خوابهاى بشارتآميز مؤلف
اى عبد ذليل، خيلى اميدوارىهايم به بعضى رؤياهايى است كه در آنها، حضرات معصومين (عليهم السلام) را زيارت كردهام و مورد مرحمتهاى بزرگ شدهام. حتى خيلى شده كه از لذت آن رؤياها، وقت خوابها، با لذت و راحت، اميدوارى و رجاء به آن رؤياها، مىخوابيدم! يكى هم به بنده گفت : مگر به خواب ببينى!؟ اگرچه خوب گفت : ليكن آن را هم قبول دارم.
با ياد خوشت خسبم، در خواب خوشت بينم از خواب چو برخيزم، اول تو به ياد آيى!
بارى؛ بعد از خواندن اين آيه، اگر حال فكرى برايش دست بدهد كه در حال فكر خوابش ببرد، زهى كرامت! و الا مشغول ذكرى از اذكار بشود تا خوابش در حال ذكر ببرد و اگر ذكر را در اواخر، به نفساش بيندازد - كه بين النوم و اليقظه -
را كه لسان از حركت بيفتد، نفس يا الله ، يا تنها لفظ جلاله الله را بگويد، خيلى خوب است؛ اگر در اين حال خوابش ببرد خيلى مىشود كه او خواب است ولى نفساش، آشكارا ذكر مىكند كه گاه است، بيدارها هم مىشنوند.
خلاصه؛ خودش را به شراشر
وجودش، تسليم حضرت او - جل جلاله - نمايد. وقتى كه بيدار شد، اول متذكر بشود كه اين اعاده روح به بدن او، نظير احياى بعد الموت است و اين نعمت جديدى است؛ چرا كه هزاران به خواب رفتند، بيدار نشدند مگر در قبر در حالى كه نعمت اقتدار از عمل، از ايشان سلب شده مىگفتند :
رب ارجعون * لعلى أعمل صالحاً فيما تركت
پروردگار من! مرا بازگردانيد، شايد در آنچه ترك كردم (و كوتاهى نمودم) عمل صالحى انجام دهم.
و جواب شنيديد :
كلا انها كلمه هو قائلها
چنين نيست! اين سخنى است كه او به زبان مىگويد (و اگر بازگردد، كارش همچون گذشته است) .
آن وقت سجده شكرى به جاى آورده، به خودش بگويد : تو را كه جواب كلا نگفتند و برگرداندند، تو مىتوانى در اين بيدارى - كه بيدار شدى - علاج تمام ماسبق و تدارك تمام مافات را بكنى و خودت را از مقربين گردانى.
خلاصه؛ در عرض اين يك روز تجارتى بكنى كه ربح سلطنت دنيا و آخرت را ببرى، بلكه تجارتى بكنى كه ربحش، قرب خداوند جليل و جميل تعالى - جل جلاله - باشد. حالا كه اين سرمايه را به تو دادند قطعاً به زودى اين را از دست تو خواهند گرفت؛ پس تمام همت خود را در اين مدت مهلت، طلب رضاى حضرت او - جل جلاله - بكن و اگر همت مردان دارى از ماسوى چشم پوشيده، پاى بر دنيا و آخرت زده،
قل الله ثم ذرهم فى خوضهم يلعبون
(١١٢)
بگو : خدا ! سپس آنها را در گفتگوهاى لجاجت آميزشان رها كن تا بازى كنند.
تمام فكر و هوش و حواست پيش او - جلاله جلاله - باشد و از درگاه او هم غير از فضل خودش، هيچ تمنا نكنى و عرض بكن : ما از تو نداريم به غير از تو تمنا!
