صد گفتار
رد و بدل شدن اين سخنان، بين كنيزك و آن مرد، موجب شد كه كنيزك مكث زيادترى در بيرون خانه بكند. هنگامى كه به خانه برگشت، اربابش پرسيد: چرا اين قدر دير آمدى؟
كنيزك ماجرا را تعريف كرد و گفت: مردى با چنين وضع و هيئت مىگذشت، و چنان پرسشى كرد، و من چنين پاسخى دادم.
شنيدن اين ماجرا او را چند لحظه در انديشه فرو برد؛ مخصوصا آن جمله اگر بنده مىبود از صاحب اختيار خود پروا مىكرد مثل تير بر قلبش نشست.
بى اختيار از جا جست و به خود مهلت كفش پوشيدن نداد. با پاى برهنه به دنبال گوينده سخن رفت. دويد تا خود را به صاحب سخن كه جز امام هفتم، حضرت موسى بن جعفر عليهالسلام نبود رساند. به دست آن حضرت به شرف توبه نائل شد، و ديگر به افتخار آن روز كه با پاى برهنه به شرف توبه نائل آمده بود، كفش به پا نكرد. او كه تا آن روز به بُشر بن حارث بن عبدالرحمن مروزى معروف بود، از آن به بعد، لقب الحافى يعنى پا برهنه يافت و به بشر حافى معروف و مشهور گشت. تا زنده بود به پيمان خويش وفادار ماند، ديگر گرد گناه نگشت. تا آن روز در سلك اشراف زادگان و عيّاشان بود؛ از آن به بعد، در سلك مردان پرهيزكار و خداپرست در آمد.(٤١٠)(٤١١)
مرد شامى و امام حسين عليهالسلام (در باب اخلاق اسلامى در سلوك اجتماعى)
شخصى از اهل شام، به قصد حج يا مقصد ديگر به مدينه آمد. چشمش افتاد به مردى كه در كنارى نشسته بود. توجهش جلب شد. پرسيد: اين مرد كيست؟ گفته شد: حسين بن على بن ابيطالب است. سوابق تبليغاتى عجيبى كه در روحش رسوخ كرده بود، موجب شد كه ديگ خشمش به جوش آيد و قربة الى الله آنچه مىتواند سب و دشنام نثار حسين بن على بنمايد. همينكه هر چه خواست گفت و عقده دل خود را گشود، امام حسين بدون آنكه خشم بگيرد و اظهار ناراحتى كند، نگاهى پر از مهر و عطوفت به او كرد، و پس از آنكه چند آيه از قرآن - مبنى بر حسن خلق و عفو و اغماض - قرائت كرد به او فرمود: ما براى هر نوع خدمت و كمك به تو آمادهايم. آنگاه از او پرسيد: آيا از اهل شامى؟ جواب داد: آرى. فرمود: من با اين خلق و خوى سابقه دارم و سر چشمه آن را مىدانم.
پس از آن فرمود: تو در شهر ما غريبى، اگر احتياجى دارى حاضريم به تو كمك دهيم، حاضريم در خانه خود از تو پذيرايى كنيم، حاضريم تو را بپوشانيم، حاضريم به تو پول بدهيم.
مرد شامى كه منتظر بود با عكس العمل شديدى برخورد كند و هرگز گمان نمىكرد با يك همچو گذشت و اغماضى روبرو شود، چنان منقلب شد كه گفت: آرزو داشتم در آن وقت زمين شكافته مىشد و من به زمين فرو مىرفتم، و اين چنين نشناخته و نسنجيده گستاخى نمىكردم. تا آن ساعت براى من، در همه روى زمين كسى از حسين و پدرش مبغوضتر نبود، و از آن ساعت بر عكس، كسى نزد من از او و پدرش محبوبتر نيست.(٤١٢)(٤١٣)
همسفر حج (در باب اهميت كار و پرهيز از سربار ديگران بودن)
مردى از سفر حج برگشته، سرگذشت مسافرت خودش و همراهانش را براى امام صادق عليهالسلام تعريف مىكرد، مخصوصا يكى از همسفران خويش را بسيار مىستود كه چه مرد بزرگوارى بود، ما به معيت همچو مرد شريفى مفتخر بوديم. يكسره مشغول طاعت و عبادت بود، همينكه در منزلى فرود مىآمديم او فورا به گوشهاى مىرفت، و سجاده خويش را پهن مىكرد، و به طاعت و عبادت خويش مشغول مىشد.
امام: پس چه كسى كارهاى او را انجام مىداد؟ و كه حيوان او را تيمار مىكرد؟
- البته افتخار اين كارها با ما بود. او فقط به كارهاى مقدس خويش مشغول بود و كارى به اين كارها نداشت. - " بنابر اين همه شما از او برتر بودهايد.(٤١٤)
تصميم ناگهانى (در باب ايستادگى در برابر حاكمان ظالم)
وقتى كه به هارون الرشيد خبر دادند كه صفوان كاروانچى، كاروان شتر را يكجا فروخته است و بنابراين براى حمل خيمه و خرگاه خليفه در سفر حج بايد فكر ديگرى كرد سخت و شگفت ماند؛ در انديشه فرو رفت كه: فروختن تمام كاروان شتر، خصوصا پس از آنكه با خليفه قرار داد بسته است كه حمل و نقل وسائل و اسباب سفر حج را به عهده بگيرد، عادى نيست. بعيد نيست فروختن شتران با موضوع قرار داد با ما بستگى داشته باشد. صفوان را طلبيد و به او گفت:
- شنيدهام كاروان شتر را يكجا فروختهاى؟
- بلى يا اميرالمؤمنين!
- چرا؟
- پير و از كار مانده شدهام، خودم كه از عهده بر نمىآيم، بچهها هم درست در فكر نيستند، ديدم بهتر است كه بفروشم ". - " راستش را بگو چرا فروختى؟
- همين بود كه به عرض رساندم.
- اما من مىدانم چرا فروختى؟ حتما موسى بن جعفر از موضوع قرار دادى كه براى حمل و نقل اسباب و اثاث ما بستى آگاه شده و تو را از اين كار منع كرده؛ او به تو دستور داده شتران را بفروشى. علت تصميم ناگهانى تو اين است.
هارون آنگاه با لحنى خشونت آميز و آهنگى خشم آلود گفت: صفوان! اگر سوابق و دوستى هاى قديم نبود، سرت را از روى تنهات بر مىداشتم.
هارون خوب حدس زده بود. صفوان هر چند از نزديكان دستگاه خليفه به شمار مىرفت و سوابق زيادى در دستگاه خلافت خصوصا با شخص خليفه داشت، اما او از اخلاص كيشان و پيروان و شيعيان اهل بيت بود. صفوان پس از آنكه پيمان حمل و نقل اسباب سفر حج را با هارون بست، روزى با امام موسى بن جعفر عليه السلام، برخورد كرد، امام به او فرمود: صفوان! همه چيز تو خوب است جز يك چيز.
- آن يك چيز چيست؟ يا ابن رسول الله!
- اينكه شترانت را به اين مرد كرايه دادهاى
- يا ابن رسول الله! من براى سفر حرامى كرايه ندادهام. هارون عازم حج است؛ براى سفر حج كرايه دادهام. بعلاوه، خودم همراه نخواهم رفت؛ بعضى از كسان و غلامان خود را همراه مىفرستم.
- صفوان! يك چيز از تو سؤال مىكنم.
- بفرماييد يا ابن رسول الله!
- تو شتران خود را به او كرايه دادهاى كه آخر كار كرايه بگيرى. او شتران تو را خواهد برد و تو هم اجرت مقرر را از او طلبكار خواهى شد. اين طور نيست؟
- چرا يا ابن رسول الله!
- آيا آن وقت تو دوست ندارى كه هارون لااقل اين قدر زنده بماند كه طلب تو را بدهد؟
- چرا يا ابن رسول الله!
- هر كس به هر عنوان دوست داشته باشد ستمگران باقى بمانند، جزء آنها محسوب خواهد شد. و معلوم است هر كس جزء ستمگران محسوب گردد، در آتش خواهد رفت.
بعد از اين جريان بود كه صفوان تصميم گرفت يكجا كاروان شتر را بفروشد، هر چند خودش حدس مىزد ممكن است اين كار به قيمت جانش تمام شود.(٤١٥)
بازار سياه (در باب عدالت اجتماعى و اقتصادى و مسأله رزق حلال)
عائله امام صادق عليهالسلام و هزينه زندگى آن حضرت زياد شده بود. امام به فكر افتاد كه از طريق كسب و تجارت عايداتى به دست آورد تا جواب مخارج خانه را بدهد. هزار دينار سرمايه فراهم كرد و به غلام خويش - كه مصادف نام داشت - فرمود: اين هزار دينار را بگير و آماده تجارت و مسافرت به مصر باش.
مصادف رفت و با آن پول از نوع متاعى كه معمولا به مصر حمل مىشد خريد، و با كاروانى از تجار كه همه از همان نوع متاع حمل كرده بودند، به طرف مصر حركت كرد.
