رساله لقاء الله

رساله لقاء الله0%

رساله لقاء الله نویسنده:
گروه: کتابها

رساله لقاء الله

نویسنده: ميرزا جواد آقا ملكى تبريزى (رحمة الله عليه)
گروه:

مشاهدات: 23457
دانلود: 4656

توضیحات:

جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 36 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 23457 / دانلود: 4656
اندازه اندازه اندازه
رساله لقاء الله

رساله لقاء الله

نویسنده:
فارسی

به روى آنان چهار در را مى‏گشايم : درى كه براى ايشان در هر چاشتگاه و در هر شامگاه هديه مى‏برند، و درى كه از آن نظر مى‏كنند به هر كيفيتى كه بخواهند.

و باز در وصف اهل آخرت در همين حديث مى‏فرمايد : و لأرفعن الحجب لها دونى؛ و تحقيقاً من حجاب‏ها را از آن روح در برابر خودم برمى‏دارم. و مى‏فرمايد :

و لا يلى قبض روحه غيرى و أقول عند قبض روحه : مرحباً و أهلاً بقدومك على. (٣٧)

و قبض روح او را نمى‏كند غير از خود من و هنگام قبض روحش من به او مى‏گويم : خوش آمدى! و اهليت دارى براى ورود بر من و قدومت بر بساط من!

و اينها كه اين بى‏بضاعت در اينجا روايت كرده‏ام همه‏اش روايات صحيحه و معتبره است، اگر يك مقدار توسعه بدهم آنها كه در اخبار داود وارد شده است و آنها كه در مناجات خمسه عشر هست و آنها كه در مناجات الحاقى دعاى عرفه كه سيد (قدس سره) در اقبال و علامه (قدس سره) در مزار روايت كرده ذكر نمايم، تنها اينها از حد تواتر زيادتر است.

و در حديث نماز روايت كرده، و فقره قرائت مى‏فرمايد : ترقى مى‏كند به هر آيه‏اى درجه‏اى از فلان و فلان. الى أن قال : و درجه من نور رب العزه. و درجه‏اى از نور رب العزه.

و در حديث ملاقات مؤمن در مستدرك از مجموعه شهيد نقلاً از كتاب انوار لأبى على بن محمد بن همام روايت كرده تا آنجا كه مى‏فرمايد :

أشهدكم عبادى بأنى أكرمه بالنظر الى نورى و جلالى و كبريائى!

گواه مى‏گيرم شما را اى بندگان من به اينكه من او را گواه مى‏دارم به واسطه نظر نمودنش به نور من و جلال من و كبريايى من!

و در حديث ثواب جهاد در تهذيب روايت كرده است در حديثى كه مى‏شمارد در خصال سبعه را كه براى شهيد هست، تا اينكه مى‏فرمايد :

السابع أن ينظر فى وجه الله، و انها لراحه لكل نبى و شهيد. (٣٨)

هفتم خصلت آن است كه او نظر مى‏كند به وجه خدا و آن نظره به سوى خدا راحت است براى هر نبى و هر شهيد.

و در ثواب سجده شكر نمازهاى واجبه در حديث صحيح وارد شده است :

ان العبد اذا صلى و سجد سجده الشكر فتح الرب تعالى الحجاب بينه و بين الملائكه، فيقول : يا ملائكتى! انظروا الى عبدى؛ أدى فريضتى و أتم عهدى ثم سجد لى شكراً على ما أنعمت به عليه!

ملائكتى! ما ذا له؟!

فتقول الملائكه : يا ربنا رحمتك! ثم يقول الرب تعالى : ثم ماذا؟! فتقول الملائكه : يا ربنا كفايه مهمه! فيقول الرب : هم ماذا؟! فلا يبقى شى‏ء من الخير الا قالته الملائكه. فيقول الله تعالى : يا ملائكتى! ثم ماذا!

فيقول الملائكه : يا ربنا لا علم لنا!

فيقول الله تعالى : لأشكرنه كما شكرنى، و أقبل عليه بفضلى و أريه وجهى!(٣٩)

بنده خدا هنگامى كه نماز بگزارد و سجده شكر به جا آورد، خداوند حجاب مابين وى و فرشتگان را برمى‏دارد و مى‏فرمايد : اى فرشتگان من! نظر كنيد به بنده من كه فريضه مرا ادا كرده است و عهد مرا تمام نموده است و سپس براى من سجده شكر در برابر آن نعمتى كه به وى داده‏ام به جا آورده است.

