شرح دعاي سحر
عارف كامل محدث كاشانى (قدّس اللّه نفسه) در شرح اين حديث شريف مىگويد : علو حقيقى از آن خداى سبحان است همچنان كه علو اضافى نيز از آن اوست. و اولى از خواص خداى سبحان است كه غير او را در آن شركت نيست. و از اين جهت فرمود : العلى العظيم را براى خود اختيار كرد.
من مىگويم : هيچ موجودى غير خدا در حقيقت علو با خدا اصلا شركت ندارد، زيرا موجودات از نظر جهات نفسى كه اصلا علوى ندارند، و از نظر جهات حقى، علوشان فانى در علو اوست و حكم و حيثيتى از براى آنان نيست بلكه همگى مستهلك در ذات او هستند.
اللَّهُمَّ انّى اسْئَلُكَ مِنْ مَنِّكَ بِاقْدَمِهِ، وَ كُلُّ مَنِّكَ قَديمٌ، اللَّهُمَّ انّى اسْئَلُكَ بِمَنِّكَ كُلِّهِ.
ح ٢٠ح بار الها از تو سؤال مىكنم به قديمترين منّت تو، و همه منّتهاى تو قديم است، بار الها از تو سؤال مىكنم به همه منّتهايت.
تلازم قديم بودن منت با قديم بودن فيض
اين جمله دعا صريحترين شاهد است بر آنچه پيشوايان حكمت متعاليه و صاحبدلان از اهل معرفت بر آنند كه فيض حق تعالى قديم است، زيرا خداى تعالى منّت بر موجودات نهاد كه به آنان افاضه وجود فرمود، بلكه وجودى كه از اوست آن وجود منبسط بر هياكل ممكنات است، و آن وجود بدان اعتبار كه ظل قديم است خود نيز قديم است به قديمى او، و حكمى از براى خود او و ذات او نيست بلكه اصلا ذاتى ندارد تا حكمى داشته باشد، هر چند از جهت يلى الخلقى حادث است به حدوث ممكنات.
پس حدوث و تغير و زوال و پوسيدگى و هلاكت از طبايع ماهيات و سرشت ممكنات و ظلمتكده ماده ستمكار و درخت هيولاى تاريك خبيث است. و در مقابل اينها ثبات و قديم بودن و استقلال و تمام بودن و بى نيازى و وجوب از عالم قضاء الهى و سايه نورانى ربانى است كه هيچ تغير و پوسيدگى و زوال و اضمحلالى به آن راه ندارد. و به وسيله تسويلات كلامى و برهانهاى فلسفى امكان ندارد كه كسى به اين حقايق ايمان آورد بلكه ايمان به آنها نيازمند است به قريحه لطيف و قلب صيقلى شده و صفاى باطن كه با رياضتها و خلوت نشسينىها به دست مىآيد.
و قديمتر بودن در مراتب وجود بدان اعتبار است كه به قديم ذاتى اتصالش شديدتر و به آن آستان نزديكتر باشد. پس وجود به هر اندازه كه به مبدأش نزديكتر باشد حكم قديم بودن در او ظاهرتر خواهد بود، و گر نه بدان اعتبار كه هر موجودى با پروردگار و رب خود رابطه خاصى دارد همه فيض حضرتش قديم است، و از اين رو فرمود : و همه منّتهاى تو قديم است.
اللَّهُمَّ انّى اسْئَلُكَ مِنْ آياتِكَ بِاكْرَمِها، وَ كُلُّ آياتِكَ كَريمَةٌ، اللَّهُمَّ انّى اسْئَلُكَ بِآياتِكَ كُلِّها.
ح ٢١ح بار الها من از تو سؤال مىكنم به كريمترين آياتت، و همه آيات تو كريم است، بار الها من از تو سؤال مىكنم به همه آياتت.
در حركت انعطافى است كه سالك به مقامى مىرسد كه همه موجودات را آيات خدا مىبيند
در قسمتى از مباحث گذشته تو را معلوم شد و در شرح بعضى از جملههاى سابق چشم دلت باز شد بر اينكه سلسله وجود از عنصريات و فلكيات و اشباح و ارواح و غيب و شهود و نزول و صعودش همگى كتابهاى الهى و صحيفههاى مكرم ربوبى و الواح و اوراقى هستند كه از آسمان احديت نازل شدهاند، و هر مرتبهاى از مراتب آن و هر درجهاى از درجاتش از سلسله طولى و عرضى آياتى هستند كه بر گوش دل صاحبان يقين قرائت شده، كسانى كه دلهاشان از كدورت عالم هيولى خالص گشته و گرد و غبار آن را از صفحه دل زدودهاند و از خواب آن عالم بيدار شدهاند، اين آيات بر كسانى تلاوت شده كه از گورستان عالم طبيعت برخاسته و از زندان تاريك ماده و زنجيرهاى دست و پاگير آن رهايى يافتهاند و همت نهايى خود را دنياى پست و آرايش و زينتهاى آن قرار ندادهاند و به زمين دل نبسته و آن را براى خود وطن نساختهاند، و اگر به دنيا آمدند براى كاشتن بوده نه براى درو كردن، كه دنيا كشتزار آخرت است؛ و ورودشان به دنيا به خاطر حركت انعطافى بود كه انسان به واسطه آن حركت انسان واقعى مىشود و از دنيا به وطن اصلى خود كه جايگاه پدر ما آدم عليه السّلام بود باز مىگردد.
