهان و جهانیان و واژگون ساختن سازمان هزاران ساله گمراهى و ستمگرى بشر برآمد، و براى احیاء حق و حقیقت یكه و تنها قیام نمود و آنهمه نیروهاى جهانى درهم فشرده و دهشتناك مخالف را بهیچ شمرد. در معارف الهیه سخن گفت؛ و همه حقایق هستى را از یگانگى آفریدگار جهان استنتاج كرد.
اخلاق عالیه انسانى را ببهترین وجهى تشریح فرمود و روابط آنها را كشف و روشن نمود و خودش بآنچه بیان مى كرد پیش از هر كس معتقد بود، و بهر چه تحریص و ترغیب مى نمود اول خودش عمل مى كرد.
شرایع و احكامى آورد كه مشتمل بر یك سلسله عبادتها و پرستشهائى است كه با زیباترین صورتى مقام بندگى را در برابر عظمت و كبریاى خداى یگانه نشان مى دهد.
قوانین دیگر حقوقى و جزائى آورد كه بهمه مسائل مورد نیاز جامعه بشرى پاسخ كافى مى دهد قوانینى كه با همدیگ ارتباط كامل دارد و بر اساس توحید و احترام اخلاق عالیه انسانى استوار است.
مجموعه قوانینى كه آنحضرن آورده است اعم از عبادات و معاملات چنان وسیع و پردامنه مى باشد كه بهمه مسائل زندگى فردى و اجتماعى كه در جهان بشریت مى توان فرض كرد و نیازمندى هاى گوناگون كه با گذشت زمان پیش مى آید رسیدگى كرده دستور تشخیص مى دهد.
آن حضرت قوانین دین خود را جهانى و همیشگى مى داند یعنى معتقد است كه دین وى مى تواند نیازمندى هاى دنیوى و اخروى همه جامعه هاى بشرى را براى همیشه رفع نماید و مردم باید براى تأمین سعادت خود همین روش را اتخاذ كنند البته حضرت این سخن را بیهوده و بدون مطالعه نفرموده است بلكه پس از بررسى آفرینش و پیش بینى آینده جهان انسانیت باین نتیجه رسیده است. و به عبارت دیگر پس از آنكه:
اولا توافق و هم آهنگى كامل را میان قوانین خود و آفرینش جسمى و روحى انسان روشن ساخت.
ثانیاً تحولاتى را كه در آینده واقع خواهد شد و صدمات را كه به جامعه مسلمان خواهد رسید بطور كلى در نظر گرفته، پس از آن حكم بدوام و ابدیت و احكام دین خود نموده است.
پیشگوئى هائى كه با مدارك قطعى از آن حضرت بما رسیده، اوضاع و احوال عمومى پس از رحلت خود را تا زمانهاى بسیار دورى تشریح نموده است.
آن حضرت اصول این معارف و شرایط را بطور پراكنده در قرآن براى عموم تلاوت كرده كه فصاحت و بلاغت حیرت آور آن فصحاء عرب را كه فرمانروایان كشور بلاغت بودند بزانو درآورده و افكار دانشمندان جهان را متحیر ساخته است.
اینهمه كارها را در مدت بیست و سه سال انجام داده كه سیزده سال آنرا در زیر شكنجه و آزار و كارشكنى طاقت فرساى كفار مكه گذرانیده و ده سال آنراهم با جنگ و لشكركشى و مبارزه خارجى با دشمنان علنى و مبارزه داخلى با منافقان و كارشكنان و اداره امور مسلمانان و اصلاح عقاید و اخلاق و اعمال آنان و هزاران گرفتارى دیگر بسر برده است.
آن حضرت اینهمه راه را با یك تصمیم خلل ناپذیر كه به پیروى حق و زنده كردن آن داشت پیمود؛ نظر واقع بین او تنها با حق آشنا بود و وقعى بخلاف حق نمى گذاشت اگرچه موافق با منافع خودش یا با تمایلات و احساسات عمومى بود. آنچه را حق دانست پذیرفت و دیگر رد نكرد و آنچه را باطل دانست رد كرد و هرگز نپذیرفت.
شخصیت روحى آن حضرت فوق العاده بود:
اگر با نظر انصاف كمترین تأمل در مطالب فصل گذشته نمائیم تردید نخواهیم داشت كه پیدایش چنین شخصیتى در چنان اوضاع و شرائط، جز خرق عادت و اعجاز نبوده و بجز تأیید خاص خدائى سببى نداشته است.
از اینروى خداى متعال در كلام خود بارها از امى بودن و یتیمى و تهیدستى پیشین آن حضرت یادآورى مى كند و شخصیتى را كه بوى عطا فرموده یك معجزه آسمانى شمرده با آن بحقانیت دعوتش احتجاج مى كند چنانچه مى فرماید:
(
الم یجدك یتیماً فاوى و وجدك ضالاً فهدى و وجدك عائلاً فاغنى
)
.
مگر یتیمى نبودى كه خدایت جا و پناه داد؟ و نیازمندى نبودى كه خدایت بى نیاز كرد؟ و گمنامى نبودى كه خدایت نام و نشان بخشید
.
و نیز مى فرماید:
(
و ما كنت تتلو من قبله من كتاب و لا تخلطه بیمینك
)
تو پیش از پیامبرى و نزول قرآن به خواندن و نوشتن آشنا نبودى
.
و باز مى فرماید:
(
و ان كنتم فى ریب مما نزلنا على عبد نافأتوا بسوره من مثله
)
و اگر در آنچه بر بنده خود؛ محمد كه در محیط نادانى و فساد بزرگ شده و تعلیم و تربیت ندیده) فرستادیم شك دارید سوره اى مانند آن بیاورید
.
سیرت پیغمبر اكرم
صلىاللهعليهوآلهوسلم
یگانه پایه و اساسى كه پیغمبر اكرم
صلىاللهعليهوآلهوسلم
بامر خداى متعال بنیاد دین خود را روى آن قرار داده و آنرا مایه سعادت جهانیان شناخته اصل توحید است.
بموجب اصل توحید؛ كسیكه مبدأ آفرینش جهان و سزاوار پرستش است خداى یگانه مى باشد و براى كسى جز خداى متعال نمى توان سر تعظیم فرود آورده كرنش نمود.
بنابراین، روشى كه در جامعه بشرى باید معمول شود اینست كه همه با هم برابر و برادر باشند و كسى را جز خدا فرمانرواى بى قید و شرط خود قرار ندهند، چنانكه خداى متعال مى فرماید:
(
قل یا اهل الكتاب تعالوا الى كلمه سواء بیننا و بینكم ان لا نعبد الا الله و لا نشرك به شیئاً و لا یتخذ بعضنا بعضاً ارباباً من دون الله
)
بگو اهل كتاب بیائید در یك كلمه اتفاق داشته باشیم و آن اینست كه كسى را جز خداى جهان نپرستیم و اینكه بعضى از ما بعضى دیگر را خداوند كار و فرمان رواى بى قید و شرط قرار ندهد
.