همينكه نزديك مصر رسيدند، قافله ديگرى از تجار كه از مصر خارج شده بود، به آنها بر خورد. اوضاع و احوال را از يكديگر پرسيدند. ضمن گفتگوها معلوم شد كه اخيرا متاعى كه مصادف و رفقايش حمل مىكنند، بازار خوبى پيدا كرده و كمياب شده است. صاحبان متاع از بخت نيك خود بسيار خوشحال شدند، و اتفاقا آن متاع از چيزهايى بود كه مورد احتياج عموم بود و مردم ناچار بودند به هر قيمت هست آن را خريدارى كنند.
صاحبان متاع بعد از شنيدن اين خبر مسرت بخش، با يكديگر همعهد شدند كه به سودى كمتر از صد درصد نفروشند.
رفتند و وارد مصر شدند. مطلب همان طور بود كه اطلاع يافته بودند. طبق عهدى كه باهم بسته بودند بازار سياه به وجود آوردند و به كمتر از دو برابر قيمتى كه براى خود آنها تمام شده بود نفروختند.
مصادف، با هزار دينار سود خالص به مدينه برگشت. خوشوقت و خوشحال به حضور امام صادق عليهالسلام رفت، و دو كيسه كه هر كدام هزار دينار داشت جلو امام گذاشت. امام پرسيد: اينها چيست؟ گفت: يكى از اين دو كيسه سرمايهاى است كه شما به من داديد، و ديگرى - كه مساوى اصل سرمايه است - سود خالصى است كه به دست آمده.
امام: سود زيادى است، بگو ببينم چطور شد كه شما توانستيد اين قدر سود ببريد؟
- قضيه از اين قرار است كه در نزديك مصر اطلاع يافتيم، كه مال التجاره ما در آنجا كمياب شده، هم قسم شديم كه به كمتر از صد در صد سود خالص نفروشيم، و همين كار را كرديم.
- سبحان الله! شما همچو كارى كرديد! قسم خورديد كه در ميان مردمى مسلمان، بازار سياه درست كنيد؟ قسم خورديد كه به كمتر از سود خالص مساوى اصل سرمايه نفروشيد؟ نه، همچو تجارت و سودى را من هرگز نمىخواهم.
سپس امام يكى از دو كيسه را برداشت، و فرمود: اين سرمايه من و به آن يكى ديگر دست نزد و فرمود: من به آن كارى ندارم.
آنگاه فرمود: اى مصادف! شمشير زدن از كسب حلال آسانتر است.(٤١٦)(٤١٧)
پيام سعد (در باب جهاد و تحمل سختيها در راه دين)
ماجراى پر انقلاب و غم انگيز احد به پايان رسيد. مسلمانان با آنكه در آغاز كار، با يك حمله سنگين و مبارزه جوانمردانه گروهى از دلاوران مشركين قريش را به خاك افكندند و آنان را وادار به فرار كردند، اما در اثر غفلت و تخلف عدهاى از سربازان طولى نكشيد كه اوضاع برگشت و مسلمانان غافلگير شدند و گروه زيادى كشته دادند. اگر مقاومت شخص رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم و عده معدودى نبود، كار مسلمانان يكسره شده بود. اما آنها در آخر توانستند قواى خود را جمع و جور كنند و جلو شكست نهايى را بگيرند.
چيزى كه بيشتر سبب شد مسلمانان روحيه خويش را ببازند، شايعه دروغى بود مبنى بر كشته شدن رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم. اين شايعه روحيه مسلمانان را ضعيف كرد و بر عكس به مشركين قريش جرئت و نيرو بخشيد. ولى قريش همينكه فهميدند اين شايعه دروغ است و رسول اكرم زنده است، همان مقدار پيروزى را مغتنم شمرده به سوى مكه حركت كردند. گروهى از مسلمانان كشته شدند و گروهى مجروح روى زمين افتاده بودند و گروه زيادى دهشتزده پراكنده شده بودند. جمعيت اندكى نيز در كنار رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم باقى مانده بود. آنها كه مجروح روى زمين افتاده بودند، و هم آنان كه پراكنده شده فرار كرده بودند، هيچ نمىدانستند عاقبت كار به كجا كشيده و آيا رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم شخصا زنده است يا مرده؟
در اين ميان مردى از مسلمانان فرارى، از كنار يكى از مجروحين، به نام سعد بن ربيع - كه دوازده زخم كارى برداشته بود - عبور كرد و به او گفت: از قرارى كه شنيدهام پيغمبر كشته شده است!
سعد گفت:
اما خداى محمد زنده است و هرگز نمىميرد. تو چرا معطلى و از دين خود دفاع نمىكنى؟ وظيفه ما دفاع از شخص محمد نبود، كه وقتى كشته شد موضوع منتفى شده باشد. ما از دين خود دفاع كرديم و اين موضوع هميشه باقى است.
از آن سوى، رسول اكرم كه اصحاب خود را ياد مىكرد تا ببيند چه كسى زنده است و چه كسى كشته شده، چه كسى جراحتش قابل معالجه است و چه كسى نيست، فرمود:
چه كسى داوطلب مىشود اطلاع صحيحى از سعد بن ربيع براى من بياورد؟
يكى از انصار گفت:
من حاضرم.
مرد انصارى رفت و سعد را در ميان كشتگان يافت، اما هنوز رمقى از حيات در او بود. به او گفت:
پيغمبر مرا فرستاده خبر تو را برايش ببرم كه زندهاى يا مرده؟
سعد گفت:
سلام مرا به پيغمبر برسان و بگو، سعد از مردگان است: زيرا چند لحظهاى بيشتر از زندگى او باقى نمانده است، و بگو! سعد گفت: خداوند به تو بهترين پاداشها كه سزاوار يك پيغمبر است بدهد. آنگاه گفت:
اين پيام را هم از طرف من به انصار و ياران پيغمبر ابلاغ كن، بگو سعد مىگويد: عذرى نزد خدا نخواهيد داشت اگر به پيغمبر شما آسيبى برسد و شما جان در بدن داشته باشيد.
هنوز مرد انصارى از كنار سعد بن ربيع دور نشده بود كه سعد جان به جان آفرين تسليم كرد.(٤١٨) (٤١٩)
پايان
صد گفتار
1 - پيامهاى حضرت امام خمينى قدس سرّه بهمناسبت شهادت استاد، و اولين و دومين سالگرد شهادت ايشان.
2 - چهار سال دوم، انتشارات اطلاعات، چاپ اول، 1368، ص 217.
3 - چهار سال با مردم، انتشارات حزب جمهورى اسلامى ايران، مرداد ماه 1364، ص 166.
4 - در مكتب جامعه، ج 3، چاپ اول، 1365، مركز مدارك فرهنگى انقلاب اسلامى، ص 196.
5 - چهار سال با مردم، ص 408.
6 - المفردات فى غريب القرآن، صص 531 - 530.
7 - بقره / 2
8 - حشر/ 18
9 - اى كسى كه اميد نمىرود، مگر به فضلش و ترسى وجود ندارد، مگر از عدلش. (دعاى جوشن كبير، فقره 19).
10 - ده گفتار، صص 20 - 15.
11 - نهج البلاغه، خطبه 16.
12 - ده گفتار، صص 26 - 20.
13 - انّ التقوى دار حصن عزيز؛ همانا تقوا همچون قلعه مستحكم و نفوذناپذيرى است.
(نهج البلاغه، خطبه 155).
14 - و لباس التقوى ذلك خير؛ اما لباس تقوى بهتر است.
(اعراف/ 26).
15 - فان تقوى الله مفتاح سداد، و ذخيره معاد، و عتق من كل ملكة، و نجاه من كل هلكة؛ تقوا، كليد درستى و اندوخته روز قيامت است، آزادى از قيد هر بندگى و نجات از هر بدبختى است.
(نهج البلاغه، خطبه 228.).
16 - تقوا را حفظ كنيد و خودتان را هم به وسيله آن محافظت نماييد. (نهج البلاغه، خطبه 189).
17 - ده گفتار، صص 33 - 27.
18 - تقوا دواى بيمارى دلهاى شما و شفاى مرض بدنهاى شما، درستى خرابى سينههاى شما و مايه پاك شدن نفوس شماست. (نهج البلاغه، خطبه 196).
19 - ده گفتار، صص 37 - 33.
20 - اگر تقوا داشته باشيد خداوند براى شما مايه تشخيص و تميز قرار مىدهد. (انفال/ 29).
21 - تقواى الهى داشته باشيد و خداوند به شما تعليم مىدهد و مىآموزد. (بقره / 282).
22 - با هوا و هوسهاى نفسانى مبارزه كنيد تا حكمت در دل شما وارد شود.
23 - هر كس چهل روز خود را براى خدا خالص قرار دهد، چشمههاى حكمت از دل بر زبانش جارى مىشود. (عيون اخبار الرضا، ص 258 و اصول كافى، ج 2، ص 16؛ با عبارات مختلف نزديك به هم).
24 - خودپسندى انسان يكى از چيزهايى است كه به عقل وى حسادت و دشمنى مىورزد. (نهج البلاغه، حكمت 212).
25 - بيشتر زمين خوردنهاى عقل در جايى است كه برق طمع بجهد. (نهج البلاغه، حكمت 219).
