سرشت و سرنوشت «خلاصه آثار شهيد مطهرى» - دفتر هفتم

سرشت و سرنوشت «خلاصه آثار شهيد مطهرى» - دفتر هفتم0%

سرشت و سرنوشت «خلاصه آثار شهيد مطهرى» - دفتر هفتم نویسنده:
گروه: کتابها

سرشت و سرنوشت «خلاصه آثار شهيد مطهرى» - دفتر هفتم

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: گروه معارف اسلامى دانشگاه امام صادق
گروه: مشاهدات: 9910
دانلود: 2342

توضیحات:

سرشت و سرنوشت «خلاصه آثار شهيد مطهرى» - دفتر هفتم
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 22 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 9910 / دانلود: 2342
اندازه اندازه اندازه
سرشت و سرنوشت «خلاصه آثار شهيد مطهرى» - دفتر هفتم

سرشت و سرنوشت «خلاصه آثار شهيد مطهرى» - دفتر هفتم

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

اسلام مكتب جامع و همه جانبه ‏

در اسلام به همه جوانب نيازهاى انسانى توجه شده است. مجموعه تعليمات اسلامى از يك لحاظ سه بخش را تشكيل مى‏دهد :

الف) اصول عقايد :

يعنى چيزهايى كه وظيفه هر فرد كوشش درباره تحصيل عقيده درباره آن‏هاست.

ب) اخلاقيات :

يعنى خصلت‏هايى كه وظيفه يك فرد مسلمان اين است كه خويشتن را به آن خوبى‏ها بيارايد و از اضداد آن اجتناب كند.

ج) احكام :

يعنى دستورهايى كه مربوط است به فعاليت‏هاى خارجى و عينى انسان.

لغزشگاه‏ هاى انديشه از نظر قرآن

قرآن مجيد كه دعوت به تفكر مى‏كند، به يك مطلب اساسى توجه كرده است و آن اين كه لغزشگاه‏هاى فكرى بشر از كجا سرچشمه مى‏گيرد و گمراهى‏ها در كجاست؟ اگر انسان بخواهد درست بينديشد كه دچار خطا و انحراف نگردد چه بايد بكند؟ قرآن لغزشگاه‏ها و راه‏هاى مصون ماندن از آن‏ها را اين چنين تبيين مى‏كند :

١ - تكيه بر ظن و گمان به جاى علم و يقين

( وَإِن تُطِعْ أَكْثَرَ مَن فِي الْأَرْضِ يُضِلُّوكَ عَن سَبِيلِ اللَّـهِ إِن يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَإِنْ هُمْ إِلَّا يَخْرُصُونَ ) ‏(١٤٨) در مقابل، توصيه قرآن اين است كه( وَلَا تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ) (١٤٩)

٢ - ميل‏ها و هواهاى نفسانى

( إِن يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَمَا تَهْوَى الْأَنفُسُ )(١٥٠)

٣ - شتابزدگى

( مَا أُوتِيتُم مِّنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلًا ) (١٥١) ( بَلْ كَذَّبُوا بِمَا لَمْ يُحِيطُوا بِعِلْمِهِ )(١٥٢)

٤ - سنت‏گرايى و گذشته‏نگرى

( وَإِذَا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا أَنزَلَ اللَّـهُ قَالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مَا أَلْفَيْنَا عَلَيْهِ آبَاءَنَا أَوَلَوْ كَانَ آبَاؤُهُمْ لَا يَعْقِلُونَ شَيْئًا وَلَا يَهْتَدُونَ ) ‏(١٥٣)

٥ - شخصيت‏گرايى

( رَبَّنَا إِنَّا أَطَعْنَا سَادَتَنَا وَكُبَرَاءَنَا فَأَضَلُّونَا السَّبِيلَا ) (١٥٤)

منابع تفكر در اسلام

در اسلام به طور كلى با صرف انرژى فكرى در مسائلى كه نتيجه‏اى جز خسته كردن فكر ندارد، يعنى راه تحقيق براى انسان‏ها در آن‏ها باز نيست و همچنين مسائلى كه فرضا قابل تحقيق است، ولى فائده‏اى به حال انسان ندارد، مخالفت شده است. قرآن كريم سه موضوع براى تفكر مفيد و سودمند ارائه مى‏دهد.