طبق این دستور آسمانى، آن حضرت در سیرت خود همه را برابر و برادر هم قرار مى داد؛ و در اجراء احكام و حدود الهى هرگز تبعیض و استثناء قائل نبود؛ و میان آشنا و بیگانه و قوى و ضعیف و غنى و فقیر و مرد و زن فرقى نمى گذاشت، و هر كس را بر اساس احكام و قوانین دین بحقوق خود مى رسانید:
كسى حق تحكم و فرمانروائى و زورگوئى بكس دیگرى نداشت و مردم در بیرون از مرز قانون حداكثر آزادى را داشتند (البته آزادى در مقابل قانون نه تنها در اسلام بلكه در هیچ قانونى از قوانین اجتماعى معنى ندارد).
همین روش آزادى و عدالت اجتماعى است كه خداى متعال در معرفى پیغمبر گرامى خودش ذكر مى فرماید:
(
الذین یتبعون الرسول البنى الامى الذى یجدونه مكتوباً عند هم فى التوراه و الانجیل یأمرهم بالمعروف و ینها هم عن المنكر و یحل لهم الطیبات و یحرم علیهم الخبائث و یضع عنهم اصرهم و الاغلال التى كانت علیهم فالذین آمنوا به و عزروه و نصروه و اتبعوا النور الذى انزل معه اولئك هم المفلحون قل یا ایها الناس انى رسول الله الیكم جمیعاً
)
آنانكه پیروى مى كنند از پیامبر امى ما كه وصف او در توراه و انجیل مسطور است؛ پیامبرى كه ایشان را بآنچه با فطرت و نهاد خدادادى خود خوبى آنرا درك مى كنند امر مى نماید و از آنچه با فطرت خود خوب نمى شمارند نهى مى كند و چیزهاى پاك را براى ایشان حلال و چیزهاى پلید را حرام مى كند؛ پیامبرى كه هر گونه مقررات سخت و دشوار و زنجیرهاى آزادى كش را از ایشان بر مى دارد. كسانیكه بوى ایمان آوردند و احترام و یاریش كردند و از نورى (قرآن) كه بوى نازل شده پیروى كردند؛ رستگار مى باشند. اى پیامبر ما بمردم بگو؛ من از جانب خدا بسوى همه شما فرستاده شده ام. یعنى روشى كه خداى متعال بمن دستور داده در میان شما اجرا خواهم كرد
.
و از اینجا است كه پیغمبر اكرم
صلىاللهعليهوآلهوسلم
در زندگى خود هیچ گونه امتیازى براى خود قرار نداد و هرگز پیش كسى كه سابقه آشنایى با آن حضرت نداشت از سایر مردم تمیز داده نمى شد.
بكارهاى خانگى مى پرداخت؛ همه را شخصاً مى پذیرفت و بسخن ارباب حاجت شخصاً گوش مى داد؛ روى تخت و در صدر مجلس نمى نشست، در موقع حركت موكب و تشریفات رسمى نداشت.
اگر مالى بدستش مى رسید بیشتر از مخارج ضرورى خود را بفقرا مى داد و گاهى موجودى ضرورى خود را نیز بمستمندان داده خود با گرسنگى مى گذرانید و همیشه مانند فقرا زندگى مى كرد و با فقرا مى نشست، در احقاق حقوق مردم كم ترین مسامحه بخرج نمى داد ولى در حقوق شخصى خود حداكثر عفو و اغماض به كار مى برد.
وقتى در فتح مكه سران قریش را بحضورش جلب كردند با اینكه پیش از هجرت آنهمه ستمها بوى كرده و پس از هجرت نیز فتنه ها برانگیخته بودند و جنگ هاى خونین با وى نموده بودند؛ كمترین تندى بروز نداد و همه را عفو فرمود.
درود خدا بر او و بر خاندانش باد.
باید بخوبى آگاه بود كه آن حضرت هدفى جز نشر دین توحید نداشت و با شیرین ترین اخلاق و گشاده ترین روى و رساترین حجت و برهان مردم را بتوحید دعوت مى فرمود و یاران خود را نیز بتعقیب همین روش توصیه مى فرمود. چنانكه خداى متعال دستورش مى دهد:
(
قل هذه سبیلى ادعو الى الله على بصیره انا و من اتبعنى
)
بگو روش من این است كه با بصیرتى كامل بسوى خدا دعوت كنم و پیروان من نیز چنین اند
.
آن حضرت كمال عنایت را باین مطلب داشت كه در جامعه اسلامى هر فردى (اگر چه غیر مسلمان و در ذمه اسلام باشد) بحقوق حقه خود نائل آید و در اجراء قوانین الهى كمترین استثنائى پیدا نشود؛ و همه در پیشگاه حق و عدالت برابر باشند. كسى بر كسى (جز از ناحیه تقوى) امتیارى نداشته و از راه ثروت یا نسب قدرتهاى معمولى دیگر بر كسى تقدم نجوید و برترى نفروشد؛ و طبقات نیرومند اجتماع بضعفاء و درماندگان زور نگویند و زیردستان را ستم روا ندارند.
آن حضرت خود نیز مانند فقراء مى زیست و در نشستن و برخاستن و رفتن و آمدن بهیچوجه تشریفات بكار نمى برد، بكارهاى خانگى مى پرداخت و دربان و نگهبان نداشت، در میان مردم از افراد عادى شناخته نمى شد با مردم كه راه مى رفت پیش نمى افتاد؛ و به مجلسى كه وارد مى شد در نزدیك ترین جاى خالى مى نشست و یارانش را وامى داشت كه حلقه وار ننشینند تا مجلسشان صدر و ذیل نداشته باشد بهر كه مى رسید حتى بزنان و كودكان سلام مى كرد روزى به یكى از یارانش كه مى خواست جلوى وى بخاك افتد و سجده كند، فرمود: چه مى گوئى؟ اینها روش قیصر و كسرى است و شأن من پیغمبرى و بندگى است، او بیارانش سفارش مى كرد كه نیاز نیازمندان و شكایت ضعیفان را بمن رسانید، در این باره مسامحه روا مدارید. گویند آخرین سخن كه فرمود سفارشى بود كه درباره بردگان و زنان به مردم نمود.
چند نكته از سیرت پیغمبر اكرم
پیغمبر اكرم در اخلاق كریمه خود انگشت نماى دوست و دشمن بود. در حسن معاشرت آنهمه آزار و شكنجه و بدرفتارى كه از دشمنان ستمكار و دوستان نادان خود دمیدید هرگز خم بابرو نمى آورد و اظهار دلتنگى نمى كرد، بزنان و كودكان و زیردستان در سلام پیشى مى گرفت. از هنگامى كه از جانب خدا مأموریت تبلیغ دین و هدایت و رهبرى مردم را پیدا كرد لحظه اى در انجام وظیفه غفلت نكرد و در كوشش خستگى ناپذیر خود از پاى ننشست. سیزده سال پیش از هجرت كه در مكه بود با گرفتارى طاقت فرسا كه از ناحیه مشركین عرب داشت پیوسته بعبادت و تبلیغ دین خدا اشتغال داشت. و در ده سال بعد از هجرت با گرفتارى هاى روز افزون كه از ناحیه دشمنان دین داشت و كارشكنى هائى كه یهود و منافقان مسلمان نما مى كردند، معارف دین و قوانین اسلام را با وسعت حیرت انگیزى كه دارد بمردم رسانید و بیش از 80 جنگ با دشمنان اسلام نمود.