مولوى بدين معنى اشاره مىكند كه مىگويد :
بشنو از نى چون حكايت مىكند
وز جداييها شكايت مىكند
تا آنجا كه گويد :
هر كسى كو باز ماند از اصل خويش
باز جويد روزگار وصل خويش
تا آخر آنچه گفته است. بارى صاحبدلان در عالم دنيا حركت انعطافى دارند كه مقدمه تكميل آنان است نه حركت استقامتى كه به فرموده شيخ عارف ما دام ظله پدر ما آدم مىخواست چنين حركتى را داشته باشد. آنان در دنيا مانند مسافرى هستند كه آماده كوچ و مهياى مسافرت است. نظر آنان به دنيا از آن روست كه دنيا نقشى است از آنچه در عالم غيب است، چنانكه امام صادق عليه السّلام بنابر آنچه روايت شده فرمود : من هر چه ديدم خداى را پيش از آن و به همراه آن و بعد از آن ديدم.
سالكى كه به اين مقام برسد همه چيز را نشانى بيند از آنچه در غيب است، زيرا همه موجودات حتى جماد و نبات كتاب الهى است كه سالك إلى اللّه و مجاهد في سبيل اللّه از صفحات آن كتاب، اسماء و صفات الهى را به اندازه ظرف وجودى خود مىخواند.
در همه چيز نشانى است ز يكتايى او.
بلكه سالك مجاهد هنگامى كه در غيب هويت و مقام جمع احديت مستهلك مىشود خودش وجود جامعى مىگردد همه مراتب اسماء و صفات را، و جهان مستقلى مىشود كه همه چيز در آن است. در روايات ما از امام رضا عليه السّلام رسيده است كه مىفرمايد :
صاحبدلان به اين مطلب رسيدند كه هر چه در آنجاست معلوم نمىشود مگر به آنچه در اينجاست.
انسان كامل به حكم جامعيت، آيت اللّه كبرى است
و بدان كه انسان كامل از آن جهت كه كون جامع و خليفه خدا در زمين و نشانه او در همه عوالم است كريمترين آيات الهى و بزرگترين حجتهاى اوست، چنانكه از مولاى ما و سرور ما امير المؤمنين يا از سرور ما امام صادق (عليهما الصلاة و السلام) نقل شده كه فرمود :
همانا صورت انسانى بزرگترين حجت خداست بر خلقش، و اوست همان كتابى كه خدايش با دست خود نوشته، و اوست مجموع صورت همه جهانيان تا آخر روايت كه درود و سلام بر گويندهاش باد.
پس انسان به تنهايى واجد همه مراتب غيب و شهادت است، و با آنكه ذاتش بسيط است جامع همه كتابهاى الهى است، چنانكه در آثار علوى آمده بدين مضمون :
مپندار خود را همين خرد پيكر
كه در اندرونت جهانى نهان است
و شيخ كبير محيى الدين عربى اندلسى گويد :
منم اصل قرآن، منم سوره حمد
منم جان جانان، نه آن جان تنها
اى برادر راه حقيقت، از خواب غفلت بيدار شو و چشم دل و ديده قلب را باز كن و كتاب نفس خود را قرائت نما كه از براى گواهى كافى خواهد بود. خداى تعالى مىفرمايد : به زودى آيات خود را در جهان خارج و جان آدميان به آنان نشان خواهيم داد تا حق براى آنان روشن گردد. و گفته شده است :
نه دور است از قدرت بى كرانش
كه گرد آورد در يكى تن، جهان را
و مادامى كه در حال غشوه عالم طبع، و مستى شراب هيولى هستى نمىتوانى خود و خوديت خود را شهود كنى و كتاب ذاتت را بخوانى و زيور حقيقت وجودت را قرائت كنى. پس اى عزيز، از اين ستم آباد تاريك و خانه وحشتناك وحشتزا و نشأه تنگ و تاريك به درآى و بخوان و پرواز كن.
تو را ز كنگره عرش مىزنند صفير
ندانمت كه در اين دامگه چه افتاده است
و حجاب طبع و طبيعت را پاره كن كه تو از جهان قدس و طهارتى و از جايگاه نور و كرامت، چنانكه عارف شيرازى (قدّس سرّه) مىگويد :
چاك خواهم زدن اين دلق ريايى چكنم
روح را صحبت ناجنس عذابى است اليم
و چون حجابهاى ظلمانى را پاره كردى ظهور حق را در همه اشياء و احاطهاش را بر آنها خواهى ديد، و مشاهده خواهى نمود كه آنها همه نشانههاى اويند و دليلهاى روشن او كه با كمالاتشان بر كمال آفريننده و ايجاد كننده خود دلالت دارند.
اللَّهُمَّ انّى اسْئَلُكَ بِما انْتَ فِيهِ مِنَ الشَّأْنِ وَ الْجَبَرُوتِ، وَ اسْئَلُكَ بَكُلِّ شَأْنٍ وَحْدَهُ وَ جَبَروتٍ وَحْدَها.
ح ٢٢ح بار الها از تو سؤال مىكنم به آنچه تو راست از شأن و جبروت، و سؤال مىكنم از تو به هر شأنى به تنهايى و به هر جبروتى به تنهايى.
