مىدهد تا ما را از راه معرفت تو، باز دارد و گمراه نمايد و از جاده محبت تو ما را برگرداند و ما از اين هلاكتگاهها و ظلمت كدهها نجات نمىيابيم مگر اينكه نور هدايت تو و خورشيد معرفت تو در دل ما طلوع نمايد تا تاريكىهاى عوالم سجين را محو كند و عنايات محبت تو، ما را به اعلا عليين بكشاند.
فو عزتك لو تركتنا و أنفسنا و خليت بيننا و بين عدونا هلكنا و أهلكنا و لعصيناك بكبائر ذنوبنا و قابلناك من هذه التكريمات بفضايح أعمالنا فانا عبيدك هذا الجانى أناديك من مهوى عالم الطبيعه و ذل أسر قيود اخلاق الرذيله
به عزت تو سوگند! كه اگر ما را به حال خودمان واگذارى و به دست دشمنمان بسپارى، هلاك مىشويم و ديگران را نيز به هلاكت مىكشانيم و به گناهان كبيره گرفتار مىشويم و در مقابل اين همه تكريم تو، با اعمال ننگين با تو مواجه مىشويم؛ پس همانا ما بندگان جنايتكار تو هستيم كه از اين پرتگاه عالم طبيعت و در زير زنجيرهاى اخلاقى پست و زشت، فريادم به سوى تو بلند است
أقول : و عزتك و جلالك و عظيم سلطانك لأعصينك و أهلك نفسى و أهوى فى دركات عوالم السجين و ألحق بحزب الشياطين الا أن تعصمنى فان نفسى نشأت فى هذه الدنيا الدنيه و لا عقل لى و الفت بزخارفها و اعتادت بشهواتها و لا يعرف جميلاً من قبيح و أعاننى على ذلك كبرائى و رفقائى و كل من رأيتهم و عرفتهم من بنى نوعى حتى ترسخت فى نفسى هذه الملكات الخبيثه و الفت بهذه الرعونات و عوالم الطبيعه
و عرض مىكنم : به عزت و جلال و سلطنت عظيم تو سوگند كه حتماً تو را معصيت خواهم كرد و خود را هلاك خواهم نمود و به دركات عوالم سجين پرت خواهم شد و به حزب شياطين ملحق خواهم گرديد مگر آنكه تو را مرا از آنها نگهدارى كنى؛ زيرا نفس من در اين دنياى پست نشو و نما كرده و براى من عقلى نيست و نفس من با زر و زيور اين دنيا الفت گرفته و به شهوتهاى آن عادت كرده است به طورى كه زيبا را از زشت تشخيص نمىدهد و در اين مسأله، بزرگان و دوستان من و هر كس كه او را ديده و شناختهام اعانت كردهاند و مرا دچار ملكات خبيث و زشت ساختهاند به طورى كه در نفس من رسوخ نمودهاند و به اين كارهاى جاهلانه و عوالم طبيعت انس و الفت گرفتهام؛
ثم وهبتنى العقل و العلم بعد تمكن آثار الجهل و الملكات الخبيثه و المكتسبه فى مده مديده و حجبت عنى وجهك و عوالم الغيب و لم يقويا لضعفها على غلبه نفسى و شيطانى و التزكيه من الصفات الرذيله حتى بقيت فى مهواى عالم الطبيعه أسيراً للنفس و الشيطان فاهلكا نفسى و روحى بالذنب و العصيان و كيف بالذكر و الأدب لمن لا يعرف المذكور و الحضور بل و لا يعرف الظلمات من النور - المشتكى اليك و اللجاء الى باب فضلك و كرمك من فضاحه هذه الأحوال و ردائه هذه المقامات - بل كيف النجاه؟! و أين النجاه؟! من المقيد فى سجن عالم الطبيعه و المكبل الأسير فى باطل دار الغرور ان لم تقذف فى قلبه النور و جذبته الى دار الخلود و السرور و الحبور -
پس بعد از آنكه آثار جهل و نادانى و ملكات خبيث در من جايگير شدند و در مدت مديدى آنها را به دست آوردم و وجه تو و عوالم غيب از من محجوب شد، در اين هنگام به من عقل و علم ارزانى داشتى ولى ديگر دير شده بود و آن عقل و علم قدرت مقابله با نفس اماره و شيطانم را نداشتند و امكان تزكيه از صفات پست نيز وجود نداشت به طورى كه در پرتگاه نشئه طبيعت اسير نفس اماره و شيطان گشتم و اين دو به وسيله گناه جان و روح مرا نابود كردند، اينك من چگونه مىتوانم به ياد تو باشم و ادب تو نگاه دارم؟ چرا كه مذكور و حضور را نمىشناسم بلكه هنوز نمىتوانم تاريكى و ظلمت را از نور و روشنايى تشخيص دهم. خداوندا! از رسوايى اين احوال و زشتى اين مقامات، شكوه و شكايت به محضر تو آوردهام و به در خانه فضل و كرم تو پناه جستهام. بلكه چگونه نجات امكانپذير است؟ و نجات كجاست كه بتواند اين زندانى عالم طبيعت و اسير در دنياى باطل فريبا را از دست آنها برهاند؟ اگر تو در دل اين شخص زندانى و اسير، نورافكنى ننمايى و به سوى سراى جاويدان و سرور و نعمت جذب نكنى، نجات او قابل تصور نيست.
