انسان کامل

انسان کامل0%

انسان کامل نویسنده:
گروه: کتابها

انسان کامل

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: شهيد مطهری (ره)
گروه: مشاهدات: 13438
دانلود: 2576

توضیحات:

انسان کامل
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 110 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 13438 / دانلود: 2576
اندازه اندازه اندازه
انسان کامل

انسان کامل

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

خلاصه نظريات عقليون

عرض كرديم كه به عقيده فلاسفه قديم اساساً جوهر انسان همان عقل اوست، من واقعی انسان همان عقل اوست. همچنان كه بدن انسان جزء شخصيت انسان نيست، قوا و استعدادهای روحی و روانی مختلفی كه انسان دارد هيچ كدام جزء شخصيت واقعی انسان نيستند. شخصيت واقعی انسان همان نيرويی است كه فكركننده است. انسان يعنی همان كه فكر می‏كند، نه آن كه می‏بيند (آن كه می‏بيند ابزاری است در دست آن كه فكر می‏كند)، نه آن كه تخيل می‏كند (آن كه تخيل می‏كند ابزاری است در دست آن كه فكر می‏كند) و نه آن كه مثلًا می‏خواهد و دوست دارد يا دارای شهوت و خشم است. جوهر انسان فكر كردن است و انسان كامل يعنی انسانی كه در فكر كردن به حد كمال رسيده است، يعنی جهان و هستی را آنچنان كه هست دريافت و كشف كرده است.

در اين مكتب امر ديگری هم (غير از اينكه جوهر انسان و من واقعی او عقل اوست) مورد توجه است و آن اين است كه عقل نيرويی است كه توانايی دارد جهان را آنچنان كه هست كشف كند، واقعيت جهان را آنچنان كه هست در خود منعكس كند، آينه‏ای است كه می‏تواند صورت جهان را در خود صحيح و درست منعكس كند.

حكمای اسلامی كه اين نظر را قبول كرده‏اند، معتقدند كه ايمان اسلامی (ايمانی كه در قرآن آمده است) يعنی شناخت جهان به‏طور كلی آنچنان كه هست. ايمان يعنی شناخت مبدأ جهان، شناخت جريان جهان، شناخت نظام جهان و شناخت اينكه جهان به چه نقطه‏ای برمی‏گردد. می‏گويند : اينكه در قرآن از ايمان به خدا، ايمان به ملائكه خدا كه وسايط و پله‏های وجود هستند، ايمان به مخلوق بودن عالم، ايمان به اينكه خدا عالم را وانگذاشته و هدايت كرده و از آن جمله بشر را به وسيله انبيا هدايت نموده، و ايمان به اينكه همه چيز از خدا آمده است و به خدا برمی‏گردد- كه اسمش معاد است- سخن به ميان آمده، مقصود همان [شناخت جهان] است و چيز ديگری نيست. اين حكما در تفاسير خودشان هميشه ايمان را به صورت معرفت و شناخت و به صورت حكمت تفسير می‏كنند. می‏گويند : ايمان يعنی شناخت، اما شناختی كه يك شناخت فلسفی و حكيمانه است، نه شناخت علمی كه شناخت جزئی است. شناخت فلسفی و كلی و حكيمانه يعنی اينكه مبدأ و منتهای جهان و مراتب هستی و جريانهای كلی جهان را كشف كنيم و بدانيم‏

مكاتب ضد اين مكتب

اين مكتب كه مكتب عقليون است، در نقطه مقابل خود مكتبهايی را داشته است كه هميشه با آن مبارزه می‏كرده‏اند. اولين مكتبی كه در جهان اسلام با اين مكتب مبارزه كرده و ضد آن است، مكتب اشراقيون و مكتب عرفا و مكتب اهل عشق است كه اين را بعد شرح می‏دهيم. مكتب ديگر، مكتب اهل حديث است. اخباريون و اهل حديث، عقل را با اين همه ارزش فراوانی كه حكما برای آن قائل هستند انكار می‏كنند و می‏گويند آنقدرها هم كه شما برای عقل ارزش قائل هستيد، ارزش ندارد.

بيش از اينها، در عصر جديد مكتب حسيون برضد مكتب عقليون قيام كرد. در اين سه چهار قرن اخير، مكتب حسيون بيشتر رونق داشت. حسيون گفتند : عقل اين همه ارزشی كه شما برايش قائل هستيد، ندارد. عقل خيلی اهميت ندارد، نوكر حس است. اصل در انسان، حواس و محسوسات انسان است. عقل حداكثر كاری كه می‏تواند بكند اين است كه در مورد فرآورده‏های حواس يك عملياتی انجام دهد. شما كارخانه‏ای را در نظر بگيريد كه در آن مواد خامی وارد می‏شود. بعد دستگاههای كارخانه، آن مواد را تجزيه می‏كنند. اگر كارخانه ريسندگی و بافندگی است، مثلًا اول پنبه‏ها را پاك می‏كنند، بعد رشته می‏كنند و بعد آنها را به شكل خاصی می‏بافند. عقل كارخانه‏ای است كه كاری از آن ساخته نيست، مگر اينكه روی مواد خامی كه از راه حس به دست آمده است عملياتی انجام دهد. ولی البته مكتب عقليون بكلی از اعتبار نيفتاده است؛ باز مكتب عقليون سرپای خود ايستاده است كه حال نمی‏خواهم بحث عقليون را در مقابل غير عقليون به‏طور تفصيل مطرح كنم، بلكه می‏خواهم نظر اسلام را بيان كنم‏

اصالت معرفت عقلی در اسلام‏

در مكتب عقليون چند مطلب مطرح است كه هريك از اينها را بايد ببينيم با نظر اسلام انطباق دارد يا نه. اولين بحث عقلی عقليون، مسئله اعتبار و اصالت معرفت عقلی است. يعنی چه؟ يعنی عقل انسان قادر است حقايق اين عالم را كشف كند و معرفت عقلی معرفتی اصيل و قابل اعتماد و استناد است و بی‏اعتبار نيست.