تجلى به اسم جامع و كل شئون، تنها براى انسان كامل امكان دارد
بدان اى سالك طالب، كه خداى تعالى را به مقتضاى كلّ يوم هو فى شأن در هر آنى از زمان شأنى است؛ و تجلى به جميع شئونات جز براى انسان كامل امكان ندارد، زيرا هر يك از موجودات از عوالم عقول مجرده و فرشتگان مهيمن و فرشتگان به صف كشيده گرفته تا نفوس كليه الهيه و ملائكه مدبره كه به تدبير امور مأمورند و ساكنان ملكوت عليا و ساير مراتب ملكوت از فرشتگان زمينى، همه و همه مظهر اسم خاصى هستند كه پروردگارشان به همان اسم بر آنان تجلى مىكند؛ و هر يك از آنان را مقامى است معلوم و معين، چنانكه در روايت است كه برخى از فرشتگان هميشه در ركوعند و به سجده نمىروند، و برخى ديگر هميشه در سجدهاند و ركوع نمىكنند. و اين اشاره به آن است كه تجاوز از مقام خود نتوانند كرد و قدم از محلى كه دارند فراتر نتوانند گذاشت. و از اين جهت بود كه جبرئيل عليه السّلام در جواب رسول خدا كه پرسيد چرا به همراه من نمىآيى عرض كرد :
اگر بند انگشت برتر پرم
فروغ تجلى بسوزد پرم
و اما اهل يثرب انسانيت و مدينه نبوت را مقام معين و محدودى نيست، و از اين جهت بود كه ولايت مطلقه علويه را كه همه شئون الهيه بود حامل گرديد و استحقاق خلافت تامه كبرى را يافت و صاحب مقام ظلوميت شد (٤٨)كه دربارهاش گفته شده است : مقام ظلوميت عبارت است از تجاوز از همه مقامات، و شكستن بتهاى انانيات و انّيّات؛ و صاحب مقام جهوليت شد كه عبارت است از فناء در فنا و مرتبه جهل مطلق و عدم محض.
پس هنگامى كه پروردگار با يكايك اسمائش بر سالك تجلى كرد و به مقام هر يك از اسماء خاص تحقق يافت قلبش قابليت مىيابد كه اسم جامع كه داراى همه شئونات است و تمام جبروت و سلطان در آن است در آن قلب تجلى نمايد اولا به وحدت جمعى و كثرت در وحدت، و ثانيا به كثرت تفصيلى و بقاء بعد از فناء. و وحدت در كثرت آن گاه است كه از پروردگار خود سؤال مىكند به آنچه او راست از شأن و جبروت در حضرت جمع به طريق وحدت، و به هر شأنى به تنهايى و به هر جبروتى به تنهايى در حضرت واحديت و تجلى اسمايى و صفاتى و افعالى به طريق بسط و تفصيل. و با رسيدن به اين مرتبه مراتب سير و ترقى پايان مىپذيرد. و اين آخرين مرتبه سير إلى اللّه است و سفر چهارم است كه عبارت است از بقاء بعد از فناء پس از استهلاك تام سالك، زيرا حفظ نمودن حضرات و تمكن يافتن در مقام جمع و تفصيل و وحدت و كثرت از بالاترين مراتب انسانيت است و از تمامترين مراحل سير و سلوك است. (٤٩)و حقيقت اين مقام براى هيچ كس از اهل سلوك و اصحاب معرفت اتفاق نيفتاده مگر از براى پيغمبر اكرم و رسول مكرم ما و اولياء آن حضرت كه از مشكات او علم و معرفت را اقتباس نمودهاند، و مصباح ذات و صفاتش چراغ راه سلوك آنان بوده است.
اللَّهُمَّ انّى اسْئَلُكَ بِما تُجيبُنى بِهِ حينَ اسْئَلُكَ فَاجِبْنى يا اللّهُ.
ح ٢٣ح بار الها از تو سؤال مىكنم به آنچه كه هر گاه به آن از تو سؤال كنم مرا اجابت خواهى كرد، پس اجابتم فرما اى اللّه.
اجابت دعاى سالك در آغاز سلوك و انجام آن به وسيله اسم اعظم است
از آنجايى كه اسماء الهى همگى از مظاهر اسم اعظماند كه اسم اعظم محيط بر آنها و جامع همه آنهاست به طور وحدت و بساطت و بر همه اسماء حكومت دارد و بر كليه آنها غلبه و سلطنت دارد، چون اين مطلب بر قلب سالكى كه به مقام اسم اعظم تحقق فعلى يافته منكشف شد مىبيند كه در ابتداى سلوكش مظاهر اسم اعظم بودند كه دعاى او را اجابت مىكردند و در پايان سلوكش خود اسم اعظم اجابت او را مىكند. از اين روست كه مىگويد : بار الها من از تو سؤال مىكنم به آنچه اجابتم مىكنى آن گاه كه از تو سؤال كنم به آن از اسماء الهى كه همه آنها به اسم اعظم باز مىگردند، و لذا به دنبال آن مىگويد : اجابتم كن اى اللّه كه اجابت را از اسم اعظم مىخواهد، زيرا اسم اعظم است كه حافظ مراتب اوست و او را تحت تربيت خود گرفته و نمىگذارد دست دزدان راه و وسوسه كنندگان در دلش به او راه يابد. و چون اجابت خواستن از اللّه اشاره به آن است كه اسم اعظم الهى است كه به همه اسماء احاطه دارد و اوست اجابت كننده در اول و آخر و اوست ظاهر و باطن، افتتاح سخن با اللّهمّ (به معنى يا اللّه) كرد و ختم سخن را نيز با اللّه كرد و گفت : فأجبنى يا اللّه.
