اين جواب را طائفه ثانيه رد كردهاند به اينكه : اين مجاز است. و مجاز بعيدى هم هست. و اگر بنابر حمل به معناى مجازى باشد، مجاز اقرب از او اين است كه به يك درجه از ملاقات را كه در حق ممكن شرعاً جائز است حمل نمائيم، اگرچه عرف عام آن را لقاى حقيقى نگويند و حال آنكه بنابر آنكه الفاظ براى ارواح معانى موضوع باشد و معنى روح ملاقات را تصور نمائيم، خواهيم ديد كه ملاقات اجسام هم حقيقت است و ملاقات ارواح هم حقيقت است و ملاقات معانى هم حقيقت است و ملاقات هر كدام به نحوى است كه روح معنى ملاقات در او هست وليكن در هر يك به نحوه لايق حال ملاقى و ملاقى است.
پس حالا كه اين طور شد، مىتوان گفت كه معنى ملاقات ممكن با خداوند جليل هم روح ملاقات در او حقيقتاً هست؛ وليكن نحوه آن هم لايق اين ملاقى و ملاقى است و آن عبارت از همان معنى است كه در ادعيه و اخبار از او به تعبيرات مختلفه، به لفظ وصول و زيارت و نظر بر وجه و تجلى و ديدن قلب و تعلق روح تعبير شده است و از ضد آن به فراق و حرمان تعبير مىشود.
و در تفسير قد قامت الصلوة امير (عليه السلام) روايت است : يعنى نزديك شد وقت زيارت.
و در دعاها مكرراً وارد است : و لا تحرمنى النظر الى وجهك. و مرا محروم مگردان از نظر به سوى وجه خودت!
و در كلمات آن حضرت است : و لكن تراه القلوب بحقائق الايمان.
وليكن او را مىبينند دلهاى آدميان به واسطه حقيقتهاى ايمان.
و در مناجات شعبانيه است: و ألحقنى بنور عزك الأبهج فأكون لك عارفاً.
و مرا ملحق كن به نور عزتت كه بهجت انگيزترين است تا اينكه عارف تو گردم!
و هم در آن مناجات است :و أنر أبصار قلوبنا بضيآء نظرها اليك حتى تخرق أبصار القلوب حجب النور فتصل الى معدن العظمه و تصير أرواحنا معلقه بعز قدسك!
و ديدگان بصيرت دلهاى ما را به درخشش نظرتان به سويت نورانى نما تا آنكه چشمان دلهايمان حجابهاى نور را پاره كند و به معدن عظمت واصل گردد و ارواح ما به مقام عز قدست بسته و پيوسته شود!
و در دعاى كميل (رحمه الله) عرض مىكند : و هبنى صبرت على عذابك فكيف أصبر على فراقك؟! و مرا چنان پندار كه قدرت صبر و شكيبايى بر عذابت را داشته باشم، پس چگونه مىتوانم بر فراقت شكيبا باشم؟!
مرد با فهم صافى از شبهات خارجيه بعد از ملاحظه اين تعبيرات مختلفه قطع خواهد كرد بر اينكه مراد از لقاى خداوند، لقاى ثواب او كه مثلاً بهشت رفتن و سيب خوردن و حورالعين ديدن نيست. چه مناسبت دارد اين معنى با اين تعبيرات؟!
مثلاً اگر لقاى مطلق را كسى تواند به يك معنى دور از معانى لقاء حمل نمايد، آخر، الفاظ ديگر را چه مىكند؟ مثلاً نظر بر وجه را چه بايد كرد؟!ألحقنى بنور عزك الأبهج فأكون لك عارفاً
را چه بكنيم؟!أنر أبصار قلوبنا بضيآء نظرها اليك را هم مىشود كه بگويد : گلابى خوردن است؟!
و اگر كسى بگويد كه : قبول دارم مراد از لقاءالله اينها نيست؛ ليكن مراد از لقاى او، لقاى اولياى او از انبيا و ائمه (عليهم السلام) است. براى ماها مثلاً كسى به صدر اعظم عرض بكند، تجوزاً مىشود بگويد : به شاه عرض كردم. چنان چه در اخبار اطلاقوجه الله بر ائمه (عليهم السلام) و انبيا شذه است؛ مثلاً پيغمبر (صلىالله عليه و آله و سلم) وجه خداست نسبت به ائمه (عليهم السلام) و ائمه (عليهم السلام) وجه خدا هستند نسبت به ماها.
جواب مىگوييم :
اولاً اينكه اين دعاها را انبيا و اوليا حتى نفس مقدس حضرت نبوى (صلىالله عليه و آله و سلم) مىخواندند و خود وجود مبارك آن حضرت كه اسم اعظم و وجه خداست، پس او چه قصد مىكرد؟!
مثلاً در خبر معراج كه مىفرمايد : آن حضرت ذرهاى از نور عظمت را ديد از خود رفت، اين را چه بايد كرد؟!