خيلی از مكتبها چنين اعتباری را برای عقل قائل نيستند. حال ببينيم آيا ما از مدارك اسلامی اينقدر می‏توانيم برای عقل اعتبار و حيثيت قائل باشيم كه لااقل معرفت عقلی قابل اعتماد است؟.

اتفاقاً يك حمايت فوق العاده‏ای از عقل را در متون اسلام می‏بينيم و در هيچ دينی از اديان دنيا به اندازه اسلام از عقل يعنی از حجّيت عقل و از سنديت و اعتبارعقل حمايت نشده است. شما اسلام را با مسيحيت مقايسه كنيد. مسيحيت در قلمرو ايمان، برای عقل حق مداخله قائل نيست. می‏گويد : آنجايی كه انسان بايد به چيزی ايمان بياورد، حق ندارد فكر كند. فكر مال عقل است و عقل در اين نوع مسائل حق مداخله ندارد. آنچه كه بايد به آن ايمان داشت، نبايد درباره آن فكر كرد و نبايد اجازه فكر كردن و چون و چرا كردن به عقل داد. وظيفه يك مؤمن، مخصوصاً وظيفه يك كشيش و حافظان ايمان مردم اين است كه جلو هجوم فكر و استدلال و عقل را به حوزه ايمان بگيرند. اصلًا تعليمات مسيحی بر همين اساس است.

در اسلام، قضيه درست برعكس است. در اصول دين اسلام، جز عقل هيچ چيز ديگری حق مداخله ندارد؛ يعنی اگر از شما بپرسند كه يكی از اصول دين شما چيست، می‏گوييد توحيد، وجود خدای يگانه. اگر دوباره بپرسند به چه دليل به خدا ايمان آورده‏ايد، اسلام جز از راه عقل از شما قبول نمی‏كند. اگر بگوييد من خودم قبول دارم كه خدا يگانه است، دليلی هم ندارم، تو چكار داری، خُذِ الْغاياتِ وَ اتْرُكِ الْمَبادی تو نتيجه را بگير، به مقدمه چكار داری، من از قول مادربزرگم يقين پيدا كرده‏ام، بالاخره به يك حقيقتی يقين پيدا كرده‏ام ولو از قول مادربزرگم باشد، ولو خواب ديده باشم! اسلام می‏گويد : نه، ولو به وجود خدای يگانه اعتقاد داشته باشی، اما آن اعتقادی كه ريشه‏اش خواب ديدن يا تقليد از پدر و مادر يا تأثير محيط است مورد قبول نيست؛ جز تحقيقی كه عقل تو با دليل و برهان، مطلب را دريافت كرده باشد هيچ چيز ديگر پذيرفته نيست.

اصول ايمان مسيحيت، منطقه‏ای ممنوع برای ورود عقل است و وظيفه يك مؤمن [مسيحی] حفظ اين منطقه از هجوم قوای عقلی و فكری است. ولی ايمان در اسلام، منطقه‏ای است كه در قرق عقل است و غير از عقل هيچ قدرت ديگری حق مداخله در اين منطقه را ندارد.

در اسلام و در متون اسلامی سخنانی فوق العاده بلند و عجيب درباره عقل گفته شده است. اولًا خود قرآن دائماً دم از تعقل می‏زند گذشته از اين، در اخبار و احاديث ما آنقدر برای عقل اصالت و اهميت قائل شده‏اند كه وقتی شما كتابهای حديث را باز كنيد اولين بابی كه می‏بينيد كتاب العقل است. مثلًا اگر سراغ اصول كافی برويد اولين بابی كه با باز كردن اين كتاب می‏بينيد، كتاب العقل است. در اين كتاب العقل، احاديث شيعه از اول تا به آخر به حمايت از عقل برخاسته است.

موسی بن جعفر (سلام اللَّه عليه) تعبيری فوق العاده عجيب دارد، می‏فرمايد :

خدا دو حجت دارد، دو پيغمبر دارد : يك پيغمبر درونی كه عقل انسان است و يك پيغمبر بيرونی كه همان پيغمبرانی هستند كه انسانند و مردم را دعوت كرده‏اند. خدا دارای دو حجت است و اين دو حجت مكمّل يكديگر هستند؛ يعنی اگر عقل باشد و انبيا نباشند، بشر به تنهايی راه سعادت خود را نمی‏تواند طی كند و اگر انبيا باشند و عقل نباشد، باز انسان راه سعادت خود را نمی‏پيمايد. عقل و نبی هردو با يكديگر يك كار را انجام می‏دهند. ديگر از اين بالاتر در حمايت عقل نمی‏شود گفت.

