رساله لقاء الله

رساله لقاء الله11%

رساله لقاء الله نویسنده:
گروه: کتابها

  • شروع
  • قبلی
  • 36 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 24254 / دانلود: 4879
اندازه اندازه اندازه
رساله لقاء الله

رساله لقاء الله

نویسنده:
فارسی

خواب‏هاى بشارت‏آميز مؤلف

اى عبد ذليل، خيلى اميدوارى‏هايم به بعضى رؤياهايى است كه در آنها، حضرات معصومين (عليهم السلام) را زيارت كرده‏ام و مورد مرحمت‏هاى بزرگ شده‏ام. حتى خيلى شده كه از لذت آن رؤياها، وقت خواب‏ها، با لذت و راحت، اميدوارى و رجاء به آن رؤياها، مى‏خوابيدم! يكى هم به بنده گفت : مگر به خواب ببينى!؟ اگرچه خوب گفت : ليكن آن را هم قبول‏ دارم.

‏‏ با ياد خوشت خسبم، در خواب خوشت بينم از خواب چو برخيزم، اول تو به ياد آيى! ‏

بارى؛ بعد از خواندن اين آيه، اگر حال فكرى برايش دست بدهد كه در حال فكر خوابش ببرد، زهى كرامت! و الا مشغول ذكرى از اذكار بشود تا خوابش در حال ذكر ببرد و اگر ذكر را در اواخر، به نفس‏اش بيندازد - كه بين النوم و اليقظه -(١١٠) را كه لسان از حركت بيفتد، نفس يا الله ، يا تنها لفظ جلاله الله را بگويد، خيلى خوب است؛ اگر در اين حال خوابش ببرد خيلى مى‏شود كه او خواب است ولى نفس‏اش، آشكارا ذكر مى‏كند كه گاه است، بيدارها هم مى‏شنوند.

خلاصه؛ خودش را به شراشر(١١١) وجودش، تسليم حضرت او - جل جلاله - نمايد. وقتى كه بيدار شد، اول متذكر بشود كه اين اعاده روح به بدن او، نظير احياى بعد الموت است و اين نعمت جديدى است؛ چرا كه هزاران به خواب رفتند، بيدار نشدند مگر در قبر در حالى كه نعمت اقتدار از عمل، از ايشان سلب شده مى‏گفتند :

رب ارجعون * لعلى أعمل صالحاً فيما تركت

پروردگار من! مرا بازگردانيد، شايد در آنچه ترك كردم (و كوتاهى نمودم) عمل صالحى انجام دهم.

و جواب شنيديد :

كلا انها كلمه هو قائلها

چنين نيست! اين سخنى است كه او به زبان مى‏گويد (و اگر بازگردد، كارش همچون گذشته است) .

آن وقت سجده شكرى به جاى آورده، به خودش بگويد : تو را كه جواب كلا نگفتند و برگرداندند، تو مى‏توانى در اين بيدارى - كه بيدار شدى - علاج تمام ماسبق و تدارك تمام مافات را بكنى و خودت را از مقربين گردانى.

خلاصه؛ در عرض اين يك روز تجارتى بكنى كه ربح سلطنت دنيا و آخرت را ببرى، بلكه تجارتى بكنى كه ربحش، قرب خداوند جليل و جميل تعالى - جل جلاله - باشد. حالا كه اين سرمايه را به تو دادند قطعاً به زودى اين را از دست تو خواهند گرفت؛ پس تمام همت خود را در اين مدت مهلت، طلب رضاى حضرت او - جل جلاله - بكن و اگر همت مردان دارى از ماسوى چشم پوشيده، پاى بر دنيا و آخرت زده،

قل الله ثم ذرهم فى خوضهم يلعبون (١١٢)

بگو : خدا ! سپس آنها را در گفتگوهاى لجاجت آميزشان رها كن تا بازى كنند.

تمام فكر و هوش و حواست پيش او - جلاله جلاله - باشد و از درگاه او هم‏ غير از فضل خودش، هيچ تمنا نكنى و عرض بكن : ما از تو نداريم به غير از تو تمنا!

الحذر! كه فكر دنيا بر قلبت مستولى نشود و غصه معيشت دنيا، تو را از مطلوب حقيقى دور نكند؛ چرا كه اين خيلى خسران است و مضاده با حق عبوديت هم دارد؛ چنان‏كه غلامان سادات دنيوى هم اگر فكر نان خود باشند فضولى است، آقايان بدشان مى‏آيد و هكذا علاوه بر اينكه از اخلاق اراذل و سفله و دون‏همتان است كه انسان همتش، بطن و فرج و مال و جاه اين دنياى دروغ باشد؛ حيف نيست كه انسان سرمايه خود را كه مى‏تواند با آن كسب عالمى نمايد كه مقرب درگاه حضرت ملك الملوك تعالى باشد، آن را صرف به اين دنياى دنى، فانى، لاشى‏ء بكند، لاسيما به ملاحظه اينكه در كارهاى دنيويه هم، نص و تجربه - هر دو - حكم مى‏كند كه با سعى و تلاش نيست، هر كس قسمتى دارد و آنچه تقديرش شده، اگر از آن فرار هم بكند، آن را پيدا خواهد كرد؛ و اگر راه وصول به مقاصد دنيويه، سعى انسان باشد، آن هم بايد از راه خدا بيايد، يعنى از راه توكل بيايد كه بهترين طرق تحصيل عافيت، توكل است و به جد و جهد نيست؛ پس براى انسان نخواهد ماند از فكر و غصه و سعى درا مور دنيا الا خسران و خزى.

بالخصوص؛ در اخبار وارد شده است : هر كس صبح كند و اكبر همش دنيا باشد، مبتلا مى‏شود.

بالجمله؛ اگر در راه دوست از دنيا هم نگذشته‏اى، لامحالة در تحصيل دنيا، راه راست برو؛ خسر الدنيا و الآخر (١١٣) گى را بر خود نپسند و بگو :

‏ به جد و جهد چو كارى نمى‏رود از پيش به كردگار رها كرده به مصالح خويش ‏

در اخبار صريحه وارد است كه : هر كس توكل داشته باشد، خداوند او را به اسباب واگذار نمى‏كند.