علاوه بر آنكه اداره امور جامعه اسلامى را كه در آنموقع شامل همه شبه جزیره مى گردید بعهده داشت، حتى بشكایتها و نیازمندى هاى جزئى مردم؛ بى حاجب و دربان شخصاً رسیدگى مى كرد.
در شهامت و شجاعت پیغمبر اكرم این اندازه بس كه یكه و تنها در برابر جهان آنروز كه چیزى جز زورگوئى و حق كشى حكومت نمى كرد با دعوت حقه قد علم كرد و آنهمه شكنجه و عذاب كه از ستمكاران وقت دید، هرگز در وى سستى و دلسردى ایجاد نكرد و در هیچ جنگى پاى بعقب نگذاشت.
پیغمبر اكرم عفت نفس جالبى داشت. در زندگى خود زى فقرا را داشت و ساده زندگى مى كرد، و میان او و خادمان و غلامان او فرقى بنظر نمى رسید و آنهمه اموال خطیر كه بدستش مى رسید بفقراء مسلمانان بذل مى كرد و توشه كمى نیز براى زندگى خود و اهل خانه خود بر مى داشت. حتى گاهى روزها مى گذشت و از خانه وى دود بلند نمى شد و غذاى پخته اى تهیه نمى گردید؛ در زندگى بنظافت و مخصوصاً بعطر خیلى علاقه زیادى داشت. پیغمبر اكرم
صلىاللهعليهوآلهوسلم
هرگز تغییر حال نداد و با همان تواضع و فروتنى كه در اوایل داشت در اوخر زندگى نیز زندگى مى كرد و با آن موقعیت باارزشى كه داشت هرگز امتیازى كه ارزش اجتماعى او را نشان دهد براى خود قائل نشد. روى تخت ننشست و صدر مجلس را به خود اختصاص نداد و هنگام راه رفتن جلو مردم نیفتاد و هرگز قیافه فرمانروائى و حكمرانى بخود نگرفت. گاهى كه در مجلس عمومى در میان یاران خود بود اشخاص ناشناس براى ملاقات او مى آمدند آن حضرت را نمى شناختند و اهل مجلس را مخاطب ساخته مى گفتند: كدامتان پیغمبر خدا هستید؟ آنگاه مردم پیغمبر اكرم
صلىاللهعليهوآلهوسلم
را نشان مى دادند.
پیغمبر اكرم
صلىاللهعليهوآلهوسلم
در عمر خود هرگز بكسى دشنام نداد و سخن بیهوده نگفت و با قهقهه نخندید و عملى سبك و بى ارج انجام نداد. بتفكر و تأمل علاقه داشت و بسخن هر دردمندى و باعتراض هر متعرضى گوش مى داد آنگاه بپاسخش مى پرداخت و هرگز سخن كسى را قطع نمى كرد؛ فكر آزاد را نمى كشت؛ ولى اشتباه هر مشتبه را روشن ساخته روى زخم درونى وى مرحم مى گذاشت.
پیغمبر اكرم
صلىاللهعليهوآلهوسلم
مهربان و بسیار رقیق القلب بود و از رنج بردن هر گرفتارى متأثر مى شد؛ ولى هرگز در مجازات بزه كاران و بدكرداران خود را نمى باخت و در اجراء میان دور و نزدیك و آشنا و بیگانه فرق نمى گذاشت.
در سرقتى كه از خانه یكى از انصار شده بود یك یهودى و یك مسلمان متهم بودند جمع كثیرى ازانصار پیش آن حضرت آمده فشار آوردند كه براى حفظ آبروى مسلمانان و بالخصوص انصار، و نظر بدشمنیهاى علنى یهود؛ مرد یهودى مجازات شود ولى آن حضرت چون حق را بخلاف آنچه مى خواستند تشخیص داد، آشكارا از یهود طرفدارى كرده و مرد مسلمان را محكوم نمود.
درگیر و دار جنگ بدر كه آن حضرت بتسویه صفوف لشكر اسلام مى پرداخت به یكى از جنگجویان رسید كه قدرى جلوتر از دیگران ایستاده بود آن حضرت باعصائى كه در دست داشت بشكم آن مرد فشار داد كه عقبتر ایستاده صف را راست نماید. مرد جنگجو گفت یا رسول الله بخدا قسم شكم بدرد آمد باید قصاص بكشم. حضرت عصا را بدست وى داد لباس را از شكم خود كنار زد و فرمود قصاص خود را بكش مرد جنگجو دویده شكم آن حضرت را بوسید و گفت: من مى دانم كه امروز كشته مى شوم مى خواستم بدین وسیله ببن مقدست تماس حاصل كنم پس از آن بدشمن حمله كرد شمشیر زد تا شهید شد.
وصیت پیغمبر اكرم به مسلمانان
جهان بشریت مانند سایر اجزاء جهان هستى كه مشهود ما است محكوم ناموس تغیر و تبدل مى باشد و همچنین اختلاف شدیدى كه در ساختمان افراد مشهور است سلیقه اى مختلف بوجود آورده كه در اثر آن نفوس مردم در تندى و كندى فهم و ادراك و نگهدارى و فراموشى افكار مختلف است.
از این رو عقائد و همچنین رسوم و مقرراتى كه در میان جمعیتى حكومت مى كند اگر ریشه ثابت و نگهبانان با ایمان و قابل اعتمادى نداشته باشد در كمترین وقتى در معرض تغییر و تحریف قرار گرفته از میان خواهد رفت. مشاهده و تجربه، این مسئله راه بروشنترین وجهى براى ما اثبات مى كند.
در راه پیشگیرى از این خطر پیغمبر
صلىاللهعليهوآلهوسلم
براى دین جهانى و دائمى خود مدركى پاى برجا و نگهبانان صلاحیت دارى معرفى فرمود و كتاب خدا و اهل بیت كرام خود را بمردم توصیه نمود.
چنانكه عامه و خاصه بنحو تواتر نقل كرده اند كه پیغمبر اكرم
صلىاللهعليهوآلهوسلم
بارها فرموده: من پس از خود كتاب خدا و اهلبیت خود را در میان شما مى گذارم. اینها هرگز از هم جدا نمى شوند و شما مادامیكه باینها تمسك كنید گمراه نخواهید شد.
رحلت پیغمبر اكرم
صلىاللهعليهوآلهوسلم
و مسئله جانشینى
آخرین شهرى كه فتح آن موجب استیلاى نام اسلام بر شبه جزیره عربستان شد شهر مكه بود كه حرم خدا و جایگاه كعبه است، این شهر در سال هشتم هجرى بدست لشكریان اسلام افتاد و پس از آن بفاصله كمى شهر طائف نیز فتح شد.
سال دهم هجرت پیغمبر اكرم
صلىاللهعليهوآلهوسلم
براى انجام مراسم حج بمكه رفت و پس از برگزارى حج و تعلیمات لازمه بمردم راه مدینه را یش گرفت در میان راه در محلى بنام غدیر خم دستور داد تا قافله را از حركت باز داشتند و در میان صد و بیست هزار نفر حاجى كه از نواحى متفرقه گرد آمده بودند دست على
عليهالسلام
را گرفته بلند نموده و ولایت و جانشینى آن حضرت را بهمه اعلام داشت.
