آخرين روزهای حيات علی عليهالسلام
آخرين ماه مبارك رمضانی كه بر علیعليهالسلام
گذشت يك ماه رمضان ديگری بود و صفای ديگری داشت. برای خاندان علی اين ماه رمضان از همان روز اول توأم با دلهره و اضطراب بود، چون روش علی در اين ماه با همه ماه رمضانهای ديگر تفاوت داشت.
باز يكی از همان خصلتهای قهرمانی او را- كه در نهج البلاغه هست- در مقدمه اين قسمت از عرايضم عرض میكنم. علیعليهالسلام
میفرمايد : لَمّا انْزَلَ اللَّه سُبْحانَهُ قَوْلَهُ :(
الم. احَسِبَ النّاسُ انْ يُتْرَكوا انْ يَقولوا امَنّا وَ هُمْ لا يُفْتَنونَ عَلِمْتُ انَّ الْفِتْنَةَ لاتَنْزِلُ بِنا وَ رَسولُ اللَّهِ بَيْنَ اظْهُرِنا
)
وقتی اين آيه نازل شد، فهميدم كه بعد از پيغمبر فتنهها و آزمايشهای بزرگی برای اين امت پيش میآيد. فَقُلْتُ : يا رَسولَ اللَّه، ما هذِهِ الْفِتْنَةُ الَّتی اخْبَرَكَ اللَّهُ تَعالی بِها؟ در عين حال سؤال كردم : يا رسول اللَّه! مقصود از فتنهای كه در اين آيه آمده است چيست؟ فرمود : يا عَلِیُّ انَّ امَّتی سَيُفْتَنونَ مِنْ بَعْدی بعد از من امت من مورد امتحان و آزمايش قرار میگيرند. فَقُلْتُ : يا رَسُولَ اللَّهِ! اوَ لَيْسَ قَدْ قُلْتَ لی يَوْمَ احُدٍ حَيْثُ اسْتُشْهِدَ مَنِ اسْتُشْهِدَ مِنَ الْمُسْلِمينَ وَ حيزَتْ عَنِّی الشَّهادَةُ، فَشَقَّ ذلِكَ عَلَیَّ
وقتی علیعليهالسلام
شنيد كه پيغمبرصلیاللهعليهوآلهوسلم
میميرد و بعد از پيغمبر امتحانها و آزمايشها پيش میآيد، به ياد امری در گذشته افتاد، فرمود : يا رسول اللَّه! آن روزی كه در احد شهيد شد آن كه شهيد شد (هفتاد نفر از مسلمين شهيد شدند كه در رأس آنها جناب حمزة بن عبدالمطّلب قرار داشت و علیعليهالسلام
جزء قهرمانهای احد بود) و به فيض شهادت نائل شدند آنها كه نائل شدند، وَ حيزَتْ عَنِّی الشَّهادةُ و شهادت از من دور شد و از اين فيض محروم ماندم و خيلی ناراحت شدم، به شما عرض كردم يا رسول اللَّه! چرا اين فيض از من گرفته شد ؟ فرموديد : ابْشِرْ فَانَّ الشَّهادَةَ مِنْ وَرائِكَ اگر در اينجا شهيد نشدی، عاقبت امر در راه خدا شهيد خواهی شد. سپس پيامبر فرمود : انَّ ذلِكَ لَكَذلِكَ، فَكَيْفَ صَبْرُكَ اذَنْ؟ [به تحقيق كه اينچنين است، پس] صبر تو در شهادت چگونه خواهد بود؟ عرض كرد : لَيْسَ هذا مِنْ مَواطِنِ الصَّبْرِ وَ لكِنْ مِنْ مَواطِنِ الْبُشْری وَ الشُّكْرِ
يا رسول اللَّه! نفرماييد كه چگونه صبر میكنی، بفرماييد چگونه سپاسگزار هستی؛ آنجا كه جای صبر نيست، جای شكر است.