اى فرشتگان من! پاداش وى چه چيز مى‏باشد؟!

فرشتگان مى‏گويند : اى پروردگار ما! رحمت تو! سپس پروردگار مى‏گويد : از اين گذشته چه چيز است؟!

فرشتگان مى‏گويند : اى پروردگار ما! كفايت مهمات وى! پروردگار مى‏فرمايد : از اين گذشته چيست؟! در اين حال هيچيك از اقسام خير را فرشتگان به جاى نمى‏گذارند مگر اينكه مى‏شمرند.

خداوند تعالى مى‏فرمايد : اى فرشتگان من! از اينكه بگذريم چه چيز مى‏باشد؟!

فرشتگان مى‏گويند : اى پروردگار ما! ما بدان علم نداريم.

خداوند مى‏فرمايد : من سپاس وى را به جا مى‏آورم همان گونه كه او سپاس مرا به جا آورده است و من اقبال مى‏نمايم و رو مى‏آورم بر او به فضل خودم و نشان مى‏دهم به او وجه و سيماى خودم را!

و در ثواب نابينا وارد شده است كه مى‏فرمايد : و أريك وجهى. و من به تو مى‏نمايانم سيماى خودم را.

و در روايت مهمانى اهل بهشت خبرى كه وارد شده است كه بعد از قرآن خواندن استدعاى استماع كلام حضرت پروردگار را مى‏نمايند، تفضل مى‏شود و از لذت استماع مدت‏هاى مديده بيهوش مى‏شوند؛ و بعد كه به هوش آيند، استدعاى زيارت جمال حضرت جميل تعالى را مى‏نمايند؛ نورى تجلى مى‏نمايد كه از تجلى آن نور بيهوش مى‏افتند. آن مقدار در آن بيهوشى مى‏مانند كه حورالعين شكايت مى‏نمايند.

و در فقره ديگر از همين حديث در ثواب آنها كه زبان‏هايشان را از فضول كلام و بطن‏هايشان را از فضول طعام حفظ كرده‏اند، مى‏فرمايد :

أنظر اليهم فى كل يوم سبعين مره و أكلمهم كلما نظرت اليهم.

نظر مى‏كنم به سوى آنان در هر روز هفتاد مرتبه و در هر مرتبه‏اى كه به سويشان نظر نمودم با آنان تكلم مى‏نمايم!

عزيز من انصاف بده! اين همه آيات و اخبار و ادعيه وارده به تعبيرات مختلفه را ممكن است كه انسان رد نمايد؟! اگر از حيث سند اعتبار مى‏خواهى، درجه تواتر اگر چهل تا گفته‏اند من پانصد تا بلكه بخواهى، از نص بالاتر نمى‏شود؛ و دلالات بعضى از اين الفاظ كه نقل شد ابداً شكى و محملى و احتمال مجازى در آنها نيست.

بلى، انسان بايد ملتفت باشد كه لقاى حضرت او جل جلاله مثل لقاى ممكن نيست و رؤيت او با چشم نيست و مثل رؤيت جسمانيات نيست؛ بلكه رؤيت قلبى هم منزه از كيفيت رؤيت متخيلات، و رؤيت عقليه هم منزه از كيفيت رؤيت معقولات است. چنانچه در دعاى صحيفه علويه (عليه السلام) مى‏فرمايد :

و تمثل فى القلوب بغير مثال تحده الأوهام أو تدركه الأحلام .(٤٠)

خداوند در دل‏ها به طور تمثل جاى مى‏گيرد، بدون شكل و صورتى كه انديشه‏هاى وهميه او را محدود كند و بدون آنكه افكار عقليه بتواند به او دست يابد.

و چنانكه سيد بن طاووس (قدس سره) در فلاح السائل ص ٢١١مى‏فرمايد :

فقد روى أن مولانا جعفر بن محمد الصادق (عليهما السلام) كان يتلوا القرآن فى صلاته فغشى عليه.

فلما أفاق سئل : ما الذى أوجب ما انتهت حالك اليه؟!