و در حديث قدسى وارد است و اين حديث را ثقه الاسلام كلينى رد كافى از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده :

أنه قرأ فى بعض الكتب أن الله تبارك و تعالى يقول : و عزتى و جلالى و مجدى و ارتفاعى على عرشى لاقطعن أمل كل مؤمل غيرى باليأس و لأكسونه ثوب المذله عند الناس و لأنحينه عن قربى أو لأبعدنه من وصلى، أيؤمل غيرى فى الشدائد؟! و الشدائد بيدى و يرجو غيرى و يقرع بالفكر باب غيرى؟! و بيدى مفاتيح الأبواب و هى مغلقه و بابى مفتوح لمن دعانى، فمن ذا الذى أملنى لنوائبه فقطعته دونها؟! و من ذا الذى رجانى لعظمه فقطعت رجاءه منى؟! جعلت آمال عبادى عندى محفوظه فلم يرضوا بحفظى و ملأت سماواتى من لا يمل من تسبيحى و أمرتهم أن لا يغلقوا الأبواب بينى و بين عبادى، فلم يثقوا بقولى ألم يعلم أن من طرقته نائبه من نوائبى أنه لا يملك كشفها أحد غيرى الا من بعد اذنى، فما لى أراه لاهياً عنى، أعطيته بجودى ما لم يسألنى ثم انتزعته عنه فلم يسألنى رده و سأل غيرى؛ أفيرانى أبدأ بالعطاء قبل المسأله ثم أسأل فلا أجيب سائلى؟! أبخيل أنا فيبخلنى عبدى أو ليس الجود و الكرم لى؟! أو ليس العفو و الرحمه بيدى؟! أو ليس أنا محل الآمال؟! فمن يقطعها دونى؟ أفلا يخشى المؤملون أن يؤملوا غيرى، فلو أن أهل سماواتى و أهل أرضى أملوا جميعاً ثم أعطيت كل واحد مهم مثل ما أمل الجميع ما انتقص من ملكى مثل عضو ذره و كيف ينقص ملك أنا قيمه فيا بؤساً للقانطين من رحمتى و يا بؤساً لمن عصانى و لم يراقبنى . (١١٤)

همانا امام صادق (عليه السلام) فرمودند كه در يكى از كتاب‏ها خوانده است كه خداى تبارك و تعالى مى‏فرمايد : به عزت و جلال و بزرگوارى و رفعتم بر عرشم سوگند كه آرزوى هر كس را كه به غير من اميد بندد، به نوميدى قطع مى‏كنم و نزد مردم بر او جامه خوارى مى‏پوشم و او را از تقرب خود مى‏رانم يا از وصال خودم دور مى‏گردانم؛ آيا او در گرفتارى‏ها به غير من، آرزو مى‏بندد؛ در صورتى كه گرفتارى‏ها به دست من است!؟ و به غير من، اميدوار مى‏شود و در فكر خود در خانه جز مرا مى‏كوبد!؟ با آنكه كليدهاى همه درهاى بسته نزد من است و در خانه من براى كسى كه مرا بخواند، باز است.

كيست كه در گرفتارى‏هايش به من اميد بسته و من اميدش را قطع كرده باشم؟! كيست كه در كارهاى بزرگش به من اميدوار گشته و من اميدش را از خود بريده باشم؟! من آرزوهاى بندگانم را نزد خود محفوظ داشته و آنها به‏ حفظ و نگهدارى من راضى نگشتند و آسمان‏هايم را از كسانى كه از تسبيح كردن من خسته نشوند (فرشتگان) پر كردم و به آنها دستور دادم كه درهاى ميان من و بندگانم را نبندند؛ ولى آنها به قول من اعتماد نكردند، مگر آن بنده نمى‏داند كه چون حادثه‏اى از حوادث من او را درهم كوبد، كسى جز به اذن من آن را از او برندارد؟! پس چرا از من رويگردان است؟! من با جود و بخشش خود آنچه را از من نخواسته به او مى‏دهم سپس آن را از او مى‏گيرم و او برگشتنش را از من نمى‏خواهد و از غير من مى‏خواهد؟!

او درباره من فكر مى‏كند كه ابتدا و پيش از خواستن او عطا مى‏كنم؛ ولى چو از من بخواهد به سائل خود جواب نمى‏گويم؟ مگر من بخيل هستم كه بنده‏ام مرا بخيل مى‏پندارد؟! مگر هر جود و كرمى از من نيست؟! مگر عفو و رحمت دست من نيست؟!

مگر من محل آرزوها نيستم؟ پس كه مى‏تواند آرزوها را پيش از رسيدن به من قطع كند؟ چه كسى مى‏تواند رشته آرزوها را به جز من قطع كند؟!

آيا آنها كه به غير من اميد دارند نمى‏ترسند؟ اگر همه اهل آسمان‏ها و زمين به من اميد بندند و به هر يك از آنها به اندازه همه آنچه همگى آرزو دارند، بدهم، به قدر عضو مورچه‏اى از ملك من كاسته نمى‏شود، چگونه كاسته شود از ملكى كه من سرپرست آن هستم؟!

پس بدا به حال آنها كه از رحمت من نااميدند و بدا به حال آنها كه نافرمانيم كنند و از من پروا ننمايد.

و باز از آن حضرت (عليه السلام) روايت كرده :

أوحى الله عزوجل الى داود (عليه السلام) ، ما اعتصم بى عبد من عبادى دون أحد من خلقى، عرفت ذلك من نيته، ثم تكيده السموات و الأرض و من فيهن الا جعلت له المخرج من بينهن و ما اعتصم عبد من عبادى بأحد من خلقى، عرفت ذلك من نيته، الا قطعت أسباب السموات و الأرض من يديه و أسخت الأرض من تحته و لم أبال بأى واد هلك. (١١٥)

خداى - عزوجل - به حضرت داود (عليه السلام) وحى فرستاد كه هيچ‏يك از بندگانم بدون توجه به احدى از مخلوقاتم، به من پناهنده نشود كه من بدانم كه نيت و قصد او همين است، سپس آسمان‏ها و زمين و هر كه در آنهاست با او نيرنگ بازند، جز آنكه راه چاره از ميان آنها را برايش فراهم آورم و هيچيك از بندگانم به يكى از مخلوقاتم پناه نبرد كه بدانم قصدش همان است، جز آنكه اسباب و وسائل آسمان‏ها و زمين را از دستش ببرم و زمين زير پايش را فرو ريزم و به هر وادى هلاكتى افتد، باك ندارم.

همچنين امام صادق (عليه السلام) مى‏فرمايد: ان الغنى و العز يجولان، فاذا ظفرا بموضع التوكل أوطنا. (١١٦)

همانا بى‏نيازى و عزت به هر طرف درگردشند، پس همين كه به محل توكل برسند، آنجا را وطن خود قرار دهند.

و بالجمله؛ اگر نباشد در اين باب الا آيه مباركه(أليس الله بكاف عبده) (١١٧) آيا خداوند براى (نجات و دفاع از) بنده‏اش كافى‏ نيست؟!

بس است براى اهل ايمان كه بگويند : بلى، الله يكفى و آسوده بشوند و همتشان را مقصور به حضرت او - جل جلاله - نموده و حزن دائم از اين جهت در دلش جاگير بشود؛ چرا كه مادامى كه در دنيا است هر درجه‏اى از حال كه بر او از مقامات معرفت و قرب روى دهد، باز فوق آن متصور است. بلى از مختصات حضرت ولايت پناه (عليه السلام) است كه فرمودند : لو كشف الغطاء...(١١٨) .