با این اقدام مسئله والى در جامعه اسلامى كه ولایت امور مسلمین را داشته باشد و از كتاب و سنت نگهبانى و از معارف و قوانین دینى نگهدارى كند حل شد و حكم آیه شریفه:
(
یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته
)
اجرا گردید. پیغمبر اكرم
صلىاللهعليهوآلهوسلم
بمدینه برگشت و پس از هفتاد روز تقریباً در بیست و هشتم ماه صفر سال یازدهم هجرت رحلت فرمود.
قرآن سند نبوت
بزرگترین پشتوانه اى كه پیغمبر اكرم آنرا سند نبوت معرفى كرد و براى اصول و فروع معارف اسلامى مصدر و مدرك و بعبارت دیگر تكیه گاه قرار داد؛ كتاب آسمانى آن حضرت است كه قرآن نامیده مى شود.
قرآن كریم كلام خداى متعال؛ و خطاباتى است كه از مصدر عزت و مقام و كبریا و عظمت بپیغمبر
صلىاللهعليهوآلهوسلم
نازل گشته و بوسیله آن راه سعادت نشان داده شده است.
قرآن كریم یك سلسله مواد علمى و عملى بجهان انسانى نشان مى دهد كه آدمى با بكار بستن آنها بسعادت این جهان و آن جهان نائل خواهد شد.
قرآن كریم معجزه نبوت پیغمبر اكرم
صلىاللهعليهوآلهوسلم
و یك حجت و مدركى است كه خصم را از هر جهت عاجز و زبون مى كند و راه هر عذر و اعتراض و مناقشه و معارضه را بر وى مى بندد و مقاصد خود را بروشنترین وجهى اثبات مى كند.
قرآن كریم در میان مقاصد خود بى آنكه مردم را بتقلید كوركورانه دعوت نماید با ایشان با زبان عادى و منطق خدادادى خودشان سخن مى گوید. و یكرشته معلومات را كه انسان خواه ناخواه با فطرت خود درك مى كند یادآور شده تذكر مى دهد كه هرگز انسان نمى تواند از پذیرفتن آنها شانه خالى نماید و از اعتراف با آنها سر باز زند.
خداى متعال مى فرماید:
(
انه لقول فصل و ما هو بالهزل
)
سوره طارق آیه 14 خلاصه ترجمه:
قرآن كریم سخنى است كه جدا كننده حق از باطل است؛ كلامى نیست كه بیهوده و سرسرى گفته شده باشد.
مطلبى را كه بیان مى كند تا آنجا كه شعاع دلالتش پیش مى رود براى همیشه نسبت بهمه كس زنده و پاینده است؛ نه مانند سخنان معمولى مردم كه از جهانى چند كه فهم و تفكر مى تواند احاطه كند سنجیده شود و از بقیه جهات عفلت و اهمال در آن راه داشته باشد، بلكه كلام خدائى است كه بهر پیا و نهان محیط و از هر مصلحت و مفسده باخبر مى باشد.
از اینرو بر هر فرد مسلمان لازم است كه چشم واقع بینى خود را بگشاید و پیوسته متذكر این دو آیه شریفه بوده كلام خدا را زنده و پاینده تلقى نماید، و بآنچه دیگران فهمیده و گفته اند قناعت نورزد، و در تفكر آزاد را كه یگانه سرمایه اختصاصى انسانیت است، و قرآن كریم آنهمه تاكید در بكار انداختن آن مى نماید بروى خود نبندد، زیرا كتاب خدا براى همیشه و نسبت بهمه كس قول فصل و حجتى زنده است و چنین كتابى بفهم دسته معینى منحصر نخواهد شد.
خداوند متعال مى فرماید:
(
و لا یكونوا كالذین اوتوا الكتاب من قبل فطال علیهم الامد فقست قلوبهم
)
مسلمانان مانند اهل كتاب نباشند كه به آنان كتاب داده شد و در اثر طول مدت دلهایشان سخت شده معارف الهى را نپذیرفتند
.
قرآن كریم از مردم مى خواهد كه بفطرت خود مراجعه كرده حق را بپذیرند یعنى اولا خود را براى قبول بى قید و شرط حق آماده سازند و آنچه را كه دیدند حق است و خیر و نفع دنیا و آخرتشان در آن است بى اینكه بوسوسه هاى شیطان و نداى هوى و هوس گوش دهند قبول نمایند.
پس از آن معارف اسلامى را بشعور زنده خود عرضه دارند؛ اگر دیدند حق است و مصلحت و آسودگى واقعى آنان در پذیرفتن و بكار بستن آنها است تسلیم آنها شوند؛ و البته در این صورت روش زندگى انسان و آئینى كه در جامعه بشرى معمول مى شود مقررات و دستورهائى خواهد بود كه انسان با خواست غریزى و تمایل فطرى خود آنها را مى خواهد.
و بالاخره روش یكنواختى خواهد بود كه همه اجزاء و مواد آن با ساختمان ویژه انسانى توافق كامل داشته باشد و از تضاد و تناقض بكلى دور ماند؛ نه روش متضادى كه در جائى از معنویات سرچشمه گیرد، و درجائى از مادیات و در موردى موافق با عقل سلیم، و در موردى تابع هوى و هوس.
خداى متعال در وصف قرآن كریم مى فرماید:
(
یهدى الى الحق و الى طریق مستقیم
)
قرآن كریم راهنمائى مى كند بسوى مطلق حق، و راهنمائى مى كند بسوى یك راه و روشى كه یكنواخت و از هر گونه تضاد و تناقض دور باشد
.
و باز مى فرماید:
(
ان هذا القرآن یهدى للتى هى اقوم
)
بدرستى این قرآن بسوى دین و آئینى رهنمائى مى كند كه در اداره و رهبرى زندگى انسان از سایر روشها و آئینها تواناتر است و ایستادگى بیشترى دارد
.
در آیه دیگر سبب این توانائى اسلام را همان مطابقت اسلام با آفرینش انسان معرفى مى كند، زیرا پر روشن است كه روش و راهى كه خواسته هاى فطرى و نیازمندى هاى واقعى انسان را پاسخ مى دهد ببهترین وجهى انسان را كامیاب و خوشبخت خواهد ساخت:
(
فأقم وجهك للدین حنیفاً فطره الله التى فطر الناس علیها لا تبدیل لخلق الله ذلك الدین القیم
)
براى پذیرفتن دین استوار باش با رعایت میانه روى. دینى كه با آفرینش مخصوص انسانى كه هرگز قابل تغییر و تبدیل نیست توافق كامل دارد، چنین دینى استكه مى تواند جامعه انسانى را اداره نماید و بسر منزل سعادت برساند
.
و باز مى فرماید:
(
كتاب انزلناه الیك لتخرج الناس من الظلمات الى النور
)
كتابى است كه بتو نازل كردیم كه مردم رااز تاریكیها بسوى روشنائى بیرون آورى
.
قرآن كریم مردم را براه روشنى دعوت مى كند كه روشن باشد و سر منزل مقصود را بروشنى نشان دهد، این راه ناگزیر راهى خواهد بود كه بخواست هاى فطرى انسان همان نیازمندى هاى واقعى او است پاسخ درست بدهد و با نظرى كه عقل سلیم مى دهد توافق داشته باشد؛ و آن همان دین فطرى است كه اسلام نامیده مى شود.
