رساله لقاء الله

رساله لقاء الله0%

رساله لقاء الله نویسنده:
گروه: کتابها

رساله لقاء الله

نویسنده: ميرزا جواد آقا ملكى تبريزى (رحمة الله عليه)
گروه:

مشاهدات: 23455
دانلود: 4656

توضیحات:

جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 36 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 23455 / دانلود: 4656
اندازه اندازه اندازه
رساله لقاء الله

رساله لقاء الله

نویسنده:
فارسی

رساله لقاء الله

و در مصباح الشريعه در تعريف عارف مى‏فرمايد :

العارف شخصه مع الخلق و قلبه مع الله، ولو سهى قلبه عن الله طرفه عين لمات شوقاً اليه و العارف أمين ودائع الله، و كنز أسراره و معدن نوره و دليل رحمته على خلقه، و مطيه علومه، و ميزان فضله و عدله. قد غنى عن الخلق و المراد و الدنيا، و لا مونس له سوى الله، و لا منطق و لا اشاره و لا نفس الا بالله لله من الله مع الله.

فهو فى رياض قدسه متردد، و من لطائف فضله اليه متزود و المعرفه أصل و فرعه الايمان. (٣٠)

شخص عارف پيكرش با مخلوقات است و دلش با خداست؛ به طورى كه اگر به قدر يك رد شعاع نور چشم از خدا غفلت ورزد، در آن دم از اشتياق به سوى او مى‏ميرد و عارف امانتدار گنجينه‏ها و ذخائر امانت‏هاى خداست و گنج اسرار اوست و معدن نور اوست و راهنماى رحمت اوست بر خلائقش و مركب راهوار علوم و عرفان اوست و ترازوى سنجش فضل و عدل اوست. او از جميع خلق عالم و از مرادهاى خود و از دنيا بى‏نياز گرديده است، مونسى ندارد به جز خدا، و گفتارى و اشاره‏اى ندارد و نفسى بر نمى‏آورد مگر به خدا و براى خدا و از خدا و با خدا.

اوست كه در باغ‏هاى قدس و طهارت حريم خداوند رفت و آمد مى‏كند، و از لطائف فضل او توشه برمى‏دارد. معرفت، اساس و بنيان است و ايمان فرع آن است.

و در كافى و توحيد روايت كرده كه از حضرت امام صادق (عليه السلام) كه فرمود :

ان روح المؤمن لأشد اتصالاً بروح الله من اتصال شعاع الشمس بها؛

اتصال روح مؤمن به خدا شديدتر است از اتصال شعاع خورشيد به آن.

و در حديث قدسى كه متفق عليه ميانه همه اهل اسلام است مى‏فرمايد :

ما يتقرب الى عبدى بشى‏ء أحب الى مما افترضته عليه. و انه ليتقرب الى بالنوافل حتى أحبه، فاذا أحببته كنت سمعه الذى يسمع به وبصره الذى يبصر به ولسانه الذى ينطق به و يده التى يبطش بها.

ان دعانى أجبته و ان سألنى أعطيته؛ (٣١)

هيچ بنده‏اى به سوى من تقرب نمى‏جويد كه نزد من محبوبتر باشد از آنچه را كه من بر وى حتم و واجب نموده‏ام و بى‏ترديد بنده من به سوى من تقرب پيدا مى‏كند با به جا آوردن كارهاى مستحب، تا جايى كه من او را دوست دارم؛ پس چون او را دوست داشتم، من گوش او هستم كه با آن مى‏شنود و چشم او هستم كه با آن مى‏بيند و زبان او هستم كه با آن سخن مى‏گويد و دست او هستم كه با آن مى‏دهد و مى‏گيرد و پاى او هستم كه با آن راه‏ مى‏رود؛ وقتى كه مرا بخواند اجابت مى‏كنم و وقتى از من درخواست كند به او مى‏دهم.