26 - عقلش را زنده كرده و نفس اماره را ميرانده است تا آنجا كه [اثر اين مجاهدت در بدن وى ظاهر شده و] استخوان وى را نازك، و غلظت وجود وى را تبديل به لطافت كرده؛ در اين موقع برق شديدى براى وى مىجهد و راه را به او نشان مىدهند و او را در راه مىاندازد و پيوسته از اين در به آن در او را حركت مىدهند تا مىرسد به آنجا كه باب سلامت مطلق است. (نهج البلاغه، خطبه 218)
27 - ده گفتار، صص 37 و 56 - 40.
28 - كسى كه تقواى الهى پيشه كند، خدا راه خروجى براى او قرار مىدهد و او را از جايى كه حساب نمىكرده، روزى مىدهد. (طلاق / 2).
29 - و كسى كه تقواى الهى پيشه كند خدا در كار او آسانى و گشايش قرار مىدهد. (طلاق / 4).
30 - سختترين دشمنان تو، نفس خود توست. (بحارلانوار، ج 70، ص 64).
31 - پرهيزگاران هر گاه خيالى شيطانى عارضان شود، ياد [خدا] كنند، و آنگاه ديدهور شوند. (اعراف / 201).
32 - همانا كسى كه تقوا و صبر پيشه كند [از نيكوكاران است] خدا اجر نيكوكاران را ضايع نمىكند. (يوسف/ 90 - 88).
33 - ده گفتار، صص 40 - 38 و 64 - 57.
34 - ده گفتار، صص 69 - 66.
35 - و مردان و زنان مؤمن دوستدار همديگرند، امر به معروف و نهى از منكر مىكنند و نماز بر پا مىدارند و زكات مىپردازند و از خداوند و پيامبر او اطاعت مىكنند، زود است كه خداوند بر آنان رحمت آورد كه خداوند پيروزمند حكيم است. (توبه / 71.
36 - به وسيله آن، فرائض بر پا مىشود و راهها ايمن، و كسب و كارها حلال، و مظالم، بازگردانده و زمين آباد مىگردد و حق از دست رفته، از دشمنان باز پس گرفته مىشود و كارها استقامت پيدا مىكنند. (فروع كافى، ج 5، ص 56).
37 - ده گفتار، صص 82 - 70.
38 - چنان باشيد كه مردم را بدون سخن گفتن، [به كار خير] دعوت كنيد. (اصول كافى، ج 2، ص 78، باب ورع).
39 - اى كسانى كه ايمان آوردهايد، صبر كنيد و رابطهتان با يكديگر را حفظ كنيد؛ علامه طباطبايى در تفسير الميزان در ذيل اين آيه (ج 4، صص 137 - 93)، بحثى درباره اهتمامل اسلام به عمل اجتماعى دارند.
( آل عمران / 200).
40 - و تظهر الاصلاح فى بلادك؛ [خدايا!] اگر در پى حكومت رفتيم، به خاطر اين بود كه مىخواستيم در سرزمينهاى تو اصلاحگرى كنيم. (نهج البلاغه، خطبه 131).
41 - انما خرجت لطلب الاصلاح فى امة جدى؛ فلسفه قيام و نهضت من اصلاحگرى امت جدم بود.
(مقتل خوارزمى، ج 1، ص 188).
42 - ده گفتار، صص 94 - 82.
43 - ده گفتار، صص 103 - 96.
44 - اتفاقا انكار حجيت عقل در دين، توسط اخباريان، مقارن است با پيدايش فلسفه حسى در اروپا كه حجيت عقل را در علوم منكر شد. آية الله بروجردى رحمة الله در جلسهاى فرمودند كه پيدايش فكر اخباريگرى، اثر موج فلسفه حسى در اروپا بوده؛ كه متاسفانه فراموش كرديم بپرسيم: آيا براى اين مطلب، مدارك دارند يا صرفا حدس مىزنند، هر چند ايشان عموما بى مدرك سخن نمىگفتند.
45 - ده گفتار، صص 110 - 103.
46 - عدهاى از آنها همان مردم بى سواد و نادان بودند كه از كتاب آسمانى خود جز يك رشته آرزوها نمىدانستند و دنبال گمان و وهم مىرفتند. (بقره/ 78).
47 - بگو من [هم] اگر عصيان پروردگارم كنم از عذاب روز قيامت مىترسم. (انعام / 15).
48 - اما هر يك از فقها كه مراقب نفس خود و حافظ دينش باشد، بر خلاف هواى نفس رفتار كند و مطيع امر الهى باشد، مردم عوام بايد از چنين كسى تقليد كنند و چنين افرادى، فقط برخى از فقيهان شيعه هستند، نه همه آنها. (وسائل الشيعه، ج 18، ص 94)
49 - ده گفتار، صص 118 - 1110.
50 - اما در حوادثى كه پيش مىآيد، به عالمان و راويان حديث ما [يعنى فقها] رجوع كنيد. (احتجاج طبرسى، ج 2، ص 283)
51 - ده گفتار، صص 123 - 118.
52 - و كسانى كه خدا را استجابت گفتند و نماز برپا داشتند و كارشان را به مشورت انجام دادند و از آن چه روزيشان داديم انفاق مىكنند. (شورى/ 38).
53 - بدانيد كه آن دسته از بندگان خدا كه علم خدا به آنها سپرده شده، سر خدا را نگه مىدارند و چشمههاى او را جارى مىكنند، با يكديگر رابطه دوستى و برخورد محبتآميز دارند، يكديگر را از جام اندوختههاى علمى و فكرى خود سيراب مىكنند و لذا همه سيراب و ارضاء شده بيرون مىروند. (نهج البلاغه، خطبه 212).
54 - از هر گروهى، افرادى بايد به حركت در آيند تا در دين فهم عميق پيدا كنند و هنگامى كه برگشتند قوم خود را انذار دهند، شايد كه آنها را [از اعمال خلاف] بر حذر دارند. (توبه / 122).
55 - ده گفتار، صص 128 - 123.
56 - اى كسانى كه ايمان آوردهايد وقتى خدا و رسول شما را مىخوانند براى آن چيزى كه شما را زنده مىكند، آنها را اجابت كند. (انفال / 24).
57 - قرآن و سنت مرده را زنده مىكند. (نهج البلاغه، خطبه 136).
58 - امر [ولايت] ما را زنده كنيد. (بحارالانوار، ج 74، ص 351) [در اين جا عبارت فوق از امام صادق عليهالسلام نقل شده است.]
59 - ده گفتار، صص 135 - 129.
60 - مستدرك حاكم / سنن ابى داوود
61 - فرمان را از آسمان به زمين نازل مىكند سپس به سوى او بالا مىرود در روزى كه مساوى است با هزار سال شما. (سجده/ 5)
62 - كسانى كه [براى ظهور حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه] وقت تعيين مىكنند، دروغگويند. (اصول كافى، ج 1، ص 368).
63 - ده گفتار، صص 143 - 135.
64 - امام صادق عليهالسلام ميفرمايد: هنگامى كه بدعتها ظاهر شد، بر عالم است كه علمش را آشكار كند وگرنه لعنت خدا بر او باد.
(علل الشرايع، ج 1، ص 236).
65 - ده گفتار، صص 151 - 143.
66 - تحصيل علم بر هر مسلمانى واجب است. (اصول كافى، ج 1، ص 30).
67 - ز گهواره تا گور دانش بجوييد.
68 - رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ميفرمايد: علم را تحصيل كنيد ولو در چين باشد.
(بحارالانوار، ج 1، ص 180).
69 - اگر مىدانستيد در نتيجه طلب علم به چه سعادتهايى مىرسيد، به دنبال آن مىرفتيد ولو به قيمت اين كه خون شما در اين راه ريخته شود يا مستلزم اين باشد كه اقيانوسها را بپيماييد. (بحارالانوار، ج 2، ص 177، با كمى اختلاف در تعبير).
70 - رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مىفرمايد: حكمت گمشده مؤمن است، هر جا بيابدش آن را بر مىدارد.
(بحارالانوار، ج 2، ص 105).
71 - حكمت گمشده مؤمن است، آن را بگير ولو از اهل نفاق. (نهج البلاغه، حكمت 80).
72 - ده گفتار، صص 164 - 154.
73 - همانا گرامىترين شما نزد خدا با تقواترين شماست. (حجرات/ 13).
74 - ده گفتار، صص 164 - 154.
75 - ده گفتار، صص 177 - 173.
76 - انما العلم ثلاثة: آية محكمة و فريضة عادلة و سنة قائمة (اصول كافى، ج 1، ص 22).
77 - خدا نمىپسندد كه كافرين بر مسلمانان سيطره و تسلط داشته باشند. (نساء/ 4)
78 - ده گفتار، صص 173 - 165.
79 - انسان در گرو احسان است.
80 - هر كس زمين مردهاى را احيا كند، آن زمين از آن او مىشود. (بحارالانوار، ج 104، ص 255).
81 - لكل جعلنا منكم شرعة و منهاجا و لو شاء الله لجعلكم امة واحده و لكن ليبلوكم فيما آتيكم فاستبقوا الخيرات. (مائده/48)،
يعنى: براى هر امتى، راه و طريقهاى قرار داديم و اگر خدا مىخواست، همه را يك امت قرار مىداد، ولى چنين نكرد تا شما را با آنچه در اختيارتان قرار داده بيازمايد. پس در كارهاى خير مسابقه دهيد.