(اللهم يا سيدنا يا الهنا و خالقنا و منعمنا) ظلمنا أنفسنا و اعترفنا بذنوبنا و نقول قبل يوم القيامه : هل الى خروج من سبيل؟! طمعاً فى فضلك العظيم و منك القديم أن لا تبتلينا بقول ذلك يوم القيامه و أن لا تجمع لنا ذل الدارين فبك الى اؤليائك فى الشفاعه و بهم اليك فى القبول توسلنا فارحمنا و من علينا بمعرفتك و محبتك و أخرجنا من الظلمات الى النور فان عرفتنا نفسك أحببناك و ان أحببناك أحرقت محبتك كل باطل و جهل و غرور بل و كل حجاب بيننا و بينك و كنا كما تحب أن يكون عليه أحبائك
بارالها! اى سرور ما، اى خداى ما و اى خالق و منعم ما! ما به خود ظلم كردهايم و اينك به گناهان خود اعتراف مىكنيم و قابل از اينكه روز رستاخيز برپا شود عرض مىكنيم : آيا راهى براى خارج شدن از دوزخ هست؟ ما به فضل بزرگ و منت ديرين تو طمع نمودهايم باشد كه روز قيامت ما را به چنين گفتار و اعتراض مبتلا نسازى و ذلت دنيا و آخرت را براى ما جمع نفرمايى. بارالها! تو را وسيله شفاعت اوليا و دوستانت و آن اوليا را نيز وسيله پذيرش توسل خودمان قرار مىدهيم؛ پس خداوندا! به ما رحم كن و با معرفت و محبتت بر ما منت بگذار و ما را از دنياى ظلمات به سوى نور خارج فرما؛ پس اگر خودت را به ما معرفى نمايى، تو را دوست خواهيم داشت و وقتى تو را دوست داشتيم، آن آتش محبتت، هرچه باطل و جهل و غرور در وجود ماست، خاكستر خواهد ساخت بلكه هر حجاب و مانعى كه بين ما و تو وجود دارد از بين خواهد برد. و ما آنچنان خواهيم شد كه تو مىخواهى محبانت چنان باشند.
فا عبيدك المضطرون الى نيلك بل جيرانك و ضيفانك و أنت الكريم الذى أدبت عبادك و اوليائك كرهت للمضيف منهم أن يمنع ضيفه القرى ولو كان كافراً و ان كان الضيف ممن لايهلكه المنع و المضيف ممن ينقصه الاحسان و أنت تعلم أنك متى ما منعتنا قراك بتناطاوين فى حماك و وصلنا الى الهلاك يا من لا ينقصه الاحسان و لايزيده الحرمان فارحمنا و قد كان الذى كان.
پس همانا ما بندگان درماندهاى هستيم كه چشم به احسان تو دوختهايم بلكه ما همسايگان و ميهمانان تو به شمار مىآييم و تو آن بزرگوارى هستى كه بندگانت و دوستانت را ادب مهمان پذيرى و مهماننوازى آموختهاى ولو اينكه آن ميهمان كافر باشد! هرچند كه ميهمان در شرايطى نباشد كه اگر از او پذيرايى نشود هلاك گردد و ميزبان هم از كسانى باشد كه احسان او به ديگرى، نقصانى در او ايجاد نمايد، ولى خدايا تو مىدانى كه هرگاه تو از ما ميهمان نوازى نكنى آنچنان درمانده مىگرديم كه در آستان تو از گرسنگى هلاك خواهيم شد؛ پس تو اى كسى كه احسانت موجب نقصان نمىشود و محروم شدن ديگران چيزى بر آن نمىافزايد، اينك به ما رحم كن كه هرچه از ما سر زده، گذشته است.