اين حزن سالك بايد دائمى باشد؛ حزن در دل، بشر(١١٩) در روى، حزن در باطن و بشر در ظاهر، بايد داشته باشد.

و در روايت است كه اين حزن رشته‏اى است مابين بنده و خداوند، مادامى كه هست علقه بنده از حضرت او منطقع نمى‏شود و در همه اوقات در باطنش حال توسلى به حضرت وجه الله، نورالله الأنوار، و ضيائه الأزهر و حجته الأعظم، وجود مبارك خاتم الأوصياء امام زمان - عجل الله فرجه - فراهم و انتظار ظهور نور مبارك و ايام سلطنت آن بزرگوار - ارواح العالمين فداه - را داشته، در تعقيب نمازهاى پنجگانه، مداومت به ذكر اللهم عرفنى نفسك...(١٢٠) و قرائت سه مرتبه سوره مباركه‏ توحيد را به نيابت آن حضرت و دعاى عهد را هر صباح ترك ننمايد.

خلاصه؛ چون روى خودش قابليت توجه به حضرت قدوس تعالى ندارد و از ظلمات معصيت و غفلت، مظلم و پريشان و خلق(١٢١) ا ست، عرض بكند :

اللهم ان ذنوبى قد أخلقت وجهى فأتوجه اليك بوجه خليفتك المشرق عندك.

خداوندا! همانا گناهان من، مرا در نزد تو، بى‏آبرو كرده، پس به وسيله آبروى خليفه‏ات كه در نزد تو، روسفيد و درخشان است به تو روى مى‏آورم.

و در همه خيرات، جدى و كوششى داشته، مخصوصاً اهتمامى در تأديب زبان مباركش نمايد كه هيچ‏يك از اعضا به درجه آن، لازم الرعايه و صعب التأديب و العلاج نيست!

خلاصه؛ امر آن به درجه‏اى مشكل است و رعايت او خطير و آفات او خطرى است كه با اينكه قطعاً حقيقت كلام، شرافتش بر صمت و سكوت، مسلم است، اطباى روحانى - يعنى انبيا و اوليا و حكما عليهم الصلاه و السلام - مطلقاً سكوت را ترجيح داده‏اند فرموده‏اند :

ان كان كلامك من فضه فسكوتك من ذهب!

اگر سخن تو ارزش نقره داشته باشد، سكوتت ارزش طلا را دارد!

و در حديث قدسى كه گذشت آنچه شنيدى، كافى است در امر اهتمام به سكوت.

بالجمله؛ بايد اين را بداند كه تأثير و مدخليت زبان، اختصاص به بعضى از موجودات ندارد بلكه از واجب تعالى - جل جلاله - گرفته تا آخر درجه ممكنات به تصديق و تكذيب و بدگويى و ثنا راه دارد.

خلاصه؛ به دو كلمه، متكلم را از اعلا درجه عليين به اسفل الدركات و از اسفل الدركات به اعلا عليين مى‏برد و به يك كلمه ناسزا، كافر و نجس و خود را به عذاب خالد مبتلا مى‏سازد و در درجات فسق به يك كلمه، چند گناه كبيره از افترا و غيبت و تعيير مؤمن و قتل هزاران نفوس از اوليا؛ و ريا و كبر؛ و تزكيه نفس و غير اينها، ممكن است و عملش ابداً مؤنه ندارد و مخصوصاً آفاتش خيلى باريك و دقيق و تشخيص آنها براى بزرگان، محل اعتنا و تأمل است، اين است كه روايت شده است كه حضرت سيد انبيا (صلى‏الله عليه و آله و سلم) با انبياء ثلاثه (عليهم السلام) ، جمع شده هر يكى چيزى فرمودند به اين و تيره كه هر كس فلان عمل بكند، به كتاب من عمل نموده ، آن حضرت فرمودند : هر كس زبانش را اصلاح نمايد، به تمام قرآن عمل كرده ! اين فقره در پيش علماى اخلاق از كلمات معجزنشان آن حضرت محسوب مى‏شود.

آداب خورد و خواب

بارى، اين اجمال را اگر ضم بكند به ملاحظه حديث معراج گذشته براى التزام به صمت كافى است. و اما تأديب خوراك و خواب را تا يك درجه بايد ملاحظه نمايد؛ اما خوراك از جهت كيف : اولاً تمام جدش در تطهير طعامش از حرام و شبهات بوده و از آجيل خورى و خوردن اشياء لذيذه يك مقدار نفس را منع نمايد، در اين مسأله بهترش اين است كه للذه نخورد بلكه للقوة بخورد؛ چنان‏كه در كم هم ميزان اعلا همين است ولى ميزان وسطش اين است كه خود را به آجيل خورى عادت ندهد و از افراط و تفريط در صرف لحوم(١٢٢) اجتناب نمايد كه افراطش موجب قساوت و تفريطش مورث شدت قوه غضبيه است و آنچه ميزان عدالت است اين است كه ترك را از سه روز نگذراند و صرف را شبانه روزى دو دفعه نكند، بلكه گاهى هر دو را ترك كند.

و اما كماً(١٢٣) ، ميزان وسطش اين است نه آن‏قدر نخورد كه از ضعف و گرسنگى خاطرش پريشان بشود و نه آن‏قدر بخورد كه سنگينى طعام را بفهمد و ميزان اين را هم حكماى اخلاق چنين گفته‏اند : بعد از اشتهاى كامل، بخورد و قبل از سيرى، دست بكشد؛ و اگر مبتدى در اول امر يك مقدار طرف جوع(١٢٤) را تقديم نمايد ظاهراً بهتر است لاسيما اگر روزه باشد.

اما خواب : رياضت آن را هم مرحوم عليين آرامگاه، آخوند استاد ملا حسين‏قلى همدانى (قدس سره) مى‏فرمودند كه هر شبانه روزى، يك ساعت از ميزان طبى كم بكند. ميزان طبى را هفت ساعت مى‏فرمودند كه‏ خوابش در شبانه روزى، شش ساعت باشد ولى وقتش را به نحوى قرار بدهد كه اواخر شب را بيدار باشد، چرا كه مى‏فرمودند كسانى كه از مقامات دين به جايى رسيده‏اند، همه‏شان از شب خيزها بوده‏اند، از غير آنها ديده نشده است!

آثار و فضايل نماز شب و شب زنده دارى

و فضيلت تهجد و قيام ليل و گريه و ندبه از خوف خدا و شوق او - جل جلاله - و نماز شب را اگر بخواهى، اخبار و آيات وارده در اين باب كفايت مى‏كند.

و أنا أذكر منها سطراً تذكره لمن أراد أن يتذكر.

