انسان کامل

انسان کامل0%

انسان کامل نویسنده:
گروه: کتابها

انسان کامل

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: شهيد مطهری (ره)
گروه: مشاهدات: 13440
دانلود: 2576

توضیحات:

انسان کامل
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 110 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 13440 / دانلود: 2576
اندازه اندازه اندازه
انسان کامل

انسان کامل

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

عاطفه‏های بجا و نابجا

شعری از سعدی و همچنين آيه‏ای از قرآن را برای شما می‏خوانم. شعر سعدی اين است :

ترحم بر پلنگ تيزدندان

ستمكاری بود بر گوسفندان

ترحم به پلنگ درنده يا يك گرگ، ستم به گوسفند است؛ يعنی وقتی می‏خواهند گرگی را كه صدها گوسفند را دريده است بگيرند و بكشند، اگر كسی حس ترحمش برانگيخته شود، بايد بداند كه اين ترحم مساوی قساوت نسبت به گوسفندان است.

اين البته مَثَل است. مقصودش اين است كه ترحم نسبت به انسان ظالم ستمگر، قساوت نسبت به انسانهای زيردست محروم است، و آدمهای ضعيف نسبت به ستمگران ترحم می‏ورزند.

آيه قرآن درباره زانی و زانيه است، درباره مرد و زنی كه زنا می‏كنند. اگر مرد زن داری زنا كند، مجازات او در اسلام سنگسار كردن است و اگر زن شوهرداری زنا كند، مجازات او نيز سنگسار كردن است. قرآن می‏گويد اينها را مجازات كنيد( وَلْيَشْهَدْ عَذابَهُما طائِفَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنينَ ) و حتماً گروهی از مؤمنين حاضر باشند و در مراسم اعدام آنان شركت كنند. اينجا جايی است كه نفوس ضعيف كه مصالح عاليه اجتماع را در نظر نمی‏گيرند، چه بسا وقتی ببينند دو انسان دارند اعدام می‏شوند عواطفشان تحريك شود و بگويند : چه خوب است به اينها رحم كنيد و اين كار را نكنيد. قرآن می‏گويد :( وَ لا تَأْخُذْكُمْ بِهِما رَأْفَةٌ فی دينِ اللَّهِ )

اينجا موقع مجازات الهی است و قانون الهی بر اساس مصالح عالی و كلی بشريت تنظيم شده است و جای رأفت و دلرحمی نيست. اين رأفت، قساوت نسبت به اجتماع است.

عين همين مطلب، امروز خيلی مطرح است كه بسياری از افراد پيدا می‏شوند و می‏گويند : مجازات اعدام يعنی چه؟ مجازات اعدام، غيرانسانی است؛ يعنی جانی هر جنايتی را مرتكب شد، نبايد اعدام شود. اينها سخن خود را چگونه توجيه می‏كنند و چه تحليلی می‏كنند؟ می‏گويند : جانی را بايد اصلاح كرد.

عجب مغالطه بزرگی! شك ندارد كه انسانها را بايد اصلاح كرد، ولی قبل از آنكه مرتكب جنايت شوند بايد اصلاح كرد و نگذاشت كه از آنها جنايتی سر بزند. اما در جامعه يا تربيت به قدر كافی وجود ندارد و نه تنها عوامل اصلاح وجود ندارد بلكه عوامل فساد و افساد وجود دارد، و يا فرضاً عوامل اصلاح به قدر كافی وجود دارد ولی هميشه عناصر منحرفی هستند كه علی رغم عوامل اصلاحی دست به جنايت می‏زنند؛ برای اينها چه فكری بايد كرد؟ همين قدر كه مجازات اعدام الغاء شود، آن جانيهای بالقوّه اصلاح نشده- كه چون عوامل تربيتی وجود ندارد و يا فرضاً وجود دارد و كافی نيست اصلاح نشده‏اند- و يك عده جانی بالفطره‏ای كه به هر شكلی روح جنايت در آنها هست [دست به جنايت می‏زنند.] ما امروز به بهانه اينكه جانی را بايد اصلاح كرد، به اين معنا كه بگذار جانی جنايت كند و بعد كه جنايت كرد برويم او را اصلاح كنيم، داريم به همه جانيهای بالقوّه چراغ سبز می‏دهيم و بلكه اين كار ما تشويق جانی به جنايت است. جانی پيش خود می‏گويد : جامعه تا به حال به فكر اصلاح من نبود و من بچه كه بودم پدرم مرا تربيت و اصلاح نكرد، بعد هم كه بزرگ شدم كسی مرا اصلاح نكرد؛ برويم جنايت كنيم تا ما را زندان ببرند، بلكه در زندان ما را تربيت و اصلاح كنند و در آنجا آدم بشويم؛ پس يك جنايتی بكنيم تا مقدمه اصلاح كردنمان باشد!.

