انسان کامل

انسان کامل0%

انسان کامل نویسنده:
گروه: کتابها

انسان کامل

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: شهيد مطهری (ره)
گروه: مشاهدات: 13433
دانلود: 2576

توضیحات:

انسان کامل
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 110 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 13433 / دانلود: 2576
اندازه اندازه اندازه
انسان کامل

انسان کامل

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نمونه‏ای از تاريخ اسلام‏

اصحاب رسول خدا در چه وضع و حالی بودند؟ حديث معروف كافی - كه مولوی آن را به شعر درآورده است- واقعاً عجيب است. اين حديث را شيعه و سنی هر دو روايت كرده‏اند : روزی پيغمبر اكرمصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در وقت بين الطلوعين سراغ اصحاب صفّه رفت (پيامبر، زياد سراغ اصحاب صفه می‏رفت). در اين ميان، چشمش به جوانی افتاد. ديد اين جوان يك حالت غير عادی دارد : دارد تلوتلو می‏خورد، چشمهايش در كاسه سر فرو رفته است و رنگش رنگ عادی نيست. جلو رفت و فرمود : كَيْفَ اصْبَحْتَ؟ [چگونه صبح كرده‏ای؟] عرض كرد : اصْبَحْتُ موقِناً يا رَسولَ اللَّه در حالی صبح كرده‏ام كه اهل يقينم؛ يعنی آنچه تو با زبان خودت از راه گوش به ما گفته‏ای، من اكنون از راه بصيرت می‏بينم. پيغمبر می‏خواست يك مقدار حرف از او بكشد، فرمود : هرچيزی علامتی دارد؛ تو كه ادعا می‏كنی اهل يقين هستی، علامت يقين تو چيست؟ ما عَلامَةُ يَقينِكَ؟ عرض كرد : انَّ يَقينی يا رَسولَ اللَّهِ هُوَ الَّذی احْزَنَنی وَ اسْهَرَ لَيْلی وَ اظْمَأَ هَواجِری علامت يقين من اين است كه روزها مرا تشنه می‏دارد و شبها بی‏خواب، يعنی اين روزه‏های روز و شب زنده داری‏ها علامت يقين است؛ يقين من نمی‏گذارد كه شب سر به بستر بگذارم، يقين من نمی‏گذارد كه حتی يك روز مفطر باشم. فرمود : اين كافی نيست، بيش از اين بگو، علامت بيشتری از تو می‏خواهم. عرض كرد : يا رسول اللَّه! الآن كه در اين دنيا هستم، درست مثل اين است كه آن دنيا را می‏بينم و صداهای آنجا را می‏شنوم؛ صدای اهل بهشت را از بهشت و صدای اهل جهنم را از جهنم می‏شنوم ؛ يا رسول اللَّه! اگر به من اجازه دهی، اصحاب را الآن يك يك معرفی كنم كه كداميك بهشتی و كداميك جهنمی‏اند. فرمود : سكوت! ديگر حرف نزن‏

گفت پيغمبر صباحی زيد را

كيف اصبحت‏ای رفيق باصفا

گفت عبداً موقنا باز اوش گفت

كو نشان از باغ ايمان‏گر شكفت

گفت تشنه بوده‏ام من روزها

شب نخفتستم ز عشق و سوزها

گفت از اين ره كو رهاوردی بيار

در خور فهم و عقول اين ديار

گفت خلقان چون ببينند آسمان

من ببينم عرش را با عرشيان

هين بگويم يا فرو بندم نفس

لب گزيدش مصطفی يعنی كه بس

بعد پيغمبر به او فرمود : جوان! آرزويت چيست؟ چه آرزويی داری؟ عرض كرد :

يا رسول اللَّه! شهادت در راه خدا.

آن، عبادتش و اين هم آرزويش؛ آن شبش و اين هم روز و آرزويش. اين می‏شود مؤمن اسلام، می‏شود انسان اسلام، همان كه دارای هردو درد است ولی درد دومش را از درد اولش دارد. آن درد خدايی است كه اين درد دوم را در او ايجاد كرده است.

آيه‏ای را در آغاز سخنم تلاوت كردم :( وَ اسْتَعينوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلوةِ وَ انَّها لَكَبيرَةٌ الّا عَلَی الْخاشِعينَ .) قرآن عجيب سخن می‏گويد : ای اهل ايمان! از نماز استمداد كنيد و مدد بگيريد و از صبر، كه مفسرين گفته‏اند مقصود روزه است يا لااقل روزه يكی از اقسام صبر است. چه مددی است كه می‏توانيم از نماز بگيريم؟ چه مددی است كه از عبادت خدا و خداپرستی می‏توانيم بگيريم؟ همين مدد، [يعنی مدد در مسائل اجتماعی.] اصلًا هر مددی را از اينجا می‏شود گرفت. اگر شما می‏خواهيد در اجتماع، يك مسلمان واقعی باشيد و می‏خواهيد يك مجاهد نيرومند باشيد، بايد نمازخوان خالص و مخلصی باشيد

روشنفكری عُمَری

بعضی می‏گويند نماز خواندن يعنی چه؟! عبادت يعنی چه؟! اينها مال پيرزنهاست؛ انسان بايد اجتماعی باشد. اين حرفها يك نوع روشنفكری است اما روشنفكری عمری.