فقال (عليه السلام) ما معناه : ما زلت أكرر آيات القرآن حتى بلغت الى حال كأننى سمعتها مشافهه ممن أنزلها على المكاشفه و العيان. فلم تقم القوه البشريه بمكاشفه الجلاله الالهيه.

و اياك يا من لا تعرف حقيقه ذلك أن تستبعده أو يجعل الشيطان فى تجويز الذى رويناه عندك شكاً! بل كن مصدقاً! أما سمعت الله يقول :

فلما تجلى ربه للجبل جعله دكاً وخر موسى صعقاً - انتهى.

روايت شده است كه مولانا جعفر بن محمد الصادق (عليهما السلام) در نمازش قرآن تلاوت مى‏نمود و در آن حال بيهوش شد.

چون افاقه پيدا كرد، از وى پرسيدند : علت آنكه حالتت بدينجا منتهى گشت چه بود؟!

حضرت (عليه السلام) بدين معنى مطلبى را افاده فرموده كه : من پيوسته آيات قرآن را تكرار مى‏نمودم تا رسيدم به حالتى كه گويا من از خدايى كه آنها را نازل كرده است با مكاشفه و عيان شنيدم. (٤١) و بنابراين قوه بشريه‏ام در برابر مكاشفات جلال الهى تاب نياورد.

و اى كسى كه حقيقت اين وقايع را نمى‏شناسى؛ مباد آن را مستبعد بشمارى! و يا شيطان در جائز بودن آنچه را كه ما براى تو روايت كرديم، راه شكى را مفتوح سازد! بلكه بايد تصديق كننده باشى!

آيا نشنيده‏اى كه خداوند مى‏گويد : چون پروردگار او (موسى) بر كوه تجلى‏ كرد، آن را خرد و پاره ساخت و موسى به حالت بيهوش بر روى زمين افتاد!(٤٢)

بارى انسان اگر بخواهد كه اين عوالم را بالكشف و الشهود به دست آورد بايد بزرگى مقصود را به قدر خود تعيين نمايد و بداند كه طالب چيست؟! و عظمت مطلوبش به چه اندازه است؟! تا جدش در طلب، لايق مطلوب باشد.

مثلاً طالب كدخدايى يك ده جدش قطعاً به اندازه طالب سلطنت عالم نمى‏شود؛ وليكن چون اين مطلوب بزرگى و عظمتش در شرف و نور و بهاء و سلطنت و لذت به اندازه‏اى است كه ابداً تصور كنه او را لاسيما مبتدى نمى‏تواند بكند، بلكه هرچه تصوير نمايد يكى از هزاران حقيقت آن نخواهد شد؛ لذا اجمالاً بايد قياس به قدر معقولات و معلومات خود نمايد. مثلاً شرافت‏هايى كه در عالم حق و شهادت مى‏بيند از بزرگان دنيوى، و قرب سلاطين، و خود سلطنت آسمان‏ها را ببيند كه چه درجه عظمت و شرافت مى‏بيند؟

آن وقت قياس بكند عالم محسوس را به عالم غيب ملكوت و جبروت و غيره، آن وقت برگردد در كيفيت سلطنت سلاطين دنيا فكرى كند، آن وقت به سلطنت معنوى قياس بكند؛ خواهد ديد كه مدت سلطنت اين سلاطين كه چند سالى بيش نيست نسبتش به سلطنت ابديه چه خواهد شد؟!

و كيفاً هم زياده به جهاتى چند نيست كه هزاران نقص‏ها در او موجود و متوقع است.

اما سلطنت معنويه سلطنت واقعى است؛ مثل سلطنت انسان است به اعضاى خود و قوا و خيال خود. مثلاً ملاحظه نمايد كه در وصف سلطنت اخروى، از جمله اخبارى كه در باب سلطنت اهل بهشت وارد شده است كه فرمانى از جانب حضرت تعالى برايش مى‏آورند كه در آن نوشته است كه :

جعلتك حياً لا تموت و تقول للشى‏ء : كن فيكون! (٤٣)

من تو را زنده قرار دادم كه نمى‏ميرى! و به چيز مى‏گويى : باش! و آن مى‏باشد!

و بالجمله؛ آن سلطنتى كه خلاق عالم براى هر انسان صحيح المشاعر در احداث صور خياليه عطا فرموده؛ نظير و فوق آن را براى بندگان خاص‏ خودش از انبياء و اولياء در اين دنيا و به جمهور و يا همه اهل بهشت در آخرت، در احداث و ايجاد اعيان خارجيه باذن الله كرامت مى‏فرمايد.

