رساله لقاء الله

رساله لقاء الله0%

رساله لقاء الله نویسنده:
گروه: کتابها

رساله لقاء الله

نویسنده: ميرزا جواد آقا ملكى تبريزى (رحمة الله عليه)
گروه:

مشاهدات: 23456
دانلود: 4656

توضیحات:

جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 36 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 23456 / دانلود: 4656
اندازه اندازه اندازه
رساله لقاء الله

رساله لقاء الله

نویسنده:
فارسی

تهيه جدول مراقبه

و خوب است مريد توبه، دو سه روز قبل از اين عمل، يك دفترى قرار بدهد و در عرض اين روزها ايام گذشته‏اش را فكر بكند از حال صغر تا اين روزش، هر ضمانى و حقى كه از غير، بر ذمه‏اش وارد آمده در آن دفتر بنويسد؛ چون ضمان ماليه براى صغير هم هست و بعد از آن در زمان كبيريش، هر حقى از حقوق الله و عبادات هم كه تضييع كرده، همه آنها را ثبت نمايد بلكه خوب است براى مداقه، براى هر عضوى از اعضايش جدولى بكشد، تمام حقوق واجبه آن عضو را كه متصور است جداولى در زير آن جدول قرار بدهد، در هر يكى فكر مفصلى بكند كه از آن راه تقصيرى در اداى واجبى و يا ارتكاب حرامى و يا اثبات حقى بر ذمه‏اش نكرده است، آنها كه به يادش چيزى‏ نيايد، آن جدول را خالى بگذارد، آنها كه چيزى واقع ساخته، ثبت نمايد؛ مثلاً چشم را جدولى بكشد و براى معاصى كه براى چشم هست هريك جدولى قرار بدهد؛ مثلاً نگاه كردن به زن اجنبيه و نگاه كردن به جوان خوشگل و نگاه كردن به عورت مؤمن و نگاه كردن به خانه مردم و نگاه كردن به مكتوب غير كه راضى نيست و نگاه كردن براى اخافه مؤمن(٧٣) و نگاه كردن به غضب به روى پدر و مادر و يا به روى ارحام و يا به روى علما و يا به روى مطلق مؤمن بى‏رجحان شرعى و يا نگاه كردن به طريق استهزاء و يا به طريق تعيير(٧٤) و يا به طريق اهانت و يا تكبر و يا نگاه كردنى كه به آن اراده نشان دادن عيب مؤمن را بكند و يا كشف چيز مستور مؤمن را بكند به ظالم - كه مى‏خواهد مال او را ببرد، يا خود او را بگيرد - مثلاً گاه است كه يك نگاه كردن، علت تامه قتل نفس و يا قتل نفوس و يا غصب اموالى بشود و ضمان بياورد.

الله : يعلم خائنه الأعين و ما تخفى الصدور (٧٥)

او چشم‏هايى را كه به خيانت مى‏گردد و آن چه را سينه‏ها پنهان مى‏دارند، مى‏داند.

را در نظر داشته باشد؛ هكذا حقوق نگاه نكردن و چشم پوشيدن را؛ و هكذا حقوق اعضاى ديگر را، لاسيما لسان كه حقوقش حد و حصر ندارد.

