انسان کامل

انسان کامل0%

انسان کامل نویسنده:
گروه: کتابها

انسان کامل

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: شهيد مطهری (ره)
گروه: مشاهدات: 13432
دانلود: 2576

توضیحات:

انسان کامل
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 110 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 13432 / دانلود: 2576
اندازه اندازه اندازه
انسان کامل

انسان کامل

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

علت تفاوت كمال در انسان با ساير موجودات

همان كسانی كه ما را از وجود فرشتگان آگاه كرده‏اند گفته‏اند كه فرشتگان موجوداتی هستند كه از عقل محض آفريده شده‏اند، از انديشه و فكر محض آفريده شده‏اند؛ يعنی در آنها هيچ جنبه خاكی، مادی، شهوانی، غضبی و مانند اينها وجود ندارد؛ همچنان كه حيوانات، صرفاً خاكی هستند و از آنچه قرآن آن را روح خدايی معرفی می‏كند بی‏بهره‏اند و اين انسان است كه موجودی است مركّب از آنچه در فرشتگان وجود دارد و آنچه در خاكيان موجود است؛ هم ملكوتی است و هم مُلكی، هم عِلْوی است و هم سِفْلی. اين تعبير در متن حديثی است كه در اصول كافی آمده است و اهل تسنن هم اين حديث را- ظاهراً با عبارت نزديك به آن- نقل كرده‏اند. مولوی در مثنوی اين حديث را به صورت شعر آورده است :

در حديث آمد كه خلّاق مجيد

خلق عالم را سه گونه آفريد

بعد می‏گويد يك گروه از نور مطلق آفريده شده‏اند و يك گروه ديگر- كه مقصود حيوانات است- از خشم و شهوت آفريده شده‏اند و خدا انسان را مركّب آفريد. پس انسان كامل همچنان كه با يك حيوان كامل- مثلًا با يك اسبِ در حد اعلی‏ و ايده آل و به حد كمال رسيده- متفاوت است، با يك فرشته كامل نيز متفاوت است.

تفاوت انسان به دليل همان تركيب ذاتش است كه در قرآن آمده است : نّا خَلَقْنَا الْانْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ امْشاجٍ نَبْتَليهِ ) ما انسان را از نطفه‏ای آفريديم كه در آن مخلوطهای زيادی وجود دارد. مقصود اين است كه استعدادهای زيادی به تعبير امروز در ژنهای او هست. [بعد می‏فرمايد : ] انسان به مرحله‏ای رسيده است كه ما او را مورد آزمايش قرار می‏دهيم (اين خيلی حرف است) يعنی به حدی از كمال رسيده كه او را آزاد و مختار آفريديم و لايق و شايسته تكليف و آزمايش و امتحان و نمره دادن قرار داديم.( انّا خَلَقْنَا الْانْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ امْشاجٍ ) انسان را از نطفه‏ای كه مجموعی از مشْجها يعنی استعدادهای گوناگون و تركيبات گوناگون است، خلق كرديم و به همين دليل او را در معرض امتحان و آزمايش و پاداش و كيفر و نمره دادن قرار داديم. ولی موجودهای ديگر چنين شايستگی را ندارند.( فَجَعَلْناهُ سَميعاً بَصيراً، انّا هَدَيْناهُ السَّبيلَ امّا شاكِراً وَ امّا كَفوراً ) . از اين بهتر و زيباتر، آزادی و اختيار انسان و ريشه و مبنای آن را نمی‏شود بيان كرد : او را مورد آزمايش قرار داديم، راه را به او نمايانديم، آنوقت اين خود اوست كه بايد راه خويشتن را انتخاب كند. بنابراين، از اين بيان قرآن معلوم می‏شود كه كامل انسان به دليل همين امشاج بودن، با كامل فرشته فرق می‏كند

لزوم هماهنگی در رشد ارزشها

كمال انسان در تعادل و توازن اوست؛ يعنی انسان با داشتن اين همه استعدادهای گوناگون آن وقت انسان كامل است كه فقط به سوی يك استعداد گرايش پيدا نكند و استعدادهای ديگرش را مهمل و معطل نگذارد و همه را در يك وضع متعادل و متوازن، همراه هم رشد دهد كه علما می‏گويند اساساً حقيقت عدل به توازن و هماهنگی برمی‏گردد.