82 - ده گفتار، صص 189 - 178.
83 - رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مىفرمايد: همه شما هم مسؤوليد و هم تحت مسؤوليت ديگرانيد.
(جامع الصغير، ج 2، ص 289).
84 - شبيه اين مسأله، مسأله جهاد است كه به ما دستور دادهاند: و اعدوا لهم ما استطعتم من قوه و من رباط الخيل ترهبون به عدو الله و عدوكم (انفال/ 60) از ما ايجاد رعب در دشمن و حفظ يگان اسلام را خواستهاند و ديگر وسيله را تعيين نكرده ند، اين جا هم از ما هدايت و رهبرى و رساندن پيام اسلام به آيندگان را خواستهاند، به هر نحوى كه باشد.
85 - ده گفتار، صص 196 - 192.
86 - به راه پروردگارت دعوت كن با حكمت و موعظه نيكو و به بهترين وجه با آنها مجادله و بحث كن. (نحل/ 125).
87 - ضمنا هر جا كلمه رب مىآيد عنايتى است به معناى تربيت، و اين جا هم مقام، مقام دعوت و تربيت است.
88 - ما پيغمبران مأموريم كه با مردم به اندازه عقلشان سخن بگوئيم. (اصول كافى، ج 1، ص 23)
89 - خداوند يارى كند كسى را كه كلام مرا بشنود و حفظ كند و به كسى كه به او نرسيده است برساند. چه بسا شخصى (در ظاهر)داراى فقاهت است اما (در واقع) فقيه نيست. و چه بسا شخصى فقاهت را به شخص فقيهتر از خود منتقل مىكند. (فروع كافى، ج 5 ص. 293)
90 - ده گفتار، صص 205 - 196.
91 - امام صادق عليهالسلام مىفرمايد: كسى كه به زمانه خود عالم باشد، وقوع حوادث ناگهانى و پوشييده وى را گيج و حيران نمىكند.
(اصول كافى، ج 1، ص 26).
92 - و به انسان سفارش كرديم كه در حق پدر و مادر نيكى كند [چرا كه ] مادرش به دشوارى او را آبستن بوده و به دشوارى او را زاده است و [دوران]حمل و از شير گرفتن او سى ماه است، تا آن كه به كمال رشدش برسد و به چهل سالگى برسد: گويد: پروردگارا! مرا توفيق ده كه نعمتى را كه بر من و بر پدر و مادرم ارزانى داشتى سپاس بگزارم و كارهاى شايستهاى كنم كه آن را بپسندى؛ و فرزندان مرا نيز به صلاح آور من به درگاه تو توبه كردهام و از مسلمانانم.
93 - و كسى كه به پدر و مادرش مىگفت: اف بر شما؟ آيا به من وعده مىدهيد كه [از گور زنده ]بيرون آورده شوم، حال آن كه نسلهاى [بسيارى ]پيش از من بودهاند [و زنده نشدهاند]، و آن دو به درگاه خداوند استغاثه مىكنند [و به او مىگويند] واى بر تو، ايمان بياور، بى گمان وعده الهى راست است و [او ]مىگويد: اين جز افسانههاى پيشينيان نيست. (احقاف/ 17).
94 - ده گفتار، صص 212 - 205.
95 - ده گفتار، صص 222 - 212.
96 - ده گفتار، صص 228 - 224.
97 - يا ايها الذين آمنوا اذا نودى للصلاه من يوم الجمعة فاسعوا الى ذكر الله و ذروا البيع ذلكم خير لكم ان كنتم تعلمون اى كسانى كه ايمان آوردهايد! هنگامى كه براى نماز روز جمعه اذان گفته شود، به سوى ذكر خدا بشتابيد و خريد و فروش را رها كنيد كه اين براى شما بهتر است اگر مىدانستيد!
(جمعه / 9)
98 - ده گفتار، صص 239 - 229.
99 - ده گفتار، صص 261 - 260.
100 - مردم را به مصلحتهاى دينى و مصلحتهاى دنيايىشان، آگاه كند. (وسائل الشيعه، ج 1، ص 457).
101 - همان.
102 - ده گفتار، صص 273 - 261.
103 - يعنى سخنان ساير مصيبت خوانان بر امام حسين عليهالسلام!
104 - يعنى محفوظات و ذهنيات واعظهاى ديگر))! منظور استاد از اين دو تعبير اين است كه چنان افرادى اصلا به متون اصلى مراجعه نمىكنند و فقط آن چه را از ديگران شنيدهاند دوباره بازگو مىكنند؛ خواه راست باشد يا دروغ.]
105 - ده گفتار، صص 260 - 246.
106 - ده گفتار، صص 276 - 275.
107 - ده گفتار، صص 284 - 278.
108 - ده گفتار، صص 289 - 284.
109 - [توجه شود كه اين سخنرانى پيش از انقلاب ايراد شده است.]
110 - ده گفتار، صص 295 - 289.
111 - ده گفتار، صص 306 - 295.
112 - آنان آن را دور مىبينند و ما نزديك مىبينيمش. (معارج / 6)
113 - ده گفتار، صص 315 - 308.
114 - همانا ما پيامبران خود را با ادله و معجزات فرستاديم و برايشان كتاب وميزان عدل نازل كرديم تا مردم به راستى و عدالت گرايند. (حديد/ 25)
115 - همانا خدا خلق را فرمان به عدل و احسان مىدهد و به بذل و عطاء خويشاوندان امر مىكند و از افعال زشت و منكر و ظلم و نهى مىكند. (نحل / 90)
116 - در محراب خود، به خاطر شدت عدالتش كشته شد.
117 - عدل جريان كارها را در مجراى خود قرار مىدهد اما جود جريانها را از مجراى اصلى خارج مىكند و عدالت سائس و اداره كننده عموم است؛ اما جود و بخشش يك حالت استثنايى است كه در موقع خاص كسى به كسى جود مىكند. (نهج البلاغه، حكمت 437).
118 - - اگر اين بيعتكنندگان نبودند و ياران حجت بر من تمام نمىنمودند و خدا علما را نفرموده بود تا ستمكار شكمباره را برنتابد و به يارى گرسنگان ستمديده بشتابند، رشته اين كار را از دست مىگذاشتم و پايانش را چون آغازش مىانگاشتم و چون گذشته خود را به كنارى مىداشتم. (نهج البلاغه، خطبه 3).
119 - همانا در عدالت گشايش است و آن كه عدالت را برنتابد، ستم را سختتر يابد. (نهج البلاغه، خطبه 15).
120 - بيست گفتار، صص 31 - 8.
121 - (و هنگامى كه كار زشتى انجام مىدهند) مىگويند: پدران خود را بر اين عمل يافتيم؛ و خداوند ما را به آن دستور داده است. بگو: خداوند (هرگز) به كار زشت فرمان نمىدهد. آيا چيزى به خدا نسبت مىدهيد كه نمىدانيد؟! بگو: پروردگارم امر به عدالت كرده است. (اعراف / 29 - 28).
122 - اين نكته هم خوب است گفته شود: كه واژه سنى كه فعلا در مقابل شيعه به كار مىرود، سابقا به اين معنى نبود، بلكه به كسانى گفته مىشد كه منكر اصل عدل و منكر حسن و قبح ذاتى افعال بودند؛ لكن چون معتزله تدريجا منقرض شدند و فقط شيعه به عنوان عدليه باقى ماند، بعدها همه مسلمانان غيرشيعه را اهل سنت و جماعت گفتند. ضمنا چنين هم نيست كه همه علماى بعد اهل سنت، اشعرى بودند، بلكه برخى اصل عدل را پذيرفتند و معتزلى شدند، مثل زمخشرى. به هر حال كم كم مجادلات كلامى كاستى گرفت و عقايد هر دستهاى در دسته ديگر راه يافت.
123 - بيست گفتار، صص 59 - 34.
124 - بقره / 29.
125 - هر صاحب رمق و حياتى، قوتى و هر دانهاى خوردندهاى دارد.
126 - حقى براى كسى نيست مگر آنكه بز عهدهاش هم حقى است و به عهده كسى حقى نيست مگر آنكه براى او و به نفع او هم هست. (نهج البلاغه، خطبه 226).
127 - از براى سوال كنندگان و محرومان بهرهاى معين در اموال مؤمنين هست. (معارج/ 24 - 25).
128 - بيست گفتار، صص 81 - 62.
129 - به خدا قسم اگر تمام آنچه در زير قبه آسمان است به من بدهند براى اينكه به يك مورچه ظلم كنم به اينكه پوست جوى را از او بگيرم، نمىكنم. (نهج البلاغه، خطبه 224).
130 - عوالى اللئالى، ج 1، ص 267.
131 - عبادتگاه دوستان خدا و تجارتخانه اولياى خدا. (نهج البلاغه، حكمت 131).
132 - حكومت با كفر باقى مىماند، ولى با ظلم باقى نمىماند و نابود مىشود. (منهج الصادقين، ج 4، ص 463 و تفسير الصافى، ج 2، ص 477).
133 - خداوند مردمى را اگر مصلح باشند هرگز آنها را به سبب يك ظلم هلاك نمىكند. (هود / 117).