وانگهى اين معنى هم كه بر بعضى از مقامات انبيا و ائمه (عليهم السلام) اطلاق مىشود، بعد از اين است كه ايشان به درجه قرب رسيده باشند و فانى فى الله شدهاند و به صفات الله متصف شدهاند. آن وقت اطلاق وجه الله و جنب الله و اسم الله براى آنها جايز مىشود. و قول به اين معنى فى الحقيقه قبول مطلب خصم است نه رد.
تفصيل اين اجمال تا يك درجه اين است كه در اخبار معتبره وارد شده است كه فرمودهاند : نحن الأسماء الحسنى. و مراد از اين اسماء قطعاً اسم لفظى كه نيست؛ اسم عينى خواهد بود. چنانكه از اخبار معلوم مىشود خداوند اسماء عينيه غير لفظيه دارد كه با آنها در عالم كارها مىكند و خداوند جل جلاله با آن اسمها در عوالم تجلى مىكند و تأثيرات در عالم واقع مىشود، بلكه وجود همه عالم از تجليات اسماء الهيه است؛ چنانكه در ادعيه ائمه معصومين (عليهم السلام) خيلى وارد است :
و باسمك الذى تجليت به على فلان و على فلان!
و تو را سوگند مىدهم به اسم تو؛ آنچنان اسمى كه با آن بر فلان و بر فلان تجلى نمودى!
و باسمك الذى خلقت به السموات و الأرض!
و تو را سوگند مىدهم به اسم تو؛ آنچنان اسمى كه با آن آسمانها و زمين را آفريدى!
و در دعاى كميل است :
و بأسمائك التى ملأت أركان كل شىء!
و من از تو مىخواهم و مسألت دارم به اسمائت كه اركان و اساس هر چيزى را پر كرده است!
و در كتب اصول كافى و توحيدصدوق كه از جمله كتابهاى معتبره شيعه است، روايت كردهاند از حضرت صادق (عليه السلام) .قال :
ان الله خلق اسماً بالحروف غير مصوت، و باللفظ غير منطق،
و بالشخص غير مجسد، و بالتشبيه غير موصوف، و باللون غير مصبوغ، منفى عنه الأقطار، مبعد، عنه الحدود، و محجوب عنه حس كل متوهم، مستتر غير مستور.
فجعله كلمه تامه على أربعه أجزاء معاً؛ ليس منها واحد قبل الأخر.
فأظهر منها ثلاثه أسماء لفاقه الخلق اليها، و حجب منها واحداً، و هو الاسم المكنون المخزون. بهذه الأسماء التى ظهرت، فالظاهر منها هو الله تعالى.
و سخر سبحانه لكل اسم من هذه الأسماء أربعه أركان؛ فذلك اثنا عشر ركناً. ثم خلق لكن ركن ثلاثين اسماً، فعلا منسوباً اليها. فهو الرحمن، الرحيم، الملك، القدوس، الخالق، البارىء، المصور، الحى، القيوم، لا تأخذه سنه و لا نوم، العليم، الخبير، السميع، البصير، الحكيم، العزيز، الجبار، المتكبر، العلى، العظيم، المقتدر، القادر، السلام، المؤمن، المهيمن، المنشىء، البديع، الرفيع، الجليل، الكريم، الرازق، المحيى، المميت، الباعث، الوارث.
فهذه الأسماء و ما كان من الأسماء الحسنى حتى يتم ثلاث مأه و ستين اسماً؛ فهى نسبه لهذه الأسماء الثلاثه و هذه الأسماء الثلاثه أركان و حجب الاسم الواحد المكنون المخزون بهذه الأسماء الثلاثه.
و ذلك قوله تعالى : قل ادعوا الله أو ادعوا الرحمن أياماً تدعوا فله الأسماء الحسنى
خداوند اسمى را آفريد كه با حروف صدا نمىداد، و با لفظ گويا نبود، و با پيكر داراى جسد نبود، و با تشبيه در وصف نمىگنجيد، و با رنگ، رنگ آميزى نشده بود. اقطار و اكناف جهان هستى از او طرف و نفى گرديده بود، حدود و ثغور آن از او دور شده بود، حس هر شخص توهم كنندهاى از ادراك وى محجوب بود. پنهان بود بدون آنكه پنهان شده باشد.
پس خداوند آن را كلمه تامهاى بر چهار قسمت با هم قرار داد؛ بدون آنكه يكى از آنها پيش از ديگرى بوده باشد.
پس از آن اسماء، سه اسم را به جهت نيازمندى خلائق بدان ظاهر كرد؛ و يكى از آن اسماء را پنهان و مستور نمود و آن است اسم پوشيده شده و سر به مهر گرفته شده و به واسطه اين سه اسمى كه ظاهر گرديده شده است؛ بنابراين، ظاهر، عبارت مىباشد از الله تبارك و تعالى.