تعبيراتی از اين قبيل زياد داريم : خواب عاقل از عبادت جاهل بالاتر است، خوردن عاقل از روزه گرفتن جاهل بالاتر است، سكوت و سكون عاقل از حركت كردن جاهل بالاتر است و خدا هيچ پيغمبری را مبعوث نكرد مگر آنكه اول عقل آن پيغمبر را به حد كمال رساند، به طوری كه عقل او از عقل همه امتش كاملتر بود. ما حضرت رسولصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را عقل كل می‏ناميم. اين با ذوق مسيحيت هرگز جور در نمی‏آيد، چون اصلًا در مسيحيت عقل با دين دو حساب جداگانه دارند. ولی ما پيغمبر را عقل كل می‏ناميم و می‏دانيم.

بنابراين، مسئله اصالت عقل در شناخت، و حجّيت آن به اين معنا كه عقل می‏تواند به معرفت راستين دست يابد- كه يك بخش از نظر حكماست- قطعاً تا اينجا مورد تأييد اسلام است‏

دو اشكال وارد بر مكتب عقليون

از نظر فلاسفه، جوهر انسان فقط عقل اوست، باقی همه طفيلی‏اند، همه ابزار و وسيله هستند. اگر بدن داده شده، ابزاری برای عقل است؛ اگر چشم و گوش داده شده، ابزاری برای عقل است. حافظه و قوّه خيال و قوّه واهمه و هر قوّه و نيرو و استعدادی كه در ما وجود دارد، همه وسيله‏هايی برای ذات ما هستند، و ذات ما همان عقل است.

آيا ما می‏توانيم تأييدی برای اين مطلب از اسلام پيدا كنيم؟ نه. ما برای اين مطلب كه انسان جوهرش فقط عقل باشد و بس، نمی‏توانيم از اسلام تأييدی بياوريم. اسلام آن نظريه‏های ديگر را تأييد می‏كند كه عقل را يك شاخه از وجود انسان می‏داند، نه تمام وجود و هستی انسان.

سراغ مطلب سوم می‏رويم. معمولًا كتب فلسفی ما ايمان اسلامی را فقط به شناخت، تفسير می‏كنند. می‏گويند : ايمان در اسلام يعنی شناخت و بس؛ ايمان به خدا يعنی شناخت خدا، ايمان به پيغمبر يعنی شناخت پيغمبر، ايمان به ملائك يعنی شناخت ملائك، ايمان به يوم الاخر (معاد) يعنی شناخت معاد، و هركجا كه در قرآن ايمان آمده است معنايش معرفت و شناخت است و غير از اين چيزی نيست.

اين مطلب به هيچ وجه با آنچه كه اسلام می‏گويد قابل انطباق نيست. در اسلام، ايمان حقيقتی است بيش از شناخت.

شناختن همان دانستن است. كسی كه آب شناس است، آب را می‏شناسد همچنان كه يك ستاره شناس ستاره‏ها را می‏شناسد، يك جامعه شناس جامعه را می‏شناسد، يك روان شناس روان را می‏شناسد، يك حيوان شناس حيوان را می‏شناسد. می‏شناسد يعنی چه؟ يعنی نسبت به آن روشن است، آن را درك می‏كند. آيا ايمان در قرآن يعنی فقط شناخت؟ ايمان به خدا يعنی فقط خدا را درك كردن؟ نه، درست است كه شناخت ركن ايمان است، جزء ايمان است و ايمانِ بدون شناخت ايمان نيست، ولی شناختِ تنها هم ايمان نيست. ايمان گرايش است، تسليم است. در ايمان عنصر گرايش، عنصر تسليم، عنصر خضوع و عنصر علاقه و محبت هم خوابيده است ولی در شناخت، ديگر مسئله گرايش مطرح نيست. اگر يك نفر ستاره شناس است، معنايش اين نيست كه به ستاره گرايشی هم دارد؛ بلكه ستاره را می‏شناسد. اگر يك نفر معدن شناس يا آب شناس است، معنايش اين نيست كه به معدن يا آب گرايشی هم دارد. ممكن است انسان چيزی را بشناسد كه از آن بسيار تنفر دارد. احياناً در سياستها دشمن، دشمن خود را از خودش بهتر می‏شناسد.

مثلًا ممكن است افرادی كه در اسرائيل عرب شناس و مسلمان شناس و حتی به يك معنا اسلام شناس باشند، از تعداد اين گونه افراد در بين خود مسلمانان بيشتر باشند.

مسلّم است كه در اسرائيل مصرشناس، سوريه شناس يا الجزايرشناس خيلی بيشتر از ايران وجود دارد. اصلًا در ايران شايد مصرشناس واقعی يك نفر هم نداشته باشيم، ولی آنها صدها نفر دارند. در مصر هم اسرائيل شناس خيلی زياد دارند. ولی آيا معنی اينكه اسرائيل مصر را می‏شناسد اين است كه نسبت به آن گرايش دارد؟ يا معنی اينكه مصر اسرائيل را می‏شناسد اين است كه نسبت به آن گرايش دارد؟ اتفاقاً برعكس است، چون اينها از يكديگر تنفر دارند.