و من مختصرى از آن احاديث را ذكر مى‏كنم تا سبب يادآورى باشد براى كسانى كه طالب آنند.

منها ما روى عن الباقر (عليه السلام) أنه كان مما أوحى الله تعالى الى موسى بن عمران (عليه السلام) : كذب من زعم أنه يحبنى و اذا جنه الليل نام عنى؛ يابن عمران! لو رأيت الذين يقومون لى فى الدجا و قد مثلت نفسى بين أعينهم يخاطبونى و قد جللت عن المشاهده و يكلمونى و قد عززت عن الحضور؛ يابن عمران! هب لى من عينك الدموع و عن قلبك الخشوع و من بدنك الخضوع ثم ادعنى فى ظلم الليالى تجدنى قريباً مجيباً. (١٢٥)

از جمله روايات درباره شب زنده دارى، روايتى است كه از امام باقر (عليه السلام) نقل شده كه فرمود : از آنچه خداوند متعال به حضرت موسى (عليه‏ السلام) وحى كرد اين است كه فرمود : دروغ مى‏گويد كسى كه مى‏پندارد كه مرا دوست مى‏دارد و زمانى كه تاريكى شب او را در آغوش مى‏كشد از من غافل شده و مى‏خوابد؛ اى پسر عمران! اگر مشاهده كنى كسانى را كه در دل شب به خاطر من از خواب برمى‏خيزند در حالى كه من حقيقت خود را بر آنان ممثل ساخته‏ام و با من سخن مى‏گويند از روى حضور (گويا مرا مى‏بيند) هر چند من عزيزتر از آنم كه نزد كسى حضور (حسى و مادى) يابم. اى پسر عمران! ببخش براى من، از ديده‏ات اشك و از دلت خشوع و از بدنت خضوع و آن‏گاه در تاريكى‏هاى شب مرا بخوان كه خدايت را نزديك و پاسخگو خواهى يافت.

روى عن النبى (صلى‏الله عليه و آله و سلم) : ان شرف المؤمن صلاته بالليل.(١٢٦)

از حضرت رسول (صلى‏الله عليه و آله و سلم) روايت شده كه فرمود : شرافت مؤمن، به نماز شب خواندن اوست.

و روى :اذا جمع الله الأولين و الآخرين نادى مناد ليقم الذين (تتجافى جنوبهم عن المضاجع يدعون ربهم خوفاً و طمعاً) (١٢٧) فيقومون و هم قليل ثم يحاسب الناس من بعدهم. (١٢٨)

روايت شده : هنگامى كه خداوند متعال اولين و آخرين را گرد آورد، نداگرى ندا مى‏دهد كسانى كه پهلوهايشان از بسترها در دل شب دور مى‏شود (و به پا مى‏خيزند و رو به درگاه خدا مى‏آورند) و پروردگار خود را با بيم و اميد مى‏خوانند پس اينك به پا خيزند كسانى كه اندك هستند، و پس از آنكه به حساب آنان رسيدگى شد، به حساب مردم رسيدگى خواهد شد.

و فى الصحيح، عنه (صلى‏الله عليه و آله و سلم) : ان فى جنه عدن شجره تخرج منها خيل أبلق مسرجه بالياقوت و الزبرجد ذوات أجنحه لا تروث و لا تبول، يركبها اولياء الله فيطير بهم فى الجنه حيث شاؤا قال فيناديهم أهل الجنه : يا اخواننا، ما أنصفتمونا! ثم يقولون : ربنا بماذا نال عبادك منك هذه الكرامه الجميله دوننا؟ فيناديهم ملك من بطنان العرش : انهم كانوا يقومون الليل و كمنتم تنامون و كانوا يصومون و كنتم تأكلون و كانوا يتصدقون بمالهم لوجه الله تعالى و أنتم تبخلون و كانوا يذكرون الله كثيراً لا يفترون و كانوا يبكون من خشيه ربهم و هم مشفقون. (١٢٩)

در روايت صحيحى از رسول اكرم (صلى‏الله عليه و آله و سلم) آمده است كه فرمودند : در بهشت عدن، درختى است كه از آن اسب‏هاى ابلق (يعنى سياه و سفيد) با زين‏هايى از ياقوت و زبرجد و داراى بال‏ها بيرون مى‏آيند، نه سرگينى از آنها خارج مى‏شود و نه ادرارى. اولياء الله بر آنها سوار مى‏شوند و به هر جاى بهشت كه بخواهند به وسيله آن اسب‏ها پرواز مى‏كنند. اهل بهشت (وقتى چنين مقاماتى از آنها مشاهده مى‏كنند) خطاب‏ مى‏كنند كه اى برادران ما، اين راه انصاف نيست كه با ما در پيش گرفتيد! سپس عرض مى‏كنند : اى پروردگار ما، اين بندگانت چگونه به اين كرامت زيبا دست يافته‏اند و ما از آن محروم مانده‏ايم؟! در اين هنگام فرشته‏اى از داخل عرض ندا مى‏دهد : آنان شب زنده‏دارى مى‏كردند در حالى كه شما خوابيده بوديد؛ آنان روزه (مستحبى) مى‏گرفتند در حالى كه شما مشغول خوردن بوديد؛ آنان مال خود را به خاطر خداى تعالى صدقه مى‏دادند در حالى كه شما بخل مى‏ورزيديد؛ آنان بسيار به ياد خدا بودند و همواره ذكر خداى مى‏گفتند (در حالى كه شما در اين خصوص سستى و كوتاهى مى‏كرديد) ؛ آنان از ترس و خشيت پروردگار اشك مى‏ريختند و همواره در حالت بيم به سر مى‏بردند.

روىأنه كان مما ناجى الله به داود (عليه السلام) : يا داود! و عليك بالاستغفار فى دلج الليل الى الأسحار، يا داود! اذا جن عليك الليل فانظر الى ارتفاع النجوم فى السماء و سبحنى و أكثر من ذكرى حتى أذكرك، يا داود! ان المتقين لا ينامون ليلهم الا بصلاتهم لى (١٣٠) و لا يقطعون نهارهم الا بذكرى، يا داود! ان العارفين كحلوا أعينهم بمرود السهر و قاموا ليلهم يسهرون، يطلبون بذلك مرضاتى، يا داود! انه من يصلى بالليل و الناس نيام يريد بذلك وجهى، فانى آمر ملائكتى : أن يستغفروا له و تشتاق اليه جنتى و يدعو له كل رطب و يابس . (١٣١)

روايت شده كه از جمله نجواهاى خداوند متعال با حضرت داود (عليه السلام) اين بود كه فرمود : اى داود! بر تو باد به استغفار كردن در دل شب تا سحرگاهان، اى داود! زمانى كه تاريكى شب تو را در برگرفت پس نگاهى به صعود ستارگان در آسمان، بينداز و مرا تسبيح گو و بسيار به ياد من باش تا من نيز به ياد تو باشم. اى داود! همانا پارسايان، شب‏هايشان را نخوابند مگر اينكه نماز براى من به جاى آورند و روزهايشان را سپرى نكنند مگر اينكه به ياد و ذكر من مشغول باشند، اى داود! همانا عارفان سرمه شب‏زنده‏دارى را به چشم‏هايشان كشيده‏اند و شب را به بيدارى سپرى مى‏كنند و به اين وسيله خواهان خشنودى من هستند.