١ - طبيعت

( قُلِ انظُرُوا مَاذَا فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ )(١٥٥)

٢ - تاريخ

( قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِكُمْ سُنَنٌ فَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ ) ‏(١٥٦)

٣ - ضمير انسان

( سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الْآفَاقِ وَفِي أَنفُسِهِمْ حَتَّىٰ يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ ) ‏(١٥٧) .

خلاصه كتاب « انسان در قرآن‏ »

انسان در جهان ‏بينى اسلامى‏

انسان در جهان بينى اسلامى داستانى شگفت دارد. انسان اسلام تنها يك حيوان مستقيم القامه كه ناخنى پهن دارد و با دو پا راه مى‏رود و سخن مى‏گويد نيست، اين موجود از نظر قرآن ژرف‏تر و مرموزتر از اين است. عالى‏ترين مدح‏ها و بزرگترين مذمت‏هاى قرآن درباره انسان است. از نظر قرآن انسان موجودى است كه توانايى دارد جهان را مسخر خويش سازد و فرشتگان را به خدمت خويش بگمارد و هم مى‏تواند به افسل السافلين سقوط كند. اين خود انسان است كه بايد درباره خود تصميم بگيرد و سرنوشت نهايى خويش را تعيين نمايد.

ارزش ‏هاى انسان‏

١. انسان خليفه خدا در زمين است‏(١٥٨) .

٢. ظرفيت علمى انسان بزرگترين ظرفيتى است كه يك مخلوق ممكن است داشته باشد(١٥٩)

. ٣. او فطرتى خداآشنا دارد و به خداى خويش در عمق وجدان خويش آگاه است. همه انكارها و ترديدها، بيمارى‏ها و انحراف‏هايى است از سرشت اصلى انسان‏(١٦٠) .

٤. در سرشت انسان علاوه بر عناصر مادى كه در جماد و گياه و حيوان وجود دارد، عنصرى ملكوتى و الهى وجود دارد. انسان تركيبى است از طبيعت و ماوراى طبيعت، از ماده و معنى، از جسم و جان‏(١٦١) .

٥. آفرينش انسان، آفرينشى حساب شده است، تصادفى نيست. انسان موجودى انتخاب شده و برگزيده است‏(١٦٢) .

٦. او شخصيتى مستقل و آزاد دارد، امانتدار خداست، رسالت و مسؤوليت دارد. از او خواسته شده است با كار و ابتكار خود زمين را آباد سازد و با انتخاب خود يكى از دو راه سعادت و شقاوت را اختيار كند(١٦٣) .

٧. او از يك كرامت و شرافت ذاتى برخوردار است. خدا او را بر بسيارى از مخلوقات خويش برترى داده است. او نگاه خويشتن واقعى خود را درك و احساس مى‏كند كه اين كرامت و شرافت را در خود درك كند و خود را برتر از پستى‏ها و دنائت‏ها و اسارت‏ها و شهوترانى‏ها بشمارد(١٦٤) .

٨. او از وجدانى اخلاقى برخوردار است و به حكم الهامى فطرى، زشت و زيبا را درك مى‏كند(١٦٥) .

٩. او جز با ياد خدا با چيز ديگر آرام نمى‏گيرد. خواست‏هاى او بى‏نهايت است، به هر چه برسد از آن سير و دلزده مى‏شود مگر آنكه به ذات بى‏حد و نهايت (خدا) بپيوندد(١٦٦) .

١٠. نعمت‏هاى زمين براى انسان آفريده شده است‏(١٦٧) .

١١. او براى اين آفريده شده است كه تنها خداى خويش را پرستش كند و فرمان او را بپذيرد. پس او وظيفه‏اش اطاعت امر خداست‏(١٦٨) .

١٢. او جز در راه پرستش خداى خويش و جز با ياد او خود را نمى‏يابد، اگر خداى خويش را فراموش كند خود را فراموش مى‏كند و نمى‏داند كه كيست و براى چيست و چه بايد كند و كجا بايد برود(١٦٩) .

