به روى آنان چهار در را مىگشايم : درى كه براى ايشان در هر چاشتگاه و در هر شامگاه هديه مىبرند، و درى كه از آن نظر مىكنند به هر كيفيتى كه بخواهند.
و باز در وصف اهل آخرت در همين حديث مىفرمايد : و لأرفعن الحجب لها دونى؛ و تحقيقاً من حجابها را از آن روح در برابر خودم برمىدارم. و مىفرمايد :
و لا يلى قبض روحه غيرى و أقول عند قبض روحه : مرحباً و أهلاً بقدومك على.
و قبض روح او را نمىكند غير از خود من و هنگام قبض روحش من به او مىگويم : خوش آمدى! و اهليت دارى براى ورود بر من و قدومت بر بساط من!
و اينها كه اين بىبضاعت در اينجا روايت كردهام همهاش روايات صحيحه و معتبره است، اگر يك مقدار توسعه بدهم آنها كه در اخبار داود وارد شده است و آنها كه در مناجات خمسه عشر هست و آنها كه در مناجات الحاقى دعاى عرفه كه سيد (قدس سره) در اقبال و علامه (قدس سره) در مزار روايت كرده ذكر نمايم، تنها اينها از حد تواتر زيادتر است.
و در حديث نماز روايت كرده، و فقره قرائت مىفرمايد : ترقى مىكند به هر آيهاى درجهاى از فلان و فلان. الى أن قال : و درجه من نور رب العزه. و درجهاى از نور رب العزه.
و در حديث ملاقات مؤمن در مستدرك از مجموعه شهيد نقلاً از كتاب انوار لأبى على بن محمد بن همام روايت كرده تا آنجا كه مىفرمايد :
أشهدكم عبادى بأنى أكرمه بالنظر الى نورى و جلالى و كبريائى!
گواه مىگيرم شما را اى بندگان من به اينكه من او را گواه مىدارم به واسطه نظر نمودنش به نور من و جلال من و كبريايى من!
و در حديث ثواب جهاد در تهذيب روايت كرده است در حديثى كه مىشمارد در خصال سبعه را كه براى شهيد هست، تا اينكه مىفرمايد :
السابع أن ينظر فى وجه الله، و انها لراحه لكل نبى و شهيد.
هفتم خصلت آن است كه او نظر مىكند به وجه خدا و آن نظره به سوى خدا راحت است براى هر نبى و هر شهيد.
و در ثواب سجده شكر نمازهاى واجبه در حديث صحيح وارد شده است :
ان العبد اذا صلى و سجد سجده الشكر فتح الرب تعالى الحجاب بينه و بين الملائكه، فيقول : يا ملائكتى! انظروا الى عبدى؛ أدى فريضتى و أتم عهدى ثم سجد لى شكراً على ما أنعمت به عليه!
ملائكتى! ما ذا له؟!
فتقول الملائكه : يا ربنا رحمتك! ثم يقول الرب تعالى : ثم ماذا؟! فتقول الملائكه : يا ربنا كفايه مهمه! فيقول الرب : هم ماذا؟! فلا يبقى شىء من الخير الا قالته الملائكه. فيقول الله تعالى : يا ملائكتى! ثم ماذا!
فيقول الملائكه : يا ربنا لا علم لنا!
فيقول الله تعالى : لأشكرنه كما شكرنى، و أقبل عليه بفضلى و أريه وجهى!
بنده خدا هنگامى كه نماز بگزارد و سجده شكر به جا آورد، خداوند حجاب مابين وى و فرشتگان را برمىدارد و مىفرمايد : اى فرشتگان من! نظر كنيد به بنده من كه فريضه مرا ادا كرده است و عهد مرا تمام نموده است و سپس براى من سجده شكر در برابر آن نعمتى كه به وى دادهام به جا آورده است.
اى فرشتگان من! پاداش وى چه چيز مىباشد؟!
فرشتگان مىگويند : اى پروردگار ما! رحمت تو! سپس پروردگار مىگويد : از اين گذشته چه چيز است؟!
فرشتگان مىگويند : اى پروردگار ما! كفايت مهمات وى! پروردگار مىفرمايد : از اين گذشته چيست؟! در اين حال هيچيك از اقسام خير را فرشتگان به جاى نمىگذارند مگر اينكه مىشمرند.
خداوند تعالى مىفرمايد : اى فرشتگان من! از اينكه بگذريم چه چيز مىباشد؟!
