مثل هاى آموزنده قرآن در تبيين 57 مثل قرآنى

مثل هاى آموزنده قرآن در تبيين 57 مثل قرآنى0%

مثل هاى آموزنده قرآن در تبيين 57 مثل قرآنى نویسنده:
گروه: مفاهیم قرآنی
صفحات: 13

مثل هاى آموزنده قرآن در تبيين 57 مثل قرآنى

نویسنده: آیت الله جعفر سبحانی
گروه:

صفحات: 13
مشاهدات: 3536
دانلود: 271

توضیحات:

مثل هاى آموزنده قرآن در تبيين 57 مثل قرآنى
  • امثال يكى از اركان ادبيات هر زبانى است

  • ويژگى هاى مثل

  • 1 : «مَثَل» و «مِثل» در لغت و قرآن

  • فوايد و آثار سازنده مثل

  • اقسام تمثيل ها

  • 2. تمثيل قصصى

  • مثل هاى قرآنى در احاديث

  • تفسير «ضرب المثل»

  • 5: ويژگى مثل هاى مكى و مدنى

  • طرح موجودات پست

  • 6 : آياتى كه از آنها به عنوان مثل بهره مى گيرند:

  • امثال قرآنى بر محور تشبيه و استعاره

  • مثل هاى برگرفته از قرآن

  • امثال علوى

  • مثل دوم : گروه سرگردان در بيابان تاريك و وحشت زا

  • 1. حيا و شرم در مورد خدا

  • 3. شاءن نزول آيه

  • 5. ساختمان پشه

  • 1. داستان بقره بنى اسرائيل

  • 3. دلهاى سخت تر از سنگ

  • گسترش شعور و دانشهاى امروز

  • تفسير لغات

  • رجوع به متخصص حساب جداگانه دارد

  • مثل ششم : در كشاكش سختى ها و ناراحتى ها

  • هدف از مصايب و گرفتاريها چيست ؟

  • مثل هفتم : بسان دانه اى كه به هفتصد دانه تبديل مى شود

  • تمثيل نخست : انفاق و پاداش هفت صد برابر

  • شرايط انفاق

  • مثل هشتم : بسان كشتزارى بر سنگ خارا

  • دو ديدگاه متفاوت در عمل نيك

  • 2. نظريه دوم

  • رياء عابدان و زاهدان

  • مثل نهم : انفاق خالصانه در راه خدا

  • اخلاص در عمل يا انقلاب ارزشها

  • قرآن در دعوت به اخلاص

  • 2. وجه الله

  • مثل دهم : منت پس از انفاق يا آتشبارى در باغ زندگى

  • مساءله احباط و تكفير

  • تفسير واژه ها

  • 1. نظريه اشاعره در تاثيرگذارى پديده ها

  • منطق قرآن در رد اين انديشه

  • مثل سيزدهم : انفاق كافران بسان زراعتى در گردباد سوزان

  • تكيه گاه كافران

  • مثل چهاردهم : زندگى در نور ايمان ، با زندگى در تاريكى كفر برابر نيست

  • شاءن نزول آيه

  • تفسير واژه ها

  • واقعيت تمثيل

  • نكات آيات

  • ترسيمى گويا از گفتار بى گر دار

  • تبيين مثل

  • لغات آيات

  • ويژگيهاى لانه جاسوسى

  • تمثيلاول

  • مثل هيجدهم : جهان ناپايدار بسان بهار زودگذر

  • تفسير مثل

  • مثل نوزدهم : دو گروه بينا و نابينا يكسان نيستند

  • حقيقت تمثيل

  • مثل بيست و يكم : مقايسه حق و باطل

  • مثل بيست و دوم : همچون خاكسترى در تندباد

  • مثل بيست و سوم : عقيده پاك همچون شجره طيبه است

  • مثل بيست و چهارم : انديشه ناپاك بسان درخت ناپاك است

  • مثل بيست و پنجم : بسان ملت هاى پيشين

  • مثل بيست و ششم : بسان موجود ناتوان كه نياز به غذا و فرزند دارد

  • مثل بيست و هفتم : موقعيت معبودهاى دروغين و معبود واقعى

  • مثل بيست و هشتم : موقعيت مومن و كافر

  • مثل بيست و نهم : بسان زنى كه رشته ها را، وا مى تابد

  • شاءن نزول آيه

  • پايبندى به سوگند

  • تفسير لغات آيه

  • بيان تشبيه

  • لغات آيات

  • مثل سى و دوم : منطق مومن و كافر در جهان آفرينش

  • منطق برادر مشرك

  • تحليل دو تفكر مادى و الهى

  • مثل سى و سوم : زندگى زودگذر بسان گياهان سرسبز

  • مثل سى و چهارم : معبودانى پست تر از مگس

  • تفسير آيه

  • تفسير لغات آيه

  • مثل سى و ششم : بسان سراب است نه آب

  • مثل سى و هفتم : شبى تاريك در دل درياى مواج

  • تفسير آيه

  • تفسير آيات

  • تفسير آيات

  • تفسير لغات

  • مثل چهل و يكم : بينا و نابينا، تاريكى و نور يكسان نيست

  • سرنوشتى مشابه مردم انطاكيه

  • مثل چهل و دوم : سرگذشت قوم انطاكيه

  • واكنش جهان در مقابل اين عمل ننگين

  • مثل چهل و سوم : زندگى پيشين بسان حيات نخستين

  • نكته زيبا در جمله (و نسى خلقه )

  • مثل چهل و چهارم : بسان بنده يك شخص ، و بنده چند شخص

  • تفسير تشبيه

  • تفسير لغات آيه

  • مثل چهل و ششم : نمونه اى براى آيندگان

  • تفسير آيه

  • تفسير لغات آيات

  • مثل چهل و هشتم : وصف بهشت موعود

  • مثل چهل و نهم : بسان كشتزارى استوار و شكوفا

  • تفسير آيات

  • مثل پنجاهم : ادوار پنج گانه عمر

  • مثل پنجاه و يكم : دو سرنوشت يكسان

  • مثل پنجاه و دوم : نويدى مانند نويد شيطان

  • نتيجه

  • تفسير لغات آيه

  • مثل پنجاه و چهارم : چهارپايى بر او كتابى چند

  • مثل پنجاه و پنجم : گنهكارانى مانند همسران نوح و لوط

  • مثل پنجاه و ششم : همچون زنان پرهيزگارى مانند همسر فرعون و مريم

  • تفسير آيات

  • مثل پنجاه و هفتم : كدام يك از دو گروه ، راه به مقصد مى برند

جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 13 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • مشاهدات: 3536 / دانلود: 271
اندازه اندازه اندازه
مثل هاى آموزنده قرآن در تبيين 57 مثل قرآنى

مثل هاى آموزنده قرآن در تبيين 57 مثل قرآنى

نویسنده:
فارسی
مثل هاى آموزنده قرآن


مثل هاى آموزنده قرآن در تبيين پنجاه و هفت مثل قرآنى

نويسنده : آية الله جعفر سبحانى

مقدمه مولف

امثال يكى از اركان ادبيات هر زبانى است

بسم الله الرحمن الرحيم
در هر زبانى كم و بيش امثالى است كه در اداء مقصود از آن كمك گرفته و مسائل غير ملموس در قالب ملموس ريخته مى شود، و جايگاه مثل در مسائل محسوس ، جايگاه برهان ، در معقولات است زيرا مرور زمان ، «مثل» را شفاف و روشن مى سازد و جاى ترديد در آن باقى نمى گذارد، هرگاه موردى كه در تبيين آن از مثل بهره مى گيريم ، همتاى مثل باشد، قهرا، شفافيت مثل را خواهد داشت .
فرض كنيد جوان بى تجربه اى ، دارايى موروثى خود را، در مواردى غير ضرورى مصرف مى كند تا آنجا كه حالت اسرافكارى به خود مى گيرد، ديگر پس از اندى ، آهى در بساط نخواهد داشت ، در تبيين مضرات و زيان هاى اين نوع رفتار دور از خرد، هيچ دليل و برهانى برنده تر از مثل وارد در شعر سعدى نيست :
ابلهى كو روز روشن شمع ، كافورى نهد زود باشد كش ، به شب روغن ندارد در چراغ يا فردى كه بيش از درآمد خود، خرج مى كند، و از طريق قرض و وام به زندگى خود رونق بيشترى مى بخشد، در تبيين واقعيت دور از خرد اين عمل ، هيچ بيانى گوياتر از مثل زير نيست .
«پايت را به اندازه گليمت دراز كن».
سعدى نيز در نصايح خود از اين مثل ، كمك گرفته و مى گويد:
مكن تُرك تازى ، بكن ترك آز به قدر گليمت بكن پا دراز حتى حافظ كه بر خلاف سعدى غالبا در آسمان راه مى رود، نه در زمين ، اين بار در زمين راه رفته و از اين مثل بهره گرفته و مى گويد:
زين سرزنش كه كرد ترا دوست حافظا بيش از گليم خويش مكن پا كشيده اى

تعريف مثل

تصور اجمالى هر چيزى ، در گرو تعريف آن است كه انسان را با واقعيت موضوع به طور اجمال آشنا سازد، بنابراين شايسته است كه به تعريف «مثل» سپس ويژگى هاى آن بپردازيم .
در مقدمه كتاب «امثال و حكم» دهخدا، آمده است :... اصولا استاد علامه (دهخدا)، در مقدمه كتابهاى خود احتياط عجيب مقرون به وسواس ‍ داشت ، و پاسخ نگارنده راجع به علت عدم تحرير مقدمه براى امثال و حكم اظهار داشت «در زبان فرانسوى هفده لغت پيدا كردم كه در فرهنگ هاى عربى و فارسى همه را مثل ترجمه كرده بودند، و در فرهنگ هاى بزرگ فرانسوى تعريف هايى كه براى آنها نوشته اند، مقنع نيست و نمى توان با آن تعريفات ، آنها را از يكديگر تميز داد... از اين رو در نوشتن مقدمه و تعريف «مثل» و «حكمت» و غيره خوددارى كردم و كتاب را بدون مقدمه منتشر ساختم .(٢)
ابن سكيت مى گويد: مثل از نظر لفظ، با موردى كه در آن به كار مى گيريم ، مغاير ولى از نظر معنى يكسان مى باشند، شبيه نمونه و الگويى كه در اختيار صنعتگران قرار مى گيرد تا مطابق آن بسازند.(٤)
«مِثل» و «مَثَل» در قرآن يك معنى بيش ندارند و آن همانندى دو چيز است». هرگاه لفظ «مَثيل» را نيز بر آن بيفزاييم ، هر سه لفظ، معنى واحدى خواهند داشت .
اتفاقا در لغت عرب از ماده ديگر (شبه) سه لفظ داريم كه با اين سه واژه ، هموزن و هم معنى مى باشند. مانند «شِبه» و «شَبَه» و «شَبيه» و همگى حاكى از همگونى و همنوايى دو شى ء با يكديگر است .
بنابراين به كارگيرى «لفظ» مثل در مورد «تشبيه» به خاطر همگونى «مشبه» (چيزى كه از طريق تشبيه در صدد بيان حال وى هستيم)، با «مشبه به» (چيزى كه وضع و حال او براى ما روشن است) مى باشد.
قرآن «عذاب هاى نازل بر امت هاى پيشين را، «مثلات» مى خواند و مى فرمايد:
و قد خلت من قبلهم المثلات ...(٦) وارد شده است ، مى رساند كه اين واژه حامل معنى همسان و همگونى است ، و اين حقيقت در همه موارد كارگيرى آن ، محفوظ است .
گاهى تصور مى شود كه اين واژه در معنى دومى مانند «صفت» و «توصيف» نيز به كار مى رود و برخى از پيشوايان لغت بر اين معنى اصرار مى ورزند، و اين منظور مولف «لسان العرب» آن را از لغت دانانى مانند يونس بن حبيب (متوفاى ١٨٢) و محمد بن سلام جمحى (م /٢٣٢) و ابو منصور ثعالبى (م /٤٢٩) نقل كرده است .
زركشى يكى از مولفان پيش كسوت در علوم قرآن مى نويسد ظاهر كلام اهل لغت اين است كه «مثل» به معنى «وصف» در حالى كه ابو على فارسى (م /٣٧٧) آن را انكار كرده و مى گويد اين واژه در لغت عرب يك معنى بيش ‍ ندارد، و آن «تمثيل» است .(٨)
«محمد فرستاده خدا است و كسانى كه با او هستند، با كافران سرسخت و در ميان خود مهربانند، پيوسته آنها را در حال ركوع و سجود مى بينى ، آنان پيوسته خواهان رضاى خدا هستند نشانه آنها در صورتشان از اثر سجده نمايان است ، اين توصيف آنها در تورات و توصيف آنها در انجيل است».
يعنى ويژگيهاى آنان در اين دو كتاب همان است كه در اين آيه بيان گرديد: «بر كافران سرسخت ، و بر مومنان رؤ وف و مهربان .»
در اين آيه لفظ «مثل» به معنى وصف و توصيف به كار رفته است نه تمثيل و تشبيه چيزى به چيزى .
٢. مثل الجنة التى وعد المتقون فيها انهار من ماء غير آسن و اءنهار من لبن لم يتغير طعمه و اءنهار...(١٠)
از اين جا به نكته ديگرى نيز دست مى يابيم و آن اين كه ، جايگاه تجربه با استقرا كاملا متفاوت است ، تجربه در مواردى صورت مى پذيرد كه همگان از نظر ماهيت يكسان باشند مانند آزمون در فلزات كه نتيجه آن انبساط در حال حرارت است ، در صورتى كه مورد «استقراء» موضوعات ، گوناگون از نظر ماهيت مى باشد، مثلا انسان با تفحص در ميان انواع مختلف از حيوانها مانند گوسفند، و گاو و شتر به اين نتيجه مى رسد، كه حيوان به هنگام غذا خوردن ، فك پايين را به حركت در مى آورد و از اين استقرا قانونى را در مورد حيوان انتزاع مى كند.
خلاصه تجربه از آن «متماثل» و استقراء از آن «متساويها» است .
پاسخ به يك پرسش
بحث پيشين ثابت كرد كه «مثل» و «مثل» به يك معنى مى باشند، در صورتى كه قرآن هر نوع «مثلى» را براى نفى كرده ولى براى او «مثل» يا مثلهايى را ثابت مى نمايد.
درباره نفى «مثل» مى فرمايد:
(ليس كمثله شى ء).(١٢)
«براى آنان كه به سراى آخرت ايمان ندارند صفات زشت است و براى خدا صفات عالى و او عزيز و حكيم است».
پاسخ : آنجا كه قرآن از خدا «نفى مثل» مى كند مقصود واجب الوجود ديگرى است كه از نظر «خصوصيت» كه لازمه تعدد است متفاوت ولى از نظرهاى ديگران باشند و چنين همانندى براى خدا به حكم ادله توحيد محال است .
و آنجا كه براى او «مثل» ثابت مى نمايد، مقصود اسماء و صفات الهى است كه از كمالات خدا حكايت مى كنند.
بنابراين معنى آيه دوم اين مى شود: كافران به خاطر انكار معاد خدا را با صفات زشت ، مانند ظلم توصيف كرده در حالى كه او داراى نام هاى زيبا، و صفات نيكو است .
از اين بيان به يك قاعده لغوى دست مى يابيم و آن اين كه خدا از «امثال» جمع «مثل» منزه و در عين حال براى او «امثالى» (جمع «مثل») زياد هست .
و لله الاسماء الحسنى و الامثال العلياء.

٢ : «مثل»هاى رايج در محاورات مردم

مثل چيست ؟
چگونه بايد آن را تعريف كرد؟
فرق آن با حكمت و كلمات حكيمانه و كوتاه بزرگان چيست ؟
در پاسخ هر سه سوال به صورت كلى مى توان چنين گفت :
هرگاه نكته سنجى در موردى به مناسبتى سخن حكيمانه اى بگويد، و به خاطر زيبايى لفظ و لطافت معنا در جامعه انتشار يابد، و اهل زبان آن را در موارد مشابه بكار برند، چنين را مثل مى نامند و احيانا آن را با پسوندى مانند «سائر، يا «رائج» همراه مى سازند، و مى گويند: «مثل سائر» يا «مثل رائج».
با توجه به تعريفى كه از «مثل» انجام گرفت ، روشن مى شود كه اين پسوند كاملا قيد توضيحى بوده و قيد احترازى نيست و در ماهيت «مثل» گردش ‍ در زبانها و انتشار در ميان مردم نهفته است ، و در غير اين صورت آن را «حكمت» مى نامند.
نخستين كسى كه به اين نكته توجه پيدا كرد، و مورد بكارگيرى اين دو واژه را «مثل و حكمت» از هم جدا ساخت ، ابو هلال عسكرى (متوفاى سال ٤٠٠ هجرى) است ، او مى گويد:
هر سخن حكيمانه اى كه در محاورات مردم رواج پيدا كند «مثل» ناميده مى شود ولى گاهى گوينده اى سخن زيبايى را؟ شايستگى ضرب المثل دارد، در محاوره خود مى آورد، اما به هر علتى رواج پيدا نمى كند، چنين سخنى ، مثل ناميده نمى شود.(١٤)
٢. در زبان فارسى كسى كه از بد برهد و به بدتر گرفتار آيد، مى گويد: «آه كه از چاه برون آمد در دام افتاد» در حالى كه در عربى مى گويند: فر من المطر و وقع تحت الميزاب .(١٦)
و در قرآن مجيد مضمون اين مثل وارد شده است چنان كه مى فرمايد:
و لا يحيق المكر السيى ء الا باءهله ...(١٨) ٦. در مقام پند و نصيحت و نكوهش افراد ضرب المثل ها اثر معجزه آسا دارد زيرا بدون اين كه طرف را به عواقب كار خود متوجه سازد، نتيجه كار ديگرى را كه با اين مورد همسو بوده ، مطرح مى كند و آن را در نظرش مجسم مى سازد و از اين طريق احساسات طرف را عليه خود تحريك نمى كند و به گفته شاعر:
خوشتر آن باشد كه وصف دلبران گفته آيد در حديث ديگران ٧. سرانجام «مثلهاى» هر قومى نمايانگر پايه فرهنگ و سطح تفكر و تعقل آنها است ، و مثل ها به خاطر عمومى بودن در ايفاى اين نقش ، بر اشعار و ادبيات برترى دارد زيرا آثار ادبى توسط افراد محدودى پديد مى آيد، در حالى كه مثل ها برخاسته از فرهنگ عمومى و استعداد توده ها است .
تو گويى قرآن به خاطر اين نوع آثار سازنده «مثل»ها مى گويد:
و تلك الامثال نضربها للناس لعلهم يتفكرون .(٢٠)
ابن قيم جوزى (متوفاى ٧٥١) مى نويسد:
خدا و رسول او در قرآن مثل هايى زنده اند و هدف از آن تفهيم معنا و ايصال مقاصد به اذهان مردم است ، خصوصا احضار همجنس براى فهم حقيقت كمك بيشترى مى كند، و نفس انسان با نظاير و اشباه انس زيادى دارد.(٢٢)
در اين جا گفتار ما درباره فوايد سازنده «مثل» به پايان رسيد چيزى كه بايد پيرامون آن سخن گفت ، تفاوت مثل هاى قرآنى با مثل هاى رايج در ميان مردم است كه در فصل آينده پيرامون آن سخن خواهيم گفت .

