قوّت و قدرت در احاديث
در اينجا چند حديث برای شما میخوانم تا مشخص شود كه اسلام چگونه جبن و ضعف و ترس را محكوم، و قوّت و قدرت را ستايش كرده است. اما آن قوّت و قدرتی كه اسلام ستايش میكند هرگز سر از فلسفه نيچه در نمیآورد.
پيغمبر اكرمصلیاللهعليهوآلهوسلم
فرمود :
لايَنْبَغی لِلْمُؤْمِنِ انْ يَكونَ بَخيلًا وَ لا جَباناً
دو چيز برای مؤمن سزاوار نيست : يكی بخل (اينكه پول به جانش بسته باشد) و ديگری ترس (ترسو بودن).
مؤمن ترسو نيست، شجاع و قوی است. پيغمبر اكرمصلیاللهعليهوآلهوسلم
در دعای خودش میفرمود :
اللَّهُمَّ انّی اعوذُ بِكَ مِنَ الْبُخْلِ وَ اعوذُ بِكَ مِنَ الْجُبْنِ
خدايا از دو چيز به تو پناه میبرم : بخل و امساك، و جبن و ترس.
علیعليهالسلام
درباره مؤمن میفرمايد :
الْمُؤْمِنُ نَفْسُهُ اصْلَبُ مِنَ الصَّلْدِ
مؤمن روحش از سنگ خارا سخت تر و محكمتر است.
امام صادقعليهالسلام
فرمود :
انَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَوَّضَ الَی الْمُؤْمِنِ امورَهُ كُلَّها وَ لَمْ يُفَوِّضْ الَيْهِ انْ يَكونَ ذَليلًا..
خدا اختيار مؤمن را در هر چيز به خود او داده است الّا در يك چيز، و آن اينكه خوار و ذليل و توسری خور باشد.
اما تَسْمَعُ قَوْلَ اللَّهِ تَعالی يَقولُ : وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنينَ؟.
بعد فرمود : فَالْمُؤْمِنُ يَكونُ عَزيزاً وَ لايَكونُ ذَليلًا مؤمن همواره عزيز است و هيچ گاه تن به خواری نمیدهد. انَّ الْمُؤْمِنَ اعَزُّ مِنَ الْجَبَلِ مؤمن از كوه بلند پايهتر و منيعتر و عزيزتر است، زيرا لااقل يك تكه از كوه را میتوان با كلنگ كَند ولی با هيچ كلنگی نمیشود يك قطعه كوچك از روح مؤمن را جدا كرد و روح او را كوچك كرد : انَّ الْجَبَلَ يُسْتَقَلُّ مِنْهُ بِالْمِعْوَلِ، وَ الْمُؤْمِنُ لايُسْتَقَلُّ مِنْ دينِهِ شَیْ ءٌ
امام باقرعليهالسلام
میفرمايد : خداوند به مؤمن سه خصلت داده است : عزت در دنيا و آخرت، رستگاری در دنيا و آخرت، وَ الْمَهابَةَ فی صُدورِ الظّالِمينَ و هيبت در سينه ستمكاران؛ يعنی مؤمن حالتی دارد كه ستمكار در دل خود از او احساس هيبت میكند.
چون غيرت هم از قوّت است و بیغيرتی از ضعف، احاديث زيادی در اين زمينه آمده است. پيغمبرصلیاللهعليهوآلهوسلم
فرمود : ابراهيم پيغمبر، غيور بود و من از او غيورتر هستم.
[همچنين فرمود : ]
جَدَعَ اللَّهُ انْفَ مَنْ لايَغارُ عَلَی الْمُؤْمِنينَ وَ الْمُسْلِمينَ..
خدا بينی آن كسی را كه نسبت به مؤمنين و مسلمين غيرت نمیورزد قطع كند درباره سعد غيور فرمود : سعد غيور است و من از او غيورتر هستم و خدا غيور است.
اقبال پاكستانی جمله خوبی دارد و گويا آن را در مقابل جمله موسولينی گفته است. موسولينی میگويد : آن كه آهن دارد نان دارد يعنی اگر میخواهی نان داشته باشی، آهن (يعنی زور و اسلحه) داشته باش؛ آن كه زور دارد نان دارد. اقبال میگويد : آن كه آهن است نان دارد. موسولينی روی اسلحه تكيه میكند : هركه زور مادی دارد، نان دارد. ولی اقبال روی روح و روان تكيه میكند و میگويد : هركسی كه خودش آهن است نان دارد. تعبير اميرالمؤمنين اين بود : نَفْسُ الْمُؤْمِنِ اصْلَبُ مِنَ الصَّلْدِ روح مؤمن از سنگ خارا سخت تر است. اقبال میگويد : روح مؤمن آهن است. مقصود در همه اينها يك چيز است. به هرحال اسلام دعوت به قوّت و قدرت میكند.