فرشتگان مىگويند : اى پروردگار ما! ما بدان علم نداريم.
خداوند مىفرمايد : من سپاس وى را به جا مىآورم همان گونه كه او سپاس مرا به جا آورده است و من اقبال مىنمايم و رو مىآورم بر او به فضل خودم و نشان مىدهم به او وجه و سيماى خودم را!
و در ثواب نابينا وارد شده است كه مىفرمايد : و أريك وجهى. و من به تو مىنمايانم سيماى خودم را.
و در روايت مهمانى اهل بهشت خبرى كه وارد شده است كه بعد از قرآن خواندن استدعاى استماع كلام حضرت پروردگار را مىنمايند، تفضل مىشود و از لذت استماع مدتهاى مديده بيهوش مىشوند؛ و بعد كه به هوش آيند، استدعاى زيارت جمال حضرت جميل تعالى را مىنمايند؛ نورى تجلى مىنمايد كه از تجلى آن نور بيهوش مىافتند. آن مقدار در آن بيهوشى مىمانند كه حورالعين شكايت مىنمايند.
و در فقره ديگر از همين حديث در ثواب آنها كه زبانهايشان را از فضول كلام و بطنهايشان را از فضول طعام حفظ كردهاند، مىفرمايد :
أنظر اليهم فى كل يوم سبعين مره و أكلمهم كلما نظرت اليهم.
نظر مىكنم به سوى آنان در هر روز هفتاد مرتبه و در هر مرتبهاى كه به سويشان نظر نمودم با آنان تكلم مىنمايم!
عزيز من انصاف بده! اين همه آيات و اخبار و ادعيه وارده به تعبيرات مختلفه را ممكن است كه انسان رد نمايد؟! اگر از حيث سند اعتبار مىخواهى، درجه تواتر اگر چهل تا گفتهاند من پانصد تا بلكه بخواهى، از نص بالاتر نمىشود؛ و دلالات بعضى از اين الفاظ كه نقل شد ابداً شكى و محملى و احتمال مجازى در آنها نيست.
بلى، انسان بايد ملتفت باشد كه لقاى حضرت او جل جلاله مثل لقاى ممكن نيست و رؤيت او با چشم نيست و مثل رؤيت جسمانيات نيست؛ بلكه رؤيت قلبى هم منزه از كيفيت رؤيت متخيلات، و رؤيت عقليه هم منزه از كيفيت رؤيت معقولات است. چنانچه در دعاى صحيفه علويه (عليه السلام) مىفرمايد :
و تمثل فى القلوب بغير مثال تحده الأوهام أو تدركه الأحلام
.
خداوند در دلها به طور تمثل جاى مىگيرد، بدون شكل و صورتى كه انديشههاى وهميه او را محدود كند و بدون آنكه افكار عقليه بتواند به او دست يابد.
و چنانكه سيد بن طاووس (قدس سره) در فلاح السائل ص ٢١١مىفرمايد :
فقد روى أن مولانا جعفر بن محمد الصادق (عليهما السلام) كان يتلوا القرآن فى صلاته فغشى عليه.
فلما أفاق سئل : ما الذى أوجب ما انتهت حالك اليه؟!
فقال (عليه السلام) ما معناه : ما زلت أكرر آيات القرآن حتى بلغت الى حال كأننى سمعتها مشافهه ممن أنزلها على المكاشفه و العيان. فلم تقم القوه البشريه بمكاشفه الجلاله الالهيه.
و اياك يا من لا تعرف حقيقه ذلك أن تستبعده أو يجعل الشيطان فى تجويز الذى رويناه عندك شكاً! بل كن مصدقاً! أما سمعت الله يقول :
فلما تجلى ربه للجبل جعله دكاً وخر موسى صعقاً - انتهى.
روايت شده است كه مولانا جعفر بن محمد الصادق (عليهما السلام) در نمازش قرآن تلاوت مىنمود و در آن حال بيهوش شد.
چون افاقه پيدا كرد، از وى پرسيدند : علت آنكه حالتت بدينجا منتهى گشت چه بود؟!
حضرت (عليه السلام) بدين معنى مطلبى را افاده فرموده كه : من پيوسته آيات قرآن را تكرار مىنمودم تا رسيدم به حالتى كه گويا من از خدايى كه آنها را نازل كرده است با مكاشفه و عيان شنيدم. (٤١) و بنابراين قوه بشريهام در برابر مكاشفات جلال الهى تاب نياورد.