٣: سيماى «مثل»هاى قرآن

با واقعيت «مثل» در محاورات مردمى كاملا آشنا شديم و حد و مرز آن روشن گرديد، اكنون وقت آن رسيده است كه به تحليل مثل هاى قرآنى بپردازيم تا روشن شود كه آيا «مثل»هاى قرآنى از مقوله همان مثل هاى مردمى است كه در محاوره ها بر آن تكيه مى شود يا واقعيت ديگرى دارد هر چند همگى تحت پوشش «مثل» قرار مى گيرد.
آيات قرآنى حاكى از آن است كه در اين كتاب آسمانى «مثل» هايى فرو فرستاده شده تا مايه عبرت و وسيله تحريك انديشه ها گردد كه به عنوان نمونه يكى را مى آوريم :
لو اءنزلنا هذا القرآن على جبل لراءيته خاشعا متصدعا من خشية الله و تلك الامثال نضربها للناس لعلهم يتفكرون .(٢٤)
«براستى در سرگذشت آنان براى خردمندان عبرتى است اين قصص ‍ سخنى نيست كه به دروغ ساخته شده باشد بلكه تصديق آنچه از كتابهايى است كه پيش از آن بوده و روشن گر هرچيز است و براى مردمى كه ايمان مى آورند رهنمود و رحمتى است».
چه جمله صريح تر از اين كه مى فرمايد: (ما كان حديثا يفترى).
٢. تمثيل قصصى
مقصود از تمثيل قصصى داستان هايى است كه بيانگر سرگذشت اقوام پيشين است به منظور اين كه آيندگان از آن عبرت بگيرند و قصه هاى قرآن از آدم تا خاتم همگى از اين مقوله بوده ، و در حقيقت نوعى تشبيه مخفى دربر دارند و آن تشبيه آيندگان به گذشتگان است ، قرآن مى فرمايد:
ضرب الله مثلا للذين كفروا امراءت نوح و امراءت لوط كانتا تحت عبدين من عبادنا صالحين فخانتاهما فلم يغنيا عنهما من الله شيئا و قيل اذخلا النار مع الداخلين .
۱
مثل هاى آموزنده قرآن

٣. تمثيل طبيعى

مقصود از تمثيل طبيعى تشبيه غير محسوس به محسوس است مشروط بر اين كه مشبه به از امور آفرينشى باشد، چنانكه مى فرمايد:
انما مثل الحياة الدنيا كماء اءنزلنا من السماء فاختلط به نبات الارض مما ياءكل الناس و الانعام حتى اذا اءخذت الارض زخرفها و ازينت و ظن اهلها اءنهم قادرون عليها اءتاها اءمرنا ليلا اءو نهارا فجعلناها حصيدا كان لم تغن بالامس كذلك نفصل الايات لقوم يتفكرون .(٢٧ )
«كتاب پروردگارتان در ميان شماست ، بيانگر حلال و حرام ، واجب و مستحب ، ناسخ و منسوخ ، جايز و واجب ، خاص و عام ، عبرت ها و مثال هاى آن است».
باز امير مومنان عليه السلام مى فرمايد:
نزل القرآن اءربع اءرباعا، ربع فينا و ربع فى عدونا، و ربع سنن و اءمثال ، و ربع فرائض و اءحكام .(٢٩)
جلال الدين سيوطى (متوفاى ٩١١) پس از نقل اين تقسيم از زركشى ، به تفسير آن پرداخته مثل صريح را آن مى داند كه در آن لفظ مثل وارد شده باشد، مثل :
مثلهم كمثل الذى اسوقد نارا...(٣١)
«يكى از نشانه هاى بندگان خدا اين است كه وقت انفاق اسراف و يا سخت گيرى نمى كنند، بلكه راه ميانه اى را ميان اين دو، در پيش ‍ مى گيرند».
س : مضمون مثل معروف «من جهل شيئا عاداه»: «هر كس چيزى را نداند آن را دشمن مى شمارد» در كدام آيه وارد شده است ؟
ج : در آيه بل كذبوا بما لم يحيطوا بعلمه ...(٣٣)
«سرزمين پاكيزه ، گياه آن به اذن پروردگار به خوبى مى رويد ولى زمين ناپاك گياهش جز اندك و بى فايده رشد نمى كند، آيات خود را براى گروهى شكرگزار اين چنين بيان مى كنيم».
اين تمثيل زيبا هر چند فاقد كلمه مثل يا «كاف» تشبيه است اما يك تمثيل گويا است كه مى تواند حال دو گروه مومن و كافر را بيان كند.
قرآن با اين تمثيل حال مومن و كافر را تشريح مى نمايد: مومن به خاطر پاكى روح و دورى از آلودگى هاى عقيدتى و اخلاقى بسان سرزمين پاكى است كه مواعظ در آن اثر گذارده و فضايل رشد مى كند، در حالى كه كافر به خاطر آلودگى هاى فكرى و رفتارى بسان سرزمين هاى شوره زارى است كه هر نوع تعليم و تربيت در او اثر چشمگيرى نمى گذارد.
٢. ان الذين كذبوا باياتنا و استكبروا عنها لا تفتح لهم اءبواب السماء و لا يدخلون الجنة حتى يلج الجمل فى سم الخياط و كذلك نجزى المجرمين .(٣٥)
و نيز مى فرمايد:
(... ضرب الله مثلا...).(٣٧)
اكنون سوال مى شود كه مقصود از كلمه «ضرب» در اين آيات چيست ؟
پاسخ
«ضرب» به صورت مفرد به آنجا كه با لفظ «مثل» همراه نباشد معنى زدن است ، چنانكه مى فرمايد:
(...اءن اضرب بعصاك الحجر...).(٣٩)
«براى آنان ساكنان قريه اى را مثل بزن آنگاه كه فرستادگان عيسى به آن نقطه آمده اند».
در حقيقت لفظ (و اضرب) به معنى «مثل» است يعنى «مثل لهم مثلا» و يا در آيه ديگر مى فرمايد: (...يضرب الله الحق و الباطل ...).(٤١)
٢. ضرب در اين موارد به معنى توصيف و بيان است ، به گواه اينكه مى فرمايد:
ضرب الله مثلا عبدا مملوكا لا يقدر على شى ء...(٤٣)
به عقديه صاحب اين قول «ضرب» به معنى «وصف» و «بين» است يعنى خدا حال بنده اى را بيان مى كند كه قادر بر انجام كارى نيست ولى اين وجه قابل اعتماد نيست به گواه اينكه اگر فعل «ضرب» را برداريم و به جاى آن فعل «وصف» يا «بين» را بگذاريم آيه انسجام خود را از دست مى دهد، مثلا چنين بگوييم : «وصف الله مثلا عبدا مملوكا». مگر اينكه «مثلا» نيز به معنى «وصفا» باشد، و تقدير آيه چنين مى شود: «وصف الله و صفا عبدا مملوكا».
در حالى كه اين تفسير در آيه ياد شده روا نيست ولى در موردى مى توان اين تفسير را صحيح دانست آنجا كه قرآن از مشركان نقل مى كند كه آنان پيامبر را «رجل مسحور» معرفى كردند و مى گفتند:
ان تتبعون الا رجلا مسحورا.(٤٥)
«بنگر چگونه براى تو مثل ها زدند و گمراه شدند و در نتيجه نمى توانند راهى بيابند».
مسلما جمله (ضربوا لك الامثال) به معنى «انظر كيف و صفوك»، و مراد از وصف همان جمله (رجلا مسحورا) است كه در آيه قبل گذشته است .
تو گويى خدا چنين مى فرمايد: بنگر اين بى خردان تو را چگونه انسان والايى كه از نظر حكمت و خرد در درجه بالايى قرار گرفته است به عنوان انسان مسحور توصيف مى كنند.
بنابراين آنچه در ترجمه رايج قرآن جمله (ضربوا لك الامثال) به معنى ضرب المثل تفسير شده است ، تفسير دور از حقيقت است .
٣. ضرب در اين موارد به معنى طى مسافت و قطع مسير است ، و اين لفظ كنايه از اين است كه اين تمثيل راه خود را در جامعه در پيش گرفته و سينه به سينه و شهر به شهر منتشر گردد. در اين صورت معنى ضرب المثل پيمودن مثل ، راههاى پر پيچ و خم در دل جامعه است تا در همه قلوب جا گيرد.
ابن قيم جوزيه (متوفاى ٧٥١) از كسانى است كه اين احتمال را برگزيده مى گويد:
خدا براى بندگانش مثل هايى زنده همچنانكه رسول اكرم صلى الله عليه و آله براى امت مثل ها زده ، حكيمان و دانشمندان نيز مثل هايى زده اند، اكنون بايد ديد مقصود از ضرب المثل چيست .
ضرب در اين جمله به معنى سير و گردش است چنان كه مى گويد:
«ضرب فى لارض»: اءى سار فيها.
در اين صورت معنى «ضرب المثل» بيان يك حقيقت است كه در بلاد در حل سير و گردش باشد.
در ميان اين احتمالات ، احتمال سوم به واقع نزديك تر است هر چند ممكن است معنى ديگرى نيز داشته باشد.
كتابهايى پيرامون امثال قرآن

مثل هاى قرآن از روزهاى نخست مورد عنايت و اهميت مفسران و محققان قرار گرفته و درباره آن كتابهاى كوچك و بزرگ نوشته شده است كه به برخى از آنان اشاره مى كنيم :
١. امثال القرآن نگارش جنيد بن محمد قواريرى (متوفاى ٢٩٨).
٢. امثال القرآن نگارش ابراهيم بن محمد بن عرفه (معروف بن نفطويه) (متوفاى ٣٢٣).
٣. الدرة الفاخرة فى الامثال السائره نگارش حمزة بن حسن اصفهانى (متوفاى ٣٥١).
٤. امثال القرآن نگارش محقق شيعى محمد بن احمد بن جنيد اسكافى (متوفاى ٣٨١).
٥. امثال القرآن نگارش شيخ ابو عبدالرحمن محمد بن حسين سلمى نيشابورى (متوفاى ٤١٢).
٦. الامثال القرآنية نگارش ابوالحسن على بن محمد ماوردى شافعى (متوفاى ٤٥٠).
٧. امثال القرآن نگارش شيخ شمس الدين محمد بن قيم الجوزيه (متوفاى ٧٥١).
٨. الامثال القرآنيه نگارش عبدالرحمن بن حسن حنبكة ميدايى .
٩. روضة الامثال نگارش فقيه بزرگوار احمد بن عبدالله الكوزكنانى (متوفاى ١٣٢٧) كه در سال ١٣٢٤ در قطع رحلى در تبريز چاپ شده است .
١٠. امثال القرآن نگارش دكتر محمود بن شريف .
١١. الامثال فى القرآن الكريم نگارش دكتر محمد جابر الفياضى كه اخيرا چاپ شده است .
١٢. الصورة الفنية فى المثل القرآنى نگارش دكتر محمد حسين على صغير كه اخيرا نيز چاپ شده است .
١٣. امثال قرآن به زبان فارسى نگارش على اصغر حكمت كه به زيور چاپ آراسته شده است .
١٤. تفسير امثال القرآن به زبان فارسى نگارش دكتر اسماعيل اسماعيلى .
١٥. الامثال فى القرآن الكريم به زبان عربى نگارش جعفر سبحانى كه در سال ١٤٢٠ چاپ شده است .
قرآن بحر عميقى است كه به ژرفاى آن هيچ كس نمى رسد و هرچه درباره آيات و موضوعات آن بحث و بررسى به عمل آيد هنوز براى سخن گفتن جا فراوان است ، و آيندگان نيز بسان گذشتگان مثل هاى قرآنى را با نوك تحقيق تشريح خواهند كرد.

٥: ويژگى مثل هاى مكى و مدنى

قرآن در عين اين كه در بيان مثلها از فرهنگ محيط تاءثير نمى پذيرد، ولى مثل هاى آن پيوسته متناسب با اهدافى است كه در هر محيطى آن را تعقيب مى كند.
انسان از محيطى كه در آنجا پرورش يافته ، تاءثيرپذير مى باشد، و فرهنگ محيط در سخنان او از شعر و نثر جوانه مى زند و افراد آگاه از ويژگى هاى ملت ها، زادگاه سخنان را به خوبى تشخيص مى دهند.
امروز دانشى به نام دانش «سبك شناسى» در جهان ادبيات پى ريزى شده تا انسان بر اثر آگاهى از كيفيت انديشه ها و سبك گفتارهاى هر عصرى ، زمان تقريبى نثر و شعر را بشناسد. و در حد امكان گوينده آن را تعيين كند، تا آنجا كه حافظ و سعدى شناسان روى شناختى كه با فرهنگ و ادبيات حاكم بر محيط زندگى اين دو شاعر دارند، اشعار واقعى آنها را از دروغين منسوب به آنها جدا مى سازند، و به پيرايش ديوانها و نثرهاى ادبى مى پردازند.
شخصيت انسان كه خود را در گفتار و رفتار او پنهان مى سازد، زاييده مثلثى است كه يك ضلع آن را عامل تشكيل مى دهد، و دو ضلع ديگر آن «عامل وراثت» و «تعليم و تربيت» است .
اديبان والا مقام عرب ، شعر جاهلى را از شعر شعراى اسلامى هر چند در دو عصر به هم نزديك زندگى كنند، به خوبى تشخيص مى دهند، همچنان كه سروده هاى دوران اموى را از سروده هاى دوران عباسى باز مى شناسند.
اثر ناپذيرى قرآن از محيط

قرآن سخن آدمى نيست كه از محيط تاءثير بپذيرد، او سخن خدا است كه آفريدگار انسانها و محيط و فرهنگ و آنچه در جهان امكانى نام هستى دارد، مى باشد. انتظار اين كه قرآن از فرهنگ محيط مكى و يا مدنى متاءثر گردد، انديشه باطل است كه گاه و بيگاه دامنگير خاورشناسان مغرض مى گردد و برخى از افراد را فريب مى دهد.
مساءله اثر پذيرى قرآن از محيط كاملا بى اساس است ، بلكه اگر سخنى هست مربوط به جاى ديگر است ، و آن اين كه هدف قرآن از مثل هاى ابداعى و ابتكارى ، بيان يك انديشه نامحسوس در قالب محسوس است تا آن حقيقت نامرئى در لباس يك واقعيت مرئى ، براى مخاطبان جلوه كند.
پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله در محيط مكه گرفتار شرك مشركان ، و نيايش آنان در برابر سنگ و فلز و چوب بود. از اين جهت وحى الهى بايد در مثل هاى هدايت گرانه خود، در صدد معالجه اين بيمارى باشد، و مثل هايى مطرح كند كه ناظر به تحقير خدايان دروغين آنها مى باشد تا از اين طريق مشركان را به زشتى پندار و كردار خود متوجه سازد.
البته اين نه به آن معنا است كه تمام مثل هاى آيات مكى بر محور نكوهش از بت پرستى دور مى زند، بلكه مقصود اين است كه مثل هاى آيات مكى به گونه اى است كه مى خواهد بيمارى هاى فراگير و حاكم بر محيط مكه را مداوا كند، خواه اين بيمارى بت پرستى باشد يا ربا خوارى ، كشتن اولاد بى گناه باشد، يا خرافه گرايى .
ولى شرايط حاكم بر مدينه غير از شرايط حاكم بر مكه بود، پيامبر صلى الله عليه و آله در مدينه گرفتار نفاق و انسانهاى دو چهره ، و يهود لجوج و معاند بود كه پيوسته هر دو گروه به كارشكنى پرداخته و براى رهبر و پيروان او مشكلاتى پديد مى آوردند.
از اين جهت مثل هاى هدايت گرانه كه در آيات مدنى وارد شده است ، بيمارى هاى مخصوص اين محيط را نشانه گرفته ، و پيوسته كوشيده است تلاش هاى منافقان را بى اثر و يا كارهاى رياكارانه را بيهوده جلوه دهد.
در اين مثل ها ديگر مساءله بت پرستى و تحقير بت ها يا نكوهش امثال اينها مطرح نيست تا مثل ها به معالجه اين نوع از بيمارى ها بپردازد.
همچون لانه عنكبوت
براى اين كه سخن ما خالى از شاهد و گفتار نباشد، نمونه اى از مثل هاى مكى و نمونه اى ديگر از مثل هاى مدنى را ارائه مى كنيم كه هر يك بيمارى محيط را نشانه گرفته و در صدد علاج آن برآمده اند.
قرآن در تحقير خدايان دروغين مثلى را مى زند و آن اين است كه دل بستن به اين خدايان دروغين ، بسان دل بستن عنكبوت ، به لانه سست خويش ‍ مى باشد كه كوچكترين مقاومت و ايستادگى در برابر حوادث ندارد چنان كه مى فرمايد:
مثل الذين اتخذوا من دون الله اءولياء كمثل العنكبوت اتخذت بيتا و ان اءوهن البيوت لبيت العنكبوت لو كانوا يعلمون .(٤٧)
«و حال كسانى كه مكلف بر تورات شده اند، ولى حق آن را ادا نمى كنند، بسان درازگوشى است كه كتابهايى بر او حمل مى كنند».
يهود مدينه خصوصيات و ويژگى هاى پيامبر خاتم صلى الله عليه و آله را در تورات مى خوانده اند و پيوسته از ظهور آن حضرت خبر مى دادند، ولى آنگاه كه آن حضرت با آن ويژگيها و نشانه ها ظاهر گرديد و بجاى اين كه در ايمان به وى پيشگام باشند، به انكار نبوت آن حضرت پرداخته و تورات را مخفى و پنهان كردند چنان كه مى فرمايد:
و لما جاءهم كتاب من عند الله مصدق لما معهم و كانوا من قبل يستفتحون على الذين كفروا فلما جاءهم ما عرفوا كفروا به فلعنه الله على الكافرين .(٤٩)
«اى مردم مثلى زده شده است كه به آن گوش فرا دهيد، كسانى را كه غير از خدا مى خوانيد هرگز نمى توانند مگسى را بيافرينند هر چند در اين كار دست به دست هم بدهند، و هرگاه مگس چيزى از آنان بربايد نمى توانند آن را باز پس بگيرند هم عبادت گران ناتوانند و هم معبودان آنها».
چه تحقيرى بالاتر از اين كه معبودان دروغين آنها را ناتوان تر از مگس پست ، معرفى مى كند و مى فرمايد: آنها توان آفريدن مگس را ندارند، و اگر مگس ‍ چيزى از آنها ربود، قدرت پس گيرى را فاقد مى باشند.
اين نوع مثل ها مايه دلخورى مشركان و ديگران مى گشت و لذا به پيامبر اعتراض مى كردند كه هدف از اين مثل ها چيست ، و چنين مى گفتند:
ما ذا اءراد الله بهذا مثلا يضل به كثيرا و يهدى به كثيرا و ما يضل به الا الفاسقين .(٥١)
عظمت آفرينش اين نوع حشرات جاى سخن نيست ، ولى مقصود از تشبيه چيزى ديگر است و آن ناتوانى آن حيوانات در دفاع از خود و ديگرى است .
از اين رو در اين مورد سخن در آفرينش آنها خارج از بلاغت خواهد بود.
شمار مثل هاى قرآن

در گذشته يادآور شديم كه مقصود از «مثل» در قرآن «مثل هاى» اصطلاحى نيست ، بلكه مقصود «تشبيه» و «استعاره» است و مثل در قرآن به اين معنا طبق شمارش دانشمند محترم آقاى محمد حسين على الصغير از پنجاه و هشت آيه تجاوز نمى كند، و ما متون اين آيات را در كتاب «الامثال فى القرآن الكريم» آورده ايم ، ولى متاءسفانه شمارش ايشان نه جامع است و نه مانع يعنى برخى از آياتى كه جنبه تشبيهى دارند، از قلم او افتاده و برخى را نيز جزء امثال قرآن شمرده كه هرگز مثل به آن معنا نيست .
مثلا آيه الذين ياءكلون الربا لا يقومون الا كما يقوم الذين يتخبطه الشيطان من المس (٥٣)
واقعيت مثل بر اين محور ظاهرى دور نمى زند، بلكه هرگاه محتواى آيه ، جنبه تشبيه و تنزيل داشته باشد، بايد آن را از امثال شمرد.