اما روشى كه بر اساس هوى و هوس و ارضاء شهوت و غضب جامعه یا افراد با نفوذ جامعه گذاشته شده؛ و همچنین راه و روشى كه با تقلید كوركورانه از پدران و نیاكان اتخاذ گردیده، و همچنین راه و روشى كه یك ملت عقب مانده و ناتوان از یك ملت توانا و نیرومند گرفته باشد و بى اینكه بررسى كرده با منطق عقل سلیم تطبیق نمایند هر چه پیش آنان یافتند بى چون و چرا پذیرفته خود را بایشان تشبیه كنند، اینگونه روشها جز فرو رفتن در تاریكى نیست و در حقیقت پیمودن راهى است كه به هیچ وجه رسیدن به مقصد را تضمین نمى كند چنانكه خداى متعال مى فرماید:
(
اومن كان میتافأ حییناه و جعلناه له نوراً یمشى به فى الناس كمن مثله فى الظلمات لیس بخارج مثلها
)
سوره انعام آیه 122.
خلاصه معنى: آیا كسیكه مرده بود و ما او را (بوسیله هدایت بسوى دین) زنده كردیم و بوى روشنائى دادیم كه با راهنمائى آن در میان مردم راه زندگى را مى پیماید مانند كسى است كه در تاریكیهاى گوناگون فرو رفته و از آنها بیرون نخواهد آمد؟
اهمیت قرآن مجید
قرآن كریم كتابى است آسمانى كه پشتوانه آئین جهانى و همیشگى اسلام است و كلیات معاف اسلام در آن با بیانى جذاب ذكر شده است و از این نظر ارزش آن مساوى با ارزش دین خدا است، و دین كه سعادت واقعى و نیكبختى حقیقى بشر بسته بآن است از هر چیز پرارزشتر و مهمتر و بالاتر است بلكه هیچ چیز كه در ارزش قابل سنجش با آن نیست. گذشته از این قرآن كریم سخن خدا و معجزه باقیه پیغمبر اكرم
صلىاللهعليهوآلهوسلم
مى باشد.
اعجاز قرآن
مسلم است كه لغت عربى زبانى است نیرومند و پهناور كه مى تواند مقاصد درونى انسان را بروشنترین و دقیق ترین وجهى اداء كند و در این خصوص كاملترین زبانها است.
از راه تاریخ ثابت شده است كه اعراب جاهلیت (پیش از اسلام) كه اغلب چادرنشین و از رسوم مدنیت بى بهره و از بیشتر مزایاى زندگى كاملا محروم بوده اند در قدرت بیان و بلاغت كلام، موقع و مقام بزرگى داشته اند چنانكه در صفات تاریخ هرگز نمى توان براى آنان رقیبى پیدا كرد.
در بازار ادبیات عرب؛ سخن شیوا بالاترین ارزش را داشت و سخنان زیبا ادیبانه را بسیار احترام مى گذاشتند. و همانطور كه بتها و خدایان خویش را در خانه كعبه نصب مى كردند اشعار دلربا و دلنشین سخنوران و شعراى درجه یك را بدیوار كعبه مى آویختند. و با آنكه زبانى بآن پهناورى و با آن همه علائم و دستورهاى دقیق را بدون كمترین غلط و كوچكترین اشتباهى بكار مى بردند و در آرایش و پیرایش كلام بیداد مى كردند، در روزهاى نخستین كه آیاتى از قرآن كریم به پیغمبر اكرم
صلىاللهعليهوآلهوسلم
نازل گردید و براى مردم تلاوت شد غلغله اى در میان اعراب و سخنوران آن قوم انداخت و بیان جذاب و پر معنى قرآن چنان در قلبها جاى كرده و صاحبدلان را شیفته خود ساخت كه هر سخن شیوائى را فراموش كرده و شعرهاى آبدارى كه از استادان سخن بنام (معلقات) بكعبه آویخته شده بود پائین آوردند.
این سخنان خدائى با زیبائى و دلربائى بى پایان خود هر دلى را مجذوب مى ساخت و با نظم شیرین خود مهر خاموشى بدهان شیرین زبانها مى زد.
ولى از سوى دیگر براى اقوام مشرك و بت پرست بسیار تلخ و ناگوار بود زیرا با بیان رسا و حجت قاطع خود آئین توحید را مبرهن و مدلل مى ساخت و روش شرك و بت پرستى را نكوهش مى كرد و بتهائى را كه مردم، خدایان مى نامیدند و دست نیاز بسوى آنها دراز مى كردند و در پیشگاه آنها قربانیها مى نمودند و بالاخره آنها را مى پرستیدند بدگوئى كرده و آنها را مجسمه ى سنگى و چوبى بیجان و بدون اثر و ثمر معرفى مى نمود اعراب وحشى را كه كبر و نخوت سراپاى آنان را فرا گرفته و زندگانى خود را بر اساس خونخوارى و راهزنى بنا نهاده بودند بآئین حق پرستى و احترام عدالت و انسانیت دعوت مى كرد این بود كه اعراب از راه ستیزه و مبارزه پیش آمدند و براى خاموش كردن این مشعل هدایت بهر وسیله اى دست مى زدند ولى هرگز از كوشش نابكارانه خود جز نومیدى سودى نمى بردند. در اوائل بعثت، پیغمبر اكرم
صلىاللهعليهوآلهوسلم
را پیش یكى از فصحا بنام ولید كه از سخن شناسان معروف بود بردند آن حضرت آیاتى چند از اول سوره حم سجده تلاوت نمود. ولید با كبر و نخوتى كه داشت با دقت گوش مى داد تا آن حضرت به آیه شریفه
(
فان اعرضوا فقل انذرتكم صاعقه مثل صاعقه عادو ثمود
)
رسید همینكه این آیه را تلاوت فرمود حال ولید دگرگون گردیده لرزه بر اندامش افتاد چنانكه از خود بیخود گردید و مجلس بهم خورده جماعت متفرق شدند.
بعد از آن عده اى پیش ولید آمده گله آغاز كردند كه ما را پیش محمد سرافكنده و رسوا كردى گفت: نه بخدا قسم شما مى دانید كه من از كسى نمى ترسم و طمعى نیز ندارم و مى دانید كه سخن شناسم، سخنانى كه از محمد شنیدم شباهتى بسخنان مردم ندارد سخنانى است جذاب و دلفریب، نه شعرش مى تواند نامید نه نثر، پرمغز و ریشه دار است و اگر من ناگزیرم كه در این باره قضاوتى كرده سخنى بگویم سه روز مهلتم دهید تا فكرى بنمایم پس از سه روز كه نزد وى آمدند ولید گفت: سخنان محمد سحد و جادو است كه دلها را فریفته خود مى سازد.
مشركان براهنمائى ولید قرآن را سحر و جادو نامیده از شنیدن آن پرهیز مى كردند و مردم را نیز از گوش دادن به آن منع مى نمودند. و گاهى كه پیغمبر اكرم
صلىاللهعليهوآلهوسلم
در مسجدالحرام به تلاوت قرآن مى پرداخت آوازها بلند كرده كف مى زدند تا دیگران صداى آن حضرت را نشوند.
