انسان کامل

انسان کامل0%

انسان کامل نویسنده:
گروه: کتابها

انسان کامل

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: شهيد مطهری (ره)
گروه: مشاهدات: 13434
دانلود: 2576

توضیحات:

انسان کامل
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 110 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 13434 / دانلود: 2576
اندازه اندازه اندازه
انسان کامل

انسان کامل

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

توصيه‏ای به جوانان‏

من مطلبی را در مسجد جاويد گفتم كه برای توضيح باز در اينجا تكرار می‏كنم. در يكی از آن جلسات درباره اين جمله‏ای كه اخيراً به نام امام حسينعليه‌السلام معروف شده كه : انَّ الْحَياةَ عَقيدَةٌ وَ جِهادٌ عرض كردم كه در هيچ مدركی از مدارك اسلامی چنين جمله‏ای از امام حسينعليه‌السلام نقل نشده است، بنابراين سند ندارد. اين جمله معنايش هم درست نيست و با منطق امام حسين جور در نمی‏آيد. منطق اسلام اين نيست كه زندگی اين است كه انسان يك عقيده‏ای داشته باشد و در راه عقيده‏اش جهاد كند. در اسلام صحبت عقيده نيست، صحبت حق است. زندگی اين است كه انسان حق را پيدا كند و در راه حق جهاد كند. اين مسئله كه در راه عقيده بايد جهاد كرد، يك فكر فرنگی است كه بعدها در ميان مسلمين به صورت اين شعر آمده است :

قِفْ دونَ رَأْيِكَ فِی الْحَياةِ مُجاهِداً

انَّ الْحَياةَ عَقيدَةٌ وَ جِهادٌ

من می‏خواهم اين مطلب را عرض كنم- چون ديدم چند نفر از جوانان دلشان می‏خواهد كه اين جمله از امام حسين باشد و خوششان نيامده است كه من گفتم اين جمله از امام حسين نيست- كه ما برای نسل جوان اين احترام را نسبت به نسل گذشته قائل هستيم كه آنان را حقيقت جو می‏دانيم، نه متعصب در عقيده‏ای كه- ولو بدون دليل- پيدا كرده است. اولًا اگر بنا شود نسل جوان اين‏طور باشد كه اگر يك چيزی در كلّه‏اش رفت، نشود آن را بيرون آورد و اگر بدون هيچ دليل و منطقی چيزی را گفت، نشود با او درباره عقيده‏اش حرف زد، اين نسل هم مانند نسل كهن می‏شود؛ منتها شما از اين جمله خوشت آمده و او از جمله ديگری خوشش آمده؛ او بی دليل به عقيده خودش چسبيده، شما هم بی‏دليل به عقيده خودت چسبيده‏ای.

ثانياً شما عجالتاً از زبان دوست خودتان می‏شنويد كه اين جمله نه منطقاً با اسلام تطبيق می‏كند و نه در هيچ كتابی مدرك و سندی دارد. حال فرض كنيم يك آدمی از مخالفان و دشمنان شما، يك آدم غير مسلمان كه انسان واردی باشد، به شما كه دائماً می‏گوييد جمله انَّ الْحَياةَ عَقيدَةٌ وَ جِهادٌ را امام حسين گفته است، بگويد :

هرچه كه امام حسين گفته است، لابد مدرك و سندی در كتابی دارد؛ امام حسين در كجا اين سخن را گفته است؟ شما كه پيدا نمی‏كنيد. بعد می‏آييد سراغ من، می‏گوييد :

اين جمله انَّ الْحَياةَ عَقيدَةٌ وَ جِهادٌ در كجاست؟ زود به من نشان بده، می‏خواهم مدركش را به يك آدم مخالفی كه با او مباحثه كرده‏ام نشان دهم. آن وقت من به شما می‏گويم : اين جمله در هيچ كتابی وجود ندارد. به من خواهيد گفت : پس چرا تا به حال به من نگفتيد؟ شما كه هميشه می‏ديدی ما اين حرفها را می‏زنيم، چرا يك بار به ما نگفتی اين جمله از كلمات امام حسين نيست كه ما اين اشتباه را نكنيم؟

همان وقت، مثل شمايی به مثل منی حمله خواهيد كرد كه شما چرا اينقدر سكوت كرديد، نگفتيد و نگفتيد تا وقتی كه ما در مقابل دشمن گرفتار شديم و محكومش شديم؟ حالا داری به ما می‏گويی كه چنين جمله‏ای نيست؟!.