٦ : آياتى كه از آنها به عنوان مثل بهره مى گيرند

آمارى از امثال قرآنى

در گذشته يادآور شديم كه حقيقت مثل اين است كه سخنى در رابطه با پديده اى گفته شود و به مرور زمان در موارد مشابه آن بهره گيرى گردد. و اين نوع بهره گيرى به قدرى مستمر باشد كه سخن حالت «ضرب المثل» به خود بگيرد.
آيات الهى كه حامل پيامهاى حكيمانه يا بيانگر سنت هاى الهى مى باشد، در طول زمان از آنها در كلمات خطيبان و نويسندگان به عنوان شاهد مثال بهره گيرى شده و به تدريج حالت مثل اصطلاحى به خود گرفته است . تا آنجا كه جامعه اسلامى اين نوع آيات را به عنوان مثل در موارد مشابه به كار مى برد.
جعفر بن محمد شمس معروف به «افضلى» (متوفاى ٦٢٢) در كتاب خود به نام «الاداب» براى اين نوع از آيات بابى گشوده و آياتى را در اين زمينه يادآور شده است ، و عبدالرحمن سيوطى (٨٤٨ - ٩١١) در كتاب «الاتقان»(٥٥)
وى از آيات ياد شده در زير به عنوان مثل هاى جارى در لسان مردم يادآور مى شود:
١. لن تنالوا البر حتى تنفقوا مما تحبون .(٥٧)
٣. قضى الامر الذى فيه تستفتيان .(٥٩)
دكتر محمد حسين صغير با تتبع فراوان توانسته است بر ٤٩٥ آيه دست يابد كه به مرور زمان در ميان مردم عنوان مثلى به خود گرفته و همگان از آن بهره مى برند.(٦١)
«بخوريد و بياشاميد ولى اسراف نكنيد».
٢. (هذا فراق بينى و بينك).(٦٣)
«نورى است بر فراز نور».
٤. (و ما على الرسول الا البلاغ).(٦٥)
«زنده را از مرده و مرده را از زنده بيرون مى آورد».
٦. هل يستوى الذين يعلمون و الذين لا يعلمون ...(٦٧)
«دست خدا بالاى دست آنها است».
٨. هل جزاء الاحسان الا الاحسان .(٦٩)
«چرا آنچه را مى گوييد به آن عمل نمى كنيد».
١٠. (لكم دينكم ولى دين).(٧١)
«هر كس عمل بدى انجام دهد در برابر آن كيفر داده مى شود».
در زبان عرب مى گويد: ما تزرع تحصد: هرچه كشت كنيد آن را درو مى كنيد.
٢. (و فيكم سماعون لهم).(٧٣)
«عيبى نجسته اند جز اينكه خدا و پيامبرش از فضل خود آنها را بى نياز كرده است».
در زبان عرب مى گويند: احذر شر من اءحسنت اليه : از بدى كسى كه به او نيكى كردى بپرهيز.
٤. و لا يلدوا الا فاجرا كفارا.(٧٥)
«شگفتيهاى قرآن پايان پذير نيست».
امثال نبوى

يادآور شديم تشبيه معقول به محسوس يكى از ابزار بلاغت و وسيله تعليم و تربيت است و قرآن مجيد نيز در تعقيب همين هدف امثالى را به كار گرفته ، و حقايقى را در لباس محسوسات بيان كرده است .
پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله كه معلم و مبلغ قرآن مى باشد در سخنان خود كه به عنوان تعليم و تربيت مطرح مى كند، از مثل هايى بهره گرفته و تشبيهات بليغ و استعاره هاى زيبا در كلام او فراوان است .
ولى متاءسفانه در گذشته عالمان اسلامى عنايتى به گردآورى امثال نبوى از خود نشان نداده جز محدث ترمذى در كتاب حديثى خود بابى تحت عنوان «ابواب الامثال عن رسول الله» گشوده و در آن ١٤ مثل يعنى «تشبيه» نقل كرده است . و در هر حال اگر راهى را كه ترمذى گشوده ديگران تعقيب مى كردند گنجينه بزرگى در اختيار امت اسلامى قرار مى دادند.
پس از ترمذى تنها كسى كه اين راه را تعقيب كرده جلال الدين سيوطى است كه در حدود چهل و دو مثل از امثال نبوى را در كتاب خود «جامع الصغير» جاى داده است در حالى كه پيامبر بليغى كه پيوسته در حال خطابه و هدايت است بايد پيش از اين در سخنان او مثل وجود داشته باشد.
خوشبختانه اخيرا محقق معاصر جناب آقاى محمد غروى به اهميت موضوع پى برده و با تتبع شايان تقدير امثال نبوى را در دو جزء طبق حروف ابجد گرد آورده و به نام «الامثال النبوية» منتشر ساخته است .
ما در اينجا نمونه اى از مثل هاى نبوى ياد آور مى شويم كه مى تواند پايه بلاغت رسول خدا را روشن سازد.
١. مثل الصلوات الخمس كمثل نهر جار عذب على باب اءحدكم ، يغتسل فيه كل يوم خمس مرات ، فما يبقى ذلك من الدنس .
«نمازهاى پنج گانه بسان آب شيرين نهرى است كه در خانه انسان مى گذرد و هر روز در آن پنج بار خود را شستشو مى دهد در اين حالت آلودگى در آن باقى نمى ماند».
٢. مثل العالم الذى يعلم الناس الخير و ينسى نفسه ، كمثل السراج يضى ء للناس و يحرق نفسه .
«مثل دانشمندى كه نيكى را به مردم مى آموزد اما خود را فراموش مى كند، بسان چراغى است كه اطراف خود را روشن مى كند ولى خود را مى سوزاند».
٣. مثل اءهل بيتى كمثل سفينة نوح ، من ركبها نجى و من تخلف عنها غرق .
«مثل خاندان من بسان كشتى نوح است ، هر كه بر آن سوار شد نجات يافت و آن كس كه از آن عقب ماند هلاك گشت».
٤. مثل المومن كمثل السنبلة ، تميل اءحيانا و تقوم اءحيانا.
«مثل مومن بسان سنبلى است كه در مقابل باد شديد متمايل مى شود سپس برمى خيزد».
امثال علوى

تاريخ بشر، سخنوران فصيح و بليغ فراوانى به خود ديده است ، اما به تصديق همگان سخنان امير مومنان و كلمات او براى خود حساب جداگانه دارد.
در عضمت زيبايى و حلاوت كلام او همين بس كه مى گويند: دون كلام الخالق و فوق كلام المخلوق . پايين تر از زيبايى قرآنت و بالاتر از سخنان ديگران است .
به خاطر عظمتى كه در سخنان امام نهفته است گروهى از محققان به گرد آورى سخنان او پرداخته حتى عبدالواحد آمدى (متوفاى ٥٠٥) در كتاب «غرر الحكم و دامير المؤ منين الكلم» قريب به دوازده هزار كلمات قصار براى آن حضرت گرد آورده است .
در كلمات امير مومنان عليه السلام تمثيل و تشبيه به فراوانى ديده مى شود و خوشبختانه محقق معاصر جناب آقاى شيخ محمد غروى در اين باره نيز پيش قدم شده و اثر جاويدانه براى خود به يادگار گذاشته است ، و ما براى اختصار حتى از آوردن نمونه پوزش مى طلبيم .
تا اينجا بحث هاى مقدماتى ما به پايان رسيد و به تفسير تمثيل هاى قرآنى به ترتيب سور آن مى پردازيم .
و نخستين تمثيل آن مربوط به منافقان است كه در سوره بقره آيه هاى ١٨١٤ وارد شده است .

مثل يكم : خاموشى نور در بيابان تاريك و وحشت زا

مثلهم كمثل الذى استوقد نارا فلما اءضاءت ما حوله ذهب الله بنورهم و تركهم فى ظلمات لا يبصرون (بقره /١٧).
آنان (منافقان) همانند كسى هستند كه آتشى بر افروخته (تا در سايه آن راه پيدا كند وقتى اطراف او را روشن ساخت ناگهان آتش او خاموش گردد) خدا نور آنان (منافقان) را برد و آنان را در تاريكى ها رها ساخت كه نمى بينند.
صم بكم عمى فهم لا يرجعون (بقره /١٨).
«آنها كر، گنگ و كورند، از گمراهى باز نمى گردند».
قرآن در آغاز سوره بقره ، مردم را نسبت به پذيرش آيين اسلام به سه گروه تقسيم مى كند. و مجموع بحث او درباره اين سه گروه در آيه بيستم از سوره ، پايان مى پذيرد. اين سه گروه عبارتند از:
١. متقيان و پرهيزگاران و گفت و گوى او درباره اين گروه در آيه پنجم به پايان مى رسد.
٢. كافران كه درست نقطه مقابل گروه متقيان مى باشند و بحث او درباره اين گروه در آيه هفتم ، به پايان مى رسد.
٣. منافقان و گروه دو چهره ، كه به ظاهر ايمان آورده و در باطن ، جزو كافران مى باشند و حكم ستون پنجم در ميان مسلمانان را دارند، بررسى قرآن درباره اين گروه ، از آيه هشتم آغاز شده و در آيه بيستم پايان مى يابد.
بنابراين در آغاز سوره بقره ، درباره متقيان ، پنج آيه ، كافران دو آيه ، منافقان سيزده آيه وارد شده است و از اين كه گفتار خود را درباره كافران در دو آيه ، ولى درباره دو چهره ها در سيزده آيه خلاصه مى كند، خود گواه روشن بر اهميت شناخت منافقان است كه از نظر موضع گيرى ، به مراتب خطرناك تر از كافران مى باشند.


۲
مثل هاى آموزنده قرآن

دشمنان نقاب دار، و ناشناخته ، دوست نمايانى هستند كه از گرگ بيابانى ، درنده ترند، آنان در سنگر دوستى از پشت خنجر مى زنند، به ظاهر دوستند و غم خوار، اما در باطن دشمنى خوشحال ، اصرار مى ورزند كه امين و رازدارند ولى در واقع خائن و جاسوسند، و از اسرار زندگى و نقاط ضعف و قوت انسان ، كاملا باخبرند پرهيز از چنين دشمنان ناشناخته بسيار مشكل و احيانا محال است .
چنين دشمنى ، همان منافق دو رويى است كه قرآن در مورد آن در سوره هاى مختلفى بحث و گفت و گو نموده است حتى سوره اى مستقل درباره منافقان فرو فرستاده است امير مومنان از پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله درباره اين گروه چنين نقل مى كند:
من از هيچ يك از ملل جهان بر اسلام نمى ترسم ، بلكه فقط از يك گروه مى ترسم و آن كافران مسلمان نما و گروه منافق و دوچهره گانند كه شيرين زبان و خوش گفتارند ولى در واقع از دشمنان اسلام هستند، در گفتار با شما هماهنگى دارند، ولى يك گام با شما بر نمى دارند.(٧٧)
«آنان در تاريكى شرك و جهالت بودند، ايمان آنان بسان نورى بود كه در دل ظلمت و كفر درخشيد، و راه و چاه را به آنان نشان داد. و تا مدتى نيز از نور ايما بهره گرفتند، ولى آنگاه كه راه كفر را زير نقاب نفاق در پيش گرفتند، خدا نور را از آنان برگرفت و آنها به صورت انسانهاى گمراهى درآمدند كه نمى توانند راهى براى نجات بيابند».
بنابراين تشبيه ياد شده وضع زندگى آنان را در همين جهان تبيين مى كند، اميد و نااميدى ، ايمان و كفر همگى در اين جهان صورت پذيرفته ، و ارتباطى به جهان ديگر ندارد ولى برخى از مفسران بخش نخست از مثل را مربوط به اين جهان دانسته و بخش ديگر را به پس از مرگ ، يعنى منافقان در سايه تظاهر به اسلام در اين جهان بهره مى گيرند ولى به خاطر كفر و خاموش ‍ شدن چراغ ايمان در جهان ديگر معذب مى گردند.
اين گروه به خاطر از دست دادن تفكر صحيح ، از ابزار شناخت بهره نمى گيرند گوش دارند اما با آن نمى شنوند، زبان دارند ولى در واقع گنگند، چشم دارند ولى با آن نمى بينند، چنان كه مى فرمايد:
صم بكم عمى فهم لا يرجعون .
در پايان دو نكته را ياد آور مى شويم :
١. در اين تمثيل مشبهى است و مشبه به .
مشبه كلمه (مثلهم) كه مقصود منافقان است .
مشبه به جمله (كمثل الذى استوقد نارا) مى باشد.
اكنون سوال مى شود كه چرا «مشبه» به صورت جمع (مثلهم) ولى مشبه به ، به صورت مفرد (كمثل الذى) وارد شده است .
پاسخ آن اين است كه هدف تشبيه جمع به فرد نيست ، بلكه غرض تشبيه حال و احوال اين دو به هم مى باشد، مثلا مى گويند:
اين گروه به ظاهر متمدن ، بسان گرگ درنده است .
٢. از آنجا كه اين افراد از ابزار شناخت بهره نمى گيرند، اميد به اصلاح آنان نيست ، زيرا دستگاه تفكر از طريق ابزار شناخت كمك مى گيرد و به قول گوينده :
چشم باز گوش باز، اين عما حيرتم در چشم بندى خدا مثل دوم : گروه سرگردان در بيابان تاريك و وحشت زا

اءو كصيب من السماء فيه ظلمات و رعد و برق يجعلون اءصابعهم فى آذانهم من الصواعق حذر الموت و الله محيط بالكافرين (بقره /١٩).
«يا همچون بارانى كه در شب تاريك تواءم با رعد و برق و صاعقه (بر سر گرفتاران در بيابان ببارد) آنها از ترس مرگ ، انگشت در گوش خود مى گذارند، تا صداى صاعقه را نشنوند و خداوند بر كافران احاطه دارد».
٢. يكاد البرق يخطف اءبصارهم كلما اءضاء لهم مشوا فيه و اذا اءظلم عليهم قاموا ولو شاء الله لذهب بسمعهم و اءبصارهم ان الله على كل شى ء قدير (بقره /٢٠).
«نزديك است برق (روشنايى خيره كننده اى) چشم آنها را بربايد، لحظه اى كه برق جستن مى كند (صفحه بيابان را) روشن مى سازد، چند قدمى در پرتو روشنايى بر مى دارند، آنگاه كه خاموش مى شود، توقف مى كنند اگر خدا بخواهد گوش و چشم آنها را از بين مى برد، خداوند بر هر چيزى توانا است».
پيش از آنكه به تفسير «تمثيل» بپردازيم ، برخى از مفردات آيه را توضيح مى دهيم :
١. «صيب»: باران سنگين و پرپشت .
٢. «رعد»: صداى غرش وحشتزا و مهيب كه از ناحيه ابر به گوش ‍ مى رسد.
٣. «برق»: نور قوى كه به هنگام نزول باران ، محيط را روشن مى سازد.
٤. «صاعقه»: آتشى كه به هنگام غرش رعد و درخشيدن برق ، از بالا متوجه زمين مى گردد.
٥. «خطف»: گرفتن و ربودن است .
در اين تمثيل بايد با سه ركن اساسى آشنا شويم :
١. مشبه : گروهى كه آيه مباركه در صدد بيان وضع آنهاست و در واقع در آيه مورد بحث ، «مشبه» انسانهاى منافق و دو چهره است كه به ظاهر اسلام آورده ولى در باطن كفر مى ورزند.
٢. مشبه به : رهگذرانى كه شبانگاه در يك بيابان مسطح و هموار كه نه راه مشخصى در آن پيدا است ، و نه پناهگاهى مانند گوه و غار وجود دارد در اين هنگام گرفتار باران پرپشتى مى شوند كه با عوامل بسيار مهيبى از قبيل رعد و برق و صاعقه همراه مى باشند، از ترس صاعقه ، دستها را در گوش ‍ مى گذارند شايد از خطر آن محفوظ بمانند، قدرت برق به اندازه اى است كه مى خواهد چشم ها را بربايد، لحظه اى كه افق در سايه آن روشن مى شود، براى نجات از اين سرزمين چند گامى برمى دارند، آنگاه كه خاموش گشت ، روى پا ايستاده در حيرت و سرگردانى فرو مى روند نمى دانند چه كنند.
مشبه به : گروه سرگردان در بيابان با جمله (اءو كصيب من السماء) آغاز گرديده و با جمله (و اذا اءظلم عليهم قاموا) پايان پذيرفته است و جمله (لو شاء الله) ارتباطى به مشبه به ندارد بلكه نوع تحديدى است درباره منافقان و مى رساند كه خدا مى تواند هر نوع ابزار معرفت و شناخت را از آنان بگيرد.
٣. وجه شبه : سومين چيزى كه بايد به آن توجه نمود، وجه شبه است يعنى تشابه و وجه اشتراك گروه نخست (منافقان) با اين گروه سرگردان در بيابان كه دچار حادثه اى مهيب شده اند و هدف در اين مقاله بيان همين قسمت است .
اين نوع اركان سه گانه ، در هر تمثيلى بايد مورد نظر قرار گيرد آنگاه انسان بتواند به تبيين تمثيل بپردازد.
يادآور مى شويم مفسران در بيان وجه شبه اين گروه دو راه مختلف برگزيده اند.
١. تطبيق مفرق
مقصود از تطبيق مفرق اين است كه كليه مفردات وارد در «مشبه به» به گونه اى بر احوال منافقان تطبيق شود. مثلا: در مورد مشبه به به مفرداتى از قبيل :
١. باران پرپشت .
٢. برق .
٣. رعد.
٤. صاعقه .
٥. ظلمات .
بايد تلاش كنيم مشابه اين امور پنجگانه را در زندگى منافقان به دست آيد مثلا بگوييم مشابه باران يا رعد و برق و يا ظلمات در زندگى منافقان مى باشد. و همچنين است ديگر امورى كه در درون مشبه به نهفته است كه به نوعى بيان گرديد.
تحليل تمثيل از اين طريق با مشكلات زيادى روبرو است هرچند دو مفسر بزرگ اين راه را برگزيده اند مانند طبرسى (٤٧١ - ٥٤٨ هجرى) در مجمع البيان (٧٩)
تطبيق مركب
در حالات منافقان و زندگى رهگذران گرفتار باران و همراه با پديده هاى مهيب ، نوعى تشابه كلى وجود دارد كه اين دو را مشابه و همرنگ يكديگر قرار داده است و در حقيقت دو حالت به هم تشبيه شده اند، نه مفردات موجود در هر طرف به مفردات موجود در طرف ديگر، و به اصطلاح از قبيل تشبيه مركب به مركب است ، نه مفردات به مفردات ، و اين راهى است كه زمخشرى در كشاف پيموده است و آن را قول فصل و مذهب استوار ناميده است .
در اين ميان هرگز براى مفرداتى كه در مشبه به هست معادلى در مشبه وجود نخواهد داشت بلكه دو نوع حالت كلى وجود دارد كه كاملا شبيه هم خواهند بود(٨١)
«منافقان از آن بيم دارند كه سوره اى بر ضد آنان نازل گردد و به آنها از اسرار درون قلبشان خبر دهد بگو استهزا كنيد خداوند آنچه از او بيم داريد آشكار مى سازد».
و در آيه ديگر از سرانجام بد زندگانى آنان پس از مرگ گزارش مى دهد و مى فرمايد:
لئن لم ينته المنافقون و الذين فى قلوبهم مرض و المرجفون فى المدينه لنغرينك بهم ثم لا يجاورونك فيها الا قليلا ملعونين اءينما ثقفوا اءخذوا و قتلوا تقتيلا.(٨٣) بعوضة فما فوقها فاما الذين آمنوا فيعلمون انه الحق من ربهم و اما الذين كفروا فيقولون ماذا اءراد الله به ذا مثلا يضل به كثيرا و يهدى به كثيرا و ما يضل به الا الفاسقين . (بقره /٢٦).
«خداوند از اين كه (به موجود پستى مانند) پشه و حتى بالاتر از آن (در پستى) مثل بزند، شرم نمى كند (در اين ميان) آنها كه ايمان آورده اند، مى دانند كه آن «نوع مثل ها) حقيقتى است كه از طرف پروردگارشان ، و اما آنها كه كفر ورزيده اند (اين موضوع را بهانه كرده) و مى گويند، منظور خداوند از مثل چه بوده است ، با اين مثل جمع كثيرى را گمراه و گروه زيادى را هدايت مى كند، در حالى كه فقط فاسقان با آن گمراه مى شوند».
بحث مثل سوم را در پنج بخش از نظر خوانندگان گرامى مى گذرانيم :