علمای مسلمين می‏گويند : دليل آنكه ايمانِ اسلام فقط شناخت نيست- آنچنان كه فلاسفه ادعا می‏كنند- اين است كه قرآن بهترين نمونه‏های كافر را از بهترين شناسنده‏ها آورده است؛ عاليترين شناسنده‏ها را معرفی كرده كه خدا را در حد اعلی‏ می‏شناسد، پيغمبرها را در حد اعلی‏ می‏شناسد، حجتهای خدا را در حد اعلی‏ می‏شناسد و معاد را هم در حد اعلی‏ می‏شناسد، اما كافر است و مسلمان نيست. او كيست؟ شيطان! آيا شيطان، خدا را درك می‏كند و خداشناس است يا ضد خدا و ماترياليست است و خدا را قبول ندارد؟ شيطان خيلی بيشتر از ما و شما خدا را می‏شناسد، چندين هزارسال هم خدا را عبادت كرده است. قرآن به ما می‏گويد : به ملائكه ايمان بياوريد. آيا شيطان ملائكه را می‏شناسد يا نه؟ سالها بلكه هزارها سال با ملائكه هم صف بوده و در يك كلاس كار می‏كرده‏اند. از من و شما، جبرئيل را بهتر می‏شناسد. پيغمبران را چطور؟ آيا پيغمبران را می‏شناسد و می‏داند كه اينها پيغمبرند يا نه؟ همه را از ما بهتر می‏شناسد. معاد را چطور؟ خودش هميشه با خدا راجع به قيامت صحبت می‏كند، معاد را هم كاملًا می‏شناسد. ولی در عين حال چرا قرآن شيطان را كافر می‏خواند؟ می‏فرمايد : وَ كانَ مِنَ الْكافِرينَ اگر ايمان- آنچنان كه فلاسفه گفته‏اند- فقط شناخت می‏بود، شيطان بايد اولين مؤمن باشد. ولی شيطان، مؤمن نيست چون او شناسنده جاحد است؛ يعنی می‏شناسد ولی در عين حال عناد و مخالفت می‏ورزد، در مقابل حقيقتی كه می‏شناسد تسليم نيست؛ گرايش به آن حقيقت ندارد، علاقه به آن حقيقت ندارد، حركت به سوی آن حقيقت ندارد. بنابراين ايمان، فقط شناخت نيست. پس اينكه بسياری از حكمای ما در تفسير اين سوره مباركه كه می‏فرمايد :

( وَ التّينِ وَ الزَّيْتونِ. وَ طورِ سينينَ. وَ هذَا الْبَلَدِ الْامينِ. لَقَدْ خَلَقْنَا الْانْسانَ فی احْسَنِ تَقْويمٍ. ثُمَّ رَدَدْناهُ اسْفَلَ سافِلينَ. الَّا الَّذينَ امَنوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ ) .

می‏گويند الَّا الَّذينَ امَنوا يعنی حكمت نظری و عَمِلُوا الصّالِحاتِ يعنی حكمت عملی، صحيح نيست. چيزی بالاتر از حكمت نظری در الَّا الَّذينَ امَنوا وجود دارد. حكمت نظری جزء آن است، پايه آن است اما تمام ايمان، حكمت و دريافت و علم و معرفت و شناخت نيست. چيزی بالاتر از شناخت، در ايمان وجود دارد.

تا اينجا ما سه مسئله را در مورد مكتب عقليون بيان كرديم : يكی اينكه عقل حجت است، دريافتهای عقل قابل اعتماد است و عقل می‏تواند به معرفتی راستين دست يابد كه اسلام می‏گويد اين مطلب، صحيح و مورد قبول است. دوم اينكه عقل تنها جوهر آدمی است، كه اسلام اين را تأييد نمی‏كند. و سوم اينكه ايمان اسلامی همان دريافت عقل است، همان معرفت است، همان شناخت است و جز شناخت چيز ديگری نيست، كه اين هم از نظر اسلام درست نيست‏

اصالت ايمان‏

يك مطلب ديگر اين است كه آيا ايمان و معرفت- حال اعمّ از اينكه ايمان را همان معرفت بدانيم يا معرفت را جزئی از ايمان بدانيم، كه گفتيم دومی درست است- اصالت دارد يا مقدمه عمل است و اصالتی ندارد؟ اينجاست كه باز دو مكتب بزرگ در مقابل يكديگر صف آرايی می‏كنند.

مقصود از اينكه ايمان اصالت دارد چيست؟ اينكه اسلام ايمان را- با همان خصوصياتی كه گفتيم- به ما توصيه كرده است، آيا از اين نظر است كه ايمان پايگاه اعتقادی عمل انسان است؟ يعنی از اين باب است كه چون انسان در دنيا بايد تلاش و كوشش كند و هميشه در فعاليت باشد و اين فعاليت بايد براساس يك نقشه باشد و انسان بايد هدف و برنامه و تاكتيك داشته باشد، پس بايد زيربنای اعتقادی داشته باشد؟ و به عبارت ديگر آيا چون انسان خواه ناخواه موجودی است كه فعاليتش فكری است و اگر بخواهد يك برنامه عملی در زندگی داشته باشد و به هدفهای خود در زندگی برسد بدون يك زيربنای فكری و اعتقادی امكان ندارد، پس به اين دليل بايد يك زيربنای فكری و اعتقادی [به نام ايمان] به او داد تا بتواند اين روبناهای فكری را براساس آن زيربنا بسازد؟ درست مثل كسی كه می‏خواهد يك سالن بسازد. آن كسی كه می‏خواهد سالن بسازد، چيزی كه برای او هدف و مقصود است اين است كه اين سالن دارای چهار ديوار و يك سقف و درها و غيره باشد. اما آن زيرسازيها و زيربناها و ته پايه‏هايی كه معمولًا زمين را می‏كَنند و مقداری از هر پايه را در داخل آن قرار می‏دهند، جزء هدف او نيست؛ بلكه برای اينكه اين بنا محكم بايستد و نلغزد و نيفتد، بايد آن زيربنا را احداث كرد.