خلاصه؛ حقوق ماليه و استحلاليه(٧٦) اينها را تدارك نموده؛ عمليه(٧٧) را، به جا آورده؛ استغفاريه(٧٨) را، استغفار نمايد. و آنچه تداركش از قدرتش خارج است براى صاحبان حقوق، خيرات و مبرات و اعمال خيريه به مقدار حقش به عمل بياورد و كفاره‏اى را انجام دهد و قصاصى را - خود را - به مقام قود(٧٩) بياورد. و آنچه از اين قبيل شبهه باشد و از عهده‏اش بيرون آمدن مشكل باشد، آن را با دستگردان صحيح، درست نمايد و بعد از آن، عمل شريف مروى از اقبال را به جا بياورد(٨٠) و دعاى توبه صحيفه سجاديه را بخواند(٨١) و آنچه از معاصى كبيره كه به خاطرش بيايد ذكر بكند و ضم نمايد به ذكر آنها، ذكر نعم خاصه حضرت او - جلت الائه - و قدرتش را بر اخذ و وقوع همه اين بى‏حيايى در محضرش، در حالى كه از هزاران جهات متولى انعام اوست، ذكر كرده و خاك و خاكستر به سرش بريزد و خودش را به خاك بغلطاند بلكه دست راستش را بر گردن ببندد و دست چپش را به سينه چسبانده به كيفيت دست بستن اهل عذاب تشبيه نمايد؛ كه دست راست آنها را بر گردن مى‏بندند و دست چپ را از سينه‏شان گذرانده از قفا بيرون مى‏آورند و كتابش را به دست چپش مى‏دهند و لعل از اين طريق هم درست مى‏شود معناى :

و أما من أوتى كتابه وراء ظهره (٨٢)

و اما كسى كه نامه اعمالش به پشت سرش داده شود.

گاهى خوف عذاب و ذكر بزرگى و شدت آتش جهنم را بنمايد و گاهى ازحيات(٨٣) و عقاربش(٨٤) ، عرض بكند و گاهى از سلاسل و اغلالش(٨٥) ، عرض نمايد. در خبر است در تفسير :

ثم فى سلسله ذرعها سبعون ذراعاً فاسلكوه(٨٦)

پس او را به زنجيرى كه هفتاد ذراع است، ببنديد.

كه طول آن ذراع، چندين فرسخ از فرسخ‏هاى دنيا است و آن را هم از سرش‏ داخل و از دبرش خارج مى‏نمايد و گاهى از شدت و عظمت و هيئت ملائكه غلاظ و شداد، ياد نمايد و از طعام و شراب و زقوم و ضريع و غسلين(٨٧) ، ذكر كند :

يصب من فوق رءوسهم الحميم * يصهر به ما فى بطونهم و الجلود (٨٨)

مايع سوزان و جوشان بر سرشان ريخته مى‏شود، آن چنان‏كه هم درونشان با آن آب مى‏شود و هم پوست‏هايشان!

سوز و گداز مؤلف

يا أرحم الراحمين، ارحمنى اذا خرج من الزبانيه نداء : أين جواد بن الشفيع، المسوف نفسه فى الدنيا بطول الأمل المضيع عمره فى سوء العمل؟! فيبادرون بمقامع من حديد و يستقبلونى بعظائم التهديد و يسوقوننى الى العذاب الشديد و ينكسوننى فى قعر الجحيم و يقولون : (ذق انك انت العزيز الكريم) (٨٩) ويسكنوننى (٩٠) داراً يخلد فيها الأسير ويوقد فيها السعير، شرابى فيها الحميم و مستقرى الجحيم!

الزبانيه تقمعنى و الحاويه تجمعنى، أمنيتى فيها الهلاك و مالى منها فكاك؛ قد شدت الأقدام بالنواصى و اسودت الوجوه من ظلمه المعاصى، ننادى من أطرافها و نصيح من حواليها و أكنافها : يا مالك قد حق علينا الوعيد، يا مالك قد أثقلنا الحديد، يا مالك قد نضجت منا الجلود، يا مالك أخرجنا منها فانا لا نعود!

فنجاب : هيهات لات حين أمان و خروج لكم من دار الهوان، ف(اخسئوا فيها و لاتكلمون) (٩١) ولو أخرجتم منها لكنتم الى ما نهيتم عنه تعودون؛ فعند ذلك يحصل القنوط البت و يجى‏ء الأسف العظيم و الندم الأليم؛ فنكب على وجوهنا فى النار، النار من فوقنا و النار من تحتنا و النار من أيماننا و النار عن شمائلنا؛ فنكون غرقى فى النار، طعامنا النار، شرابنا النار، فراشنا النار، لباسنا النار، مهادنا النار؛ فنبقى فى مقطعات النيران و سرابيل القطران و ضرب المقاطع و ثقل السلاسل، نتجلجل فى مضايقها و نتحطم فى دركاتها تغلى بنا النار كغلى القدور و نهتف بالويل و الثبور و لنا مقامع من حديد تهشم بها جباهنا و يتفجر الصديد من افواهنا و يتطقع من العطش أكبادنا و تسيل على الخدود أحداقنا و تسقط من الوجنات لحومها و يتمعط من الأطراو شعورها و جلودها و كلما نضجت جلودنا بدلونا جلوداً غيرها قد عريت العظام من اللحوم و ما بقى من الدسوم رسوم؛ فبقيت الأرواح منوطه بالعروق و معذلك نتمنى الموت و نقول : (يا مالك ليقض علينا ربك قال انكم ماكثون) (٩٢)