١. حيا و شرم در مورد خدا

آيه مباركه خدا را با جمله (لا يستحيى) توصيف مى كند، و يادآور مى شود كه خدا از زدن برخى از مثل ها كه جنبه هاى هدايتى دارند، شرم نمى كند.
اكنون سوال مى شود: «شرم كردن و يا نكردن» از صفات موجود امكانى است كه پذيراى تاءثر از عوامل درونى و برونى باشد، و ذات اقدس خدا، فراتر از آن است كه پذيراى تاءثير باشد.
و به ديگر سخن : «شرم» و يا «حيا» يك حالت روانى است كه با گرفتگى روح ، همراه بوده و اثر آن در اعضاى انسان بالاخص چهره ظاهر مى گردد و خداى بزرگ بالاتر از ماده تاءثيرگذار و يا تاءثيرپذير است تا نفيا و اثباتا محور اين نوع امور روانى باشد.
اين پرسش به «حيا» اختصاص ندارد، بلكه در تمام پديده هاى روانى كه از فعل و انفعال ذات خبر مى دهد نيز مطرح مى باشد، مانند خشنودى و خشمگينى خدا كه در برخى از آيات وارد شده است ، از باب نمونه :
١. لقد رضى الله عن المومنين اذ يبايعونك .(٨٥)
توضيح اينكه : حقايق و معارف فراتر از جهان ماده (واقعيت اسماء و صفات خدا) وقتى در قال الفاظى - كه بشر براى رفع نيازهاى روزمره خود، آنها را وضع كرده است - درآمد براى خود چنين حالتى پيدا مى كند و اين قصور و كوتاهى لسان بشرى است كه آن را يارى بيان حقايق جهان بالا نيست و اگر براى بشر امكان آشنايى با زبان متناسب با معارف الهى بود، به كارگيرى اين الفاظ نيازى نبود.
و از طرفى چون سنت الهى بر اين تعلق گرفته كه با زبان مردم سخن بگويد و تمام پيامبران نيز با زبان قوم خود برانگيخته شده اند(٨٧)
«جلوس طولانى شما در خانه پيامبر مايه ناراحتى او مى گردد و از بازگويى اين حقيقت شرم مى كند، ولى خدا از بيان حق ، شرم نمى كند».

٢. بعوضه چيست ؟

(بعوضه) در زبان عرب به معنى «پشه هاى ريز» است و به نوع بزرگ «بق» مى گويند، و در ادبيات فارسى بيشتر مورد تحقير به كار مى رود.
عنصرى مى گويد:
نايد زور هژبر و پيل ، ز پشه نيايد بوى عبير و گل ، ز سماروغ فردوسى از آن در مواقع تحقير و بى ارزش نمايى چيزى بهره مى گيرد، چنانكه مى گويد:
بدانگه كه قيصر نباشد به روم نسنجد به يك پشه اين مرز و بوم سر پشه و مور تا شير و گرگ رها نيست از چنگ و منقار مرگ بيابان چنان شد ز هر دو سياه كه بر مور و بر پشه شد تنگ راه معزى مى گويد:
خصم مسكين پيش خسرو كى تواند ايستاد پشه كى جولان كند جايى كه باد صرصر است سعدى با اين كه از قدرت پشه در صورت فشردگى سخن مى گويد و آن را پيروز بر پيل مى داند، مع الوصف آن را نيز نوعى تحقير مى كند چنان كه مى فرمايد:
پشه چو پر شد بزند پيل را با همه تندى و صلابت كه در او است پشه نه تنها موجودى ناتوانى است بلكه از عمر بسيار كوتاهى برخوردار است چنانكه مولوى مى گويد:
پشه كى داند كه اين باغ از كى است در بهاران زاد و مرگش در دى است در شعر معروف كه گوينده آن براى نگارنده معلوم نيست ، پشه كاملا تحقير شده است .
جايى كه عقاب پر بريزد از پشه لاغرى چه خيزد بنابراين هرجا كه سخن از «پشه» است تحقير و بى ارزشى با او همراه مى باشد.

٣. شاءن نزول آيه

قرآن در آياتى براى تحقير خدايان مشركان و عمل آنان ، دو مثل كوبنده اى زنده كه مايه ناراحتى مشركان گرديده است .
گاهى براى ترسيم ناتوانى خدايان دروغين آنان مى فرمايد: خدايان دروغين مشركان به اندازه اى ناتوانند كه نمى توانند مگسى را بيافرينند، و اگر مگسى چيزى از آنها بگيرد، قدرت پس گرفتن آن را ندارند، چنان كه مى فرمايد:
ان الذين تدعون من دون الله لن يخلقوا ذبابا ولو اجتمعوا له و ان يسلبهم الذباب شيئا لا يستنقذوه منه .(٨٩)
آنان كه اوليايى جز خدا، براى خود انتخاب كرده اند، بسان عنكبوتى هستند كه براى خود لانه اى ساخته و (بر آن اعتماد مى كند) در حالى كه سست ترين خانه ها، خانه عنكبوت است».
اين نوع مثل ها مايه ناراحتى مشركان عصر رسالت گرديد و زبان به اعتراض ‍ گشوده و گفتند هدف از اين ضرب المثل ها چيست ، تو گويى وحى الهى را بالاتر از آن مى دانستند كه اين نوع حشرات را مطرح كند و در اطراف آنها سخن بگويد، ولى غافل از يك نكته و آن اين كه براى تحقير خدايان مشركان و خود آنها يك چنين تشبيه ها عين بلاغت ، و ايراد سخن بر وفق اقتضاى مقام است .
با توجه به اين امور:
يادآور مى شويم : جامعه شرك از اين مثل هاى كوبنده كه بتهاى مشركان را پست تر از مگس معرفى مى كرد و آنها را بسان لانه عنكبوت ترسيم مى نمود، سخت بر آشفته بودند زيرا اين نوع تمثيل ها، كار ده ها برهان و دليل فلسفى را انجام مى دهد، و به مغزها حركت و بينش مى بخشد، تا از اين موجودات پست تر از مگس دست بردارند، و بر خانه هاى سست بسان لانه عنكبوت تكيه ننمايند.
ملاك صحت و استوارى تمثيل اين است كه به مقصود عقلانى و انسانى گوينده تجسم بخشد، و امر عقلانى را در لباس حسى درآورد.
هرگاه گوينده در مقام بيان عظمت آفرينش و آفريدگار باشد، بايد از كهكشانها و منظومه شمسى و آفرينش انسان و جهان سخن بگويد در اين گونه موارد مطرح كردن پشه و مگس و لانه عنكبوت دور از بلاغت است ، هر چند آفرينش همگان حاكى از قدرت بى پايان خالق آنها است ولى چون نگرش جامعه به آنها نگرش تحقيرى است ، نبايد در اين مقام از آنها سخن گفت .
ولى هرگاه هدف ، بيان تحقير و بى ارزش جلوه دادن بتها و خدايان چوبين و فلزى مشركان باشد، هيچ تشبيهى بليغ ‌تر و گوياتر از تمثيل هاى ياد شده نيست - لذا - خدا مى فرمايد:
ان الله لا يستحيى ان يضرب مثلا ما بعوضة فما فوقها.
«خدا از مثل زدن به پشه و حتى بالاتر از آن (از نظر پستى) شرم نمى كند زيرا اين مثلها تاءمين كننده غرض متكلم است».

٤. واكنش هاى گوناگون مثل هاى قرآن

مردم در برابر اين مثل ها به دو دسته تقسيم مى شوند:
الف : گروه معتقد به نبوت پيامبر و حقانيت قرآن .
ب . گروهى كافر و غير معتقد.
گروه نخست به خاطر اعتقاد به حقانيت قرآن مى گويند اين نوع مثل ها نيز بسان سائر آيات قرآن حق و پابرجا است :
فاما الذين آمنوا فيعلمون انه الحق من ربهم .
گروه دوم به خاطر بى ايمانى و بى اعتقادى درباره اين مثل ها سرگردان مى شوند و مى گويند خدا از اين مثل ها چه هدفى را تعقيب مى كند:
و اما الذين كفروا فيقولون ما ذا اراد الله بهذا مثلا.(٩١)
امير مومنان عليه السلام در آفرينش پشه بيانى دارد كه متن آن را در پاورقى و ترجمه آن را در متن مى آوريم :(٩٣) (بقره /٧١)
«گاو را سر بريدند ولى مايل نبودند كه آن را انجام دهند».
موسى عليه السلام براى پيدا كردن قاتل ، دستور داد كه پاره اى از بدن مقتول را به گاو بزنند تا وى زنده گردد و قاتل خود را معرفى كند، سرانجام دستور انجام گرفت و مقتول پس از زنده شدن ، قاتل خود را معرفى كرد.
شايسته بود كه بنى اسرائيل با ديدن اين معجزه بزرگ كه نشانه عظمت خدا، و صدق رسول او موسى ، و نمونه اى از معاد بود، نرمى بيشتر نشان بدهند، و كفه معنويت آنها بر كفه ماديت سنگينى كند، ولى برعكس با مشاهده اين آيت الهى ، قساوت آنان بيشتر شد، و پيوسته از جاده حق ، منحرف مى شدند.
قرآن به اين وضع اسفبار با جمله ثم قست قلوبكم من بعد ذلك اشاره مى كند يعنى پس از اين پديده ياد شده ، دلهاى شما به جاى انعطاف و گرايش به معنويت ، سخت تر گرديد.

٢- قلب صنوبرى مظهر حيات

قلب صنوبرى كه در سمت چپ سينه انسان قرار دارد عضوى از بدن انسان است كه وظيفه آن پخش خون به سراسر بدن مى باشد، در حالى كه قلب عضوى از كل بدن است ، مظهر حيات انسان به شمار مى رود، و ايستادن آن ، غالبا نشانه مرگ مى باشد و اثر پديده هاى روانى در آن ، زودتر از اعضاى ديگر مشاهده مى شود. قلب انسان هنگام فرح و شادى ، غضب و خشم ، خوف و ترس ، زودتر از اعضاى ديگر، عكس العمل نشان مى دهد، ضربان آن تند و يا كند مى گردد.
به خاطر چنين ويژگى ، بسيارى از امور روانى حتى تعقل و تفكر به آن نسبت داده مى شود، در حالى كه قلب مظهرى بيش براى اين موضوعات نيست ، و مركز آنها همان نفس انسان و قوه عاقله اوست و به خاطر همين ويژگى ، قساوت و بى رحمى كه پديده روانى خاصى است ، در آيه مورد بحث به «قلوب» نسبت داده شده و فرموده است : (ثم قست قلوبكم) در حالى كه محور واقعى آن روح و روان است .

٣. دلهاى سخت تر از سنگ

در زبان فارسى به انسان بى رحم و بى مروت سنگدل مى گويند، انسانى كه در برابر پديده ها راءفت خيز و واكنشى از خود نشان نمى دهد و از كنار آنها با بى تفاوتى كامل مى گذرد، در ريختن خون انسانهاى بى گناه نمى نالد، بلكه چه بسا از آن لذت مى برد.
در ادبيات فارسى واژه هاى «سنگدل» و «سنگدلى» كه اولى وصف ، و دومى حاصل مصدر است در اين مورد به كار مى رود.
حافظ مى گويد:
بر خود چو شمع خنده زنان ، گريه مى كنم تا با تو سنگدل چه كند سوز و ساز من سعدى مى گويد:
در انديشه ام تا كدامين كريم از آن سنگدل دست گيرد بسيم فردوسى مى گويد:
سياه اندرون باشد و سنگدل كه خواهد كه مورى شود سنگدل و نيز مى گويد:
ز هر كس بپرسيد و شد تنگدل كه آن مرد بى دانش و سنگدل اگر «سنگدل» صفت مركبى است و به معنى بى رحم ، «سنگدلى» حاصل مصدر است كه در ادبيات از آن بهره مى گيرند.
و در شعر فرخى هر دو در يك بيت آمده اند.
اى پسر نيز مرا سنگدل و تند مخوان تندى و سنگدلى پيشه تو است اى دل و جان

تفسير تمثيل

از آنجا كه در جهان «سنگ» به صلابت و مقاومت معروف است ، دلهاى فارغ از رحمت و رافت را كه هيچ نوع رقت به آن دست نمى دهد، به سنگ تشبيه مى كند، قرآن در معرفى قوم بنى اسرائيل از اين تمثيل بهره مى گيرد و مى فرمايد:
ثم قست قلوبكم من بعد ذلك فهى كالحجارة .
«پس از مشاهده جريان گاو، دلهاى شما به جاى «نرم دلى» قى و بى رحم و بسان سنگ گرديد».
بعدا گام فراتر نهاده و يادآور مى شود كه قلوب بنى اسرائيل در نتيجه دورى از معنويات حتى از سنگ هم سخت تر شدند، نه تنها آنان سنگ دلانند بلكه از سنگ هم سخت تر و قسى ترند.
براى روشن شدن اين تمثيل قرآن به سه نوع تاءثير پذيرى سنگ اشاره مى كند كه هر كدام مى تواند برهانى بر گفتار خود (از سنگ هم سخت ترند) باشد.
١. گاهى شكاف وسيعى در سنگ كه در دامنه كوه است رخ مى دهد كه ناگهان آب روانى از آن بيرون مى جهد كه نهر عظيمى را تشكيل مى دهد.
اين شكاف وسيع كه قرآن آن را «انفجار» مى نامند، نخست در صخره پديد آيد، آنگاه در آب ، و قرآن براى اختصار آن را به آب كه تشكيل دهنده نهر است نسبت داده ، چنان كه مى فرمايد:
و ان من الحجارة لما يتفجر منه الانهار.
«برخى از سنگها به گونه اى است كه نهرها از آن فوران مى كند».