اى داود! همانا كسى كه در دل شب نماز گزارد در حالى كه مردم درخوابند و از اين عبادت نيز قصدش من باشم، پس به فرشتگانم امر مى‏كنم كه براى چنين كسى طلب بخشش كنند و بهشت من نيز مشتاق ديدار او خواهد بود، پس هر تر و خشكى براى او دعا خواهد كرد.

و عن ابن مسعود، قال رسول الله (صلى‏الله عليه و آله و سلم): حسب الرجل من الخيبه أن يبيت ليله لا يصلى فيها ركعتين و لا يذكر الله فيها حتى يصبح، فقيل : يا رسول الله (صلى‏الله عليه و آله و سلم) ، ان فلاناً نام البارحه عن ورده حتى أصبح (١٣٢) و قال : ذلك رجل بال الشيطان فى أذنه فلم يستيقظ. (١٣٣)

از ابن مسعود روايت شده كه رسول خدا (صلى‏الله عليه و آله و سلم) فرمود : همين زيان و خسران مرد را بس كه شب را به صبح رساند و دو ركعت نماز در آن نخواند ذكر خدا ننمايد تا اينكه صبح گردد. پس عرض شد : يا رسول الله، فلانى ديشب تا صبح در خواب بود و ورد و ذكرى كه داشت از او فوت شد، پيامبر فرمود : او مردى است كه شيطان به گوش او بول كرده كه بيدار نگشته است.

و روى عنه (صلى‏الله عليه و آله و سلم) :و ما نام الليل كله أحد الا بال الشيطان فى أذنيه و جاء يوم القيامه مفلساً و ما من أحد الا و له ملك يوقظه من نومه كل ليله مرتين يقول : يا عبدالله! أقعد لتذكر ربك، ففى الثالثه ان لم ينتبه يبول الشيطان فى أذنه .(١٣٤)

و از رسول اكرم (صلى‏الله عليه و آله و سلم) روايت شده كه فرمودند : هيچ‏كس تمام شب را با خواب سپرى نمى‏كند مگر اينكه شيطان در دو گوش او بول كند و روز قيامت چنين كسى مفلس و تهيدست حضور خواهد يافت و احدى نيست مگر اينكه فرشته‏اى او را هر شب دوبار بيدار مى‏نمايد و مى‏گويد : اى بنده خدا! از خواب برخيز و بنشين تا ياد و ذكر خدا نمايى و در بار سوم اگر برنخاست شيطان در گوش او بول مى‏كند.

و روىأن البيوت التى يصلى فيها بالليل و يتلى فيها القرآن، تضى‏ء لأهل السماء كما يضى‏ء الكواكب الدرى لأهل الارض.

و روايت شده كه همانا خانه‏هايى كه در آنها نماز گزارده شود و قرآن‏ تلاوت شود، براى اهل آسمان نورافشانى مى‏كند، همانگونه كه ستاره درخشان براى اهل زمين مى‏درخشد و نورافشانى مى‏نمايد.

و انه قال فى وصيته لأميرالمؤمنين - عليهما الصلاه و السلام - و عليك بصلاه الليل (و كرر ذلك ثلاثاً ). (١٣٥)

و در وصيت پيامبر به اميرالمؤمنين - عليهما الصلاه و السلام - است كه فرمود : بر تو باد به نماز شب! (اين جمله را سه بار تكرار فرمودند)(١٣٦)

و قال (صلى‏الله عليه و آله و سلم) : ألا ترون الى المصلين بالليل و هم أحسن الناس وجوهاً لأنهم خلوا بالليل لله سبحانه فكساهم من نوره .(١٣٧)

پيامبر (صلى‏الله عليه و آله و سلم) فرمودند : آيا نمى‏بينيد نماز شب‏خوانان را كه چهره‏هايشان از همه مردم زيباتر و جذاب‏تر است؟ علتش آن است كه آنان شب‏ها با خداى سبحان خلوت مى‏نمايند، پس خداوند متعال هم لباس نورانى بر آنان مى‏پوشاند.

و سئل الباقر (عليه السلام) عن وقت صلاه الليل، فقال : هو الوقت الذى جاء عن جدى رسول الله (صلى‏الله عليه و آله و سلم) أنه قال : ان لله تعالى منادياً ينادى فى السحر هل من داع فأجيبه؟ هل من مستغفر فأغفر له؟ هل‏ من طالب فأعطيه؟ ثم قال : هو الوقت الذى وعد فيه يعقوب بنيه أن يستغفر لهم و هو الذى مدح فيه المستغفرين، فقال : (و المستغفرين بالأسحار (١٣٨) ) ؛ ان صلاه الليل فى آخره أفضل من أوله و هو وقت الاجابه و الصلاه فيه هديه المؤمن الى ربه، فأحسنوا هداياكم الى ربكم يحسن الله جوائزكم فانه لا يواظب عليها الا مؤمن صديق. (١٣٩)

آيا براى غير تو ظهورى وجود دارد كه براى تو وجود نداشته است؛ تا آنكه آن غير، ظاهر كننده تو بوده باشد؟!

و امام صادق (عليه السلام) مى‏فرمايد :

ما رأيت شيئاً الا و رأيت الله قبله و معه و بعده؛

من چيزى را نديدم مگر آنكه خدا را پيش از او و با او و پس از او ديدم!

نبايد انسان انكار نمايد و يا تأويل به همين معنى (كه براى خودش در عقد قلبى حاصل است) نمايد و اسمش را هم بگذارد تنزيه خداوند از اينكه حقايق اسماء عظامش را كسى مشاهده نمايد.

بلى طبيعى است منافرت انسان با چيزى كه او را جاهل است.

به هر صورت مؤمن اگر بنايش را به اين بگذرد كه هر مطلبى كه در بادى نظرش نفهمد نفى نمايد، از ايمان خارج مى‏شود؛ بلكه به مقتضاى دستورالعمل امام صادق (عليه السلام) بعد از تأمل و تحقيق هم اگر نفهمد، (هرگاه) رد و انكار بنمايد و اين رد را براى خودش مذهب اخذ كند و به اين تدين نمايد، از ايمان خارج مى‏شود.

