مكتب برخورداری
در اين ميان میتوان گفت مكتب ديگری هم وجود دارد و آن مكتب برخورداری است كه به مكتب قدرت خيلی نزديك است. میگويند : اينكه بايد انسان كامل، حكيم باشد، انسان كامل به خدا برسد و چنين و چنان باشد، همه حرف است و فلسفه بافی. اگر میخواهی به كمال انسانی خودت برسی، كوشش كن كه برخوردار باشی. هرچه از مواهب خلقت، بيشتر برخوردار باشی كاملتر هستی. اصلًا انسان كامل يعنی انسان برخوردار. لهذا كسانی كه كمال انسان را به علم میدانند (نه به حكمت) و علم را هم عبارت از شناخت طبيعت میدانند و شناخت طبيعت را هم برای تسلط بر طبيعت و برای اينكه طبيعت در خدمت انسان قرار گيرد و انسان از آن بهره برد، در آخر، حرفشان به اين برمیگردد كه ارزش علم برای انسان يك ارزش وسيلهای است نه ارزش ذاتی. علم برای انسان از اين جهت خوب است كه وسيله تسلط انسان بر طبيعت است و طبيعت را مسخَّر انسان قرار میدهد و در نتيجه انسان بهتر از طبيعت بهرهمند و مستفيض و برخوردار میشود. پس اگر میخواهيد انسانها را به كمال برسانيد، بايد كوشش كنيد آنها را به برخورداری از طبيعت برسانيد، و كمالی هم غير از برخورداری از طبيعت وجود ندارد و اينكه برای علم ارزش ذاتی و كمال ذاتی و اين همه قداستها قائل شدهاند، همه حرف است. علم يك ابزار بيشتر نيست، علم برای بشر نظير شاخ است برای گاو، نظير دندان است برای شير.
اينها يك سلسله نظريات است كه نظر اسلام را درباره هريك به تفصيل بيان خواهم كرد كه اسلام برای عقل چقدر ارزش قائل است، برای آنچه آنها عشق مینامند چقدر ارزش قائل است و برای قدرت، مسئوليتهای اجتماعی و جامعه بی طبقه چقدر ارزش قائل است. هركدام از اينها داستان مفصلی دارد
طرز مواجهه با مرگ
شك نداريم يكی از مظاهر كمال انسان طرز مواجهه او با مرگ است، چون ترس از مرگ يك نقطه ضعف بزرگ در انسان است و بسياری از بدبختيهای بشر ناشی از ترس از مرگ است، مانند تن به پستيها و دنائتها دادن و هزاران بدبختی ديگر. اگر كسی از مرگ نترسد، سراسر زندگيش عوض میشود و انسانهای خيلی بزرگ آن انسانهايی هستند كه در مواجهه با مرگ، در نهايت شهامت و بلكه بالاتر از شهامت با لبخند و خوشرويی به سراغ مرگ رفتهاند اگر مرگ در راه انجام مسئوليت فرا رسد، برای انسان سعادت است :(
انّی لا ارَی الْمَوْتَ الّا سَعادَةً وَ لَاالْحَياةَ مَعَ الظّالِمينَ الّا بَرَماً
)
. مواجهه با مرگ به اين شكل را كسی نمیتواند ادعا كند جز اوليای حق، آنها كه مرگ برايشان جز انتقال از خانهای به خانه ديگر و يا به تعبير امام حسينعليهالسلام
جز عبور از روی يك پل چيز ديگری نيست. امام حسينعليهالسلام
صبح عاشورا به اصحابش فرمود : مَا الْمَوْتُ الّا قَنْطَرَةٌ تَعْبُرُ بِكُمْ عَنِ الْبُؤْسِ وَ الضَّرّاءِ الَی الْجَنانِ
مرگ جز يك پل كه از رويش میگذريد، چيز ديگری نيست. اصحاب من! ما يك پلی پيش رو داريم كه بايد از روی آن عبور كنيم. اين پل نامش مرگ است. از اين پل كه رد شديم، ديگر رسيدهايم به آنجا كه قابل تصور نيست. لحظه به لحظه كه مرگ نزديكتر میشود، چهره اباعبداللَّه خندانتر و متبسّمتر میشود.
يكی از كسانی كه همراه عمر سعد و وقايع نگار قضايا بود، در لحظات آخر حيات امام حسينعليهالسلام
- كه ديگر جنگها تمام شده بود و ايشان در همان گودال قتلگاه، بی حال افتاده بودند- برای اينكه ثوابی كرده باشد رفت نزد عمر سعد و گفت : اجازه بده من يك جرعه آب برای حسين بن علی ببرم، چون او به هرحال رفتنی است؛ اين آب را بخورد يا نخورد، برای تو تأثيری ندارد. عمر سعد اجازه داد.
ولی وقتی اين مرد رفت، آن لعين ازل و ابد (شمر) داشت برمیگشت، در حالی كه سر مقدس را همراه داشت. همين مردی كه برای امام آب برده بود، میگويد : وَ اللَّهِ لَقَدْ شَغَلَنی نورُ وَجْهِهِ عَنِ الْفِكْرَةِ فی قَتْلِهِ بشاشت چهرهاش نگذاشت كه اصلًا درباره كشته شدنش فكر كنم؛ يعنی در حالی كه سر امام حسين بريده میشد، لبش خندان بوده است.