١٣. او همين كه از اين جهان برود و پرده تن كه حجاب چهره جان است دور افكنده شود، بسى حقايق پوشيده كه امروز بر او نهان است بر وى آشكار گردد(١٧٠) .

١٤. او تنها براى مسائل مادى كار نمى‏كند. يگانه محرك او حوايج مادى زندگى نيست. او احيانا براى هدف‏ها و آرمان‏هايى بس عالى تلاش مى‏كند. او ممكن است كه از حركت و تلاش خود جز رضاى آفريننده، مطلوب ديگرى نداشته باشد(١٧١) .

بنابراين از نظر قرآن انسان موجودى است برگزيده از طرف خداوند، خليفه و جانشين او در زمين، نيمه ملكوتى و نيمه مادى، داراى فطرتى خداآشنا، آزاد، مستقل، امانتدار خدا و مسؤول خويشتن و جهان، مسلط بر طبيعت و زمين و آسمان، ملهم بر خير و شر، وجودش از ضعف و ناتوانى آغاز مى‏شود و به سوى قوت و كمال سير مى‏كند و بالا مى‏رود اما جز در بارگاه الهى و جز با ياد او آرام نمى‏گيرد، ظرفيت علمى و عملى‏اش نامحدود است، از شرافت و كرامت ذاتى برخوردار است، احيانا انگيزه‏هايش هيچ گونه رنگ مادى و طبيعى ندارد، حق بهره‏گيرى مشروع از نعمت‏هاى خدا به او داده شده است ولى در برابر خداى خودش وظيفه‏دار است‏(١٧٢) .

ضد ارزش ‏ها

در عين حال، همين موجود در قرآن مورد بزرگترين نكوهش‏ها و ملامت‏ها قرار گرفته است.

او بسيار ستمگر و بسيار نادان است‏(١٧٣) .

او نسبت به پروردگارش بسيار ناسپاس است‏(١٧٤) .

او آنگاه كه خود را مستغنى مى‏بيند طغيان مى‏كند(١٧٥) .

او عجول و شتابگر است‏(١٧٦) .

او هر گاه به سختى بيفتد و خود را گرفتار ببيند، خدا را در هر حال (به يك پهلو افتاده و يا نشسته و يا ايستاده) مى‏خواند. همين كه گرفتارى را از او برطرف كنيم گويى چنين حادثه‏اى پيش نيامده است‏(١٧٧) .

او تنگ چشم و ممسك است‏(١٧٨) .

او مجادله‏گرترين مخلوق است‏(١٧٩) .

او حريص آفريده شده است‏(١٨٠) .

اگر بدى به او رسد، جزع كننده و اگر نعمت به او رسد بخل كننده است‏(١٨١) .

زشت يا زيبا؟

آيا انسان از نظر قرآن يك موجود زشت و زيباست؟ چگونه است كه قرآن، او را هم كاملا مدح مى‏كند و هم كاملا مذمت؟!

حقيقت اين است كه مدح و ذم قرآن، به اين علت نيست كه انسان يك موجود دو سرشتى است كه نيمى از سرشتش ستودنى است و نيم ديگر نكوهيدنى. نظر قرآن به اين است كه انسان همه كمالات را بالقوه دارد و بايد آنها را به فعليت برساند و اين خود اوست كه بايد سازنده و معمار خويشتن باشد. شرط اصلى وصول انسان به كمالاتى كه بالقوه دارد ايمان است. به وسيله ايمان است كه علم از صورت يك ابزار ناروا در دست نفس‏اماره خارج مى‏شود و به صورت يك ابزار مفيد در مى‏آيد. پس انسان حقيقى كه خليفه الله و دارنده همه كمالات انسانى است، انسان به علاوه ايمان است، نه انسان منهاى ايمان.

از مجموع آيات قرآن استنباط مى‏شود كه انسان فاقد ايمان و جدا از خدا انسان واقعى نيست. مانند درختى است كه از ريشه خود جدا شده است.

همانا بسيارى از جنيان و آدميان را براى جهنم آفريده‏ايم (پايان كارشان جهنم است)، زيرا دلها دارند و با آنها فهم نمى‏كنند، چشم‏ها دارند و با آنها نمى‏بينند، گوش‏ها دارند و با آن‏ها نمى‏شنوند. اينها مانند چهارپايان بلكه راه گم كرده‏ترند(١٨٢) .