ثالثاً اگر شما از جنبه حماسی شيفته اين جمله هستيد، امام حسينعليه‌السلام جمله‏هايی صد درجه بالاتر از اين جمله دارد. آيا انَّ الْحَياةَ عَقيدَةٌ وَ جِهادٌ بالاتر است يا همين جمله‏ای كه خواندم : مَوْتٌ فی عِزٍّ خَيْرٌ مِنْ حياةٍ فی ذُلٍّ؛ كدام يك بهتر است؟ آيا اين جمله بهتر است يا جمله روز عاشورای امام حسينعليه‌السلام كه فرمود :

الْمَوْتُ اوْلی‏ مِنْ رُكوبِ الْعار

وَ الْعارُ اوْلی‏ مِنْ دُخولِ النّارِ

آيا اين جمله بالاتر است يا همان جمله ديگر روز عاشورای امام حسينعليه‌السلام كه فرمود :

الا وَ انَّ الدَّعِیَّ ابْنَ الدَّعِیِّ قَدْ رَكَزَ بَيْنَ اثْنَتَيْنِ بَيْنَ السِّلَّةِ وَ الذِّلَّةِ وَ هَيْهاتَ مِنَّا الذِّلَّةُ، يَأْبَی اللَّهُ ذلِكَ لَنا وَ رَسولُهُ وَ الْمُؤْمِنونَ وَ حُجورٌ طابَتْ وَ طَهُرَتْ..

آيا آن جمله بالاتر است يا جمله‏ای كه در خطبه‏اش فرمود : مَنْ كانَ باذِلًا فينا مُهْجَتَهُ وَ مُوَطِّناً عَلی لِقاءِ اللَّهِ نَفْسَهُ فَلْيَرْحَلْ مَعَنا فَانّی راحِلٌ مُصْبِحاً انْ شاءَ اللَّهُ تَعالی‏

و دهها جمله ديگر؟.

ما كه در فقر شعار نيستيم. اگر ما مردمی بوديم كه در فقر اين‏جور شعارها بوديم، يعنی شعارهای زنده حماسی نداشتيم، اگر می‏گفتند جمله‏ای از امام حسين است می‏گفتيم حال كه ما از خودمان چيزی نداريم، يك جمله ديگر را- العياذباللَّه- به نام امام حسين می‏گوييم. ما هيچ دچار فقر شعار نيستيم. آنقدر از خود امام حسين، از پدر امام حسين، از برادر امام حسين، از مادر امام حسين، از فرزندان امام حسين شعارهای زنده داريم كه دنيا بايد بيايد از ما قرض كند. ما چرا برويم شعار مردم، آنهم شعار نادرست مردم را قرض كنيم؟! شايسته نيست نسل جوان تعصب بورزد.

باز هم می‏گويم : اگر واقعاً كسی اين جمله را پيدا كرد ، من قول می‏دهم كه بالای همين منبر بيايم و بگويم كه من اشتباه كردم. ولی ما بايد مستند حرف بزنيم، نه همين‏طور غير مستند يك چيزی را بگوييم. باز در اين زمينه‏ها مطالب زيادی داريم كه چون وقت گذشت، ناچارم عرايض خودم را در همين جا خاتمه بدهم.

پس اين هم خودش يك نقد ديگری با محك اسلام بود كه در ادبيات صوفيانه ما، در مسئله جهاد نفس آنچنان پيش رفته‏اند كه ضمناً عزت و كرامت نفس هم پايمال شده است و وقتی با معيار اسلام بسنجيم، بايد اين قسمت را اصلاح كنيم.

١٠ - نقد و بررسی نظريه مكتب قدرت

( وَ كَايِّنْ مِنْ نَبِیٍّ قاتَلَ مَعَهُ رِبِّيّونَ كَثيرٌ فَما وَهَنوا لِما اصابَهُمْ فی سَبيلِ اللَّهِ وَ ما ضَعُفوا وَ مَا اسْتَكانوا وَ اللَّهُ يُحِبُّ الصّابِرينَ ) .

يكی ديگر از مكتبها در مورد انسان كامل، انسان برتر، انسان نمونه، انسان ايده آل و انسان متعالی، مكتب قدرت است. در اين مكتب، انسان كامل مساوی با انسان مقتدر و صاحب قدرت است، و به عبارت ديگر كمال در اين مكتب مساوی با توانايی، و نقص مساوی با عجز و ناتوانی است. هر انسانی كه قويتر است كاملتر و هر انسانی كه ضعيف تر است ناقص تر است و اساساً حق و عدالت، حقيقتی نيست و معنايی غير از همان قدرت و توانايی ندارد. يعنی اگر دو نيرو در برابر يكديگر قرار گيرند، ما معمولًا اين‏طور فكر می‏كنيم و می‏گوييم كه قطع نظر از اينكه اين نيرو پيروز شود يا آن نيرو، يكی از اينها حق و عدالت است و ديگری باطل و ظلم و جور. ممكن است در يك جا حق باطل را شكست دهد و بر باطل پيروز شود و يك جا هم ممكن است عكس قضيه اتفاق بيفتد، يعنی باطل بر حق پيروز شود. البته طبق منطق قرآن، پيروزی نهايی هميشه با حق است و پيروزی باطل پيروزی موقت است و اين يك مطلبی از ديدگاه قرآن است كه بسيار قابل توجه است. ولی از نظر قرآن هم مطلب از اين قبيل نيست كه اگر دو نيرو در برابر يكديگر قرار گيرند، آن نيرويی كه نيروی مقابل را شكست دهد حق است و آن كه شكست بخورد باطل است. اما طرفداران اين مكتب می‏گويند هركه طرف مقابل را شكست دهد، همان بر عدالت است؛ كاری كه توانا و مقتدر می‏كند، به دليل اينكه تواناست عين عدالت است‏

