رساله لقاء الله
و در مصباح الشريعه در تعريف عارف مىفرمايد :
العارف شخصه مع الخلق و قلبه مع الله، ولو سهى قلبه عن الله طرفه عين لمات شوقاً اليه و العارف أمين ودائع الله، و كنز أسراره و معدن نوره و دليل رحمته على خلقه، و مطيه علومه، و ميزان فضله و عدله. قد غنى عن الخلق و المراد و الدنيا، و لا مونس له سوى الله، و لا منطق و لا اشاره و لا نفس الا بالله لله من الله مع الله.
فهو فى رياض قدسه متردد، و من لطائف فضله اليه متزود و المعرفه أصل و فرعه الايمان
شخص عارف پيكرش با مخلوقات است و دلش با خداست؛ به طورى كه اگر به قدر يك رد شعاع نور چشم از خدا غفلت ورزد، در آن دم از اشتياق به سوى او مىميرد و عارف امانتدار گنجينهها و ذخائر امانتهاى خداست و گنج اسرار اوست و معدن نور اوست و راهنماى رحمت اوست بر خلائقش و مركب راهوار علوم و عرفان اوست و ترازوى سنجش فضل و عدل اوست. او از جميع خلق عالم و از مرادهاى خود و از دنيا بىنياز گرديده است، مونسى ندارد به جز خدا، و گفتارى و اشارهاى ندارد و نفسى بر نمىآورد مگر به خدا و براى خدا و از خدا و با خدا.
اوست كه در باغهاى قدس و طهارت حريم خداوند رفت و آمد مىكند، و از لطائف فضل او توشه برمىدارد. معرفت، اساس و بنيان است و ايمان فرع آن است.
و در كافى و توحيد روايت كرده كه از حضرت امام صادق (عليه السلام) كه فرمود :
ان روح المؤمن لأشد اتصالاً بروح الله من اتصال شعاع الشمس بها؛
اتصال روح مؤمن به خدا شديدتر است از اتصال شعاع خورشيد به آن.
و در حديث قدسى كه متفق عليه ميانه همه اهل اسلام است مىفرمايد :
ما يتقرب الى عبدى بشىء أحب الى مما افترضته عليه. و انه ليتقرب الى بالنوافل حتى أحبه، فاذا أحببته كنت سمعه الذى يسمع به وبصره الذى يبصر به ولسانه الذى ينطق به و يده التى يبطش بها.
ان دعانى أجبته و ان سألنى أعطيته؛
هيچ بندهاى به سوى من تقرب نمىجويد كه نزد من محبوبتر باشد از آنچه را كه من بر وى حتم و واجب نمودهام و بىترديد بنده من به سوى من تقرب پيدا مىكند با به جا آوردن كارهاى مستحب، تا جايى كه من او را دوست دارم؛ پس چون او را دوست داشتم، من گوش او هستم كه با آن مىشنود و چشم او هستم كه با آن مىبيند و زبان او هستم كه با آن سخن مىگويد و دست او هستم كه با آن مىدهد و مىگيرد و پاى او هستم كه با آن راه مىرود؛ وقتى كه مرا بخواند اجابت مىكنم و وقتى از من درخواست كند به او مىدهم.
خواجه نصيرالدين (قدس سره) مىفرمايد :
العارف اذا انقطع عن نفسه و اتصل بالحق، رأى كل قدره مستغرقه فى قدرته المتعلقه بجميع المقدورات، وكل علم مستغرقاً فى علمه الذى لا يعزب عنه شىء من الموجودات، و كل اراده مستغرقه فى ارادته التى لا يتأبى عنها شىء من الممكنات؛ بل كل وجود فهو صادر عنه فائض من لدنه.
فصار الحق حينئذ بصره الذى به يبصر، و سمعه الذى به يسمع، و قدرته التى بها يفعل، و علمه الذى به يعلم، و وجوده الذى به يوجد. فصار العارف حينئذ متخلقاً بأخلاق الله بالحقيقه
عارف چون از خودش ببرد و متصل به حق گردد، تمام قدرتها را مستغرق در قدرت او مىبيند كه به جميع مقدورات در عالم تعلق گرفته است، و تمام علوم را مستغرق در علم او مىبيند كه هيچ چيز از موجودات از آن پنهان نيست و تمام خواستهها را مستغرق در خواست او مىبيند كه هيچ يك از ممكنات از آن اباء و امتناع ندارند؛ بلكه هر گونه وجود و كمالى صادر از او مىباشد و از پيشگاه او فائض مىگردد.