هذا و أنت يا اخى و قره عينى ان تأملت فيما رسمت لك فى التهجد بالصلوه و البكاء و ما بعثك هذه الجمله على القيام و رضيت بنفى التشيع عن نفسك و أن لا تكون منهم (عليهم السلام) حيث قال العسكرى (عليه السلام) : ليس منا من استخف بصلوه الليل !
اكنون تو اى برادر و نور چشم من، اگر تو در آنچه در خصوص شب زندهدارى و تهجد و گريه از خوف خدا، ذكر شد خوب تأمل نمودى ولى باز هم ديدى كه اين همه تو را به نماز شب برنيانگيخت و تو رضايت دادى كه شيعه بودن را از خودت نفى نمايى و از زمره ائمه اطهار (عليهم السلام) به شمار نيايى، از آنجا كه امام حسن عسكرى (عليه السلام) فرمودند : كسى كه نماز شب را سبك بشمارد، از ما نيست!
و اخترت راحه النفس و طيب الرقاد على الخلوه مع الله جل جلاله الحبيب القريب و المناجاه معه و المجالسه معه و الأنس معه و على كراماته السنيه البهيه و لم يتغير من مطالعه هذه الأوراق حالك فاعلم انك فى احد الخطرين اما فقدان الايمان بهذه الآيات و الاخبار و اما مرض قلبك من حب الدنيا و أوساخ الذنوب و ظلم و المعاصى و اكدار الشهوات بحيث فسد جوهره كما يفسد الأوساخ الكثيفه اذت تراكمت جواهر المرآئى و لم يبق فيك خير ينجيك و اياك و اياك أن تغفل عن مثل هذا المرض المهلك و لا تعالج نفسك حتى يختم عليك و بالشقاوه العظمى و خسران الدارين و اياك و اياك أن تسوف بالعلاج و التوبه و قد ورد : أن أكثر صياح أهل النار من التسويف .
و تو راحتى نفس و لذت خواب را بر خلوت با خدا كه دوست نزديك تو است، ترجيح دادى و مناجات با خدا و مجالست و انس با او را ترك گفتى و كرامتهاى عالى و گرانقدر او را انتخاب نكردى. پس وقتى از مطالعه اين مسائل حالت متحول و دگرگون نشد بدان كه دو خطر تو را تهديد مىكند : يا اينكه اعتقاد و ايمانى به اين آيات و روايات ندارى و يا اينكه در اثر حب دنيا و كثافات و تاريكى گناهان و كدورت شهوتها، دل تو آنچنان بيمار شده كه ذات تو را فاسد ساخته است همانگونه كه زنگارهاى متراكم خاصيت آينه را از بين مىبرد، ديگر در تو خيرى كه نجاتبخش تو باشد در تو باقى نمانده است. تو هرگز نبايد از چنين بيمارى كشندهاى غافل شوى و به معالجه آن نپردازى كه در اين صورت به شقاوت بزرگ و خسارت دنيا و آخرت، منجر مىشوى و هرگز مبادا در توبه كردن امروز و فردا نمايى و تعلل بورزى كه در روايت آمده است كه همانا بيشترين فريادهاى اهل جهنم از تسويف (امروز و فردا كردن) است.
و ان كنت عاملاً به وساعياً و مراقباً و مجداً فى تكميله و تصحيحه فعليك بالسعى فى الستر و الاخفاء و الالخلاص و تلطيف المراقبه و المناجاه و الايثار بالمناجاه المؤثره و بعض المضامين اللطيفه المهيجه المثيره للأحزان و البكاء و حرقه القلب المشتمله للأدب اللطيف
و اگر مىخواهى به آنچه گفته شد عمل كنى و در تكميل و اصلاح آن كوشا و مراقب و جديت نمايى، پس لازم است اين تلاشها را غير علنى و مخفى و خالصانه انجام دهى و مراقبت دقيق به عمل آورى و مناجات كنى و از مناجاتهاى مؤثر و هيجانانگيز استفاده نمايى و بعضى از مضامين و عبارتهاى لطيف را كه حزنانگيز و اشك آور و آتش افروز دل است مورد توجه قرار دهى
و هكذا من الأحوال و الهيئات و الحركات من التمرغ فى التراب و الرماد و ليس المسوح و كشف الرؤس و حثو التراب و الى الجلوس على الرماد و غل الأيدى الى الأعناق لاسيما على هيئه غن أهل النار و القيام تاره و القعود أخرى و السجود ثالثه على الهيئات المختلفه من وضع الجبهه على الأرض و مس الخدين و الخرور على الأذقان و المشى على هيئه الهيمان و وضع الرأس على الجدران و تقريب النار و من البدن و خطاب النفس ببعض خطابات الجليل أو الملائكه من قول : (قال اخسئوا فيها و لا تكلمون) .