خواجه نصيرالدين (قدس سره) مى‏فرمايد :

العارف اذا انقطع عن نفسه و اتصل بالحق، رأى كل قدره مستغرقه فى قدرته المتعلقه بجميع المقدورات، وكل علم مستغرقاً فى علمه الذى لا يعزب عنه شى‏ء من الموجودات، و كل اراده مستغرقه فى ارادته التى لا يتأبى عنها شى‏ء من الممكنات؛ بل كل وجود فهو صادر عنه فائض من لدنه.

فصار الحق حينئذ بصره الذى به يبصر، و سمعه الذى به يسمع، و قدرته التى بها يفعل، و علمه الذى به يعلم، و وجوده الذى به يوجد. فصار العارف حينئذ متخلقاً بأخلاق الله بالحقيقه؛ (٣٢)

عارف چون از خودش ببرد و متصل به حق گردد، تمام قدرت‏ها را مستغرق در قدرت او مى‏بيند كه به جميع مقدورات در عالم تعلق گرفته است، و تمام علوم را مستغرق در علم او مى‏بيند كه هيچ چيز از موجودات از آن پنهان نيست و تمام خواسته‏ها را مستغرق در خواست او مى‏بيند كه هيچ يك از ممكنات از آن اباء و امتناع ندارند؛ بلكه هر گونه وجود و كمالى صادر از او مى‏باشد و از پيشگاه او فائض مى‏گردد.

و در اين حال حق تعالى چشم او مى‏شود كه با آن مى‏بيند، و گوش او مى‏شود كه با آن مى‏شنود، و قدرت او مى‏شود كه با آن كار مى‏كند، و علم او مى‏شود كه با آن مى‏داند، و وجود او مى‏شود كه با آن ايجاد مى‏كند و بنابراين در آن هنگام عارف حقيقة به اخلاق خداوند متخلق مى‏شود.

و باز در مصباح الشريعه مى‏فرمايد :

المشتاق لا يشتهى طعاماً و لا يستلذ شراباً و لا يستطيب رقاداً و لا يأنس حميماً و لا يأوى داراً و لا يسكن عمراناً و لا يلبس ليناً و لا يقر قراراً، و يعبد الله ليلاً و نهاراً راجياً أن يصل الى ما يشتاق اليه، و يناجيه شوقه معبراً عما فى سريرته، كما أخبر الله عن موسى بن عمران فى ميعاد ربه بقوله :

أخبر الله عن موسى بن عمران فى ميعاد ربه بقوله :

و عجلت اليك رب لترضى.

و فسر النبى (صلى‏الله عليه و آله و سلم) عن حاله : أنه ما أكل و لا شرب و لا نام و لا اشتهى شيئاً من ذلك فى ذهابه و مجيئه أربعين يوماً شوقاً الى ربه.

فاذا دخلت ميدان الشوق فكبر على نفسك و مرادك من الدنيا، و دع المألوفات و أحرم عن سوى مشوقك و لب بين حيوتك و موتك - الخ. (٣٣)

شخص مشتاق لقاى خداوند اشتها به غذا ندارد، و از آشاميدنى لذت نمى‏برد و خواب گوارا نمى‏كند، و با دوستى مأنوس نمى‏شود، و در خانه‏اى‏ مأوى نمى‏گزيند، و در آبادانى مسكن نمى‏كند، و لباس نرم نمى‏پوشد، و آرامش و قرار ندارد؛ و خدا را شب و روز عبادت مى‏نمايد به اميد آنكه به خداوند كه به وى مشتاق است واصل گردد و در دل با زبان اشتياق كه از سر و سويداى او خبر مى‏دهد با خدايش راز و مناجات دارد؛ همانطور كه خداى تعالى از حضرت موسى - على نبينا و آله و عليه السلام - خبر داده است كه در وعده گاهش به خدا گفت : و من اى پروردگارم، به سويت شتافتم تا تو را خشنود سازم.

و پيغمبر (صلى‏الله عليه و آله و سلم) از حالت موسى اين‏طور تفسير نموده است كه : وى نه خوراك خورد، و نه آب آشاميد، و نه به خواب رفت، نه به چيزى اشتها داشت از اين امور؛ در رفتن و آمدنش به سوى خدا در چهل روز؛ از اشتياق به پروردگارش.