و اى كسى كه حقيقت اين وقايع را نمىشناسى؛ مباد آن را مستبعد بشمارى! و يا شيطان در جائز بودن آنچه را كه ما براى تو روايت كرديم، راه شكى را مفتوح سازد! بلكه بايد تصديق كننده باشى!
آيا نشنيدهاى كه خداوند مىگويد : چون پروردگار او (موسى) بر كوه تجلى كرد، آن را خرد و پاره ساخت و موسى به حالت بيهوش بر روى زمين افتاد!
بارى انسان اگر بخواهد كه اين عوالم را بالكشف و الشهود به دست آورد بايد بزرگى مقصود را به قدر خود تعيين نمايد و بداند كه طالب چيست؟! و عظمت مطلوبش به چه اندازه است؟! تا جدش در طلب، لايق مطلوب باشد.
مثلاً طالب كدخدايى يك ده جدش قطعاً به اندازه طالب سلطنت عالم نمىشود؛ وليكن چون اين مطلوب بزرگى و عظمتش در شرف و نور و بهاء و سلطنت و لذت به اندازهاى است كه ابداً تصور كنه او را لاسيما مبتدى نمىتواند بكند، بلكه هرچه تصوير نمايد يكى از هزاران حقيقت آن نخواهد شد؛ لذا اجمالاً بايد قياس به قدر معقولات و معلومات خود نمايد. مثلاً شرافتهايى كه در عالم حق و شهادت مىبيند از بزرگان دنيوى، و قرب سلاطين، و خود سلطنت آسمانها را ببيند كه چه درجه عظمت و شرافت مىبيند؟
آن وقت قياس بكند عالم محسوس را به عالم غيب ملكوت و جبروت و غيره، آن وقت برگردد در كيفيت سلطنت سلاطين دنيا فكرى كند، آن وقت به سلطنت معنوى قياس بكند؛ خواهد ديد كه مدت سلطنت اين سلاطين كه چند سالى بيش نيست نسبتش به سلطنت ابديه چه خواهد شد؟!
و كيفاً هم زياده به جهاتى چند نيست كه هزاران نقصها در او موجود و متوقع است.
اما سلطنت معنويه سلطنت واقعى است؛ مثل سلطنت انسان است به اعضاى خود و قوا و خيال خود. مثلاً ملاحظه نمايد كه در وصف سلطنت اخروى، از جمله اخبارى كه در باب سلطنت اهل بهشت وارد شده است كه فرمانى از جانب حضرت تعالى برايش مىآورند كه در آن نوشته است كه :
جعلتك حياً لا تموت و تقول للشىء : كن فيكون!
من تو را زنده قرار دادم كه نمىميرى! و به چيز مىگويى : باش! و آن مىباشد!
و بالجمله؛ آن سلطنتى كه خلاق عالم براى هر انسان صحيح المشاعر در احداث صور خياليه عطا فرموده؛ نظير و فوق آن را براى بندگان خاص خودش از انبياء و اولياء در اين دنيا و به جمهور و يا همه اهل بهشت در آخرت، در احداث و ايجاد اعيان خارجيه باذن الله كرامت مىفرمايد.
اهل معرفت، اعجاز انبياء و ائمه را از اين راه مىگويند.
خلاصه؛ اگر انسان هر مطلبى را با عقل بسنجد، خواهد ديد كه درجات و حدود اشياء همه در جاى خود، و از روى عدل است و اگر عقل را كنار بگذارد، آن وقت حكمت باطل، و ابداً فرق ميانه نور و ظلمت، خوب و بد، وضيع و شريف نخواهد ماند.
بالجمله؛ اين چند كلمه در قياس شرافت اين مطلب و مطلوبهاى ديگر كافى است و هكذا لذت و بهجت اين مطلوب را اگر بخواهى فى الجمله تصور نمايى، يك نمره از لذات آن عالم را بعضى از اهل معرفت چنين گويد كه :
آن مقام دارالحيوان و حياه حقيقى است، كأنه حيوه تغلى و تفور ؛ گويا چشمه و عين حيات و زندگى است كه مىجوشد و فوران مىكند.
و در آن حال در هر لحظه براى اهلش تمام انواع لذات بىاينكه بعضى به بعضى تداخل نمايد و كسر و انكسار نموده، كيفيت ديگر حاصل شود موجود است؛ مثلاً تمام لذات همه افراد هر نوع از مطعومات، وهكذا مرئيات و مسموعات و مشمومات و ملموسات در هر آنى بىاينكه يكى در ديگرى اثر نمايد و يا باطل سازد حاصل است.