اى خداى ارحم الراحمين، به من رحم كن هنگامى كه از ميان شعله‏هاى سوزناك جهنم فريادى برخيزد كه : جواد بن شفيع(٩٣) كجاست؟! همان كسى كه با آرزوهاى طولانى خود و امروز و فردا نمودن وقت گذرانى كرد و با پرداختن به كارهاى زشت عمرش را ضايع نمود؛ پس از اين نداى هولناك‏مأموران ويژه جهنم با عمودهاى آهنين با سرعت تمام به سراغ من مى‏آيند و مرا كشان كشان به سوى عذاب سخت و شديد مى‏برند و به قعر جهنم سرنگونم مى‏كنند در حالى كه مى‏گويند : بچش كه (تو به پندار خود) بسيار قدرتمند و محترم بودى! و در جايى مرا مسكن مى‏دهند كه به اسارت گرفته شده، براى هميشه، در آنجا اسير است و آتش آن شعله‏ور و نوشابه من بسيار داغ و اقامت‏گاهم جهنم است كه با شعله‏هاى برفروخته مرا از جا بركند در حالى كه قعر دوزخ مرا به كام خود مى‏كشد، در چنين وضعيتى نهايت آرزوى من اين است كه هلاك شوم و بميرم ولى در آنجا از مرگ خبرى نيست و امكان جدايى از آن وجود ندارد. پاها به پيشانى بسته شده و چهره از ظلمت گناهان، سياه گشته؛ در چنين حالتى از هر طرف فرياد مى‏كشيم و از هر سو، صيحه مى‏زنيم كه : اى مالك! وعده‏هاى عذاب در مورد ما محقق شد؛ اى مالك! سنگينى زنجيرهاى آهنين ما را ناتوان ساخت؛ اى مالك! پوست‏هاى تن ما بريان گرديد؛ اى مالك! ما را از جهنم سوزان و طاقت فرسا بيرون بياور كه ما هرگز به كارهاى زشت و گناهان باز نخواهيم گشت.

جواب مى‏شنويم : هرگز! اينك وقت امان خواهى نيست و امكان خروج از آتش سوزان براى شما وجود ندارد. دور شويد و با من سخن مگوييد كه اگر به فرض محال شما از اين آتش دوزخ خارج شويد و نجات پيدا كنيد باز هم به آن گناهانى كه از آن نهى شده‏ايد، باز خواهيد گشت!

در اين هنگام است كه كاملاً نااميد مى‏شويم و مى‏فهميم كه هيچ راه نجاتى برايمان وجود ندارد پس تأسف بزرگ و ندامت دردناك تمام وجود ما را در بر مى‏گيرد، پس به صورت‏هايمان در آتش فرو مى‏افتيم : بالاى سر ما آتش، زير پاى ما آتش، سمت راست ما آتش، طرف چپ ما آتش، پس به طور كلى غرق در آتش خواهيم بود حتى غذاى ما آتش، نوشابه ما آتش، بستر ما آتش، جامه ما آتش، استراحتگاه ما آتش خواهد بود!!!

ما در ميان پاره‏هاى سوزناك جهنم با لباس‏هايى از قطران(٩٤) در زير ضربات گرزها و سنگينى زنجيرها باقى مانده‏ايم و در تنگناهاى جهنم همچنان فرو مى‏رويم و در دركات آن خرد مى‏شويم كه در آن دركات به جوش آمده‏ايم مانند به جوش آمدن غذا در ميان ديگ‏ها!