و خوب است كه انسان در اين جمله از مطالب، اگر در كلمات انبياء و اولياء و علماى حقه برايش مشكل بشود و به كنهش نرسد، به خداوند واهب العلم و العقل تضرع نموده و قصدش را خالص نمايد و مكرراً در كلمات ايشان فكر نمايد و اگر از اتقياى علماء دستش برسد سؤال نمايد، حكماً خداوند عالم يا همان مطلب را بر او مى‏فهماند و يا راه فهميدنش را ياد مى‏دهد.

و در اينكه اينگونه مطالب عاليه و اسرار ربانيه در دين حق هست، حرفى نيست، حتى اجمال اين را متوغلين در جمود هم تصديق دارند و راه وصول به اين مطالب را تزكيه نفس با تقوى و رياضات شرعيه قرار داده‏اند كه با اين جمله قوه حيوانيه را تضعيف نموده و قوه روحانيه و ايمانيه را تقويت كرده؛ آن وقت چشم بصيرتش باز شده به حقيقت اين مطالب (بالكشف و الشهود) مى‏رسد؛ چنان‏كه در آيه مباركه مى‏فرمايد :

و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا (٢٠)

و كسانى كه در ما مجاهده مى‏نمايند، ما راه‏هاى خودمان را به آنان رهبرى مى‏كنيم.

و از حضرت رسالت پناه (صلى الله عليه و آله) روايت است كه هر كسى را دو چشم سر هست كه با آنها غيب را مى‏بيند؛ خداوند عالم اگر به بنده‏اى اراده خير داشته باشد، چشم‏هاى سر او را باز مى‏كند.

حالا برادر من! اگر همت دارى كه از اهل معرفت شوى، و انسان بشوى، بشر روحانى باشى، سهيم و شريك ملائكه باشى، و رفيق انبياء و اولياء بوده باشى؛ كمر همت به ميان زده از راه شريعت بيا يك مقدار از صفات حيوانات را از خود دور كن، و متخلق به اخلاق روحانيين باش؛ راضى به مقامات حيوانات و قانع به مرتبه جمادات نشو! حركتى از اين آب و گل به سوى وطن اصلى خود كه از عوالم عليين و محل مقربين است بكن تا بالكشف و العيان به حقيقت اين امر بزرگ نائل باشى و راه وصول به اين كرامت عظمى معرفت نفس است، همت بكن بلكه نفس خود را بشناسى كه شناختن او را شناختن خداوند جل جلاله است؛ چنانكه در روايت است كه : من عرف نفسه فقد عرف ربه.(٢١) كسى كه خود را شناخت تحقيقاً پروردگارش را شناخته است.

اگرچه بعضى‏ها معنى اين روايت را حمل بر تعليق به محال كرده‏اند، غافل‏ از اينكه همين معنى در اخبار ديگر صريح است در معنى اول.

چنانكه در مصباح الشريعه وارد است كه سؤال كردند : مقصود از علمى كه فرموده‏اند او را طلب نماييد اگرچه در چين باشد، كدام علم است؟! فرمودند : مراد معرفت نفس است كه در اوست معرفت رب.(٢٢)

و هكذا در خبر است كه سؤال كردند از حضرت رسول (صلى‏الله عليه و آله و سلم) :كيف الطريق الى معرفه الرب ؟! فرمودند :معرفه النفس!

و بالجمله؛ اين را داشته باش كه انسان انسانيتش به صورت نيست؛ چرا كه صورت در در حمام هم مى‏كشند و به جسمانيت هم نيست؛ چرا كه حيوانات خبيثه هم جسم دارند و با شره طعام و جماع هم نيست؛ چرا كه خرس و خنزير هم شرهشان بيشتر از تو است و با غضب و قوه انتقام هم نيست، چرا كه سگ و گرگ هم قوه غضبيه‏شان خيلى است. بلكه خاصه انسانيت كه تو را انسان كند و در شركاء ديگر يافت نشود، علم است و معرفت و اخلاق حسنه.

علم و معرفت حاصل نشود مگر به تحسين اخلاق، چنانچه مى‏فرمايد :

ليس العلم فى السماء لينزل اليكم و لا فى الأرض ليصعد لكم؛ بل مجبول فى قلوبكم. تخلقوا بأخلاق الروحانيين حتى يظهر لكم! (٢٣)

نيست علم در آسمان تا به سوى شما فرود آيد و نيست در زمين تا براى شما بالا آيد؛ بلكه علم در دل‏هاى خودتان سرشته و خمير شده است. به اخلاق صاحبان روح و معنى متخلق گرديد تا براى شما آشكار شود!

و تفصيل اين اجمال آنكه : اين انسان كذائى طرفه معجونى است كه در او از همه عوامل امكان نمونه‏اى هست؛ بلكه از تمام صفات و اسماء الهى جل جلاله تأثيرى در او موجود است. كتابى است كه احسن الخالقين او را با دست خود نوشته است. و اوست مختصر از لوح محفوظ و اوست اكبر حجه الله. و اوست حامل امانت كه سماوات و ارضين نتوانستند آن را حمل نمايند و به عبارت ديگر از عالم محسوسات و عالم مثال و عالم معقول هر سه عالم در انسان حظ وافرى گذاشته‏اند.

و اگر انسان، عالمين حس و مثال خود را تابع عقلش نمايد يعنى توجهش و همتش را به آن عالمش كند و قوه آن را به فعليت بياورد، سلطنتعالمى الشهاده و المثال بر او موهبت مى‏شود. خلاصه به مقامى رسد كه بر قلب احدى خطور نكرده از شرافت و لذت و بهجت و بهاء و معرفت حضرت حق تعالى. بلى آنچه اندر وهم نايد آن شود.

و اگر عقلش را تابع عالم حس و شهاده‏اش كه عالم طبيعت و عالم سجين‏ است نمايد و منغمر در عالم طبيعت بشودوأخلد الى الأرض (٢٤) باشد، خدا مى‏داند كه بعد از مفارقت روحش از اين بدن چه ابتلائى، و چه شقاوتى، و چه ظلمتى، و چه شدتى، به او خواهد رسيد؛ لاسيما در قيامت كبرى كهيوم تبلى السرائر(٢٥) است.

و بالجمله؛ اگر انسان اخلاق خود را تزكيه نمايد و اعمال و حركت و سكون خود را به ميزان شرع و عقل مطابق نمايد - چون شرع و عقل مطابق‏اند - در اينكه انسان را امر مى‏كنند كه متصف به صفات و اخلاق روحانيين بشود و مراقب باشد كه حركات و سكونش موجب ترقى به عوالم عليين و مقام والاى روحانيين بشود، بالجمله تحصيل معرفتبالله و ملائكته و كتبه و رسله و اليوم الآخر(٢٦) نمايد بالمعرفه الوجدانيه؛ آن وقت موجودى مى‏باشد انسانى روحانى، نه انسانى جسمانى.

به عبارت ديگر،صار موجوداً بما هو انسان دون أن يكون موجوداً بما هو حيوان.