مقصود از هماهنگی در اينجا اين است كه در عين اينكه همه استعدادهای انسان رشد می‏كند، رشدش رشد هماهنگ باشد. مثال ساده‏ای برايتان عرض می‏كنم : يك كودك كه رشد می‏كند، دست، پا، سر، گوش، بينی، زبان، دهان، دندان، احشاء و امعاء و ساير چيزها را داراست. كودك سالم كودكی است كه همه اعضايش به‏طور هماهنگ رشد می‏كنند. حال اگر فرض كنيم كه يك انسان فقط بينی‏اش رشد كند و ساير قسمتهای بدنش رشد نكند- مثل كاريكاتورهايی كه می‏كشند- يا فقط چشمهايش رشد كند يا فقط سرش رشد كند و تنش رشد نكند و برعكس، و يا دستش رشد كند و پايش رشد نكند و يا پايش رشد كند و دستش رشد نكند، چنين انسانی رشد كرده است ولی رشد ناهماهنگ.

انسان كامل آن انسانی است كه همه ارزشهای انسانی در او رشد كنند و هيچ كدام بی رشد نمانند و همه هماهنگ با يكديگر رشد كنند و رشد هركدام از اين ارزشها به حد اعلی‏ برسد. اين انسان می‏شود انسان كامل، انسانی كه قرآن از او تعبير به امام می‏كند :

( وَ اذِ ابْتَلی‏ ابْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَاتَمَّهُنَّ قالَ انّی جاعِلُكَ لِلنّاسِ اماماً ) .

ابراهيم بعد از آنكه از امتحانهای گوناگون و بزرگ الهی بيرون آمد و همه را به انتها رسانيد و در همه آن امتحانها نمره عالی و ٢٠ گرفت، [به مقام امامت رسيد.] يكی از امتحانهای بزرگ ابراهيمعليه‌السلام آماده شدن او برای بريدن سر فرزند خودش با دست خود در راه خدا بود. او تا اين حد تسليم بود كه وقتی فهميد خداست كه به او امر می‏كند، بدون چون و چرا حاضر شد.( فَلَمَّا اسْلَما وَ تَلَّهُ لِلْجَبينِ ) ابراهيم آماده كامل برای سربريدن و اسماعيل هم آماده كامل برای ذبح شدن بود،( وَ نادَيْناهُ انْ يا ابْراهيمُ. قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيا )

[به او ندا داديم كه] آنچه ما می‏خواستيم تا همين جا بود؛ ما واقعاً از تو نمی‏خواستيم سر فرزندت را ببُری، می‏خواستيم ببينيم كه مقام تسليم تو در مقابل امر ما و رضای ما تا چه حد ظهور و بروز می‏كند.

بعد از آنكه ابراهيم از عهده همه امتحانها، از به آتش افتادن تا فرزند را به قربانگاه بردن برمی‏آيد و به تنهايی با يك قوم و يك ملت مبارزه می‏كند، آنگاه به او [خطاب می‏شود : ]( انّی جاعِلُكَ لِلنّاسِ اماما ) تو اكنون به حدی رسيده‏ای كه می‏توانی الگو باشی، امام و پيشوا باشی، مدل ديگران باشی و به تعبير ديگر تو انسان كاملی؛ انسانهای ديگر برای كامل شدن بايد خود را با تو تطبيق دهند.

علیعليه‌السلام انسان كامل است، برای اينكه همه ارزشهای انسانی، در حد اعلی‏ و به‏طور هماهنگ در او رشد كرده است؛ يعنی هر سه شرط را داراست.

مسئله هماهنگی را بايد يك مقدار توضيح دهم. جزر و مد دريا را ديده‏ايد و يا حداقل شنيده‏ايد. دريا دائماً در حال جزر و مد است ، گاهی از اين طرف و گاهی از آن طرف كشيده می‏شود و دائماً خروشان است. روح انسان و به تبع آن، جامعه انسانی اين حالت جزر و مدی را كه در دريا هست داراست. روح انسان دائماً در حال جزر و مد است، از اين طرف و آن طرف كشيده می‏شود. جامعه‏ها نيز گاهی به اين طرف و آن طرف كشيده می‏شوند. البته منشأ كشيده شدن جامعه‏ها ممكن است افراد يا جريانهای ديگری باشند ولی اين قضيه هست.