شنيده‏ايد كه عمر، حَیَّ عَلی‏ خَيْرِ الْعَمَل را از اذان برداشت، چرا؟ به خاطر يك روشنفكری كه پيش خود كرد، ولی در واقع يك اشتباه بزرگ مرتكب شد. زمان او دوران اوج فتوحات اسلامی و مجاهده اسلامی بود و سربازها خيل خيل به جنگ دشمن می‏رفتند و با عده كم، دشمن قوی را به زانو درمی‏آوردند. مسلمانان با سپاهی كمتر از صد هزار نفر با دو امپراطوری بزرگ ايران و روم كه هركدام با سپاه چندصد هزاری به جنگ اينها آمده‏اند می‏جنگند و در هردو جبهه دشمنان را شكست می‏دهند. جهاد بار ديگر ارزش خود را ثابت می‏كند و [روشن می‏شود] كه وقتی اسلام مجاهد می‏پرورد يعنی چه. عمر گفت : وقتی مؤذن در اذان با صدای بلند می‏گويد : اللَّهُ اكْبَرُ و بعد شهادتين و حَیَّ عَلَی الصَّلوةِ و حَیَّ عَلَی الْفَلاحِ (به نماز رو بياور، به رستگاری رو بياور) عيبی ندارد. اما حَیَّ عَلی‏ خَيْرِ الْعَمَلِ (به بهترين اعمال رو بياور) كه معنای آن اين است كه نماز بهترين اعمال است، روحيه مجاهدين را خراب می‏كند؛ چون مجاهدين پيش خود می‏گويند حال كه نماز بهترين اعمال است، ما بجای اينكه برويم در ميدان جنگ جهاد كنيم، در مسجد مدينه می‏مانيم و در جوار قبر پيغمبرصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نماز می‏خوانيم كه بهترين عملهاست. آنها بروند بكشند و خود را به كشتن بدهند، زخم بردارند، چشمشان كور شود، دستشان بريده شود، پايشان قطع شود، شكمشان سفره شود ولی ما اينجا راحت در خانه پيش زن و بچه خود می‏مانيم و چهار ركعت نماز می‏خوانيم و از آنها افضل هستيم. عمر گفت : نه، اين بدآموزی دارد، مصلحت اين است كه اين عبارت را از اذان برداريم؛ بجای اين جمله بگوييد : الصَّلوةُ خَيْرٌ مِنَ النَّوْمِ نماز، خوب چيزی است، از خواب بهتر است؛ يعنی بجای اينكه بخوابيد، بياييد در مسجد نماز بخوانيد.

اين مرد آنقدر فكر نكرد كه آخر اين چند ده هزار سرباز- كه قطعاً تعدادشان به صدهزار نمی‏رسيده- با چه قدرتی دارد با دوتا چند صد هزار نفر، در دو جبهه مختلف می‏جنگد و فاتح می‏شود؟ اين فتح، فتحِ چيست؟ فتح اسلحه است؟ آيا اسلحه عرب بر اسلحه ايرانی و رومی می‏چربيد؟ ابداً. ايرانيان و روميان از دو كشور متمدن بودند و عاليترين سلاحهای زمان خود را در اختيار داشتند، در حالی كه شمشير عرب در مقابل شمشيرهايی كه در ايران يا روم وجود داشت مثل يك آهن شكسته بود. آيا نژاد عرب از نژاد روم يا نژاد ايران قويتر و نيرومندتر و پهلوان‏تر بود؟ ابداً. مگر نمی‏دانيد كه شاپور ذوالاكتاف چه به سر عربها آورد؟! مگر شاپور ذوالاكتاف نبود كه هزاران عرب را اسير كرد؟ مگر شانه‏های آنها را سياه نكرد و آنان را به زنجير نكشيد؟ زور عرب در آن ايام كجا بود؟ مگر صد سال بعد همين ايران، عرب را شكست نداد؟ پس عرب با چه نيرويی با ايران و روم می‏جنگد و آنها را شكست می‏دهد؟ نيروی او نيروی ايمانش است، همان نيرويی است كه از حَیَّ عَلی‏ خَيْرِ الْعَمَل گرفته، نيرويی است كه از نماز گرفته، نيرويی است كه از راز و نياز با خدای خودش گرفته است. به تعبير قرآن وقتی كه او شب به درگاه الهی می‏ايستد و راز و نياز و مناجات می‏كند، از خدای خود نيرو می‏گيرد. آن نيروست كه به او روحيه داده؛ يعنی روحيه عرب است كه ايران و روم را شكست می‏دهد. اين روحيه را از چه چيز گرفته است؟ از ايمانش گرفته. نماز چيست؟ تازه كردن ايمان. اين روحيه را از اللَّه اكبر ش گرفته است. وقتی كه در نماز چندين بار می‏گويد : اللَّه اكبر، جواب همه را می‏دهد كه همه اينها هيچ است. وقتی چند صد هزار سرباز را در مقابل خود می‏بيند، می‏گويد : لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ الّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظيم، اللَّه اكبر خدا بزرگتر است، همه قدرتها به دست خداست. انسان بايد به خدا اتكا داشته باشد، از خدا نيرو بگيرد، از خدا قدرت بخواهد. همين نماز است كه به او نيرو داده است. اگر اين نماز نبود آن سرباز مجاهد، مجاهد نبود.

