تهيه جدول مراقبه
و خوب است مريد توبه، دو سه روز قبل از اين عمل، يك دفترى قرار بدهد و در عرض اين روزها ايام گذشتهاش را فكر بكند از حال صغر تا اين روزش، هر ضمانى و حقى كه از غير، بر ذمهاش وارد آمده در آن دفتر بنويسد؛ چون ضمان ماليه براى صغير هم هست و بعد از آن در زمان كبيريش، هر حقى از حقوق الله و عبادات هم كه تضييع كرده، همه آنها را ثبت نمايد بلكه خوب است براى مداقه، براى هر عضوى از اعضايش جدولى بكشد، تمام حقوق واجبه آن عضو را كه متصور است جداولى در زير آن جدول قرار بدهد، در هر يكى فكر مفصلى بكند كه از آن راه تقصيرى در اداى واجبى و يا ارتكاب حرامى و يا اثبات حقى بر ذمهاش نكرده است، آنها كه به يادش چيزى نيايد، آن جدول را خالى بگذارد، آنها كه چيزى واقع ساخته، ثبت نمايد؛ مثلاً چشم را جدولى بكشد و براى معاصى كه براى چشم هست هريك جدولى قرار بدهد؛ مثلاً نگاه كردن به زن اجنبيه و نگاه كردن به جوان خوشگل و نگاه كردن به عورت مؤمن و نگاه كردن به خانه مردم و نگاه كردن به مكتوب غير كه راضى نيست و نگاه كردن براى اخافه مؤمن
و نگاه كردن به غضب به روى پدر و مادر و يا به روى ارحام و يا به روى علما و يا به روى مطلق مؤمن بىرجحان شرعى و يا نگاه كردن به طريق استهزاء و يا به طريق تعيير
و يا به طريق اهانت و يا تكبر و يا نگاه كردنى كه به آن اراده نشان دادن عيب مؤمن را بكند و يا كشف چيز مستور مؤمن را بكند به ظالم - كه مىخواهد مال او را ببرد، يا خود او را بگيرد - مثلاً گاه است كه يك نگاه كردن، علت تامه قتل نفس و يا قتل نفوس و يا غصب اموالى بشود و ضمان بياورد.
الله : يعلم خائنه الأعين و ما تخفى الصدور
او چشمهايى را كه به خيانت مىگردد و آن چه را سينهها پنهان مىدارند، مىداند.
را در نظر داشته باشد؛ هكذا حقوق نگاه نكردن و چشم پوشيدن را؛ و هكذا حقوق اعضاى ديگر را، لاسيما لسان كه حقوقش حد و حصر ندارد.
خلاصه؛ حقوق ماليه و استحلاليه
اينها را تدارك نموده؛ عمليه
را، به جا آورده؛ استغفاريه
را، استغفار نمايد. و آنچه تداركش از قدرتش خارج است براى صاحبان حقوق، خيرات و مبرات و اعمال خيريه به مقدار حقش به عمل بياورد و كفارهاى را انجام دهد و قصاصى را - خود را - به مقام قود
بياورد. و آنچه از اين قبيل شبهه باشد و از عهدهاش بيرون آمدن مشكل باشد، آن را با دستگردان صحيح، درست نمايد و بعد از آن، عمل شريف مروى از اقبال را به جا بياورد
و دعاى توبه صحيفه سجاديه را بخواند
و آنچه از معاصى كبيره كه به خاطرش بيايد ذكر بكند و ضم نمايد به ذكر آنها، ذكر نعم خاصه حضرت او - جلت الائه - و قدرتش را بر اخذ و وقوع همه اين بىحيايى در محضرش، در حالى كه از هزاران جهات متولى انعام اوست، ذكر كرده و خاك و خاكستر به سرش بريزد و خودش را به خاك بغلطاند بلكه دست راستش را بر گردن ببندد و دست چپش را به سينه چسبانده به كيفيت دست بستن اهل عذاب تشبيه نمايد؛ كه دست راست آنها را بر گردن مىبندند و دست چپ را از سينهشان گذرانده از قفا بيرون مىآورند و كتابش را به دست چپش مىدهند و لعل از اين طريق هم درست مىشود معناى :
و أما من أوتى كتابه وراء ظهره
(٨٢)
و اما كسى كه نامه اعمالش به پشت سرش داده شود.