۳
مثل هاى آموزنده قرآن

٢. گاهى شكاف ريز و كوچكى در دل سنگ پديد مى آيد كه قرآن از آن به لفظ «يشقق» تعبير مى كند، آنگاه آب كمى از آن بيرون آمده كه در لغت عرب آن را «عين» و يا به زبان فارسى «چشمه» مى نامند.
٣. برخى از سنگها، به خاطر احساس عظمت حق ، از نقطه بالا به زير مى افتد هر چند دانش بشرى براى آن ، علت طبيعى معرفى مى كند ولى اين مانع از آن است كه در طول آن ، عامل ديگرى كه همان احساس عظمت حق است و موثر باشد.
در هر حال سنگ با آن صلابت و سختى از پديده نرمى به نام آب دو نوع اثر مى پذيرد در حالى كه دلهاى بنى اسرائيل از هيچ حادثه و پديده اى به خاطر قساوت متاءثر نمى شوند زيرا يك نوع اءنانيت و خودخواهى و غير خودنخواهى بر آنها حكومت مى كند.
اين بيان بر اين اساس است كه هر نوع انفجار و «شقاق» معلول فشار آب و تاءثير آن است ، ممكن است در اين مورد عامل ديگرى نيز مانند زلزله و صاعقه كمك كند، و انفجار و يا شكافى در صخره ها پديد آيد و آب محبوس با فشار راه خود را باز كند، و موانع را از سر راه خود بردارد.
در هر حال ، سنگ با آن صلابت ، صخره با آن سختى در مقابل حادثه ، تاءثيرپذير بوده و از خود نرمش مى دهند ولى فرزندان اسرائيل به خاطر تربيت هاى ناصحيح و عوامل موروثى در برابر هر نوع پند و اندرزى ، و دليل و برهان مقاومت نشان داده و به روح و روان و قلوب آنان راه پيدا نمى كنند.
عكس العمل حكومت اسرائيل در برابر انتفاضه امروز، گواه روشن بر قساوت و سنگدلى آنها است ، با اين كه جهان خشونت اسرائيل را محكوم مى كند، و هيچ سياستمدار واقع بينى آن را حمايت نمى كند ولى آنان به عمل ننگين خود مانند كشتن نونهالان و شير خواران در آغوش پدران و مادران ادامه مى دهند، ملت اسرائيل يك جمعيت كولى و خانه به دوش ‍ هستند كه از اطراف جهان به اين سرزمين فرا خوانده شده ، با اخراج ملت فلسطين از خانه و كاشانه خود سرزمين آنها را تصاحب كرده اند.
درباره سقوط سنگ از قله كوه به خاطر احساس ترس در عظمت ، در جلد دوم منشور جاويد به صورت گسترده سخن گفته ايم ، و ثابت نموده ايم كه از نظر براهين عقلى و آيات قرآنى ، احساس و شعور بر سراسر موجودات جهان حاكم است و عارفان در اين مورد سخنانى دارند و به عنوان نمونه چند بيت مرحوم صدر المتاءلهين را مى آوريم :
بر عارف همه ذرات عالم ملك وارند در تسبيح هر دم كف خالى كه در روى زمين است بر عارف كتاب مستبين است بهر جا، دانه اى در باغ و راغى است درون مغز او، روشن چراغى است به فعل آيد ز قوه هر نهانى ز هر خاكى ، يكى عقلى و جامى بود نامحرمان را چشم دل كور وگرنه هيچ ذره نيست بى نور بخوان تو آيه نور السماوات كه چون خورشيد يابى ، جمله ذرات كه تا دانى كه در هر ذره اى خاك يكى نورى است تابان گشت زان پاك

گسترش شعور و دانشهاى امروز

خوشبختانه دانشهاى امروز بر اثر زحمات پژوهشگران ، وجود علم و ادراك را در جهان نبات ثابت نموده است تا آنجا كه دانشمندان روسى معتقدند كه گياهان اعصاب دارند و فرياد هم مى كشند. لابراتوار علائم كشاورزى «مسكو» فرياد و گريه هاى ريشه گياهى را كه در آب گرم قرار گرفته بود ضبط كرد. خبرگزاريهاى جهان از راديو مسكو نقل مى كنند كه گياهان اعصاب دارند، فرياد مى كشند.
راديو مسكو چندى قبل گوشه اى از نتايج تحقيقات دانشمندان روسى را در نباتات و گياهان فاش ساخت و گفت دانشمندان به اين نتيجه رسيده اند كه گياهان نيز داراى دستگاهى شبيه شبكه اعصاب حيوانانند. اين نتيجه آزمايش يك دانشمند است كه در ساقه «كدو» و به دستگاههاى «اليافى » آن فرستنده هايى نصب كرد و سپس مطالعات را با تعقيب ريشه و گياه دنبال كرد و انجام بريدگى در ريشه گياه ، با عكس العمل گياه مواجه شد.
همزمان با اين آزمايش ، آزمايش مشابهى در آزمايشگاه «فيزيولوژى نباتات فرهنگستان علوم كشاورزى» نتيجه مشابهى به بار آورد. در اين آزمايش ‍ ريشه گياهى را در آب گرم قرار دادند و متوجه شدند كه صداى فرياد گياه بلند شد البته فرياد گياه آنچنان نبود؟ به گوش برسد ولى گريه ها و فريادهاى نامرئى اين گياه را دستگاههاى دقيق الكترونيكى روى نوار پهنى ضبط كردند.(٩٥)
«خدا شما را از شكم مادرانتان بيرون آورد در حالى كه چيزى نمى دانستيد براى شما گوشها و چشمها و دلها قرار داد شايد شكرگزار باشيد».
خدا در اين آيه نخست از ناآگاهى انسان سخن مى گويد اءخرجكم من بطون اءمهاتكم لا تعلمون شيئا.
در جمله بعد از ابزار شناخت به نام «سمع» و «بصر» و «فؤ اد» ياد مى كند اشاره به اين كه آن ناآگاهى از طريق بكارگيرى ابزار شناخت از بين مى رود، و اگر اين ابزار از دست انسان گرفته شود و يا آنها را بكار نگيرد، در نادانى مطلق فرو مى رود.
تا اينجا با لغات و خصوصيات آيه آگاه شديم اكنون به تفسير آيه نخست كه پيرامون نكوهش تقليد است مى پردازيم .

نكوهش تقليد ناروا

پرورش انسان در نخستين روزهاى زندگى ، در پرتو تقليد و پيروى از حركات پدر و مادر صورت مى پذيرد و اگر غريزه تقليد در نهاد كودك نبود او گامى به سوى تكامل بر نمى داشت . اين روح «محاكات» است كه هر روز صفحه جديدى در زندگى كودك به روى او مى گشايد، ولى بايد توجه نمود كه حس تقليد در نخستين فصول زندگى انسان كاملا مفيد و سازنده است ولى پس از سپرى گرديدن چنين مرحله ، بايد نيروى فكر و انديشه جاى تقليد و محاكات را بگيرد، و از طريق تفكر و تعقل و با آگاهى كامل چيزى را بپذيرد يا رد كند، قرآن در آيات متعددى انسان را به انديشيدن دعوت كرده و از پيروى هاى نسنجيده از پدر و مادر و يا محيط، نكوهش نموده است و در آيه اى چنين مى فرمايد:
و لا تقف ما ليس لك به علم ان السمع و البصر و الفواد كل اءولئك كان عنه مسوولا.(٩٧)
«آيا آنگاه كه شما بت ها را عبادت مى كنيد و از آنها درخوست حاجت مى نماييد آنها سخنان شما را مى شنوند يا سود و زيانى به شما مى رسانند».
پاسخ مشركان در همه عصرها از عصر ابراهيم عليه السلام تا عصر بنى خاتم صلى الله عليه و آله يكى بود، و آن اين كه درست است آنها نه سخن ما را مى شنوند و نه سود و زيانى به ما مى رسانند، اما علت گرايش ما پيروى از روش نياكان است چنان كه مى فرمايد:
قالوا بل وجدنا آبائنا كذلك يفعلون .(٩٩) آن را نخستين تفسير آيه قرار داده ، هر چند نظريات ديگرى نيز نقل كرده است .
بار ديگر تكرار مى كنيم علت تقدير واژه «مثلك» اين است كه منهاى آن ، آيه مفهوم صحيحى پيدا نمى كند و اگر به ظاهر آيه اكتفا ورزيم نتيجه اين خواهد بود.
خدا كافران را به چوپان تشبيه مى كند و مى گويد: مثل الذين كفروا كمثل الذى ينعق در حالى كه واقع تشبيه غير از آن است .
خدا رسول گرامى را از نظر دلسوزى به چوپان گله ، و نافهمى و بى شعورى مشركان را به نافهمى حيوانات تشبيه مى كند.
و در حقيقت جمله (مثل الذين كفروا) اشاره به جامعه كافران و مشركان است كه پيامبر در ميان آنان بوده است و در حقيقت چنين مى گويد:
«مثل اين جامعه با ويژگى كه (رسول خدا در ميان آنها است) دارد، مثل چوپانى است كه بر سر گوسفندان داد و فرياد مى كشد...

مثل ششم : در كشاكش سختى ها و ناراحتى ها

ام حسبتم اءن تدخلوا الجنة و لما ياءتكم مثل الذين خلو من قبلكم مستهم الباءساء و الضراء و زلزلوا حتى يقول الرسول و الذين آمنوا معه متى نصر الله الا ان نصر الله قريب . (بقره /٢١٤)
آيا گمان كرديد داخل بهشت مى شويد، بى آن كه حوادثى همچون حوادث گذشتگان به شما برسد، گرفتاريها و ناراحتيها به آنها رسيد، و آنچنان ناراحت شدند كه پيامبر و افرادى كه به او ايمان آورده بودند گفتند: پس ‍ يارى خدا كى خواهد رسيد، آگاه باشيد يارى خدا نزديك است».

تفسير لغات آيه

در آيه ياد شده مفرداتى نياز به تبيين دارند و آنها عبارتند از:
١. الباءساء.
٢. الضراء.
٣. زلزلوا.
دو واژه نخست در مورد فشار بكار مى روند، فشارى كه انسان را از خارج و داخل تهديد كند چيزى كه هست هرگاه عامل خارجى ، مايه فشار باشد در آنجا «باءساء» بكار مى برند مثل اين كه فردى ثروت خود را از دست بدهد، موقعيت اجتماعى او پايين آيد، يا با مرگ فرزندان روبرو شود و غيره .
در حالى كه «ضراء» در موردى بكار مى رود كه عامل درونى وجود انسان را نشانه بگيرد مانند بيمارى ، مجروح شدن و غيره .
گاهى مى گويند: فرق اين دو واژه به صورت ديگر است .
«باءساء» فقدان نعمت در مقابل «نعماء» است .
«ضراء» غمگينى در مقابل «سراء» به معنى شادابى است .
و در هر حال در دو لفظ حاكى از مصيبت هاى سنگين بارى كه بر انسان متوجه مى شود.
ناصر خسرو مى گويد:
اگر «سراء» به «ضراء» درنديدنسى ، نكو بنگر ستاره زير ابر اندر، چو سراء زير ضرائى سعدى مى گويد:
گه اندر نعمتى مغرور و غافل گه اندر تنگدستى خسته و ريش چو در سراء و ضراء كارت اين است ندانم كى بحق پردازى و خويش ‍
و اما «زلزلة» كه جمع آن «زلزال» است به معنى تكان و حركت مى باشد و مقصود از آن در اينجا تكان روحى است كه به انسان در مواردى دست مى دهد و كنترل خود را از دست مى دهد.
تا اينجا با تفسير سه واژه آشنا شديم .
اكنون بايد ببينيم مقصود از تمثيل در اينجا چيست ؟
همين طور كه در گذشته يادآور شديم مثل هاى قرآن به معنى تمثيل و تشبيه است و در آيه مورد بحث : وضع مسلمانان صدر اسلام در پيكارهاى خود با مشركان و كافران ، به وضع افراد با ايمان در امت هاى پيشين ، تشبيه شده است بنابراين بايد دو گروه كه به عنوان مشبه به و مشبه مطرح مى شوند به دست آوريم .
اينك بيان هر دو:
١. مشبه به
آيات قرآن حاكى است كه امت هاى پيشين به رهبرى پيامبران خود در پيكار با مشركان دچار فشارهايى از داخل و خارج مى شدند. و يا با فقدان نعمت و حكومت پريشانى روبرو مى گشتند و سرانجام در برابر اين مشكلات مقاومت و پايمردى نشان مى دادند.
اصولا قرآن مجيد صابران را در سختى ها و پريشانى ها را چنين ستايش ‍ مى كند:
و الصابرين فى الباءساء و الضراء و حين الباءس اءولئك الذين صدقوا و اءولئك هم المتقون .(١٠١)
«تا خداوند، افراد با ايمان را خالص گرداند و كافران به تدريج نابود سازد».
٤. گاهى هدف از امتحان الهى ، اتمام حجت براى آن عده از مدعيان دروغگو است كه در مواقع عادى هزارگونه ادعا دارند و در مقام عمل هيچ ، يعنى مرد سخن هستند نه مرد عمل ، با امتحان و آزمايش وضع آنها روشن مى گردد.
اگر اين گونه افراد در بوته امتحان قرار نگيرند و درون تهى خود را، كه بر خلاف ظاهر آراسته است ، آشكار نكنند، ممكن است هم خودشان در اشتباه بمانند و هم ديگران و در نتيجه كيفرهاى خدا، يا عدم الطاف الهى را ظالمانه فرض كنند، اما امتحان پرده از روى كار آنها برمى دارد.
آنها كه فلز وجودشان بى ارزش است اما پوششى از آب طلا به رويش ‍ كشيده اند به مصداق شعر معروف :
سياه سيم زر اندود به كوره برند لاف آن به در آيد كه خلق پندارند پوشش ظاهرى كنار مى رود و حقيقت وجودشان به خودشان و ديگران آشكار مى گردد، اين است فلسفه آزمايشهاى الهى .

سخنى از امام على عليه السلام درباره امتحان

امير مومنان در تفسير اين آيه كه مى فرمايد: و اعلموا انما اموالكم و اءولادكم فتنة : «بدانيد كه اموال و ثروت و فرزندان شما مايه امتحان است» چنين مى گويد:
هيچكس از شما نگويد خداوندا من به تو پناه مى برم از امتحان شدن زيرا هيچ كس نيست مگر اين كه در بوته امتحان قرار مى گيرد، كسى كه مى خواهد به خدا پناه ببرد از امتحانات گمراه كننده به خدا پناه ببرد، خدا مى فرمايد:
و اعلموا انما اءموالكم و اءولادكم فتنة و معنى آن اين است كه خداوند مردم را با اموال و اولادشان آزمايش مى كند.
آنگاه امام به يكى از اهداف امتحان الهى اشاره مى كند كه همان انگيزه دوم و سوم است در اين مورد چنين مى فرمايد:
ليتبين الساخط لرزقه ، و الراضى بقسمه ، و ان كان سبحانه اءعلم بهم من اءنفسهم ولكن لتظهر الافعال التى بها يستحق الثواب و العقاب .(١٠٣)
«جامعه با ايمان در دوستى و مهربانى و ترحم به يكديگر بسان بدن واحد است كه هرگاه عضوى از آن بدرد آيد اعضاى ديگر نيز با بيدارى و تب ابراز همدردى مى كنند».
در چنين جامعه اى نبايد اختلاف طبقاتى به پايه اى برسد كه يكى از پرخورى دچار بيمارى هايى مزمن گردد، و ديگرى از گرسنگى جان بسپارد بلكه بايد حس تعاون و همدردى بر جامعه حكومت كند و بخشى از ثروت افراد براى بهبود وضع مستمندان اختصاص يابد.
طبيعت به ما درس آموزنده مى دهد، درخت شيره وجود خود را به صورت ميوه در اختيار ما مى گذارد، آفتاب پيوسته نور مى پاشد و پيوسته مى سوزد تا منظومه را روشن كند.
در آيين اسلام علاوه بر انفاقهاى واجب تحت عناوين زكات ، كفارات بر انفاقهاى مستحب تاكيد شده و قرآن در آيه هاى مختلف ، جامعه اسلامى را به آن دعوت كرده است . و آيات مربوط به انفاق به چند گروه تقسيم مى شود:
گاهى اصل انفاق را مطرح مى كند و مى فرمايد:
و ما تنفقوا من شى ء فان الله به عليهم .(١٠٥)
«آنان كه انفاق مى كنند در حالى كه نه در انفاق اسراف مى كنند و نه راه امساك را در پيش مى گيرند».
در مرحله سوم يادآور مى شود كه انفاق بايد براى رضاى خدا باشد نه كسب مقام و نه نام و نشان چنان كه مى فرمايد:
و ما تنفقون الا ابتغاء وجه .(١٠٧)
«انفاق خود را با منت و آزار همراه نمى سازند».
در مرحله پنجم يادآور مى شود كه انفاق به هر دو حالت خوب است آشكار و پنهان ، چنان كه مى فرمايد:
و اءنفقوا مما رزقناهم سرا و علانية .(١٠٩)
«كسانى كه اموال خود را در راه خدا انفاق مى كنند بسان دانه اى است كه هفت سنبل مى روياند و در هر سنبل صد دانه هست».
ظاهر آيه انسان انفاقگر را به دانه تشبيه مى كند ولى از نظر تحليل حقيقت به شكل ديگر است .
الف : انسان انفاقگر بسان كشاورز است كه دانه مى كارد.
ب : انفاق اين انسان دانه است كه كشاورز آن را در دل زمين پنهان مى سازد.
ج : همانطورى كه دانه به هفتصد دانه تبديل مى شود، انفاق انسان نيز دهها برابر مى گردد.
ولى ممكن است سوال شود اگر واقعيت تمثيل همين است كه در سه بخش ‍ آمده پس چرا قرآن خود شخص انفاقگر را به دانه تشبيه مى كند در حالى كه شخص بايد به زراع ، و انفاق به دانه تشبيه شود.
پاسخ اين سوال اين است كه عمل هر انسانى پرتوى از وجود او است مثلا ايمان مومن و كفر كافر نمونه روحيات اوست و عمل هر چه توسعه پيدا كند تو گويى ذات انسان گسترش يافته است .
بنابراين هر دو تشبيه صحيح مى باشد، خواه منفق را به دانه تشبيه كنيم ، يا عمل او را، تو گويى ذات و عمل ، دو رو از يك سكه مى باشد كه گاهى به آن ذات گفته مى شود و احيانا عمل .
ممكن است در اين مورد وجه ديگرى نيز داشته باشد و آن اين كه افراد نيكوكار بر اثر فزونى اعمال نيك ، مجسمه انفاق مى باشند كه واقعيت جز نيكى و احسان ندارند و لذا تشبيه شخص به دانه بسان تشبيه انفاق به دانه است .

واقعيت است نه تخيل

قرآن در اين آيه از تبديل يك دانه به هفتصد دانه خبر مى دهد و اين يك واقعيت است كه كشاورزان كاركشته از صحت آن خبر مى دهند زيرا:
در شرايطى كه زمين آماده كشت باشد و خورشيد همراه با باران كافى ، بر آن بتابد چه بسا ممكن است يك دانه به فزونتر از آنچه كه در آيه آمده تبديل شود. كشاورزى آگاه از اصول كشاورزى به خود اينجانب گفت من در برخى از سالها از يك بوته نهصد دانه برداشت كردم و چه بسا ممكن است فزونتر از آن نيز رخ دهد.
هدف آيه اين است كه يك مطلب عقلانى را به صورت محسوس درآورد زيرا قرآن قبل از اين آيه به افرادى كه در راه خدا قرض مى دهند نويد مضاعف داده و چنين مى فرمايد:
من ذا الذى يقرض الله قرضا حسنا فيضاعفه له اءضعافا كثيرة و الله يقبض ‍ و يبسط و اليه ترجعون .(١١١)
«كسانى كه اموال خود را در راه خدا، انفاق مى كنند، و پس از انفاق نه منت مى گذارند و نه آزارى مى رسانند براى آنان پاداشى است نزد پروردگارشان نه ترسى دارند و نه غمگين مى شوند».
اين آيه ناظر به آداب انفاق توانگران است كه بايد عمل نيك آنان پيراسته از منت و آزار باشد.
آيه بعدى ناظر به آداب گروهى است كه از آنها درخواست كمك مى شود ولى توانايى كمك كردن ندارند، وظيفه اين گروه چيز ديگر است و آن اين كه با زبان خوش سائلان را رد كنند و از آنها معذرت و پوزش طلبند، چنان كه مى فرمايد:


۴
مثل هاى آموزنده قرآن

قول معروف و مغفرة خير من صدقة يتبعها اءذى و الله غنى حليم .(١١٣)
هنگامى كه حاجتمندى از شما چيزى بخواهد گفتار او را قطع نكنيد تا تمام مقصود خويش را شرح دهد، سپس با وقار و ادب و ملايمت به او پاسخ بگوييد يا چيزى كه درخواست دارد در اختيار او بگذاريد و يا به طرز شايسته اى او را بازگردانيد زيرا ممكن است سوال كننده فرشته باشد كه مامور آزمايش شما است تا ببيند در برابر نعمتهايى كه خداوند به شما ارزانى داشته ، چگونه عمل مى كنيد».