134 - كنزالاعمال، ج 3، ص 16.
135 - خدايا قوم مرا هدايت كن (و آنها را ببخش) كه آنها جاهلند. (بحارالانوار، ج 35، ص 177).
136 - (بگو اى اهل كتاب) بياييد از آن كلمه حق كه ميان ما و شما يكسان است، پيروى كنيم كه به جز خداى يكتا هيچ كس را نپرستيم و چيزى را با او شريك قرار ندهيم و برخى، برخى را به جاى خدا به ربوبيت تعظيم نكنيم. (آل عمران/ 64).
137 - بگو كه هر كس بر حسب ذات و طبيعت خود عملى انجام مىدهد. (اسراء/ 84).
138 - - اين كه فقر موجب نقصان دين است؛ يعنى آدمى را كه ايمان قوى نداشته باشد، زود وادار به گناه مىكند. اين كه عقل را پريشان مىكند، بدين لحاظ است كه عقل و فكر در اثر احتياج و نبودن وسايل زندگى، تعادل خود را از دست مىدهند و انسان ديگر نمىتواند خوب راجع به مسايل مختلف فكر كند. و اين كه فقر سبب ملامت و تحقير ديگران مىشود، شايد مقصود اين باشد كه فقير مردم را مسؤول بدبختى خود خواهد دانست و با آنها دشمنى خواهد كرد.
139 - و نمىداند اين كه براى آدمى جز آن چه به سعى خود انجام داده، نخواهد بود؟ (نجم/ 39).
140 - عدالت اين است كه حق هر ذى حقى به خودش برسد.
141 - عدل جريان كارها را در مجراى خود قرار مىدهد. (نهج البلاغه، حكمت 437).
142 - آيا ما آنان را كه به خدا ايمان آوردند و به اعمال نيكو پرداختند، مانند مردم مفسد در زمين قرار مىدهيم. يا مردن با تقوا و خداترس را مانند فاسقان بدكار جزا خواهيم داد. (ص / 28.
143 - بيست گفتار، صص 143 - 116.
144 - هود/ 6
145 - ابراهيم / 12
146 - آل عمران / 119
147 - بيست گفتار، صص 161 - 146
148 - بيست گفتار، صص 185 - 163
149 - بيست گفتار، صص 188 و 201 - 196
150 - همانگونه كه دانه گندم با گرفتارى و تحمل فشار زندان خاك، رشد و نمو پيدا مىكند و به كمال مىرسد. تا آتش در كنار چوب عود مشتعمل نشود و داغى و سوزندگى آن عود را نگيرد، بوى خوش عود ظاهر نمىگردد. و بدون آتش و درد و سوزش، هنر چوب عود، ظاهر نمىگردد.
151 - خود را از غضب خدا حفظ كن و سخن حق را بى پروا بگو، هر چند نابودى تو در آن باشد، اما بدان كه حق موجب نابودى نيست، نجات دهنده است. باطل را همواره رها كن هر چند نجات تو در آن باشد، و هرگز باطل نجاتبخش نيست و در نهايت سبب نابودى است. (تحف العقول، ص 408).
152 - بيست گفتار، صص 215 - 204.
153 - بيست گفتار، صص 232 - 219
154 - بيست گفتار، صص 251 - 236.
155 - مثلا به آيات ذيل مراجعه شود: بقره، آيه 164؛ جاثيه، آيه 2؛ و فاطر آيه 25.
156 - بيست گفتار، صص 265 - 254
157 - اگر (چيزى را) نمىدانستيد، از دانايان بپرسيد. (نحل / 43)
158 - مپرسيد از چيزهايى كه اگر فاش شود غمگين شويد و اندوهناك كند شما را، و اگر بگذاريد تا اين كه قرآن فرود آيد، خود بر شما آشكار شود. خدا از گذشته در گذشت، و خدا آمرزنده و بردبار است و تعجيل در عقوبت نكند. ديگران قبل از شما پرسيدند و كافر شدند. (مائده/ 101 - 102).
159 - بيست گفتار، صص 276 - 269
160 - بيست گفتار، صص 291 - 278
161 - بيست گفتار، صص 310 - 294.
162 - بيست گفتار، صص 321 - 312.
163 - بيست گفتار، صص 339 - 324
164 - (نهج البلاغه، خطبه 185)
165 - بيست گفتار، صص 371 - 360
166 - بيست گفتار، صص 387 - 378.
167 - هيچ يك از ما جز خدا، فرد ديگرى را ارباب خود نداند. (آل عمران. 64)
168 - آزادى معنوى، صص 20 - 15.
169 - حجر / 29
170 - آزادى معنوى، صص 40 - 27.
171 - آزادى معنوى، صص 22 - 21 و 41 - 40
172 - آزادى معنوى، صص 50 - 45.
173 - اما آن كس كه پس از ستم كردن، توبه و جبران نمايد، خداوند توبه او را مىپذيرد؛ (و از اين مجازات، معاف مىشود؛ زيرا) خداوند، آمرزنده و مهربان است. (مائده / 39).
174 - آزادى معنوى، صص 77 - 76.
175 - از كلمات عرفا: نيكىهاى خوبان، (گاهى) گنانان افراد مقرب است. (كشف الخفاء، ج 1،ص 357).
176 - روى دلم آثار كدورت احساس مىكنم و روزى هفتاد بار براى رفع اين كدورتها استغفار مىكنم. (سفينة البحار، ج 2،ص 322).
177 - از كسانى نباش كه اميد آخرت دارد اما مىخواهد بدون عمل به آن برسد، احساس نياز به توبه مىكند، اما هميشه مىگويد: هنوز وقت، باقى است، درباره دنيا همچو زاهدان سخن مىگويد، اما مثل مشتاقان دنيا در آن كار مىكند. (نهج البلاغه، حكمت 150).
178 - آزادى معنوى، صص 57 - 50.
179 - هنگامى كه مىخواست غرق شود گفت: ايمان آوردم كه خدايى نيست جز خدايى كه بنى اسراييل به وى ايمان آوردهاند. (يونس/ 90).
180 - آيا الان [ايمان مىآورى]؟ در حالى كه تاكنون عصيان كردهاى. (يونس/ 91).
181 - امروز روز عمل است و روز حسابرسى است؛ و فردا روز حساب است و وقت عمل نيست. (نهج البلاغه، خطبه 42).
182 - به آنها وعده مىدهد و آنها را در آرزوها فرو مىبرد؛ در حالى كه وعدههاى شيطان جز غرور و فريب نيست. (نساء/ 120)
183 - آزادى معنوى، صص 67 - 63
184 - بگو: اى بندگان من - كه بر خويشتن زياده روى روا داشتهايد - از رحمت خدا نوميد مشويد. در حقيقت، خدا همه گناهكاران را مىآمرزد. (زمر/ 53)
185 - ناله گنهكاران نزد من دوستداشتنىتر از تسبيح تسبيحكنندگان است. (منهج الصادقين، ج 7،ص 381، با اندكى اختلاف).
186 - نهج البلاغه، حكمت 417
187 - آزادى معنوى، صص 75 - 67
188 - آزادى معنوى، صص 83 - 77.
189 - و لقد خلقنا الانسان و نعلم ما توسوس به نفسه و نحن اقرب اليه من حبل الوريد؛ ما انسان را آفريديم و وسوسههاى نفس او را ميدانيم، و ما به او از رگ قلبش نزديكتريم.
(ق / 16)
190 - عبوديت گوهرى است كه ظاهرش عبوديت و كنه و نهايتش ربوبيت است. (مصباح الشريعه،ص 7)
اين مطلب را حضرت به فضيل عياض - زمانى كه توبه كرده بود و از عرفا و زهاد زمان خود به حساب مىآمد - فرمود. امام نمىخواهد بگويد كه يك بنده از بندگى به خدايى مىرسد، نه؛ در تعبيرات ائمه هرگز چنين مطلبى نمىآيد.
اصلا ربوبيت به معنى تسلط و خداوندگارى است و فرق است ميان خدايى و خداوندگارى.
هركس مالك هر چيزى هست، رب و خداوندگار آن چيز هم هست. ما به خداوند هم كه رب مىگوييم از اين باب است كه خداوندگار و صاحب حقيقى تمام عالم است.
191 - انّ الصلوة تنهى عن الفحشاء و المنكر (عنكبوت / 45)
192 - اءنّ تقوى الله حمت اولياء الله محارمه و الزمت قلوبهم مخافته. (نهج البلاغه، خطبه 114)
193 - يا ايها الذين آمنوا كتب عليكم الصيام كما كتب على الذين من قبلكم لعلكم تتقون؛ اى افرادى كه ايمان آورديد! روزه بر شما نوشته شده، همانگونه كه بر كسانى كه قبل از شما بودند نوشته شد؛ تا با تقوا شويد.
(بقره / 183)
194 - پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم راجع به قوه خيال كه در اختيار انسان در نيامده است مىفرمايد: انما مثل هذا القلب كمثل ريشة فى فلاة معلقة على شجرة تقلبها الريح ظهر البطن
(مسند احمد بن حنبل، ج 4،ص 408)
مثل دل انسانها (كه منظور قوه خيال انسانهايى است كه با عبادت تمرين پيدا نكردهاند)، مثل يك پر است كه در صحرايى به يك شاخه درخت آويزان است كه ثابت نمىماند و با حركت باد دائما از اين رو به آن رو مىشود.