الحذر! كه فكر دنيا بر قلبت مستولى نشود و غصه معيشت دنيا، تو را از مطلوب حقيقى دور نكند؛ چرا كه اين خيلى خسران است و مضاده با حق عبوديت هم دارد؛ چنانكه غلامان سادات دنيوى هم اگر فكر نان خود باشند فضولى است، آقايان بدشان مىآيد و هكذا علاوه بر اينكه از اخلاق اراذل و سفله و دونهمتان است كه انسان همتش، بطن و فرج و مال و جاه اين دنياى دروغ باشد؛ حيف نيست كه انسان سرمايه خود را كه مىتواند با آن كسب عالمى نمايد كه مقرب درگاه حضرت ملك الملوك تعالى باشد، آن را صرف به اين دنياى دنى، فانى، لاشىء بكند، لاسيما به ملاحظه اينكه در كارهاى دنيويه هم، نص و تجربه - هر دو - حكم مىكند كه با سعى و تلاش نيست، هر كس قسمتى دارد و آنچه تقديرش شده، اگر از آن فرار هم بكند، آن را پيدا خواهد كرد؛ و اگر راه وصول به مقاصد دنيويه، سعى انسان باشد، آن هم بايد از راه خدا بيايد، يعنى از راه توكل بيايد كه بهترين طرق تحصيل عافيت، توكل است و به جد و جهد نيست؛ پس براى انسان نخواهد ماند از فكر و غصه و سعى درا مور دنيا الا خسران و خزى.
بالخصوص؛ در اخبار وارد شده است : هر كس صبح كند و اكبر همش دنيا باشد، مبتلا مىشود.
بالجمله؛ اگر در راه دوست از دنيا هم نگذشتهاى، لامحالة در تحصيل دنيا، راه راست برو؛ خسر الدنيا و الآخر
گى را بر خود نپسند و بگو :
به جد و جهد چو كارى نمىرود از پيش به كردگار رها كرده به مصالح خويش
در اخبار صريحه وارد است كه : هر كس توكل داشته باشد، خداوند او را به اسباب واگذار نمىكند.
و در حديث قدسى وارد است و اين حديث را ثقه الاسلام كلينى رد كافى از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده :
أنه قرأ فى بعض الكتب أن الله تبارك و تعالى يقول : و عزتى و جلالى و مجدى و ارتفاعى على عرشى لاقطعن أمل كل مؤمل غيرى باليأس و لأكسونه ثوب المذله عند الناس و لأنحينه عن قربى أو لأبعدنه من وصلى، أيؤمل غيرى فى الشدائد؟! و الشدائد بيدى و يرجو غيرى و يقرع بالفكر باب غيرى؟! و بيدى مفاتيح الأبواب و هى مغلقه و بابى مفتوح لمن دعانى، فمن ذا الذى أملنى لنوائبه فقطعته دونها؟! و من ذا الذى رجانى لعظمه فقطعت رجاءه منى؟! جعلت آمال عبادى عندى محفوظه فلم يرضوا بحفظى و ملأت سماواتى من لا يمل من تسبيحى و أمرتهم أن لا يغلقوا الأبواب بينى و بين عبادى، فلم يثقوا بقولى ألم يعلم أن من طرقته نائبه من نوائبى أنه لا يملك كشفها أحد غيرى الا من بعد اذنى، فما لى أراه لاهياً عنى، أعطيته بجودى ما لم يسألنى ثم انتزعته عنه فلم يسألنى رده و سأل غيرى؛ أفيرانى أبدأ بالعطاء قبل المسأله ثم أسأل فلا أجيب سائلى؟! أبخيل أنا فيبخلنى عبدى أو ليس الجود و الكرم لى؟! أو ليس العفو و الرحمه بيدى؟! أو ليس أنا محل الآمال؟! فمن يقطعها دونى؟ أفلا يخشى المؤملون أن يؤملوا غيرى، فلو أن أهل سماواتى و أهل أرضى أملوا جميعاً ثم أعطيت كل واحد مهم مثل ما أمل الجميع ما انتقص من ملكى مثل عضو ذره و كيف ينقص ملك أنا قيمه فيا بؤساً للقانطين من رحمتى و يا بؤساً لمن عصانى و لم يراقبنى
همانا امام صادق (عليه السلام) فرمودند كه در يكى از كتابها خوانده است كه خداى تبارك و تعالى مىفرمايد : به عزت و جلال و بزرگوارى و رفعتم بر عرشم سوگند كه آرزوى هر كس را كه به غير من اميد بندد، به نوميدى قطع مىكنم و نزد مردم بر او جامه خوارى مىپوشم و او را از تقرب خود مىرانم يا از وصال خودم دور مىگردانم؛ آيا او در گرفتارىها به غير من، آرزو مىبندد؛ در صورتى كه گرفتارىها به دست من است!؟ و به غير من، اميدوار مىشود و در فكر خود در خانه جز مرا مىكوبد!؟ با آنكه كليدهاى همه درهاى بسته نزد من است و در خانه من براى كسى كه مرا بخواند، باز است.