حتی ارزشهای انسانی انسان هم همين‏طور است ؛ يعنی شما افرادی را می‏بينيد كه واقعاً گرايششان گرايش انسانی است، اما گاهی در جهت يك گرايش از گرايشهای انسانی مَد پيدا می‏كنند و كشيده می‏شوند به طوری كه همه ارزشهای ديگر فراموش می‏شود. اينها مثل همان آدمی می‏شوند كه فقط گوش يا بينی يا دستش رشد كرده است.

اين يك نكته‏ای است كه غالباً جامعه‏ها از راه گرايش صددرصد به باطل، به گمراهی كشيده نمی‏شوند، بلكه از افراط در يك حق به فساد كشيده می‏شوند.

بسياری از انسانها نيز از اين راه به فساد كشيده می‏شوند

نمونه‏های افراط در رشد يك ارزش خاص‏

١ - عبادت‏

يكی از ارزشهای انسانی كه اسلام آن را صدرصد تأييد می‏كند، عبادت است.

عبادت به همان معنی خاصش مورد نظر است ؛ يعنی همان خلوت با خدا، نماز، دعا، مناجات، تهجّد، نماز شب و مانند آن كه جزء متون اسلام است و از اسلام حذف شدنی نيست.

عبادت يك ارزش واقعی است ولی اگر مراقبت نشود، جامعه به حد افراط به سوی اين ارزش كشيده می‏شود؛ يعنی اساساً اسلام فقط می‏شود عبادت كردن، فقط می‏شود مسجد رفتن، نماز مستحب خواندن، دعا خواندن، تعقيب خواندن، غسلهای مستحب بجا آوردن، تلاوت قرآن. اگر جامعه در اين مسير به حد افراط برود، همه ارزشهای ديگر آن محو می‏شود، چنانكه می‏بينيم در تاريخ اسلام چنين مدّی در جامعه اسلامی پيدا شده و حتی در افراد چنين مدّی را می‏بينيم. افراد صددرصد بی‏غرض كه هيچ نمی‏شود آنها را متهم كرد، به اين وادی افتاده‏اند و وقتی به اين جاده كشيده شدند ديگر نمی‏توانند تعادل را حفظ كنند. چنين شخصی نمی‏تواند [بفهمد] كه خدا او را انسان آفريده و فرشته نيافريده است. اگر فرشته بود، بايد از اين راه می‏رفت. انسان بايد ارزشهای مختلف را به‏طور هماهنگ در خود رشد دهد.

به پيغمبر اكرمصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خبر دادند كه عده‏ای از اصحاب غرق در عبادت شده‏اند. ناراحت و عصبانی به مسجد تشريف آورد و فرياد كشيد : ما بالُ اقْوامٍ؟ چه می‏شود گروههايی را؟ چه‏شان است؟ (تعبير مؤدبانه‏ای است، كأنه می‏گوييم چه مرضی دارند؟) شنيده‏ام چنين افرادی در امت من پيدا شده‏اند. من كه پيغمبر شما هستم اين‏طور نيستم؛ هيچ وقت همه شب تا صبح را عبادت نمی‏كنم، قسمتی از آن را استراحت می‏كنم، می‏خوابم. من به خاندان و همسران خود رسيدگی می‏كنم، هر روز روزه نمی‏گيرم، بعضی روزها روزه می‏گيرم، روزهای ديگر را حتماً افطار می‏كنم. كسانی كه اين كارها را پيش گرفته‏اند، از سنت من خارج‏اند. پيغمبر وقتی احساس می‏كند يك ارزش از ارزشهای اسلامی ساير ارزشها را در خود محو می‏كند، يعنی جامعه اسلامی به يك طرف مد پيدا كرده است، شديداً با آن مبارزه می‏كند.

عمرو بن عاص دو پسر دارد : يكی به نام محمّد كه تيپ پدرش است، يعنی اهل دنيا و مادی و دنياپرست است، و ديگری به نام عبداللَّه كه نسبتاً پسر نجيب تری است. هميشه در مشورتهايی كه پدر با دو پسرش می‏كرد، عبداللَّه پدر را دعوت به جانب علیعليه‌السلام می‏كرد و آن پسر ديگر به پدر می‏گفت : خيری از علی نمی‏بينی، برو طرف معاويه. يك وقت پيغمبر به عبداللَّه رسيد و فرمود : چنين به من خبر داده‏اند كه شبها تا صبح عبادت می‏كنی و روزها روزه می‏گيری. گفت : بله يا رسول اللَّه. فرمود :

ولی من چنين نيستم و قبول هم ندارم و اين كار درست نيست؛ اين كار را ترك كن.