و قول مالك : (انكم ماكثون)
و همچنين نسبت به احوال و شكل ظاهرى و حركات از قبيل غلطيدن در خاك و خاكستر و پوشيدن لباس پشمين و درشتباف و برهنه ساختن سر و خاك و بر سر ريختن و خاكستر نشين شدن و دستها را به گردن بستن به خصوص به شكل دست بستن اهل جهنم و گاهى ايستادن و گاهى نشستن و گاهى به سجده افتادن و در سجده به هيئتهاى مختلف بودن از جمله پيشانى بر خاك نهادن و صورت را به خاك ماليدن و چانه روى خاك گذاشتن و مانند اشخاص حيران و سرگردان قدم زدن و سر به ديوار گذاشتن و آتش را به نزديك بدن آوردن و نفس را مخاطب قرار دادن به بعضى از خطابات الهى يا گفتار فرشتگان از جمله عبارت برويد در آن گم شويد و با من سخن مگوييد فرشته مالك در جهنم در پاسخ دوزخيان كه فرياد مىكشند كه اى مالك، بگو پروردگارت جان ما را بستاند مىگويد : قطعاً شما در اين آتش ماندگاريد .
و قول الفتان : (كلا انها كلمه هو قائلها)
و قول الله : (خذوه فغلوه * ثم الجحيم صلوه)
بل المكالمه مع كل واحد واحد من الاعضاء - و الندبه عليها كقولك : يا عينى التى كنت فى الدنيا أحرسك من الغبار القليل كيف يكون حالك فى جهنم و نارها اذا ملئت منها؟! أما كنت فى الدنيا موحشه من التوتيا و متألمه من الكحل كيف يكون حالك اليوم اذا اكتحلت بمرود النار و ضربوا عليك المسمار.
و سخن فرشته فتان كه در عالم برزخ با آدمى سر و كار دارد هنگامى كه انسان تقاضاى بازگشت به دنيا مىكند تا عمل صالح انجام دهد كه مىگويد : هرگز بازگشت امكانپذير نيست و اين درخواست او سخنى بيش نيست.
و فرمان خداوند متعال كه مىفرمايد : بگيريد او را و در غل و زنجير كشيد؛ آنگاه ميان آتشش اندازيد.
بلكه لازم است با يك يك اعضاى خود به گفتگو پردازى و بر آنها گريه نمايى، مثلاً خطاب كنى و بگويى : اى چشم من كه در اين دنيا تو را از كمترين گرد و غبار حراست مىكنم حال تو چگونه خواهد شد در جهنم هنگامى كه كاسهات لبريز از آتش شود؟! اى چشم من! تو كه در دنيا از توتيا وحشت داشتى و هنگام سرمه كشيدن اذيت و ناراحت مىشدى، پس هنگامى كه ميلههاى آتشين بر تو بكشند و ميخهاى سرخ شده را بر تو بكوبند چه حالى خواهى داشت؟!
و تقول لرأسك : يا رأسى الذى كنت فى الدنيا احميك من التكثيه على القطن و الصوف الا أن يكون متكاك من زغب الطيور و عودتك بزغب القو كيف حالك اذا ضربوا لك المقامع من الحديد المحماه من نارجهنم بأيدى ملائكه غلاظ شداد و هكذا.
و به سرت خطاب كرده و مىگويى : اى سر من كه تو را در دنيا بر بالش پنبهاى و پشمينه نگذاشتم مگر اينكه از پر پرندگان پر شده باشد و من تو را به بالش پر قو عادت دادم، پس چه خواهى كرد زمانى كه فرشتگان غلاظ و شداد با گرزهاى آهنين سرخ شده در آتش جهنم، تو را بزنند؟! و به همين شيوه با بقيه اعضا و جوارح خود سخن بگو.