تو (عمر) او را از اشتباه بيرون بياور. مگر اسلام نمی‏گويد كه اين دستورها به يكديگر وابسته است؟ آن كه جهاد بر او واجب است، بايد جهاد كند و ماندنش برای نماز در مسجد مدينه حرام است. شرط قبول نماز جهاد است و شرط قبول جهاد، نماز. آن كه شرايط يك مجاهد برايش فراهم است، بر او واجب است كه جهاد كند؛ به او بگو كه اسلام می‏گويد نماز منهای جهاد باطل است. اين نه تنها خيرالعمل نيست، بلكه شرّالعمل است و نماز نيست. نماز اسلام را به او ياد بده. آن نمازی كه آدم از جهاد فرار كند و مسجد را انتخاب كند، نماز اسلام نيست. نماز اسلام خيرالعمل است، نه اينكه بيايی حَیَّ عَلی‏ خَيْرِ الْعَمَل را از اذان برداری و خيال كنی اين بدآموزی دارد چون مسلمانان بجای جهاد سراغ نماز می‏روند! نه، فكرش را اصلاح كن، اشتباه را از مغزش بيرون بياور.

اين است كه در منطق اسلام- و اگر بخواهيم به تعبير امروز بگوييم، در نظام ارزشهای اسلامی- ارزشِ ارزشها عبادت است، اما عبادت اسلامی، عبادتِ با شرايط. قرآن به ما گفته است كه نماز آنوقت نماز است كه اثرش هويدا باشد، اثر خود را نشان دهد. چطور نشان می‏دهد؟ انَّ الصَّلوةَ تَنْهی‏ عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ خصلت نمازِ درست اين است كه انسان را از كارهای زشت باز می‏دارد. اگر ديدی نماز می‏خوانی و در عين حال معصيت می‏كنی، بدان كه نمازت نماز نيست، پس نمازت را درست كن. نماز، تو را به همه ارزشهای ديگر می‏رساند به شرط اينكه نمازت واقعاً نماز باشد.

همه درسها را بايد از علیعليه‌السلام ياد بگيريم. علیعليه‌السلام مجمع تمام ارزشهای اسلامی است و نهج البلاغه سخن اوست، كتابی كه انسان به هرجای آن مراجعه كند كأنه منطقی ديگر می‏بيند، يعنی انسان ديگری غير از انسانی كه در جای ديگر اين كتاب حرف می‏زند می‏بيند. در هر جايی علیعليه‌السلام يك شخصيت است. او شخصيتی است جامع همه ارزشهای انسانی. يك جا منطقش منطق حماسه است.

گويی پس از دوره كودكی وارد نظام شده و دوره سربازی و بعد درجات نظامی را طی كرده و يك فرمانده شده است و غير از مسائل فرماندهی چيز ديگری نمی‏داند؛ روحی است مملوّ از حماسه نظامی. در جای ديگر سراغ همين علی می‏رويم، او را عارفی می‏بينيم كه گويی جز راز و نياز عاشقانه چيز ديگری را متوجه نيست‏

مروّت علی عليه‌السلام

شب بيست و يكم است. دو قطعه كوچك از نهج البلاغه از هر دو قسمت می‏خوانم- با اينكه قسمتهای زيادی در اين زمينه‏ها هست- برای اينكه با منطق اسلام آشنا بشويم. لشكر معاويه و لشكر علیعليه‌السلام در كنار فرات به يكديگر نزديك می‏شوند.

معاويه دستور می‏دهد يارانش پيشدستی كنند و قبل از اينكه علیعليه‌السلام و يارانش برسند، آب را به روی آنان ببندند. ياران معاويه خيلی خوشحال می‏شوند. با خود می‏گويند از وسيله خوبی استفاده كرديم، چون وقتی آنها بيايند آب به چنگشان نمی‏آيد و مجبور می‏شوند فرار كنند علیعليه‌السلام فرمود : ابتدا با يكديگر مذاكره كنيم بلكه بتوانيم با مذاكره مشكل را حل كنيم (به اصطلاح گرهی را كه با دست می‏شود باز كرد، با دندان باز نكنيم)، كاری كنيم كه از جنگ و خونريزی ميان دو گروه از مسلمانان جلوگيری كنيم. سپس خطاب به معاويه فرمود : اما هنوز ما نرسيده‏ايم تو دست به چنين كاری زده‏ای! معاويه شورای جنگی تشكيل داد و قضيه را با سربازان و افسران خود مطرح كرد و گفت : شما چه مصلحت می‏بينيد؟

آنها را آزاد بگذاريم يا نه؟ بعضی گفتند : آزاد بگذاريم و بعضی گفتند : نه. عمرو عاص گفت : آزاد بگذاريد، برای اينكه اگر آزاد نگذاريد به زور از شما می‏گيرند و آبرويتان می‏رود. به هرحال آنها آزاد نگذاشتند و جنگ را به علیعليه‌السلام تحميل كردند.

