حيرت علما در تفسير اين حديث
دانشمندان مكتب خلفا در بيان در مقصود از امامان دوازده گانه كه در اين روايت آمده است، دچار حيرت و زحمت شده و ديدگاههاى متفاوتى ارائه دادهاند.
ما اميران بعد از رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
را كه برشمرديم ديديم: ابوبكر، عمر، عثمان، على، حسن، معاويه، يزيد، معاويه بن يزيد، يزيد بن عبدالملك، مروان بن محمد بن مروان، سفاح و... هستند.
او پس از آن بيست و هفت نفر از خلفاى عباسى تا عصر خود را بر شمرده و گويد: اگر از مجموع آنها دوازده نفر را به صورت ظاهر شماره كنيم آخرين آنها سليمان بن عبد الملك است، و اگر به معناى واقعى خليفه نظر داشته باشيم، تنها پنج نفر براى ما باقى مىداند: خلفاى چهار گانه و عمر بن عبد العزيز. بنابراين، من معنايى براى اين حديث نمىيابم
.
قاضى عياش در جواب اين سخن كه مىگويد: بيش از اين تعداد (دوازده نفر) به ولايت رسيدند، گفته است: اين اعتراضى نادرست است. زيرا، پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
نفرموده است تنها دوازده نفر به ولايت اين تعداد به ولايت رسيدهاند و اين مطلب از اضافه شدن بر تعداد آنها منع نميكند
.
سيوطى در جواب آن سخنى را نقل كرده كه گويد:
مراد حديث، وجود دوازده نفر خليفه در طول دوران اسلام تا قيامت است كه عامل بر حق باشند، اگر چه پى در پى نباشند
.
در فتح البارى گويد: يقينا از اين تعداد (دوازده نفر) خلفاى چهارگانه در گذشتهاند، و بقيه نيز، بناچار بايد تا پيش از برپايى قيامت، تكميل گردد
.
ابن جوزى گويد: بنابراين، آنجا كه فرموده: سپس فتنه و آشوب خواهد بود، مراد فتنههاى پيش از برپايى قيامت مانند: خروج دجال و بعد آن مىباشد
.
سيوطى گويد: از اين دوازده نفر خلفاى چهار گانه و حسن و معاويه و عبدالله زبير و عمر بن عبدالعزيز، اين هشت نفر، روى كار آمدهاند و احتمال اين كه مهدى عباسى را هم به آنان اضافه كينم - كه او در بين عباسيان همانند عمر بن عبد العزيز در ميان امويان است - و نيز، طاهر عباسى را به خاطر عدالت خواهىاش، باز هم دو نفر باقى و مورد انتظار است كه يكى از آنان مهدى آل محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم
از اهل بيت خواهد بود
.
و نيز، گفته شده: مراد حديث آن است كه، آن دوازده نفر در دوران عزت خلافت و قوت اسلام و استوارى امور آن باشند، از كسانى كه در زمان وى، اسلام عزيز گشته و همه مسلمانان پيرامون او گرد آيند
.
بيهقى گويد: اين تعداد (= دوازده نفر) تا زمان وليدبن يزيد بن عبدالملك روى كار آمدند، سپس فته و آشوب بزرگ برپا شد و پس از آن حكومت عباسيان قالب آمد، و اينكه بر عدد مذكور مىافزايند بدان خاطر است كه صفت مورد اشاره در حديث را رها كرده يا كسانى را كه بعد از فتنه مذكور آمدهاند از آنان شمردهاند
.
و نيز گفتهاند: كسانى را كه امت بر آنان اجتماع كردهاند: خلفاى ثلاثه و سپس على تا زمان حكميت در صفين كه معاويه را در آن روز خليفه ناميدند. سپس با صلح حسن بر معاويه اجتماع كردند و پس از او بر پسرش يزيد. حسين هم كه پيش از رسيدن به خلافت كشته شد. با مرگ يزد اختلاف كردند تا آن كه پس از كشته شدن ابن زبير، بر عبدالملك مروان اجتماع نمودند و سپس بر فرزندان چهار گانه او: وليد و سليمان و يزيد و هشام كه در اين جمع عمر بن عبد العزيز ميان سليمان و يزيد فاصله شد و دوازدهمين آنان وليد بن يزيد بن عبدالملك بود كه مردم پس از هشام بر او اجتماع كردند و او چهار سال حكومت كرد
.