مثلًا كمونيسم يك سلسله اصول فكری و اعتقادی دارد كه آن اصول بر مبنای ماترياليسم و ماديگری است؛ و همچنين يك سلسله اصول اجتماعی و سياسی و اقتصادی و اخلاقی دارد كه از نظر سازمان فكری، آن اصول اعتقادی زيربنای اين اصول هستند. ولی برای يك كمونيست، آن اصول فكری هدف نيست. واقعاً برای يك كمونيست، ماترياليسم هدف نيست و اصالتی ندارد ، ولی فكر می‏كند- و فكرش هم غلط است- كه بدون ماترياليسم، اين اصول اجتماعی و سياسی و اقتصادی را نمی‏شود به هيچ وجه توجيه كرد. پس برای اينكه بشود اين اصول را توجيه كرد، آن اصول فكری را می‏پذيرد. اخيراً بسياری از كمونيستها در دنيا پيدا شده‏اند كه كمونيسم را از ماترياليسم تفكيك كرده‏اند، گفته‏اند نه تنها برای ما ماترياليسم اصالت ندارد، بلكه هيچ ضرورتی ندارد كه ما حتماً ماترياليسم را به صورت يك اصلی كه نمی‏شود ردش كرد در نظر بگيريم؛ ما كمونيسم را می‏خواهيم ولو منهای ماترياليسم باشد. مگر الآن در گوشه و كنار دنيا از رهبران كمونيسم نيستند كسانی كه كم كم مبارزه با مذهب را دارند تخفيف می‏دهند؟.

اين از آن جهت است كه برای آنها ايمان به آن اصول فكری اصالت ندارد. آن اصول فكری فقط پايگاه اعتقادی و زيربنای فكری است. از آنجا كه نمی‏شود يك ايدئولوژی بدون جهان بينی باشد، اين جهان بينی را در زير اين ساختمان قرار می‏دهند برای اينكه بتوانند ايدئولوژی خود را بر روی اين جهان بينی بگذارند. ولی اساس و هدف، ايدئولوژی است‏

در اسلام چطور؟ آيا اسلام ايمان اسلامی را (ايمان به خدا، ايمان به ملائكه، ايمان به انبيا و اوليا و ايمان به معاد را) فقط برای اين طرح كرده كه يك زيربنای فكری و اعتقادی داده باشد؟ آيا به اين دليل اصول فكری را عرضه می‏دارد كه می‏خواهد ايدئولوژی را روی يك اصول فكری بنا كند و هدف اصلی آن ايدئولوژی است، و الّا خود اين اصول فكری اصالتی ندارند؟ يا نه، خود اين اصول فكری اصالت دارند؟ [جواب اين است كه] در عين اينكه اين اصول فكری، زيربنای فكری و اعتقادی ايدئولوژی اسلام است اما ارزش آن فقط ارزش زيربنايی نيست.

در اسلام، ايمان اسلامی زيربنای فكری و اعتقادی است و ايدئولوژی اسلامی بر اساس اين ايمان بنا شده است ولی ايمان در عين داشتن ارزش زيربنايی، اصالت هم دارد [يعنی هدف نيز شمرده می‏شود.]

پس در اين جهت حق با فلاسفه است كه ايمان، خودش اصالت دارد نه اينكه ارزش ايمان ارزش مقدمه عمل بودن است. اين‏طور نيست كه هرچه هست عمل و فعاليت و كوشش است؛ بلكه اگر ايمان را از عمل بگيريم، يك پايه را خراب كرده‏ايم، همچنان كه اگر عمل را از ايمان بگيريم يك پايه ديگر را خراب كرده‏ايم.

قرآن هميشه می‏گويد :( ا لَّذينَ امَنوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ. ) اگر ايمان، منهای عمل باشد يك ركن سعادت وجود دارد ولی ركن ديگر آن موجود نيست، و اگر عمل را بگيريم و ايمان را رها كنيم باز هم درست نيست. خيمه سعادت روی يك پايه نمی‏ايستد.

ايمان از نظر اسلامی ارزش ذاتی و اصالت دارد و واقعاً كمال انسان در اين دنيا و بالخصوص در دنيای ديگر به اين است كه ايمان داشته باشد، برای اينكه در اسلام روح واقعاً استقلال دارد و از خود كمالی دارد و بعد از مردن باقی است. اگر روح به كمالات خودش نرسد، ناقص و فاسد است و به سعادت خودش نائل نمی‏شود

شواهدی از قرآن و نهج البلاغه

ببينيد قرآن در اين زمينه چه می‏گويد :( وَ مَنْ كانَ فی هذِهِ اعْمی‏ فَهُوَ فِی الْاخِرَةِ اعْمی‏ وَ اضَلُّ سَبيلًا )