ديگری می‏گويد : يعنی چه كه دست دزد را بايد بريد؟! اين عمل، غيرانسانی است و دل انسان به رحم می‏آيد. آدمهايی كه شعاع ديدشان كوتاه است، اين حرف را می‏زنند. شما به صفحات حوادث روزنامه‏ها نگاه كنيد و اين صفحات را بخوانيد و ببينيد در اثر دزدی نه فقط اموال زيادی ربوده می‏شود بلكه چقدر جنايتها و آدم كشی‏ها واقع می‏شود. اگر مجازات دزد در جای خودش صورت گيرد و دزد مطمئن باشد و يقين داشته باشد كه اگر دزدی كند و به چنگال پليس و قانون بيفتد، اين چهار انگشتش را قطع می‏كنند و تا آخر عمر داغ اين جنايت روی بدنش هست [هرگز دزدی نمی‏كند.] به خدا اگر چند دزد و بلكه يك دزد اين گونه مجازات شود، اصلًا درِ دزدی بسته می‏شود.

حاجيهايی كه در پنجاه شصت سال پيش مكه رفته‏اند می‏دانند و كسانی كه خودشان در آن موقع نرفته‏اند شايد شنيده باشند كه در عربستان وضع دزدی به چه صورت بوده است. در آن زمان كه اتومبيل و هواپيما نبود، قافله‏های حجاج با شتر و امثال آن حركت می‏كردند و با اينكه مسلّح می‏شدند و افراد نظامی همراه خود می‏بردند، از دو هزار نفر كمتر جرأت نمی‏كردند كه اين راهها را طی كنند. با همه اين احوال سالی نبود كه شنيده نشود كه حراميها به قافله‏های حجاج شبيخون زدند و چقدر آدم كشتند و چقدر اموال مردم را بردند و چقدر از خود آنها كشته شدند، ولی اين‏جور كشته شدن‏ها چون روی حساب احتمالات است جلو دزدی كسی را نمی‏گيرد. شايد سالی صدها دزد و صدها حاجی كشته می‏شدند ولی اثری نداشت.

دولت سعودی لااقل همين يك كارش در دنيا خوب بود- حال به اينكه هزار كار بد دارد، من كاری ندارم- و يكی دو سال اين كار را كرد، يعنی انگشت دزد را بريد.

دزدی را به عرفات يا منی‏ و يا جای ديگری كه همه حجاج بودند( وَلْيَشْهَدْ عَذابَهُما طائِفَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنينَ ) آوردند و دست او را بريدند و بار ديگر اين كار را تكرار كردند.

يكدفعه ديدند آن حراميان و عده ديگری كه به علت گرسنگی زياد دست به دزدی می‏زدند، اين عمل را ترك كردند و اساساً دزدی از بين رفت. مردم ديدند كه در همان سرزمين، بار و چمدان حاجی می‏افتد و چندين روز می‏گذرد و احدی جرأت نمی‏كند به آن دست بزند يا با پايش آن را تكان دهد و در آخر كار، صاحبش پيدا می‏شود. اين برای آن است كه مجازاتی در جای خودش صورت می‏گيرد. قرآن می‏گويد :( وَ لا تَأْخُذْكُمْ بِهِما رَأْفَةٌ فی دينِ اللَّهِ.. )

پس اين نوع رأفتها، دل سوختن‏ها و ترحمها، ترحمهايی غيرمنطقی است؛ يعنی قساوتهايی است به صورت ترحم و به عبارت ديگر اين نوع ترحم، ترحم در يك مورد و قساوت در موارد ديگر است. اين نوع ترحمها را نبايد [مانند ايستادگی در برابر شهوات و اميال نفسانی، نوعی قدرت] به حساب آورد.

بنابراين، مكتب قدرت- كه دائماً دم از قدرت می‏زند و می‏گويد مرد برتر و انسان كامل بايد از قدرت كامل بهره‏مند باشد و نقاط ضعف وجود خود را مسدود كرده باشد- گذشته از اينكه ساير ارزشهای انسان را نشناخته است، خود قدرت را هم نشناخته و معنی قدرت را نفهميده و حقيقت قدرت را ندانسته است‏

قدرت واقعی در احاديث‏

قدرت آن است كه انسان به كمك ديگران بشتابد. يك روح مقتدر آن است كه به فرزندان خود می‏گويد : كونا لِلظّالِمِ خَصْماً وَ لِلْمَظْلومِ عَوْناً علیعليه‌السلام خطاب به دو فرزند عزيزش امام حسن و امام حسينعليهما‌السلام می‏فرمايد : فرزندان من! هميشه قدرت و نيروی شما به كمك مظلوم و به ستيزه با ظالم بشتابد. اين كار [ناشی از] قدرت است. اتفاقاً كينه توزی‏ها، حسادتها، بدخواهی‏ها و همين چيزهايی كه آقای نيچه پيشنهاد می‏كند، همگی ناشی از ضعف است. آدمی كه دلش می‏خواهد دائماً از همه مردم انتقام بگيرد و بدِ همه مردم را می‏خواهد و آن كسی كه ساديسم دارد و هميشه می‏خواهد آزارش به ديگران برسد، كارهايش از قدرت نيست- آن‏طور كه آقای نيچه گفته- بلكه ناشی از ضعف است. انسان هرچه مقتدرتر باشد، حسد و كينه‏اش كمتر است.