تاريخچه مكتب قدرت‏

اين مكتب سابقه زيادی در دنيا دارد و سابقه آن به دوره قبل از سقراط می‏رسد.

سقراط در حدود چهارصد سال قبل از ميلاد مسيح بوده است و از زمان او حدود ٢٥٠٠ سال می‏گذرد. قبل از دوره سقراط گروهی بوده‏اند كه در مسائل فلسفی آنها را سوفسطائيان می‏نامند و اينها در مسائل اجتماعی چنين نظری داشته‏اند، و اين فكر در همان دنيای يونان با ظهور فيلسوفانی از قبيل سقراط و افلاطون و ارسطو منسوخ شد و بعد با آمدن مسيحيت هيچ جايی برای اين نوع افكار نبود، چون مسيحيت درست در نقطه مقابل اين طرز فكر است؛ يعنی نه تنها از قدرت تبليغ نمی‏كند، بلكه از ضعف تبليغ می‏كند. اينكه در مسيحيت گفته می‏شود اگر كسی به طرف راست صورت تو سيلی زد، طرف چپ صورت خود را بياور و حتی از خودت دفاع نكن، نوعی تبليغ ضعف است. بعد كه اسلام در دنيا ظهور كرد- گو اينكه يك منطق خاصی در مورد قوّت و قدرت دارد كه توضيح خواهيم داد- مسلّم است كه مطلب را به اين صورت طرح نكرد كه زور مساوی با حق و عدالت است و حق و عدالت مساوی با زور. خود فرنگيها اصطلاح حق زور را به كار می‏برند، يعنی حقی كه مساوی با زور است.

بار ديگر در مغرب زمين اين فكر زنده شد كه بله، حق مساوی است با زور، و اين فكر برای اولين بار در فلسفه سياسی (يعنی در حد سياست و نه بيش از آن) ظهور كرد. ماكياول، دانشمند و فيلسوف معروف ايتاليايی، اساس فلسفه سياسی‏اش را بر سيادت گذاشت. او می‏گويد : در سياست تنها چيزی كه بايد ملحوظ شود سيادت است و هيچ اصل ديگری در سياست معتبر نيست. برای رسيدن به هدفهای سياسی- كه همان سيادت است- هر چيزی جايز است : دروغ، فريب، مكر، قسمهای دروغ، خيانت كردن، پا روی حق گذاشتن. می‏گويد : در سياست، مذموم شمردن اين مسائل به هيچ نحو نبايد مطرح باشد.

بعد از او فيلسوفان ديگری پيدا شدند كه نه تنها در سياست مطلقاً اين مسئله را طرح كردند و به عنوان يك اخلاق عمومی چراغ سبزی به سياسيون دادند كه شما در سياست اين راه را در پيش بگيريد، بلكه اساساً معتقد شدند كه اخلاق عالی و اخلاق انسانی يعنی همين. در اين جهت، نيچه فيلسوف معروف آلمانی به‏طور عموم اصل قدرت را در اخلاق مطرح كرد

نظريه بيكن و تأثيرات آن‏

اينجا بايد مقدمه‏ای عرض كنم كه ذكر آن لازم است. می‏دانيد كه در حدود چهار قرن پيش يعنی در قرن شانزدهم، تحولی در علم و منطق پيدا شد و دو نفر از فيلسوفان بزرگ جهان كه يكی انگليسی (بيكن) و ديگری فرانسوی (دكارت) است، پيشرو علم جديد خوانده شدند. بالخصوص بيكن نظری در باب علم دارد كه اين نظر همه نظريات گذشته را دگرگون كرد. اين نظر كه منشأ ترقی علوم و تسلط زياد و فوق العاده انسان بر طبيعت شد، عيناً منشأ فاسد شدن انسانها گرديد؛ يعنی اين نظريه، هم طبيعت را به دست انسان آباد كرد و هم انسان را به دست خود انسان خراب و فاسد كرد. اين نظريه چيست؟.

قبل از بيكن، اكابر بشر اعم از فلاسفه و بالخصوص اديان علم را در خدمت حقيقت گرفته بودند نه در خدمت قدرت و توانايی؛ يعنی وقتی انسان را تشويق به فراگيری علم می‏كردند، تكيه گاه اين تشويق اين بود كه‏ای انسان، عالم باش! آگاه باش! كه علم تو را به حقيقت می‏رساند؛ علم وسيله رسيدن انسان به حقيقت است.