گاهى خوف عذاب و ذكر بزرگى و شدت آتش جهنم را بنمايد و گاهى ازحيات
و عقاربش
، عرض بكند و گاهى از سلاسل و اغلالش
، عرض نمايد. در خبر است در تفسير :
ثم فى سلسله ذرعها سبعون ذراعاً فاسلكوه
پس او را به زنجيرى كه هفتاد ذراع است، ببنديد.
كه طول آن ذراع، چندين فرسخ از فرسخهاى دنيا است و آن را هم از سرش داخل و از دبرش خارج مىنمايد و گاهى از شدت و عظمت و هيئت ملائكه غلاظ و شداد، ياد نمايد و از طعام و شراب و زقوم و ضريع و غسلين
، ذكر كند :
يصب من فوق رءوسهم الحميم * يصهر به ما فى بطونهم و الجلود
مايع سوزان و جوشان بر سرشان ريخته مىشود، آن چنانكه هم درونشان با آن آب مىشود و هم پوستهايشان!
سوز و گداز مؤلف
يا أرحم الراحمين، ارحمنى اذا خرج من الزبانيه نداء : أين جواد بن الشفيع، المسوف نفسه فى الدنيا بطول الأمل المضيع عمره فى سوء العمل؟! فيبادرون بمقامع من حديد و يستقبلونى بعظائم التهديد و يسوقوننى الى العذاب الشديد و ينكسوننى فى قعر الجحيم و يقولون : (ذق انك انت العزيز الكريم)
ويسكنوننى
داراً يخلد فيها الأسير ويوقد فيها السعير، شرابى فيها الحميم و مستقرى الجحيم!
الزبانيه تقمعنى و الحاويه تجمعنى، أمنيتى فيها الهلاك و مالى منها فكاك؛ قد شدت الأقدام بالنواصى و اسودت الوجوه من ظلمه المعاصى، ننادى من أطرافها و نصيح من حواليها و أكنافها : يا مالك قد حق علينا الوعيد، يا مالك قد أثقلنا الحديد، يا مالك قد نضجت منا الجلود، يا مالك أخرجنا منها فانا لا نعود!
فنجاب : هيهات لات حين أمان و خروج لكم من دار الهوان، ف(اخسئوا فيها و لاتكلمون)
ولو أخرجتم منها لكنتم الى ما نهيتم عنه تعودون؛ فعند ذلك يحصل القنوط البت و يجىء الأسف العظيم و الندم الأليم؛ فنكب على وجوهنا فى النار، النار من فوقنا و النار من تحتنا و النار من أيماننا و النار عن شمائلنا؛ فنكون غرقى فى النار، طعامنا النار، شرابنا النار، فراشنا النار، لباسنا النار، مهادنا النار؛ فنبقى فى مقطعات النيران و سرابيل القطران و ضرب المقاطع و ثقل السلاسل، نتجلجل فى مضايقها و نتحطم فى دركاتها تغلى بنا النار كغلى القدور و نهتف بالويل و الثبور و لنا مقامع من حديد تهشم بها جباهنا و يتفجر الصديد من افواهنا و يتطقع من العطش أكبادنا و تسيل على الخدود أحداقنا و تسقط من الوجنات لحومها و يتمعط من الأطراو شعورها و جلودها و كلما نضجت جلودنا بدلونا جلوداً غيرها قد عريت العظام من اللحوم و ما بقى من الدسوم رسوم؛ فبقيت الأرواح منوطه بالعروق و معذلك نتمنى الموت و نقول : (يا مالك ليقض علينا ربك قال انكم ماكثون)