مثل هشتم : بسان كشتزارى بر سنگ خارا

يا ايها الذين آمنوا لا تبطلوا صدقاتكم بالمن و الاذى كالذى ينفق ماله رئاء الناس و لا يومن بالله و اليوم الاخر فمثله كمثل صفوان عليه تراب فاءصابه و ابل فتركه صلدا لا يقدرون على شى ء مما كسبوا و الله لا يهدى القوم الكافرين . (البقرة /٢٦٤).
«اى كسانى كه ايمان آورده ايد بخششهاى خود را با منت و آزار باطل نسازيد همانند كسى كه مال خود را براى نشان دادن به مردم انفاق مى كند و به خدا و روز رستاخيز ايمان نمى آورد، كار او همچون قطعه سنگى است كه بر آن قشر نازكى از خاك باشد و بذرهايى در آن افشانده شود و رگبار باران به آن برسد، و آن را صاف و خالى از خاك و بذر رها كند آنها از كارى كه انجام داده اند، چيزى به دست نمى آورند، و خداوند جمعيت كافران را هدايت نمى كند».

تفسير واژه ها

١. (صفوان) جمع «صفوانه»: سنگ صاف است .
٢. (صلد): سنگ براق .
٣. (وابل): باران درشت .
٤. (ضعفين): تثنيه ضعف ، دو برابر و هدف از تثنيه تاكيد است .

دو ديدگاه متفاوت در عمل نيك

در ارزيابى عمل نيك دو ديدگاه متفاوت وجود دارد: يكى مربوط به مكاتب مادى ، يعنى افرادى كه به مسايل اجتماعى از ديدگاه «منهاى مذهب» مى نگرند، ديگرى از آن انسانهايى كه رضاى خدا را محور فعاليت هاى اجتماعى مى دانند، اينك تشريح هر دو نظريه :

١. نظريه نخست

واقعيت عمل نيك ، يك چيز بيش نيست و آن كارى است كه گره از جامعه بگشايد، خواه انگيزه آن خدمت به خلق باشد يا خودنمايى و ظاهر سازى ، و كسب رضاى مردم براى نيل به مقامات و مناصب دنيوى .
در اين نظريه معيار ماهيت عمل است و از سرچشمه عمل كه نيت و انگيزه است خبرى نيست ، در اين مكتب انگيزه هر چند هم آلوده و نفسانى باشد ضررى به زيبايى عمل نمى زند و لذا هرگاه فردى دست به ساختن بيمارستان بزند كه در سايه آن در انتخابات كشورى و يا منطقه اى حائز آراء باشد، عمل او مورد ستايش است و در گشايش آن رسانه هاى گروهى به ستايش سازنده آن مى پردازند.

٢. نظريه دوم

در اين معيار عمل نيك دو چيز است :
١. خود عمل زيبا باشد و گرهى از جامعه بگشايد.
٢. انگيزه عمل ، كاملا الهى باشد و يا لااقل انسانى باشد، با اجتماع اين دو شرط، مى توان عمل را نيك و فرد را نيكوكار و از ديگران جدا ساخت .
در اين نقطه برترى مكتب تربيتى قرآن بر ديگر مكاتب روشن مى گردد، مكاتب «منهاى مذهب» ظاهر بين و زودگذرند با چهره عمل سر و كار دارند نه با ريشه آن ، در حالى كه اسلام هم رويه عمل و هم با ريشه آن مطرح است .
تعجب نخواهيد كرد كه اسلام حق هر نوع مسجد سازى را از مشركان سلب مى كند و آن را از آن افراد با ايمان مى داند. در حالى كه گروه نخست از نظر ظاهر، كار زيبايى صورت مى دهند ولى چون نيت آنان آلوده است خدا پذيراى عمل آنان نمى باشد، زيرا هدف از مسجد سازى پرستش خداست در حالى كه مشركان به جاى پرستش خدا، بت ها را مى پرستند، لذا مى فرمايد:
و ما كان للمشركين اءن يعمروا مساجد الله شاهدين على اءنفسهم بالكفر اءولئك حبطت اءعمالهم و فى النار هم خالدون .(١١٥ )
«مساجد خدا را تنها كسى آباد مى كند كه به خدا و روز قيامت ايمان آورد، و نماز را برپا دارد و زكات را بپردازد و جز از خدا نترسد اميد است چنين گروهى از هدايت يافتگان باشند».
با توجه به اين اصل به تشريح آيه مى پردازيم :
در تشريح تمثيل هفتم - چنانچه گذشت - قرآن از انفاق تواءم با منت و آزار جلوگيرى نمود و در تمثيل هشتم كه هم اكنون در صدد تفسير آن هستيم علاوه بر پاسدارى از انفاق تواءم با منت و آزار، به نكوهش انفاق ريايى مى پردازد، انفاقى كه كاملا به ظاهر آراسته ولى در باطن آلوده است ، عمل زيبايى كه به ظاهر فريبنده است و انسان تصور مى كند كه عواطف انسانى و يا جلب رضاى خدا او را بر اين كار وادار كرده است ولى در باطن انگيزه ديگر او را به اين كار كشيده در حالى كه قلب او مانند سنگ خارا، سخت و صاف است .
عمل ريايى شاخه اى از نفاق است نفاقى كه عقل و شرع در نكوهش آن همفكرند، سرايندگان شيرين زبان در ادب فارسى در نكوهش ريا تشبيه هايى دارند كه آنها قبل از بيان تشبيه قرآن مطرح مى كنيم تا به هنگام مقايسه برترى تشبيه قرآن كاملا روشن گردد.
زنا و ريا آشكارا شود دل نرم چون سنگ خارا شود ناصر خسرو مى گويد:
اگر احسان كنى با مستحق كن نه از بهر ريا، از بهر حق كن خاقانى مى گويد:
مى خورى به گر ز ريا طاعت كنى گفتم و، تير از كمان آمد برون سعدى مى گويد:
اين درونت برهنه از تقوا كز برون جامه ريا داريد در اين اشعار و نظاير آن مرد رياكار و انگيزه او و قلب او به گونه اى تشريح شده است اكنون ببينيم قرآن درباره عمل ريايى چه مى گويد و رياكار را به چه چيز تشبيه مى كند.

كشتزارى بر قطعه سنگ بخارا

قطعه سنگ عظيمى را در نظر بگيريد كه چند هكتار زمين را با سختى تمام پوشانيده است ، و نفوذ در دل زمين با وجود چنين مانع ، مشكل مى باشد ولى قشر نازكى از خاك چهره آن را پوشانيده و انسان تصور مى كند كه عمق خاك به ده متر مى رسد، كشاورز ناآگاه از درون زمين ، بذر مى افشاند به اميد اين كه چند برابر برداشت كند، كار پايان مى يابد و چند روزى آفتاب مى تابد ولى ناگهان باران درشت دانه اى فرود مى آيد آن قشر نازك خاك را با دانه هاى نهفته در آن مى شويد و همه را همراه آرزوى دهقان ناآگاه به رودخانه مى ريزد، و در چشم انداز كشاورز جز سنگ خشن و سياه چيزى نمى باشد.
قلب رياكار به خاطر دورى از معنويت بسان سنگ خارايى است كه نفوذپذير نيست .
انفاق ظاهر پسند او، بسان بذرى است كه بر روى اين سنگ پوشيده از خاك نازك افشانده شود، همان طورى كه كشاورز از آن بذر نتيجه نمى گيرد چون ريشه در زمين ندارد، مرد رياكار نيز در روز رستاخيز از عمل خود بهره نمى گيرد چون ريشه در قلب و روح او نداشته است ، و چون انگيزه او جلب رضا مردم سپس نيل به مناصب دنيوى است به پاداش عمل خويش ‍ مى رسد، ديگر حق ندارد در روز قيامت از خدا پاداش بطلبد.
از اين بيان روشن مى گردد كه گروهى مخترع و مبتكر كه با اعمال نيك خود خدمتگزار جامعه مى باشند به دو گروه تقسيم مى شود.
١. برخى از آنها انگيزه الهى و انسانى داشته است و با انگيزه پاك وارد عمل مى گردد، اين گروه مسلما بى پاداش نخواهند بود.
٢. گروهى ديگر كسانى در استخدام قدرت هاى جهانى و شيطانى درآمده و با قراردادهاى سنگين مشغول تحقيق مى گردد، آنان پاداش خود را از كارفرمايان خود دريافت نموده و در روز رستاخيز طلبى نخواهند داشت .
پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله مى فرمايد:
ان الله ينظر الى صوركم ولكن ينظر الى قلوبكم و اءعمالكم .(١١٧)

قرآن در دعوت به اخلاص

قرآن به صورت هاى گوناگون به اخلاص در عمل دعوت مى كند و تحت عناوين ياد شده در زير اين حقيقت را بيان مى كند:

١. مرضات الله

قرآن آن گروه را مى ستايد كه كار را براى تحصيل رضا و خشنودى خدا، انجام دهند آنجا كه مى فرمايد:
و من الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضات الله و الله رؤ وف بالعباد.(١١٩)
«انفاق نمى كنيد مگر براى تحصيل رضاى خدا».
كلمه وجه در اين موارد به معنى ذات خداست چنان كه مى فرمايد:
و يبقى وجه ربك ذو الجلال و الاكرام .(١٢١) پيامبر و ياران او را در حال ركوع و سجود مى بينى كه خواهان كرم خدا و خشنودى او مى باشند.

مثل دهم : منت پس از انفاق يا آتشبارى در باغ زندگى

اءيود اءحدكم اءن تكون له جنة من نخيل و اءعناب تجرى من تحتها الانهار له فيها من كل الثمرات و اءصابه الكبر و له ذرية ضعفاء فاءصابها اعصار فيه نار فاحترقت كذلك يبين الله لكم الايات لعلكم تتفكرون . (بقره /٢٦٦)
«آيا كسى از شما دوست دارد كه باغى از درختان خرما و انگور داشته باشد كه از زير درختان آن نهرها بگذرد، و براى او در آن باغ از هرگونه ميوه اى وجود داشته باشد در حالى كه به سن پيرى رسيده و فرزندانى كوچك و ضعيف دارد در اين هنگام گردبادى كوبنده كه در آن آتش سوزانى است به آن برخورد كند و شعله ور گردد و بسوزد اين چنين خداوند آيات خود را براى شما آشكار مى سازد شايد بينديشيد».

تفسير واژه ها

١. «ود» فعل ماضى و مضارع آن «يود» به معنى دوست داشتن است .
٢. «جنت» به معنى باغ است و معنى ريشه اى آن پوشانيدن است تو گويى درختان باغ چهره زمين را مى پوشاند.
٣. نخيل جمع نخل و يا اسم جمع است به معنى درخت خرما.
٤. اعناب جمع عنب به معنى انگورها است و قرآن هر موقع از خرما ياد مى كند نام درخت مى برد در حالى كه هر موقع بخواهد از درخت مو سخن بگويد از ميوه آن نام مى برد به نام «عنب».
٥. «اعصار» گردبادى است كه از زمين برمى خيزد و به صورت عمودى بالا مى رود، و چه بسا ممكن است حامل انرژى آتش باشد.

مساءله احباط و تكفير

از مسايل ديرپا در ميان متكلمان اسلامى ، مساءله «احباط» و «تكفير» است ، احباط در لغت به معنى «ابطال» و نابود و بى اثر ساختن است مثلا مى گويد: «احبط الله عمل الكافر»: اءبطله ، خدا عمل كافر را حبط نمود، يعنى ابطال كرد».(١٢٣)
«بسان بارانى كه رويش گياهان ، مايه شگفتى كشاورزان گردد».
در اصطلاح متكلمان «حبط» اين است كه پاداش كارهاى نيك ، به وسيله گناه ، از بين برود همچنان كه «تكفير» در اصطلاح آنان اين است كه كيفر گناهان پيشين در پرتو اعمال نيك ، بخشيده شود، و در حقيقت «ابطال حسنه» به وسيله گناه ، احباط، و «اسقاط سيئه» در پرتو حسنه ، «تكفير» است .
در كتابهاى كلامى ، معتزله به عنوان حاميان «احباط» و «كفير» معرفى شده ، و اماميه و اشاعره منكران ، هر دو(١٢٥)
به داد جوانان خود برسيد، پيش از آن كه گروه «مرجئه» آنها را شكار كنند»
يعنى آموزشهاى لازم درباره آنان انجام دهيد، كه ديگر مرجئه نتوانند در آنها اثر بگذارند.
يادآور شديم كه آيه هشدار مى دهد كه برخى از اعمال نكوهيده چه بسا سبب مى شود كه خرمن انفاق هر چه بزرگ و عظيم باشد، با آتش گناه بسوزد، و جز خاكسترى از آن نماند، و در بيان اين حقيقت از يك تمثيل كمك مى گيرد.
باغ سرسبزى را فرض كنيد كه با انواع درختان ميوه اى پوشيده و بيش از همه در آن ، درخت خرما و انگور به چشم مى خورد، و نهر آبى از كنار درختان آن مى گذرد و ديگر نيازى به آبيار نيست .
باغ متعلق به يك كشاورز سالخورده اى است كه ثمره عمر او حساب مى شود، و اطراف او را يك مشت فرزندان خردسال گرفته كه مانند پدر، توان كار ندارند و چشم اميد به اين باغ دوخته اند كه ميوه هاى اين باغ را بفروشند و هزينه زندگى سالانه را تامين كنند.
ناگهان در نيمه روز گردبادى آتشبار، از نقطه اى برخيزد و در مسير خود از باغ در سايه حمل آتش و يا صاعقه باغ را به صورت تلى از خاكستر درآورد. حسرت و مايه اندوه آن پير سالخورده را نمى توان با بيان ترسيم كرد، چه بسا از سنگينى غم ، قلب او از كار مى افتد.
انفاق گرانى كه بخشى از هستى خود را در اختيار مستمندان مى گذارند تصور نكنند كه صد درصد از آن بهره مى گيرند، بلكه بهره مندى از انفاق در گرو اين است كه به دنبال آن عمل خلافى از آنان سر نزند، بر فقير منت نگذارند و يا آزار ندهند، در غير اين صورت عمل آنان باطل ، و با ديده بر آن خواهند نگريست ، همچنان كه آن پير سالخورده بر آن باغ آتش گرفته مى نگرد.
مقصود از گردباد آتشبار، همراه با صاعقه ، همان منت نهادن و آزار رسانيدن است كه در آيه هاى ٢٦٢ و ٢٦٤ از آن سخن به ميان آمده ، و يا گناهان كبيره است كه مايه احباط حسنات مى گردد.
مفسران آن را به منت و ايذاء تفسير مى كنند، در حالى كه در خود آيه قرينه اى بر آن نيست ولى ممكن است معنى وسيع و گسترده اى داشته باشد كه علاوه بر اين دو، گناهان كبيره ديگر را نيز دربرگيرد.
جمله و اصابه الكبر و له ذرية ضعفا: «صاحب باغ پير شده و فرزندان كوچك و ناتوان دارد» حاكى است كه از نتايج انفاق» نه تنها خود انسان بهره مى گيرد، بلكه فرزندان انسان نيز در طول زمان ، از بركات آن بهره مند مى باشند، و اين حقيقت از تشبيه انفاق گر به صاحب باغ كه دور آن را كودكان قرار گرفته است به دست مى آيد، زيرا نه تنها پيرمرد از آن باغ بهره مى گيرد، بلكه فرزندان خردسال او نيز بهره مى گيرند.
تا اينجا تبيين چهار تمثيل كه همگى بر محور انفاق دور مى زدند به پايان رسيد سخن آينده در مورد تمثيل يازدهم است كه رباخوار را به انسان ممسوس و ديوانه تشبيه مى كند.

مثل يازدهم : رباخواران بسان ديوانگان فاقد تعادل !

الذين ياءكلون الربوا لا يقومون الا كما يقوم الذى يتخبطه الشيطان من المس ‍ ذلك بانهم قالوا انما البيع مثل الربوا و احل الله البيع و حرم الربوا فمن جاءه موعظة من ربه فانتهى فله ما سلف و اءمره الى الله و من عاد فاءولئك اءصاحب النار هم فيها خالدون . (بقرة /٢٧٥)
«كسانى كه ربا مى خورند برنمى خيزند مگر مانند كسى كه بر اثر تماس ‍ شيطان ديوانه شده و نمى تواند تعادل خود را حفظ كند اين به خاطر آن است كه گفتند: داد و ستد هم مانند ربا است در حالى كه خدا بيع را حلال كرده و ربا را حرام (زيرا فرق ميان اين دو بسيار است) و اگر كسى اندرز الهى به او رسد و از رباخوارى خوددارى كند، سودهايى كه در سابق به دست آورده مال اوست ، و كار او به خدا واگذار مى شود و اما كسانى كه باز گردند اهل آتشند و هميشه در آن مى مانند».