با این همه چون در برابر بیان شیوا و دلرباى قرآن دلداده بودند بیشتر اوقات آرام نمى گرفتند و از تاریكى شب استفاده كرده پشت دیوار خانه آن حضرت جمع شده به تلاوت قرآن گوش مى دادند آنگاه آهسته بیكدیگر مى گفتند این سخن را سخن مخلوق نمى توان گفت. خداى متعال باین معنى اشاره نموده مى فرماید:
(
نحن اعلم بما یستمعون به اذ یستمعون الیك و اذ هم نجوى اذ یقول الظالمون ان تتبعون الا رجلاً مسحوراً
)
سوره اسرى آیه 47 خلاصه ترجمه: ما بهتر مى دانیم كه آنان وقتیكه بتلاوت تو گوش مى دهند قرآن را با چه گوشى مى شنوند و بهتر مى دانیم كه این ستمكاران مى گویند این مرد جادوزده است آنوقت برگشته آسته به گوش همدیگر چه مى گویند.
گاهیكه پیغمبر
صلىاللهعليهوآلهوسلم
نزد كعبه بتلاوت قرآن و دعوت مردم مى پرداخت سخنوران عرب كه مى خواستند از جلو آن حضرت بگذرند خم مى شدند كه دیده و شناخته نشوند چنانكه خداى متعال مى فرماید:
(
الا انهم یثنون صدورهم لیستخفوا منه
)
سوره هود آیه 5 خلاصه ترجمه: آنان خم مى شدند كه خود را از پیغمبر اكرم
صلىاللهعليهوآلهوسلم
پنهان كنند.
متهم ساختن پیغمبر اكرم
كفار و مشركین نه تنها قرآن كریم را سحر نامیدند بلكه بمطلق دعوت پیغمبر اكرم
صلىاللهعليهوآلهوسلم
سحر مى گفتند و هر وقت آن حضرت مردم را براه خدا دعوت مى نمود و حقائقى را به آنان گوشزد مى فرمود یا پند و اندرز مى داد مى گفتند: سحر مى كند، در صورتیكه در همه احوال مسائلى را برایشان روشن مى فرمود كه با نهاد خدادادى و شعور انسانى خود صحت آنها را درك مى نمودند و راه راست و روش روشنى را به آنان نشان میداد كه سعادت و كامیابى جامعه بشرى را عیناً در آن مشاهده مى كردند هیچ بهانه اى در پذیرفتن آن نداشتند و چنین مطالبى را نمى توان سحر نام گذاشت.
آیا این سخن كه سنگ و چوبى را با دست خود مى تراشید پرستش نكنید و فرزندان خود را قربانى ا نان منمائید و پى خرافات مروید جادو است؟ و آیا اخلاق پسندیده مانند راستى و درستى و خیرخواهى و انسان دوستى و صلح و صفا و عدالت و احترام حقوق انسانى را مى توان سحر نامید؟
خداى متعال در كلام خود باین معنى اشاره نموده مى فرماید:
(
و لئن قلت انكم مبعوثون من بعد الموت لیقولن الذین كفروا و ان هذا السحر مبین
)
سوره هود آیه 7 خلاصه ترجمه:
وقتیكه بكفار مى گوئى پس از مرگ زنده خواهید شد مى گویند سحر مى كند.
قرآن مشركان را بمعارضه مى طلبد:
كفار و مشركان كه آئین بت پرستى در زمین دلهاشان ریشه دوانیده بود هرگز آماده نبودند كه دعوت اسلامى را بپذیرند و در برابر حق و حقیقت سر تعظیم فرود آورند از این روى پیغمبر اكرم
صلىاللهعليهوآلهوسلم
را تكذیب كرده مى گفتند: دروغگو است و قرآنى را كه بخدا نسبت مى دهد سخن خودش مى باشد.
براى رفع این تهمت قرآن كریم در مقام تحدى برآمده جمعیتى را كه پیشروان و یكه تازان میدان فصاحت و بلاغت بودند بمبارزه دعوت كرد و از ایشان خواست كه اگر در تكذیب پیغمبر راست مى گویند گفتارى همانند این گفتار بیاورند و از این راه بى اساس بودن دعوت اسلامى را ثابت كنند.
چنانكه خداى متعال مى فرماید:
(
ام یقولون تقوله بل لا یؤمنون فلیأتوا بحدیث مثله ان كانوا صادقین
)
.
سوره طور آیه 34 خلاصه ترجمه:
بلكه مى گویند قرآن را خودش ساخته است. اگر راست مى گویند آنان نیز كلامى مانند آن بیاورند.
و باز مى فرماید:
(
ام یقولون افترایه قل فأتوا بسوره مثله و ادعوا من استطعتم من دون الله ان كنتم صادقین
)
سوره یونس آیه 38 خلاصه ترجمه:
مى گویند قرآن دروغى است كه بخدا بسته شده (كلام محمد است نه كلام خدا) بگو اگر راست مى گوئید شما نیز سوره اى مانند یكى از سوره هاى قرآن بیاورید و در این باره از خدایان خود (بتها) و از هر كس كه مى توانید استمداد بجوئید.
كفار و مشركین عرب كه استادان سخن و فرمانروایان ملك فصاحت و بلاغت بودند با آنهمه كفر و نخوت و غرور كه در سخنورى داشتند از اجابت این تكلیف سر باز زدند و از مسابقه چشم پوشیدند و ناگزیر معارضه گفتارى را تبدیل بمبارزه خونین نمودند، یعنى كشته شدن برایشان آسانتر از رسوائى معارضه بود.
سخنوران عرب از معارضه با قرآن عاجز شدند نه تنها آنان كه در عصر نزول قرآن زندگى مى كردند كسانى هم كه پس از عصر نزول قرآن بوجود آمدند نتوانستند كارى انجام دهند و پس از زورآزمائى عقب نشینى نمودند.
زیرا طبیعت بشر پیوسته متمایل به آن است كه هر شاهكار و یا هنرى از دیگرى ظاهر شود و توجه مردم را بخود جلب نماید اگرچه مانند مشت زنى و ریسمان بازى كمترین تأثیر مستقیمى در زندگى جامعه نداشته باشد گروهى از مردم به صدد آوردن مثل آن یا بهتر از آن درآمده بفكر مسابقه مى افتند و از اینجا معلوم است پیوسته گروهى در كمین قرآن هستند و اگر راهى براى معارضه با این كتاب آسمانى بیابند از سلوك آن لحظه اى از ننشینند.
اینان از معارضه عاجز شدند و نتوانستند نام سحر و جادو را بهانه قرار داده بگویند قرآن سحر است زیرا سحر عملى است كه بحسب خاصیت حق را باطل و یا باطل را حق جلوه مى دهد، دروغ را راست و راست را دروغ مى نماید و اگر قرآن با لهجه زیبا و نظم شیواى خود بشكار دلها مى پردازد خاصیت زیبائى طبیعى او است و دخلى بعالم سحر ندارد و اگر از راه لفظ بسوى یك سلسله مقاصد دعوت مى نماید و معارفى را بمردم یادآورى مى كند كه با شعور انسانى و نهاد خدادادى خود واقعیت و حقانیت آنها را مى فهمند و مردم را بیك رشته رفتار و كردار مانند. حق شناسى و خیرخواهى و دادگرى و انسان دوستى وا مى دارد كه عقل سلیم گزیرى از پذیرفتن و ستودن آنها ندارد.