جمله‏ای از امام حسينعليه‌السلام برای شما نقل می‏كنم : الْقُدْرَةُ تُذْهِبُ الْحَفيظَةَ

جمله خيلی عجيبی است و بر ملاحظات روانی بسيار دقيقی بنا شده است.

می‏فرمايد : قدرت كينه را از بين می‏برد؛ يعنی وقتی انسان در خودش احساس قدرت كند، نسبت به ديگران كينه ندارد. در نقطه مقابل، آدمِ ضعيف است كه هميشه كينه ديگران را در دل دارد؛ آدم ضعيف است كه هميشه نسبت به ديگران حسادت می‏ورزد.

جمله ديگری از اميرالمؤمنينعليه‌السلام در باب غيبت نقل می‏كنم. از علیعليه‌السلام می‏پرسند : چه كسانی غيبت می‏كنند و هميشه دلشان می‏خواهد پشت سر مردم حرف بزنند و بدگويی كنند و از بدگويی ديگران لذت می‏برند؟ علیعليه‌السلام می‏فرمايد :

ضعيفها، عاجزها، ناتوانها : الْغيبَةُ جُهْدُ الْعاجِزِ

غيبت منتهای كوشش يك آدم ناتوان است. يك انسان قوی و مقتدر و آن كسی كه در روح خود احساس قدرت می‏كند، عار و ننگش می‏آيد كه غيبت كند و غيبت را كار دنی‏ها و ضعفا و كاری پست می‏داند. يك انسان قوی حاضر نيست پشت سر مردم غيبت كند و يا غيبت ديگران را بشنود. علیعليه‌السلام غيبت را مستند به ضعف می‏كند و می‏گويد : انسان قوی و مقتدر و يك روح مقتدر هرگز غيبت نمی‏كند.

حتی علیعليه‌السلام زنا را هم به ضعف تعليل می‏كند، می‏فرمايد : ما زَنی‏ غَيورٌ قَطُّ

در همه دنيا يك آدمی كه يك جو غيرت داشته باشد، با زنی زنا نكرده و به ناموس مردم خيانت نكرده است؛ فقط آدمهای بی‏غيرت زنا می‏كنند. آدم بی‏غيرت آدمی است كه در خودش هم احساس ضعف می‏كند، يعنی آدمی كه واقعاً اگر ديگران هم نسبت به ناموس او كاری كنند آنقدرها ككش نمی‏گزد. فقط بی‏غيرتها هستند كه زنا می‏كنند، غيورها هرگز زنا نمی‏كنند : ما زَنی‏ غَيورٌ قَطُّ..

ولی آقای نيچه اين قدرتها را ديگر نمی‏شناسد. از نظر او قدرت يعنی فقط زور بازو، يعنی اسلحه، يعنی آهن داشتن و با آهن به سر ديگری زدن و كوبيدن. مرد برتر از نظر او يعنی يك حيوان گنده، يك مردی كه زور بازويش خيلی زياد است ولی اين آدم از قوّت و قدرت روحی اساساً خبر ندارد و چيزی نمی‏داند.

پس در مكتب اسلام بدون شك، قدرت يك ارزش و يك كمال انسانی و يكی از خطوط چهره انسان كامل است. اسلام، انسان ضعيف را نمی‏پسندد : انَّ اللَّهَ يُبْغِضُ الْمُؤْمِنَ الضَّعيفَ

خدا از آدمهای سست و ناتوان بدش می‏آيد.

پس اسلام اولًا تنها ارزش انسان را قدرت نمی‏داند و در كنار آن به ارزشهای ديگری هم قائل است، و ثانياً تعبير قدرت در اسلام با تعبيری كه آقای نيچه و سوفسطائيان و ماكياول و امثال اينها از قدرت می‏كنند متفاوت است. اسلام قدرتهايی را در انسان سراغ دارد و آن قدرتها را تقويت و تحريك می‏كند كه نتيجه‏اش غير از چيزی است كه نيچه گفته است، بلكه خير جامعه در آن است.

نيچه می‏گويد : اصلًا اينكه انسان دلش می‏سوزد، از ضعف است. بايد به او گفت :

صحبتِ اين نيست، صحبت فيّاضيّت است، صحبت جود و كرم است، صحبت خير رساندن است. چرا مطلب را از اين طرف نمی‏بينی؟ آقای نيچه! اين حرف را به اين شكل مطرح كن : آيا يك آدم قدرتمند فيضش به ديگران می‏رسد يا يك آدم ضعيف؟ فيض رساندن از قدرت است يا ضعف؟ فيض رساندن از قدرت است نه از ضعف.