و در اين هنگام فرياد واويلاى ما بلند مى‏شود و عمودهاى آهنين بر سر و صورت ما فرود آمده پيشانى‏ها در اثر آن ضربات شكافته مى‏شود و آب بدبوى متعفن از دهان‏هاى ما جارى مى‏شود و از سوز عطش جگرهاى ما پاره پاره مى‏گردد و حدقه‏هاى چشمانمان از كاسه‏شان در آمده و مثل اشك به صورت‏مان فرو مى‏ريزد و از اعضايمان گوشت جدا شده و ساقط مى‏شود و از طرف آن پوست‏ها و موى‏هاى كنده مى‏شود و هرگاه پوست‏هايمان بريان شد و از هم گسسته گشت، آنگاه عوض آنها پوست‏هاى تازه قرار مى‏دهند، در اين هنگام استخوان‏ها در اثر شدت آتش از گوشت‏هاى بدن كاملاً عريان مى‏شود و هيچ چيز از آنها در استخوان‏ها باقى نمى‏ماند جز جان‏ها كه به رگ‏ها وابسته‏اند و با پاره شدن اين رگ‏ها، مرگ قطعى مى‏شود ولى مرگ به سراغمان نمى‏آيد لذا از درگاه احديت‏درخواست مرگ مى‏كنيم و آرزويمان اين مى‏شود كه هرچه زودتر بميريم و در اين حال مى‏گوييم : اى مالك دوزخ! (اى كاش) پروردگارت ما را بميراند (تا از اين عذاب دردناك طاقت فرسا آسوده شويم) ! مى‏گويد : شما در اينجا ماندنى هستيد! .

خلاصه؛ به تمام آنچه قادر است از مراتب فراغت و مسكنت و عجز و انكسار - قولاً، فعلاً، هيئة، لباساً - همه را جمع كند؛ چرا كه همه آنها تأثيرى در قلب انسان مى‏نمايد و آن تأثر قلبى سبب جوش آمدن درياى رحمت الهى - جلت آلائه - مى‏شود. اگر تصديق اين را بخواهى ملاحظه بكن اعمال بزرگان را كه در مقام مناجات و استغفار، خودشان را به چه حال‏هايى مى‏انداختند، تبصبص (٩٥) مى‏نمودند، ريش‏شان را مى‏گرفتند، هكذا ملاحظه حال توبه قوم حضرت يونس - على نبينا و آله و عليه الصلاه و السلام - را بكن كه آن حكيم تربيت شده خانواده نبوت جناب روبيل چه حال براى آنها ياد داد كه خودشان را به آن انداختند و بلاى نازل را برگرداندند و حال آنكه ديده نشد بود بعد از نزول بلا، توجه ثمرى بدهد ولى روبيل (عليه السلام) به آنها ياد داد كه بچه‏ها را از مادران جدا ساختند و بره‏ها را از ميش‏ها جدا كرده، عجل‏ها(٩٦) را از ماده گاوها گرفتند، مادرها را بالاى كوه بردند و بچه‏هاشان را در ته دره انداختند، مردها پلاس پوشيدند روى خاك افتاده، خاك بر سر ريختند.

اما حيوانات، مادرها به جهت سخالشان(٩٧) و به جهت علف، صدا مى‏كردند؛ بچه‏هاى حيوانات گرسنه به جهت شير صدا مى‏كردند، اطفال خودشان به جهت شير و به جهت جدايى از مادرها، گريه مى‏كردند؛ خودشان(٩٨) از ترس عذاب و شدت هولى كه از اصفرار شمس(٩٩) و هبوب(١٠٠) بادهاى عذاب و سياهى رنگشان، مى‏ديدند ناله‏هاى جانسوز ربناظلمنا أنفسنا و ان لم تغفر لنا و ترحمنا لنكونن من الخاسرين (١٠١)

پروردگارا! ما به خويشتن ستم كرديم و اگر ما را نبخشى و بر ما رحم نكنى، قطعاً از زيانكاران خواهيم بود.