اهل معرفت، اعجاز انبياء و ائمه را از اين راه مى‏گويند.

خلاصه؛ اگر انسان هر مطلبى را با عقل بسنجد، خواهد ديد كه درجات و حدود اشياء همه در جاى خود، و از روى عدل است و اگر عقل را كنار بگذارد، آن وقت حكمت باطل، و ابداً فرق ميانه نور و ظلمت، خوب و بد، وضيع و شريف نخواهد ماند.

بالجمله؛ اين چند كلمه در قياس شرافت اين مطلب و مطلوب‏هاى ديگر كافى است و هكذا لذت و بهجت اين مطلوب را اگر بخواهى فى الجمله تصور نمايى، يك نمره از لذات آن عالم را بعضى از اهل معرفت چنين گويد كه :

آن مقام دارالحيوان و حياه حقيقى است، كأنه حيوه تغلى و تفور ؛ گويا چشمه و عين حيات و زندگى است كه مى‏جوشد و فوران مى‏كند.

و در آن حال در هر لحظه براى اهلش تمام انواع لذات بى‏اينكه بعضى به بعضى تداخل نمايد و كسر و انكسار نموده، كيفيت ديگر حاصل شود موجود است؛ مثلاً تمام لذات همه افراد هر نوع از مطعومات، وهكذا مرئيات و مسموعات و مشمومات و ملموسات در هر آنى بى‏اينكه يكى در ديگرى اثر نمايد و يا باطل سازد حاصل است.

حالا اين لذات از قبيل لذات عوالم حسيه جنه النعيم است؛ و اگر از اين قياس كنى لذات و بهجات تجليات انوار جمال و جلال حضرت جميل و جليل تعالى را، آن وقت لعل در بذل تمام جهات جد و جهد و طاقت كفايت نمايد و در اخبار ائمه (عليهم السلام) اشاراتى به اين عوالم كه عرض شده هست. مثلاً در خبر هست كه آبى در بهشت هست كه در آن طعم همه مشروبات و مطعومات مى‏باشد و ايضاً در حديث معراج گذشت كه در جواب حضرت او جل جلاله كه مى‏فرمايد : هذه جنتى فتبحبح فيها! عرض مى‏كند : وقتى كه خودت را به من شناسانيدى از همه چيزها مستغنى شدم!

و در حديث مهمانى گذشت كه از تجلى حضرت حق تعالى چنين بيهوش مى‏شوند كه ابداً به هوش نيايند تا آخر حورالعين شكايت مى‏كنند تا خداوند جليل به هوششان مى‏آورد.

اى عزيز! جهد كن كه ايمان به خدا و رسول و ائمه (عليهم السلام) بياورى و ثواب و عقاب و بهشت و جهنم و قرب و بعد را مثل ملاحده اين زمان، موهوم توهم نكنى!

حالا اينها كه عرض شد چيزهايى است كه خطور به قلب بشر مى‏كند، و لا خطر على قلب بشر را از اينها قياس كنى! بلى :

ديوانه كنى هر دو جهانش بخشى از در خويش خدايا به بهشتم مفرست خاك درت بهشت من، مهر رخت سرشت من ديوانه تو هر دو جهان را چه كند؟ كه سر كوى تو از كون و مكان ما را بس عشق تو سرنوشت من، راحت من رضاى تو

ما عبدتك خوفاً من نارك و لاطمعاً فى جنتك، بل وجدتك أهلاً للعباده فعبدتك!(٤٤)

من تو را نپرستيدم از ترس آتشت و نه به طمع بهشتت؛ بلكه تو را سزاوار و لايق پرستش ديدم فلهذا عبادت و پرستش تو را نمودم!

در حديث حضرت شعيب - على نبينا و آله و عليه السلام - شنيدى كه عرض نمود :

من نه از ترس آتش نالم، و نه از محبت بهشت؛ وليكن از جهت بعد از تو مى‏نالم، صبر مى‏كنم تا به ديدار تو برسم!

و از دعاى كميل (رحمه الله) شنيدى كه سيد العارفين و رئيس المناجين عرض مى‏كند :

و هبنى صبرت على عذابك فكيف أصبر على فراقك؟!