مكتب محبت‏

مكتب ديگر- كه بيشتر در هند و تا اندازه‏ای در بين مسيحيان تبليغ شده است- مكتب محبت است. البته مسيحيان مكتب خود را مكتب محبت می‏نامند ولی- چنانكه عرض كرديم- در مكتب محبت به جايی رفته‏اند كه مكتب آنها را بايد مكتب ضعف ناميد؛ يعنی مكتب ضعف ستايی است، نه مكتب محبت. ولی مكتب هنديها را می‏شود مكتب محبت ناميد. مكتب محبت چيست؟.

مكتب محبت كمال انسان را مساوی با خدمت به خلق و محبت كردن به مردم می‏داند، يعنی درست نقطه مقابل مكتب نيچه. هرچه را كه نيچه نفی می‏كرد، اينها [اثبات و توصيه می‏كنند.] می‏گويند : اساساً انسان كامل يعنی انسانی كه خيرش به خلق خدا برسد؛ انسانيت يعنی خير رساندن به خلق. الآن هم در مكتبهای فرنگی- گو اينكه چنانكه عرض كردم خود فرنگيها عملًا به اين حرف پايبند نيستند- وقتی می‏گويند انسانيت و انسان گرايی، مقصودشان همين خدمت به مردم و محبت به مردم است. مجلات و جرايد ما هم وقتی می‏گويند فلان چيز انسانی است يا انسانی نيست، جز اين قصد نمی‏كنند وقتی می‏گويند فلان چيز انسانی است، يعنی از نظر خلق خدا خيرخواهانه است، و انسانی نيست يعنی به نفع مردم نيست.

بنابراين از نظر اينها انسانيت جز خدمت به مردم و خلق خدا چيز ديگری نيست. گاهی در بين شعرای ما هم تعبيرات مبالغه آميزی شده است. مثلًا سعدی می‏گويد :

عبادت به جز خدمت خلق نيست

به تسبيح و سجاده و دلق نيست

البته سعدی در اينجا منظور ديگری دارد و منظور او آن عده از متصوّفه است كه كارشان فقط تسبيح و سجاده پهن كردن و دلق درويشی پوشيدن است و اساساً از كارهای خيرخواهانه چيزی سرشان نمی‏شود. سعدی با اينكه خودش يك درويش است، خطابش به آن درويشهايی است كه از خدمت به خلق چيزی نمی‏فهمند. منتها اول با يك لسان مبالغه آميزی می‏گويد : عبادت به جز خدمت خلق نيست.

گاهی همين مطلب را با تعبيرات ديگری می‏گويند كه تعبيرات نادرستی است :

می‏بخور منبر بسوزان، مردم آزاری نكن.

از نظر اينها فقط در دنيا يك بدی وجود دارد و آن مردم آزاری است، و يك خوبی وجود دارد و آن احسان به مردم است. مكتب محبت حرفش اين است كه فقط يك كمال و يك ارزش و يك نيكی وجود دارد و آن خير رساندن به مردم است، و فقط يك نقص و يك بدی وجود دارد و آن آزار رساندن به مردم است‏

دعوت قرآن به احسان و ايثار

اين مكتب را هم بايد بسنجيم. در اينكه از نظر اسلام خدمت كردن به خلق و احسان به مردم، خودش يك ارزشی از ارزشهای انسانی و الهی است هيچ شكی نيست.

محبت و خدمت به مردم و درد مردم را داشتن، از نظر اسلام خود يك كمال و يك ارزش و يك نيكی است و مقامش هم بسيار عالی است، ولی اسلام با انحصارش مخالف است.

آيه‏ای را در ابتدای سخن تلاوت كردم :

( انَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْاحْسانِ وَ ايتائِ ذِی الْقُرْبی‏ وَ يَنْهی‏ عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ وَ الْبَغیِ .) خدا شما مسلمانها را يكی به عدل امر می‏كند و فرمان می‏دهد و ديگری به احسان، كه از نظر اخلاقی- نه اجتماعی- بالاتر از عدل است. خدا فرمان می‏دهد كه نه تنها پا روی حقوق مردم نگذاريد و تجاوز به حقوق مردم نكنيد بلكه از حقوق مشروع خود، به مردم نيكی كنيد.

ايثار يك اصل قرآنی است. ايثار يعنی گذشت؛ يعنی مقدم داشتن ديگران بر خود در آنچه مال خود انسان است و به آن كمال احتياج را دارد و در عين كمال احتياج، ديگری را بر خود مقدم می‏دارد. ايثار يكی از باشكوهترين مظاهر انسانيت است و قرآن، عجيب ايثار را ستوده است. درباره اصحاب پيغمبر يعنی انصار كه مهاجرين را بر خودشان مقدم می‏داشتند، می‏فرمايد :( وَ يُؤْثِرونَ عَلی‏ انْفُسِهِمْ وَ لَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ ) .يا در آياتی كه در سوره هل اتی‏ در شأن علیعليه‌السلام و زهرای مرضيهعليها‌السلام و حسنينعليهما‌السلام و اهل بيتعليهم‌السلام نازل شده است، می‏فرمايد :( وَ يُطْعِمونَ الطَّعامَ عَلی‏ حُبِّهِ مِسْكيناً وَ يَتيماً وَ اسيراً. انَّما نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لانُريدُ مِنْكُمْ جَزاءً وَ لا شُكوراً )