گاهی جامعه به سوی زهد كشيده می‏شود. زهد خودش حقيقتی است، قابل انكار نيست، يك ارزش است و دارای آثار و فوايد. محال و ممتنع است كه جامعه‏ای روی سعادت ببيند يا لااقل آن را بتوانيم جامعه اسلامی بشماريم در حالی كه در آن جامعه اين عنصر و اين ارزش وجود نداشته باشد. اما می‏بينيد گاهی همين ارزش، جامعه را به سوی خود می‏كشد؛ ديگر همه چيز می‏شود زهد، و غير از زهد چيز ديگری نيست.

٢ - خدمت به خلق‏

. يكی از ارزشهای قاطع و مسلّم انسان كه اسلام آن را صددرصد تأييد می‏كند و واقعاً ارزشی انسانی است، خدمتگزارِ خلق خدا بودن است. در اين زمينه پيغمبر اكرم زياد تأكيد فرموده است. قرآن كريم در زمينه تعاون و كمك دادن و خدمت كردن به يكديگر می‏فرمايد :

( لَيْسَ الْبِرَّ انْ تُوَلّوا وُجوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنْ امَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْاخِرِ وَ الْمَلائِكَةِ وَ الْكِتابِ وَ النَّبِيِّينَ و اتَی الْمالَ عَلی‏ حُبِّهِ ذَوِی الْقُرْبی‏ وَ الْيَتامی‏ وَ الْمَساكينَ وَ ابْنَ السَّبيلِ وَ السّائِلينَ وَ فِی الرِّقابِ ) .

اما انسانی مثل سعدی می‏گويد : (عبادت به جز خدمت خلق نيست ؛ همين يكی است و بس. [عده‏ای با گفتن اين سخن] می‏خواهند ارزش عبادت را نفی كنند، ارزش زهد را نفی كنند، ارزش علم را نفی كنند، ارزش جهاد را نفی كنند، اين همه ارزشهای عالی و بزرگی را كه در اسلام برای انسان وجود دارد يكدفعه نفی كنند. می‏گويند : می‏دانيد انسانيت يعنی چه؟ يعنی خدمت به خلق خدا. مخصوصاً بعضی از اين روشنفكرهای امروز خيال می‏كنند به يك منطق خيلی عالی دست يافته‏اند و اسم آن منطق خيلی عالی را انسانيت و انسان گرايی می‏گذارند.

انسان گرايی يعنی چه؟ [می‏گويند : ] يعنی خدمت كردن به خلق؛ ما به خلق خدا خدمت می‏كنيم. [می‏گوييم : ] بايد هم به خلق خدا خدمت كرد، اما خود خلق خدا چه می‏خواهد باشد؟ فرض كنيم شكم خلق خدا را سير كرديم و تنشان را پوشانديم؛ تازه ما به يك حيوان خدمت كرده‏ايم. اگر ما برای آنها ارزش بالاتری قائل نباشيم و اصلًا همه ارزشها منحصر به خدمت به خلق خدا باشد و نه در خود ما ارزش ديگری وجود داشته باشد و نه در ديگران، تازه خلق خدا می‏شوند مجموعه‏ای از گوسفندها، مجموعه‏ای از اسبها. شكم يك عده حيوان را سير كرده‏ايم، تن يك عده حيوان را پوشانده‏ايم. البته اگر انسان شكم حيوانها را هم سير كند به هرحال كاری كرده است، ولی آيا حد اعلای انسان اين است كه در حيوانيت باقی بماند و حد اعلای خدمت من اين است كه به حيوانهايی مثل خودم خدمت كنم و حيوانهايی مثل خودم هم حد اعلای خدمتشان اين است كه به حيوانی مثل خودشان- كه من باشم- خدمت كنند؟! نه، خدمت به انسان [ارزش والايی است] ولی انسان به شرط انسانيت. هميشه اين حرف را گفته‏ايم : لومومبا انسان است، موسی چومبه هم انسان است. اگر بنا باشد فقط مسئله خدمت به خلق مطرح باشد، موسی چومبه يك خلق است و لومومبا هم يك خلق ديگر، پس چرا ميان اينها تفاوت قائل می‏شويد؟

چه فرقی است ميان ابوذر و معاويه؟.

پس اينكه انسانيت يعنی خدمت به خلق و هيچ ارزش ديگری مطرح نيست، باز يك نوع افراط ديگری است.