موجود چند بعدى ‏

انسان با همه وجوه مشتركى كه با جانداران ديگر دارد، يك سلسله تفاوت‏هاى اصيل و عميق با آن‏ها دارد كه هر يك از آن‏ها بعدى جداگانه به او مى‏بخشد. اين تفاوت‏ها در سه ناحيه است :

١ - ناحيه ادراك و كشف خود و جهان

حيوانات هم داراى حواس هستند و حواس آن‏ها هم وسيله‏اى است براى شناخت جهان و اتفاقا حواس برخى از حيوانات بسيار قوى‏تر از انسان است. شناخت حسى سطحى و ظاهرى است. ولى در انسان نيروى ديگرى براى درك و كشف خود و جهان وجود دارد كه در جانداران ديگر وجود ندارد و آن نيروى مرموز تعقل است. انسان با نيروى تعقل، قوانين كلى جهان را كشف مى‏كند و بر اساس آن طبيعت را در اختيار مى‏گيرد.

٢ - ناحيه جاذبه‏ها

انسان هم مانند جانداران ديگر تحت تأثير جاذبه‏ها و كشش‏هاى مادى و طبيعى است. اما جاذبه‏هايى كه انسان را به خود مى‏كشد منصر به اينها نيست. برخى از جاذبه‏هاى معنوى خاص انسان عبارتند از :

الف) علم و دانايى

انسان، دانش و آگاهى را تنها از آن جهت كه او را بر طبيعت مسلط مى‏كند و به سود زندگى مادى اوست، نمى‏خواهد. در انسان غريزه حقيقت جويى و تحقيق وجود دارد، يعنى خود دانايى و آگاهى براى انسان مطلوب و لذت بخش است.

ب) خير اخلاقى

انسان برخى از كارها را نه براى سود و زيان، بلكه صرفا تحت تأثير عواطف اخلاقى و از آن جهت انجام مى‏دهد كه معتقد است انسانيت چنين حكم مى‏كند. مانند اين كه پاداش نيكى، نيكى است. ساير جانداران هرگز چنين معيارى ندارند، براى حيوان خير و ارزش اخلاقى بى‏معنى است.

ج) زيبايى

انسان جمال و زيبايى را در همه شؤون زندگى مانند لباس، مسكن، محيط اطراف و... دخالت مى‏دهد و مى‏خواهد هاله‏اى از زيبايى تمام زندگى‏اش را فراگيرد. اما براى حيوان مسأله زيبايى مطرح نيست. براى حيوان آنچه مطرح است محتواى آخور است، اما اينكه آخور زيبا باشد و يا نازيبا، ديگر مطرح نيست.

د) تقديس و پرستش

يكى از پايدارترين و قديمى‏ترين تجليات روح آدمى و يكى از اصلى‏ترين ابعاد وجود آدمى، حس نيايش و پرستش است. مطالعه آثار زندگى بشر نشان مى‏دهد هر زمان و هر جا كه بشر وجود داشته است، نيايش و پرستش هم وجود داشته است، پيامبران پرستش را نياوردند و ابتكار نكردند، بلكه نوع پرستش را يعنى نوع آداب و اعمالى كه بايد پرستش به آن شكل صورت گيرد، به بشر آموختند و ديگر اين كه از پرستش غير ذات يگانه (شرك) جلوگيرى به عمل آوردند.

از نظر مسلمات دينى و همچنين از نظر برخى علماى دين‏شناسى، بشر ابتدا موحد و يگانه پرست بوده است و خداى واقعى خويش را مى‏پرستيده است. پرستش بت يا ماه و يا ستاره و يا انسان از نوع انحراف‏هايى است كه بعدا رخ داده است. يعنى چنين نبوده كه بشر پرستش را از بت يا انسان يا مخلوقى ديگر آغاز كرده باشد و تدريجا با تكامل تمدن به پرستش خداى يگانه رسيده باشد. حس پرستش كه احيانا از آن به حس دينى تعبير مى‏شود، در عموم افراد بشر وجود دارد. به خاطر اين حس است كه بشر مى‏خواهد موجودى قابل ستايش و تقديس داشته باشد و او را عاشقانه و در حد مافوق طبيعى ستايش نمايد.