هركس در اين دنيا كور باشد، در آخرت هم كور است و گمراهتر. ائمه و غير ائمه در تفاسير گفته‏اند- و روشن است- كه مقصود اين نيست كه هركس چشمهای ظاهری‏اش در اين دنيا كور باشد، در آن دنيا هم كور خواهد بود (اگر اين‏طور باشد، مثلًا ابوبصير از اصحاب امام جعفر صادقعليه‌السلام در آن دنيا وضع بدی دارد!)، مقصود اين است كه هركس در اين دنيا چشم باطنش از ديدن حقايق، از ديدن خدای خودش، از ديدن آيات خداوند و از آنچه كه بايد به آن ايمان داشته باشد كور باشد، در آن دنيا كور محشور می‏شود و غير از اين امكان ندارد. اگر فرض كنيم كسی در اين دنيا تمام اعمال خوبی را كه يك انسان بايد انجام دهد انجام داده، تمام امر به معروف‏ها و نهی از منكرها را انجام داده و مثل زاهدترين زاهدها در دنيا زندگی كرده و عمر خود را وقف خلق خدا كرده است، اما به خدا ايمان ندارد و معاد و عالم هستی را نمی‏شناسد، اين انسان كور است و قطعاً در آن دنيا هم كور است.

ديگر صحبت اين نيست كه ايمان، فقط مقدمه اين زحمتها و تلاشها و عملهاست و عمل يك فرد بايد درست باشد، ايمان هم نداشت مسئله‏ای نيست.

فخر رازی در يك رباعی خيلی عالی می‏گويد :

ترسم بروم عالم جان ناديده

بيرون روم از جهان، جهان ناديده

در عالم جان چون روم از عالم تن

در عالم تن عالم جان ناديده

می‏ترسم از اين جهان بروم، اما جهان را نديده باشم. مقصود اين نيست كه اين در و ديوار و زمين و كوه و دريا و ستاره را نديده باشم. مقصود اين است كه می‏ترسم چشم دلم باز نشده باشد و روح جهان، مبدأ و آغاز جهان و آن چيزی را كه اسلام ايمان می‏گويد درك نكرده باشم و از اين جهان بروم. می‏گويد : من كه در عالم تن، عالم جان را نديده‏ام پس چگونه وقتی از عالم تن به عالم جان رفتم، آنجا را می‏توانم ببينم؟ اينجا بايد می‏ديدم كه نتوانستم ببينم. او در اين رباعی همين آيه( وَ مَنْ كانَ فی هذِهِ اعْمی‏ فَهُوَ فِی الْاخِرَةِ اعْمی‏ وَ اضَلُّ سَبيلًا ) را معنی می‏كند.

قرآن در جای ديگری می‏فرمايد :

( قالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنی اعْمی‏ وَ قَدْ كُنْتُ بَصيراً. قالَ كَذلِكَ اتَتْكَ اياتُنا فَنَسيتَها وَ كَذلِكَ الْيَوْمَ تُنْسی‏ ) .

در قيامت همين بنده‏ای كه كور محشور می‏شود اعتراض می‏كند، می‏گويد :

خدايا تو چرا مرا كور محشور كردی؟ من كه در آن دنيا چشم داشتم، چرا در اينجا كور هستم؟ [خطاب می‏رسد] كه آن چشمی كه در آن دنيا داشتی، به درد اينجا نمی‏خورد. اينجا چشم ديگری لازم است و تو خودت آن چشم ديگر را در دنيا كور كردی، اينجا هم كور هستی. اتَتْكَ اياتُنا نشانه‏های ما در آن دنيا بود؛ تو بجای اينكه از روی آن نشانه‏ها ما را ببينی و بشناسی و حقيقت را درك كنی، خودت را در آن دنيا كور كردی و حال كه در عالم حقيقت می‏آيی كور محشور می‏شوی. در اين عالم فقط بينش حقيقی است كه مفيد است.

در سوره مطفّفين می‏فرمايد :( كَلّا انَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ يَوْمَئِذٍ لَمَحْجوبونَ )

رهاشان كن! اينها در آن روز از خدای خود در پرده و حجاب‏اند؛ اينها در دنيا بايد پرده غفلت را از جلو چشمشان عقب بزنند و ببينند. معنای ايمان اين است : ای انسان! تو در اين دنيا آمده‏ای كه چشم تو در همين دنيا آن دنيا را ببيند، گوش تو در همين دنيا آن دنيا را بشنود.

مكرر گفته‏ام كه خيلی خوشوقتم كه می‏بينم جوانان ما- بالخصوص- به نهج البلاغه توجه دارند. اما همه جنبه‏های نهج البلاغه را ببينيد. ببينيد نهج البلاغه راجع به گوشهايی اينچنين، چگونه سخن می‏گويد. نهج البلاغه برای ايمان اصالت قائل است. نمی‏گويد ارزش ايمان فقط ارزش زيربنايی و فكری و اعتقادی است (نه اينكه می‏خواهم بگويم زيربنا نيست)، می‏گويد در عين اينكه ايمان ارزش زيربنايی و فكری و اعتقادی دارد، ارزش اصيل هم دارد. علیعليه‌السلام در نهج البلاغه درباره اهل اللَّه می‏گويد : يَتَنَسَّمونَ بِدُعائِهِ رَوْحَ التَّجاوُزِ

اينها كسانی هستند كه در حالی كه خدا را می‏خوانند و استغفار می‏كنند و غرق در استغفار هستند، نسيم آمرزش را در درون خود احساس می‏كنند؛ يعنی احساس می‏كنند كه آمرزيده شده‏اند، نسيم تجاوز را در روح خود احساس می‏كنند و علیعليه‌السلام می‏فرمايد :