اينجاست كه علیعليه‌السلام يك خطابه حماسی در مقابل لشكرش ايراد می‏كند كه اثرش از هزار طبل و هزار شيپور و هزار نغمه و مارش نظامی بيشتر است. صدا زد :

قَدِ اسْتَطْعَموكُمُ الْقِتالَ، فَاقِرّوا عَلی‏ مَذَلَّةٍ وَ تَأْخيرِ مَحَلَّةٍ، اوْ رَوُّوا السُّيوفَ مِنَ الدِّماءِ تَرْوَوْا مِنَ الْماءِ معاويه گروهی از گمراهان را دور خودش جمع كرده است و آنها آب را به روی شما بسته‏اند. اصحاب من! تشنه هستيد؟ آب می‏خواهيد؟ سراغ من آمده‏ايد كه آب نداريد؟ می‏دانيد چه بايد بكنيد؟ شما اول بايد شمشيرهای خودتان را از اين خونهای پليد، سيراب كنيد تا آنوقت خودتان سيراب شويد. بعد جمله‏ای گفت كه هيجانی در همه ايجاد كرد، موت و حيات را از جنبه حماسی و نظامی تعريف كرد :

ايهاالناس! حيات يعنی چه؟ زندگی يعنی چه؟ مردن يعنی چه؟ آيا زندگی يعنی راه رفتن بر روی زمين و غذا خوردن و خوابيدن؟ آيا مردن يعنی رفتن زير خاك؟ خير، نه آن زندگی است و نه اين مردن. فَالْمَوْتُ فی حَياتِكُمْ مَقْهورينَ وَ الْحَياةُ فی مَوْتِكُمْ قاهِرينَ

زندگی آن است كه بميريد و پيروز باشيد، و مردن آن است كه زنده باشيد و محكوم ديگران. اين جمله چقدر حماسی است! چقدر اوج دارد! ديگر بايد به زور لشكر علیعليه‌السلام را نگه داشت. با دو حمله رفتند و معاويه و اصحابش را تا چند كيلومتر آن طرف‏تر راندند. شريعه در اختيار اصحاب علیعليه‌السلام قرار گرفت. جلو آب را گرفتند و معاويه بی‏آب ماند.

معاويه شخصی را برای التماس فرستاد. اصحاب علیعليه‌السلام گفتند : محال است.

ما كه ابتدا نكرديم، شما چنين كاری كرديد و حال، ما به شما آب نمی‏دهيم. ولی علیعليه‌السلام فرمود : من چنين كاری نمی‏كنم، اين عملی است ناجوانمردانه، من با دشمن در ميدان جنگ روبرو می‏شوم، من هرگز پيروزی را از راه اين گونه تضييقات نمی‏خواهم، به دست آوردن پيروزی از اين راه شأن من و شأن هيچ مسلمان عزيز و با كرامتی نيست.

اسم اين كار چيست؟ اين را می‏گويند : مروّت، مردانگی. مروّت بالاتر از شجاعت است. چه خوب می‏گويد ملّای رومی در آن شعر- كه از بهترين اشعاری است كه در مدح مولی‏ سروده شده است- آنجا كه خطاب به علیعليه‌السلام می‏گويد :

در شجاعت شير ربانيستی

در مروّت خود كه داند كيستی

در شجاعت شير خدا هستی اما كسی نمی‏تواند در مروّت، تو را توصيف كند كه تو كيستی. اينجا علیعليه‌السلام را ما در يك موقف و صحنه و در يك لباس و جامه [خاص] می‏بينيم‏

مناجات علی عليه‌السلام

يك وقت هم سراغ علیعليه‌السلام می‏رويد، هنگامی كه از كار مردم فارغ شده است؛ اوست و خدای خودش، اوست و خلوتش، اوست و راز و نيازهای عاشقانه و عابدانه‏اش باز هم خوشبختانه در نهج البلاغه است، آنجا كه می‏گويد : اللَّهُمَّ انَّكَ آنَسُ الآْنِسينَ لِاوْلِيائِكَ خدايا تو از هر انيسی برای اوليای خودت انيس‏تر هستی؛ يعنی با هيچ انيسی مانند تو انس نمی‏گيرم، انيس من تويی. وقتی با هركه غير از تو هستم، با انيسی نيستم، تنها هستم؛ فقط وقتی با تو هستم حس می‏كنم كه با كسی هستم. وَ احْضَرُهُمْ بِالْكِفايَةِ لِلْمُتَوَكِّلينَ عَلَيْكَ كسانی كه به تو اعتماد كنند می‏بينند از هركس ديگر حاضرتری، برای اينكه به سراغ كسانی كه به تو اعتماد می‏كنند می‏روی. تُشاهِدُهُمْ فی سَرائِرِهِمْ وَ تَطَّلِعُ عَلَيْهِمْ فی ضَمائِرِهِمْ وَ تَعْلَمُ مَبْلَغَ بَصائِرِهِمْ خدايا! تو دوستان و عاشقانت را در آن سرّ ضميرشان مشاهده می‏كنی و از باطن ضميرشان آگاهی؛ به مقدار عرفان و بصيرت آنها عالم و آگاهی و می‏دانی كه اينها در چه حد از بصيرت هستند. فَاسْرارُهُمْ لَكَ مَكْشوفَةٌ وَ قُلوبُهُمْ الَيْكَ مَلْهوفَةٌ