در اثر خبرهايی كه پيغمبر اكرم داده بود و علائمی كه خود علیعليهالسلام
میدانست و گاهی اظهار میكرد، ناراحتی و اضطراب در ميان اهل بيت و اصحاب نزديكش پيدا شده بود. چيزهای عجيبی میگفت. در اين ماه رمضان در خانه فرزندانش افطار میكرد هرشب مهمان يكی از فرزندان بود؛ يك شب مهمان امام حسن و يك شب مهمان امام حسين و يك شب مهمان دخترش زينب كه زن عبداللَّه بن جعفر بود، و از هميشه كمتر غذا میخورد. بچهها دلشان به حال اين پدر میسوخت و واقعاً رقّت میكردند. گاهی میپرسيدند : پدرجان! چرا اينقدر كم غذا میخوری؟
میفرمود : میخواهم در حالی خدای خود را ملاقات كنم كه شكمم گرسنه باشد.
میفهميدند كه علی در يك حالت انتظاری است. گاهی به آسمان نگاه میكرد و میگفت : حبيبم پيغمبر كه به من خبر داده است راست گفته است، سخن او دروغ نيست، نزديك است، نزديك است. روز سيزدهم ماه رمضان موضوعی را گفت كه از همه وقت بيشتر ناراحتی ايجاد كرد. ظاهراً روز جمعهای بود كه خطبه میخواند.
[در اثنای خطبه فرمود : ] .فرزندم حسين! از اين ماه چند روز باقی مانده است؟ [پاسخ داد] پدرجان! هفده روز. فرمود : آری، نزديك است كه اين محاسن به خون اين سر رنگين شود، زمان رنگين شدن اين محاسن نزديك است. شب نوزدهم فرا رسيد. بچهها پاسی از شب را خدمت علی بودند. امام حسن به خانه خودشان رفتند. علیعليهالسلام
هم در مصلّای خود بود هنوز صبح طلوع نكرده بود كه امام حسن- به خاطر ناراحتی و يا اينكه هرشب اينطور بوده است- بار ديگر به مصلّای پدر رفت. اميرالمؤمنين برای امام حسن و امام حسين كه از اولاد زهرا بودند احترام خاصی قائل بود و احترام پيغمبر و زهرا را در احترام به اينها [میدانست.] به فرزندش فرمود :
مَلَكَتْنی عَيْنی وَ ا نَا جالِسٌ فَسَنَحَ لی رَسولُ اللَّهِصلیاللهعليهوآلهوسلم
فَقُلْتُ : يا رَسولَ اللَّهِ ماذا لَقيتُ مِنْ امَّتِكَ مِنَ الْاوَدِ وَ اللَّدَدِ! فَقالَ : ادْعُ عَلَيْهِمْ. فَقُلْتُ : ابْدَلَنِی اللَّهُ بِهِمْ خَيراً مِنْهُمْ وَ ابْدَلَهُمْ بیشَرّاً لَهُمْ مِنّی
پسرجان! يكدفعه در عالم رؤيا پيغمبر در برابرم ظاهر و مجسم شد. تا پيغمبر را ديدم، عرض كردم : يا رسول اللَّه! من از دست اين امت تو چه خون دلی خوردم! واقعاً ناهماهنگی مردم با علی و آماده نبودن آنها برای راهی كه علی پيش پای آنها گذاشته بود عجيب است. چه خون دلهايی كه خورد! آن اصحاب عايشه و آن نقض بيعتشان، و آن معاويه و آن نيرنگها و جنايتها! معاويه يكی از دُهات عالم است، يعنی يكی از آن زيركهای دنياست؛ میفهميد چه چيزهايی دل علی را آتش میزند، مخصوصاً همان كارها را میكرد. در آخر كار هم، اين خوارج و خشكه مقدسها بودند كه از روی كمال عقيده و ايمان و خلوص، علیعليهالسلام
را تكفير و تفسيق میكردند. نمیدانيد اينها با علی چه كردند! واقعاً انسان وقتی مصائب اميرالمؤمنين را میبيند، حيرت میكند. يك كوه هم طاقت ندارد اين مقدار مصيبت را [تحمل كند.] درد دل خود را با كه بگويد؟ حال كه پيغمبر را در عالم رؤيا میبيند، میگويد : يا رَسولَ اللَّهِ ماذا لَقيتُ مِنْ امَّتِكَ مِنَ الْاوَدِ وَ اللَّدَدِ! چقدر اين امت تو خون به دل من كردند! چه كنم با اينها؟ بعد به امام حسن فرمود : پسرجان! جدت به من دستوری داد، گفت : علی به اينها نفرين كن. من هم در عالم رؤيا نفرين كردم؛ نفرينم اين بود :
ابْدَلَنِی اللَّهُ بِهِمْ خَيراً مِنْهُمْ وَ ابْدَلَهُمْ بیشَرّاً لَهُمْ مِنّی خدا هرچه زودتر مرگ مرا برساند و بر اينها همان كسی را مسلط كند كه شايسته او هستند.