انَّ اللَّه تَعالی‏ جَعَلَ الذِّكْرَ جَلاءً لِلْقُلوبِ، تَسْمَعُ بِهِ بَعْدَ الْوَقْرَةِ وَ تُبْصِرُ بِهِ بَعْدَ الْعَشْوَةِ وَ تَنْقادُ بِهِ بَعْدَ الْمُعانَدَةِ، وَ ما بَرِحَ لِلَّهِ- عَزَّتْ الاؤُهُ- فِی الْبُرْهَةِ بَعْدَ الْبُرْهَةِ وَ فی ازْمانِ الْفَتَراتِ عِبادٌ ناجاهُمْ فی فِكْرِهِمْ وَ كَلَّمَهُمْ فی ذاتِ عُقولِهِمْ

فقط قسمت اخيرش را برايتان معنی می‏كنم : در هر دوره‏ای افرادی وجود دارند كه در فكر و درون خود با خدای خود حرف می‏زنند و از او سخن می‏شنوند :

عِبادٌ ناجاهُم فی فِكْرِهِمْ وَ كَلَّمَهُمْ فی ذاتِ عُقولِهِمْ خدا در فكر و عقلشان با آنها حرف می‏زند.

پس در اسلام معرفت خدا و حتی ملائكه خدا كه وسايط عالم وجودند، و معرفت انبيا و اوليای خدا كه به صورت ديگری واسطه فيض حق به سوی ما هستند، و معرفت اينكه ما در اين دنيا كه آمده‏ايم برای چه آمده‏ايم و به كجا می‏رويم، و معرفت اينكه بالاخره خواه ناخواه به سوی حق بازگشت می‏كنيم و همه چيز به سوی حق بازگشت می‏كند (يعنی معاد)، اين معارف اصالت دارد. ايمان به حقايق اصالت دارد و ضمن اينكه اصالت دارد، زيربنای فكری و اعتقادی ايدئولوژی اسلامی هم هست، و يك ايمان صددرصد اصيل می‏تواند زيربنای فكری و اعتقادی بسيار خوبی برای يك ايدئولوژی باشد. پس هيچ وقت عمل را فدای ايمان نكنيد و ايمان را هم فدای عمل نكنيد. هيچ كدام از ايندو نبايد فدای ديگری شود.

مجموعاً انسان كامل فلاسفه انسان كامل نيست، انسان ناقص است، يعنی قسمتی از كمال را دارد. اينكه برای كمال عقلی، اصالت قائل شده‏اند درست است.

ولی انسان كامل فلاسفه، از اين جهت كه آنها ساير جنبه‏های كمالات انسانی را ناديده گرفته‏اند و همه كمالات انسان را در كمال عقلی او جستجو كرده‏اند، انسان نيمه كامل است، انسان ناقص است. انسان كامل فلاسفه فقط مجسمه‏ای است از دانايی، فقط می‏داند؛ يعنی انسان كاملی كه آنها فرض كرده‏اند، موجودی است كه خوب می‏داند. چنين انسانی خوب می‏داند ولی موجودی است خالی از شوق، خالی از حركت، خالی از حرارت، خالی از زيبايی، خالی از همه چيز؛ فقط می‏داند. آن موجودی كه تمام هنرش اين است كه خوب می‏داند و دانستنش هم تمام هستی را فرامی گيرد و جهانی است بنشسته در گوشه‏ای، انسان كامل اسلام نيست، انسان نيمه كامل اسلام است.

فرصت نكردم روايت موسی بن جعفرعليهما‌السلام را در باب ارزش عقل، برای تأييد آن قسمت از حرف فلاسفه كه درست است، برای شما بخوانم. در اين زمينه مطلب زياد است. اگر بخواهيم صحبت كنيم، يكی دو جلسه ديگر بايد صحبت كنيم ولی عرض خودمان را درباره اين مكتب در همين جا خاتمه می‏دهيم.

و لا حول و لا قوّة الّا باللَّه العلیّ العظيم

٧ - انسان كامل از ديدگاه مكتب عرفان و تصوف‏

ُوَ الَّذی بَعَثَ فِی الْامّيّينَ رَسولًا مِنْهُمْ يَتْلوا عَلَيْهِمْ اياتِهِ وَ يُزَكّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ پالْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ انْ كانوا مِنْ قَبْلُ لَفی ضَلالٍ مُبينٍ.. )

گفتيم كه انسان كامل از ديد فلاسفه يك جور است و از ديد عرفا به صورت ديگری است و از ديد بسياری از فلاسفه جديدطور ديگر است. مكتبهايی را به‏طور اجمال معرفی كرديم كه بعد به‏طور تفصيل درباره آنها بحث كنيم : مكتب عقليون، مكتب قلبيون يا ارباب دل (عرفا)، مكتب محبت، مكتب قدرت، مكتب خدمت. در اين جلسه يكی ديگر از اين مكتبها را به‏طور تفصيل بررسی می‏كنيم و نظر اسلام را درباره قسمتهای مختلفی كه در اين مكتب وجود دارد بيان می‏كنيم، همچنان كه بحث ما در جلسه گذشته به مكتب عقليون اختصاص داشت.