و در اين حال حق تعالى چشم او مىشود كه با آن مىبيند، و گوش او مىشود كه با آن مىشنود، و قدرت او مىشود كه با آن كار مىكند، و علم او مىشود كه با آن مىداند، و وجود او مىشود كه با آن ايجاد مىكند و بنابراين در آن هنگام عارف حقيقة به اخلاق خداوند متخلق مىشود.
و باز در مصباح الشريعه مىفرمايد :
المشتاق لا يشتهى طعاماً و لا يستلذ شراباً و لا يستطيب رقاداً و لا يأنس حميماً و لا يأوى داراً و لا يسكن عمراناً و لا يلبس ليناً و لا يقر قراراً، و يعبد الله ليلاً و نهاراً راجياً أن يصل الى ما يشتاق اليه، و يناجيه شوقه معبراً عما فى سريرته، كما أخبر الله عن موسى بن عمران فى ميعاد ربه بقوله :
أخبر الله عن موسى بن عمران فى ميعاد ربه بقوله :
و عجلت اليك رب لترضى.
و فسر النبى (صلىالله عليه و آله و سلم) عن حاله : أنه ما أكل و لا شرب و لا نام و لا اشتهى شيئاً من ذلك فى ذهابه و مجيئه أربعين يوماً شوقاً الى ربه.
فاذا دخلت ميدان الشوق فكبر على نفسك و مرادك من الدنيا، و دع المألوفات و أحرم عن سوى مشوقك و لب بين حيوتك و موتك - الخ
شخص مشتاق لقاى خداوند اشتها به غذا ندارد، و از آشاميدنى لذت نمىبرد و خواب گوارا نمىكند، و با دوستى مأنوس نمىشود، و در خانهاى مأوى نمىگزيند، و در آبادانى مسكن نمىكند، و لباس نرم نمىپوشد، و آرامش و قرار ندارد؛ و خدا را شب و روز عبادت مىنمايد به اميد آنكه به خداوند كه به وى مشتاق است واصل گردد و در دل با زبان اشتياق كه از سر و سويداى او خبر مىدهد با خدايش راز و مناجات دارد؛ همانطور كه خداى تعالى از حضرت موسى - على نبينا و آله و عليه السلام - خبر داده است كه در وعده گاهش به خدا گفت : و من اى پروردگارم، به سويت شتافتم تا تو را خشنود سازم.
و پيغمبر (صلىالله عليه و آله و سلم) از حالت موسى اينطور تفسير نموده است كه : وى نه خوراك خورد، و نه آب آشاميد، و نه به خواب رفت، نه به چيزى اشتها داشت از اين امور؛ در رفتن و آمدنش به سوى خدا در چهل روز؛ از اشتياق به پروردگارش.
و هنگامى كه وارد ميدان شوق شدى بر وجود خودت و بر مرادت كه از دنيا دارى تكبير مرگ را بزن، و جميع آنچه مايه انس و الفت است رها كن، و از غير آنكه به او اشتياق دارى روى بگردان، و در ميان حيات و مرگت دوبار به اللهم لبيك، نداى خدا را پاسخ بگو؛ خداوند اجرت را عظيم مىگرداند و مثل شخص مشتاق به خدا، مانند شخص غريق مىباشد كه تمام هم و غم خود را مصروف براى نجات خودش مىكند و همه چيز را غير از آن فراموش مىنمايد.
و در علل الشرائع روايت كرده است كه از حضرت رسالت پناه (صلىالله عليه و آله و سلم) :
ان شعيباً بكى من حب الله عز و جل حتى عمى فرد الله عليه بصره، ثم بكى حتى عمى فرد الله عليه بصره، ثم بكى حتى عمى فرد الله عليهبصره.
فلما كانت الرابعه أوحى الله اليه : يا شعيب! الى متى يكون هذا منك أبداً؟! ان يكن هذا خوفاً من النار أجرتك؛ و ان يكن شوقاً الى الجنه فقد أبحتك!
فقال : الهى و سيدى! أنت تعلم أنى ما بكيت خوفاً من نارك و لا شوقاً الى جنتك، و لكن عقد حبك على قلبى فلست أصبر أو أراك!
فأوحى الله جل جلاله : أما اذا كان هذا هكذا فمن أجل ذلك سأخدمك كليمى موسى بن عمران
شعيب پيغمبر از محبت خداوند آنقدر گريست تا كور شد. خداوند چشمش را به او بازگردانيد. سپس گريست تا كور شد. خداوند چشمش را به او بازگردانيد. چون نوبت چهارم فرا رسيد خداوند به او وحى كرد : اى شعيب! تا كى اين حالت براى تو دوام درد؟! اگر از ترس آتش گريه مىكنى من تو را پناه دادم، و اگر از اشتياق به بهشت گريه مىكنى من بهشت را به تو بخشيدم!