حالا اين لذات از قبيل لذات عوالم حسيه جنه النعيم است؛ و اگر از اين قياس كنى لذات و بهجات تجليات انوار جمال و جلال حضرت جميل و جليل تعالى را، آن وقت لعل در بذل تمام جهات جد و جهد و طاقت كفايت نمايد و در اخبار ائمه (عليهم السلام) اشاراتى به اين عوالم كه عرض شده هست. مثلاً در خبر هست كه آبى در بهشت هست كه در آن طعم همه مشروبات و مطعومات مىباشد و ايضاً در حديث معراج گذشت كه در جواب حضرت او جل جلاله كه مىفرمايد : هذه جنتى فتبحبح فيها! عرض مىكند : وقتى كه خودت را به من شناسانيدى از همه چيزها مستغنى شدم!
و در حديث مهمانى گذشت كه از تجلى حضرت حق تعالى چنين بيهوش مىشوند كه ابداً به هوش نيايند تا آخر حورالعين شكايت مىكنند تا خداوند جليل به هوششان مىآورد.
اى عزيز! جهد كن كه ايمان به خدا و رسول و ائمه (عليهم السلام) بياورى و ثواب و عقاب و بهشت و جهنم و قرب و بعد را مثل ملاحده اين زمان، موهوم توهم نكنى!
حالا اينها كه عرض شد چيزهايى است كه خطور به قلب بشر مىكند، و لا خطر على قلب بشر را از اينها قياس كنى! بلى :
ديوانه كنى هر دو جهانش بخشى از در خويش خدايا به بهشتم مفرست خاك درت بهشت من، مهر رخت سرشت من ديوانه تو هر دو جهان را چه كند؟ كه سر كوى تو از كون و مكان ما را بس عشق تو سرنوشت من، راحت من رضاى تو
ما عبدتك خوفاً من نارك و لاطمعاً فى جنتك، بل وجدتك أهلاً للعباده فعبدتك!
من تو را نپرستيدم از ترس آتشت و نه به طمع بهشتت؛ بلكه تو را سزاوار و لايق پرستش ديدم فلهذا عبادت و پرستش تو را نمودم!
در حديث حضرت شعيب - على نبينا و آله و عليه السلام - شنيدى كه عرض نمود :
من نه از ترس آتش نالم، و نه از محبت بهشت؛ وليكن از جهت بعد از تو مىنالم، صبر مىكنم تا به ديدار تو برسم!
و از دعاى كميل (رحمه الله) شنيدى كه سيد العارفين و رئيس المناجين عرض مىكند :
و هبنى صبرت على عذابك فكيف أصبر على فراقك؟!
و مرا چنان بپندار كه قدرت صبر و شكيبايى بر عذابت را داشته باشم، پس چگونه مىتوانم بر فراقت شكيبا باشم؟!
اى نفس بىحياى نويسنده! واى بينوا شنونده! اگر قطع به اين عوالم دارى، كو اثرش؟! چرا آرامى؟! چرا بر سر كوهها نمىروى؟! چرا به بيابانها فرار نمىكنى؟! چرا ورد شب و روزت وا حسرتا على ما فرطتفى جنب الله نيست؟!
بلكه اگر مظنه هم دارى چرا از غصه نمىميرى؟! بلكه اگر احتمالش هم مىدهى بايد اين احتمال، عيش تو را منغص كند و لذتت را از اعراض اين دنياى دنيه فانيه قطع كند. بگو :
وا حسرتاه! وا حسرتاه! وا حسرتاه! وا ثبوراه! وا حيرتاه! يا ويلى! يا دمارى! يا عولى! يا شقوتى!
بلى! ايمان ضعيف است كه هست، ولى قلوب هم از محبت دنيا مريض شده؛ والا اگر ايمان نشد، شك هم كافى است. احتمال هم كافى است.
نعوذ بالله، و المشتكى الى الله، و الى حضره رسول الله و حضره أميرالمؤمنين و آلهما الطاهرين، لاسيما الى خليفه عصرنا، و امام زماننا، و سلطاننا، و سيدنا، و معاذنا و ملاذنا، و عصمتنا، و نورنا، و حيوتنا، و غايه آمالنا، أرواحنا و أرواح العالمين فداهم صلوات الله عليهم أجمعين.
--------------------------------------------