و به همين دليل علم قداست داشت، يعنی حقيقتی مقدس و مافوق منافع انسان و امور مادی بود. هميشه علم را در مقابل مال و ثروت قرار می‏دادند : آيا علم بهتر است يا مال و ثروت؟ می‏بينيد در ادبيات ما- چه فارسی و چه عربی- ميان علم و ثروت مقايسه می‏كنند و آنوقت علم را بر ثروت ترجيح می‏دهند : علم دادند به ادريس و به قارون زر و سيم آن يكی زير زمين و دگری فوق فلك اميرالمؤمنين علیعليه‌السلام در جمله‏هايی كه در نهج البلاغه است، ميان علم و ثروت مقايسه می‏كند و علم را بر مال و ثروت ترجيح می‏دهد. هميشه به علم به عنوان امری مقدس و مافوق امور و منافع مادی نگاه می‏كردند و معلم يك مقام قدسی داشت. علیعليه‌السلام می‏فرمايد : مَنْ عَلَّمَنی حَرْفاً فَقَدْ صَيَّرَنی عَبْداً ببينيد قرآن مقام علم و قداست علم را تا كجا بالا برده كه در داستان خلقت آدم و تعليم اسماء و سجده ملائكه می‏فرمايد : ای ملائكه! ای فرشتگان من! به آدم سجده كنيد به دليل اينكه آدم می‏داند چيزی را كه شما نمی‏دانيد.

بيكن نظر جديدی ابراز كرد و گفت : اينها برای انسان سرگرمی است كه دنبال علم برود برای اينكه می‏خواهد حقيقت را كشف كند زيرا خود كشف حقيقت مقدس است. انسان علم را بايد در خدمت زندگی قرار دهد؛ آن علمی خوب است كه بيشتر به كار زندگی انسان بخورد، آن علمی خوب است كه انسان را بر طبيعت مسلط كند، آن علمی خوب است كه به انسان توانايی بدهد. اين بود كه علم جای جنبه آسمانی خودش را به جنبه زمينی و مادی داد؛ يعنی مسير علم و تحقيق عوض شد و علم در مسير كشف اسرار و رموز طبيعت افتاد برای اينكه انسان بيشتر بر طبيعت مسلط شود و بهتر بتواند زندگی كند و به عبارت ديگر رفاهش را بهتر و بيشتر فراهم كند.

البته اين نظريه از يك نظر خدمت بسيار بزرگی به بشريت كرد، چرا كه علم در مسير كشف طبيعت برای تسلط انسان بر طبيعت و بهره‏مند شدن او از طبيعت افتاد و از اين نظر بسيار خوب بود. اما در كنار اين، علم ديگر آن قداست و والايی و مقام قدس و طهارت خود را از دست داد. الآن هم اگر توجه كنيد برای دانشجويان و طلاب علوم دينيه‏ای كه در حوزه‏ها و با معيارهای قديم تحصيل می‏كنند، علم همان ارزش را دارد، همان ارزشی كه مثلًا كتاب آداب المتعلمين يا كتاب منية المريد شهيد [ثانی] بيان كرده است و آن كتابها پر از روايت و حديث [در فضيلت علم] است‏

اين است كه برای آنها علم يك قداست و طهارتی دارد. مثلًا معتقدند كه وقتی می‏خواهيم در يك حوزه علم درس بخوانيم [بهتر است] وضو بگيريم و با طهارت برای تحصيل برويم. برای يك طلبه، استاد و معلم يك احترام و جلالت و قداست خاصی دارد. يك طلبه واقعاً در عمق روحش نسبت به استادش خضوع دارد. اگر بخواهد علم را برای مال تحصيل كند، در خودش احساس شرم می‏كند كه من علم را تحصيل كنم برای اينكه در عاقبت پولی گير من بيايد! يا يك معلم اگر بخواهد تعليم دهد و تعليمش را در ازای پول و مزد و اجر قرار دهد، اين را تنزل مقام علم می‏داند.

ولی در تحصيلات جديد كه ادامه همان روش بيكن است، مسئله تعليم و تعلّم آن قداست خود را بكلی از دست داده است. يك دانشجو وقتی تحصيل می‏كند، تحصيل برای او يك عمل مقدماتی برای زندگی است. ديگر فرقی نيست بين اينكه يك انسان در مدرسه و دانشگاه درس بخواند برای اينكه فردا دكتر و مهندس شود و يك زندگی خوب فراهم كند، و اينكه در بازار شاگرد يك تاجر شود يا يك عطار و بقال گردد. او دنبال پول می‏دود و آن ديگری هم دنبال پول می‏دود. درباره معلم خودش هم فكر می‏كند كه اين فرد در ماه چند هزار تومان حقوق می‏گيرد و در ازای حقوقش بايد اين حرفها را در اينجا بزند. عملًا هم ما می‏بينيم كه شاگرد پشت سر استاد ده تا فحش هم ممكن است بدهد و هيچ در وجدان خود احساس شرم نمی‏كند و برای او مسئله‏ای نيست.