شعيب گفت : اى خداى من! و اى سيد و سرور من! تو مىدانى كه من از ترس آتشت، و از شوق بهشتت گريه نمىكنم، وليكن محبتت بر دل من گره خورده است؛ لهذا نمىتوانم شكيبا باشم مگر آنكه تو را ببينم!
خداوند جل جلاله به او وحى فرستاد : حالا كه اين داستان از تو آنچنان است، بدين سبب من به زودى كليم خودم موسى بن عمران را خادم تو قرار مىدهم!
و در دعاى كميل (رحمه الله) است كه : وهبنى يا الهى و سيدى و مولاى! صبرت على عذابك فكيف أصبر على فراقك؟!
اى خداى من! و اى سرور و سالار من! و اى مولاى من! مرا چنان بپندار كه بتوانم بر عذابت شكيبا باشم؛ پس چطور مىتوانم بر فراقت شكيبا باشم؟!
و در مناجات شعبانيه مىفرمايد : و هب لى قلباً يدنيه منك شوقه، و لساناً يرفع اليك صدقه، ونظراً يقربه اليك حقه؛
و به من دلى عطا كن تا اشتياقش مرا به تو نزديك كند! و زبانى كه صدقش به سوى تو بالا رود! و نظرى كه حقش را آن را به تو قريب نمايد.
و ايضاً مىفرمايد : و ألحقنى بنور عزك الأبهج فأكون لك عارفاً و عن سواك منحرفاً؛
و مرا ملحق كن به نور عزتت كه بهجتآورترين مىباشد؛ تا آنكه عارف تو گردم و از غير تو منصرف شوم.
و در دعاى ابوحمزه ثمالى مىخوانى : وانك لا تحتجب عن خلقك الا يحجبهم الآمال السيئه دونك؛
و تو پنهان نيستى از مخلوقات مگر آنكه افعال ناشايسته ايشان آنها را از تو پنهان مىكند!
عزيزم! اگر از اين قبيل عبارات كه صريح اند در معرفت و محبت و وصول به مقام قرب و وصال معنوى بخواهم عرض كنم، يك كتابى مىشود؛ لاسيما در ادعيه و مناجات ائمه هدى و اينها كه نقل كردم اخبارى است كه اسناد معتمده و معتبره دارند و علماى اماميه اينها را تلقى به قبول كردهاند؛ و از اين قبيل خيلى هست؛ مثلاً چه مقدار در اخبار تجلى حضرت او - جل جلاله - به اسماء و به نور عظمت و در دعاها و از همه بالاتر در قرآن مجيد وارد شده است.
دعاى سمات را كه همه علماء مىخوانند و چه قدر در ادعيه و ارزقنى النظر الى وجهك و در بعضىها ولا تحرمنى النظر الى وجهك الكريم وارد شده، و در مناجات خمسةعشر چه مقدار تصريحات به وصول و نظر و لقاء و قرب و معرفت وارد شده، و بنده آنها را اگرچه به جهت عدم ثبوت سندش ذكر نكردم؛ وليكن براى مقلدين علماء اعلام همه آنها حجت است.
چرا؟! به جهت اينكه آن مناجات را علماء اعلام مىخوانند و مطالبش را امضا دارند.
و هكذا در الحاقى دعاى عرفه حضرت سيدالشهداء (عليه اسلام) آن همه تصريحاتى كه واقع شده است با اينكه علماى اعلام مىخوانند بنده به جهت عدم ثبوتش ذكر نكردم.
و در ابتدا عرض شد كه اين تعبيرات را حمل بر لقاء ثواب كردن خلاف نص است و اگر احياناً در اخبار، رؤيت و لقاء را تفسير به ثواب كرده باشند، قطعاً از جهت اين خواهد شد كه سائل از رؤيت غير از رؤيت چشم نمىفهميده است؛ چنانكه خلت حضرت خليل (عليه اسلام) را هم در جواب بعضى از سائلين، حضرت رسول (صلىالله عليه و آله و سلم) به غير معنى دوستى تفسير فرمودند.
چرا كه اگر بدان سائل اين طور تفسير نفرمايند كافر مىشود. چون او از دوستى غير از محبت آدميان را به هم ديگر فرض نمىتواند كرد؛ و آن هم كه واقعاً كفر است.