٣ - ناحيه عكس العمل به جاذبه ‏ها

يكى از تفاوت‏هاى حيوان و انسان با گياه و جماد اين است كه حيوان و انسان، كارها را با خواست انجام مى‏دهند. اما مثلا حركت مغناطيس يا سوزاندان آتش يا شكوفه دادن درخت همراه با خواست نمى‏باشد، اما خواست حيوان، ميل طبيعى و غريزى است كه حيوان در مقابل آن قدرت و مقاومتى ندارد، انسان چنين نيست. انسان قادر است در برابر ميل‏هاى درونى خود ايستادگى كند و فرمان آن‏ها را اجرا نكند. اين توانايى را انسان به حكم يك نيروى ديگر دارد كه از آن به اراده تعبير مى‏شود.

پس انسان از دو جهت، يك سلسله توانايى‏ها دارد كه ساير جانداران ندارند : يكى از جهت اينكه در انسان يك سلسله ميل‏ها و جاذبه‏هاى معنوى وجود دارد كه در ساير جانداران وجود ندارد. اين جاذبه‏ها به انسان امكان مى‏دهد كه دايره فعاليتش را از حدود ماديات توسعه دهد و تا افق عالى معنويات بكشاند، ديگر از آن جهت كه به نيروى عقل و اراده مجهز است و قادر است در مقابل ميل‏ها مقاومت نمايد و خود را از تحت تأثير نفوذ جبرى آن‏ها آزاد نمايد و بر همه ميل‏ها حكومت كند. اين توانايى بزرگ از مختصات انسان است و در هيچ حيوانى وجود ندارد و همين است كه انسان را شايسته تكليف كرده است و به انسان حق انتخاب مى‏دهد و همين است كه انسان را به صورت يك موجود واقعا آزاد و انتخابگر در مى‏آورد. انسان به هر اندازه كه تسليم ميل خود به جاذبه‏هاى خارجى بشود، موجب اسارت خود مى‏گردد. اما انسان آنجا كه به عقل و اراده متكى مى‏شود، نيروى‏هاى خويش را جمع مى‏كند و نفوذهاى خارجى را قطع مى‏نمايد و خويشتن را آزاد مى‏سازد. تسلط بر خود و رهايى از نفوذ جاذبه ميل‏ها (آزادى معنوى)، هدف اصلى تربيت اسلامى است.

خودشناسى ‏

اين همه تأكيد در قرآن در مورد انسان براى اين است كه انسان خويشتن را آن چنان كه هست بشناسد و مقام و موقعيت خود را در عالم وجود درك كند و هدف از اين شناخت و درك كردن اين است كه خود را به مقام والايى كه شايسته آن است برساند.

آن خود، نه خصوصيات شناسنامه، بلكه همان چيزى است كه روح الهى ناميده مى‏شود و با شناختن آن خود است كه انسان احساس شرافت و كرامت و تعالى مى‏كند و خويشتن را از تن دادن به پستى‏ها برتر مى‏شمارد، به قداست خويش پى مى‏برد، مقدسات اخلاقى و اجتماعى برايش معنى و ارزش پيدا مى‏كند. انسان به خاطر توانايى‏هايى كه نسبت به موجودات ديگر دارد خداى زمين است. فلسفه‏هاى مادى مى‏گويند : انسان به صورت تصادفى داراى قدرت شده و با زور و قلدرى، كدخدايى خود را به ديگران تحميل كرده است. اما قرآن مى‏گويد انسان يك كدخداى انتخاب شده است و به همين دليل هم رسالت دارد و هم مسؤوليت. اعتقاد به اينكه انسان نتيجه يك سلسله تصادفات بى‏هدف است، نوعى ديگر آثار روانى و تربيتى در افراد به وجود مى‏آورد(١٨٣) .