بيكن گفت : علم برای قدرت و در خدمت قدرت؛ دانايی برای توانايی نه برای چيز ديگر. اين نظريه در ابتدا اثر بد خودش را ظاهر نكرد. ولی تدريجاً كه بشر از علم، فقط توانايی و قدرت می‏خواست، به جايی رسيد كه همه چيز در خدمت قدرت و توانايی قرار گرفت.

الآن چرخ دنيا بر اين اساس می‏گردد كه علم به‏طور كلی در خدمت قدرتهاست.

هيچ وقت در دنيا علم به اندازه امروز اسير و در خدمت زورمندان و قدرتمندان نبوده است و علمای طراز اول عالَم، اسيرترين و زندانی ترين مردم دنيا هستند.

عالمترين فرد مثلًا آقای اينشتين است ولی علم اينشتين در خدمت كيست؟ در خدمت روزولت. اينشتين نوكر آقای روزولت است و نمی‏تواند نباشد. چه در اردوگاه امپرياليسم و چه در اردوگاه سوسياليسم همين‏طور است، فرق نمی‏كند، در همه جا علم در خدمت قدرت است. الآن دنيا را قدرت می‏چرخاند نه علم. اين جمله را كه می‏گوييم : دنيای ما دنيای علم است بايد اندكی تصحيح كنيم؛ دنيای ما دنيای قدرت است نه دنيای علم، به اين معنا كه علم هست ولی نه علم آزاد بلكه علم در خدمت قدرت و زور و توانايی. علم امروز اسير است و آزاد نيست و لهذا هر اختراع و اكتشافی كه در دنيا رخ می‏دهد، اگر بشود آن را در خدمت زور قرار داد و از آن يك سلاح مهيب خطرناك و وحشتناكی برای كشتن انسانها ساخت، اول آنجا از آن استفاده می‏شود، بعد در خدمت كارهای ديگر بشر قرار می‏گيرد؛ يعنی اول در خدمت زور قرار می‏گيرد، مگر اينكه اكتشافی باشد كه به درد زور نخورد. احياناً در ابتدا اكتشاف را بروز نمی‏دهند و تا وقتی كه لازم باشد، اين سرّ را حفظ می‏كنند برای اينكه زور به آن احتياج دارد.

راهی كه بيكن طی كرد، خواه ناخواه به آنچه كه ماكياول و مخصوصاً نيچه گفته است منتهی می‏شود

استفاده نيچه از اصول داروين‏

يك اصل ديگر در دنيا پيدا شد كه اين اصل هم پايه ديگری برای جناب نيچه شد، و آن اصل يكی از اصول داروينيسم بود. داروين خودش شخصاً يك مسيحی متدين است و يك آدم ضد خدا نيست و در كلمات خود به وجود خدا تصريح و اقرار و اعتراف می‏كند و به مسيح احترام می‏گذارد ، ولی اصول داروين در دنيا مورد سوء استفاده‏های زيادی واقع شد كه خود او هم نمی‏خواست چنين شود. از جمله، ماديين (ماترياليستها) اصول تكامل داروين را ابزاری برای انكار خدا قرار دادند كه اين خودش داستانی است.

يكی از سوء استفاده‏های ديگری كه از فلسفه داروين شد، در اخلاق بود، در مورد ساختن انسان خوب و نمونه، انسان برتر يا كامل، چرا كه يكی از اصول داروين اصل تنازع بقا بود. داروين چهار اصل تأسيس كرد كه يكی اصل حبّ ذات بود، يعنی هر حيوانی حبّ به ذات دارد و برای صيانت ذات خود كوشش می‏كند.

اصل ديگر همين اصل تنازع بقا بود كه گفت : اساس زيست و حيات در اين عالم اين است كه جاندارها با يكديگر دائماً در حال جنگ و مبارزه هستند و آن كه قويتر است باقی می‏ماند. جانداران در غربال طبيعت، غربال می‏شوند (خود جنگ، غربال طبيعت است) و طبيعت، در جنگ و كشمكش دائمی كه حيوانات دارند، غربال می‏كند و اصلح را برای بقا انتخاب می‏كند و اصلح برای بقا يعنی آن موجودی كه در ميدان مبارزه بهتر توانسته است خود را نگه دارد و توانسته است حريف را از بين ببرد و خود را حفظ كند.

حال بر اين اصل داروين ايرادهايی گرفته‏اند كه خير، موجوداتی نه به دليل اقوائيّت بلكه به دلايل ديگری باقی مانده‏اند و اصلحيت برای بقا غير از اقوائيّت است، كه ما عجالتاً كاری به اين ايرادها نداريم.