، كه داستانش را همه شنيده‏ايم. بعد از يك بيماری كه حسنين داشتند، علیعليه‌السلام و زهراعليها‌السلام نذر می‏كنند و روزه می‏گيرند، و اوقاتی است كه علیعليه‌السلام در بيرون كارمی كند و مثلًا جوی تهيه می‏كند و زهرا از آن نانی می‏پزد و آماده می‏كند.

وقت افطار مسكينی می‏رسد و اينها آنچه خود داشتند به اين محتاج می‏دهند و در دو شب بعد دوباره اين ايثار را می‏كنند كه اين آيه نازل شد.

به هرحال مسئله ايثار مطرح است، و ايثار مقام انسانیِ فوق العاده باشكوهی است و اسلام آن را ستوده و ستايش كرده است كه داستانهای زيادی در تاريخ اسلام درباره ايثار آمده است‏

نمونه‏ای از مهربانی

به‏طور كلی رحم، مهربانی و ترحم امری است كه هميشه در اسلام مطرح است. اين داستان را شنيده‏ايد كه مردی از اشراف جاهليت خدمت رسول اكرمصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمد و ديد كه ايشان يكی از فرزندانشان را روی زانوی خودشان نشانده‏اند و او را می‏بوسند و می‏بويند و به او محبت می‏كنند. رو كرد به پيغمبرصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و گفت : من ده تا بچه دارم و هنوز در عمرم هيچ كدامشان را يك بار هم نبوسيده‏ام در يكی از رواياتی كه در اين زمينه آمده، نوشته‏اند : فَالْتَمَعَ وَجْهُ رَسولِ اللَّهِ پيغمبر اكرم از اين حرف چنان ناراحت و عصبانی شد كه صورت مباركش قرمز شد و لمَعان پيدا كرد و فرمود :

مَنْ لايَرْحَمْ لايُرْحَمْ

آن كه نسبت به ديگری رحم نداشته باشد، خدا هم به او رحم نخواهد كرد. بنا به نقل ديگری فرمود : اگر خدا رحم را از دل تو كنده است، من چه كنم؟!.

در اين زمينه اخبار و روايات و احاديث زيادی داريم. زندگی اميرالمؤمنينعليه‌السلام خود بهترين نمونه است و علیعليه‌السلام اساساً مجسمه رحمت و مهربانی است؛ در مقابل ضعيف كه قرار می‏گيرد، دريای رحمت و محبت علیعليه‌السلام به جوش می‏آيد

عواطف انسانی در غرب‏

من در جلسه گذشته راجع به روحيه شرقی و غربی بحث كردم و گفتم كه اساساً عمق روحيه غربيها قساوت است و مردمان قسیّ القلبی هستند. البته خود غربيها هم اين مطلب را قبول دارند و اين نوع عواطف، محبتها، احسانها و گذشتها را خصلتهای شرقی می‏نامند. حتی محبت پدر نسبت به فرزندان خود و فرزندان نسبت به پدر يا مادر و همچنين برادر نسبت به برادر يا خواهر، و خواهر نسبت به خواهر در بين آنها خيلی كم وجود دارد. شرقيها اين امر را احساس كرده، می‏گويند عواطف انسانی فقط در مشرق زمين وجود دارد و زندگی در مغرب زمين بسيار خشك است و در آنجا عدالت- البته در ميان خودشان، نه نسبت به ديگران- و عدل اجتماعی وجود دارد ولی احسان و عاطفه و امثال آن وجود ندارد.

يكی از دوستان ما نقل می‏كرد كه به اتريش رفته بود برای اينكه معده‏اش را عمل كند و پسرش هم آنجا تحصيل می‏كرد. می‏گفت : من بعد از اينكه عمل كرده بودم و دوره نقاهت را بسر می‏بردم، روزی در رستورانی نشسته بودم و در آنجا پسرم به من خدمت می‏كرد و سفارش چای و قهوه و غذا می‏داد و دور من می‏چرخيد. در طرف ديگر رستوران، زن و مردی كه نشان می‏داد زن و شوهر هستند پهلوی يكديگر نشسته بودند و دائماً ما را می‏پاييدند. يك دفعه كه پسرم از جا بلند شد و می‏خواست از كنار آنها رد شود، ديدم كه از پسرم چيزهايی می‏پرسند و او هم دارد به آنها جواب می‏دهد. بعد كه آمد به او گفتم : آنها به تو چه می‏گفتند؟ گفت : به من گفتند اين كيست كه تو داری اينقدر به او خدمت می‏كنی؟ گفتم : او پدرم است.