پايان آنچه مىخواستيم از شرح اين دعا؛ و سپاس خداى را در اول و آخر و در ظاهر و باطن، و درود خدا بر محمّد و اولاد پاكش باد.
به تاريخ يكهزار و سيصد و چهل و هفت هجرى قمرى اين شرح پايان يافت.
تذكر : به منظور حفظ مقام ادب نسبت به استاد الهى و امام امت اسلامى ايران جملاتى از آخر كتاب ترجمه نشد كه اين گونه تعبيرات از زبان خود آن حضرت زيباست و ما را نرسد كه چنين جسارتى در ترجمه آن داشته باشيم. و الحمد للّه أولا و آخرا.
ترجمه اين سفر شريف در هشتم ماه شعبان ١٤٠٠ هجرى قمرى انجام يافت.
خدايا چنان كن در انجام كار
تو خشنود باشى و ما رستگار
العبد المفتاق إلى رحمة ربه : السيد احمد الفهرى
شرح دعاي سحر
1 - سجده 17
2 - سجده 16
3 - مطففين 26
4 - جمعه 4
5 - فصلت 30
6 - انّ العبد لفى فسحة من امره ما بينه و بين اربعين سنة، فاذا بلغ اربعين سنة اوحى اللّه عزّ و جلّ إلى ملكيه انّى قد عمّرت عبدى عمرا، فغلّظا و شدّدا و تحفّظا و اكتبا عليه قليل عمله و كثيره و صغيره و كبيره.
7 - قمر 55
8 - اشاره است به روايت معروف در حديث قدسى : كنت كنزا مخفيّا فاحببت ان اعرف، فخلقت الخلق لكى اعرف من گنجى بودم پنهان، دوست داشتم كه شناخته شوم، پس آفريدگان را آفريدم تا شناخته شوم.
9 - مقام عماء مقام حقيقة الحقايق است كه هيچ نام و نشانى از آن نتوان يافت و قابل درك براى احدى نيست. عارف شيراز گويد :
هر جا شدم، نشانى زان بى نشان نديدم
يا من خبر ندارم يا او نشان ندارد 10 - توضيح حضرات خمس : مراتب وجود به حسب اصطلاح عرفاء شامخين پنج است؛ مرتبه اولى و آن مرتبه غيب مغيّب است كه غيب اولش نامند و تعيّن اولش گويند. مرتبه دوم مرتبه غيب ثانى است و مسمّى به تعين ثانى است. مرتبه سوم مرتبه ارواح است و اين مرتبه ظهور حقايق كونيه مجرده بسيطه است. مرتبه چهارم مرتبه عالم مثال است و اين مرتبه وجود است مر اشياء كونيه لطيفه را. مرتبه پنجم مرتبه عالم اجسام است. و جرجانى بنا به نقل دهخدا، حضرات خمس را چنين تعريف نموده است :
1- حضرت غيب مطلق؛ و عالم آن عالم اعيان ثابته مىباشد. 2- حضرت علميه كه برابر حضرت شهادت مطلق است و عالم آن عالم ملك باشد. 3 و 4- حضرت غيب مضاف كه دو بخش دارد، نخست آن كه به حضرت غيب مطلق نزديك است؛ و عالم آن عالم ارواح جبروتى و ملكوتى يعنى عالم عقول و نفوس مجرد باشد. دوم آن كه به شهادت مطلق نزديك است؛ و عالم آن عالم مثال است و به عالم ملكوت ناميده مىشود. 5- حضرت جامع چهار حضرت گذشته است و عالم آن عالم انسان كه جامع همه عوالم مىباشد.