بنابراين، خلافت اين دوازده نفر به خاطر اجتماع مسلمانان بر آنها صحيح است، و پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
مسلمانان را به خلافت و جانشينى اينان از خودش - در حمل و انتقال اسلام به مردم - بشارت داده است!
ابن حجر درباره اين توجيه گويد: اين بهترين توجيه است.
و ابن كثير گويد: راهى را كه پيموده و عدهاى با وى موافقت كردهاند، يعنى اينكه، مراد حديث خلفاى پى در پى تا زمان وليد بن عبد الملك فاسق مىباشد، وليدى كه در گذشته در مذمت او سخن گفتيم، راهى غير مقبول است.
زيرا، خلفاى مورد اشاره تا زمان اين وليد، بيش از دوازده نفرند، دليل آن اين است كه: خلافت ابوبكر و عمر و عثمان و على مسلم است...پس از آنان حسن بن على است چنانچه واقع شد و على او را وصى خود قرار داد و مردم عراق با او بيعت كردند... تا آنكه او و معاويه صلح كردند.
سپس پسر معاويه يزيد و بعد، پسر يزيد معاويه بن يزيد و سپس مروان بن حكم و بعد پسرش عبدالملك مروان و وليد بن عبد الملك، سپس سليمان بن عبد الملك، و بعد عمر بن عبد العزيز و پس از وى يزيد بن عبد الملك و بعد هشام بن عبد الملك، كه جمع آنها پانزده نفر مىشود و سپس وليد بن عبد الملك، و اگر حكومت ابن زبير پيش از عبد الملك را نيز به حساب آوريم، مىشوند شانزده نفر، و با اين حساب، يزيد بن معاويه جزء آن دوازده نفر شده و عمر بن عبد العزيز كه همه پيشوايان بر مدح و سپاس او متفق القولند، و او را از خلفاى راشدين به شمار آورده و همه مردم بر عدالت او اتفاق نظر دارند، و دوران او از بهترين دوره ها بوده و حتى شيعيان نيز بدان اعتراف دارند، از جمع دوازده نفر خارج مىگردد.
و اگر بگويد: من تنها كسانى را به حساب مىآورم كه امت بر آنان اجتماع كرده باشند، لازمهاش آن است كه على بن ابى طالب و فرزندش به حساب نيايند، زيرا همه مردم بر آن دو اجتماع نكردند، دليلش آن كه مردم شام، همگى، از بيعت با او سر باز زدند.
و نيز گويد: برخى توجيه كنندگان، معاويه و پسرش يزيد و نوهاش معاويه بن يزيد را به شمار آورده، و زمان مروان و ابن زبير را قيد نكردهاند، زيرا امت بر هيچ يك از آنها اجتماع نكردهاند.
بنابراين ديدگاه نيز، مىگوئيم: در اين مسلك خلفاى سه گانه سپس معاويه و بعد يزيد و سپس عمر بن عبد الملك و بعد وليد بن سليمان و سپس عمر بن العزيز و بعد و بعد هشام به شمار آيند كه جمعا ده نفرند و بعد از آنها وليد بن يزيد عبد الملك فاسق است كه لازمه اين ديدگاه نيز، اخراج على و پسرش حسن خواهد بود، و اين دقيقا بر خلاف آنى است كه امامان اهل سنت و بلكه شيعه بر آن تصريح كردهاند
.