و هنگامى كه وارد ميدان شوق شدى بر وجود خودت و بر مرادت كه از دنيا دارى تكبير مرگ را بزن، و جميع آنچه مايه انس و الفت است رها كن، و از غير آنكه به او اشتياق دارى روى بگردان، و در ميان حيات و مرگت دوبار به اللهم لبيك، نداى خدا را پاسخ بگو؛ خداوند اجرت را عظيم مى‏گرداند و مثل شخص مشتاق به خدا، مانند شخص غريق مى‏باشد كه تمام هم و غم خود را مصروف براى نجات خودش مى‏كند و همه چيز را غير از آن فراموش مى‏نمايد.

و در علل الشرائع روايت كرده است كه از حضرت رسالت پناه (صلى‏الله عليه و آله و سلم) :

ان شعيباً بكى من حب الله عز و جل حتى عمى فرد الله عليه بصره، ثم بكى حتى عمى فرد الله عليه بصره، ثم بكى حتى عمى فرد الله‏ عليه‏بصره.

فلما كانت الرابعه أوحى الله اليه : يا شعيب! الى متى يكون هذا منك أبداً؟! ان يكن هذا خوفاً من النار أجرتك؛ و ان يكن شوقاً الى الجنه فقد أبحتك!

فقال : الهى و سيدى! أنت تعلم أنى ما بكيت خوفاً من نارك و لا شوقاً الى جنتك، و لكن عقد حبك على قلبى فلست أصبر أو أراك!

فأوحى الله جل جلاله : أما اذا كان هذا هكذا فمن أجل ذلك سأخدمك كليمى موسى بن عمران. (٣٤)

شعيب پيغمبر از محبت خداوند آنقدر گريست تا كور شد. خداوند چشمش را به او بازگردانيد. سپس گريست تا كور شد. خداوند چشمش را به او بازگردانيد. چون نوبت چهارم فرا رسيد خداوند به او وحى كرد : اى شعيب! تا كى اين حالت براى تو دوام درد؟! اگر از ترس آتش گريه مى‏كنى من تو را پناه دادم، و اگر از اشتياق به بهشت گريه مى‏كنى من بهشت را به تو بخشيدم!

شعيب گفت : اى خداى من! و اى سيد و سرور من! تو مى‏دانى كه من از ترس آتشت، و از شوق بهشتت گريه نمى‏كنم، وليكن محبتت بر دل من گره خورده است؛ لهذا نمى‏توانم شكيبا باشم مگر آنكه تو را ببينم!

خداوند جل جلاله به او وحى فرستاد : حالا كه اين داستان از تو آن‏چنان است، بدين سبب من به زودى كليم خودم موسى بن عمران را خادم تو قرار مى‏دهم!

و در دعاى كميل (رحمه الله) است كه : وهبنى يا الهى و سيدى و مولاى! صبرت على عذابك فكيف أصبر على فراقك؟!

اى خداى من! و اى سرور و سالار من! و اى مولاى من! مرا چنان بپندار كه بتوانم بر عذابت شكيبا باشم؛ پس چطور مى‏توانم بر فراقت شكيبا باشم؟!

و در مناجات شعبانيه مى‏فرمايد : و هب لى قلباً يدنيه منك شوقه، و لساناً يرفع اليك صدقه، ونظراً يقربه اليك حقه؛

و به من دلى عطا كن تا اشتياقش مرا به تو نزديك كند! و زبانى كه صدقش به سوى تو بالا رود! و نظرى كه حقش را آن را به تو قريب نمايد.

و ايضاً مى‏فرمايد : و ألحقنى بنور عزك الأبهج فأكون لك عارفاً و عن سواك منحرفاً؛

و مرا ملحق كن به نور عزتت كه بهجت‏آورترين مى‏باشد؛ تا آنكه عارف تو گردم و از غير تو منصرف شوم.

و در دعاى ابوحمزه ثمالى مى‏خوانى : وانك لا تحتجب عن خلقك الا يحجبهم الآمال السيئه دونك؛ (٣٥)

و تو پنهان نيستى از مخلوقات مگر آنكه افعال ناشايسته ايشان آنها را از تو پنهان مى‏كند!