تفسير واژه ها

١. «ربا» به معنى افزايش است و در اصطلاح عبارت است از اين كه فردى از كسى وام بگيرد به اين شرط كه در موقع پرداخت بيش از آنچه گرفته است ، بپردازد.
خاقانى مى گويد:
تا يك دهى به خلق ، دو خواهى ز حق جزا آن را ربا شمر كه شمردى عطاى خويش ٢. «خبط» در لغت عرب به معنى نشستن شتر بر زمين با كوبيدن دستهايش بر آن است ، سپس در مورد كسى كه تعادل بدن را به هنگام راه رفتن نشستن شتر بر زمين است ، و در برخى از استعمالات آن كسى كه بدون آگاهى وارد كارى شود به آن مى گويند كار خبطى انجام داد.
٣. «مس» كنايه از جنون است .
پيش از اين كه به تبيين تشبيه آيه بپردازيم به نكات آيه اشاره مى كنيم :
١. آهنگ آيه آهنگ قانون گذارى نيست بلكه حاكى از آن است كه قبلا تحريم ربا اعلام شده و در اينجا به بيان كيفر رباخواران پرداخته شده است .
و از آيه ٢٧٨ سوره بقره استفاده مى شود كه مسلمانان حتى پس از تحريم ربا از رباخوارى دست برنداشته بودند و لذا آنان را هشدار مى دهد و مى فرمايد:
يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و ذروا ما بقى من الربا ان كنتم مومنين فان لم تفعلوا فاذنوا بحرب من الله و رسوله فان تبتم فلكم رؤ وس اءموالكم لا تظلمون و لا تظلمون .(١٢٧)
پاسخ دوم
مولف «المنار» در صدد تصحيح ظاهر آيه برآمده و مى گويد: مقصود از جن زدگى كه مايه ديوانگى مى شود همان ميكروبهاى ريزى است كه با ميكروسكوبها ديده مى شود، و متكلمان مى گويند: جن جسم زنده است كه ديده نمى شود پس چه مانعى دارد؟ ظاهر آيه را بگيريم و آن را با دانش روز هماهنگ كنيم .(١٢٩)
«شيطان آدم و حوا را لغزانيد و آن دو را از بهشت بيرون كرد».
در آيه ديگر مى فرمايد:
انما يريد الشيطان اءن يوقع بينكم العداوة و البغضاء فى الخمر و الميسر.
۵
مثل هاى آموزنده قرآن

پاسخ سوم
جنون ممكن است سبب محسوس و غير محسوس داشته باشد بلكه اسباب قريبه آن همان اسباب طبيعى مانند اختلال اعصاب و آفت فكر و مغز است و در عين موثر بودن آنها، در پشت سر شيطان نيز موثر باشد، چنان كه كرامات به ملك نسبت داده مى شود، با اين كه اسباب طبيعى در كار است . و ما در بحث فلسفى يادآور شديم كه علم ، حق اثبات دارد ولى حق نفى ندارد.
در قرآن شريف (سوره ص آيه ١) از قول ايوب پيغمبر نقل مى كند كه به پروردگار عرض كرد: انى مسنى الشيطان بنصب و عذاب و در سوره انبياء آيه ٨٣ مى فرمايد: انى مسنى الضر و اءنت اءرحم الراحمين و منظور از ضر همان مرض است كه بدان مبتلا شده بود، و مرض اسباب طبيعى دارد كه در بدن ظاهر مى شود، در عين حال ايوب آن را در آيه اول به شيطان نسبت داده است .(١٣٢)
پاسخ به يك پرسش
رباخواران در تصحيح عمل خود مى گفتند: فرقى ميان بيع و ربا نيست ، و ربا نيز مانند بيع است ، و همين طورى كه بيع حلال است ربا نيز حلال است اين منطق رباخواران بود.
ولى قرآن در مقام بيان منطق آنان مى فرمايد: آنها مى گويند (انما البيع مثل الربا) بيع مثل ربا است در حالى كه منطق آنان بر عكس اين تعبير بود.
پاسخ اين سوال روشن است و آن اين كه آنان براى مبالغه در تحليل ربا از واقعيت گفتار خود پا فراتر نهاده بيع را به ربا تشبيه كردند تا از اين طريق در تحليل ربا مبالغه بيشترى كنند.
در حقيقت اين نوع كلام متضمن قلب است كه در برخى از موارد بكار مى رود.

مثل دوازدهم : عيسى نيز همچون آدم ، پدر نداشت

ان مثل عيسى عند الله كمثل آدم خلقه من تراب ثم قال له كن فيكون (آل عمران /٥٩).
«مثل عيسى در نزد خدا همچون آدم است كه او را از خاك آفريد، و سپس ‍ به او فرمود: موجود باش ، او هم (طبق مشيت خدا) تحقق پذيرفت».
جهان آفرينش جهان اسباب و مسببات است ، مشيت الهى بر اين تعلق گرفته كه هر پديده اى از سبب ويژه اى پديد آيد، و در عين حال همه اسباب و مسببات ، قائم به خدا بوده و تاءثيرگذارى اسباب ، و تاءثير پذيرى مسببات يكى از مظاهر اراده او است .
جهان امكانى در حالى كه از يك رشته اسباب و مسببات تشكيل يافته و روابط پيچيده اى ميان آنها حاكم است ولى همگان يك كاسه ، قائم به وجود الهى بوده و همه از او نيرو مى گيرند.
اين مكتب همان مكتب «بين الامرين» است كه عقل و نقل بر صحت آن متفقند. در مقابل اين مكتب ، دو نظريه ديگر هست كه آنها را بايد به افراط و يا تفريط توصيف كرد.

١. نظريه اشاعره در تاثيرگذارى پديده ها

يكى از اين دو، نظريه «اشاعره» است كه هر نوع رابطه طبيعى و يا على و معلولى در ميان پديده ها را نپذيرفته و در عالم هستى به يك علت بيش ‍ معتقد نيستند و آن خداست . و از نظر آنان خدا مستقيما اثرگذار در صفحه هستى است حتى اگر مثلا انسان دچار بيمارى مالاريا مى شود سبب بلاواسطه آن خداست .
مسلما اين نظريه بر خلاف نظريه قرآن است زيرا قرآن به تاثيرهاى تبعى اشياء در يكديگر تصريح مى كند و ما، در بحث هاى عقايدى خود در اين باره به صورت گسترده سخن گفته ايم (١٣٤)
«آن كس كه زمين را بستر شما و آسمان را همچون سقفى بالاى سر شما قرار داد و از آسمان آبى فرو فرستاد، و به وسيله آن ميوه ها را پرورش داد تا روزى شما باشد، بنابراين براى خدا همتايانى قرار ندهيد در حالى كه مى دانيد».
اين آيه مبارك به روشنى مى گويد: آب در پرورش گياهان موثر است با اين صراحت چگونه مى توان روابط على و معلولى ميان پديده هاى طبيعى را انكار كرد.
توحيد در خالقيت و ربوبيت اين نيست كه روابط على و معلولى ميان اشيا را انكار كنيم و در نتيجه به جنگ علم و دانش برويم بلكه معنى آن اين است كه تمام تاءثيرها و تاءثرهاى مادى و طبيعى طبق مشيت الهى صورت گرفته و همگى در پرتو اراده او صورت مى گيرند.

٢. نظريه معتزله در تاثيرگذارى پديده ها

در مقابل اين نظريه ، نظريه اعتزال است ، اين مكتب براى حفظ اصل عدل الهى ، عمل انسان را مربوط به انسان مى داند و هر نوع ارتباط آن را با خدا انكار مى كند، سخن آنان هرچند درباره افعال انسان است ولى در ميان فواعل طبيعى ، انسان خصوصيت ندارد، اگر فعل انسان را بريده از خدا بدانيم بايد تمام پديده هاى جهان را مربوط به علل طبيعى آنها بينگاريم ، و ارتباط آنها را با خدا قطع كنيم و اين همان ثنويت و نوعى شرك خفى است .
در برابر اين دو مكتب افراطى و تفريطى ، مكتب واقع گرا همان مكتب بين الامرين است كه در عين اعتقاد به روابط طبيعى ، همه را قائم به خدا دانسته و بريده از آن نمى داند.
از آنجا كه بحث در اين موضوع دامنه گسترده اى دارد در همين جا دامن سخن را كوتاه مى كنيم و يادآور مى شويم كه اين اصل يعنى تاءثير علل طبيعى ، گاهى به خاطر يك رشته مصالح ناديده گرفته مى شود و پديده بدون طى كردن علل طبيعى پديد مى آيد و اين در شرايطى است كه پيامبرى ، دست به اعجاز بزند و يا انسان والا مقامى صاحب كرامت گردد.
در اعجاز پيامبران پديده طبيعى ، بدون طى كردن علل مادى بوجود مى آيد و اين حقيقت در تمام معجزه ها به چشم مى خورد، مانند عصاى موسى كه در يك لحظه تبديل به اژدها مى گردد، بيمارى هاى صعب العلاج كه با كشيدن دست ، بهبود پيدا مى كند، و همچنين .
البته اعجاز، به معنى پديده بدون علت نيست بلكه پديده اى بدون علت طبيعى عادى و رايج است .
مثلا مشيت الهى بر اين تعلق گرفته كه حضرت مسيح عليه السلام به عنوان آيه و معجزه گام به پهنه هستى نهد و وجود او خود نشانه ارتباط او با عالم بالا باشد، چنان كه مى فرمايد:
و لنجعله آية للناس و رحمة منا و كان اءمرا مقضيا.(١٣٦)
«چگونه ممكن است فرزندى براى من باشد در حالى كه تا كنون انسانى با من تماس نداشته و زن آلوده هم نبودم».
قال كذلك قال ربك هو على هين .(١٣٨)
«ما فرزند مريم و مادر او را آيت قرار داديم و آنها را در سرزمين مرتفعى كه داراى امنيت و آبى جارى بود جاى داديم».
در آيه ديگر قرآن وضع حضرت مريم را از دوران آبستنى تا دوران زايمان و مقدارى پس از آن شرح مى دهد كه چگونه عيسى بدون تماس حضرت مريم با كسى از مادر متولد شد، در پايان چنين مى گويد:
ذلك عيسى بن مريم قول الحق الذين فيه يمترون .(١٤٠)
«مثل عيسى در نزد خدا همچون آدم است كه او را از خاك آفريد سپس به او فرمود موجود باش او هم (طبق مشيت خدا) تحقق پذيرفت».
بنابراين ولادت مسيح بدون پدر، دليل بر فرزند بودن او نيست .

نكته ادبى

قرآن مجيد در پاره اى از موارد از آن جمله آيه مورد بحث جمله (كن فيكون) را بكار برده است .
مانند: فاذا قضى اءمرا فانما يقول له كن فيكون .(١٤٢)
اكنون سوال مى شود كه چرا در جمله جزائيه صيغه ، مضارع مانند «فيكون» بكار رفته است بلكه لازم بود، فعل ماضى مانند «فكان» بكار رود، زيرا مشيت الهى ، مشيت نافذه است و تعلق آن بر تحقق چيزى ملازم با وجود آنى او است و نيازى به مرور زمان كه جمله (فيكون) از آن حاكى است ندارد.
پاسخ : تعلق اراده خدا بر شى ء بر دو نوع است : گاهى اراده او بر وجود فورى شى ء تعلق مى گيرد، در اين صورت مسلما بدون درنگ تحقق مى پذيرد چنانكه در مساله تبديل عصاى موسى به اژدها از اين قرار است ، آنجا كه مى فرمايد:
فاءلقى عصاه فاذا هى ثعبان مبين و نزع يده فاذا هى بيضاء للناظرين .(١٤٤)
تنها چيزى كه براى آنان تكيه گاه شمرده مى شود انفاقها و بخششهاى آنها در دنيا است ، آنان از اين طريق تظاهر به انسان دوستى كرده و گروهى را به خود جلب مى كنند ولى از آنها نيز بهره نمى گيرند زيرا:
١. انفاق آنان تظاهرى بيش نيست و محرك آنها جز خودنمايى چيزى نمى باشد.
٢. آنان چه بسا با انفاق اموال ، لشكرى را بر ضد توحيد تشكيل مى دهند چنان كه مى فرمايد:
ان الذين كفروا ينفقون اموالهم ليصدوا عن سبيل الله فسينفقونها ثم تكون حسرة ثم يغلبون و الذين كفروا الى جهنم يحشرون .(١٤٦)
«تو نمى توانى صداى خود را به گوش مردگان برسانى».
و نيز مى فرمايد:
و ما يستوى الاحياء و لا الاموات .(١٤٨)
تو بيش از اين نمى دانستى كتاب و ايمان چيست ولى ما آن را نورى قرار داديم كه به وسيله آن هر كس از بندگان قوم خويش را بخواهيم هدايت مى كنيم و تو مسلما به سوى راه راست هدايت مى نماييد».
درست است شان نزول آيه اين دو نفر و احيانا ابوجهل و عمار معرفى شده اند ولى شان نزول مايه اختصاص آيه به آن دو مورد نيست ، اصولا يك حكم كلى است .
زيرا ايمان به خدا، مايه تحرك در ابعاد مختلف زندگى است ، زيرا در نظر وى كار زيبا و نازيبا يكسان نيست ، ايمان او را به سوى كارهاى زيبا حركت بخشيده و مظهر حيات و تحرك مى گردد، در حالى كه در نظر كافر، اين دو عمل در جهان يكسان حساب مى شوند، و بازخواستى از انسان نمى شود، لذا مبدا كارهاى خير و نيك نمى گردد.
مومن به خاطر اعتقاد به ارتباط اين جهان با عالم بالا و پيوستن اين جهان به سراى ديگر فضا را روشن مى بيند و جهان از نظر گذشته و حال و آينده در نظر او روشن است ، در حالى كه كافر به خاطر عدم ايمان به سرسلسله هستى در يك ظلمت فرو مى رود و از گذشته بريده و نسبت به آينده اظهار بى اطلاعى مى كند.
بنابراين مرد مومن به خاطر حركت به سوى كارهاى نيك زنده است و كافر به خاطر عدم ايمان مرده و بى تحرك است .
ايمان افق زندگى را روشن مى كند و كفر مايه تاريكى مى گردد.
در پايان يادآور مى شويم تشبيه در اين آيه تشبيه مركب است نه بسيط.
١. تشبيه مومن به مرده اى كه از نور زنده شده و در زندگى همراه با نور است .
٢. تشبيه كافر به ميت فاقد نور كه در ظلمت باقى مى ماند.

مثل پانزدهم : قلب مومن بسان سرزمين پاكيزه

و هو الذى يرسل الرياح بشرا بين يدى رحمته حتى اذا اقلت سحابا ثقالا سقناه لبلد ميت فاءنزلنا به الماء فاءخرجنا به من كل الثمرات كذلك نخرج الموتى لعلكم تذكرون و البلد الطيب يخرج نباته باذن ربه و الذى خبث لا يخرج الا نكدا كذلك نصرف الايات لقوم يشكرون . (اعراف /٥٧ - ٥٨)
«او كسى است كه بادها را بشارت دهنده در پيشاپيش رحمتش مى فرستد تا ابرهاى سنگين بار را بر دوش كشند، سپس ما آنها را به سوى زمينهاى مرده مى فرستيم و به وسيله آنها آب را نازل مى كنيم و با آن از هر گونه ميوه اى بيرون مى آوريم ، اين گونه مردگان را زنده مى كنيم شايد متذكر شويد.
سرزمين پاكيزه و شيرين ، گياهش به فرمان پروردگار مى رويد اما سرزمين هاى بد طينت جز گياه ناچيز و بى ارزش از آن نمى رويد اين گونه آيات را براى آنها كه شكرگزارند، بيان مى كنيم».

تفسير واژه ها

«اءقلت» فعل ماضى ، اءقل به معنى حمل كردن و برداشتن است .
«ثقال» جمع ثقيل به معنى سنگين .
«طيب» يعنى پاك ، مقصود سرزمينى است كه خاك آن پاكيزه بوده و آماده كشت باشد، و زراعت در آن به آسانى رشد كند.
«خبث» سرزمين شوره زار كه چيزى در آن نمى رويد و اگر چيزى بدهد به سختى بدست مى آيد.
«نكد» به معنى بخيل و ممسك كه به آسانى چيزى نمى دهد و اگر هم داد بسيار بى ارزش خواهد بود، و سرزمين هاى شوره زار حال چنين انسانى را دارد كه يا ثمر نمى دهد و اگر هم داد كم ارزش مى باشد.

نكات آيات

آيه نخست از مقدمات تشكيل باران گزارش مى دهد:
١. برخى از بادها پيشاپيش از آمدن باران خبر مى دهند.
چنان كه مى فرمايد:
و هو الذى يرسل الرياح بشرى بين يدى رحمته .
اين بادها با رطوبت خفيفى همراهند و از در راه بودن باران گزارش ‍ مى دهند.
٢. باران يك پديده طبيعى است و مشيت الهى بر آن تعلق گرفته كه بادها از اقيانوسها برخيزند و ابرها سنگين بار و پر آب را با خود حمل كنند چنان كه مى فرمايد:
(حتى اذا اءقلت سحابا ثقالا).
«اين بادها كه حامل ابرهاى پرآبند».
٣. آنها را به سوى سرزمين هاى خشك و مرده مى آورند و از اين طريق آبيارى آن اراضى صورت مى پذيرد چنان كه مى فرمايد:
سقناه لبلد ميت فاءنزلنا به الماء.
٤. در اين موقع زمين ها بر دو نوعند، زمين قابل و آماده قهرا در پرتو ريزش ‍ باران و استعداد زمين همه نوع گياه در آنجا مى رويد چنان كه مى فرمايد:
فاءخرجنا به من كل الثمرات .
٥. اگر زمين مرده به وسيله ريزش باران حيات نو پيدا مى كند و خاك تيره بار ديگر زنده مى شود انسان نيز در روز قيامت در پرتو مشيت الهى زنده شده و غبار مرگ از چهره خود مى شويد، بنابراين نبايد در امكان حيات مجدد شك و ترديد كرد. چنان كه مى فرمايد:
كذلك نخرج الموتى لعلكم تذكرون .
٦. براى پرورش انسان دو نيرو لازم است .
الف : مربى لايق .
ب : شايستگى در طرف .
تنها عامل نخست كافى در پرورش نيست ، پيامبران كه در كمال آنان سخنى نيست از تربيت ابوجهل و ابوسفيانها عاجز ماندند، قرآن به اين حقيقت در آيه دوم اشاره مى كند و مى فرمايد:
و البلد يخرج نباته باذن ربه و الذى خبث لا يخرج الا نكدا كذلك نصرف الايات لقوم يشكرون .

واقعيت تمثيل

قرآن مجيد در آيه دوم تمثيلى را مطرح مى كند و آن اين كه قلب مومن مانند سرزمين پاك و پاكيزه است قلب كافر بسان سرزمين شوره زار بى حاصل است .
وجه شبه : كلمات انبياء و اولياء بسان بارانى كه در سرزمين آماده هم موثر است در قلب مومن هم اثر مى گذارد ولى همين كلمات بسان ريزش باران كه در شوره زار كه جز خس در آن نمى رويد، در قلب كافر جز گمراهى اثر به باران نمى آورد.
چه زيبا مى گويد سعدى سخن ساز:
باران كه در لطافت طبعش خلاف نيست در باغ لاله رويد در شورزار خس اسلام در مساله زناشويى به جامعه مردان و زنان سفارش مى كند كه در انتخاب همسر طهارت و نجابت و عفت خانواده مورد دقت قرار گيرد.
رسول گرامى صلى الله عليه و آله مى فرمايد:
انظر فى اءى شى ء تضع ولدك فان العرق دساس .(١٥٠)
«مردم از «خضراء الدمن» بپرهيزيد، عرض شد مقصود چيست ؟ فرمود: زن زيبا كه در خاندان بد و پليد متولد شود».
امام على عليه السلام به مالك درباره انتخاب كارمندان و مديران مى فرمايد:
و توخ منهم اءهل التجربه و الحياء من اهل البيوتات الصالحه و القدم فى الاسلام المتقدمه فانهم اكرم اخلاقا و اءصح اءعراضا و اءقل فى المطامع اشرافا و اءبلغ فى عواقب الامور نظرا.(١٥٢) چنان كه به كنار نهادن چادر يا لباس زن را سلخ مى نامند.(١٥٤ ) مقصود از «نباء»، خبر عظيم و با اهميت است ، نه هر خبر هر چند جزئى و پيش پا افتاده باشد.
٢. اين فرد، از نظر علم و دانش به پايه اى رسيده بود كه بر حجج و بينات الهى احاطه داشت ، تو گويى آيات الهى به سان لباسى بود كه بر اندام او پوشانيده شده و سراپاى بدن او را فرا گرفته بود.
٣. (فانسلخ منها)، اين آيات كه به سان جلد يا پوشاك بر بدن او كه بر اثر پيروى از شيطان از اين كمالات برهنه گشت ، تو گويى علم و دانش و تقوا لباسى است بر اندام انسان ، و لذا قرآن درباره تقوا مى گويد: (و لباس التقوى ذلك خير.)(١٥٦)
«اصل اين آيه درباره بلعم است سپس خدا آن را به عنوان يك مثل درباره همه كسانى كه هواپرستى را بر خداپرستى و هدايت الهى در اين امت ، مقدم بشمارد، بيان كرده است».