به هر حال آقای نيچه از اين اصل نتيجه گرفت كه اصل در حيات همه جانداران و حتی در حيات انسان همين است و جنگ و تنازع، اصلی در زندگی انسانهاست و هر انسانی كه قويتر باشد باقی می‏ماند و حق هم با همان است كه باقی می‏ماند، و بعد گفت كه طبيعت به سوی انسان برتر سير می‏كند و انسان كامل بايد در آينده به وجود بيايد. انسان كامل يعنی چه؟ يعنی انسان قويتر و نيرومندتر؛ انسانی كه اخلاق ضعيف پرور اصلًا در او وجود ندارد. اخلاق ضعيف پرور چيست؟ همينهايی كه ما امروز آنها را [كمال می‏شماريم : ] محبت ورزيدن، مهر ورزيدن، احسان كردن، خدمت به خلق كردن. می‏گويد : اين اخلاق، پدر بشر را درآورده است. اينها مانع تكامل بشريت و مانع بروز انسان برتر و قويتر و انسان كامل است. انسان كامل آن است كه در او اين نقطه‏های ضعف- كه ما آنها را كمال حساب می‏كنيم- وجود نداشته باشد. و لذا نيچه، هم دشمن سقراط است و هم دشمن مسيح. می‏گويد :

سقراط كه در اخلاق خودش، به عفت و پاكی و عدالت و مهربانی و امثال اين حرفها توصيه كرد [خيانت كرد] و بدتر از سقراط- به عقيده او- مسيح است كه اين همه راجع به مهربانی و عطوفت و محبت انسانها سخن گفته است. از نظر نيچه اينها نقاط ضعف انسان است؛ انسان هرچه از اين صفات نداشته باشد به كمال نزديكتر است، چون كمال يعنی توانايی و نقص يعنی ناتوانی، و اينها از نقص ناشی می‏شود. خلاصه‏ای از نظريات نيچه‏

حال برای اينكه ببينيد موضوع تا كجا كشيده شده است، قسمتهايی از كلمات او را كه در كتابهای تاريخ فلسفه، زياد نقل كرده‏اند برای شما می‏خوانم. شايد در كتابهای متعددی كه در اين باره خوانده‏ام، فروغی بهتر از ديگران نقل كرده باشد و لذا من قسمتهايی از آنچه را كه فروغی نقل كرده است برای شما می‏خوانم. فروغی می‏نويسد :

همه دانشمندان دنيا خودپرستی را مذموم، و غيرپرستی و شفقت را مستحسن شمرده‏اند. نيچه به خلاف همه، خودپرستی را حق دانسته و شفقت را ضعف نفس و عيب پنداشته است.

ما راجع به اين موضوع بايد صحبت كنيم كه آيا واقعاً شفقت، ضعف نفس است يا نه؟ اين خودش يك مطلبی است.

از رأی داروين، نيچه كوشش در بقا را پذيرفته و آن را به معنی تنازع گرفته و آنچه را ديگران نتيجه فاسد رأی داروين شمرده‏اند او درست پنداشته كه افراد با يكديگر در كشمكش باشند و تحصيل توانايی كنند تا غلبه يابند.

عموم خيرخواهان عالم انسانيت، رعايت حال اكثر را واجب شمرده و مدار امر دنيا را بر صلاح حال عامّه قرار داده‏اند. نيچه جمعيت اكثر را خوار پنداشته، جماعت قليل يعنی خواص را ذی حق شمرده است و بس.

بنياد فكر نيچه اين است كه شخص بايد هرچه بيشتر توانا شود و زندگانی‏اش پر حدّت و خوشتر و من يعنی نفسش شكفته‏تر و نيرومندتر و از تمايلات و تقاضای نفس برخوردارتر باشد.

هم فال و هم تماشا! تا به حال ديگران می‏گفتند اگر اين كارها را انجام دهيد ضد اخلاق است، ولی او می‏گويد : نه، اين كارهايی را كه مطابق هوای نفستان است انجام دهيد و اخلاق هم همينهاست؛ اصلًا كار خوب هم همين است!.

بعضی می‏گويند بهتر آن بود كه به دنيا نياييم. شايد چنين باشد، نمی‏دانم. اما می‏دانم كه خوب يا بد به دنيا آمده‏ام و بايد از دنيا متمتع شوم و هرچه بيشتر، بهتر.

می‏گويد : من بايد هدفم اين باشد كه بتوانم هرچه بهتر خود را متمتع كنم و بيشتر از دنيا بهره ببرم؛ هرچه كه مرا در رسيدن به اين مقصد كمك كند، خوب و اخلاق است. اين همان فكری است كه معاويه داشت و هميشه اين حرف را می‏زد : ما در نعمتهای دنيا غلت زديم.