ببينيد علیعليهالسلام
در نهج البلاغه چقدر دعوت به قوّت و قدرت كرده است و هرگز ضعف را شايسته جامعه اسلامی نمیداند. میفرمايد :(
فَوَ اللَّهِ ما غُزِیَ قَوْمٌ قَطُّ فِی عُقْرِ دارِهِمْ الّا ذَلّوا
)
.
[سوگند به خدا هرگز با قومی در ميان خانهشان جنگ نشده مگر آنكه ذليل و مغلوب گشتهاند.]
يا در جای ديگری میفرمايد :
(
وَ لا يَمْنَعُ الضَّيْمَ الذَّليلُ وَ لا يُدْرَكُ الْحَقُّ الّا بِالْجِدِّ
)
.
هرگز آدم زبون نمیتواند با ظلم مبارزه كند و جلو ظلم را بگيرد، و هرگز به حق نمیتوان رسيد مگر با جديت و كوشش
حق گرفتنی است يا دادنی؟
فرنگيها میگويند : حق گرفتنی است. اين خودش مسئلهای است كه آيا حق گرفتنی است يا دادنی؟ يعنی آيا حق، چيزی است كه انسانها به ميل خودشان آن را به ذی حقها میدهند يا حق چيزی است كه ذی حق بايد بگيرد؟ بعضی مكتبها بر اين اساس است كه حق دادنی است؛ يعنی آن حقی را كه ظالم گرفته است، بايد پس بدهد؛ اگر نداد ديگر نداده است، چون حق دادنی است نه گرفتنی. مسيحيت بر اين اساس درست شده كه : به ظالم میگوييم حق را به تو بدهد، تو كاری با او نداشته باش. ای كسی كه حقت پايمال شده است! توصيه میكنيم، خواهش میكنيم تا حق را به تو بدهند. مبادا يك وقت خودت برای گرفتن حق قيام كنی كه اين برخلاف شأن انسانيت و اخلاق است. از نظر اينها حق دادنی است.
يك عده میگويند : حق فقط گرفتنی است. مگر ممكن است انسانی كه حقی را خورده است بيايد و به يك شكلی آن حق را بدهد؟ يعنی اينها منكر عاطفه و انسانيت و وجدان انسانی هستند.
از نظر اسلام، حق هم گرفتنی است و هم دادنی؛ يعنی از دو جبهه بايد برای استيفای حق مبارزه كرد. اسلام آن كسی را كه حق را ربوده است، با تعليم و تربيت خودش آماده پس دادن میكند- و كرده است- ولی به اين قناعت نمیكند؛ در عين حال به آن كسی كه حقش ربوده شده است میگويد : حق گرفتنی است، تو هم بايد برای حق خودت قيام كنی و آن را بگيری.
جملهای است كه علیعليهالسلام
در نامه معروف خودشان به مالك اشتر، از پيغمبرصلیاللهعليهوآلهوسلم
نقل میكند، میفرمايد :
فَانّی سَمِعْتُ رَسولَ اللَّهِصلیاللهعليهوآلهوسلم
يَقولُ فی غَيْرِ مَوْطِنٍ : لَنْ تُقَدَّسَ امَّةٌ حَتّی يُؤْخَذَ لِلضَّعيفِ حَقُّهُ مِنَ الْقَوِیِّ غَيْرَ مُتَتَعْتِعٍ
هيچ امت و قومی به مقام قداست و تقديس و- به تعبير ما- به مقام ترقی و رُقاء نمیرسد مگر آنكه قبلًا اين مرحله را گذرانده باشد كه ضعيف در مقابل قوی بايستد و حق خود را مطالبه كند، بدون آنكه زبانش به لكنتی بيفتد. يعنی اسلام آن ضعيفی را كه حق خود را نمیتواند مطالبه كند، به رسميت نمیشناسد. جامعهای كه در آن، ضعفا آنقدر ضعيف النفس باشند كه نتوانند حقوق خود را مطالبه كنند، يك جامعه اسلامی نيست.