عزيزم! اگر از اين قبيل عبارات كه صريح اند در معرفت و محبت و وصول به مقام قرب و وصال معنوى بخواهم عرض كنم، يك كتابى مى‏شود؛ لاسيما در ادعيه و مناجات ائمه هدى و اينها كه نقل كردم اخبارى است كه اسناد معتمده و معتبره دارند و علماى اماميه اينها را تلقى به قبول كرده‏اند؛ و از اين قبيل خيلى هست؛ مثلاً چه مقدار در اخبار تجلى حضرت او - جل جلاله - به اسماء و به نور عظمت و در دعاها و از همه بالاتر در قرآن مجيد وارد شده است.

دعاى سمات را كه همه علماء مى‏خوانند و چه قدر در ادعيه و ارزقنى النظر الى وجهك و در بعضى‏ها ولا تحرمنى النظر الى وجهك الكريم وارد شده، و در مناجات خمسةعشر چه مقدار تصريحات به وصول و نظر و لقاء و قرب و معرفت وارد شده، و بنده آنها را اگرچه به جهت عدم ثبوت سندش ذكر نكردم؛ وليكن براى مقلدين علماء اعلام همه آنها حجت است.

چرا؟! به جهت اينكه آن مناجات را علماء اعلام مى‏خوانند و مطالبش را امضا دارند.

و هكذا در الحاقى دعاى عرفه حضرت سيدالشهداء (عليه اسلام) آن همه تصريحاتى كه واقع شده است با اينكه علماى اعلام مى‏خوانند بنده به جهت عدم ثبوتش ذكر نكردم.

و در ابتدا عرض شد كه اين تعبيرات را حمل بر لقاء ثواب كردن خلاف نص است و اگر احياناً در اخبار، رؤيت و لقاء را تفسير به ثواب كرده باشند، قطعاً از جهت اين خواهد شد كه سائل از رؤيت غير از رؤيت چشم نمى‏فهميده است؛ چنانكه خلت حضرت خليل (عليه اسلام) را هم در جواب بعضى از سائلين، حضرت رسول (صلى‏الله عليه و آله و سلم) به غير معنى دوستى تفسير فرمودند.

چرا كه اگر بدان سائل اين طور تفسير نفرمايند كافر مى‏شود. چون او از دوستى غير از محبت آدميان را به هم ديگر فرض نمى‏تواند كرد؛ و آن هم كه واقعاً كفر است.

بارى، اگر زيادتر از اينها كه عرض شد مى‏خواهى، رجوع كن به ادعيه و مناجات ائمه هدى (عليهم السلام) و در اخبارى كه در مثوبات اعمال وارد شده است. مثلاً دعاى رجبيه كه سيد بن طاووس (رحمه الله) آنرا به سند عالى در اقبال از توقيع مبارك حضرت امام - أرواح العالمين فداه - روايت كرده و قطعاً خودشان مى‏خوانده‏اند. مى‏فرمايد :

اللهم انى أسألك لمعانى جميع ما يدعوك به ولاه أمرك المأنونون على سرك. الى أن قال : و بمقاماتك التى لا فرق بينها و بينك الا أنهم عبادك و خلقك، رتقها و فتقها بيدك .(٣٦)

بار خداوندا! من از تو مى‏خواهم به معانى همگى آنچه را كه واليان امر تو كه مأمون بر اسرار تو بوده‏اند، تو را بدان معانى مى‏خوانند. - تا اينكه مى‏گويد :

و به مقامات تو آنچنان مقاماتى كه هيچ فرقى ميان آنها و ميان تو وجود ندارد مگر آنكه آنها بندگان تو و مخلوق تو مى‏باشند، فتق و رتق آنان (گشودن و بستن) به دست تو است!

و دعاهاى ليالى ماه مبارك را ملاحظه كن!

ءاه! ءاه! شوقاً الى من يرانى و لا أراه.

آه آه از شوقى كه به ديدار كسى دارم كه او مرا مى‏بيند و من او را نمى‏بينم!

را ببين! دعاى عرفه، دعاى جمعه و ساير مناجات حضرت مولى الموالى (عليه السلام) را ملاحظه نما!