اسرارشان پيش تو پيداست و دلهاشان به سوی تو در پرواز است.

دعای كميل را كه دعای علیعليه‌السلام است، در شبهای جمعه بخوانيد. اين دعا از نظر مضمون در اوج عرفان است؛ يعنی شما از اول تا آخر اين دعا را كه بخوانيد، نه دنيا در آن پيدا می‏كنيد و نه آخرت (مقصودم از آخرت همان بهشت و جهنم است).

چه می‏بينيد؟ مافوق دنيا و مافوق آخرت : خدا، روابط يك بنده خالص و پرستنده و واله و شيدا نسبت به ذات اقدس الهی، يعنی حقيقت عبادت، و خودش هم می‏گويد عبادت حقيقی همين است. ببينيد علیعليه‌السلام در دعای كميل با خدای خودش چگونه راز و نياز و مناجات می‏كند! ببينيد زين العابدينعليه‌السلام در سحرهای ماه رمضان در دعای ابوحمزه چگونه با خدای خود راز و نياز و مناجات می‏كند! اين، قدم اول مسلمانی ماست. قدم اول ما اين است كه به خدای خود نزديك شويم و با نزديك شدن به خدای خودمان است كه ساير مسئوليتهايمان و از آن جمله مسئوليتهای اجتماعی را می‏توانيم به خوبی انجام دهيم. كوشش كنيم كه اين گرايشهای يكجانبه را- كه هميشه اسلام دچار درد گرايشهای يكجانبه ملت خودش بوده است- كنار بگذاريم، تا دين دچار بيماری گرايش يكجانبه نشود.

ارزش عبادت را هرگز كم نگيريم.

در لحظات آخر كه امام صادقعليه‌السلام در حال رفتن بودند، دستور دادند همه خويشان نزديك را جمع كردند. چشمهايشان را برای آخرين بار باز كردند و يك جمله گفتند و رفتند. جمله اين بود كه : لَنْ تَنالَ شَفاعَتُنا مُسْتَخِفّاً بِالصَّلوةِ

شفاعت ما شامل كسی كه نماز را كوچك بشمارد، نمی‏شود

علی عليه‌السلام در ساعات آخر عمر

شگفت انگيزترين دوره‏های زندگی علیعليه‌السلام در حدود چهل و پنج ساعت است.

علیعليه‌السلام چند دوره زندگی دارد : از تولد تا بعثت پيغمبر، از بعثت پيغمبر تا هجرت، از هجرت تا وفات پيغمبر كه دوره سوم زندگی علیعليه‌السلام است و شكل و رنگ ديگری دارد، از وفات پيغمبر تا خلافت خودش (آن بيست و پنج سال) دوره چهارم زندگی علیعليه‌السلام است، و دوره خلافت چهارسال و نيمه‏اش دوره ديگری از زندگی اوست. علیعليه‌السلام يك دوره ديگری هم دارد كه اين دوره از زندگی او كمتر از دو شبانه روز است و شگفت انگيزترين دوره‏های زندگی علیعليه‌السلام است، يعنی فاصله ضربت خوردن تا وفات. انسان كامل بودنِ علیعليه‌السلام اينجا ظاهر می‏شود، يعنی در لحظاتی كه مواجه با مرگ شده است اولين عكس العمل علیعليه‌السلام در مواجهه با مرگ چه بود؟ ضربت كه به فرق مباركش وارد شد، دو جمله از او شنيده شد. يك جمله اينكه : اين مرد را بگيريد و ديگر اينكه : فُزْتُ وَ رَبِّ الْكَعْبَةِ قسم به پروردگار كعبه كه رستگار شدم؛ به شهادت نائل شدم، شهادت برای من رستگاری است.

علیعليه‌السلام را آوردند و در بستر خواباندند. طبيبی به نام اثيربن عمرو را- كه از تحصيل كرده‏های جندی شاپور و عرب بود و در كوفه می‏زيست- برای معاينه زخم اميرالمؤمنين آوردند. حضرت را با وسايل آن زمان معاينه كرد. نوشته‏اند رگی از شُش گوسفند را كه گرم بود لای زخم گذاشت و با اين آزمايش فهميد كه زهر وارد خون حضرت شده است. لذا اظهار عجز كرد. [معمولًا احوال مريض لاعلاج را] به خود مريض نمی‏گويند، به كسان او می‏گويند، ولی او می‏دانست كه علیعليه‌السلام كسی نيست كه لازم باشد احوالاتش را به كسان او بگويد. پس عرض كرد : يا اميرالمؤمنين! اگر وصيتی داريد بفرماييد.