گفتند : خوب پدرت باشد! مگر بايد اين همه به او خدمت كنی؟! پسرم گفت : من با منطق خودشان با آنها حرف زدم، گفتم : آخر او برای من پول می‏فرستد و من در اينجا درس می‏خوانم. اگر او اين پول را نفرستد، من نمی‏توانم درس بخوانم. با تعجب گفتند : از پولهايی كه خودش درمی‏آورد به تو می‏دهد تا خرج كنی؟! گفتم :

آری، از پولهايی كه خودش در می‏آورد. آنها خيلی تعجب كردند و آنوقت ما را مثل يك غولهای شاخداری كه اساساً موجودات عجيبی هستيم نگاه می‏كردند. بعد هر دو آمدند و شروع به صحبت كرده، گفتند : بله، ما هم يك پسری داريم كه سالهاست در خارج است و چنين و چنان است. بعد پسرم به‏طور خصوصی درباره آنها تحقيق كرد و معلوم شد كه دروغ می‏گويند و اصلًا پسری ندارند. بعداً گفتند : ما سی سال پيش با هم نامزد شديم و گفتيم مدتی با هم باشيم تا با اخلاق يكديگر آشنا شويم؛ اگر اخلاق يكديگر را پسنديديم، می‏رويم رسماً ازدواج می‏كنيم ولی هنوز فرصت ازدواج كردن پيدا نكرده‏ايم!.

آقای محققی- خدا او را بيامرزد- كه مرحوم آيت اللَّه بروجردی ايشان را به آلمان فرستاده بودند، داستانی نقل كرده بود كه واقعاً داستان عجيبی است. ايشان گفته بود : جزو اشخاصی كه در زمان ما مسلمان شدند، پروفسوری بود كه مرد عالم و دانشمندی بود و اين پروفسور پيش ما زياد می‏آمد و ما هم پيش او می‏رفتيم. اين پروفسور كه در اواخر عمر پيرمردی شده بود، سرطان پيدا كرد و در بيمارستان بستری شد. ايشان می‏گفت : ما و مسلمانهای آنجا به بيمارستان می‏رفتيم و از او عيادت می‏كرديم. روزی اين پيرمرد زبان به شكايت گشود و گفت : اولين باری كه من مريض شدم، آزمايش كردند و اطباء گفتند سرطان است. هم پسرم و هم زنم آمدند و گفتند : حال كه تو سرطان داری معلوم است كه می‏ميری، بنابراين خداحافظ! ما ديگر رفتيم. هردو همان جا خداحافظی كردند و فكر نكردند كه اين بدبخت در اين شرايط احتياج به محبت و مهربانی دارد. آقای محققی می‏گفت : ما چون ديديم كسی را ندارد، مكرر به عيادتش می‏رفتيم. روزی از بيمارستان خبر دادند كه او مرده است. برای تكفين و تجهيزش و جمع كردن جنازه‏اش رفتيم. ديديم در آن روز پسرش آمد. پيش خود گفتيم خوب است كه لااقل برای تشييع جنازه‏اش آمده است. ولی وقتی تحقيق كرديم متوجه شديم او از پيش، جنازه را به بيمارستان فروخته و حال آمده جنازه را تحويل دهد و پولش را بگيرد و برود!

تقدم عدالت بر ايثار

مقصود اصلی من اين نبود. در اينكه آنها مردم بی‏عاطفه‏ای هستند، شكی نيست ولی من اين مطلب را می‏خواهم بگويم كه بسياری از كارهای ما هم كه اسمش را عاطفه می‏گذاريم عاطفه نيست، نوعی خودخواهی است كه اسم عاطفه و انسانيت روی آن می‏گذاريم.

معنای عاطفه چيست؟ معنای عاطفه اين است كه انسان از حق مشروع خود به نفع ديگری استفاده كند. چنين آدمی بايد كلاس قبل از اين را طی كرده باشد. كلاس قبل از اين كدام است؟ اين است كه به حقوق مردم تجاوز نكند و حقوق آنها را محترم شمارد و حق خود را استيفا كند و بعد، از حق مشروع خود به نفع مردم استفاده كند. هركسی اين كار را كرد، به اين [خصلت او] عاطفه اجتماعی می‏گويند.

اما شما افرادی را می‏بينيد كه به حق خود قانع نيستند و دائماً در زندگی از هر راهی كه شده می‏خواهند پولی به دست آورند، نه حلال می‏فهمند نه حرام و حقوق مردم را محترم نمی‏شمارند و به حقوق ديگران تجاوز می‏كنند. همين آدم يك روزی هم به خاطر فلان دوستش چندين هزار تومان خرج می‏كند و بعد ما می‏خواهيم اين را به حساب سخاوت و انسان دوستی و عاطفه اجتماعی بگذاريم. نه، اين عاطفه اجتماعی نيست؛ خودخواهی است، نامجويی است. اينكه انسان برای اينكه می‏خواهد خودپرستی كرده و نام خود را بلند كرده باشد چنين كاری می‏كند، انسان دوستی نيست. كسی كه حقوق چندين انسان را پايمال كرده و بعد برای يك انسان ديگر خرج می‏كند، انسان دوست نيست. اكثر كارهايی كه ما می‏كنيم انسان دوستی نيست.