فان كان تأثرك من عوالم الشوق و المحبه أزيد من مراتب الخوف و الشده فخاطب نفسك و قل لها : يا نفسى العزيزه قد كنت فى الدنيا و هى دار الهوام متعززاً متجملاً مستريحاً ناعماً أعانق النسوان و أصاحب الشرفاء و أحكم فى الناس و استلذ بالملذذ و لم يرض لى ربى بذلك حتى ندبنى ربى الى كرامه يوم القيامه و السلطنه العظمى و الخلافه الكبرى بل لزياره نوره و جماله و الى كريم قربه و جواره فبدلت انا بسوء اختيارى الاقتران مع الشياطين بمرافقه الاولياء و الصديقين و اخترت مهوى عالم اسجين من أعلى عليين و جوار حضرت رب العالمين (يا حسرتا على ما فرطت فى جنب الله و ان كنت لمن الخاسرين و من الهالكين)
و اگر از عوالم شوق و محبت بيشتر از مراتب خوف و شدت، متأثر مىشوى و به اصلاح خراباتى هستى و رجا را بر خوف غلبه دادهاى ، پس به نفس خود بگو : اى نفس عزيز من! تو در دنيا كه عالم محقرى است به دنبال عزت و تجمل و استراحت و خوش گذرانى هستى و همآغوشى با زنان و همنشينى با بزرگان و صاحبمنصبان و حكمرانى بر مردمان و كامرانى از لذات دنيا را در پيش گرفتى، در حالى كه پروردگارم به اين مقدار راضى نيست بلكه مرا براى كرامت روز قيامت و سلطنت عظما و خلافت كبرى بلكه براى زيارت نور و جمالش و شرف قرب و جوارش فرا خوانده است؛ ولى من با انتخاب بد خود، رفاقت با اوليا و صديقين را به نزديك شدن به شياطين، تبديل نمودم و اين پرتگاه عالم سجين را بر اعلا عليين و جوار حضرت رب العالمين، ترجيح دادم و انتخاب نمودم، آنكه بر اين تقصيرى كه درباره خدا مرتكب شدهام چه حسرتها خواهم برد در حالى كه از زيانكاران و هلاك شدگان هستم!
فيا بعداً لهذه الشهوات الدنيه الخسيسه كيف منعتنى عن هذه الملاذ العظيمه الجليله الخطيره فيا بؤساً لهذه الشرافه العليله الكليله التى منعتنى عن هذه الكرامات البهيه العليه؟! وا أسفاه؟! وا لهفاه؟! هل من معين فيعيننى على البكاء و العويل و الندبه على فوات هذا التشريف و التجليل و ينوح معى الى أبد الابدين بتفويت هذا النعم الجميله و تضييع هذه المواقف الكريمه الجليله.
پس اى كاش اين شهوتهاى پست از من دور مىبود و مرا از لذتهاى حقيقى و بزرگ بازنمىداشت و بدا بر اين شرافت ناچيز و ناتوان كه مرا از دستيابى به كرامات ارزشمند ناكام گذاشت؛ اين چقدر جاى تأسف دارد و چقدر حزن آور است!
آيا كسى است تا مرا در گريه و فرياد و ناله بر فوت چنين تشريف و تجليل، يارى نمايد؟ و با من هم ناله شود تا روز قيامت، به خاطر از دست دادن اين نعمتهاى زيبا و ضايع نمودن اين همه موقعيتهاى بزرگ و مهم؟
يا أخوانى من أهل المعصيه و الخسران اجتمعوا مع أخيكم على اقامه المآتم و يا شركائى من اهل الكبائر و العصيان نوحوا مع شريككم على هذه المأتم و يا أعوانى على هتك أستار العبوديه و تضييع مكارم الربوبيه و بيع النعم الحقيقيه الباقيه الخالده بالشهوات القليله الكاسده الفانيه الفاسده نوحوا مع رفيقكم على ما ضيعتم من الكرامه و الرضوان و نعيم الجنان و الحور و الغلمان كأنهم الجمال و اللؤلؤ و المرجان و البر و الأحسان و الكرم و الامتنان من اللطيف المنان؛ كم بدلتم من عوالم النور و السرور و الحبور بظلمات فوق ظلمات و المخازى و النكبات؟!
اى برادران من كه مانند من اهل گناه و خسران و زيانيد! اينك با برادرتان اجتماع نماييد تا مجلس ماتم برگزار نماييم؛ اى شريكان من كه اهل گناهان كبيره و عصيان هستيد، بياييد در اين مجلس سوگوارى با من نوحهسرايى نماييد.
اى كسانى كه مرا يارى كرديد تا پردههاى عبوديت را دريديم و مكارم ربوبيت را ضايع ساختيم و نعمتهاى حقيقى و باقى و جاويدان را به شهوتهاى كم ارزش و فانى و فاسد فروختيم. اينك بياييد با رفيق خودتان بر آن كرامت و رضوان و نعمتهاى بهشتى و حورالعين و غلامان بهشتى - كه مانند مرواريد و لؤلؤ و مرجان اند - و نيكى و احسان و كرم و امتنان كه از خداوند لطيف منان به ما ارزانى شده بود و ما همه آنها را از دست داديم و ضايع نموديم، نوحه سرايى كنيم. نوحه كنيد بر اينكه چه عوالمى از نور و سرور و بهجت را به عالم پر از ظلمات و تاريكى و خوارى و نكبت، تبديل كرديد؟!
--------------------------------------------