٣ - آزادی‏

. آزادی يكی از بزرگترين و عاليترين ارزشهای انسانی است و به تعبير ديگر جزء معنويات انسان است آزادی برای انسان ارزشی مافوق ارزشهای مادی است.

انسانهايی كه بويی از انسانيت برده‏اند، حاضرند با شكم گرسنه و تن برهنه و در سخت ترين شرايط زندگی كنند ولی در اسارت يك انسان ديگر نباشند، محكوم انسان ديگر نباشند، آزاد زندگی كنند.

می‏دانيد كه مع الاسف بوعلی سينا مدتی وزير بود. داستان عجيبی از اين دوران زندگی او در كتاب نامه دانشوران آمده است :

روزی با كوكبه وزارت از راهی می‏گذشت. كنّاسی را ديد كه خود بدان شغل كثيف مشغول و زبانش بدين شعر لطيف مترنّم است :

گرامی داشتم‏ای نفس از آنت

كه آسان بگذرد بر دل جهانت

شيخ را از شنيدن آن شعر تبسم آمد. با شكرخنده از روی تعريض آواز داد كه : الحق حد تعظيم و تكريم همان است كه تو درباره نفس شريف مرعی داشته‏ای؛ قدر جاهش اين است كه در قعر چاه به ذلت كنّاسی دچارش كرده و عزّ و شأنش اين است كه بدين خفت و خواری گرفتارش ساخته‏ای.

عمر نفيس را در اين امر خسيس تباه می‏كنی و اين كار زشت را افتخار نفس می‏شماری. مرد كنّاس دست از كار، كوتاه و زبان بر وی دراز كرده، گفت : در عالم همت، نان از شغل خسيس خوردن به كه بار منت رئيس بردن. بوعلی غرق عرق شد و با شتاب تمام گذشت بوعلی ديد منطقی است كه جواب ندارد، واقعيتی است. در منطق حيوانی و خاكی معنی ندارد كه انسان، مرغ و پلو و اسب و كنيز و غلام و برو بيا را رها كند و بيايد كنّاسی كند و بعد، از آزادی و آزادگی سخن براند. آزادی و آزادگی چيست؟

مگر يك چيز محسوس و ملموس است؟ نه، محسوس و ملموس نيست. ولی برای وجدان عالی بشر، آزادی آنقدر ارزش دارد كه كنّاسی را بر اسارت ترجيح می‏دهد.

آزادی واقعاً يك ارزش بزرگ است. گاهی انسان می‏بيند در بعضی از جوامع، اين ارزش بكلی فراموش شده. ولی يك وقت هم می‏بيند اين حس در بشر بيدار می‏شود. بعضی افراد می‏گويند بشريت و بشر يعنی آزادی، و غير از آزادی ارزش ديگری وجود ندارد؛ يعنی می‏خواهند تمام ارزشها را در اين يك ارزش كه نامش آزادی است محو كنند. [آزادی، تنها ارزش نيست.] ارزش ديگر عدالت است، ارزش ديگر حكمت است، ارزش ديگر عرفان است و چيزهای ديگر.

٤ - عشق‏

. گاهی عشق- مثل آنچه كه در عرفان و تصوف و در غزليات عرفانی ما هست- تنها ارزش انسانی می‏شود : جلوه‏ای كرد رخش ديد ملك عشق نداشت و يا :

فرشته عشق نداند كه چيست، قصه مخوان

بخواه جام و گلابی به خاك آدم ريز

ديگر، تمام ارزشهای ديگر حتی عقل [ناديده گرفته می‏شوند.] عرفا كه گرايششان به ارزش عشق است، اصلًا گرايش ضد عقل دارند و رسماً با عقل مبارزه می‏كنند. حافظ می‏گويد :

صوفی از پرتو می‏راز نهانی دانست

گوهر هركس از اين لعل توانی دانست

شرح مجموعه گل مرغ سحر داند و بس

كه نه هركو ورقی خواند معانی دانست

می‏خواهد بگويد فقط و فقط عارف با مركب عشق، به عرفان حق می‏رسد. در چند بيت بعد می‏گويد :

ای كه از دفتر عقل آيت عشق آموزی

ترسم اين نكته به تحقيق نتانی دانست

مخاطبش در اين بيت، بوعلی سيناست كه در آخر اشارات [سخن از عشق گفته است.] پس، از نظر اينها اساساً انسان و انسانيت عبارت از عشق می‏شود و عقل به دليل اينكه عقال و پای بند است، بكلی محكوم می‏شود.