آنچه برای اين مقصود مساعد است اگرچه قساوت و بيرحمی و مكر و فريب و جنگ و جدال باشد خوب است و آنچه مزاحم و مخالف اين غرض است اگرچه راستی، مهربانی، فضيلت و تقوا باشد بد است اين سخن باطل است كه مردم و قبايل و ملل در حقوق يكسانند و اين عقيده با پيشرفت عالم انسانيت منافی است.

می‏گويد : تساوی حقوق همه انسانها غلط است، زيرا سبب می‏شود ضعيفها را در حد قويها نگه داريم و ديگر قويهای بيچاره! هم پيش نروند؛ بگذار ضعيفها پايمال بشوند تا ميدان برای قوی باز شود؛ وقتی ميدان برای قوی باز شد انسان برتر به وجود می‏آيد.

مردم بايد دو دسته باشند : يكی زبردستان و خواجگان و يكی زيردستان و بندگان، و اصالت و شرف متعلق به زبردستان است و آنها غايت وجودند و زيردستان آلت و وسيله اجرای اغراض ايشان می‏باشند

هيئت اجتماعيه و مدنيت برای پيشرفت كار آن طبقه شريف تشكيل شده است، نه چنانكه گمان رفته است كه زبردستان برای حفظ زيردستان‏اند.

می‏گويد : اجتماع فقط برای اين است كه اقويا به نوايی برسند و ضعفا حكم چهارپايان را دارند كه بايد برای اقويا باركشی كنند. به عقيده او، اينكه سعدی می‏گويد :

گوسفند از برای چوپان نيست

بلكه چوپان برای خدمت اوست

درست نيست، اصلًا گوسفند برای چوپان است.

زبردستان و نيرومندان كه خواجگان‏اند بايد پرورش يابند تا از ايشان مردمان برتر به وجود آيند و انسان در مدارج صعود و ترقی قدم زند.

خود فرنگيها بحثی راجع به بهبود نسل بشر و اصلاح نژاد دارند كه حتی آلكسيس كارل در آخر كتاب انسان، موجود ناشناخته تا اندازه‏ای همين اصل را پيروی می‏كند كه خلاصه، نژادها را بايد اصلاح كرد، و معتقد است كه اساساً نبايد به انسانهای ضعيف حق توليد نسل داد.

اصول اخلاقی كه مردم تاكنون پيروی كرده‏اند در صلاح عامه و طبقه اكثر يعنی زيردستان ترتيب داده شده است نه در صلاح زبردستان و طبقه شريف اين است كه بايد آن اصول را بهم زد و اصولی بايد اختيار كرد كه در صلاح حال شريفان باشد. توضيح اين معنی چنين است كه به عقيده نيچه نيكی و راستی و زيبايی كه اموری است كه همه پيشنهاد خاطر دارند، امور حقيقی و مطلق نيستند؛ آنچه حقيقت است اين است كه همه كس خواهان توانايی است.

بعد مخصوصاً به اديان حمله كرده، می‏گويد : اديان به بشريت خيانت كردند، زيرا بشر را دعوت به عدالت و حمايت زيردستان و ضعفا كردند. اول كه اديان نبودند و همان قانون جنگل حكمفرما بود دوران خوبی بود. هركه قويتر بود ضعيفتر را می‏خورد و ضعيف از بين می‏رفت.

در آغاز امر، دنيا بر وفق خواهش مردمان نيرومند می‏گذشت و ناتوانان، زيردست و بنده ايشان بودند وليكن نيرومندان اندكند و ناتوانان بسيار.

پس اين بسياری را وسيله پيشرفت خود ساختند و به حيله و تدبير ، اصول رأفت و شفقت و فروتنی و غيرخواهی و مهربانی و عدالت و كرامت را در اذهان به صورت نيكی و درستی و زيبايی جلوه دادند و قبولانيدند تا توانايی نيرومندان را تعديل كنند و از بندگی آنها رهايی يابند، و اين مقصود را بيشتر به وسيله اديان پيش بردند و نام خدا و حق را حصار آنها قرار دادند.

اين نظريه، درست نقطه مقابل نظريه كارل ماركس است. نيچه و ماركس هر دو ضد دين هستند، ولی نيچه مدعی است دين را ضعفا عليه اقويا اختراع كردند تا به اقويا افسار بزنند، چون خودش را طرفدار اقويا می‏داند، و ماركس كه خودش را طرفدار ضعفا معرفی می‏كند، می‏گويد : دين را اقويا اختراع كردند برای اينكه جلو شورش ضعفا را بگيرند.