وقتی‏امّ كلثوم سراغ آن لعين ازل و ابد (ابن ملجم) می‏رود، شروع می‏كند به بدگويی كردن به او كه پدر من با تو چه كرده بود كه چنين كاری كردی؟ بعد به او می‏گويد : اميدوارم كه پدرم سلامت خود را بازيابد و روسياهی برای تو بماند. تا اين جمله راامّ كلثوم گفت، ابن ملجم شروع به صحبت كرد و گفت : خاطرت جمع باشد، من آن شمشير را به هزار درهم (يا دينار) خريدم و هزار درهم (يا دينار) دادم تا مسمومش كردند و من سمّی به اين شمشير خورانيده‏ام كه اگر بر سر همه مردم كوفه يكجا وارد می‏شد، همه را از بين می‏برد. مطمئن باش پدر تو زنده نمی‏ماند.

شگفتيهای علیعليه‌السلام و معجزه‏های انسانی او در اينجا ظهور می‏كند. جزء وصاياش می‏گويد : با اسيرتان مدارا كنيد. و بعد می‏فرمايد :

يا بَنی عَبْدِ الْمُطَّلِبِ لا الْفِيَنَّكُمْ تَخوضونَ دِماءَ الْمُسْلِمينَ خَوْضاً، تَقولونَ قُتِلَ اميرُالْمُؤْمِنينَ قُتِلَ اميرُ الْمُؤْمِنينَ. الا لا تَقْتُلُنَّ بی‏الّا قاتِلی

اولاد عبدالمطّلب! نكند وقتی كه من از دنيا رفتم، بين مردم بيفتيد و بگوييد اميرالمؤمنين شهيد شد، فلان كس محرّك بود، فلان كس دخالت داشت و اين و آن را متهم كنيد؛ نمی‏خواهم دنبال اين حرفها برويد، قاتل من يك نفر است.

به امام حسنعليه‌السلام فرمود : فرزندم حسن! بعد از من اختيار او با توست.

می‏خواهی آزادش كنی آزاد كن، و اگر می‏خواهی قصاص كنی توجه داشته باش كه او به پدر تو فقط يك ضربه زده است، به او يك ضربه بزن. اگر كشته شد، شد و اگر كشته نشد، نشد. باز هم سراغ اسيرش را می‏گيرد : آيا به اسيرتان غذا داده‏ايد؟ آيا به او آب داده‏ايد؟ آيا به او رسيدگی كرده‏ايد؟ كاسه‏ای شير برای مولی‏ می‏آورند؛ مقداری می‏نوشد، می‏گويد : باقی را به اين مرد بدهيد تا بنوشد و گرسنه نماند.

رفتارش با دشمن اين گونه است كه باعث شده مولوی بگويد :

در شجاعت شير ربّانيستی

در مروّت خود كه داند كيستی

اينها مردانگيهای علیعليه‌السلام است، انسانيت های علیعليه‌السلام است. علیعليه‌السلام در بستر افتاده و ساعت به ساعت حالش وخيم‏تر می‏شود و سموم روی بدن مقدس او بيشتر اثر می‏گذارد. اصحاب ناراحتند، گريه می‏كنند، ناله می‏كنند ولی می‏بينند لبهای علی خندان و شكفته است، می‏فرمايد :

وَ اللَّهِ ما فَجَأَنی مِنَ الْمَوْتِ وارِدٌ كَرِهْتُهُ وَلا طالِعٌ انْكَرْتُهُ، وَ ما كُنْتُ الّا كَقارِبٍ وَرَدَ وَ طالِبٍ وَجَدَ

به خدا قسم آنچه بر من وارد شده است چيزی كه برای من ناپسند باشد نيست.

شهادت در راه خدا هميشه آرزوی من بوده و برای من چه از اين بهتر كه در حال عبادت شهيد شوم. وَ ما كُنْتُ الّا كَقارِبٍ وَرَدَ وَ طالِبٍ وَجَدَ. مَثَلی می‏آورد كه عرب با اين مثل خيلی آشنا بود. عرب در بيابانها و به‏طور فصلی زندگی می‏كرد و وقتی در يك جا آب و علف برای حيوانات و حشمش پيدا می‏شد، تا وقتی كه آب و علف بود در آنجا می‏ماند، بعد در جای ديگری آب و علف پيدا می‏كرد و می‏رفت. چون روزها خيلی گرم بود، گاهی شبها برای پيدا كردن نقطه‏ای كه آب داشته باشد می‏رفتند، يعنی شبها دنبال آبگردی بودند (قارب به چنين كسی می‏گويند). حضرت به مردم می‏گويد : ای مردم! برای كسی كه در شب تاريك دنبال آب بگردد و ناگهان آب را پيدا كند، چه سرور و شعفی دست می‏دهد؟ مَثَل من مَثَل عاشقی است كه به معشوق خود رسيده و مثل كسی است كه در يك شب ظلمانی آب پيدا كرده باشد

دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند

وندر آن ظلمت شب آب حياتم دادند

چه مبارك سحری بود و چه فرخنده شبی

آن شب قدر كه اين تازه براتم دادند

اين بيت همان فُزْتُ وَ رَبِّ الْكَعْبَة را می‏گويد. از غصه نجاتم دادند يعنی فُزْتُ وَ رَبِّ الْكَعْبَة. پر حرارت ترين سخنان علیعليه‌السلام آنهايی است كه در همين چهل و پنج ساعت (تقريباً) از ايشان صادر شده است. علیعليه‌السلام اندكی بعد از طلوع فجر روز نوزدهم ضربت خورد و در نيمه‏های شب بيست و يكم روح مقدسش به عالم بالا پرواز كرد.

در لحظات آخر، همه دور بستر علیعليه‌السلام جمع بودند. زهر به بدن مباركش خيلی اثر كرده بود و گاهی وجود مقدسش از حال می‏رفت و به حال اغما در می‏آمد. ولی همينكه به هوش می‏آمد باز از زبانش دُر می‏ريخت، حكمت و نصيحت و پند و موعظه می‏ريخت. آخرين موعظه علیعليه‌السلام همان موعظه بسيار بسيار پرحرارت و پرجوشی است كه در بيست ماده بيان كرده است. اول حسن و حسين و بعد بقيه اهل بيتش را مخاطب قرار می‏دهد : حسنم! حسينم! همه فرزندانم و همه مردمی كه تا دامنه قيامت سخن من به آنها می‏رسد، با شما هستم. (يعنی ما و شما هم مخاطب علیعليه‌السلام هستيم). در اين كلمات، جامعيت اسلام را بيان می‏كند : اللَّهَ اللَّهَ فِی الْايْتامِ، اللَّهَ اللَّهَ فِی الْقُرْآنِ، اللَّهَ اللَّهَ فی جيرانِكُمْ، اللَّهَ اللَّهَ فی بَيْتِ رَبِّكُمْ، اللَّهَ اللَّهَ فِی الصَّلوةِ، اللَّهَ اللَّهَ فِی الزَّكوةِ .. يك يك بيان می‏كند : خدا را، خدا را درباره يتيمان؛ خدا را، خدا را درباره قرآن؛ خدا را، خدا را درباره همسايه هاتان؛ خدا را، خدا را وقتی آن مطالبی را كه در نظر داشت بگويد گفت، آنها كه چشمشان به لبهای علی بود ديدند كه حال مولی‏ بيشتر منقلب شد و عرقی به پيشانی مقدسش آمد و ديگر توجهش را از مخاطبين سلب كرد. چشمها و گوشها متوجه لبهای علی بود تا ببينند علی ديگر چه می‏خواهد بگويد. يك وقت ديدند صدای علیعليه‌السلام بلند شد : اشْهَدُ انْ لا الهَ الّا اللَّهُ وَ اشْهَدُ انَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسولُهُ.

و لا حول و لا قوّة الّا باللَّه العلیّ العظيم

٥ - اجمال نظريات مكاتب مختلف درباره انسان كامل‏

( هُوَ الَّذی بَعَثَ فِی الْامّيّينَ رَسولًا مِنْهُمْ يَتْلوا عَلَيْهِمْ اياتِهِ وَ يُزَكّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ انْ كانوا مِنْ قَبْلُ لَفی ضَلالٍ مُبينٍ ) .

هر صاحب مكتبی كه مكتبی برای بشريت آورده است، نظريه‏ای درباره كمال انسان و يا انسان كامل دارد. در آن چيزی كه به نام اخلاق ناميده می‏شود گفته می‏شود اگر انسان دارای آن خصلتها باشد، به مقام عالی انسانيت نائل شده است و اين خود تعبير ديگری از انسان والا، انسان برتر يا انسان كامل است‏

مكتب عقل‏

به‏طور كلی نظريات صاحبان مكاتب مختلف درباره انسان كامل در چند نظريه اساسی خلاصه می‏شود. يك نظر، نظر عقليون يا اصحاب عقل است؛ يعنی نظر كسانی كه به انسان بيشتر از زاويه عقل می‏نگريسته‏اند و گوهر انسان را همان عقل او می‏دانسته‏اند و نه چيز ديگر. عقل هم يعنی قوّه تفكر و قوّه انديشيدن. فلاسفه قديم و از آن جمله برخی فلاسفه قديم خودمان نظير بوعلی سينا اين‏طور فكر می‏كرده‏اند. آنها مدعی بوده‏اند كه انسان كامل يعنی انسان حكيم، و كمال انسان در حكمت انسان است.

مقصود آنها از حكمت چيست؟ آيا همان چيزی است كه ما امروز علم می‏گوييم؟ نه، مقصودشان از حكمت- البته حكمت نظری نه عملی- دريافت كلی صحيح از مجموع هستی است كه غير از علم است، زيرا علم دريافتی است از بخشی از هستی. برای اينكه فرق فلسفه و علم روشن شود، اين مطلب را توضيح می‏دهم.