جز بیان حقیقت چیزى نیست اینان عاجز شدند و نتوانستند بگویند قرآن كلامى است كه در اوج كلام بشر قرار گرفته و از این روى در زیبائى و دلربائى و بلاغت و دلنشینى رقیب ندارد و این دلیل نمى شود كه كلام خدا است.
بعبارت دیگر هر صفتى یا صنعتى مانند جرأت و شهامت و خواندن و نوشتن و نظائر آنها كه قابل پیشرفت است قهراً در تاریخ بشر یك نابغه اى كه بمنزله اول برنده مسابقه باشد خواهد داشت و چه مانع دارد كه پیغمبر اكرم در تكلم عربى با نظم مخصوص و در درجه اول بلاغت باشد و در این صورت كلام او با اینكه كلام بشرى است معاوضه نشدنى خواهد بود.
سخنوران معاصر پیغمبر اكرم
صلىاللهعليهوآلهوسلم
این سخن را نگفتند از مدعیان قرآن نیز كسى نتوانسته بگوید یا به ثبوت رساند زیرا هر صفت و صنعتى كه بدست یكى از نوابغ باوج ترقى برسد هر چه باشد بالاخره امرى است كه از قابلیت و استعداد انسانى سرچشمه گرفته مولود طبیعت بشرى است و از این رو براى دیگران نیز ممكن است راهى را كه بوسیله آن نابغه باز شده پیش گیرند و در اثر تلاش و كوشش لازم كارى همانند كارهاى همان نابغه و از نوع آن با همان اسلوب بلكه بهتر از آن را اگرچه از هر جهت باو نرسد انجام دهند.
با این حال براى نابغه نامبرده كه نخستین باز كننده راه است تنها سمت پیشوائى و پیشقدمى مى ماند.
مثلا نمى توان در سخاوت بالا دست حاتم طائى نشست ولى مى توان كارى همانند كارهاى او كرد؛ نمى توان گوى سبقت را در خوش نویسى از دست میر و در نقاشى از دست مانى نقاش گرفت ولى در اثر تلاش و كوشش شایان مى توان كلمه اى بشیوه میر نوشت یا تابلوى كوچكى را باسلوب مانى نقاشى كرد.
بنا به همین قانون عمومى اگر قرآن كریم بلیغترین كلام بشرى بود (نه كلام خدا) براى دیگران و خاصه سخنوران نامى جهان امكان داشت كه در اثر ورزیدگى در همین اسلوب كتابى و دست كم سوره اى شبیه و مانند یكى از سوره هاى قرآن بسازند.
قرآن كریم در مقام معارضه؛ كلامى همانند كلام خود از مردم خواسته نه بهتر از خود
(
فلیأتوا بحدیث مثله؛ فاتوا سوره مثله فأتوا بعشر سور مثله مفتریات لا یأتون بمثله ولو كان بعضهم لبعض ظهیراً
)
تعلیمات قرآن
قرآن كریم در مدت بیست و سه سال زمان دعوت پیغمبر اكرم
صلىاللهعليهوآلهوسلم
تدریجاً نازل شده و نیازمندى هاى جامعه بشرى را پاسخ گفته است.
قرآن كتابى است كه در بیانات خود هدفى جز راهنمائى مردم بسوى سعادت ندارد. اعتقاد درست و خلق پسندیده و عمل شایسته را كه پایه هاى سعادت فرد و جامعه انسانى است با كلامى رسا تعلیم مى كند:
(
و نزلنا الیك الكتاب تبیاناً لكل شى ء
)
سوره نحل آیه 89. كتابى كه هر چیز را روشن مى كند بسوى تو فرستادیم. قرآن معارف اسلامى را باختصار بیان فرموده براى تفضیلات آن معارف مخصوصاً براى توضیحات مسائل فقهى مردم را بدر خانه نبوت هدایت مى كند چنانكه مى فرماید:
(
و انزلنا الیك الذكر لتبین ما نزل الیهم
)
سوره نحل آیه 44 خلاصه ترجمه: قرآن را فرستادیم تا آنچه را كه از جانب خدا براى مردم فرستاده شده است براى آنان روشن سازى.
(
و ما انزلنا علیك الكتاب الا لتبین لهم الذى اختلفوا فیه
)
سوره نحل آیه 64 خلاصه ترجمه: این كتاب را بدین منظور بسوى تو فرستادیم كه اختلاف مردم را حل كرده حق را براى آنان روشن سازى.
و باید دانست كه پیغمبر اكرم
صلىاللهعليهوآلهوسلم
در تفسیر كتاب خدا و توضیح معارف دین، گفتار اهل بیت خود را مانند سخن خود دانسته و فرموده است كه:
قرآن و اهل بیت من تا دامنه قیامت از یكدیگر جدا نمى شوند و هر كس بخواهد از قرآن استفاده كند باید دست بدامن اهل بیت من بزند
.
دانش و نادانى از نظر قرآن
ستایشى كه در قرآن كریم از علم و دانش شده و تشویقى كه نسبت به تفكر و تعقل بعمل آمده در هیچ یك از كتب آسمانى دیگر یافت نمى شود و همچنین نكوهشى كه از جهل و نادانى گردیده از مختصات قرآن است بطوریكه علم و دانش را زندگى و حیات و نادانى را مرگ نامیده و براى معرفى كامل محیط پر از فساد قبل از اسلام آن را محیط جاهلیت خوانده است.
در سوره زمر آیه 9 مى فرماید
(
هل یستوى الذین یعلمون و الذین لا یعلمون
)
آیا مردم دانا با مردم نادان برابرند؟ در سوره انعام آیه 122 مى فرماید:
(
أومن كان میتاً فأحییناه و جعلنا له نوراً یمشى به فى الناس كمن مثله فى الظلمات لیس بخارج منها
)
آیا كسى كه روان مرده ئى داشت و ما او را زنده كردیم و برایش چراغى از معرفت و دانش ساختیم كه با روشنائى آن میان مردم زندگى مى كند مانند كسى است كه با روانى مرده براى همیشه در تاریكى جهل و نادانى فرو رفته است؟
(
انها لا تعمى الابصار ولكن تعمى القلوب التى فى الصدور
)
سوره حج آیه 46 خلاصه ترجمه: در حقیقت كور كسى است كه از علم و فهم بى بهره است و نه آنكس كه چشمش نمى بیند.
(
لهم قلوب لا یفقهون بها و لهم اعین لا یبصرون بها و لهم آذان لا یسمعون بها
)
سوره اعراف آیه 179. آنانكه از روى جهل و نادانى سخت حق را نمى پذیرند دلهایشان آنچه را باید نمى فهمد، چشمهایشان دیدنیها را نمى بیند و گوشهایشان در برابر سخنان درست كر است؛ آنان مانند ستوران و چهارپایان بلكه گمراه تر از آنهایند (زیرا چهارپایان از وسائل فهم بهره بردارى مى كنند ولى اینان از وسائل ادراك خود استفاده نمى نمایند) آنان هستند كه زندگى خود را با غفلت و بى خبرى مى گذرانند.
