بلكه جوهرى است تاريك و ظلمانى و اولين ظلمتى است از ظلمتها كه ظهور يافته است؛ ولى چون اصلش از عالم نور است در ذاتش قوه و استعدادى وجود دارد كه مىتواند صورتهاى نورى را قبول نمايد و به وسيله نور آن صور، تاريكىهايش از بين برود.
پس اين نشئه طبيعت نورش با تاريكى درآميخته است و براى همين، وجود و ظهورش ضعيف مىباشد و به علت ضعفش، به گهواره مكان و دايه زمان محتاج شده است و افرادى كه بدان مختص شدهاند، عبارتند از اشقياى جن و انسان و حيوان و نبات و جماد.
و فى الحديث القدسى : ما نظرت الى الأجسام مذ خلقتها
-و هم اللذون علومهم مختصه بهذا العالم و (يعلمون ظاهراًمن الحياه الدنيا و هم عن الآخره هم غافلون)
و لم يتجاوز علمهم عن المحسوسات و لم يعرفوا من العوالم العاليه الا الأسماء و كلما سمعوا حكايه منها قدروا له لوازم عالمهم و انكروا ما يقال لهم من لوازم غير عالمهم.
در حديث قدسى آمده است كه خداوند متعال مىفرمايد : از هنگامى كه عالم جسم را آفريدهام يكبار نيز به آن نظر نكردهام!
اهل اين عالم طبيعت كسانى اند كه علوم آنان مخصوص همين عالم است و آنان فقط به ظاهر زندگى دنيا واقف و از آخرت غافلند.
علم آنان به بالاتر از محسوسات دست نيافته و به جز نامى از عوالم عالى، چيزى از آنها نمىدانند و هرگاه حكايتى از عوالم بالا بشنوند با لوازم عالم خود آن را مىسنجند و اگر مطابق آن نباشد، انكارش مىكنند.
و بالجمله : مرعيهم و مأنسهم و وطنهم هذا العالم المحسوس و ملاذهم و مقاصدهم كلها من مألوفات هذا العالم و هم الذين قلنا انهم من الذين أخلدوا الى الأرض و هم الذين يعتقدون أن أنفسهم هو هذا البدن و أرواحهم هى الروح الحيوانى و ان الجماد كلها موجودات متأصله متحققه و جواهر قائمه بذواتها مخلوقه فى عالمها و حيزها و ان موجودات العوالم الآخر على القول بها موجودات اعتباريه خياليه لا حقيقه لها.
حاصل مطلب اينكه؛ چراگاه و محفل انس و وطن آنان همين عالم محسوس است و پناهگاه و مقاصدشان، همه از چيزهايى است كه در اين عالم طبيعت با آنها انس و الفت گرفتهاند. اينان همان كسانىاند كه گفتيم چشم به زندگى زمينى دوختهاند و دائم به آن مىانديشند و معتقدند كه همانا نفسشان همين بدن و روحشان همين روح حيوانى است و جمادات هم موجوداتى هستند اصيل و تحقق يافته و جوهرهايىاند كه قائم به خود هستند و در عالم و مكان خودشان خلق شدهاند و مكانى اشغال كردهاند و از ديدگاه اينان، موجودات عوالم ديگر در صورتى كه وجود داشته باشند، وجودشان اعتبارى و خيالى و وهمى است و داراى حقيقت و واقعيت نيستند.
و ان اللذه انما هو فى المأكل و المشرب و المنكح و جاه هذا العالم و ذكرهم و فكرهم و خيالهم و آمالهم و علومهم كلها متعلقه بالمحسوسات و أنسهم بها بحبونها و يستأنسون بها. و يشتاقون لما لم يصلوا اليه من زخارفها و حلوها و خضرتها بل يعشقونها و شغفهم حبها كالعاشق المستهتر فمن كان منهم مع ذلك مؤمناً بالله و ملائكته و كتبه و رسله و اليوم الآخر ولكن بايمان مستقر غير زائل عند الموت لضعفه و قله نوره و شده ظلمه المعاصى و خلط مع ذلك عملاً صالحاً و آخر سيئاً اولئك ممن يرجى له المغفره ولو بعد حين.
و همانا لذت هم فقط همين خوردن و نوشيدن و ارضاى غريزه جنسى و رياستهاى دنيوى است و ذكر و فكر و خيال و آرزو و علوم آنها همه متعلق به امور حسى است و با همين امور مأنوساند و آنها را دوست مىدارند و با آنها بساط انس و الفت گستردهاند و مشتاق زر و زيور و حلاوت و طراوت عالم طبيعت هستند بلكه عاشق اين امورند و دلهايشان لبريز از محبت آنهاست مانند لبريز بودن دل عاشق از محبت معشوق كه همين عشق خواب شيرين را از چشمان او ربوده است. با اين حال، بعضى از آنان به خدا و فرشتگان و كتابهاى آسمانى و پيامبران و روز قيامت ايمان داشته باشند و ايمانشان مستقر باشد و هنگام مرگ آن ايمان در اثر ضعف و كمى نور ايمان و شدت ظلمت گناهان از بين نرود و داراى عمل صالح باشد، اميد آن مىرود كه مغفرت الهى ولو بعد از مدتى شامل حالش بشود
و أما الطائفه الأولى فهم الأشقياء الكافرون ليس لهم فى الآخره الا النار لأنهم من أهل السجين و يوم القيامه اذا ميزت الحقائق و التحقت الفروع بالأصول التحق ما فى هذا العالم من النور الى عوالمه و بقى ظلمتها و نارها و تبدلت صور كل واحد من الأفعال و الأخلاق بما يناسب عالم القيامه من الحيات و العقارب و عذب بها فاعلها و مختلفها.