پرورش استعدادها

تعليمات اسلامى نشان مى‏دهد كه اين مكتب مقدس الهى به همه ابعاد انسان، توجه عميق داشته است و نه تنها جانب هيچ كدام را مهمل نگذاشته است، بلكه عنايت خاص به پرورش همه آن‏ها داشته است، از جمله :

پرورش جسم

اسلام تن پرورى به معنى نفس پرورى و شهوت پرستى را شديدا محكوم كرده است، اما پرورش بدن به معنى مراقبت و حفظ سلامت را بهداشت و از واجبات شمرده است و هر نوع عملى را كه براى بدن زيانبخش باشد حرام شمرده است. اسلام آنجا كه يك امر واجب (مانند روزه) احيانا براى بدن مضر تشخيص داده شود، آن تكليف را ساقط، بلكه حرام مى‏داند.

پرورش روح

پرورش عقل و كسب استقلال فكرى و مبارزه با امورى كه بر ضد استقلال عقل است از قبيل تقليد از نياكان، بزرگان، رفتار اكثريت و... مورد عنايت شديد اسلام است. پرورش اراده و آزادى معنوى از حكومت مطلقه ميل‏ها، مبناى بسيارى از عبادات اسلامى است. ديگر ابعاد پرورش روح (مانند حقيقت جوئى، عواطف اخلاقى، زيبايى دوستى و...) هم مورد توجه عميق اسلام است.

نقش مؤثر انسان در ساختن آينده خويش‏

برخى موجودات هيچ گونه نقشى در ساختن آينده خويش ندارند (جمادات). برخى ديگر نقشى در ساختن آينده خويش دارند، اما اين نقش نه آگاهانه است و نه آزادانه (نباتات). برخى ديگر نقش بيشترى دارند و اين نقش آگاهانه است، هرچند آزادانه نيست (حيوانات). ولى انسان نقشى فعال، مؤثر و گسترده در ساختن آينده خويش دارد. نقش انسان، هم آگاهانه است و هم آزادانه. گستردگى دايره سازندگى انسان نسبت به آينده‏اش از سه ويژگى در انسان سرچشمه مى ‏گيرد :

١. وسعت دايره بينش و آگاهى.

٢. وسعت دامنه خواست‏ها.

٣. استعداد خودساختگى ويژه‏اى كه در انسان است و هيچ موجود ديگر در اين جهت مانند او نيست. برخلاف حيوانات كه هر كدام با يك سلسله خصلت‏هاى ويژه متولد مى‏شوند، انسان در ناحيه خصلت‏ها و خوى‏ها يك موجود بالقوه است. به عبارت ديگر هر موجودى، حتى حيوان، چه از نظر جسمى و چه از نظر روحى، آن چيزى است كه او را ساخته‏اند، ولى روح انسان برخلاف جسم او، آن چيزى است كه خود او بخواهد باشد. لذا مى‏بينيم خصلت‏هاى روحى هر نوع از حيوانات مانند جسم آن‏ها بسيار شبيه هم است، اما تفاوت خصلت‏هاى روح انسان‏ها بى‏نهايت است، زيرا انسان تنها موجودى است كه خودش با چهره واقعى خود را ترسيم مى‏كند.

علم و ايمان هر كدام نقشى متفاوت در سازندگى آينده انسان دارند. علم راه ساختن را به انسان ارائه مى‏دهد، ولى ايمان به انسان مى‏گويد چه بسازد. علم مانند ابزارى در اختيار خواست انسان قرار مى‏گيرد و طبيعت را آن چنان كه انسان بخواهد و فرمان دهد مى‏سازد. اما ايمان مانند قدرتى حاكم بر انسان عمل مى‏كند و خواست او را در اختيار مى‏گيرد و در مسير حق و اخلاق سوق مى‏دهد. ايمان انسان را مى‏سازد و انسان با نيروى علم، جهان را. آنجا كه علم و ايمان توأم گردند، هم انسان سامان مى‏يابد و هم جهان‏(١٨٤) .

ميدان آزادى و اراده انسان‏

انسان در عين آزادى براى ساختن آينده خويش محدوديت‏هاى فراوانى هم دارد؛ محدوديت‏هاى انسان از چند ناحيه است :

١ - وراثت

انسان با طبيعت انسانى و مانند يك فرد انسان به دنيا مى‏آيد. از طرف ديگر، پدر و مادر نيز يك سلسله صفات موروثى خود را در فرزندانشان به يادگار مى‏گذارند كه اينها نيز قهرا و جبرا همراه هر فردى است.