و در اخبار مثوبات نظر كن به حديث معراج كه در وافى از علماى اعلام او را روايت كرده، مى‏فرمايد : يا أحمد! تا آنجا كه :

قال : يا رب ما أول العباده؟!

قال : الصمت و الصوم. تعلم يا أحمد ما ميراث الصوم؟!

قال : لا، يا رب!

قال : ميراث الصوم قله الأكل و قله الكلام و العباده.

الثانيه الصمت و الصمت يورث الحكمه و يورث الحكمه المعرفه و يورث المعرفه اليقين. و اذا استيقن العبد لا يبالى كيف أصبح بعسر أم يسر. فهذا مقام الراضين!

فمن عمل رضالاى ألزمه ثلاث خصال : أعرفه شكراً لا يخالطه الجهل، وذكراً يخالطه النسيان، و محبه لا يؤثر على محبتى محبه المخلوقين!

فاذا أحبنى أحببته و حببته الى خلقى و أفتح عين قلبه الى عظمتى و جلالى! فلا أخفى عليه علم خاصه خلقى!

فأناجيه فى ظلم الليل و ضوء النهار حتى ينقطع حديثه مع المخلوقين و مجالسته معهم و أسمعه كلامى و كلام ملائكتى و أعرفه سرى الذى سترته من خلقى. - الى أن قال :

ثم أرفع الحجب بينى و بينه فأنعمه بكلامى و ألذذه بالنظر الى. - الى أن قال :

و لأجعلن ملك هذا العبد فوق ملك الملوك حتى يتضعضع له كل ملك و يهابه كل سلطان جائر و جبار عنيد و يتمسح له كل سبع ضار، و لأشوقن اليه الجنه و ما فيها، و لأستغرقن عقله بمعرفتى، و لأقومن له مقام عقله، ثم لأهونن عليه الموت و سكراته و حرارته و فزعه حتى يساق الى الجنه شوقاً.

و اذا نزل به ملك الموت يقول : مرحباً بك! فطوبى لك! طوبى لك! ان الله اليك لمشتاق!

اعلم يا ولى الله! أن الأبواب التى كان يصعد منها عملك يبكى عليك! و أن محرابك و مصلاك يبكيان عليك!

فيقول : أنا راض برضوان الله و كرامته؛ و يخرج الروح من بدنه كما تخرج الشعره من العجين. و ان الملائكه تقومون عنه رأسه، بيدى كل ملك كأس من ماء الكوثر و كأس من الخمر يسقون روحه حتى يذهب سكرته و مرارته و يبشرونه بالبشاره العظمى، و يقولون : طبت و طاب مثواك! انك تقدم على العزيز الكريم الحبيب القريب!

فيطير الروح من أيدى الملائكه فيسرع الى الله فى أسرع من طرفه عين؛ فلا يبقى حجاب و لا ستر بينها و بين الله تعالى. و الله تعالى اليها لمشتاق. فتجلس على عين عن يمين العرش. ثم يقال لها : أيتها الروح! كيف تركت الدنيا؟!

فيقول الله : صدقت! كنت بجسدك فى الدنيا و بروحك معى! فأنت بعينى أعلم سرك و علانيتك! سل أعطك و تمن على فأكرمك!

هذه جنتى فتبحبح فيها، و هذا جوارى فاسكنه!

فتقول الروح : الهى عرفتنى نفسك فاستغنيت بها عن جميع خلقك! و عزتك و جلالك لو كان رضاك فى أن أقطع ارباً ارباً أو أقتل سبعين قتله بأشد ما يقتل به الناس لكان رضاك أحب الى. - الى أن قال :

قال الله عزوجل : و عزتى و جلالى لا أحجب بينى و بينك فى وقت من الأوقات حتى تدخل على أى وقت شئت و كذلك أفعل بأحبائى!

پيامبر گفت : اى پروردگار من! اول عبادت كدام است؟!

خدا فرمود : سكوت كردن و روزه داشتن! اى احمد! آيا مى‏دانى روزه چه چيز به جا مى‏گذارد!

پيامبر عرض كرد : نه اى پروردگار من!