شاه نعمت اللّه گويد :
غيب مطلق حضرتى از حضرتش
عالم اعيان بود در خدمتش
هم شهادت حضرتى ديگر بود
عالم او ملك خوش پيكر بود
حضرتى ديگر بود غيب مضاف
در ميان هر دو حضرت بىخلاف
وجه غيب مطلقش جبروت دان
علم معقولات از اين عالم بخوان
با شهادت وجه او باشد مثال
چار حضرت گفته صاحب كمال
چار حضرت در يكى حضرت نگر
تا ببينى پنج حضرت اى پسر 11 - امام خمينى (دام ظله) از شيخ عارف كامل خود مرحوم حاج شيخ محمد على شاهآبادى نقل مىكند كه او گفته است : ان السالك بقدم المعرفة اذا تمّ سفره الثالث يرى بهويته الجمعية في جميع مراتب الموجودات و يرى بعين البصيرة جميع مصالح العباد من امور المبدأ و المعاد و ما يقرّبهم إليه و يبعّدهم عنه و الطرق إلى اللّه، و له التشريع في هذا المقام، و كان هذا المقام حاصلا لمولانا قطب الموحدين أمير المؤمنين و الائمة المعصومين من بعده، و لكن رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم لمّا تقدم عليهم زمانا و كان صاحب المقام أظهر الشريعة، فلم يبق مجال التشريع لأحد لتمامية شريعته فلا بد للأولياء الذين من بعده من متابعته. و لو فرضنا تقدم أمير المؤمنين عليه السّلام عليه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم لكان له أن يظهر أمر الرسالة و لرسول اللّه تبعيته اذا جاء بعده، و لكن الحجة البالغة اقتضت بأن يكون صاحب الشريعة رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم. در اينكه ولايت، باطن نبوت است هنگامى كه سالك إلى اللّه در سير خود با قدم معرفت، سفر سوم را به پايان رساند با هويت جمعى خود كه در همه مراتب موجود است همه امور بندگان را از مبدأ و معاد و آنچه باعث تقرب آنان به خداست و دورى آنان از اوست و همه راههاى خدايى را مشاهده مىكند، و در اين مقام است كه از براى او حق تشريع است. و اين مقام از براى قطب الموحدين مولا امير المؤمنين و ائمه معصومين عليهم السّلام حاصل بود ولى چون رسول خدا را حصول اين مقام از نظر زمانى پيشتر بود اين حق به آن حضرت اختصاص يافت و اظهار تشريع كرد و ديگر مجالى از براى اولياء خدا كه بعد از او بودند براى تشريع باقى نماند، بلكه وظيفه آنان تبعيت از تشريع آن حضرت بود، و اگر فرضا چنين اتفاق مىافتاد كه امير المؤمنين عليه السّلام تقدم زمانى بر حضرت رسول داشت و يا هر يك از ائمه دين را بر آن حضرت تقدم زمانى بود اين حق تشريع متعلق به متقدم بود و متأخر مىبايست از او تبعيت نمايد، ولى حجت بالغه الهى چنين اقتضا كرد كه رسول اللّه صاحب شريعت باشد.
12 - آفتاب پرست
13 - ترجمه منظوم از مترجم است
14 - در روايات وارد است كه ان الله خلق آدم على صورته همانا خداوند آدم را بر صورت خود آفريد.
15 - سالك إلى اللّه پس از آنكه با عنايات حق مورد تجليات افعالى و صفاتى و اسمائى و بلكه ذاتى حضرت حق قرار گرفت به فناى فناء مطلق بار مىيابد و حالت محو بعد از صحو به او دست مىدهد. پس اگر عنايت ازلى بيشتر شامل حال او گردد مجددا براى هدايت و دستگيرى انسانها به حالت صحو باز مىگردد كه آن را صحو ثانى مىگويند و همرتبه با مقام نبوّت است، و چنانكه حضرت امام فرمودهاند يكى از تمامترين مراتب انسانيت است.
16 - بايد دانست كه سؤال به اين گونه از اسماء و صفات ربوبى ممكن نيست مگر هنگامى كه بنده دعا كننده مورد تجلّى حق تعالى واقع شود و پس از آنكه بعضى از تجليات از براى او شد خداى را به آن تجلى مىخواند و از او مىخواهد كه نقصان او را جبران كند و او را متحقق به آن گرداند، و اين معنى جز براى انبياء و اولياء عليهم السّلام دست ندهد و براى ما مهجوران و ناقصان وظيفه آن است كه زبان خود را به منزله زبان ولىّ كامل قرار داده و از زبان آن ولى كامل دعا كنيم و گر نه مضامين پارهاى از دعاها براى ما بيخبران قابل تفوّه نيست و بجز تجرّى و كذب محض چيز ديگرى نيست، مانند فقرات همين دعا و بعضى از جملات دعاى كميل، كه بايد كسى كه آن را مىخواند از زبان امير المؤمنين عليه السّلام بخواند.
بهر اين فرمود با موسى خدا
وقت حاجت خواستن اندر دعا
كاى كليم اللّه ز من مى جو پناه
با دهانى كه نكردى تو گناه
گفت موسى : من ندارم آن دهان
گفت : ما را از دهان غير خوان
از دهان غير كى كردى گناه؟
از دهان غير بر خوان كاى اله 17 - فان ن اشارة إلى الملائكة المهيمنة الذين استغرقوا في ذاته تعالى و يكون لهم بمشاهدة جماله و تجليات ذاته هيمان، و لهذا كانت صورته الكتبية أقرب إلى الدائرة التامة و كان طرفاه متوجها إلى السماء و كانت كالمتحير حول النقطة المركزية : به اين توجيه كه : نون اشاره باشد به ملائكه مهيمنهاى كه در ذات خداى تعالى مستغرقند و در اثر مشاهده جمال و تجليات ذات در حال هيمان و سرگشتگى مىباشند، و از اين جهت صورت نوشتن ن به دائره تمام نزديكتر است و دو طرفش متوجه به بالا كه رمز آسمان است مىباشد و مانند آن است كه گويى در اطراف نقطه مركزى حيران و سرگردان است. (متن عربى از مؤلف رضوان اللّه عليه)
18 - با اين حال جايگاه رشد و نمو درخت انسانيت و مزرعه بروز حقايق وجودى و محل انوار طاهره است و اگر نبود نه كمالى بود و نه براى كسى فنا در بقاء
19 - ائمه سبعه چنانكه حضرت امام در شرح جمله اللهم انى اسئلك من قدرتك... مىفرمايند عبارتند از : حيات، اراده، علم، قدرت، سمع، بصر، تكلم
20 - مرحوم عارف كامل حاج ميرزا جواد ملكى
21 -
پرتو حسنت گرفته هر دو جهان ليك
چشمه خورشيد را نبيند خفاش
غنچه لب بسته، راز حسن نگه داشت
بلبل شيدا نمود سرّ نهان فاش (دو بيت از قطعهاى به مناسبت موضوع سخن، از مترجم)
22 - شايد دلفا كلمه عربى باشد به معناى نزديك از ماده دلف و ازدلف است كه به معنى نزديك شدن است. و اين به آن مناسبت گفته شده كه از همه ثوابت به منظومه ما نزديكتر است.