٢ - محيط طبيعى و جغرافيايى

محيط طبيعى و جغرافيايى مانند منطقه‏هاى سردسير، گرمسير و معتدل آثار قهرى بر اندام، روحيه و اخلاق انسان دارد.

٣ - محيط اجتماعى

محيط اجتماعى عامل مهمى است در تكوين خصوصيت روحى و اخلاقى انسان مانند : زبان، آداب عرفى و اجتماعى، دين و مذهب.

٤ - تاريخ و عوامل زمانى

علاوه بر حوادث زمان حال، وقايع و حوادثى كه در گذشته رخ داده است نيز در ساختن انسان تأثير به سزايى دارد. گذشته، نطفه و هسته آينده است.

طغيان انسان عليه محدوديت ‏ها

انسان در عين اين كه نمى‏تواند رابطه ‏اش را با عوامل مذكور به كلى قطع كند، مى‏تواند تا حدود زيادى خود را از قيد حكومت اين عوامل آزاد سازد. انسان به كم نيروى عقل و علم و نيروى اراده و ايمان تغييراتى در اين عوامل ايجاد مى‏كند و خود مالك سرنوشت خويش مى ‏گردد.

انسان و قضا و قدر الهى‏

ما از قضا و قدر الهى به عنوان عاملى براى محدود كردن آزادى انسان نام نبرديم. زيرا از نظر علوم الهى، قضا و قدر به هيچ حادثه‏اى مستقيما و بلاواسطه تعلق نمى‏گيرد، بلكه هر حادثه را تنها و تنها از راه علل و اسباب خودش ايجاب مى‏كند. قضاى الهى ايجاب مى‏كند كه نظام جهان نظام اسباب و مسببات باشد. بنابراين هم آزادى انسان به خاطر عقل و اراده و هم محدوديت او به خاطر عوامل مذكور به حكم قضاى الهى (نظام اسباب و مسببات) است و در نتيجه خود قضاى الهى عامل مستقلى براى محدوديت انسان به شمار نمى ‏رود(١٨٥) .

انسان و تكليف‏

هر موجود ديگر غير از انسان جز از قوانين جبرى طبيعى از قانونى ديگر نمى‏تواند پيروى كند. برخلاف جمادات و نباتات و حيوانات، انسان اين امكان و توانايى را دارد كه قوانينى براى او وضع و ابلاغ كرده و او را مكلف ساخت كه در چهارچوب آن قوانين عمل كند.

انسان با واجد بودن چند شرط زير كه شرايط عمومى همه تكاليف است، مى‏تواند انجام تكاليفى را برعهده بگيرد :

١ - بلوغ

انسان به يك مرحله از سن كه مى‏رسد، تغييراتى ناگهانى شبيه نوعى جهش در اندام و احساسات و انديشه‏اش پيدا مى‏شود كه بلوغ ناميده مى‏شود. در اسلام بلوغ طبيعى افراد، زمان معينى ندارد، اما بلوغ قانونى مرد از نظر سن، تمام شدن پانزده سالگى - به سال قمرى - و بلوغ قانونى زن تمام شدن نه سالگى تعيين شده است.

٢ - عقل

ديوانه مكلف نيست و همچنين مكلف نيست كه پس از عاقل شدن، تكاليف ايام ديوانگى مانند نماز و روزه را قضا كند. چنان كه فرد بالغ نيز نسبت به جبران تكاليف زمان عدم بلوغ، مكلف نيست. البته احكام مربوط به دارايى و اموال كودك و ديوانه فرق مى‏كند.

٣ - اطلاع و آگاهى

بديهى است كه انسان آنگاه قادر است تكليفى را انجام دهد كه از وجود آن تكليف آگاه باشد و به عبارت ديگر به او ابلاغ شده باشد. البته شرط بودن علم و آگاهى براى تكليف به نحوى كه گفته شد مستلزم اين نيست كه انسان بتواند عملا خود را در بى‏خبرى نگه دارد و آن را عذرى براى خويش بپندارد. پس اگر تكليفى به مكلف ابلاغ نشده باشد و مكلف در اين جهت تقصيرى نداشته باشد، يعنى او كوشش لازم را براى تحصيل آگاهى كرده و در عين حال بدان دست نيافته باشد، چنين مكلفى نزد خدا معذور است.