بارى، اگر زيادتر از اينها كه عرض شد مىخواهى، رجوع كن به ادعيه و مناجات ائمه هدى (عليهم السلام) و در اخبارى كه در مثوبات اعمال وارد شده است. مثلاً دعاى رجبيه كه سيد بن طاووس (رحمه الله) آنرا به سند عالى در اقبال از توقيع مبارك حضرت امام - أرواح العالمين فداه - روايت كرده و قطعاً خودشان مىخواندهاند. مىفرمايد :
اللهم انى أسألك لمعانى جميع ما يدعوك به ولاه أمرك المأنونون على سرك. الى أن قال : و بمقاماتك التى لا فرق بينها و بينك الا أنهم عبادك و خلقك، رتقها و فتقها بيدك
.
بار خداوندا! من از تو مىخواهم به معانى همگى آنچه را كه واليان امر تو كه مأمون بر اسرار تو بودهاند، تو را بدان معانى مىخوانند. - تا اينكه مىگويد :
و به مقامات تو آنچنان مقاماتى كه هيچ فرقى ميان آنها و ميان تو وجود ندارد مگر آنكه آنها بندگان تو و مخلوق تو مىباشند، فتق و رتق آنان (گشودن و بستن) به دست تو است!
و دعاهاى ليالى ماه مبارك را ملاحظه كن!
ءاه! ءاه! شوقاً الى من يرانى و لا أراه.
آه آه از شوقى كه به ديدار كسى دارم كه او مرا مىبيند و من او را نمىبينم!
را ببين! دعاى عرفه، دعاى جمعه و ساير مناجات حضرت مولى الموالى (عليه السلام) را ملاحظه نما!
و در اخبار مثوبات نظر كن به حديث معراج كه در وافى از علماى اعلام او را روايت كرده، مىفرمايد : يا أحمد! تا آنجا كه :
قال : يا رب ما أول العباده؟!
قال : الصمت و الصوم. تعلم يا أحمد ما ميراث الصوم؟!
قال : لا، يا رب!
قال : ميراث الصوم قله الأكل و قله الكلام و العباده.
الثانيه الصمت و الصمت يورث الحكمه و يورث الحكمه المعرفه و يورث المعرفه اليقين. و اذا استيقن العبد لا يبالى كيف أصبح بعسر أم يسر. فهذا مقام الراضين!
فمن عمل رضالاى ألزمه ثلاث خصال : أعرفه شكراً لا يخالطه الجهل، وذكراً يخالطه النسيان، و محبه لا يؤثر على محبتى محبه المخلوقين!
فاذا أحبنى أحببته و حببته الى خلقى و أفتح عين قلبه الى عظمتى و جلالى! فلا أخفى عليه علم خاصه خلقى!
فأناجيه فى ظلم الليل و ضوء النهار حتى ينقطع حديثه مع المخلوقين و مجالسته معهم و أسمعه كلامى و كلام ملائكتى و أعرفه سرى الذى سترته من خلقى. - الى أن قال :
ثم أرفع الحجب بينى و بينه فأنعمه بكلامى و ألذذه بالنظر الى. - الى أن قال :
و لأجعلن ملك هذا العبد فوق ملك الملوك حتى يتضعضع له كل ملك و يهابه كل سلطان جائر و جبار عنيد و يتمسح له كل سبع ضار، و لأشوقن اليه الجنه و ما فيها، و لأستغرقن عقله بمعرفتى، و لأقومن له مقام عقله، ثم لأهونن عليه الموت و سكراته و حرارته و فزعه حتى يساق الى الجنه شوقاً.
و اذا نزل به ملك الموت يقول : مرحباً بك! فطوبى لك! طوبى لك! ان الله اليك لمشتاق!
اعلم يا ولى الله! أن الأبواب التى كان يصعد منها عملك يبكى عليك! و أن محرابك و مصلاك يبكيان عليك!
فيقول : أنا راض برضوان الله و كرامته؛ و يخرج الروح من بدنه كما تخرج الشعره من العجين. و ان الملائكه تقومون عنه رأسه، بيدى كل ملك كأس من ماء الكوثر و كأس من الخمر يسقون روحه حتى يذهب سكرته و مرارته و يبشرونه بالبشاره العظمى، و يقولون : طبت و طاب مثواك! انك تقدم على العزيز الكريم الحبيب القريب!
فيطير الروح من أيدى الملائكه فيسرع الى الله فى أسرع من طرفه عين؛ فلا يبقى حجاب و لا ستر بينها و بين الله تعالى. و الله تعالى اليها لمشتاق. فتجلس على عين عن يمين العرش. ثم يقال لها : أيتها الروح! كيف تركت الدنيا؟!
فيقول الله : صدقت! كنت بجسدك فى الدنيا و بروحك معى! فأنت بعينى أعلم سرك و علانيتك! سل أعطك و تمن على فأكرمك!