23 - اندازهاى است كه در كتاب مزبور براى فاصله ستارهها معين كرده است. طالبين به درس يازدهم از كتاب الهيئة و الاسلام مراجعه نمايند.
24 - مانند صور مرتسمه بنا بر مذهب شيخ، و اعيان ثابته بنابر مسلك عرفا. (مترجم)
25 - همان گونه كه ذات حضرت حق علم است به نحو اجمال و بساطت چنانكه در روايات نيز وارد است كه ربّنا علم كلّه، ولى اين اجمال و بساطت مانع از آن نيست كه حضرت حق علم به اشياء به طور تفصيل داشته باشد، چنانكه بعضى گفتهاند كه حضرت حق علم تفصيلى به اشياء ندارد. و تفصيل بحث را جاى ديگر است.
26 - كلى در اصطلاح منطق به معناى ما ينطبق على الكثيرين است در مقابل جزئى. و اما در اصطلاح فلسفه و عرفان به معناى سعه وجودى است، مانند آنكه گويند : كليات اشياء در معرض كون و فساد نمىباشند. كه مراد صور مثالى و ارباب انواع موجودات جسمانى است. و خلاصه كلام آن كه : قيصرى رحمانيت حضرت حق را مخصوص كليات اشياء دانسته، و رحيميت حق را شامل كلياتى كه جزئيات هم در آن باشد و جزئيات حجاب كليات نباشد. ولى حضرت امام اين مطلب را درست نمىدانند بلكه رحمانيت و رحيميت هر دو را شامل كليات و جزئيات مىدانند، و ليكن رحمانيت مخصوص اصل وجود است و رحيميت شامل كمال وجود. (مترجم)
27 - وجه استشهاد به اين آيه ظاهرا براى آن است كه علم صفت ذات است، پس معلم نيز ذات خواهد بود، و ليكن در اين آيه به رحمن نسبت داده شده به اعتبار فناى مظهر در ظاهر.
28 - هر حرفى را دو صورت است صورت لفظى و صورت كتبى كه يكى را زُبُر و ديگرى را بيّنات گويند. مثلا حرف لام صورت لفظىاش مركب است از ل، ا، م و صورت كتبىاش فقط ل است. (مترجم)
29 - مخفى نماند كه سلسله وجود را دو اعتبار ديگر هم هست يكى عبارت است از اعتبار كثرت در وحدت، و دوم اعتبار وحدت در كثرت. بنابر اعتبار اول، سلسله وجود يك كلمه است و آن كلمه كن وجودى است كه در آيه شريفه به آن اشاره شده : هر گاه اراده كند، همين كه به چيزى بگويد باش، پس او خواهد بود. و در خطبه روز فطر از امير المؤمنين عليه السّلام است : خدايى كه به كلمه او هفت آسمان برپا، و زمينهاى هفتگانه برقرار شد، و كوههاى محكم استوار، و بادهاى تلقيح كننده در وزيدن، و ابرها در جو آسمان در حركت، و درياها در حدود خودشان ايستادهاند. پس والا و مبارك باد اللّه پروردگار جهانيان. و به اعتبار دوم، كلمات است. (مؤلف)
30 - مترجم گويد : مولانا را در اين مقام اشعار لطيفى است كه چند بيت از آن نقل مىشود :
كار پاكان را قياس از خود مگير
گرچه باشد در نوشتن، شير، شير
جمله عالم زين سبب گمراه شد
كم كسى ز ابدال حق آگاه شد
همسرى با انبيا برداشتند
اوليا را همچو خود پنداشتند
اين ندانستند ايشان از عمى
هست فرقى در ميان بى منتهى
هر دو گون زنبور خوردند از محل
ليك شد زان نيش و زين ديگر عسل
هر دو گون آهو گيا خوردند و آب
زين يكى سرگين شد و زان مشك ناب
هر دو نى خوردند از يك آبخور
آن يكى خالى و اين پر از شكر
صد هزاران اين چنين اشباه بين
فرقشان هفتاد ساله راه بين 31 - بعضى گمان كردهاند كه ولايت يكى از فريضههاى الهى است مانند ديگر فرايض، و در اين قول به روايت بنى الاسلام على خمس (اسلام بر پنج چيز بنا شده : نماز و روزه ... و يكى هم ولايت است) استناد نمودهاند و شيخ عارف كامل شاهآبادى (كه خداوند سايهاش بر سر ارادتمندانش مستدام فرمايد) مىفرمود : ولايت در اين حديث با فتحه واو است كه به معناى دوستى است و اما ولايتى كه يكى از اركان دين و بلكه اصل دين و كمال آن است ولايت با كسره واو است. (از مؤلف- دام ظلّه)
32 - در روز نزول آيه اختلاف است، و اصحّ روايات آن است كه در روز هجدهم ذى الحجه (روز غدير) بوده نه روز عرفه. ر. ك : تفسير الميزان، ذيل آيه 3 از سوره مائده. (م)