انسان كامل يعنی انسانی كه حوادث روی او اثر نمیگذارد علیعليهالسلام
آن كسی است كه مراحل و مراتب اجتماعی را از پايين ترين شغل از جنبه اقتصادی مثل عملگی تا عاليترين مناصب اجتماعی كه زمامداری و خلافت است طی كرده است. علیّ الوردی میگويد : علیعليهالسلام
فلسفه كارل ماركس را نقض كرد، برای اينكه علی در كوخ همان جور زندگی میكرد كه در كاخ، و در كاخ همانطور زندگی میكرد كه در كوخ؛ يعنی علیعليهالسلام
در پست عملگی همانطور فكر میكند كه در پست خلافت. به اين دليل، اينها را انسان كامل میگويند. دفن مخفيانه علیعليهالسلام
ما برای چه اينجا جمع شدهايم؟ در عزای يك انسان كامل. علی را شبانه دفن كردند، چرا؟ برای اينكه علی همانطور كه دوستان فوق العاده شيفتهای دارد، دشمنان سرسختی هم دارد. در كتاب جاذبه و دافعه علیعليهالسلام
گفتهايم كه اين گونه انسانها، هم جاذبه فوق العاده شديد دارند و هم دافعه فوق العاده شديد؛ دوستانی دارند در نهايت درجه صميميت كه جان دادن برايشان چيزی نيست، و دشمنانی دارند كه ديگر خونخوارتر از آنها دشمنی نيست، مخصوصاً دشمنهای داخلی، دشمنهای مقدس مآب، مقدسينِ خوارج كه اينها واقعاً مردمی مجهز به اعتقاد و ايمان بودند ولی جاهل. خود علیعليهالسلام
اعتراف دارد كه اينها مؤمنند، ولی میفرمايد جاهلند :
(
لاتَقْتُلُوا الْخَوارِجَ بَعْدی فَلَيْسَ مَنْ طَلَبَ الْحَقَّ فَأَخْطَاهُ كَمَنْ طَلَبَ الْباطِلَ فَأَدْرَكَهُ
)
.
ميان خوارج (مارقين) و اصحاب معاويه (قاسطين) مقايسه میكند، میفرمايد :
بعد از من اينها (خوارج) را نكشيد؛ اينها با اصحاب معاويه فرق دارند، اينها حق را میخواهند ولی احمقند، اشتباه كردهاند، ولی آنها (اصحاب معاويه) حق را میشناسند و دانسته با آن مبارزه میكنند.
چرا علیعليهالسلام
را با آن همه دوستانی كه دارد، شب بهطور محرمانه دفن میكنند؟
از ترس خوارج؛ چون آنها میگفتند علی مسلمان نيست، و اين خطر بود كه شب بروند و قبر علی را بشكافند و جنازه علی را بيرون بياورند.
تا اواخر دوره حضرت صادقعليهالسلام
(يعنی تا حدود صد سال بعد) جز ائمه و گروهی از اصحاب خاص، كسی نمیدانست علیعليهالسلام
را كجا دفن كردهاند.
صبح بيست و يكم، امام حسنعليهالسلام
صورت جنازهای ساخت و آن را به عدهای داد كه به مدينه ببرند، تا مردم خيال كنند كه علی را به مدينه بردند تا در آنجا دفن كنند. فقط اولاد علیعليهالسلام
و يك عده از شيعيان خاص، محل دفن علیعليهالسلام
را میدانستند (چون همان شب عدهای از شيعيان خاص در دفن علیعليهالسلام
شركت كردند) و آنها در نزديكی كوفه- در همين محل فعلی- به زيارت قبر مولی میآمدند.
در زمان حضرت صادقعليهالسلام
كه خوارج منقرض شدند و اين خطر از بين رفت، ايشان به مردی به نام صفوان- كه دعای علقمه را نقل كرده است- دستور دادند كه علامت و سايبانی آنجا درست كند و از آن به بعد همه متوجه شدند كه قبر علیعليهالسلام
آنجاست و به زيارت قبر مولايشان میآمدند.
همراه جنازه عده كمی بودند؛ فقط اولاد حضرت بودند و چند نفر از اصحاب خاص. يكی از آنها مردی است به نام صعصعة بن صوحان او از آن دوستان مصفّا و پاكدل اميرالمؤمنين است و سخنور و خطيب هم هست و در حضور اميرالمؤمنين سخنوريها كرده است. همينكه علیعليهالسلام
را دفن كردند، در حالی كه حزن و غيظ و خشم فوق العادهای در همه [به وجود آمده] و بغضْ گلوی همه را فشار میدهد و يا گريه میكنند، يكمرتبه اين صعصعه در حالی كه قلبش در يك فشار سختی بود، يك مشت خاك از قبر علیعليهالسلام
برداشت و بر سر خود پاشيد و بعد دستش را روی قلبش گذاشت و آن وقت شروع كرد به سخن گفتن با علیعليهالسلام
:
السَّلامُ عَلَيْكَ يا اميرَالْمُؤْمِنينَ، لَقَدْ عِشْتَ سَعيداً وَ مِتَّ سَعيداً تو چقدر سعادتمند زندگی كردی و چه سعادتمند از دنيا رفتی! تولد تو در خانه خدا بود و در خانه خدا هم شهيد شدی (از خانه خدا تا خانه خدا). علی جان! تو چقدر بزرگ بودی و چقدر اين مردم كوچك بودند. به خدا قسم اگر مردم برنامه تو را اجرا كرده بودند لَاكَلوا مِنْ فَوْقِهِمْ وَ مِنْ تَحْتِ ارْجُلِهِمْ نعمتها از بالا و پايين برای آنها میجوشيد و نعمتهای مادی و معنوی به آنها میرسيد. ولی افسوس كه مردم قدر تو را ندانستند و بجای آنكه از دستورهای عالی تو پيروی كنند، چه خونها به دل تو كردند و آخر تو را با اين حال و با فرق شكافته روانه قبر و خاك كردند.
و لا حول و لا قوّة الّا باللَّه العلیّ العظيم