و مرا چنان بپندار كه قدرت صبر و شكيبايى بر عذابت را داشته باشم، پس چگونه مى‏توانم بر فراقت شكيبا باشم؟!

اى نفس بى‏حياى نويسنده! واى بينوا شنونده! اگر قطع به اين عوالم دارى، كو اثرش؟! چرا آرامى؟! چرا بر سر كوه‏ها نمى‏روى؟! چرا به بيابان‏ها فرار نمى‏كنى؟! چرا ورد شب و روزت وا حسرتا على ما فرطتفى جنب الله نيست؟!

بلكه اگر مظنه هم دارى چرا از غصه نمى‏ميرى؟! بلكه اگر احتمالش هم‏ مى‏دهى بايد اين احتمال، عيش تو را منغص كند و لذتت را از اعراض اين دنياى دنيه فانيه قطع كند. بگو :

وا حسرتاه! وا حسرتاه! وا حسرتاه! وا ثبوراه! وا حيرتاه! يا ويلى! يا دمارى! يا عولى! يا شقوتى!

بلى! ايمان ضعيف است كه هست، ولى قلوب هم از محبت دنيا مريض شده؛ والا اگر ايمان نشد، شك هم كافى است. احتمال هم كافى است.

نعوذ بالله، و المشتكى الى الله، و الى حضره رسول الله و حضره أميرالمؤمنين و آلهما الطاهرين، لاسيما الى خليفه عصرنا، و امام زماننا، و سلطاننا، و سيدنا، و معاذنا و ملاذنا، و عصمتنا، و نورنا، و حيوتنا، و غايه آمالنا، أرواحنا و أرواح العالمين فداهم صلوات الله عليهم أجمعين.

--------------------------------------------

پي نوشت ها :

٣٠) مصباح الشريعه+، باب ٩٥.

٣١) الكافى ٢/٣٥٢.

٣٢) شرح اشارات ابن‏سينا، مقامات العارفين، هشت ورق مانده به آخرت كتاب، صفحه سمت راست، از طبع سنگى كه شماره بندى ندارد؛ در ضمن شرح قول مصنف :

اشاره : العرفان مبتدى‏ء من تفريق و نفض و ترك و رفض، ممعن فى جمع هو جمع صفات الحق للذات المريده بالصدق، منته الى الواحد ثم وقوف.

٣٣) مصباح الشريعه، باب ٩٨، ص ٦٥؛ و در ضبط عالم فاضل : مصطفوىو ودع جميع المألوفات است، وليكن ما طبق ما طبق نسخه مرحوم ملكى : ودع نقل و ترجمه نموديم.

٣٤) علل الشرائع صدوق، ١/٧٤، باب ٥١.

٣٥) در كتاب نفائس الفنون، ج ٢ ص ٥٦ تا ٥٨ آورده است :

فصل ششم : در ظهور حجب انسانى به واسطه تعلق او به بدن :

قال النبى (صلى‏الله عليه و آله و سلم) : ان لله تعالى سبعين ألف حجاب من نور و ظلمه.

بدان كه چون روح انسانى را از قرب حضرت عزت به عالم قالب و ظلمت تعلق مى‏دادند، بر هفتاد هزار عالم بگذرانيدند و از هر عالمى آنچه زبده و خلاصه او بود با او همراه كردند؛ تا چون به قالب پيوسته شد هفتاد هزار حجاب نورانى و ظلمانى حاصل كرده بود؛ حجاب‏هاى نورانى از عالم روحانى و حجاب‏هاى ظلمانى از عالم جسمانى.

چه التفات او به هر چيزى در هر عالم اگرچه ثانى الحال آلت كمال مى‏شد، اما به نسبت با حال هر يك روح او را حجابى گشت؛ به واسطه آن حجب از مطالعه ملكوت و مشاهده جمال لاهوت و ذوق مخاطبه حضرت و شرف قرب و كرامت محروم ماند و از أعلى عليين قربت به أسفل السافلين طبيعت افتاد.

با آنكه چندين هزار سال در خلوت خاص بى‏واسطه شرف قرب يافته بود، درين روزى چند مختصر به واسطه حجب آن حالت را به كلى فراموش كرد، چنان كه هر چند انديشه كند از آن هيچ ياد نبايد؛ و اگر نه به آفت حجب مبتلا شدى، چنين فراموشكار نبودى و آن اقبال انس را بدين زودى به ادبار و وحشت بدل نكردى و او را بنابر انسى سابق كه با حضرت عزت - جلت عظمته - يافته بود نام انسان نهادند.