195 - طه/ 14
196 - مسأله تصرف در جهان خارج معمولا با تعبير ولايت تكوينى بيان مىشود. اين مسأله را نبايد اين طور بفهميم كه خداوند - العياذ بالله - كار جهان را به انسانى واگذار كرده و خودش كنار رفته است. ولايت يعنى تسلط و قدرت، و مراحل ولايت و تسلط، همانطور كه ذكر شد از راه عبوديت و بندگى خدا حاصل مىشود؛ يعنى انسان قدم به قدم پيش مىرود تا پس از تسلط بر چشم و گوش و ديگر اعضا و تسلط بر غرايز و تسلط بر نفس، به جايى مىرسد كه تسلطى هم بر جهان تكوين پيدا مىكند.
197 - امام باقر عليهالسلام مىفرمايد: نماز، ستون دين است. (وسائل الشيعه، ج 3،ص 17)
198 - امام باقر عليهالسلام مىفرمايد: اگر نماز قبول شود، ساير اعمال قبول مىشود و اگر نماز رد شود، ساير اعملا رد مىشود. (وسايل الشيعه، ج 3،ص 268).
199 - نماز، مايه تقرب هر انسان متقى [به خدا] است. (نهج البلاغه، حكمت 131)
200 - پيامبران را با دلايل روشن فرستاديم و همراهشان كتاب و ميزان نازل كرديم تا مردم براى قسط قيام كنند. (آل عمران/ 110)
201 - شما بهترين امتى هستيد كه در ميان مردم آمدهايد، [چون] امر به معروف و نهى از منكر مىكنيد. (آل عمران / 110)
202 - به بعضى ايمان مىآوريم و به بعضى كافر مىشويم. (نساء/ 150)
203 - فتح/ 29
204 - آزادى معنوى، صص 130 - 121
205 - جن و انس را نيافريديم مگر براى اين كه مرا عبادت كنند. (ذاريات/ 56)
206 - آنها كسانىاند كه تجارت و خريد و فروش آنها را از ياد خدا مشغول نمىكند. (نور/ 37)
207 - خدا به عظمت در روح آنها جلوه كرد، پس هر چه غير خداست در نظرشان كوچك شد. (نهج البلاغه، خطبه 193)
208 - شما را از خاك آفريديم و به خاك بر مىگردانيم و بار ديگر از خاك بيرون مىآوريم. (طه/ 55)
209 - خدا را، خدا را درباره نماز، كه استوانه خيمه دين شماست. (نهج البلاغه، نامه 47)
210 - اءنّ شفاعتنا لن تنال مستخفا للصلوة (وسائل الشيعه، ج 3،ص 17)
211 - آزادى معنوى، صص 131 و 153 - 137.
212 - كسانى كه ايمان آوردند و هجرت و جهاد كردند. (آل عمران/ 195)
213 - هجرت به حكم و وضع اولش باقى است. (نهج البلاغه، خطبه 189)
214 - آزادى معنوى، صص 160 - 157 و 169 و 183.
215 - البته مقصود اين نيست كه انسان دائم السفر باشد و هيچ وطنى نداشته باشد.
216 - بگو در زمين گردش كنيد. (نحل/ 69)
217 - آيا در زمين گردش نمىكنند؟ (روم/9).
218 - كسانىاند كه ملائكه آنها را قبض روح مىكنند؛ در حالى كه آنها به خود ظلم كردند. فرشتگان مىپرسند: در چه حالى بوديد؟ مىگويند: ما در زمين تحت استضعاف بوديم. مىگويند: آيا مگر زمين خدا وسيع نبود كه در آن هجرت كنيد.
(نساء/ 97)
219 - آزادى معنوى، صص 162 - 160 و 188 - 184.
220 - رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مىفرمايد: مهاجر كسى است كه از گناهان هجرت كند.
(وسائل الشيعه، ج 8،ص 597)
221 - كسى كه از خانهاش خارج مىشود؛ در حالى كه به سوى خدا و رسولش دارد هجرت مىكند، مرگ وى را دريابد، پس اجر او بر خداست. (نساء/ 100)
222 - رسول خدا صلى الله عليه و اله و سلم مىفرمايد: مجاهد كسى است كه با نفس خود جهاد كند.
(وسايل الشيعه، ج 11،ص 124)
223 - آزادى معنوى، صص 175 - 169.
224 - كسى كه نجنگد و فكر جنگ را در ذهنش نپروراند، وقتى بميرد، در شعبهاى از نفاق مرده است.
225 - آزادى معنوى، صص 163 - 162 و 177 - 175.
226 - رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مىفرمايد: كسى كه هجرتش براى خدا و رسولش باشد، پس هجرتش بارى خدا و رسول است، وكسى كه هجرتش به خاطر مالى باشد كه به دست آورد يا زنى كه به او برسد، پس هجرتش براى آن چيزى است كه به خاطرش هجرت كرده است.
(دعائم الاسلام، ج 1،ص 4)
227 - نساء / 100. در اين آيه، شروع حركت را من بيته؛ يعنى از خانهاش، گفته كه اشاره به هجرت جسمانى است و مقصد را نه يك مقصد جسمانى بلكه الى الله ذكر كرده و بدين سان توام بودن هجرت جسمانى و روحانى را نشان داده است.
228 - آزادى معنوى، صص 165 - 162
229 - آزادى معنوى، صص 193 - 188.
230 - روح خود را از هر كار پستى برتر بدار هر چند كه تو را به سوى آن چه رغبت دارى سوق دهد، زيرا كه تو در مقابل آن چه از روحت مىبخشى هرگز چيزى دريافت نخوهى كرد. (نهج البلاغه، نامه 31)
231 - كسى كه طمع را شعار خود قرار داده، خود را حقير كرده، و كسى كه رنج خود را براى ديگران بازگو مىكند، تن به خوارى داده و كسى كه هواى نفس خود را بر خودش غلبه مىدهد، به خودش اهانت كرده و خود را پست كرده است. (نهج البلاغه، حكمت 2)
232 - از كسانى نباشيد كه خدا را فراموش كردند و لذا خدا كارى كرد كه آنها خود را فراموش كنند. (حشر/ 19)
233 - به راستى كه من مرگ را جز سعادت و زندگى با اين ستمگران را جز ملامت و افسردگى روح نمىبينم. (لهوف،ص 69)
234 - آيا نمىبينيد كه به حق عمل نمىشود، و كسى باطل را نهى نمىكند؟ در چنين شرايطى مؤمن بايد مرگ را طلب كند. (تحف العقول،ص 245)
235 - من مانند يك آدم پست، دست به دست شما نمىدهم و مانند يك برده هرگز نمىآيم اقرار كنم كه من اشتباه كردم. (ارشاد مفيد،ص 235)
236 - آزادى معنوى،ص 211 - 199
237 - واى بر شما، اى شيعيان آل ابى سفيان! اگر دين نداريد و از آخرت نمىترسيد، لا اقل در دنيايتان شرافت و حريت داشته باشيد. (لهوف،ص 105)
238 - اعراب گفتند: ايمان آورديم. بگو: شما ايمان نياوردهايد، بلكه بگوييد: اسلام آورديم زيرا ايمان هنوز در قلبهاى شما وارد نشده است. (حجرات/ 14)
239 - كسانى كه به غيب ايمان مىآورند. (بقره/ 3)
240 - البته توجه كنيم ايمان به غيب اين نيست كه به هر ادعاى غيب گويى ايمان آوريم، بلكه نبايد منكر غيب و حقايق نهانى بود؛ هر غيبى نشانهها و آثارى در اين دنيا دارد كه از طريق آن مىتوان به آن پى برد. در مثال فوق از طريق دستگاههاى گيرنده به وجود امواج راديويى پى مىبريم.
241 - آزادى معنوى، صص 232 - 219
242 - [استاد، نظر نهايى خود را به جلسه ديگر موكول كردهاند كه ظاهرا تشكيل نشده يا نوارش موجود نيست، علاقمندان مىتوانند به كتاب انسان كامل ايشان مراجعه فرمايند؛ به طور مختصر مىگوييم كه از نظر ايشان، انسانيت حقيقى، رشد كامل و هماهنگ همه اين كمالات است؛ نه رشد دادن بعضى و رها كردن بعضى ديگر.]
243 - آزادى معنوى، صص 245 - 235
244 - از روحم در او دميدم. (حجر/ 29 و ص /72)
245 - او كسى است كه هر چه در زمين است همگى را براى شما آفريد. (بقره/ 29)
246 - انسان يك تفاوت اساسى با حيوان دارد و آن اين است كه جنبههاى انسانى انسان در انسان بالقوهاند اما در حيوانات، جنبههاى حيوانىشان از همان ابتدا بالفعلند. يك اسب بالفعل اسب به دنيا مىآيد؛ ولى يك انسان، اولى كه به دنيا مىآيد كاملا بالقوه است و معلوم نيست در آينده چه شود. امكان دارد واقعيتش در آينده واقعيت يك گرگ شود يا يك خوك يا...؛ در صورتى كه شكل وى، شكل انسان است و به تعبير اميرالمؤمنين عليهالسلام الصورة صورة انسان، و القلب قلب حيوان.