نيچه بعد به سقراط و بودا و عيسای مسيح حمله می‏كند و می‏گويد :

اخلاق مسيحی اخلاق بندگی است و اخلاق خواجگی را تباه كرده است، و گفت و گوی برادری و برابری و صلح و رعايت حقوق زنان و رنجبران و امثال اين سخنان كه امروز در دنيا شايع شده از آن منشأ است و خدعه و تزوير و فريب است و مايه فقر و ضعف و انحطاط می‏باشد و بايد اين اصول را خراب كرد و اصول زندگی خواجگی بايد اختيار نمود. اصول زندگی خواجگی كدام است؟ فكر خدا و زندگی اخروی را بايد كنار گذاشت بايد رأفت و رقّت قلب را دور انداخت. رأفت از عجز است، فروتنی و فرمانبرداری از فرومايگی است، حلم و حوصله و عفو و اغماض از بی‏همتی و سستی است. مردانگی بايد اختيار كرد. بشر بايد به مرحله مرد برتر برسد. مرد برتر آن است كه از نيك و بد برتر باشد ، عزم و اراده داشته باشد.

در ميان فرنگيها مكتبهای زيادی ظهور كرده است. خوشبختانه در ميان ما چنين مكتبهايی (يعنی چنين وباهايی) پيدا نشده است.

روح اروپايی همين است. اعلاميه حقوق بشر را هم كه آنها می‏دهند، برای فريب ديگران است. تربيت اروپايی و اخلاق واقعی اروپايی يعنی اخلاق ماكياولی و نيچه‏ای. عملی كه استعمار در دنيا انجام می‏دهد بر همين اساس است و روح فرنگی اعم از آمريكايی و اروپايی، استعمار و همين اخلاق است. اگر جلو ما دم از حقوق بشر می‏زنند و ما بدبختها گاهی آب دهان خودمان را قورت می‏دهيم و می‏آييم حرفهای آنها را بازگو می‏كنيم، به خدا قسم اشتباه می‏كنيم. ببينيد آيا كاری كه مثلًا آمريكا الآن در ويتنام می‏كند غير از اجرای فلسفه نيچه است؟ عين همان است و هيچ چيز ديگری نيست. اينها اين همه دم از انسانيت و انسان دوستی می‏زنند و ما می‏گوييم راسل چنين گفته است و سارتر چنين گفته است، ولی هم راسل ته فكرش همين است و هم سارتر. تمام فرنگيها اساس فكرشان بر همين است. شايد خيلی افراد استثنايی پيدا شوند كه اين‏طور نباشند و احتمالًا در آنها هم خونی از مشرق زمين وجود دارد؛ لابد مادرشان اهل مشرق زمين بوده، و الّا نژاد اينها اين نژاد نيست!.

نيچه می‏گويد : نفس كشتن چرا؟ بايد نفس را پرورد. غيرپرستی چيست؟ خود را بايد خواست و خود را بايد پرستيد. ضعيف و ناتوان را بايد رها كرد تا از ميان برود و رنج و درد در دنيا كاسته شود مرد برتر آن است كه نيرومند باشد و به نيرومندی زندگی كند و هواها و تمايلات خود را برآورده نمايد.

اين، تعريف مرد برتر است كه آن غايت هستی و غايت كمال است و می‏گويد خلقت برای اوست و همه مقدمه وجود او هستند. حال ببينيد انسان كامل آقای نيچه چه چيز از آب درمی‏آيد : هيچ چيز نبايد مانعش شود و بايد اخلاق و رحم و انسانيت و مروّت و مهربانی و عدالت و همه اين‏جور حرفها را دور بريزد و خود را از همه اينها پاك و مبرّا كرده باشد.

هواها و تمايلات خود را برآورده نمايد، خوش باشد و خود را خواجه و خداوند بداند و هر مانعی كه برای خواجگی در پيش بيايد از ميان بردارد و از خطر نهراسد و از جنگ و جدال نترسد.

بعد هم سراغ زنها می‏رود و می‏گويد :

برابری زن با مرد و لزوم رعايت حقوق او نيز از سخنان باطل است. اصل مرد است. مرد بايد جنگی بوده و زن وسيله تفنن و تفريح جنگيان باشد و فرزند بياورد.

می‏گويد : زن برای كار ديگری نيامده است؛ فقط وسيله‏ای برای تفريح، و تفننی برای مرد و ماشينی برای بچه زاييدن است.

اين هم يك معيار در دنيا برای معرفی انسان كامل، انسان نمونه، انسان اعلی‏، مرد برتر و يا سوپرمن است؛ با كدام مقياس؟ مقياس قدرت و توانايی. در اينجا راجع به مسئله قدرت و توانايی چه بايد گفت؟ نقطه مقابل اين مكتب مكتبی است كه ضعف را تبليغ می‏كند و خوبی و نيكی را در ضعف می‏داند، و چنين مكاتبی هستند و بوده‏اند و مخصوصاً اين ايراد بر مسيحيت وارد است كه در اخلاق مسيحيت بر روی ضعف خيلی تبليغ شده است.

اصلًا همين حرف كه اگر به طرف راست صورتت نواختند، طرف چپ صورت خود را بياور تبليغ ضعف است‏