33 - بعضى گمان كردهاند كه ولايت يكى از فريضههاى الهى است مانند ديگر فرايض و در اين قول به روايت بنى الاسلام على خمس (اسلام بر پنج چيز بنا شده : نماز و روزه ... و يكى هم ولايت است) استناد نمودهاند و شيخ عارف كامل شاهآبادى كه خداوند سايهاش بر سر ارادتمندانش مستدام فرمايد، مىفرمود : ولايت در اين حديث با فتحه و او است كه به معناى دوستى است و اما ولايتى كه يكى از اركان دين و بلكه اصل دين و كمال آن است ولايت با كسره واو است. (از مؤلف- دام ظله)
34 - اين نيز به حسب بعضى از مقامات سالكين است و گر نه از براى صاحبان مراتب ديگر، شرك محسوب مىشود كه حسنات ابرار سيّئات مقربين است. پس ايمان حقيقى كه خالص از شرك باشد آن است كه اعتقاد كند بر اينكه او است ظاهر و باطن و اول و آخر، پس هيچ اسم و صفتى نمىتواند حجاب آن وجه كريم شود و هيچ امر و خلقى را نرسد كه نقاب نور عظيم او گردد، چنانكه در دعاى عرفه است : چگونه استدلال مىشود به چيزى كه او در وجودش نيازمند به تو است؟ مگر براى غير تو ظهورى هست كه تو را آن ظهور نباشد تا آنكه او ظاهر كننده تو باشد؟ كى غايب شدى تا به دليلى كه راهنمايى به سوى تو كند نيازمند باشى؟ و كى دور گشتى تا اثرها رساننده به تو باشد؟ كور باد چشمى كه تو را مراقب خود نبيند. آرى ولى اللّه مطلق (صلوات اللّه عليه) راست فرمود. پس عارف حقيقى و مؤمنى كه از همه مراتب شرك، چه شرك عوام و چه شرك خواص منزه باشد كسى است كه هيچ عينى و شهودى و ظهورى و بطونى را نبيند مگر به واسطه او كه بجز او چيزى نيست تا به وسيله او مختفى گردد و بجز او كسى نيست تا حجاب روى او شود؛ خود شىء هم كه حجاب خود نمىشود. از شيخ عبد الرزاق كاشانى سؤال شد كه حلول درست است يا اتحاد؟ گفت : هر دو باطل است، و ليس في الدار غيره ديّار (جز او كسى نيست).
حلول و اتحاد اينجا محال است
كه در وحدت دوئى عين ضلال است عارف كامل محقق بارع، فخر شيعه و شيخ طريقت و شريعت قاضى سعيد شريف قمى (قدس اللّه نفسه) در شرح حديث رأس الجالوت چنين مىگويد : صاحب فتوحات گويد : بدان كه عالم همه غيب است و هيچ از آن ظاهر نشده، و خالق الخلق ظاهر است و هيچ غايب نشده، و مردم در اين مسأله به عكس مىپندارند كه مىگويند : خداى غيب است و عالم ظاهر. آنان به اين اعتبار در مقتضاى اين شرك قرار دارند.
من مىگويم : اين عارف از شركى كه لازمه گمان خودش هست غافل مانده كه حكم به ظهور حق تعالى و خفاء عالم نموده كه اين نيز يكى از اقسام شرك خفى است، و اما ايمان حقيقى آن است كه اعتقاد شود بر اينكه اللّه است كه ظاهر و باطن و شاهد و غايب است. پس اگر او را در بطون طلب كنى ظاهر است، و اگر در ظهور از او تفحص كنى باطن است، و اگر از هر دو طلب كنى از هر دو منزه است. و عالم به ذات خود پنهان، و به اللّه ظاهر است. اين نكته را نيكو بشناس كه باب عظيمى است در توحيد. (پايان كلام شريف عارف بزرگوار).
و كمال اخلاص و مغز حقيقت، آن است كه توصيف كننده حضرت حق متعال را نشايد كه حضرتش را به ظهور و بطون و اوليت و آخريت توصيف نمايد، چه آنجا كه جز او كسى در خانه وجود نيست براى چه كسى ظهور كند؟ و از چه كسى غايب شود؟ و چه اوليتى و چه آخريتى تصور توان كرد؟ زيرا اوليت و آخريت به اعتبار آغاز و انجام است، و هنگامى كه هر چه جز اوست باطل و هالك باشد اصلا آغاز و انجامى نيست. پس كمال معرفت آن است كه سالك عجز و قصور خويش را در اين مقام كاملا درك كند. (مؤلف)
35 - اشاره است به آيه شريفه وَ لا يُظْهِرُ عَلى غَيْبِهِ احَداً الاَّ مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ. خداوند بر غيبش كسى را آگاه نمىكند مگر رسولى را كه جلب رضاى حقّ نموده باشد.