حال مثال ديگری ذكر كنم. بعضی از ما خصلتی داريم و يا به خودمان می‏بنديم و اسمش را مهمان نوازی می‏گذاريم و می‏گوييم : ما مرد هستيم و درِ خانه مرد باز است! هميشه يك مهمان می‏آيد و ديگری می‏رود. برای ناهار و شام، مهمان دارد و مهمان شبْ خواب هم به خانه‏اش دعوت می‏كند. اين فی حدذاته خوب است، ولی از طرف ديگر يك ملاحظه‏ای را نمی‏كنيم. بسا هست كه به آن زنی كه در خانه ما هست- كه ما شرعاً حق نداريم به او فرمان بدهيم و او آزاد و مختار است كه اگر ميلش باشد، در خانه ما كار كند- فشارها و زحمتهايی را تحميل می‏كنيم و اسمش را مهمان نوازی می‏گذاريم و می‏گوييم : درِ خانه ما باز است و ما مهمان نواز هستيم! مهمان نوازی‏ای كه مستلزم ظلم به يك انسان باشد، مهمان نوازی نيست.

علی بن ابيطالبعليه‌السلام در خانه با همسرش زهراعليها‌السلام همكاری می‏كند. كار خانه را زهرا به اختيار خودش انتخاب كرده و علی به او تحميل نمی‏كند. در عين حال علیعليه‌السلام می‏خواهد فشاری بر همسر عزيزش وارد نيايد.

حال آيا اين مهمان نوازی و انسان دوستی است كه آدم دائماً مهمان بياورد و آن زن بدبخت اگر يك روز احساس خستگی كند، انسان پدرش را درآورد و بگويد اگر نمی‏خواهی از خانه من بيرون برو؟.

پس اينها هم عاطفه اجتماعی نيست. بله، اگر واقعاً كاری به مرحله ايثار برسد، آن چيز ديگری است. انسانی كه می‏خواهد عملش بر اساس عاطفه اجتماعی باشد، اول بايد از مرحله عدالت بالاتر بيايد، يعنی عادل باشد و به حقوق مردم تجاوز نكند، آنگاه اگر می‏خواهد از حقوق مشروع خود ايثار كند مانعی ندارد و لهذا بزرگانی از علما را سراغ داريم كه مقيد بودند هيچ وقت كوچكترين تجاوزی به حق كسی نكنند. اينها در داخل خانه حاضر نبودند حتی يك بار به صورت يك امر، از همسر يا فرزندشان چيزی بخواهند درباره مرحوم ميرزا محمّد تقی شيرازیرضي‌الله‌عنه كه از مراجع تقليد بسيار بسيار بزرگ و استاد مرحوم آيت اللَّه حاج شيخ عبدالكريم حائری بودند، نقل كرده‏اند كه هيچ وقت به اهل خانه فرمان نمی‏داد. حتی يك وقت كه ايشان مريض بودند و خانواده ايشان برايشان شوربا (آش برنج) تهيه كرده بودند، بچه‏ها آمده بودند و غذا را دم در گذاشته و رفته بودند. ايشان هم مريض و در گوشه اتاق بستری بود و نمی‏توانست از جا بلند شود. چند ساعت گذشت. وقتی آمدند ديدند غذا را نخورده است، چرا؟ برای اينكه مستلزم اين بود كه يكی از بچه‏ها را صدا كند و بگويد اين كار را برای ايشان انجام بدهد. شبهه می‏كرد كه آيا شرعاً برای من جايز است زنم را از آشپزخانه صدا كنم و بگويم اين كار را انجام دهد؟ حال در آشپزخانه كاری به ميل و رضای خودش می‏كند و من هم به او دستور نداده‏ام و خودش می‏گويد كه مايلم كار كنم، اما كاری كه مستلزم اين باشد كه من به او فرمان دهم، نمی‏كنم.

پس عاطفه آن وقت عاطفه است و ايثار آن وقت ايثار است كه برای خودنمايی و از روی خودخواهی نباشد