247 - ما راه را به او نشان داديم، تا شكرگزار شود يا كفران كند. (انسان/ 3)
248 - همانا من در زمين جانشينى مىگذارم. (بقره/ 30)
249 - همه اسمها را به آدم آموخت. (بقره/ 31)
250 - هنگامى كه به فرشتگان گفتيم: بر آدم سجده كنيد، پس سجده كردند جز ابليس. (بقره / 34)
251 - و كسى است كه تمام آن چه در زمين است را براى شما آفريد. (بقره/ 29)
252 - نور/ 35
253 - حديد/ 3
254 - آزادى معنوى، صص 264 - 249
255 - اول الدين معرفة الله (نهج البلاغه، خطبه 1)
256 - ابراهيم/ 26 - 24.
257 - حكمتها و اندرزها، صص 15 - 11
258 - نهج البلاغه، خطبه 1
259 - حكمتها و اندرزها، صص 21 - 17
260 - حكمتها و اندرزها، صص 26 - 23.
261 - (نهج البلاغه، حكمت 133)
262 - زمر/ 15
263 - حكمتها و اندرزها، صص 30 - 27
264 - حكمتها و اندرزها، صص 34 - 31
265 - اصول كافى، ج 5،ص 12
266 - كنز العمال، ج 11،ص 413، با تعبيرى مشابه
267 - حكمتها و اندرزها، صص 38 - 35
268 - بقره / 189
269 - نحل/ 97
270 - حكمتها و اندرزها، صص 42 - 39
271 - حكمتها و اندرزها، صص 46 - 43
272 - حكمتها و اندرزها، صص 50 - 47
273 - نهج البلاغه، حكمت 126
274 - حكمتها و اندرزها، صص 54 - 51
275 - الفقيه، ج 1،ص 403.
276 - مومنون / 100 - 99
277 - حكمتها و اندرزها، صص 60 - 55
278 - نهج البلاغه، حكمت 150
279 - حكمتها و اندرزها، صص 64 - 61
280 - نهج البلاغه، خطبه 90
281 - حكمتها و اندرزها، صص 69 - 65
282 - اى صاحبان ايمان و دلهاى بيدار تقوا داشته باشيد و مراقب خويش باشيد كه چه پيش مىفرستيد. باز هم تقواى الهى داشته باشيد و بدانيد كه خدا از همه كارهاى شما آگاه است. (حشر/ 18)
283 - حكمتها و اندرزها، صص 74 - 71
284 - حكمتها و اندرزها، صص 78 - 75
285 - حكمتها و اندرزها، صص 73 - 169
286 - بحارالانوار، ج 73،ص 169
287 - حكمتها و اندرزها، صص 89 - 85
288 - نهج البلاغه، نامه 31
289 - حكمتها و اندرزها، صص 100 - 91
290 - حكمتها و اندرزها، صص 104 - 101
291 - حكمتها و اندرزها، صص 108 - 105
292 - حكمتها و اندرها، صص 123 - 109
293 - نهج البلاغه، خطبه 240
294 - نهج البلاغه، نامه 37
295 - نهج البلاغه، خطبه 22. 137
296 - حكمتها و اندرزها، صص 137 - 125
297 - حكمت و علم از اطراف و جوانبش مثل آب كه از چشمه مىجوشد، مىجوشيد.
298 - حكمتها و اندرزها، صص 15 - 139
299 - حكمتها و اندرزها، صص 161 - 151
300 - حكمتها و اندرزها، صص 167 - 163
301 - انفال / 29
302 - حكمتها و اندرزها، صص 173 - 169
303 - حكمتها و اندرزها، صص 182 - 175
304 - حكمتها و اندرزها، صص 188 - 183
305 - حكمتها و اندرزها، صص 198 - 195
306 - حكمتها و اندرزها، صص 202 - 199
307 - بگو خدايا بر دانش من بيفزا. (طه/ 14)
308 - حكمتها و اندرزها، صص 208 - 203
309 - نهج البلاغه، حكمت 153
310 - حكمتها و اندرزها، صص 213 - 209
311 - نهج البلاغه، حكمت 153
312 - حكمتها و اندرزها، صص 218 - 215
313 - حكمتها و اندرزها، صص 22 - 219
314 - نهج البلاغه، خطبه 216
315 - نهج البلاغه، خطبه 157
316 - حكمتها و اندرزها، صص 226 - 223
317 - منية المريد،ص 10
318 - امام صادق عليهالسلام، بحارالانوار، ج 74،ص 391
319 - حكمتها و اندرزها، صص 230 - 227
320 - رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مىفرمايد: خدايا! مردان و زنان مؤمن را بيامرز.
(الامالى للصدوق،ص 541)
321 - اى مردم با ايمان از راه منت گذاشتن بر كسان و آزار دادن به فقيران اعمال خير و انفاقات و احسانات خود را باطل و ضايع نكنيد مانند كسى كه به واسطه رياكارى و تظاهر و خودنمايى مال خود را انفاق مىكند و عمل خود را ضايع مىگرداند. (بقره / 226)
322 - بقره/ 261
323 - حكمتها و اندرزها، صص 234 - 231
324 - حكمتها و اندرزها، صص 245 - 235
325 - نهج البلاغه، حكمت 153
326 - حكمتها و اندرزها، صص 250 - 247
327 - حكمتها و اندرزها، صص 271 - 251
328 - حكمتها و اندرزها، صص 277 - 273
329 - يس / 70
330 - حكمتها و اندرزها، صص 283 - 279
331 - حكمتها و اندرزها، صص 288 - 285
332 - حج/ 32
333 - امروز هم به دروغ تعريف مىكنند بابك با اعراب مىجنگيده است. كجا چنين بوده؟ خير، بابك را ايرانىها كشتند و 250 هزار كشته دادند. عرب كه اصلا نژاد كوچكى بود و اين همه آدم نداشت. بابك در زمان معتصم بود و با اسلام مىجنگيد نه با اعراب.
ايرانىها اگر وى را عنصرى ضد اسلامى تشخيص نمىدادند، كه به نفع معتصم با بابك نمىجنگيدند. ايرانىها اتفاقا از معتصم بسيار متنفر بودند، اما در عين حال حاضر نبودند به قيمت جنگيدن با معتصم، بابك را تاييد كنند. باز ميان بابك و معتصم، معتصم را ترجيح دادند. شما اگر اسم دشمنان بابك را نگاه كنيد همه ايرانى است. مثلا سردارشان افسرى بود به نام افشين.
334 - اين كه امروزه مثلا چهلم و... مىگيرند، به اين معنا اشكال ندارد كه كسى بخواهد در روز چهلم يا چهل و يكم يا هر روز ديگرى براى مردهاش خيرات بدهد. اما اين كه اسلام در خصوص چهلم مثلا، و نه سى و نهم يا چهل و يكم، مطلبيا مده باشد، خير. چنين چيزى نداريم.
335 - ثواب الاعمال،ص 150
336 - حج / 32
337 - شبيه به اين عبارت در مستدرك الوسايل، ج 10،ص 318 آمده است.
338 - مرحوم آيةالله حاج آقا حسين قمى (ره) قرار بود تلگراف تسليتى به يكى از دوستانش كه پدرش مرحوم شده بود بدهد. متن را كه دادند ايشان امضا كند نوشته بود با كمال تاسف، مصيبت وارده را تسليت مىگوييم ايشان كه خيلى مقيد بودند، كه در الفاظشان مبالغه نشود، گفتند: خير، چون من كمال تاسف را ندارم، و تعارف دروغ هم نبايد كرد.
339 - توجه شود كه اين سخنان در زمان رژيم طاغوت ايراد شده است.
340 - شادى و خوشحالىاش، در چهره [او نمايان] و ناراحتى و غمش در سينه او [پنهان ]است. ( نهج البلاغه، حكمت 333)
341 - بگذريم كه در مورد وجود زرتشت هم به لحاظ تاريخى ترديد هست چه رسد به شمايلش
342 - حجرات/ 13
343 - حجرات/ 13
344 - نور/ 2
345 - قلم / 51
346 - فقط در اين جا هم نيست، در حديث وارد شده كه در سه جا با اين كه مخاطب، فرد است به صيغه جمع بگوييم. اول كسى كه عطسه مىكند، بگوييم: يرحمكم الله؛
دوم در مواقعى كه طلب عافيت مىكنيم: مثلا به كسى از حمام مىآيد، بگوييم: عافاكم الله و سوم در سلام كردن.
347 - قضيه چنين بود كه در زمان خليفه دوم، چون مىدانستند اسلام از دنباله روى ديگران خوشش نمىآيد، جلسهاى تشكيل دادند كه مبدأ تاريخ مستقلى ابتكار كنند. هر كس نظرى داد. برخى وفات پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم، بعثت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم، ولادت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و... را مطرح كردند. اما اينها چون يادآور حادثهاى غمانگيز، يا ياد آور زمان كفر اغلب مسلمانان بود، پذيرفته نشد. پيشنهاد حضرت على عليهالسلام اين بود كه مبدأ تاريخ، هجرت باشد، زيرا در اين زمان بود كه مسلمانان مستقل شدند و از خود حكومت تشكيل دادند و همه عبادات و اعمالشان علنى گرديد؛ يعنى اگر مىخواهيم مبدأ تاريخ مستقل بگيريم، همان مبدأ استقلالامان را قرار دهيم. و اين پيشنهاد پذيرفته شد.