مثلًا اگر شما می‏خواهيد درباره شهر تهران اطلاع پيدا كنيد، به دوگونه می‏توانيد اين اطلاع را كسب كنيد : يكی اطلاع كلی و عمومی اما مبهم، و ديگر اطلاع جزئی ولی مشخص. گاهی اطلاع شما درباره تهران مانند اطلاع يك مهندس شهرداری است كه اگر به او بگويند نقشه كلی شهر تهران را بكش، می‏تواند چنين نقشه‏ای را بكشد و در آن خيابانها و ميدانها و پاركها را به‏طور كلی روی صفحه كاغذ به شما نشان دهد، مثلًا اينجا نياوران و آنجا تجريش و آن طرف شاه عبدالعظيم است.

اطلاعی از عموم و از سراپای تهران به شما می‏دهد، اما همه‏اش مبهم است. او از همه تهران به شما اطلاعاتی داده است، اندام تهران را برای شما كشيده است، ولی اگر شما بخواهيد خانه خود را در آن نقشه پيدا كنيد نمی‏توانيد، خود آن مهندس هم از آن اطلاعی ندارد.

ولی يك نفر ممكن است اساساً نداند طول و عرض تهران چقدر است، چند تا ميدان و خيابان دارد، نقاط مشخص تهران چيست، چند تپه در وسط اين شهر قرار دارد. اما اگر درباره يك محله معين و خاص از او بپرسيد، تمام جزئيات آن را می‏داند كه اين محله چند كوچه دارد و اين كوچه‏ها به چه شكل به يكديگر راه دارند و در هر كوچه چند خانه وجود دارد، و حتی رنگ در خانه‏های اين محله را می‏داند.

اگر از آن كسی كه اطلاعش مختص به مجموع شهر است راجع به اين كوچه بپرسيد، كوچكترين اطلاعی ندارد و اگر از كسی كه اطلاعش راجع به اين كوچه و محله است راجع به اندام شهر تهران بپرسيد، اطلاعی ندارد. فيلسوف به آن كسی می‏گويند كه اندام هستی را در مجموع مطالعه می‏كند؛ می‏خواهد رأس هستی را پيدا كند، اول و آخر هستی را بيابد و مراتب هستی و قوانين كلی آن را دريابد. اما همين فيلسوف درباره فلان گياه يا حيوان يا سنگ و يا زمين و خورشيد هيچ اطلاعی ندارد. حكمت از نظر فيلسوف يعنی اطلاع كلی از سراسر هستی و از مجموع اندام عالم به طوری كه در آينه ذهن حكيم، سراسر هستی و اندام عالم منعكس شود؛ يعنی همه هستی- ولی به صورت مبهم- در عقل حكيم مشخص شده باشد.

می‏گفتند كمال نفس انسان به اين است كه مجموع اندام عالم- نه يك جزء بالخصوص و بی‏اطلاع از جای ديگر- در ذهن او منعكس شود. اين را به اين تعبير می‏گفتند : صَيْرورَةُ الْانْسانِ عالَماً عَقْلِيّاً مُضاهِياً لِلْعالَمِ الْعَيْنیِّ گرديدن و شدن انسان، جهانی عقلانی مشابه با جهان عينی؛ يعنی انسان خودش يك جهان در برابر آن جهان بشود؛ ولی آن جهان، جهان عينی است و اين جهان، جهانی عقلانی و فكری‏

هر آن كس ز دانش برد توشه‏ای

جهانی است بنشسته در گوشه‏ای

اين بيت، همين مطلب را می‏گويد.

انسان كامل به عقيده فلاسفه انسانی است كه عقلش به كمال رسيده است، به اين معنا كه نقش اندام هستی در ذهنش پيدا شده است. ولی با چه [به اينجا رسيده است؟] با قدم فكر، با قدم استدلال و برهان و با قدم منطق حركت كرده تا به اينجا رسيده است.

ولی فلاسفه تنها به اين قناعت نمی‏كردند، می‏گفتند دو حكمت وجود دارد :

حكمت نظری (يعنی شناخت عالم به اين صورتی كه عرض كردم) و حكمت عملی.

حكمت عملی چيست ؟ تسلط كامل عقل انسان بر همه غرايز و همه قوا و نيروهای وجود خود آنوقت می‏گويند : اگر شما در حكمت نظری، عالم را با فكر و استدلال- آن‏طور كه گفتيم- درك كنيد و در حكمت عملی، عقل خودتان را بر نفستان مسلط كنيد به طوری كه نفس و قوای نفسانی تابع عقل باشند، شما يك انسان كامل هستيد. اين مكتب، مكتب عقل و مكتب حكمت است. در جلسات بعد به تفصيل نظر اسلام را درباره هريك از اين نظريات خواهم گفت. عجالتاً مكتبها را توضيح دهم تا بعد به نظر اسلام برسم‏