كيست كه در گرفتارىهايش به من اميد بسته و من اميدش را قطع كرده باشم؟! كيست كه در كارهاى بزرگش به من اميدوار گشته و من اميدش را از خود بريده باشم؟! من آرزوهاى بندگانم را نزد خود محفوظ داشته و آنها به حفظ و نگهدارى من راضى نگشتند و آسمانهايم را از كسانى كه از تسبيح كردن من خسته نشوند (فرشتگان) پر كردم و به آنها دستور دادم كه درهاى ميان من و بندگانم را نبندند؛ ولى آنها به قول من اعتماد نكردند، مگر آن بنده نمىداند كه چون حادثهاى از حوادث من او را درهم كوبد، كسى جز به اذن من آن را از او برندارد؟! پس چرا از من رويگردان است؟! من با جود و بخشش خود آنچه را از من نخواسته به او مىدهم سپس آن را از او مىگيرم و او برگشتنش را از من نمىخواهد و از غير من مىخواهد؟!
او درباره من فكر مىكند كه ابتدا و پيش از خواستن او عطا مىكنم؛ ولى چو از من بخواهد به سائل خود جواب نمىگويم؟ مگر من بخيل هستم كه بندهام مرا بخيل مىپندارد؟! مگر هر جود و كرمى از من نيست؟! مگر عفو و رحمت دست من نيست؟!
مگر من محل آرزوها نيستم؟ پس كه مىتواند آرزوها را پيش از رسيدن به من قطع كند؟ چه كسى مىتواند رشته آرزوها را به جز من قطع كند؟!
آيا آنها كه به غير من اميد دارند نمىترسند؟ اگر همه اهل آسمانها و زمين به من اميد بندند و به هر يك از آنها به اندازه همه آنچه همگى آرزو دارند، بدهم، به قدر عضو مورچهاى از ملك من كاسته نمىشود، چگونه كاسته شود از ملكى كه من سرپرست آن هستم؟!
پس بدا به حال آنها كه از رحمت من نااميدند و بدا به حال آنها كه نافرمانيم كنند و از من پروا ننمايد.
و باز از آن حضرت (عليه السلام) روايت كرده :
أوحى الله عزوجل الى داود (عليه السلام) ، ما اعتصم بى عبد من عبادى دون أحد من خلقى، عرفت ذلك من نيته، ثم تكيده السموات و الأرض و من فيهن الا جعلت له المخرج من بينهن و ما اعتصم عبد من عبادى بأحد من خلقى، عرفت ذلك من نيته، الا قطعت أسباب السموات و الأرض من يديه و أسخت الأرض من تحته و لم أبال بأى واد هلك.
خداى - عزوجل - به حضرت داود (عليه السلام) وحى فرستاد كه هيچيك از بندگانم بدون توجه به احدى از مخلوقاتم، به من پناهنده نشود كه من بدانم كه نيت و قصد او همين است، سپس آسمانها و زمين و هر كه در آنهاست با او نيرنگ بازند، جز آنكه راه چاره از ميان آنها را برايش فراهم آورم و هيچيك از بندگانم به يكى از مخلوقاتم پناه نبرد كه بدانم قصدش همان است، جز آنكه اسباب و وسائل آسمانها و زمين را از دستش ببرم و زمين زير پايش را فرو ريزم و به هر وادى هلاكتى افتد، باك ندارم.
همچنين امام صادق (عليه السلام) مىفرمايد: ان الغنى و العز يجولان، فاذا ظفرا بموضع التوكل أوطنا.
همانا بىنيازى و عزت به هر طرف درگردشند، پس همين كه به محل توكل برسند، آنجا را وطن خود قرار دهند.
و بالجمله؛ اگر نباشد در اين باب الا آيه مباركه
آيا خداوند براى (نجات و دفاع از) بندهاش كافى نيست؟!