بحث اين جلسه درباره انسان كامل از ديدگاه مكتب عرفان و تصوف است.

بحث درباره انسان كامل از ديد عرفان و تصوف برای ما اهميت بيشتری دارد

انسان كاملی كه فلاسفه‏ای از قبيل ارسطو و ابن سينا بيان كرده‏اند، در ميان مردم رواج پيدا نكرده است؛ حرفی بوده كه در متن كتب فلسفی آمده و از آنجا خارج نشده است، ولی مكتب عرفان و تصوف نظر خود را درباره انسان كامل در ميان مردم به نثر و شعر بسط داده است. كتب عرفانی از آن جهت كه مطالب را با زبان تمثيل و با زبان شعر بيان می‏كنند، قهراً در ميان مردم نفوذ بيشتری دارند. اين مكتب هم مانند مكتب فلاسفه مطالب و مسائلی دارد كه از نظر اسلام قابل قبول است ولی در عين حال خالی از انتقاد هم نيست و انسان كاملِ اسلام صددرصد با انسان كامل عرفا و متصوفه تطبيق نمی‏كند

عشق از نظر عرفا

عرض كرديم كه فلاسفه ذات و جوهر انسان را همان عقل او می‏دانند. غير عقل هرچه هست، آن را خارج از ذات انسان و در حكم وسايل و ابزار می‏دانند. من انسان يعنی همان قوّه فكر كردن انسان، قوّه تفكر منطقی انسان. عرفا من انسان را عقل و فكر انسان نمی‏دانند، بلكه عقل و فكر را به منزله يك ابزار- آنهم نه ابزار خيلی معتبر- می‏دانند و من حقيقی هركس را آن چيزی می‏دانند كه از آن به دل تعبير می‏كنند. حكيم و فيلسوف، من را آن چيزی می‏داند كه از آن به عقل تعبير می‏كند، و عارف من واقعی انسان را آن چيزی می‏داند كه از آن به دل تعبير می‏كند.

البته شك نيست كه مقصود عارف از دل، اين دل گوشتی كه در طرف چپ بدن انسان است، نيست؛ نمی‏خواهد بگويد من انسان همان دل گوشتی است كه پروفسور برنارد آن را عمل جراحی می‏كند يا پيوند می‏زند. عقل يعنی مركز انديشه و تفكر و حسابگری، دل يعنی مركز احساس و خواست در انسان. عقل يك كانون و مركز است و دل كانون و مركز ديگری است. عارف برای احساس و برای عشق به طور كلی- كه قويترين احساسها در انسان است- ارزش و اهميت زيادی قائل است. هرچه كه حكيم و فيلسوف برای فكر كردن و برای استدلال و دليل منطقی آوردن ارزش قائل است، عارف برای عشق ارزش قائل است. البته عشقی كه عارف می‏گويد، با عشقهای روزنامه‏ای ما فوق العاده متفاوت است. عشقهای روزنامه‏ای عشقهای جنسی است. عشق عارف عشقی است كه اولًا در انسان اوج می‏گيرد تا او به خدا می‏رسد و معشوق حقيقی عارف فقط خداست و بس. ثانياً عشقی كه عارف می‏گويد، منحصر به انسان نيست. عارف معتقد است كه عشق در همه موجودات سريان دارد. در كتب عرفانی و بعضی كتب فلسفیِ متمايل به عرفان (مثل اسفار) بابی تحت عنوان فی سريان العشق فی جميع الموجودات وجود دارد؛ يعنی معتقدند عشق يك حقيقتی است كه در تمام ذرات وجود جريان و سريان دارد. در اين هوا هم عشق هست، در آن سنگ هم عشق هست، در آن ذرات اتمی هم عشق هست و اصلًا حقيقت، عشق است و آنچه غير از عشق می‏بينی مجازی است بر روی اين حقيقت. مولوی می‏گويد :

عشق بحری، آسمان بر وی كفی

چون زليخا در هوای يوسفی

.عشق يك درياست. همه آسمانها و زمين و همه عالم طبيعت از نظر عارف به منزله كفی است بر روی يك دريا كه آن دريا عشق است. حافظ می‏گويد :

ما بدين در نه پی حشمت و جاه آمده‏ايم

از بد حادثه اينجا به پناه آمده‏ايم

رهرو منزل عشقيم و ز سر حد عدم

تا به اقليم وجود اين همه راه آمده‏ايم

ببينيد چقدر عالی می‏گويد! اين بيت حافظ، ترجمه جمله‏ای از اولين دعای امام سجادعليه‌السلام در صحيفه سجاديه است. بعد از اينكه خدا را حمد و ثنا می‏گويد، می‏فرمايد :

ابْتَدَعَ بِقُدْرَتِهِ الْخَلْقَ ابْتِداعاً وَ اخْتَرَعَهُمْ عَلی‏ مَشِيَّتِهِ اخْتِراعاً، ثُمَّ سَلَكَ بِهِمْ طَريقَ عِبادَتِهِ وَ بَعَثَهُمْ فی سَبيلِ مَحَبَّتِهِ..

يعنی خدا ابتدا عالم را از عدم آفريد، عالم را ابداع كرد ، بعد مخلوقات را از راه محبت خود برانگيخت. حافظ هم همين را می‏گويد :

رهرو منزل عشقيم و ز سر حد عدم

تا به اقليم وجود اين همه راه آمده‏ايم