و به عبارت ديگر، موجودى مى‏شود از جهت انسانيتش؛ نه آنكه موجودى شود از جهت حيوانيتش.

چنانكه علم‏الهدى(٢٧) در غرر و درر از حضرت شاه ولايت پناه (عليه السلام) روايت فرموده، در جواب سؤال از عالم علوى كه در آن روايت فرمودند :

خلق الانسان ذا نفس ناطقه، ان زكاها بالعلم و العمل فقد شابهت جواهر أوائل عللها، و اذا اعتدل مزاجها و فارقت الأضداد فقد شارك بها السبع الشداد . (٢٨)

و انسان را با نفس ناطقه آفريد كه اگر آن نفس را با دو بال علم و عمل پاك و پاكيزه كند، پس آن نفس ناطقه با گوهرهاى علت‏هاى نخستينش مشابه خواهد گشت، و اگر مزاجش را معتدل سازد و از صفات متضاده دورى جسته، طريق وسط و عدل را بپويد، پس با هفت آسمان مستحكم مشاركت خواهد نمود.

وهكذا در خبر ديگر در بيان خليفه مى‏فرمايد (بعد از بيان چند فقره) :

فمن تخلق بالأخلاق فقد صار موجوداً بما هو انسان دون أن يكون موجوداً بما هو حيوان؛ فقد دخل فى الباب الملكى الصورى و ليس له من هذه الغايه معبر.

پس كسى كه متخلق به اخلاق الهى شود، موجودى خواهد شد از جهت انسانيت خود، بدون آنكه موجود شود از جهت حيوانيت؛ بنابراين چنين فردى داخل مى‏شود در زمره فرشتگانى كه داراى صورتند، و از اين مقام مقامى برتر وجود ندارد.

و اگر اين دولت براى كسى دست دهد و از عوالم آب و گل كه عالم ظلمت است ترقى نمايد، و خود را به مقام معرفت نفس برساند يعنى حقيقت نفس و روح خود را كه از عالم نور است و مفتاح معرفت رب است بالكشف و العيان ببيند، خواهد ديد كه نفس او از مجردات است.

آن وقت از حجب ظلمانيه نجات يافته؛ و نمى‏ماند مابين او و وصول به مقامى كه ممكن است كه از معرفت حضرت او جل جلاله، مگر حجب نورانيه؛ و در طى اين حجب و وصول به اين مقام منيع، لذات و بهجات و لوازم و عوالمى هست كه آن عوالم و لوازم را كسى غير از اهلش چنان‏كه‏ شايد و بايد نمى‏داند.

و اگر كسى هم علماً و يا از راه برهان، اعتقاد به دست بياورد، چنان‏كه مثلاً شيخ‏الرئيس و غيره مقامات عرفا، نوشته‏اند، و يا تقليداً از اهلش ياد بگيرد؛ باز هزاران فرق‏ها مابين اين علم و معرفت با معرفت شهودى و وجدانى اهلش مى‏باشد؛ و لذتى كه در شهود اين مراتب بر اهلش دست مى‏دهد، همان است كه در كافى از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است كه مى‏فرمايد :

لو علم الناس ما فى فضل معرفه الله، ما مدوا أعينهم الى ما متع الله به الأعداء من زهره الحيوه الدنيا و نعمتها، و كانت دنياهم عندهم أقل مما يطؤنه بأرجلهم، و ليتنعموا بمعرفه الله تعالى و تلذذوا بها تلذذ من لم يزل فى روضات الجنات مع أولياء الله. ان معرفه الله أنس من كل وحشه، و صاحب من كل وحده، و نور من كل ظلمه، وقوه من كل ضعف، و شفاء من كل سقم. (٢٩) -انتهى.

اگر مردم بدانند چه چيزهايى در فضيلت معرفت خداوند وجود دارد، ديدگان خود را نمى‏دوختند به آنچه خداوند بدان دشمنان را متمتع و بهره‏مند كرده است از جلوه زندگى دنيا و نعمت آن و دنياى آنها در نظرشان پست‏تر بود از آنچه را كه زير گام‏هايشان پايمال مى‏كنند؛ و تحقيقاً به معرفت خدا متنعم و متلذذ مى‏گشتند به مثابه تلذذى كه پيوسته در باغ‏هاى بهشت و با اولياى خدا پيدا مى‏نمودند.

معرفت خدا انيس انسان است از هر دهشتى، و همنشين اوست از هر تنهايى و وحدتى، و نور است از هر ظلمتى، و قوه است از هر ضعفى، و شفا است از هر دردى.

اين قصيده لقائيه در اوايل ذى‏حجه ١٣٨٨ ه.ق سروده شده است؛ ديوان آيت‏الله حسن‏زاده آملى، ص ١٣ - ١٦.

--------------------------------------------

پي نوشت ها :

١) انتخاب اسم لقاءالله براى اين كتاب از آيت الله ميرزا خليل كمره‏اى است كه از شاگردان برجسته مؤلف بوده است و گرنه خود مؤلف نامى بر آن ننهاده بود و در بعضى منابع و شرح حال‏ها از اين كتاب به سير و سلوك نام برده‏اند.

٢) ر.ك : طبيب دلها (گفته‏ها و ناگفته‏ها درباره ميرزا جوادآقا ملكى تبريزى) .

٣) سرپيچى و نافرمانى.

٤) بد رفتارى و گمراهى.

٥) سرالصلاه ص ٦٨، چاپ اول.

٦) چهل حديث امام خمينى ص ٤٥٣، حديث ٢٨.

٧) «توحيد علمى و عينى» ص ٣٢٩.

٨) الله شناسى ٢/٤٠.

٩) طبيب دلها ص ١٧٥.

١٠) طبيب دلها ص ١٢٨.

١١) طبيب دلها ص ١٢٣.

١٢) طبيب دلها ص ١٥٤ و ١٥٧.

١٣) الله‏شناسى ٢/٩٠

١٤) در متن اصلى بعباره اخرى بود.

١٥) و اين مذاق، صريح كلمات شيخ احسائى و تابعين اوست؛ ليكن آنها اخبار لقاء و معرفت را به وجه ثانى كه خواهد آمد تأويل مى‏نمايند، و تمام اسماء و صفات را اثبات به مرتبه مخلوق اول مى‏نمايند؛ بلكه ذات اقدس خدا را منشأ انتزاع صفات هم نمى‏دانند. تنزيه صرف مى‏نمايند - منه عفى عنه. (مرحوم ميرزا جواد آقاملكى تبريزى

١٦) در دعاى شب شنبه كه در ربيع الأسابيع منقول است، در ضمن صلوات و دعا به وجود مبارك حضرت ختمى مرتبت آمده : و ارزقه نظراً الى وجهك يوم تحجبه عن المجرمين.