پس خداوند سبحانه براى هر يك از اين اسماء ثلاثه، چهار عدد پايه را مسخر و رام آنها نمود؛ بناء على هذا به دوازده پايه بالغ آمد و پس از آن آفريد براى هر پايهاى از اين پايههاى دوازده گانه، سى عدد اسم و بنابراين، آن اسم به نحو تصاعدى بالا رفت (تا رسيد به سيصد و شصت اسم فرعى) كه منسوب هستند به آن سه اسم اصلى.
لهذا آن اسماء فرعى عبارتند از : رحمن، رحيم، ملك، قدوس، خالق، بارىء، مصور، حى، قيوم، لا تأخذه سنه ولا نوم، عليم، خبير، سميع، بصير، حكيم، عزيز، جبار، متكبر، على، عظيم، مقتدر، قادر، سلام، مؤمن، مهيمن، منشىء، بديع، رفيع جليل، كريم، رازق، محيى، مميت، باعث، وارث.
بنابراين، اين اسماء و بقيه اسماء حسنى تا برسد و تمام شود سيصد و شصت اسم، منسوب مىباشند به آن اسماء سه گانه. و اين اسماء ثلاثه اركان و حجابهايى هستند براى آن اسم واحد كه به واسطه اين سه اسم، مخزون و مكنون گشته است و آن است گفتار خداوند عزوجل : بگو اى پيغمبر! بخوانيد الله را، يا بخوانيد رحمن را، هر كداميك را كه بخوانيد اسماء حسنى از مختصات اوست.
از اين روايت و روايات و ادعيه متواتره معلوم مىشود كه : اسماء مخلوقند، و اسماء عينيه هم هستند و هم روايات معتبره هست كه ائمه ما (عليهم السلام) مىفرمايند كه : ما اسماء حسنى هستيم، بلكه امام اسم اعظم است.
و به اعتقاد طائفه شيعه، اشرف تمام مخلوقات حضرت رسالت پناه (صلىالله عليه و آله و سلم) است و به اين قرار بايد اسم اعظم هم باشد. علاوه بر اين در ادعيه ماه مبارك هست كه مىگويد : آن حضرت حجاب اقرب است. يعنى طرف ممكن و اقرب مخلوقات است و در روايت است كه على ممسوس است به ذات الله.
و بايد انسان تدبر در اين اخبار نمايد؛ اولاً ملتفت باشد كه اين اخبار سنداً معتبر و در كتب معتبره و امضاهاى علماى مذهب بر آنها واقع است و علاوه بر استحكام اسناد، علماى اعلام اين اخبار را قبول كردهاند و در كتب معتمدهشان كه تصريح به صحت اسناد آنها كردهاند ضبط كردهاند و از اين اخبار عند التأمل واضح است كه مقام حضرت ختمى مرتبت مرتبه اسم اعظم و حجاب اقرب است و از اين سيصد اسم
كه سى و پنج تاى از آن در اين خبر ذكر شده بالاتر است؛ بلكه همه اسماء در حيطه مرتبت آن بزرگوار مىباشد؛ چرا كه صريح روايت گذشته است كه اين سيصد اسم مخلوق از اركان اسماء ثلاثه و همه اينها با اسماء ثلاثه از اركان و حجب اسم واحد مكنون مخزون است كه آن هم مخلوق است.
و بعد از اينكه اين مراتب مسموع سمع شريف باشد و مختصر تأمل نمايند، خواهند ديد كه اگر اين اسماء الله و صفات الله كه در اين اسماء است، مثلاً از مراتب حقيقت سيد بشر (صلىالله عليه و آله و سلم) باشد، لابد قرب آن بزرگوار قرب معنوى، و معرفت او معرفت حقيقيه خواهد بود؛ اگرچه بعد از اين همه تفاصيل باز به تنصيص خود آن بزرگوار و فرمايشات آلطيبين و خلفاى مقدسين ايشان كه علمشان با آن حضرت مساوى است، به اين معنى كه وارث همه علوم آن حضرت هستند، خود آن بزرگواران هم از معرفت كنه حقيقت ذات عاجز باشند؛ و اين معنى را منافاتى با دعواى حضرات نيست كه معرفت حق جل جلاله اجمالاً براى بزرگان دين و اولياى خداوند رحيم، ممكن و مرغوب فيه است. بلكه اهم مطالب دينيه همين است كه بلكه كسى از اين مطالب و مراتب چيزى تحصيل نمايد. بلكه اين مطلب غايت دين بلكه علت غائيه خلق سماوات و ارضين، بلكه تمام عالمهاست.
و اگر كسى با همه اين مراتب در مقام تنزيه صرف ذات اقدس ايستادگى داشته باشد و بگويد : به هيچ وجه راه به معرفت خدا نيست؛ نه تفصيلاً و نه اجمالاً، و نه كنهاً و نه وجهاً، آن وقت اگر تأمل صادق نمايد خواهد ديد كه اين تنزيه موجب تعطيل و موجب ابطال و الحاق به عدم است من حيث لا يشعر، چنانكه ائمه (عليهم السلام) در اخبار معتبره نهى از تنزيه صرف فرمودهاند.