اى خداى ارحم الراحمين، به من رحم كن هنگامى كه از ميان شعلههاى سوزناك جهنم فريادى برخيزد كه : جواد بن شفيع
كجاست؟! همان كسى كه با آرزوهاى طولانى خود و امروز و فردا نمودن وقت گذرانى كرد و با پرداختن به كارهاى زشت عمرش را ضايع نمود؛ پس از اين نداى هولناكمأموران ويژه جهنم با عمودهاى آهنين با سرعت تمام به سراغ من مىآيند و مرا كشان كشان به سوى عذاب سخت و شديد مىبرند و به قعر جهنم سرنگونم مىكنند در حالى كه مىگويند : بچش كه (تو به پندار خود) بسيار قدرتمند و محترم بودى! و در جايى مرا مسكن مىدهند كه به اسارت گرفته شده، براى هميشه، در آنجا اسير است و آتش آن شعلهور و نوشابه من بسيار داغ و اقامتگاهم جهنم است كه با شعلههاى برفروخته مرا از جا بركند در حالى كه قعر دوزخ مرا به كام خود مىكشد، در چنين وضعيتى نهايت آرزوى من اين است كه هلاك شوم و بميرم ولى در آنجا از مرگ خبرى نيست و امكان جدايى از آن وجود ندارد. پاها به پيشانى بسته شده و چهره از ظلمت گناهان، سياه گشته؛ در چنين حالتى از هر طرف فرياد مىكشيم و از هر سو، صيحه مىزنيم كه : اى مالك! وعدههاى عذاب در مورد ما محقق شد؛ اى مالك! سنگينى زنجيرهاى آهنين ما را ناتوان ساخت؛ اى مالك! پوستهاى تن ما بريان گرديد؛ اى مالك! ما را از جهنم سوزان و طاقت فرسا بيرون بياور كه ما هرگز به كارهاى زشت و گناهان باز نخواهيم گشت.
جواب مىشنويم : هرگز! اينك وقت امان خواهى نيست و امكان خروج از آتش سوزان براى شما وجود ندارد. دور شويد و با من سخن مگوييد كه اگر به فرض محال شما از اين آتش دوزخ خارج شويد و نجات پيدا كنيد باز هم به آن گناهانى كه از آن نهى شدهايد، باز خواهيد گشت!
در اين هنگام است كه كاملاً نااميد مىشويم و مىفهميم كه هيچ راه نجاتى برايمان وجود ندارد پس تأسف بزرگ و ندامت دردناك تمام وجود ما را در بر مىگيرد، پس به صورتهايمان در آتش فرو مىافتيم : بالاى سر ما آتش، زير پاى ما آتش، سمت راست ما آتش، طرف چپ ما آتش، پس به طور كلى غرق در آتش خواهيم بود حتى غذاى ما آتش، نوشابه ما آتش، بستر ما آتش، جامه ما آتش، استراحتگاه ما آتش خواهد بود!!!
ما در ميان پارههاى سوزناك جهنم با لباسهايى از قطران
در زير ضربات گرزها و سنگينى زنجيرها باقى ماندهايم و در تنگناهاى جهنم همچنان فرو مىرويم و در دركات آن خرد مىشويم كه در آن دركات به جوش آمدهايم مانند به جوش آمدن غذا در ميان ديگها!