يك وقت هم می‏بينيد تنها ارزش، می‏شود ارزش عقل و فكر. انسان می‏گويد اين حرفها چيست، اينها همه خيالات است. بوعلی سينا گاهی در بين صحبتهايش می‏گويد : اين حرفها اشبه به خيالات صوفيه است، بايد با مركب عقل جلو رفت.

اينها ارزشهای گوناگونی است كه در بشر وجود دارد : عقل، عشق، محبت، عدالت، خدمت، عبادت، آزادی و انواع ديگر ارزشها. حال كدام انسان، انسان كامل است؟ او كه فقط عابد محض است؟ او كه فقط آزاده محض است؟ او كه فقط عاشق محض است؟ او كه فقط عاقل محض است؟ نه، هيچ كدام انسان كامل نيست. انسان كامل آن انسانی است كه همه اين ارزشها در حد اعلی‏ و هماهنگ با يكديگر در او رشد كرده باشد. علیعليه‌السلام چنين انسانی است‏

جامعيت نهج البلاغه‏

نهج البلاغه- كه من نمی‏توانم بگويم كتاب علی است - چگونه كتابی است؟ در نهج البلاغه عناصر گوناگون را می‏بينيد. وقتی انسان نهج البلاغه را مطالعه می‏كند، گاهی خيال می‏كند بوعلی سيناست كه دارد حرف می‏زند؛ يك جای ديگر را كه مطالعه می‏كند، خيال می‏كند ملّای رومی يا محيی الدين عربی است كه دارد حرف می‏زند؛ جای ديگرش را كه مطالعه می‏كند، می‏بيند يك مرد حماسی مثل فردوسی است كه دارد حرف می‏زند، يا فلان مرد آزاديخواه كه جز آزادی چيزی سرش نمی‏شود دارد حرف می‏زند؛ يك جای ديگر را كه مطالعه می‏كند، خيال می‏كند يك عابد گوشه نشين و يك زاهد گوشه گير و يا يك راهب دارد حرف می‏زند. همه ارزشهای انسانی را [در آن می‏بينيم] چون سخن، نماينده روح گوينده است.

.

ببينيد علی چقدر بزرگ است و ما چقدر كوچك! تا حدود پنجاه سال پيش كه گرايش جامعه ما در مسائل دينی و مذهبی فقط روی ارزش زهد و عبادت بود، وقتی واعظی بالای منبر می‏رفت كدام قسمت از نهج البلاغه را می‏خواند؟ حدود ده تا بيست خطبه بود كه معمول بود خوانده شود. كدام خطبه‏ها؟ خطبه‏های زهدی و موعظه‏ای نهج البلاغه [مانند خطبه‏ای كه اين‏طور شروع می‏شود : ] ا يُّهَا النّاسُ انَّمَا الدُّنْيا دارُ مَجازٍ وَ الْاخِرَةُ دارُ قَرارٍ، فَخُذوا مِنْ مَمَرِّكُمْ لِمَقَرِّكُمْ باقی خطبه‏های نهج البلاغه مطرح نبود، چون اصلًا جامعه نمی‏توانست آنها را جذب كند. جامعه به سوی يك سلسله ارزشها گرايش پيدا كرده بود و همان قسمت نهج البلاغه كه در جهت آن گرايشها و ارزشها بود، معمول بود. صد سال می‏گذشت و شايد يك نفر پيدا نمی‏شد كه فرمان اميرالمؤمنين به مالك اشتر را كه خزانه‏ای از دستورهای اجتماعی و سياسی است بخواند، چون اصلًا روح جامعه اين نشاط و اين موج را نداشت. مثلًا آنجا كه علیعليه‌السلام می‏گويد :

فَانّی سَمِعْتُ رَسولَ اللَّهصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم يَقولُ فی غَيْرِ مَوْطِنٍ : لَنْ تُقَدَّسَ امَّةٌ لايُؤْخَذُ لِلضَّعيفِ فيها حَقُّهُ مِنَ الْقَویِّ غَيْرَ مُتَتَعْتِعٍ

می‏فرمايد از پيغمبر مكرر شنيدم كه می‏فرمود : هيچ امتی به مقام قداست و طهارت و مبرّا و خالی بودن از عيب نمی‏رسد مگر اينكه قبلًا به اين مرحله رسيده باشد كه ضعيف در مقابل قوی بايستد و حق خود را مطالبه كند بدون اينكه لكنت زبان پيدا كند. جامعه پنجاه سال پيش نمی‏توانست ارزش اين حرف را درك كند چون جامعه يك ارزشی بود، فقط به سوی يك ارزش يا دو ارزش گرايش پيدا كرده بود ، ولی در كلام علیعليه‌السلام همه ارزشهای انسانی هست و اين ارزشها در تاريخ زندگی و شخصيت او موجود است‏