و از اين است كه چون ايزد - عز شأنه - از زمان سابق بر وجود آدمى خبر مى‏دهد، او را به نام انسان خواند؛ كقوله تعالى :

هل أتى على الانسان حين من الدهر لم يكن شيئاً مذكوراً

و چون بدين عالم پيوست و آن انس و قرب فراموش كرد، نام ديگر مناسب آن بر او نهاد و فرمود : يا أيها الناس.

و به رسول (صلى‏الله عليه و آله و سلم) از اينجا فرمود : و ذكرهم بأيام الله. يعنى جمعى را كه همه روز به دنيا مشغول‏اند روزهايى كه در جوار حضرت و مقام قرب عزت بودند ياد دهد؛ شايد كه نوازع شوق آن جناب در دل ايشان پديد آيد و ديگر بار قصد آشيان اصلى و وطن حقيقى كنند.لعلهم يتذكرون. لعلهم يرجعون

چه اگر محبت آن وطن در دل بجنبد عين ايمان است كه :

حب الوطن من الايمان.

و اگر به وطن اصلى باز رسند مقام احسان است :

للذين أحسنوا الحسنى و زياده

و اگر از وطن اصلى درگذرند مرتبه عرفان است :

و السابقون السابقون * اولئك المقربون

و اگر در پيشگاه بارگاه وصول قدم زنند درجه عيان است :

فى مقعد صدق عند مليك مقتدر

و بعد از آن نه حد وصف و نه عالم بيان است.

طوبى لمن عرف مأواه و لم يحجبه شى‏ء عما وراه.

و اگر محبت آن وطن اصلى در دل آن بجنبد و قصد آن مراجعت نكند و دل بر تنعم اين جهان بندد و به زخارف و اباطيل دنيا فريفته شود، در خسران ابدى و زندان سرمدى بماند :

فى سموم و حميم * وظل من يحموم * لا بارد ولا كريم

و غرض از وضع حجب، ابقاى تناسل بنى آدم و انتظام عالم بود؛ چه اگر حجب دامنگير نشدى قيام به امور دنيوى و التفات به عالم سفلى هرگز صورت نبستى؛ چنانكه مشاهد است كه چون بعضى سالكان را در اثناى سلوك حجاب از پيش بر دارند و بدان قرب و كرامت اصلى اطلاع دهند، از كثرت فرح و شدت شوق در كمال، عالم قالب بپردازد؛ يا از فرط غيرت در عالم حيرت افتاده از دنيا و مافيها اعراض نمايد، و از قيد عبادت و كلفت خلوت خلاص يابد.

٣٦) اين دعا از ادعيه شهر رجب است كه از ناحيه مقدسه خارج شده است. و شيخ طوسى در مصباح المتهجد طبع سنگى، ص ٥٥٩ و شيخ كفعمى در مصباح خود از طبع سنگى، ص ٥٢٩ و در كتاب دعاى البلد الأمين طبع سنگى، ص ١٧٩ و سيد ابن طاووس در اقبالطبع سنگى، ص ٦٤٦ و علامه مجلسى در بحار الأنوار ج ٢٠، طبع كمپانى، ص ٣٤٣ آن را روايت نموده‏اند.

عالم معاصر آيه‏الله محدث و رجالى آقاى حاج شيخ محمدتقى شوشترى (رحمه الله) در كتاب الأخبار الدخيله ص ٢٦٣ تا ٢٦٥ را رد كرده‏اند و از جمله مفتريات به شمار آورده‏اند.

و ما در زمان حياتشان ادله و شواهدى را كه آن اشكالات، واهى مى‏باشد و در يكى از جنگ‏هاى خود در شانزده صفحه وزيرى ضبط و ثبت نموديم؛ تا از ضياغ مصون بماند و در موقع مناسب نشر گردد.