و در اين هنگام فرياد واويلاى ما بلند مىشود و عمودهاى آهنين بر سر و صورت ما فرود آمده پيشانىها در اثر آن ضربات شكافته مىشود و آب بدبوى متعفن از دهانهاى ما جارى مىشود و از سوز عطش جگرهاى ما پاره پاره مىگردد و حدقههاى چشمانمان از كاسهشان در آمده و مثل اشك به صورتمان فرو مىريزد و از اعضايمان گوشت جدا شده و ساقط مىشود و از طرف آن پوستها و موىهاى كنده مىشود و هرگاه پوستهايمان بريان شد و از هم گسسته گشت، آنگاه عوض آنها پوستهاى تازه قرار مىدهند، در اين هنگام استخوانها در اثر شدت آتش از گوشتهاى بدن كاملاً عريان مىشود و هيچ چيز از آنها در استخوانها باقى نمىماند جز جانها كه به رگها وابستهاند و با پاره شدن اين رگها، مرگ قطعى مىشود ولى مرگ به سراغمان نمىآيد لذا از درگاه احديتدرخواست مرگ مىكنيم و آرزويمان اين مىشود كه هرچه زودتر بميريم و در اين حال مىگوييم : اى مالك دوزخ! (اى كاش) پروردگارت ما را بميراند (تا از اين عذاب دردناك طاقت فرسا آسوده شويم) ! مىگويد : شما در اينجا ماندنى هستيد! .
خلاصه؛ به تمام آنچه قادر است از مراتب فراغت و مسكنت و عجز و انكسار - قولاً، فعلاً، هيئة، لباساً - همه را جمع كند؛ چرا كه همه آنها تأثيرى در قلب انسان مىنمايد و آن تأثر قلبى سبب جوش آمدن درياى رحمت الهى - جلت آلائه - مىشود. اگر تصديق اين را بخواهى ملاحظه بكن اعمال بزرگان را كه در مقام مناجات و استغفار، خودشان را به چه حالهايى مىانداختند، تبصبص (٩٥) مىنمودند، ريششان را مىگرفتند، هكذا ملاحظه حال توبه قوم حضرت يونس - على نبينا و آله و عليه الصلاه و السلام - را بكن كه آن حكيم تربيت شده خانواده نبوت جناب روبيل چه حال براى آنها ياد داد كه خودشان را به آن انداختند و بلاى نازل را برگرداندند و حال آنكه ديده نشد بود بعد از نزول بلا، توجه ثمرى بدهد ولى روبيل (عليه السلام) به آنها ياد داد كه بچهها را از مادران جدا ساختند و برهها را از ميشها جدا كرده، عجلها
را از ماده گاوها گرفتند، مادرها را بالاى كوه بردند و بچههاشان را در ته دره انداختند، مردها پلاس پوشيدند روى خاك افتاده، خاك بر سر ريختند.
اما حيوانات، مادرها به جهت سخالشان
و به جهت علف، صدا مىكردند؛ بچههاى حيوانات گرسنه به جهت شير صدا مىكردند، اطفال خودشان به جهت شير و به جهت جدايى از مادرها، گريه مىكردند؛ خودشان
از ترس عذاب و شدت هولى كه از اصفرار شمس
و هبوب
بادهاى عذاب و سياهى رنگشان، مىديدند نالههاى جانسوز ربناظلمنا أنفسنا و ان لم تغفر لنا و ترحمنا لنكونن من الخاسرين
پروردگارا! ما به خويشتن ستم كرديم و اگر ما را نبخشى و بر ما رحم نكنى، قطعاً از زيانكاران خواهيم بود.
و نداى يا ارحم الراحمينا به اوج فلك رسانيده، خلاصه محشرى به پا كردند تا آنكه دعوت و نفرين پيغمبرشان را بعد از نزول عذاب، برگرداندند! درياى رحمت ارحم الراحمين به جوش آمده، حضرت اسرافيل (عليه السلام) را امر رسيد كه قوم يونس را بخشيدم، ايشان را درياب، بلا را از ايشان رد كن و به كوهها بزن!
بارى؛ اى برادر! عاده الله، بين بندگانش يك منوال است.
من و تو هنوز وقت داريم بلا ظاهراً نازل نشده، مىتوانيم كه از درياى رحمت ارحم الراحمين حظى ببريم و اين آتشهاى افروخته را خاموش نماييم.
--------------------------------------------