و نداى يا ارحم الراحمينا به اوج فلك رسانيده، خلاصه محشرى‏ به پا كردند تا آنكه دعوت و نفرين پيغمبرشان را بعد از نزول عذاب، برگرداندند! درياى رحمت ارحم الراحمين به جوش آمده، حضرت اسرافيل (عليه السلام) را امر رسيد كه قوم يونس را بخشيدم، ايشان را درياب، بلا را از ايشان رد كن و به كوه‏ها بزن!

بارى؛ اى برادر! عاده الله، بين بندگانش يك منوال است.

من و تو هنوز وقت داريم بلا ظاهراً نازل نشده، مى‏توانيم كه از درياى رحمت ارحم الراحمين حظى ببريم و اين آتش‏هاى افروخته را خاموش نماييم.

--------------------------------------------

پي نوشت ها :

٤٥) تكوين (نسخه بدل) .

٤٦) التنفس (نسخه بدل) علامه مجلسى گويد : التنفس اى بغير ذكر الله؛ و فى بعض النسخ على بناء التفعيل من تنفيس الهم اى تفريحه‏اى من الفرح و النشاط؛ و الظاهر أنه مصحف. و تكوين الخطرات اخطار الأمور للتفرقه بالبال و عدم اطمئنان القلب بذكرالله.

محدث ارموى گويد : نسبت تصحيف در معنى تنفيس نيز جارى است؛ زيرا تفريح هم - به جيم است - از فرج كه به معنى گشايش است، نه به حاء حطى از فرحو نشاط چنانكه واضح است و حاجت به استشهاد به كتب لغت و ادعيه و احاديث و اشعار عرب ندارد. فتفطن. شرح فارسى مصباح الشريعه به كوشش علامه ارموى، ص ٤٣٣.

٤٧) ترجمه و شرح مصباح الشريعه، عبدالرزاق گيلانى، ص ٤٣٤، با مختصر تصرف.

٤٨) فرائض (نسخه بدل) .

٤٩) بدى‏ها را به چندين برابر از نيكى تبديل كننده است.

٥٠) سوره بقره (٢) ، آيه ٢٢٢.

٥١) حكايت قبر كن

٥٢) سوره آل عمران (٣) ، آيه ١٣٥.

٥٣) أمالى شيخ صدوق، ص ٩٦، مجلس ١١، حديث ٧٦.

٥٤) گريان.

٥٥) درختان.

٥٦) از او گرفتم. (نسخه بدل) .

٥٧) سوره آل عمران (٣) ، آيه ١٣٥.

٥٨) سوره آل عمران (٣) ، آيه ١٣٦.

٥٩) تفسير الصافى فيض كاشانى، ١/٣٨٢ - ٣٨٥، چاپ اعلمى، بيروت.

٦٠) سوزاننده دل‏ها.

٦١) بحار الانوار، ١٤/٢٨.

٦٢) تحريف شفه، پنهان شده.

٦٣) لعل : شايد.

٦٤) -عن جابر انه قال : جائت امرأه النبى (صلى‏الله عليه و آله و سلم) يا نبى الله، ان امرأه قتلت ولدها بيدها، هل لها من توبه؟ فقال لها : والذى نفس محمد بيده لو انها قتلت سبعين نبياً ثم تابت و ندمت و يعرف الله من قبلها انها لاترجع الى المعصيه ابداً لقبل الله توبتها و عفى عنها فان باب التوبه مفتوح مابين المشرق و المغرب و ان التادب من الذنب كمن لاذنب له مستدرك الوسائل ١٢/١٣١

٦٥) و نسبت به همين عقاب يأس و ترك توبه (نسخه بدل) .