خداوند فرمود : آنچه روزه به جاى مى‏گذارد كم خوردن و كم گفتن و عبادت مى‏باشد!

دوم سكوت است و سكوت از خود حكمت به جاى مى‏گذارد و حكمت معرفت به جاى مى‏گذارد و معرفت يقين به جاى مى‏گذارد و هنگامى كه بنده من به مقام يقين رسيد، ديگر باكى ندارد كه چطور روزگارش را بگذراند؛ آيا در عسر و شدت باشد و يا در يسر و آسانى. و اين است مقام كسانى كه به رضاى من واصل گشته‏اند.

و كسى كه به رضاى من عمل كند من سه صفت را هميشه ملازم با وى مى‏گردانم : من شكر و سپاسى را به او مى‏فهمانم كه مخلوط با جهل و نادانى نمى‏باشد؛ و ياد و توجهى را كه مخلوط با نسيان و فراموشى نمى‏گردد؛ و محبت و مودتى را كه بر محبت من، محبت مخلوقات را اختيار نمى‏كند!

پس چون مرا دوست داشت، من هم او را دوست مى‏دارم و دوستى او را در دل خلائق خودم مى‏نهم. و چشم دل او را به مقام عظمت و جلال خودم مى‏گشايم و علم خاصان از خلائقم را از وى پنهان نمى‏دارم!

و در اين حال با وى در سر و نهان، در ظلمت شب و درخشانى روز، از باطن سخن مى‏گويم و باب مناجاتم را بر روى وى مى‏گشايم و او به طورى مى‏شود كه گفتارش با خلائق بريده مى‏گردد و همنشينى‏اش با ايشان منقطع مى‏شود و كلام خودم و كلام فرشتگانم را به او مى‏شنوايانم. و به او مى‏فهمانم سرى را كه از مخلوقاتم پنهان داشته بودم.

تا اينكه مى‏فرمايد :

سپس بر مى‏گشايم حجاب‏ها و پرده‏هايى كه فيمابين من و او بوده است. و او را به نعمت گفتارم متنعم و به لذت نظر به سوى من متلذذ مى‏نمايم.

تا اينكه مى‏فرمايد :

و به طور حتم و مسلماً من سلطنت و قدرت اين بنده‏ام را برتر و عالى‏تر از سلطنت سلطان سلاطين و ملك الملوك قرار مى‏دهم؛ به طورى كه تمام پادشاهان در برابر وى خرد و شكسته مى‏شوند، و تمام سلاطين جائر از او در ترس و دهشت مى‏افتند، و هر جبار عنود و لجوجى از وى مى‏هراسد، و تمام حيوانات وحشى درنده در برابر او را مى‏شوند و بدن‏هاى خود را براى بركت و رحمت به بدن او مى‏مالند؛ و من بهشت را و آنچه در بهشت وجود دارد عاشق او مى‏نمايم، و عقل او را مستغرق به معرفت خودم مى‏كنم، و من خودم به جاى عقل او مى‏نشينم. و سپس مرگ را براى وى آسان مى‏نمايم، و سكرات و حرارت و فزع آن را از او برمى‏دارم تا آنكه از روى شوق، به سوى بهشت روانه مى‏شود.

و در وقتى كه ملك الموت بر روى فرود آيد، به او مى‏گويد : خوش آمدى! به‏به خوشا به حال شما! خوشا به حال شما! خداوند مشتاق تو است!

اى ولى خدا! بدان كه آن درهايى كه از آنها اعمال تو به سوى آسمان بالا مى‏رفت بر تو گريه مى‏كنند؛ و محراب و مصلايت بر تو در حال گريستن مى‏باشند!

بنده مؤمن عارف مى‏گويد : من راضى هستم به رضوان خداوندى و به كرامت وى؛ و بيرون مى‏رود روح از بدنش همان طورى كه مو از خمير بيرون مى‏رود؛ و در اطراف سر او فرشتگان ايستاده‏اند؛ در حالتى كه در

دو دست هر يك از آنان يك كاسه‏اى پر از آب كوثر، و كاسه‏اى از شراب وجود دارد؛ از آنها به وى مى‏آشامانند تا سكرات موت و تلخى آن از ميان مى‏رود و او را به بشارت عظيمى بشارت مى‏دهند و به او مى‏گويند : پاك و پاكيزه‏اى! و محل سكونت تو نيز پاك و پاكيزه مى‏باشد! تو بر خداوند صاحب عزت و صاحب كرامت كه حبيب است و قريب، وارد شده‏اى!