نمونه‏ای از ايثار واقعی

داستانی از اصحاب حضرت رسول اكرمصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نقل كرده‏اند كه مربوط به جنگ موته است و واقعاً حيرت افزاست. اين را نمونه‏ای از ايثار می‏گويند. در جنگ موته عده‏ای مجروح افتاده بودند. وقتی خون از بدن مجروح می‏رود و بدن احتياج به خون جديد پيدا می‏كند، طبيعتْ تشنگی را غالب می‏كند، چون بدن برای اينكه خون جديد بسازد احتياج به آب دارد و لهذا خود مجروح بودن و رفتن خون زياد از بدن تشنگی‏آور است. مردی ظرف آبی را برداشت و در ميان مجروحين مسلمان حركت كرد تا اگر مجروحی راپيدا كند كه احتياج به آب دارد، به او آب بدهد. به يكی از مجروحين رسيد و ديد تشنه است. آمد به او آب بدهد اما او به يك نفر ديگر اشاره كرد، يعنی آب را به او بده كه او از من مستحق‏تر است. سراغ نفر دوم رفت ولی او هم يك نفر ديگر را سراغ داد و گفت : سراغ او برو كه از من مستحق‏تر است. رفت سراغ او، ديد كه مرده است. برگشت سراغ دومی، ديد او هم مرده است. رفت سراغ اولی، ديد او هم مرده است. اين را ايثار و از خودگذشتگی می‏گويند؛ يعنی در نهايت احتياج خود، ديگران را بر خود مقدم داشتن.

اشكالات مكتب محبت‏

مكتب محبت و مكتب خدمت- كه البته خدمت ناشی از محبت مورد نظر ماست- دو ايراد دارد. بدون شك خدمت و محبت ارزشی انسانی است ولی يكی از ارزشهای انسانی است. عين دو ايرادی كه بر مكتب قدرت وارد بود، بر اين مكتب هم وارد است.

يك ايراد اين است كه اين مكتب هم تك ارزشی است؛ يعنی ارزشهای ديگر را فراموش كرده و فقط به يك ارزش چسبيده، كه عبارت از خدمت و محبت است.

محبت برای انسان كمال است، فيّاضيت برای انسان كمال است و همان‏طور كه فلاسفه ثابت كرده‏اند فيّاضيت، جود و بخشش يكی از صفات كماليه است كه حتی صفت ذات واجب تعالی هم هست و لهذا ذات واجب تعالی خودش فيّاض علی الاطلاق است. بنابراين در اين جهت شكی نيست. اشتباه اينها در اين است كه ارزشهای ديگر را فراموش كرده و گفته‏اند غير از خدمت به خلق چيز ديگری وجود ندارد و انسانيت منحصر به اين ارزش است.

همان‏طور كه مكتب قدرت اشتباه مهمترش اين بود كه قدرت را درست تشخيص نداده بود و خيال می‏كرد كه قدرت يعنی فقط زور، و قدرتهای روانی و روحی را فراموش كرده بود، در مكتب خدمت به خلق هم يك اشتباه بسيار بزرگ وجود دارد كه من در اينجا توضيح می‏دهم.

خدمت به خلق يعنی چه؟ خدمت به چه چيز خلق؟ يك كسی سؤال می‏كند :

شما می‏گوييد انسانيت به اين است كه انسان به خلق خدا خدمت كند. بسيار خوب، ولی يك توضيحی به من بدهيد؛ به چه چيز خلق خدا خدمت كنيم؟ ممكن است بگوييد : به شكم خلق خدا، يعنی خلق خدا گرسنه هستند و به شكمهای آنان بايد خدمت كرد. بله، شك ندارد كه انسانهای گرسنه بايد سير شوند. به تن خلق خدا هم بايد خدمت كرد؛ اگر عريانند بايد پوشانده شوند و از سرما و گرما محفوظ بمانند و مسكن داشته باشند. اگر آزادی ندارند، آزادی داشته باشند. همه اينها درست است و خدمت به خلق خداست. ولی يك سؤال در اينجا مطرح است : نتيجه نهايی چيست؟

آيا همين قدر كه ما احتياجی از احتياجات خلق خدا را برآورديم، اين عمل ما احسان و خير است؟ اگر خود خلق خدا در شرايطی قرار دارند كه خودشان به خودشان خدمت نمی‏كنند و خودشان دشمن خودشان هستند، يعنی از روی نادانی و جهالت به گونه‏ای عمل می‏كنند كه خودشان دشمن درجه اول خودشان هستند و در مسيری قرار گرفته‏اند كه نه تنها مسير سعادتشان نيست بلكه مسير شقاوت آنها و شقاوت بشريت است، در اينجا باز همين‏طور چشمهايمان را ببنديم و بگوييم : به خلق خدا بايد خدمت كرد، ما چه كار داريم، ما بايد شكمها را سير كنيم؟ آيا صحيح است كه بگوييم حال چه كار داريم آن كه شكمش سير می‏شود در چه مسير و هدفی قرار می‏گيرد و يا الآن در چه مسيری قرار دارد؟ من به مسير و هدفش چه كار دارم؟ شكم بايد سير باشد و تن بايد پوشيده باشد؟ يا نه، خدمت به انسانها به شرط اينكه خدمت به انسانيت باشد، يعنی خدمت به ارزشهای انسانی باشد؟ مطلب اين است : خدمت به خلق خدا آنجا ارزش انسانی دارد كه در مسير ارزشهای ديگر انسانی قرار گيرد. اگر خدمت به خلق در مسير ساير ارزشهای انسانی قرار نگيرد، به اندازه يك پول هم ارزش ندارد