٦٦) عارف شهيد مولا عبدالصمد همدانى مى‏نويسد : در شرح صحيفه سجاديه از ابوسعيد خدرى روايت است كه پيامبر (صلى‏الله عليه و آله و سلم) فرمود : يكى از پيشينيان نود و نه كس بى‏گناه را كشته بود، سپس از عالم‏ترين مردم روى زمين جويا شد، او را به راهبى رهنمايى كردند، نزد او رفت و گفت : من ٩٩ كس را كشته‏ام، آيا مرا توبه‏اى هست؟ گفت : نه! او را نيز كشت و صد نفر كامل شد. سپس از عالم‏ترين مردم روى زمين جويا شد، او را به مرد عالمى ره نمودند، به او گفت : من صد كس را كشته‏ام، آيا مر توبه‏اى هست؟ گفت : آرى! چه كسى است كه ميان تو و توبه فاصله شود؟ به فلان سرزمين برو كه در آنجا مردمى هستند كه به عبادت خدا مشغولند، تو نيز با آنان به عبادت مشغول شو و به سرزمين خود بازنگرد كه آنجا سرزمين بدى است. وى روانه شد، چون به نيمه راه رسيد ملك الموت آمد و او را قبض روح نمود. فرشتگان رحمت و فرشتگان عذاب در مورد وى به مخاصمه افتادند؛ فرشتگان رحمت گفتند : او به سوى ما آمده بود؟ و فرشتگان عذاب گفتند : او هرگز عمل خوبى انجام نداد. فرشته‏اى در صورت انسانى در آنجا حاضر شد. او را ميان خود، داور ساختند، وى گفت : فاصله دو مكان را اندازه بگيرند، به هر كدام نزديك‏تر از آن اوست. اندازه گرفتند ديدند به سرزمينى كه قصد داشت به آنجا رود نزديك‏تر است، پس فرشتگان رحمت او را دريافت داشتند و در روايتى است : يك وجب به آن سرزمين صالحه نزديك‏تر بود، بنابراين از اهل آنجا محسوب شد.

و در روايت ديگرى است : پس خداى بزرگ به يك طرف زمين وحى كرد : دور شود، و به سوى ديگر وحى كرد : نزديك شو، و گفت : ميان اين دو اندازه‏گيرى كنيد؛ پس او را يك وجب به آن سرزمين نزديك‏تر ديدند، پس آمرزيده شد. بحر المعارف، ٢/٥١، انتشارات حكمت.

٦٧) مستدرك الوسائل، ١٢/١٣١.

٦٨) در حديث آمده : حمزه و قاتله فى الجنه. مجمع البحرين، ٣/١٩١٦، ذيل كلمه وحش.

٦٩) بحار الانوار، ١٣/٣٤٥.

٧٠) -هلم جراً : همين‏طور ادامه پيدا مى‏كند و يكى پس از ديگرى مى‏رسد.

٧١) معوذتين : سوره فلق و سوره ناس.

٧٢) اقبال الأعمال، ابن طاوس، ص ٦١٤.

٧٣) ترساندن مؤمن.

٧٤) عيب‏جويى و طعنه زدن.

٧٥) سوره مؤمن (٤٠) ، آيه ١٩.

٧٦) استحلاليه يعنى آن چه لازم است به صاحبانش برگردانده شود يا صرف حلاليت طلبيدن است، صورت گيرد.

٧٧) حقوق عمليه از قبيل نماز و روزه قضاء.

٧٨) استغفاريه آن‏چه كه فقط با استغفار كردن جبران مى‏شود.

٧٩) قصاص.

٨٠) اقبال الأعمال، ص ١٤٧ و ١٩٧.

٨١) دعاى سى و يكم.

٨٢) سوره انشقاق (٨٤) ، آيه ١٠.

٨٣) مارها

٨٤) عقرب‏ها.

٨٥) زنجيرها و دست‏بندها.

٨٦) سوره الحاقه (٦٩) ، آيه ٣٢.

٨٧) زقوم : غذاى دوزخيان؛ ضريع : بوته خار تر؛ غسلين : خونابه و چرك و خونى است كه از دوزخيان جارى است.

٨٨) سوره حج (٢٢) ، آيه ١٩ - ٢٠.