در اين حال روح او از دست فرشتگان در پرواز مى‏آيد؛ و در سرعتى بيشتر از سرعت بازگشت شعاع نور چشم به چشم، به سوى خدا مى‏رود؛ در اين صورت نه ديگر حجابى وجود دارد، و نه پرده‏اى در ميان او و خداى تعالى. و خداوند هم مشتاق اوست و مى‏نشيند بر كنار چشمه‏اى از سمت راست عرش خدا.

سپس به او گفته مى‏شود : اى روح! چگونه تو دنيا را ترك كردى؟ روح مى‏گويد : اى خداى من! واى سيد و آقاى من! سوگند به مقام عزت و جلالت كه من هيچ علمى و توجهى به دنيا ندارم و از هنگامى كه مرا آفريدى تا الان من متوجه تو و نگران به سوى تو بودم!

خداوند مى‏فرمايد : راست گفتى! تو با جسمت و پيكرت در دنيا بودى و با روح و جانت با من بودى! بنابراين تو در برابر ديدگان من هستى! من از پنهان و از آشكارت خبر دارم! بپرس از من هرچه مى‏خواهى كه من به تو اعطا مى‏كنم، و خواهش كن از من كه من تو را گرامى مى‏دارم! اين است بهشت من! با آرامش در آن سير كن و گام بردار! و اين است عهد و امان من! در آن سكونت گزين!

روح عرض مى‏كند : اى خداى من! تو خودت را به من شناسانيدى و من به واسطه عرفان به ذات تو از جميع آفريدگانت بى‏نياز شدم! سوگند به مقام عزت و جلالت اگر رضاى تو در آن باشد كه من پاره‏پاره گردم و يا هفتاد مرتبه با شديدترين قسمى كه مردم را بدان مى‏كشند مرا بكشند، تحقيقاً رضاى تو محبوب‏تر مى‏باشد نزد من!

تا اينكه مى‏گويد :

خداوند عزوجل مى‏فرمايد : سوگند به مقام عزت و جلالم مى‏خورم كه من در هيچ وقتى از اوقات ميان خودم و ميان تو را حاجب قرار نمى‏دهم؛ تا در هر وقت كه دلت بخواهم بر من وارد شوى؛ و اين است روش و منهاج من راجع به اولياى من!

و بعد از اين، در تفسير حياه باقية مى‏فرمايد كه : صاحب او را چنين و چنان مى‏كنم - تا اينكه مى‏فرمايد :

و أفتح عين قلبه و سمعه حتى يسمع بقلبه منى و ينظر بقلبه الى عظمتى جلالى.

و باز مى‏كنم چشم دل و گوشش را؛ تا آنكه با دلش بدون واسطه از من‏ بشنود و با دلش نگاه به عظمت و جلال من نمايد.

و باز در همين حديث مى‏فرمايد :

ان أدنى ما أعطى الزاهدين فى الأخره أن أعطيهم مفاتيح الجنان كلها حتى يفتحوا أى باب شاءوا و لا أحجب عنهم وجهى و لانعمنهم بأنواع التلذذ من كلامى. - الى أن قال :

و أفتح لهم أربعه أبواب : باب تدخل عليهم الهدايا منه بكره و عشياً و باب ينظرون منه الى كيف شاءوا.

كوچك‏ترين و كم‏ترين چيزى كه من به زاهدان، در آخرت عنايت مى‏كنم، آن است كه تمام كليدهاى بهشت را به ايشان مى‏دهم تا از هر درى كه بخواهند داخل شوند. و صورت خودم را از آنان پوشيده نمى‏دارم و به انواع و اقسام التذاذ از سخنانم آنها را بهره‏مند و متنعم مى‏نمايم! تا اينكه گويد