٤ - قدرت و توانايى

از آن جا كه توانايى انسان محدود است تكاليف بايد در محدوده توانايى‏هاى او صورت بگيرد. البته مشروط بودن تكليف به قدر و توانايى مستلزم اين نيست كه ما مكلف به كسب و تحصيل قدرت نباشيم. پس همان طورى كه يك فرد و يا يك جامعه ناآگاه كه در تحصيل آگاهى كوتاهى كرده، مورد مؤاخذه الهى قرار مى‏گيرد، همچنين يك فرد و يا يك جامعه ناتوان نيز كه در تحصيل قدرت و توانايى كوتاهى كرده است مورد مؤاخذه الهى قرار مى‏گيرد.

٥ - آزادى و اختيار

در صورت وجود اجبار يا اضطرار، تكليف ساقط مى‏گردد. اجبار مانند اين كه شخصى را تهديد كنند كه اگر روزه خود را نخورد، جانش در خطر قرار خواهد گرفت. اضطرار مانند كسى كه در بيابانى درمانده و گرسنه است و جز مردار غذايى كه ميل كند نمى‏يابد.

اجبار و اضطرار از شرايط عمومى تكليف نيست، زيرا كليت و عموميت ندارد، اولا بستگى دارد به درجه صدمه و ضررى كه بناست دفع و يا رفع شود و ثانيا بستگى دارد به اهميت آن تكليفى كه انسان مى‏خواهد به علت اكراه يا اضطرار انجام ندهد. برخى تكاليف است كه هر ضرر و صدمه‏اى را به خاطر آنها بايد تحمل كرد. مثلا به بهانه اجبار يا اضطرار نمى‏توان به ضرر دين يا به ضرر اجتماع اقدامى كرد.

شرايط صحت‏

آنچه ذكر شد شرايط تكليف بود، يعنى شرطى كه اگر نباشد انسان وظيفه و تكليف ندارد. اما شرط صحت عبارت است از شرطى كه اگر آن شرط نباشد انسان تكليف خود را درست انجام نداده است و بايد باطل فرض شود. شرايط صحت نيز مانند شرايط تكليف زياد است، ولى همچنان كه شرايط تكليف به شرايط عمومى و شرايط خصوصى تقسيم مى‏شود، شرايط صحت نيز بر دو قسم است : شرايط خصوصى و شرايط عمومى. شرايط خصوصى هر عملى مخصوص خود آن عمل است و ضمن ياد گرفتن خود آن عمل شناخته مى‏شوند. اما ميان شرايط عمومى چند حالت وجود دارد.

الف : آن چيزى كه هم شرط تكليف است و هم شرط صحت، عقل است. انسان غير عاقل همان طورى كه تكليف ندارد، اعمالش اعم از عبادات و يا معاملات صحيح نيست.

ب : آن چيزى كه شرط تكليف هست و شرط صحت نيست، بلوغ است. كودك نابالغ خودش مكلف نيست ولى اگر به حد تمييز رسيده باشد كه مانند يك بالغ بتواند عملى را درست انجام دهد، عملش صحيح است. دو شرط اطلاع و آگاهى و همچنين عدم اضطرار هم از همين قبيل هستند لذا اگر كسى عملى را انجام دهد كه نمى‏دانسته ولى اتفاقا عملش درست از آب درآيد، عملش صحيح است. همين طور كسى كه اضطرارا معامله يا ازدواج بكند. اما اكراه و اجبار برخلاف اضطرار موجب بطلان عمل مى‏شود.

ج : آن چيزى كه شرط صحت هست ولى شرط تكليف نيست رشد است. رشد يعنى لياقت و شايستگى اداره آن كارى كه مى‏خواهد به عهده بگيرد. مثلا پسر يا دخترى كه داراى ثروت شخصى از راه ارث يا راه ديگر شده‏اند، اگر علاوه بر بلوغ داراى رشد عقلى هم بودند يعنى لياقت و شايستگى نگهدارى و بهره‏بردارى از مال و ثروت خود را داشته باشند مال و ثروت به آن‏ها داده مى‏شود(١٨٦) .