36 - مترجم گويد : با همين خصوصيت كه سيد اجل فرموده آيه ديگرى نيز در قرآن هست-و معلوم نيست كه سيد چرا آن را به شمار نياورده است، و آن آيه 26 از سوره نحل است : اللّه لا اله الاّ هو رب العرش العظيم.
37 - محتمل است مراد از عوالم سهگانه عالم عقول، نفوس و خيال باشد و طبع را به خاطر خسّت و پستى جزء مظاهر نشمردهاند. همچنان كه احتمال دارد كه مقصود از عوالم پنجگانه آن سه مظهر پيشين به ضميمه خيال متصل و طبيعت باشد. و نيز احتمال دارد كه مقصود، آن سه مظهر به ضميمه دو نوع طبع يكى جواهر و ديگر اعراض باشد.
38 - رق : كاغذ و پوست نازك كه بر آن نويسند. منشور : پراكنده.
39 -
سايه دولت فتد بر سر عالم بسى
گر بزند مرغ ما بال و پرى در جهان
در دو جهانش مكان، نيست بجز فوق چرخ
كان وى آن معدن است، جان وى آن لا مكان
عالم علوى بود جلوهگه مرغ ما
آبخور او بود گلشن باغ جنان 40 - پشت همين دهكده شهر اللّه است.
41 -
من به هر چه مىگذرم بوى دوست مىشنوم
من به هر چه مىنگرم روى اوست مىبينم
نى عجب اگر گويم : او من است و من اويم
وين عجب تر است كه باز او وى است و من اينم (از قطعهاى از حكيم ملا محمد هيدجى رضوان اللّه عليه)
42 - خلاصه آنكه قدرت در لسان حكيم عبارت از آن است كه اگر صاحبش بخواهد كارى را انجام دهد، بدهد هر چند خواستنش محال باشد. زيرا صحت قضيه شرطيه منوط به امكان طرفين نيست، بلكه با امتناع طرفين نيز صادق خواهد بود، مانند : لو كان فيهما الهة الاّ اللّه لفسدتا. (مترجم)
43 - لزوم تركيب در ذات بدان اعتبار است كه بنا به زعم متكلم صدور فعل مثلا از ذات بالفعل است و عدم صدور آن بالقوه. پس ذات مركب است از فعل و قوه. و اما لزوم امكان در صفت ذاتى از آن جهت است كه صحت فعل و ترك لازمهاش امكان فعل و ترك است. (مترجم)
44 - و بنابر قول ديگر مرتبه عماء مرتبهاى است كه لا اسم له و لا رسم له، و علم مستأثرى است كه مخصوص ذات تعالى است. (مترجم)
45 - كه اگر وجود به شرط لا اخذ شده بود معانى اين آيات درست نبود دقت شود (مترجم)
46 - فرق ميان جواب شيخ بزرگوار با پاسخ حضرت امام اين است كه حضرت امام كثرت و وحدت را در خود تجلّى مىدانند ولى شيخ در تعدّد تجليات كه اگر با اسمى يك بار تجلّى شد سؤال به صورت مفرد مىآيد و اگر با يك اسم دو بار يا بيشتر تجلى شد سؤال به صيغه جمع مىآيد.
47 - مانند روايت جابر كه امام باقر عليه السّلام در عيادتش فرمود : ما به آنچه خدا براى ما بخواهد راضى هستيم. سيد الشهداء عليه السّلام نيز فرمود : رضا اللّه رضانا أهل البيت، نصبر على بلائه فيوفّينا اجور الصابرين.
يكى درد و يكى درمان پسندد
يكى وصل و يكى هجران پسندد
من از درمان و درد و وصل و هجران
پسندم آنچه را جانان پسندد مولوى نيز بدين معنى اشاره مىكند :
قوم ديگر مىشناسم ز اوليا
كه دهانشان بسته باشد از دعا
از رضا كه هست رام آن كرام
جستن دفع قضاشان شد حرام
در قضا ذوقى همى بينند خاص
كفرشان آيد طلب كردن خلاص
هر چه آيد پيش ايشان خوش بود
آب حيوان گردد ار آتش بود
زهر در حلقومشان شكر بود
سنگ اندر راهشان گوهر بود 48 - اشاره به آيه شريفه است : انّا عَرَضْنَا الامانَةَ عَلَى السَّمواتِ و الارْضِ وَ الْجِبالِ فَابَيْنَ انْ يَحْمِلْنَها وَ اشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَها الانْسانُ انَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولاً. (احزاب- 72).
49 - براى تمكن در اين مقام و محو شدن تلوين بود كه آيه شريفه فَاسْتَقِمْ كَما امِرْتَ (هود- 112) نازل شد و پيغمبر فرمود : سوره هود مرا پير كرد. گفته شده است كه به خاطر اين آيه بود، هر چند شيخ عارف كامل مرحوم شاه آبادى فرموده است كه اين روايت نظر به آن دارد كه استقامت امت نيز از آن حضرت خواسته شده، زيرا اين آيه در دو سوره از قرآن است، سوره شورى و سوره هود، و در سوره هود است كه جمله : وَ مَنْ تابَ مَعَكَ را به دنبال دارد. و چون امت از فروع شجره نبوتند از اين رو آن حضرت مأمور به استقامت امت نيز شده است. (مترجم)