٨٩) سوره دخان (٤٤) ، آيه ٤٩.

٩٠) فاسكنونى (نسخه بدل) .

٩١) سوره مؤمنون (٢٣) ، آيه ١٠٨.

٩٢) سوره زخرف (٤٣) ، آيه ٧٧.

٩٣) نام خود مؤلف است.

٩٤) قطران : ماده چسبنده بسيار بدبوى قابل اشتعال است.

٩٥) حالتى است كه سگ در پيش پاى صاحبش، پوزه بر خاك مى‏مالد و دم خود را حركت مى‏دهد.

٩٦) گوساله‏ها.

٩٧) سخال : بره و بزغاله‏ها.

٩٨) خودهايشان (نسخه بدل) .

٩٩) زرد شدن خورشيد.

١٠٠) وزيدن.

١٠١) سوره اعراف (٧) ، آيه ٢٣.

 

توبه‏هاى واقعى

بارى؛ اوقات توقف ايام تحصيل كه نجف اشرف مشرف بوديم، جناب عالم عامل جليل و حكيم بزرگوار بى‏بديل آخوند ملا حسين‏قلى همدانى - قدس الله روحه - به يكى از طلاب راه آخرت، عمل توبه را تلقين فرمودند، دو سه روز به جهت انجام اين مهم غائب شد، بعد كه آمد ديديم كه بدنش كه چاق و نشيط و رنگش كه خيلى آبدار بود، بدنش كأنه نصف شده و رنگش زرد و پريشان گرديده كه عادتاً در يك دو روز رياضت، متوقع نبود كه اين مقدار تغيير در صورت پديد آيد؛ بعد معلوم شد كه مردانه عمل كرده! و يكى ديگر را شنيدم كه در مجلس توبه‏اش، شش ساعت مشغول گريه و زارى بوده!

علامت گريه‏هاى واقعى

خلاصه؛ جد مى‏خواهد، بى‏جد بلكه به هوا و هوس، كار از پيش نمى‏رود و مى‏توانم عرض بكنم كه گريه‏هاى ما هم گريه واقعى نيست، چرا؟!

گريه آن است كه از سوز دل آيد بيرون و الا هر آب چشم گريه‏ نيست!

ولى افتضاح اينجاست كه ماها از آن گريه دروغى هم عارى و مبرا هستيم! چرا كه همان گريه دروغى را هم اگر انسان مواظب باشد، اثرى در قلب مى‏كند كه بالأخره منجر به گريه واقعى و حقيقى مى‏شود.

بارى؛ اين توبه را كه بنده به جا بياورد اميدوارى خيلى است كه همين توبه، برايش علت تامه وصول به مقصود باشد؛ چرا كه صريح آيه وافى هدايت است كه : ان الله يحب التوابين (١٠٢)

و عرض شد كه محبت خدا به بنده را مى‏فرمايند (١٠٣) كه عبارت است از كشف حجب و مقصود اصلى هم همين است و بس.

فيالها من درجه ما أعظمها و أعلاها!

و من مقام ما أسناها و أبقاها!

و من حال ما ألذ و أبهجها!

وه، چه درجه اعظم و بلندى! و چه مقام رفيع و ماندگارى! و چه حال لذت بخش و بهجت‏آفرينى است!

مشارطه، مراقبه و محاسبه

بارى؛ سالك راه خدا را بعد از توبه، لازم است از مشارطه، مراقبه و محاسبه در اول صبح، مشارطه(١٠٤) با نفسش نمايد؛ مشارطه شريك و سهيم‏ در اعز و انفس سرمايه‏ها و در عرض روز تا وقت خواب، مراقبه كامل و در وقت خواب، محاسبه كامل از تمام آنچه در اين مدت صرف كرده است از وقتش و از قواى ظاهرى و باطنى و آنچه از نعمت‏هاى الهى در آن صرف كرده و يا مهمل گذاشته، همه اينها به قرارى كه علماى اخلاق نوشته‏اند، عمل نمايد، تفصيل آن را موكول به كتب اخلاق كه نوشته شده - واقعاً هم خوب نوشته‏اند - مى‏نمايد ولى به چند فقره اهم كه خيلى مؤثر است اشاره مى‏شود و آن، اين است :