(
و ما یستوى الاعمى و البصیر و لا الظلمات و النور و لا الظل و الا الحرور و ما یستوى الاحیاء و لا الاموات
)
سوره فاطر آیه 19 - 22 خلاصه ترجمه: نابینا و بینا، تاریكى و روشنى؛ سایه خنك و باد گرم و سوزان، زندگان و مردگان یكسان نیستند.
خداى متعال در آیات بسیارى از كلام خود بشر را بتفكر و تدبر ترغیب و تشویق مى فرماید و بندگان خود را دستور مى دهد كه در آفرینش آسمانها و زمین و پدیدهاى گوناگونى كه در آنها است بیندیشید و مخصوصاً در خلقت انسان تفكر كنند؛ و نیز توصیه مى كند كه در تاریخ ملتها و امتهاى گذاشته و آثار و رسوم و عادات و اطوارایشان كه در واقع علوم و فنون متفرقه انسانى است مطالعه كنند و از نتایج این مطالعات براى سعادت حقیقى خود استفاده نمایند و باید دانست كه زیر و رو كردن نظرات فنى و مسائل علمى براى بهبود و ترقى زندگى چند روزه و محدود این جهان نیست بلكه باید بر اساس مطالعات علمى سعادت و آسایش حیات جاودانى بعدى را تأمین كرده.
تعلیم قرآن نسبت به آفریدگار جهان
وجود آفریدگار:
(
أفى الله شك فاطر السماوات و الارض
)
سوره ابراهیم آیه 10 ترجمه: آیا در وجود خدائیكه آفریننده و پدید آورنده آسمانها و زمین است مى شود شك كرد؟
توضیح: در روشنائى روز همه چیز پیش چشم نمایان است؛ خودمان، دیگران، خانه؛ شهر، بیابان؛ كوه و جنگل و دریا را مى بینیم اما وقتى كه تاریكى شب محیط را فرا گرفت همه آن چیزهاى روشن و پدیدار روشنى خود را از دست مى دهند در آنوقت مى فهمیم كه آن روشنى از خودشان نبوده بلكه مربوط بخورشید بوده كه بواسطه نوعى ارتباط آنها را روشن مى كرده است. خورشید، خود روشن است و با تابش خود زمین و آنچه كه در آن است روشن و آشكار مى كند، اگر روشنى از خود این اشیاء بود هرگز آنرا از دست نمى دادند.
انسان و سایر حیوانات زنده با چشم و گوش و حواس دیگر خود اشیاء را درك مى كنند با دست و پا و سایر اعضاء درونى و بیرونى بفعالیت مى پردازند. ولى پس از چندى از حس و حركت افتاده دیگر هیچ گونه جنبش و فعالیتى از خود بروز نمى دهند و بعبارت دیگر میمیرند.
ما با مشاهده این صحنه قضاوت مى كنیم كه شعور و اراده و جنب و جوشى كه از این جانداران بظهور مى رسد از هیكل و كالبد آنها نیست بلكه از روح و جانشان مى باشد كه با رفتن آن، زندگى و فعالیت خود را از دست مى دهند.
اگر دیدن و شنیدن مثلا از چشم و گوش تنها بود تا این دو عضو وجود داشت لازم بود دیدن و شنیدن هم ادامه داشته باشد حال اینكه اینطور نیست.
همینطور جهان پهناور هستى كه ما خود یكى از اجزاء آن مى باشیم و هرگز نمى توانیم در هستى وجود آن تردید كنیم، این هستى و پیدایش غیر قابل تردید اگر از خودش و از آن خودش بود هرگز آن را از دست نمى داد و حال آنكه بچشم مى بینیم كه اجزاء آن یكى پس از دیگرى وجود خود را از دست مى دهند و پیوسته در حال دگرگونى و تغیر و تبدل بوده حالى را از دست مى دهند و صورتى دیگر بخود مى گیرند.
پس باید قضاوت قطعى نمود كه هستى و پیدایش تمام موجودات از چیز دیگرى سرچشمه مى گیرد كه آفریننده و پدید آورنده اوست. و همینكه رابطه آفرینش خود را با چیزى قطع كرد در نهانخانه نیستى و نابودى فرو رفته ناپیدا مى شود.
احترام قرآن
گنجینه اى كه مشتمل بر این معارف و احكام است همان كتاب آسمانى اسلام (قرآن كریم) است كه خداى متعال از طریق وحى پیامبر گرامى خود نازل فرموده است.
قرآن كریم گرانبهاترین و پرارزشترین پشتوانه زندگى مادى و معنوى مسلمانان جهان است پیامبر اكرم بارها این كتاب را بهمین عنوان بامت خود سپرده است.
و كراراً (بویژه در آخرین روزهاى زندگى خود) بمردم فرموده: من پس از خود دو چیز گرانبها در میان شما مى گذارم كه تا قیامت از هم جدا نخواهند شد، و تا زمانیكه بآندو تمسك جوئید هرگز گمراه نخواهید شد: یكى قرآن است و دیگرى عترت من كه بیان كننده قرآن مى باشد، بنابراین این تقدیس و احترام قرآن بر همه مسلمانان جهان واجب مى باشد.
در لزوم تقدیس و احترام قرآن همین قدر بس كه:
1 - كلام خدا است.
2 - سند قطعى و زنده پیامبر اسلام مى باشد.
3 - متضمن قانون اساسى اسلام است.
پیامبر اكرم
صلىاللهعليهوآلهوسلم
مى فرماید: از قرآن جدا مشوید زیرا گزارش پیشینیان و گذشتگان شما را در بردارد و از وضع آینده شما خبر مى دهد و در میان شما با عدل و داد حكومت مى كند.
دستور قرآن بمجاهده و فداكارى در راه خدا:
روشهاى اجتماعى همگى چون درخت میوه اى است كه براى شكوفه كردن و بارور شدن باید در زمین مناسبى نشانده شود و در آبیارى و پرورش آن كوشش بعمل آید تا در زمین ریشه دوانیده استوار گردد سپس نشو و نماى كافى نموده و در فصل مناسب شكوفه باز كرده میوه دهد.
درخت اسلام كه دینى صددرصد اجتماعى است براى آنكه اثر كامل خود را ببخشاید بپیمودن این مراحل نیازمند است:
1 - از طرف مردم پذیرفته شود.
2 - بوسیله آمرزش نگهدارى شود تا بزندگى خود ادامه دهد.
3 - از مخالفت علمى با مقرراتش جلوگیرى بعمل آید؛ و از گزند حوادث نگهبانى شود تا آثار و فوائد خود را در جامعه بشرى بسط و گسترش دهد.
خاتمه بحث
در خاتمه بحث باید توجه داشت كه قرآن تنها با شیواى نظم خود دیگران را عاجز نكرده است بلكه از جهت اینكه بر پاسخ واقعى همه نیازمندى هاى بشر مشتمل است و از جهت خبرهاى غیبى كه داده و از جهت حقائقى كه بیان نموده و از سائر جهات كه در این كتاب آسمانى جلوه مى كند تحدى مى نماید و بعموم بشر اعلان مى كند كه نخواهند توانست مثل آنرا بیاورند.