هذه جنتى فتبحبح فيها، و هذا جوارى فاسكنه!
فتقول الروح : الهى عرفتنى نفسك فاستغنيت بها عن جميع خلقك! و عزتك و جلالك لو كان رضاك فى أن أقطع ارباً ارباً أو أقتل سبعين قتله بأشد ما يقتل به الناس لكان رضاك أحب الى. - الى أن قال :
قال الله عزوجل : و عزتى و جلالى لا أحجب بينى و بينك فى وقت من الأوقات حتى تدخل على أى وقت شئت و كذلك أفعل بأحبائى!
پيامبر گفت : اى پروردگار من! اول عبادت كدام است؟!
خدا فرمود : سكوت كردن و روزه داشتن! اى احمد! آيا مىدانى روزه چه چيز به جا مىگذارد!
پيامبر عرض كرد : نه اى پروردگار من!
خداوند فرمود : آنچه روزه به جاى مىگذارد كم خوردن و كم گفتن و عبادت مىباشد!
دوم سكوت است و سكوت از خود حكمت به جاى مىگذارد و حكمت معرفت به جاى مىگذارد و معرفت يقين به جاى مىگذارد و هنگامى كه بنده من به مقام يقين رسيد، ديگر باكى ندارد كه چطور روزگارش را بگذراند؛ آيا در عسر و شدت باشد و يا در يسر و آسانى. و اين است مقام كسانى كه به رضاى من واصل گشتهاند.
و كسى كه به رضاى من عمل كند من سه صفت را هميشه ملازم با وى مىگردانم : من شكر و سپاسى را به او مىفهمانم كه مخلوط با جهل و نادانى نمىباشد؛ و ياد و توجهى را كه مخلوط با نسيان و فراموشى نمىگردد؛ و محبت و مودتى را كه بر محبت من، محبت مخلوقات را اختيار نمىكند!
پس چون مرا دوست داشت، من هم او را دوست مىدارم و دوستى او را در دل خلائق خودم مىنهم. و چشم دل او را به مقام عظمت و جلال خودم مىگشايم و علم خاصان از خلائقم را از وى پنهان نمىدارم!
و در اين حال با وى در سر و نهان، در ظلمت شب و درخشانى روز، از باطن سخن مىگويم و باب مناجاتم را بر روى وى مىگشايم و او به طورى مىشود كه گفتارش با خلائق بريده مىگردد و همنشينىاش با ايشان منقطع مىشود و كلام خودم و كلام فرشتگانم را به او مىشنوايانم. و به او مىفهمانم سرى را كه از مخلوقاتم پنهان داشته بودم.
تا اينكه مىفرمايد :
سپس بر مىگشايم حجابها و پردههايى كه فيمابين من و او بوده است. و او را به نعمت گفتارم متنعم و به لذت نظر به سوى من متلذذ مىنمايم.
تا اينكه مىفرمايد :
و به طور حتم و مسلماً من سلطنت و قدرت اين بندهام را برتر و عالىتر از سلطنت سلطان سلاطين و ملك الملوك قرار مىدهم؛ به طورى كه تمام پادشاهان در برابر وى خرد و شكسته مىشوند، و تمام سلاطين جائر از او در ترس و دهشت مىافتند، و هر جبار عنود و لجوجى از وى مىهراسد، و تمام حيوانات وحشى درنده در برابر او را مىشوند و بدنهاى خود را براى بركت و رحمت به بدن او مىمالند؛ و من بهشت را و آنچه در بهشت وجود دارد عاشق او مىنمايم، و عقل او را مستغرق به معرفت خودم مىكنم، و من خودم به جاى عقل او مىنشينم. و سپس مرگ را براى وى آسان مىنمايم، و سكرات و حرارت و فزع آن را از او برمىدارم تا آنكه از روى شوق، به سوى بهشت روانه مىشود.
و در وقتى كه ملك الموت بر روى فرود آيد، به او مىگويد : خوش آمدى! بهبه خوشا به حال شما! خوشا به حال شما! خداوند مشتاق تو است!
اى ولى خدا! بدان كه آن درهايى كه از آنها اعمال تو به سوى آسمان بالا مىرفت بر تو گريه مىكنند؛ و محراب و مصلايت بر تو در حال گريستن مىباشند!
بنده مؤمن عارف مىگويد : من راضى هستم به رضوان خداوندى و به كرامت وى؛ و بيرون مىرود روح از بدنش همان طورى كه مو از خمير بيرون مىرود؛ و در اطراف سر او فرشتگان ايستادهاند؛ در حالتى كه در