وقت خواب، انسان محاسبه نفس و علاج خيانت‏هاى نفس را به قدر طاقت بر خودش جداً مخمر نمايد و آنچه فعلاً ممكن است از توبه و تدارك، بكند و آنچه تأخير لازم است عزم جدى بر آن داشته باشد و بداند حالا كه مى‏خوابد، خواب هم در واقع برادر مرگ است. صريح آيه مباركه است كه مى‏فرمايد :

الله يتوفى الأنفس حين موتها و التى لم تمت فى منامها فيمسك التى قضى عليها الموت و يرسل الأخرى الى أجل مسمى ان فى ذلك لآيات لقوم يتفكرون (١٠٥)

خداوند ارواح را به هنگام مرگ قبض مى‏كند و ارواحى را كه نمرده‏اند نيز به هنگام خواب مى‏گيرد؛ سپس ارواح كسانى كه فرمان مرگشان را صادر كرده نگه مى‏دارد و ارواح ديگرى را (كه بايد زنده بمانند) بازمى‏گرداند تا سرآمدى معين؛ در اين امر نشانه‏هاى روشنى است براى كسانى كه انديشه مى‏كنند.

پس لازم است كه فى‏الجمله، عده موت را از تجديد عهد ايمان كرده و با طهارت، روى به قبله و روى دل به قبله حقيقيه نموده به نام خدا اعمال وارده عندالنوم را به قدر قوه به عمل آورده، تسليم روح و نفس خود را به حضرت او - جل جلاله - نمايد و از اعمال وقت خواب، اهمياتش را ترك ننمايد كه عبارت باشد :

اولاً در دخول رختخواب، بسم الله الرحمن الرحيم را از قلب و لسان بگويد و آيه مباركه قل انما انا بشر مثلكم... (١٠٦) و آيه مباركه آمنالرسول بما أنزل اليه من ربه... (١٠٧) را با تدبر بخواند و تسبيح حضرت زهرا - صلوات الله و سلامه عليها - و آيه الكرسى و سه يا يازده مرتبه سوره قل هو الله أحد و سهمرتبه يفعل الله ما يشاء بقدرته و يحكم ما يريد بعزته و آيه مباركه شهد الله... (١٠٨) را بخواند و اگر استغفارهاى مرويه و يا مطلق استغفار هم بكند، خوب است.

عنايات الهى در خواب

و ملتفت باشد كه ممكن است خداوند جواد، در همين خواب، چنان‏كه براى انبيا و سايرين از اوليا و مؤمنين در حال خواب، موهبت‏هاى عظيمه عنايت فرموده است، به او هم عنايت فرمايد؛ حتى من خبر دارم بعضى را در حال خواب وسط روز، معرفت نفس دست داده بود و ديده بود كأنه عالم برداشته شد، حقيقت نفس او طلوع كرد و كأنه متحد است با حقيقت ملك الموت و از عظمت اين حال، بيدار شد بود، ديده بود كأنه حقيقت او، اين بدنش را به خودش جذب مى‏كند! وحشت كرده، هم خوابه خود را بى‏اختيار صدا زده بود كه من چرا اينطور مى‏شود؟! تا آن حال از او رفته بود.

كشف معارف در عالم خواب

اى بسا معارف كه از رؤياها براى سالكين كشف شده و بسا مقامات كه از رؤياى انبيا (عليهم السلام) و ائمه (عليهم السلام) و بزرگان دين به سالك عنايت مى‏شود.

در تفسير: لهم البشرى فى الحياه الدنيا و فى الآخره (١٠٩) در زندگى دنيا و آخرت، براى آنها بشارت و سرور است ، روايتى وارد شده كه بشرى در دنيا عبارت از رؤياهاى مبشره است كه در دنيا، خود بنده و يا غير، در حقش مى‏بيند.