بس است براى اهل ايمان كه بگويند : بلى، الله يكفى و آسوده بشوند و همتشان را مقصور به حضرت او - جل جلاله - نموده و حزن دائم از اين جهت در دلش جاگير بشود؛ چرا كه مادامى كه در دنيا است هر درجهاى از حال كه بر او از مقامات معرفت و قرب روى دهد، باز فوق آن متصور است. بلى از مختصات حضرت ولايت پناه (عليه السلام) است كه فرمودند : لو كشف الغطاء...
اين حزن سالك بايد دائمى باشد؛ حزن در دل، بشر
در روى، حزن در باطن و بشر در ظاهر، بايد داشته باشد.
و در روايت است كه اين حزن رشتهاى است مابين بنده و خداوند، مادامى كه هست علقه بنده از حضرت او منطقع نمىشود و در همه اوقات در باطنش حال توسلى به حضرت وجه الله، نورالله الأنوار، و ضيائه الأزهر و حجته الأعظم، وجود مبارك خاتم الأوصياء امام زمان - عجل الله فرجه - فراهم و انتظار ظهور نور مبارك و ايام سلطنت آن بزرگوار - ارواح العالمين فداه - را داشته، در تعقيب نمازهاى پنجگانه، مداومت به ذكر اللهم عرفنى نفسك...
و قرائت سه مرتبه سوره مباركه توحيد را به نيابت آن حضرت و دعاى عهد را هر صباح ترك ننمايد.
خلاصه؛ چون روى خودش قابليت توجه به حضرت قدوس تعالى ندارد و از ظلمات معصيت و غفلت، مظلم و پريشان و خلق
ست، عرض بكند :
اللهم ان ذنوبى قد أخلقت وجهى فأتوجه اليك بوجه خليفتك المشرق عندك.
خداوندا! همانا گناهان من، مرا در نزد تو، بىآبرو كرده، پس به وسيله آبروى خليفهات كه در نزد تو، روسفيد و درخشان است به تو روى مىآورم.
و در همه خيرات، جدى و كوششى داشته، مخصوصاً اهتمامى در تأديب زبان مباركش نمايد كه هيچيك از اعضا به درجه آن، لازم الرعايه و صعب التأديب و العلاج نيست!
خلاصه؛ امر آن به درجهاى مشكل است و رعايت او خطير و آفات او خطرى است كه با اينكه قطعاً حقيقت كلام، شرافتش بر صمت و سكوت، مسلم است، اطباى روحانى - يعنى انبيا و اوليا و حكما عليهم الصلاه و السلام - مطلقاً سكوت را ترجيح دادهاند فرمودهاند :
ان كان كلامك من فضه فسكوتك من ذهب!
اگر سخن تو ارزش نقره داشته باشد، سكوتت ارزش طلا را دارد!
و در حديث قدسى كه گذشت آنچه شنيدى، كافى است در امر اهتمام به سكوت.
بالجمله؛ بايد اين را بداند كه تأثير و مدخليت زبان، اختصاص به بعضى از موجودات ندارد بلكه از واجب تعالى - جل جلاله - گرفته تا آخر درجه ممكنات به تصديق و تكذيب و بدگويى و ثنا راه دارد.
خلاصه؛ به دو كلمه، متكلم را از اعلا درجه عليين به اسفل الدركات و از اسفل الدركات به اعلا عليين مىبرد و به يك كلمه ناسزا، كافر و نجس و خود را به عذاب خالد مبتلا مىسازد و در درجات فسق به يك كلمه، چند گناه كبيره از افترا و غيبت و تعيير مؤمن و قتل هزاران نفوس از اوليا؛ و ريا و كبر؛ و تزكيه نفس و غير اينها، ممكن است و عملش ابداً مؤنه ندارد و مخصوصاً آفاتش خيلى باريك و دقيق و تشخيص آنها براى بزرگان، محل اعتنا و تأمل است، اين است كه روايت شده است كه حضرت سيد انبيا (صلىالله عليه و آله و سلم) با انبياء ثلاثه (عليهم السلام) ، جمع شده هر يكى چيزى فرمودند به اين و تيره كه هر كس فلان عمل بكند، به كتاب من عمل نموده ، آن حضرت فرمودند : هر كس زبانش را اصلاح نمايد، به تمام قرآن عمل كرده ! اين فقره در پيش علماى اخلاق از كلمات معجزنشان آن حضرت محسوب مىشود.