اوصاف علی عليه‌السلام

ما اگر علی را الگو و امام خود بدانيم، يك انسان كامل و يك انسان متعادل و يك انسانی را كه همه ارزشهای انسانی به‏طور هماهنگ در او رشد كرده است [پيشوای خود قرار داده‏ايم.]

وقتی شب می‏شود و خلوت شب فرا می‏رسد، هيچ عارفی به پای او نمی‏رسد.

آن روح عبادت كه جذب شدن و كشيده شدن به سوی حق و پرواز به سوی خداست، با شدت در او رخ می‏دهد، مثل آن حالتی كه انسان در مطلبی داغ می‏شود؛ مثلًا وقتی در حالت جنگ و دعوا و ستيز است، چاقو قسمتی از بدنش را می‏بُرد و يك تكه گوشت از بدنش به طرفی انداخته می‏شود ولی آنچنان توجهش متمركز مبارزه است كه احساس نمی‏كند يك قطعه گوشت از بدنش جدا شده است. علی در حال عبادت چنان گرم می‏شود و آن عشق الهی چنان در وجودش شعله می‏كشد كه اصلًا گويی در اين عالم نيست. خودش گروهی را اين‏طور توصيف می‏كند :

هَجَمَ بِهِمُ الْعِلْمُ عَلی‏ حَقيقَةِ الْبَصيرَةِ وَ باشَروا روحَ الْيَقينِ وَ اسْتَلانوا مَا اسْتَوْعَرَهُ الْمُتْرَفونَ وَ انِسوا بِمَا اسْتَوْحَشَ مِنْهُ الْجاهِلونَ وَ صَحِبُوا الدُّنْيا بِابْدانٍ ارْواحُها مُعَلَّقَةٌ بِالْمَحَلِّ الْاعْلی‏

با مردم‏اند و با مردم نيستند؛ در حالی كه با مردم‏اند، روحشان به عاليترين [محل] وابسته است. در حال عبادت تير را از بدنش بيرون می‏آورند ولی او آنچنان مجذوب حق و عبادت است كه متوجه نمی‏شود، حس نمی‏كند. آنچنان در محراب عبادت می‏گريد و به خود می‏پيچد كه نظيرش را كسی نديده است.

روز كه می‏شود، گويی اصلًا اين آدم آن آدم نيست. با اصحابش كه می‏نشيند، چنان چهره‏اش باز و خندان است كه از جمله اوصافش اين بود كه هميشه قيافه‏اش باز و شكفته است. به قدری علیعليه‌السلام به اصطلاح خوش مجلس و حتی بذله‏گو بود كه عمروعاص وقتی عليه علی تبليغ می‏كرد، می‏گفت : او به درد خلافت نمی‏خورد چون خنده روست، آدم خنده رو كه به درد خلافت نمی‏خورد؛ خلافت، آدم عبوس می‏خواهد كه مردم از او بترسند. اين را هم خودش در نهج البلاغه نقل می‏كند : عَجَباً لِابْنِ النّابِغَةِ يَزْعُمُ لِاهْلِ الشّامِ أنَّ فِیَّ دُعابَةً وَ انِّی امْرُوٌ تِلْعابَةٌ .[از پسر نابغه تعجب می‏كنم كه] می‏گويد علی خيلی با مردم خوش و بش می‏كند، خيلی شوخی می‏كند، مزّاح است.

با دشمن كه در ميدان جنگ به صورت يك مجاهد روبرو می‏شود، باز چهره‏اش باز و خندان است كه درباره‏اش گفته‏اند :

هُوَ الْبَكّاءُ فِی الِمحْرابِ لَيْلًا

هُوَ الضَّحاك اذَا اشْتَدَّ الضَّرابُ

اوست كه در محراب عبادت، بسيار گريان و در ميدان نبرد، بسيار خندان است او چگونه موجودی است؟ او انسانِ قرآن است. قرآن چنين انسانی می‏خواهد : انَّ ناشِئَةَ اللَّيْلِ هِیَ اشَدُّ وَطْأً وَ اقْوَمُ قيلًا. انَّ لَكَ فِی النَّهارِ سَبْحاً طَويلًا

شب را برای عبادت بگذار و روز را برای شناوری در زندگی و اجتماع. علیعليه‌السلام گويی شب يك شخصيت و روز شخصيتی ديگر است.