ابن جوزى در كتاب كشف المشكل در جواب از اين توجيهات دو وجه ديگر را نقل كرده كه گويند:
اول - پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
در حديث خويش اشاره به حوادث بعد از خود و اصحاب خود ندارند، و چون حكم اصحاب با حكم آن حضرت پيوسته و مرتبط است، نتيجه مىگيريم كه خبر از حكومتهاى واقع شده پس از صحابه است، و چنان مىنمايد كه با بيان خود اشاره به عدد خلفاى بنى اميه دارد، و گويا سخن آن حضرت: «لا يزال الدين
» يعنى:
ولايت تا آنجا كه دوازده خليفه به حكومت رسند، سپس اوضاع به حالت ديگرى، بدتر از حال اول، بر مىگردد. با اين حساب، اولين خليفه بنى اميه معاويه آخرينشان مروان حمار است كه تعدادشان سيزده نفر مىباشد، و عثمان و معاويه و ابن زبير به شمار نيايند، زيرا آنها از صحابهاند. و اگر مروان بن حكم را نيز - به دليل اختلاف در صحابى بودن يا مغلوبيتش در برابر عبد الله بن زبير و اجتماع مردم بر عبد الله - از جمع مذكور خارج كنيم، عدد دوازده راست مىآيد.
و پس از خروج خلافت از دست بنى اميه نيز، فتنههاى عظيم و خونريزيهاى بسيار واقع شد تا آنكه دولت بنى عباس مستقر گرديد و اوضاع از آنچه بر آن بود، كاملا متغير و دگرگون شد
.
ابن حجر در فتح البارى اين استدلال را مردود دانسته است.
دوم - ابن جوزى وجه دوم را از جزوهاى كه ابو الحسين بن منادى درباره مهدى گرد آورده نقل كرده كه گويد:
ممكن است اين موضوع مربوط به بعد از مهدى اى باشد كه در آخر الزمان خروج مىكند. زيرا، من در كتاب دانيال ديدهام كه: هنگامى كه مهدى وفات كند، پنج تن از نوادگان سبط اكبر به حكومت مىرسند، سپس پنج تن از نوادگان سبط اصغر، پس از آن آخرينشان مردى از سبط اكبر را وصى خود مىكند، بعد از او پسرش به حكومت مىرسد و بدين ترتيب دوازده نفر حاكم مىشوند كه هر يك از آنان امام و مهدى هستند.
گويد: در روايت ديگرى است... پس از او دوازده نفر مرد: شش تن از اولاد حسن، و پنج تن از اولاد حسين، و يك نفر از غير ايشان به حكومت مىرسند و چون فرد اخير مىميرد فساد عالم گير مىشود.
ابن حجر در صواعق خود بر اين حديث حاشيه زده و گويد: اين روايت، يقينا روايتى واهى است و اعتمادى بر آن نيست!
.
گروه ديگرى گويند: ظن غالب آن است كه آن حضرت عليه الصلاه و السلام، در اين حديث، از عجايب بعد از خود خبر داده، فتنههايى كه مردم را در يك زمان متفرق كرده و تحت فرمان دوازده امير مىكشاند. و اگر غير اين را اراده كرده بود مىفرمود: دوازده اميرند كه چنين مىكنند و چون چنين وصفى براى آنها بيان نكرده اينگونه مىفهميم كه اينان در زمان واحد خواهند بود
....
گفتهاند: در قرن پنجم هجرى تنها در اندلس واقعهاى رخ داد كه شش نفر همگى خود را خليفه مىناميدند، اضافه بر آنها، حاكم مصر، خليفه عباسى بغداد و ديگرى مدعيان خلافت، از علويان و خوارج نيز، مدعى خلافت بودند
.
ابن حجر درباره اين توجيه گويد: اين سخن كسى است كه به چيزى از طريق حديث - جز آنچه كه به نحو فشرده در بخارى آمده - آگاهى نداشته است
.
و نيز گويد: وجود آنان در زمان واحد، عين پراكندگى و افتراق است و نمىتواند مراد حديث باشد
.
بدينگونه، علماى مكتب خلفا در تفسير روايات گذشته، به ديدگاه واحدى نرسيدند. علاوه بر آن، از آوردن رواياتى كه رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
اسامى آن دوازده نفر را بيان فرموده نيز، اغماض و اهمال كردهاند. زيرا، با سياست حاكم بر مكتب خلفا در طى قرون متمادى در تخالف و تضاد بوده است.
اين روايات را محدثان مكتب اهل البيتعليهالسلام
در تاليفات خود با اسنادى كه به نيكان صحابه مىرسد، از رسول خداعليهالسلام
روايت كردهاند. و ما در بخش آينده به آوردن اندكى از آنها كه هر دو گروه در كتب خود آوردهاند بسنده مىكنيم.