و در دعاى روز جمعه حضرت صديقه طاهره است : فاجعلنى كأنى أراك الى يوم القيمه الذى فيه ألقاك! (مرحوم ميرزا جواد آقا ملكى تبريزى)

١٧) اصول كافى ج ١، ص ١١٢، باب حدوث الأسماء، حديث اول؛ و توحيد صدوق، طبع مكتبه الصدوق، ص ١٩٠ و ١٩١، باب أسماء الله تعالى، حديث سوم.

در توحيد صدوقبالحروف غير منعوت ضبط كرده است و آورده است : ان الله تبارك و تعالى خلق اسماً بالحروف و هو عزوجل بالحروف غير منعوت. و در تعليقه آن گويد : اين فقرهو هو عزوجل بالحروف در نسخه كافى و بحارنيست؛ اما در نسخ موجوده از توحيد نزد من هست. و مجلسى گفته است : در اكثر نسخ موجود است و ظاهراً از اختلافات و ساختگى‏هاى بعضى از ناسخين است، كه پنداشته است اين اوصاف نمى‏تواند صفات اسم ملفوظ باشد و غفلت كرده است كه اوصاف مذكوره بعد از گفتار امام : فجعله كلمه تامه نيز ممتنع است كه براى اسم ملفوظ باشد، با وجود آنكه قطعاً براى اسم مى‏باشد. بنابراين مراد به اين اسم نه اسم ملفوظ مى‏باشد و نه اسم مفهوم؛بلكه آن عبارت است از حقيقت ابداع حق تعالى منشأ ظهور اسماء و آثار صفاتش را در اشياء.

و كسى كه شرح اين حديث را بطلبد بايد به بحار الأنوار و شروح كافى و تفسير الميزانذيل آيه صد و هشتادم از سوره اعراف مراجعه كند!

أقول : اين حديث را نيز مرحوم فيض در وافى از كافى روايت كرده است؛ طبع حروفى - اصفهان، ج ١، ص ٤٦٣ و ٤٦٤، باب ٤٥، حديث شماره اول و حقير نيز آن را در كتاب توحيد علمى و عينى ص ٣٢٠ و ٣٢١، از همين مصادر مذكور آورده‏ام. (مرحوم علامه طهرانى.)

١٨) أبونعيم اصفهانى در حليه الأولياء، ج ١، ص ٦٨، با سند متصل خود روايت كرده است از رسول خدا (صلى‏الله عليه و آله و سلم) كه فرمود : لا تسبوا علياً فانه ممسوس فى ذات الله تعالى!

على را سب نكنيد؛ زيرا ذات خداوند او را مس كرده است و او خدا زده و در خدا فرو رفته مى‏باشد! (مرحوم علامه طهرانى) .

١٩) در جميع نسخ سيصد اسم ثبت شده است و بايد سيصد و شصت بوده باشد؛ يا از قلم افتاده است و يا مؤلف به همين مقدار فقط كثرت را مى‏خواسته است بفهماند، زيرا عدد سيصد و شصت سابقاً معلوم شد.

٢٠) صدر آيه ٦٩ از سوره ٢٩ : العنكبوت.

٢١) مصباح الشريعه طبع و تعليقه مصطفوى، باب ٦٢، ص ٤١.

٢٢) همان مدرك.

٢٣) كلمات مكنونه از طبع سنگى (سنه ١٣١٦ هجريه قمريه) ص ٢١٩؛ و از طبع حروفى فراهانى، ص ٢٤٨ : و قال (عليه السلام) (يعنى أميرالمؤمنين (عليه السلام) ) : ليس العلم فى السماء فينزل اليكم ولا فى تخوم الأرض فيخرج لكم؛ ولكن العلم مجبول فى قلوبكم. تأدبوا! باداب الروحانيين يظهر لكم! و فى كلام عيسى على نبينا و آله و عليه السلام ما يقرب منه.

٢٤) آيه ١٧٦، از سوره ٧ (الاعراف) : ولو شئنا لرفعناه بها ولكنه أخلد الى الأرض واتبع هواه فمثله كمثل الكلب ان تحمل عليه يلهث أو تتركه يلهث ذلك مثل القوم الذين كذبوا بآياتنا فاقصص القصص لعلهم يتفكرون

٢٥) آيه ٩، از سوره ٨٦ : الطارق.

٢٦) آيه ١٣٦، از سوره ٤ : النساء : يا أيها الذين آمنوا بالله و رسوله و الكتاب الذى نزل على رسوله و الكتاب الذى أنزل من قبل و من يكفر بالله و ملائكته و كتبه و رسله و اليوم الآخر فقد ضل ضلالاً بعيداً.

٢٧) منظور از علم الهدى، سيد مرتضى است و او كتابى دارد به نام أمالى كه به آن غرر و درر گويند و مراد، كتاب غرر الفوائد و درر القلائد اوست كه در الذريعه، ج ١٦، ص ٤٤ بدان اشاره شده است؛ ولى با فحص تام، در آن اين مطالب وارد نمى‏باشد. بلكه اين مطالب از غرر و درر آمدى : عبدالواحد بن محمد تميمى است كه محقق بارع آقاجمال خوانسارى آن را شرح كرده است؛ و اين مطالب با شرح مفصل آن درج ٤، ص ٢١٨، ٢٢١ در طى شماره ٥٨٨٥ آمده است.

و حقير در ج ٣، مجلس ١٧، از ص ١٦٠ تا ١٦٢، از قسمت معادشناسى از دوره علوم و معارف اسلام آن را با ضميمه گفتارى متين از استاد عزيز فقيد آيه‏الله علامه طباطبايى (قدس سره) نقل نموده‏ام. (مرحوم علامه طهرانى) .

٢٨) و پيش از اين فقره، وارد است كه چون از حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) پرسيده شده از عالم بالا يعنى عالم مجردات كه بالاتر است به حسب مرتبه از عالم اجسام، پس فرمودند : صور عاريه عن المواد، عاليه عن القوه و الاستعداد. تجلى لها فأشرقت، و طالعها فتلألأت، و ألقى فى هويتها مثاله فأظهر عنها أفعاله.

صورت‏هايى هستند بدون ماده، بلندتر از قوه و استعداد. خداوند براى آنها ظهور نمود و آنها درخشيدند و با امعان و تداوم نظر بر آنها اطلاع پيدا كرد و آنها متلألأ شدند و در هويت‏شان نمونه و مثال خود را افكند و با آنها افعال خود را به ظهور پيوست. (شرح غرر و درر آمدى، آقاجمال خوانسارى، ج ٤، ص ٢١٨ تا ٢٢١، تحت شماره ٥٨٨٥) .

٢٩) روضه كافى ص ٢٤٧، حديث ٣٤٧، از محمد بن سالم، از احمد بن ريان از پدرش، از جميل، از حضرت امام.


3

4

5

6

7

8

9

10

11

12

13

14

15

16

17