حافظ چون مفسر است و پيچ و تابهای قرآن را خوب درك می‏كند، با زبان رمزی خود همين موضوع را كه شب وقت عبادت و روز موقع حركت و رفتن به دنبال زندگی است، در اشعارش آورده است :

روز در كسب هنر كوش كه می‏خوردن روز

دلِ چون آينه در زنگ ظلام اندازد

آن زمان وقت می‏صبح فروغ است كه شب

گرد خرگاه افق پرده شام اندازد

علیعليه‌السلام روز و شبش اين گونه است.

تعبير جامع الاضداد بودن كه ما درباره انسان كامل می‏گوييم، صفتی است كه از هزار سال پيش علیعليه‌السلام با آن شناخته شده است. حتی خود سيد رضی در مقدمه نهج البلاغه می‏گويد : مطلبی كه هميشه با دوستانم در ميان می‏گذارم و اعجاب آنها را برمی‏انگيزم اين موضوع است كه جنبه‏های گوناگون سخنان علیعليه‌السلام [به گونه‏ای است] كه انسان در هر قسمتی از سخنان او كه وارد می‏شود، می‏بيند به يك دنيايی رفته است : گاهی در دنيای عُبّاد است و گاهی در دنيای زهّاد، گاهی در دنيای فلاسفه است و گاهی در دنيای عرفا، گاهی در دنيای سربازان و افسران است و گاهی در دنيای حكام عادل، گاهی در دنيای قضات است و گاهی در دنيای مفتی‏ها. علیعليه‌السلام در همه دنياها وجود دارد و از هيچ دنيايی از دنياهای بشريت غايب نيست.

صفی الدين حلّی- كه در قرن هشتم هجری می‏زيسته است- می‏گويد :

جُمِعَتْ فی صِفاتِكَ الْاضْدادُ

فَلِهذا عَزَّتْ لَكَ الْانْدادُ

اضداد در تو يك جا جمع شده‏اند. بعد می‏گويد :

زاهدٌ حاكمٌ حليمٌ شجاعٌ

ناسكٌ فاتكٌ فَقيرٌ جَوادٌ

حليمی در نهايت درجه حلم و شجاعی در نهايت درجه شجاعت، خونريزی در نهايت درجه خونريزی- در جايی كه بايد خون كثيفی را ريخت- و عابد هستی در منتهی‏ درجه عبادت، فقيری و جواد! نداری و بخشنده هستی، نداری و آنچه به دستت می‏آيد می‏بخشی كه :

قرار در كف آزادگان نگيرد مال

نه صبر در دل عاشق، نه آب در غربال

همين‏طور علی را توصيف می‏كند :

خُلْقٌ يُخْجِلُ النَّسيمَ مِنَ الْعَطَفِ

وَ بَأْسٌ يَذوبُ مِنْهُ الْجَمادُ

اخلاق تو آنچنان لطيف و رقيق و آنچنان نازك است كه نسيم از لطافت اين اخلاق شرمسار است، و آنچنان شجاعت و تهاجم و روح مجاهده‏ای داری كه سنگها و جمادات و فلزات در برابر آن آب می‏شوند. روح تو آن نسيم لطيف است يا اين قدرت و صلابت و قوّت؟ تو چگونه موجودی هستی؟!.

پس انسان كامل يعنی انسانی كه قهرمان همه ارزشهای انسانی است، در همه ميدانهای انسانيت قهرمان است.

ما چه درسی بايد بياموزيم؟ اين درس را بايد بياموزيم كه اشتباه نكنيم كه فقط يك ارزش را بگيريم و ارزشهای ديگر را فراموش كنيم. ما نمی‏توانيم در همه ارزشها قهرمان باشيم ولی در حدی كه می‏توانيم، همه ارزشها را با يكديگر داشته باشيم؛ اگر انسان كامل نيستيم، بالاخره يك انسان متعادل باشيم. آن وقت است كه ما به صورت يك مسلمان واقعی در همه ميدانها در می‏آييم. پس اين، معنی انسان كامل و اين هم نمونه‏ای از آن كه ان شاء اللَّه در جلسه آينده بقيه مطلب را برای شما عرض می‏كنم‏