و اما براى گروه اول يعنى كافران شقى، در آخرت جز آتش چيزى براى آنها نيست؛ براى اينكه اين افراد خودشان از اهل سجيناند و روز رستاخيز كه روز تميز دادن حق از باطل است و هر فرعى به اصل خويش ملحق مىگردد پس آنچه در اين عالم از سنخ نور است به عوالم نور ملحق مىشود و ظلمت و آتش آن در همين عالم باقى مىماند و صورتهاى هر يك از اعمال و اخلاق مبدل مىشود به آنچه مناسب عالم قيامت است از قبيل مارها و عقربها و همينها، صاحب آن اعمال و اخلاق زشت را معذب مىسازند.
(من كان يريد الحياه الدنيا و زينتها نوف اليهم أعمالهم فيها و هم فيها لايبخسون * أولئك الذين ليس لهم فى الآخره الا النار)
ولو فرض لهم عمل خير يوف اليهم فى حياتهم الدنيا أو ينقص بقدره من عذابهم فى الآخره.
خداوند متعال مىفرمايد : كسانى كه زندگى دنيا و زيور آن را بخواهند جزاى كارهايشان را در آنجا كه به طور كامل به آنان مىدهيم و به آنان در آنجا كم داده نخواهد شد. اينان كسانى هستند كه در آخرت جز آتش برايشان نخواهد بود.
و اگر فرض شود كه داراى عمل نيكى در زندگى دنيوى باشند در همين دنيا به پاداش آن مىرسند و به همان نسبت از عذاب آخرتشان كم مىشود.
و بالجمله؛ ان الانسان لما خلق ابتداء من هذه الأرض فان بقى فيها بعد ما خلق فيه الروح و العقل و الستأنس بها و ألف لذاتها كان ممن (أخلد الى الأرض) فيوم القيامه ملتحق بالسجين.
و ان خلص منها بعد ذلك بمعنى أن تحقق بآثار العقل و الروح و صار جسداً عقلانياً و هيكلاً نورانياً فيوم القيامه يرتقى الى أعلى عليين.
و خلاصه اينكه؛ همانا انسان در آغاز آفرينش، از همين زمين آفريده شد پس اگر بعد از آفرينش روح و عقل در او و مأنوس شدنش با دنيا و الفت او با لذتهاى آن، باز هم در اين عالم طبيعت باقى بماند از كسانى خواهد بود كه خلود و توجه كاملشان به زمين و دنيا است.
پس چنين كسى روز رستاخيز به سجين و دوزخ ملحق خواهد شد و اگر اين شخص بعد از خلقت روح و عقل، توانست از زمين و عالم طبيعت رها شود، به اين معنا كه آثار عقل و روح در او تحقق يابد و يك جسد عقلانى و هيكل نورانى گردد، در روز قيامت به اعلا عليين صعود خواهد كرد
و بعباره و ضحى خلق الله الانسان فى أولما خلق من سلاله من طين و بقى مده فى صوره السلاله و النطفه و العلقه و المضغه و العظم و اللحم ثم أعطاه الحياه و بقى حياً الى أن وهبه قوه الحركه و البطش وبقى على ذلك حتى وهبه قوه التميز بين النافع والضار فأراد النافع و كره الضار.
و به عبارت روشنتر : خداوند متعال در آغاز آفرينش، انسان را از عصارهاى از گل آفريد و مدتى در همين صورت و شكل نطفه و علقه و مضغه و استخوان و گوشت باقى گذاشت، سپس به او حيات ارزانى فرمود و مدتى را در همين مرحله سپرى كرد تا اينكه به او قدرت حركت و حمله بخشيد و باز در همين مرحله مدتى را گذراند تا اينكه به انسان قوه تميز عنايت فرمود تا به وسيله آن امور نافع و سودمند را از امور مضر و زيانبخش تشخيص دهد و براى همين بود كه به امور سودمند علاقهمند شد و امور زيانبخش را ناخوش داشت.
فان اتبع ارادته لاراده الله جل جلاله فى جميع حركاته و سكناته و لم يبق له اراده مخالفه لأرادته تعلى فهذا مقام الرضا و هذا الشخص دائماً يكون فى الجنه و لهم فيها ما يشائون و لذلك كان اسم خازن الجنه الرضوان.
پس اگر اين انسان در خواستههاى خود تابع خواسته الهى - جل جلاله - گرديد و تمام حركات و سكناتش دلبخواه حضرت حق گشت و به هيچ وجه خواسته و اراده او مخالف خواسته و اراده الهى نشد، در اين صورت به مقام رضا دست يافته است و چنين شخصى هميشه در بهشت خواهد بود و هرچه كه بخواهد در بهشت براى او مهياست و از اين رو، دربان بهشت رضوان نام دارد!
--------------------------------------------
8