اينك بهترين موقع آن است كه در شرح كلام آيه الله ملكى تبريزى أعلى الله مقامه در اينجا نگارش بيابد؛ ولى چون ايراد آن در متن كتاب الله‏شناسى مناسب نبود و در تعليقه حجم قطورى را اشغال مى‏نمود؛ لهذا آن را به صورت جزوه‏اى مستقل در پايان كتاب الله‏شناسى ج ٢ ملحق مى‏كنيم.و الله المستعان (مرحوم علامه طهرانى)

٣٧) -اصل اين حديث در كتاب نفيسارشاد القلوب فى المواعظ و الحكم تأليف ابومحمد حسن بن ابى‏الحسن محمد ديلمى است كه از اعاظم علماء زهاد و مشايخ در قرن هفتم بوده است. (و در طبع مكتبه بوذر جمهرى مصطفوى سنه ١٣٧٥ هجريه قمريه) در پايان كتاب كه به حديث معراجيه يا أحمد ختم مى‏شود، از ص ٢٧٨ تا ٢٨٦ و در طبع مؤسسه اعلمى - بيروت، در پايان ج اول، از ص ١٩٩ تا ٢٠٦ آورده شده است. و محقق ملا محمد محسن فيض كاشانى در وافى در ابواب المواعظ، باب مواعظ الله سبحانه، ج ٣، از قطع رحلى، طبع سنگى، از ص ٣٨ تا ٤٢، با نام ابومحمد الحسين بن ابى‏الحسن بن محمد ديلمى در كتاب ارشاد القلوب الى الصوابمرسلاً از حضرت امام جعفر صادق (عليه السلام) ، و از غير ديلمى مسنداً از او از پدرش از جدش أميرالمؤمنين (عليه السلام) روايت كرده است كه او گفت :

رسول اكرم (صلى‏الله عليه و آله و سلم) در شب معراج از پروردگارش سبحانه پرسيد و گفت : يا رب! أى الأعمال أفضل؟ تا پايان حديث كه بسيار جالب و شيوا و مفصل مى‏باشد.

و علامه مجلسى در بحار الأنوار مجلد روضه (ج ١٧ از طبع كمپانى از ص ٦ تا ٩) آن را حكاية از ارشاد القلوب ديلمى از اميرالمؤمنين (عليه السلام) روايت كرده است. و آنگاه مجلسى بعد از ختم حديث فرموده است : من براى اين حديث دو طريق مسند پيدا كرده‏ام و آن دو طريق را به طور تفصيل بيان مى‏كند.

٣٨) تهذيب الأحكام، ج ٦، ص ١٢٢.

٣٩) همان مصدر، ج ٢، ص ١١٠ و من لا يحضره الفقيه نشر مكتبه الصدوق، ج ١، ص ٣٣٤.

٤٠) صحيفه علويه طبع سنگى قديمى، به خط فخر الأشراف، ص ١٦ و اين از ادعيه آن حضرت است كه در نعت و تعظيم خداوند عرضه داشته است و ابتداى آن اين است :

الحمد لله أول محمود و آخر معبود و أقرب موجود، البدى‏ء بلامعلوم لأزليته و لا آخر لأوليته و الكائن قبل الكون بلا كيان و الموجود فى كل مكان بلا عيان و القريب من كل نجوى بغير تدان. علنت عنده الغيوب و ضلت فى عظمته القلوب؛ فلا الأبصار تدرك عظمته و لا القلوب على احتجابه تنكر معرفته.

تمثل فى القلوب بغير مثال تحده الأوهام أو تدركه الأحلام. ثم جعل من نفسه دليلاً على تكبره على الضد و الند و الشكل و المثل، فالوحدانيته آيه الربوبيه و الموت الأتى على خلقه مخبر عن خلقه و قدرته.

تا آخر دعا كه در نهايت شيوايى و استحكام، دلالت بر وجود بالصرافه حضرت حق جل و عز مى‏نمايد؛ بالأخص همين فقراتى را كه عارف ربانى و عالم صمدانى ما بدان استشهاد جسته‏اند و ايضاً قوله :

و الكائن قبل الكون بلا كيان، و الموجود فى كل مكان بلا عيان، و القريب من كل نجوى بغير تدان.

٤١) چون سخن به مكاشفه حضرت امام جعفر صادق (عليه السلام) رسيد، سزاوار است انحاء و انواع مكاشفات را در اينجا از علامه شمس الدين محمد بن محمود آملى در كتاب نفائس الفنونج ٢، ص ٦٢ تا ٦٥، حكايت نماييم. وى مى‏گويد :