معلوم است كه با اين جمله چقدر دلهره و اضطراب رخ میدهد. علیعليهالسلام
بيرون میآيد. مرغابيها صدا میكنند. میگويد : دَعوهُنَّ فَانَّهُنَّ صَوائِحُ تَتْبَعُها نَوائِحُ
الآن صدای صيحه مرغ است، ولی طولی نمیكشد كه صدای نوحهگری انسانها در همين جا بلند میشود. فرزندان آمدند جلو اميرالمؤمنين را گرفتند، گفتند : پدرجان! نمیگذاريم به مسجد بروی، حتماً بايد يك نفر ديگر را به نيابت بفرستی. اول فرمود :
خواهرزادهام جُعدة بن هُبيره را بگوييد برود با مردم نماز جماعت بخواند. بعد فوراً خودش نقض كرد، فرمود : نه، خودم میروم. گفتند : اجازه بدهيد كسی شما را همراهی كند. فرمود : خير، نمیخواهم كسی مرا همراهی كند.
برای او شب باصفايی بود. خدا میداند او چه هيجانی دارد! البته خودش میگويد من خيلی كوشش كردم كه راز مطلب را كشف كنم، ولی اجمالًا میداند كه حوادث بزرگی [در انتظار اوست.] از نهج البلاغه چنين استفاده میشود : كَمْ اطْرَدْتُ الْايّامَ ابْحَثُها عَنْ مَكْنونِ هذَا الْامْرِ فَابَی اللَّهُ الّا اخْفائَهُ
خيلی كوشش كردم كه سرّ و باطن اين كار را به دست آورم، ولی خدا ابا كرد جز اينكه آن را اخفا كند.
خودش اذان صبح را میگفت. نزديك طلوع صبح بود كه بالای مأذن رفت و ندایاللَّه اكبررا بلند كرد. اذان را كه گفت، با سپيده دم خداحافظی كرد. گفت : ای صبح! ای سپيده دم! ای فجر! از روزی كه علی چشم به اين دنيا گشوده، آيا روزی بوده است كه تو بدمی و چشم علی در خواب باشد؟ يعنی ديگر بعد از اين، چشم علی برای هميشه خواب خواهد رفت. وقتی از مأذن پايين میآيد، میگويد :
خَلَّوْا سَبيلَ الْمُؤمِنِ الْمُجاهِدِ
|
|
فِی اللَّه ذِی الْكُتُبِ وَ ذِی الْمَشاهِدِ
|
فِی اللَّه لايَعْبُدُ غَيْرَ الْواحِدِ
|
|
وَ يوقِظُ النّاسَ الَی الْمَساجِدِ
|
راه اين مؤمن مجاهد را باز كنيد (خودش را به عنوان يك مؤمن مجاهد توصيف میكند).
اهل بيتش اجازه ندارند از جای خود حركت كنند. علی گفته بود كه پشت سر اين صيحهها نوحههايی هست. علی القاعده زينب، ام كلثوم و بقيه اهل بيت، همه بيدار ولی نگران و ناراحت كه امشب چه پيش خواهد آمد؟ يك وقت فريادی همه را متوجه خود كرد و صدايی در همه جا پيچيد : تَهَدَّمَتْ وَ اللَّهِ ارْكانُ الْهُدی وَ انْطَمَسَتْ اعْلامُ التُّقی وَ انْفَصَمَتِ الْعُرْوَةُ الْوُثْقی، قُتِلَ ابْنُ عَمِّ الْمُصْطَفی، قُتِلَ الْوَصِیُّ الْمُجْتَبی، قُتِلَ عَلِیٌّ الْمُرْتَضی، قَتَلَهُ اشْقَی الْاشْقِياءِ.
و لا حول و لا قوّة الّا باللَّه العلی العظيم