348 - خلاصهاى از متن پياده شده سخنرانى استاد.
349 - امام على عليهالسلام مىفرمايد:
دوائك فيك و ما تشعر
و دائك منك و ما تبصر
(مرآة العقول، ج 11،ص 361)
350 - و هر انسانى، اعمالش را بر گردنش آويختهايم، و روز قيامت، كتابى براى او بيرون مىآوريم كه آن را در برابر خود گشوده مىبيند. (اين همان نامه اعمال اوست.) (اسراء / 13)
351 - خصال،ص 417
352 - چون فال بد زدى، برو و اقدام كن و چون ظن و گمان داشتى، قضاوت مكن و چون حسد بردى، تجاوز منما. (وسائل الشيعه، ج 8،ص 263)
353 - با ايام و روزگار اعلام دشمنى نكنيد، كه در آن صورت آنها دشمن شما مىشوند. (بحارالانوار، ج 50،ص 194)
354 - قمر/ 19
355 - فصلت/ 16
356 - ذبايح جن يعنى شخصى ميرود خانهاى مىخرد يا چشمهاى را استخراج و جارى مىكند يا مثل اين كارها، بعد گوسفندى را مىكشد براى آن كه جلوى شومى و نحوست را بگيرد [كه اكنون ما به جاى آن مىگوييم از ترس چشمزخم مردم] كه اگر اين كار را نكند جنها مىآيند و زيان مىرسانند، كه پيامبر اين عمل را باطل دانست و از آن نهى كرد. (مستدرك الوسايل، ج 16،ص 200)
357 - توجه شود كه اكثر رواج نجوم احكام در زمان امام هادى عليهالسلام بوده است.
358 - منظور يا چهارشنبه آخر ماه يا آخر سال است كه اگر دومى باشد بر مسأله چهارشنبه سورى منطبق مىشود.
359 - خدايا! هيچ نحوستى نيست، مگر نحوستى كه تو بخواهى و هيچ خيرى نيست، مگر خيرى كه تو بخواهى، و هيچ خدايى جز تو نيست و كسى جز تو نيكىها را محقق نمىكند و گناهان را از بين نمىبرد، و هيچ تغيير و تبديل و هيچ نيرو و توانى نيست، جز به وسيله خداوند بلندمرتبه و بزرگ. (اصول كافى، ج 40،ص 285)
360 - تحف العقول،ص 482
361 - اين كه مىگوييم دفاع از سيزده، به تأسى از همين جمله است.
362 - خلاصهاى از متن پياده شده سخنرانى استاد.
363 - يكى از محققان مىنويسد: وقتى انگليسىها وارد هندوستان شدن، دستور دادند گلستان سعدى براى مدارس چاپ نشود زيرا سعدى بد آموزى كرده و گفته است: دروغ مصلحتآميز به از راست فتنهانگيز؛ و اين سخن، بچهها را به دروغ گفتن تشويق مىكند، ولى وقتى تحقيق كردند، ديدند علت حقيقى اين بوده كه سعدى اول گلستان مىگويد:
اى كريمى كه از خزانه غيب
گبر و ترسا وظيفه خور دارى
دوستان را كجا كنى محروم
تو كه با دشمنان نظر دارى اگر بچه هندى بياموزد ترسا يعنى مسيحى، و انگليسىهاى استعمار گر دشمن خدا هستند، از حالا بذر دشمنى را در خودش پرورش مىدهد. خوب دشمن كه اين قدر در كارش زيرك است، چرا ما هشيار نباشيم.
364 - ما پدرانمان را به عقايد و آيينى يافتيم و ما هم در پى آنها مىرويم. (زخرف/ 23)
365 - والذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا و اءنّ الله لمع المحسنين. (عنكبوت / 69).
366 - مجموعه مقالات، صص 274 - 259
367 - در آن روز هيچ كس جز به فرمان خدا سخن نگويد، پس خلق بر دو فرقه مىشوند، برخى شقى و بد روزگارند و بعضى سعيد و خوشوقت، اما اهل شقاوت در آتش دوزخ هستند...، اما اهل سعادت در بهشت مىباشند. (هود/ 105، 106، 108)
368 - مجموعه مقالات، صص 79 - 75
369 - ممكن است چيزى براى باصره لذت باشد، ولى چون براى آن مضر است سعادت محسوب نشود.
370 - اى انسان تو در راه پروردگارت سخت مىكوشى و به لقاى او نايل خواهى شد. (انشقاق/ 6)
371 - مجموعه مقالات، صص 82 - 79
372 - متأسفانه اين طرز تفكر كه ناشى از بدبينى فلسفى است و با توصيه اسلامى تباين دارد در ميان مسلمين به نام زهد و ترك دنيا رايج شده است.
373 - على رغم پيشرفت علوم، بشر هنوز همان اندازه كه علما و فلاسفه در دو هزار و پانصد سال قبل اختلاف نظر داشتهاند امروز هم درباره سعادت، آراى مختلف و متناقض وجود دارد.
374 - مجموعه مقالات، صص 88 - 82
375 - اگر همه چيزى قابل وصول نيست، همه آن نبايد رها شود (بلكه بايد مقدار قابل وصول را به دست آورد.)
376 - نهج البلاغه، خطبه 74.
377 - شش مقاله، صص 8 - 3
378 - شش مقاله، صص 13 - 8
379 - چون در هر نفاقى دروغ هم مستتر است. دروغ گاهى در لفظ و گفتار است و گاهى در تظاهر و رفتار؛ يعنى انسان خود را به گونهاى نشان مىدهد كه نيست.
380 - مسأله نفاق، صص 16 - 13 و 23 - 18 و بخش دوم 41 - 35
381 - مسأله نفاق، صص 11 - 6 و بخش دوم 16 - 15 و 35 - 30
382 - منافقون/ 4
383 - قرآن گروه منافقان را از مشركان جدا مىسازد و گاه به آنها با خشم بيشترى نگاه مىكند و آنها را مستحق عذاب بيشترى از كافران مىشمارد اءنّ المنافقين فى الدرك الاسفل من النار؛ منافقين در پايينترين و سختترين طبقات جهنم خواهند بود (نساء/ 14)، پس معلوم مىشود كه آنها از كفار بدترند و وضع بدترى دارند.
384 - من از فقر مادى بر امتم نگران نيستم، بلكه از بى تدبيرى (فقر فكرى و معنوى) آنها نگرانم. (عوالى اللئالى، ج 4،ص 39)
385 - مسأله نفاق، صص 18 - 16 و 28 - 26 و بخش دوم 35 - 33
386 - اگر كسى بخواهد بفهمد سياست حضرت على عليهالسلام و عمر چگونه سياستى بود و كداذم يك از اين دو سياست با قرآن منطبق است، از اين جريان مىتواند به خوبى اين مسأله را درك كند.
387 - مسأله نفاق، صص 26 - 23 و بخش دوم 16 - 9
388 - كل يتقرب الى الله عز و جل بدمه (بحارالانوار، ج 22،ص 274)
389 - مسأله نفاق، صص 24 - 28
390 - مسأله نفاق، بخش دوم، صص 23 - 17
391 - مسأله نفاق، بخش دوم، صص 27 - 23
392 - مسأله نفاق، بخش دوم، صص 47 - 41
393 - داستان راستان، صص 16 - 15
394 - همان،ص 19.
395 - همان، صص 33 - 32
396 - داستان راستان، صص 18 - 17
397 - داستان راستان، صص 20 - 19
398 - انسان و سرنوشت،ص 9
399 - [براى آشنايى با چگونگى نگارش داستانها توسط استاد مطهرى، در پايان اين كتاب (صد گفتار)، نه داستان برگزيده، در نه موضوع طبقه بندى شده را نقل كردهايم. لازم به ذكر است كه برخى از داستانها به علت چندجانبه بودن، در بيش از يك موضوع طبقه بندى شدهاند، و لذا جمع شمارههاى فوق بيش از 125 مىشود.]
400 - داستان راستان، صص 22 - 20
401 - داستان راستان،ص 7
402 - منية المريد،ص 10
403 - داستان راستان، صص 26 - 25
404 - انعام / 160
405 - انعام / 160
406 - (مائده/ 27)
407 - وسائلالشيعه، جلد 2، ص 57
408 - داستان راستان، صص 181 - 178
409 - بحار الانوار، جلد 11، ص 105
410 - الكنى و الالقاب، ج 2،ص 153
411 - داستان راستان، صص 135 - 134
412 - نفثة المصدور، ص 4
413 - داستان راستان، صص 47 - 46
414 - داستان راستان،ص 33
415 - داستان راستان، صص 239 - 237
416 - بحارالانوار، ج 11،ص 121
417 - داستان راستان، صص 108 - 106
418 - شرح ابن ابى الحديد، ج 3، ص 574
419 - داستان راستان، صص 299 - 297