مردهای برتر خودمان در گذشته چگونه بودهاند؟ اصلًا خود پيغمبرصلیاللهعليهوآلهوسلم
چگونه انسانی است؟ يكی از مشخصات پيغمبرصلیاللهعليهوآلهوسلم
قوّت روحی و قدرت بدنی، هردو است. قوّت روحی پيغمبر را تاريخ زندگی ايشان نشان میدهد
قوّت روحی و جسمی پيامبر صلی الله عليه و آله
نويسنده كتاب محمّد، پيامبری كه از نو بايد شناخت دو چيز را خوب پرورش داده است يكی از آن دو چيزی كه خوب مجسم كرده، اين است كه پيغمبرصلیاللهعليهوآلهوسلم
در شرايطی قرار میگرفت كه از نظر سياسی و اجتماعی اميدش از همه جا قطع بود، تمام شرايط عليه او بود و بين او و پيروزی به اندازه يك مو هم پيوند نبود ولی پيغمبر هيچ وقت اراده خودش را نمیباخت؛ اراده پيغمبر در همه احوال مانند كوهی بود كه يك ذره تزلزل در آن پيدا نمیشد. واقعاً قدرت روحی پيغمبر در اين مدت بيست و سه سال عجيب است! وقتی انسان مطالعه میكند، حيرتانگيز است و شاعر- كه ظاهراً حسّان بن ثابت است- در زمان خود پيغمبر درست گفته است :
لَهُ هِمَمٌ لا مُنْتَهی لِكِبارِها
|
|
وَ هِمَّتُهُ الصُّغْری اجَلُّ مِنَ الدَّهْرِ
|
بعلاوه پيغمبر از نظر قدرت و قوّت ظاهری هم مردی قوی بود. اندام پيغمبر، اندام يك دلير و يك دلاور بود. مردی قوی و شجاع بود و مجموع اندامش اندام يك مرد شجاع بود : كانَ بادِناً مُتَماسِكاً
پيغمبر نه چاق بود و نه لاغر، متوسط بود؛ بدنش گوشت داشت اما گوشت متماسك. بدن متماسك يعنی مثل بدن آدمهای ورزشكار، از اين جهت كه گوشت بدنشان سفت و محكم به يكديگر چسبيده است. آدمهايی كه چاق هستند و پی در بدنشان جمع شده، گوشت بدنشان شل است، ولی پيغمبر اينجور نبود.
اصلًا شجاعت پيغمبر در حدی بود كه علیعليهالسلام
میفرمايد : گاهی كه شرايط بر ما سخت میشد به پيغمبر پناه میبرديم :
وَ كُنّا اذَا احْمَرَّ الْبَأْسُ اتَّقَيْنا بِرَسولِ اللَّهِصلیاللهعليهوآلهوسلم
.
حدود هشت سال پيش كه برای اولين بار به مكه مشرف شدم، خوابی در مكه ديدم كه خيلی عجيب بود! در آنجا پيغمبر اكرم را از پشت سر مشاهده كردم، اندام عجيبی ديدم و در عالم خواب به ياد جمله اميرالمؤمنين افتادم، گفتم بیجهت نيست كه علیعليهالسلام
میفرمايد : وَ كُنّا اذَا احْمَرَّ الْبَأْسُ اتَّقَيْنا بِرَسولِ اللَّهِ صلی الله عليه و آله..
پيغمبر اكرم اينچنين بود : قوی بود، شجاع بود، قوّت را ستايش میكرد و شجاعت را نيز ستايش میكرد.
پس در اسلام قوّت و قدرت ستايش شده؛ يعنی اسلام آن را به عنوان يك ارزش برای انسان میشناسد. مطلبی را مختصراً عرض میكنم و تفسيرش برای جلسه بعد باشد، و آن اينكه در اسلام قدرت و توانايی يك ارزش از ارزشهای انسانی در كنار چندين ارزش ديگر است كه مجموعاً همه اين ارزشها در كنار يكديگر انسان كامل اسلام را تشكيل میدهد. آقای نيچه در تمام ارزشها فقط همين يك ارزش را ديده است. معلوم است، اگر همه شاخههای يك درخت را بزنند و يك شاخه را نگه دارند، فقط همان شاخه رشد میكند و همه شاخههای ديگر از بين میرود. فرق مكتب نيچه و مكتب اسلام در اين است كه در مكتب نيچه انسانيت يك ارزش بيشتر ندارد و آن توانايی و قدرت است، پس همه ارزشهای ديگر محو و فدای اين ارزش میشود. ولی در اسلام، قدرت يك ارزش از مجموعه چندين ارزش متعالی در انسان است. وقتی اين ارزش در كنار ساير ارزشها قرار گرفت، آنوقت شكل ديگری پيدا میكند.
و لا حول و لا قوّة الّا باللَّه العلیّ العظيم