هماهنگى گفتار و رفتار

درست است هر كس كه دانشى را بياموزد، او را دانشمند مى نامند، ولى از نظر امام صادق عليه السلام دانشمند كسى است كه رفتارش ، گفتار او را تصديق كند، در غير اين صورت يك چنين دانش ، وبالى بر گردن است چنان كه مى فرمايد:
العالم من صدق فعله قوله ، و من لم يصدق فعله قوله فليس ‍ بعالم .
«دانشمند كسى است كه رفتار او گفتار او را تاييد كند، آن كس كردارش ، گفتار او را تاييد نكند او عالم نيست».
قرآن مجيد با شديدترين لحن ، چنين گروهى را توبيخ مى كند و مى فرمايد:
يا اءيها الذين آمنوا لم تقولون ما لا تعلمون .
«اى افراد با ايمان چرا چيزى را كه انجام نمى دهيد به مردم مى گوييد».
كبر مقتا عند الله اءن تقولوا ما لا تفعلون .
۶
مثل هاى آموزنده قرآن

ترسيمى گويا از گفتار بى گر دار

مثل معروف است كه با گفتن حلوا، حلوا، دهن شيرين نمى شود، همچنان كه پهنه تاريك شب با نام چراغ روشن نمى شود، و با گفتن گل ، گلستان پديد نمى آيد، و به قول گوينده :
نام فروردين نيارد گل به باغ شب نگردد روشن از اسم چراغ اسم گفتى و مسما را بجوى ماه در بالاست نى در آب جوى هيچ اسم بى مسمى ديده اى يا ز «گاف» و «لام» گل چيده اى تا قيامت عارف ار مى مى كند تا ننوشد باده ، مستى كى كند

تفسير آيه دوم

در حالى كه آيه نخست از سقوط و تنزل اين دانشمند گواهى مى دهد، آيه ديگر يادآور مى شود كه خدا مى توانست به نيروى جبر او را از سقوط و لغزش باز دارد، ولى چنين هدايت جبرى بى ارزش است . هدايت در صورتى ارزشمندست كه از روى اختيار بوده ، و انسان با كمال آزادى پوياى راه حق باشد، چنانكه مى فرمايد:
(ولو شئنا لرفعناه بها).
«اگر ما مى خواستيم با همان آيات او را از انحطاط نجات داده و بالا مى برديم». اما نكرديم ، زيرا شرط هدايت اين است كه فرد، آماده آن باشد، ولى هرگاه ، انسان فاقد چنين آمادگى شد، هدايت الهى نصيب او نمى شود، و اين حقيقت از دو جمله ياد شده در زير استفاده مى شود:
(ولو شئنا لرفعناه بها).
«اگر مى خواستيم او را با آن آيات بالا مى برديم».
چرا نكرديم ؟ زيرا:
(ولكنه اءخلد الى الارض)
«او فاقد چنين شايستگى بود، و ماديات را، بر امور معنوى مقدم داشت».

تبيين مثل

كرارا يادآور شده ايم كه در مثل مشبهى لازم است و مشبه به و وجه شبهى .
«مشبه» در اين آيه بلعم بن باعورا است كه از دانش خود در راه سعادت بهره نگرفت . مشبه به ، سگ است كه پيوسته دهان باز كرده و زبان بيرون مى آورد.
وجه شبه اين است : همان طورى كه آن كار سگ ، نتيجه خلقت و فطرت اوست ، و بالذات اين كار را انجام مى دهد، خواه تشنه باشد و خواه سيراب ، همچنين است افرادى كه با بودن چراغهاى هدايت ، راه ظلمانى را پيش ‍ مى گيرند، به نوعى به خواسته درونى خود عمل مى كنند. مسلما اين فطرت ، فطرت ثانوى است كه در طول سال ها، از طريق كارهاى زشت به دست آورده ، و الا فطرت نخستين انسان ، فطرت پاك و پاكيزه است . پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله فرمود:
كل مولود يولد على الفطرة ، ثم ان اءبواه يهودانه و ينصرانه و يمجسانه .(١٥٩)
«خداوند از مومنان راضى و خشنود شد خدا آنچه را در درون دلهايشان نهفته بود دانست ، از اين رو آرامش را بر دلهايشان نازل كرد و پيروزى نزديكى به عنوان پاداش نصيب آنها فرمود».
درست است در برخى از آيات خدا از سه گروه اظهار رضايت نموده :
الف : پيشگامان از مهاجران .
ب : پيشگامان از انصار.
ج : كسانى كه از آنها در هجرت و نصرت تا فتح مكه پيروى كردند. زيرا پس ‍ از فتح مكه موضوع هجرت منتفى شد و پيامبر فرمود: لا هجرة بعد الفتح .
و السابقون الاولون من المهاجرين و الانصار الذين اتبعوهم باحسان رضى الله عنهم و رضوا عنه و اءعد لهم جنات تجرى تحتها الانهار خالدين فيها اءبدا ذلك الفوز العظيم .(١٦١)
«محمد فرستاده خداست و كسانى كه با او هستند در برابر كفار سرسخت و شديد و در ميان خود مهربانند، پيوسته آنها را در حال ركوع و سجود مى بينى در حالى كه همواره فضل خدا و رضاى او را مى طلبند، نشانه آنها در صورتشان از اثر سجده نمايان است ، اين ، توصيف آنان در تورات و توصيف آنان در انجيل است همانند زراعتى كه جوانه هاى خود را خارج ساخته و به تقويت آن پرداخته تا محكم شده و بر پاى خود ايستاده است و زارعان را به شگفتى وامى دارد اين براى آن است كه كافران را به خشم آورد، كسانى از آنها را كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام داده اند خداوند وعده آمرزش و اجر عظيمى داده است».
گروهى كه در اين آيه مورد ستايش قرار گرفته اند نشانه هايى دارند كه يكى از آنها اءشداء على الكفار رحماء بينهم مى باشد، در حالى كه همه صحابه از اين نشانه برخوردار نبودند زيرا در جنگ هاى جمل و صفين ، گروهى از صحابه ، به دست خود صحابه ، جام شهادت نوشيدند.
بنابراين ، با اين آيه نمى توان ، بر عدالت و پيراستگى همه صحابه استدلال كرد، حداكثر، برخى از صحابه را دربرمى گيرد.

مثل هفدهم : بناى استوار و بناى ناپايدار

و الذين اتخذوا مسجدا ضرارا و كفرا و تفريقا بين المومنين و ارصادا لمن حارب الله و رسوله من قبل و ليحلفن ان اءردنا الا الحسنى و الله يشهد انهم لكاذبون .
«دسته اى از منافقان ، كسانى هستند كه به منظور ضرر زدن به مسلمانان و تقويت كفر و ايجاد دودستگى ميان مومنان ، مسجدى (و در واقع) كمين گاهى براى كسانى كه قبلا با خداوند و پيامبر وى به محاربه برخاسته بود، ساخته اند و سوگند موكد ياد مى كنند كه ما جز كار خير هدفى نداشتيم و خداوند گواهى مى دهد كه آنان دروغ مى گويند».
لا تقم فيه اءبدا لمسجد اءسس على التقوى من اءول يوم اءحق اءن تقوم فيه فيه رجال يحبون اءن يتطهروا و الله يحب المطهرين .
«هرگز در آنجا نماز مگزار، مسجدى كه از روز نخست بر پايه تقوا بنا شده است ، شايسته است كه در آن نماز بگزارى ، در آن مسجد مردانى نماز مى گزارند كه مى خواهند پاك شوند و خداوند افراد پاك را دوست دارد».
اءفمن اءسس بنيانه على تقوى من الله و رضوان خير اءم من اءسس بنيانه على شفا جرف هار فانهار به فى نار جهنم و الله لا يهدى القوم الظالمين . (توبه /١٠٧ - ١٠٩)
«آيا آن كس كه شالوده كار خود را بر اساس پرهيزكارى و خشنودى خداوند گذارده است ، بهتر است يا آن كه آن را بر لب سيل گاهى كه در حال ريختن است نهاده و با آن ، در آتش جهنم سقوط مى كند؟ و خداوند ستمكاران را هدايت نمى كند».

لغات آيات

«ضرار» به معنى زدن از روى عمد و دشمنى است .
«ارصاد» به معنى كمين كردن .
«بنيان» به معنى ساختمان است كه امروز در زبان عرب ، واژه «مبنى» به كار مى برند.
«تقوى» از وقايه گرفته شده و آن نوعى خصلت در انسان است كه در سايه آن انسان از گناهان پرهيز مى كند و در حقيقت سپرى است كه از روى آوردن گناه به انسان جلوگيرى مى نمايد.
«شفا» به معناى لبه .
«جرف» به معناى كناره هاى رودخانه ، كه آب زير آن را خالى كرده است .
«هار» چيزى كه در آستانه فرو ريختن است .
تا اينجا با لغات آيات آشنا شديم . اكنون شاءن نزول آيه را بيان مى كنيم .

تفسير آيات

در شهر «يثرب» پيش از هجرت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به آن شهر، مردى به نام «ابو عامر» اطلاعات جامع و وسيعى درباره كتب عهدين داشت و پيش از بعثت پيامبر، ظهور او را نويد مى داد، و علائم و نشانه هاى او را در اين دو كتاب براى مردم بازگو مى كرد. آنگاه كه رسول گرامى ، گام به اين شهر نهاد، «ابو عامر» نيز به او ايمان آورد، ولى آن عظمت و نفوذ كلمه اى را كه به عنوان پيشواى روحانى داشت ، از دست داد و به صورت يك فردى عادى درآمد. در اين هنگام ، انگيزه حسد، سبب شد كه او با منافقان قبيله هاى «اوس» و «خزرج» همكارى صميمانه را آغاز كند، و شالوده حزب نفاق را در مدينه بريزد. از اين جهت ، از مدينه به مكه گريخت و براى براندازى حكومت نو بنياد اسلام ، سفرى به شام كرد، و تمايلات بزرگ روميان را براى نبرد با مسلمانان جلب نمود.
او در نامه اى به منافقان مدينه ، نوشت كه مركزى را به عنوان آموزش ‍ تعليمات و تصميمات خرابكارانه بسازند، و براى پوشش و اغفال مسلمانان ، نام آن محل را «مسجد» بگذارند. از اين جهت ، دوازده نفر از سران حزب نفاق كه از ساكنان دهكده قبا(١٦٣)
ضمنا يادآور مى شويم كه اين تمثيل به گونه اى ديگر، در سوره كهف آيه ٤٥ و سوره حديد آيه ٢٠ وارد شده كه در جاى خود خواهند آمد.
آيه با اين تمثيل ، ما را از دنياگرايى و دنياپرستى و دنياخواهى بى حد و حساب باز مى دارد و يادآور مى شود كه به جاى دنياخواهى ، آخرت خواهى را پيشه خود قرار دهيم ، اين جهان ، جهان بلاست و آخرت ، خانه سلامت است . و در اين مورد، از تعبير «دارالسلام»: «خانه سلامت»، بهره مى گيرد و مى فرمايد: و الله يدعوا الى دارالسلام : «خدا به خانه امن و سلامت دعوت مى كند»، نه به اين دنيا كه «دار البلاء» است و زيبايى هاى آن ناپايدار مى باشد.
دوست عزيز، شاعر خاندان رسالت ، آقاى حسان ، در اين مورد ابياتى دارد كه از نظر خوانندگان مى گذرد:

آثار پاينده

بر آب است ، بنيان بنيادها خرابى است ، پايان آبادها نه غمهاى پر شور، پاينده است نه لبخند شيرين دلشادها نه اين كلبه ها و، نه آن كاخها نه در باغ ، گلها و شمشادها جوانى و پيرى و فقر و غنى نپايند چون مهر و مردادها غنيمت شماريد اين عمر خويش چو عمار و سلمان و مقدادها همه ، مال و مكنت كه در دست ماست غبارى است در معرض بادها نماند بجز نام در اين جهان كه آن هم رود آخر از يادها مگر نام آن با خدا مردمى كه از قيد نفسند آزادها ز آثار نيكويشان باقى اند چو دارند پاينده بنيادها بشر سوزد از آتش كفر و جهل زهر سو بلند است فريادها همه ، تشنه دين و دانايى اند همه ، چشم در راه امدادها يقين علم و دين ، از ميان مى برند همه رنج و غمها و بيدادها بياييد گرد هم آييم ما بكوشيم در راه ارشادها كه تقديم قرآن و عترت كنيم ز هر حوزه علم ، استادها «حسان» توشه برگير تا فرصت است كه تقوا بود بهترين زادها امير مومنان در ترسيم ناپايدارى دنيا، كلمات بس شيرين و زيبايى دارد كه نمونه اى از آنها را يادآور مى شويم :
دار بالبلاء محفوفة ، و الغدر معروفة ، لا تدوم اءحوالها، و لا يسلم نزالها.(١٦٥)
«پرهيزكاران ، ديدگان خود را از هر حرامى پوشيده و گوشهاى خود را بر دانشهاى سودمند باز مى كنند... . تو گويى آنان بهشت را مى بينند كه در آنجا در نعمتند و گويا دوزخ را مشاهده مى كنند، كه در آنجا معذبند».
در مقابل اين گروه ، گروهى كافرند كه به خدا كفر ورزيده و در نتيجه فاقد عمل صالح بوده و از تسليم در برابر اوامر و نواهى الهى سرباز مى زنند. و در نتيجه آنان نسبت به حقايق نابينا و ناشنوا هستند.
اكنون سوال مى شود: آيا دو گروه زير يكسانند:
١. گروهى كه ايمان به خدا داشته و عمل صالح انجام داده و در مقابل خالق ، خاضع و خاشعند، و با چشم و گوش باز به حقايق جهان مى نگرند و نداهاى الهى را مى شنوند.
٢. گروهى كه منكر خدا بوده و فاقد عمل صالح و خضوع در برابر خدا مى باشند و در نتيجه ، چشم بسته و گوش بسته و از حقايق علوى ناآگاهند، تو گويى نسبت به آنها نابينا و كرند.
پاسخ : هرگز اين دو گروه يكسان نمى باشند.

حقيقت تمثيل

مشبه در اين آيه ، كافر و مومنند، و مشبه به ، دو گروه نابينا و ناشنوا و بينا و شنواست ، و در حقيقت ، مومن به خاطر دل آگاهى بسان انسان بينا و شنواست . كافر به خاطر دل مردگى بسان نابينا و كر مى باشد.

مثل بيستم : فرياد رسانانى بيچاره و زبون

له دعوة الحق و الذين يدعون من دونه لا يستجيبون لهم بشى ء الا كباسط كفيه الى الماء ليبلغ فاه و ما هو ببالغه و ما دعاء الكافرين الا فى ضل . (رعد /١٤)
«دعوت حق از آن اوست (و بايد او را خواند)، و كسانى كه غير از خدا را مى خوانند، به دعوت آنان پاسخ نمى گويند. آنان همچون كسى هستند كه دستهاى خود را به سوى آب مى گشايند تا آب به دهانشان برسد و هرگز نخواهد رسيد و درخواست كافران جز گمراهى چيزى نيست».
انسان ذاتا يك موجود محتاج و نيازمند است ، در حالى كه به كارهاى شگفت انگيزى دست مى زند و انسان را به كره ماه مى فرستد و در صدد تسخير كرات ديگر است ، اما فقر و حاجت و نياز، سراسر وجود او را فرا گرفته و با به هم خوردن شرايط زندگى دچار سختيها و بدبختيها مى شود و در اين هنگام به دنبال فريادرسى مى رود كه او را يارى دهد و گره كار او را بگشايد.
در اينجا مردم بر دو گونه اند:
١. گروه مومن كه به خالق جهان اعتقاد راسخ دارند و او را دانا و توانا مى دانند، به او پناه برده و او را مى خوانند. قرآن اين نوع دعوت را «دعوة الحق» مى خواند.
٢. گروهى ديگر، از دعوت و خواندن خدا، سرباز زده ، به مخلوق پناه مى برند و بتها و معبودهاى دروغين را فريادرس خود مى دانند و آنها را مى خوانند.
دعوت اين گروه دعوت بيهوده است ، زيرا معبودهاى دروغين توانايى پاسخگويى را ندارند، و اگر دعوت نخست «دعوة الحق» است ، دعوت دوم ، «دعوة الباطل» است ، زيرا موجود پست و ناتوان را كه از خود نمى تواند دفاع كند، به يارى مى طلبند. قرآن دعوت اين گروه را چنين بيان يم كند:
و الذين يدعون من دونه لا يستجيبون لهم بشى ء.
«آنان كه جز خدا را براى فريادرسى مى خوانند بدانند كه (معبودهاى باطل آنان ،) توانايى پاسخگويى دعوت آنها را ندارند».
آنگاه قرآن بر اين دعوت باطل تمثيل و تشبيهى دارد كه توضيح آن چنين است :
فرض كنيد انسانى بر لب چاهى به عمق بيست مترى نشسته است ، و پيوسته دست به درون چاه دراز كرده ، آب مى طلبد تا به دهان او برسد و در نتيجه تشنگى خود را برطرف كند، آيا چنين فردى به مقصد و خواسته خود مى رسد؟ به طور مسلم نه ! همچنين است كسانى كه براى رفع نيازها و درخواستهاى خود، بتهاى بيجان را مى خوانند تا به خواسته هاى آنان جامه عمل بپوشانند، اين گروه هرگز به مقصد نمى رسند.
بنابراين مشبه كسى است كه بر كنار چاه عميقى نشسته و مى خواهد از درون چاه ، آب بگيرد و مشبه به بت پرستانى هستند كه از بتها حاجت مى طلبند.
وجه شبه در هر دو، ناكامى هر دو طرف است .
زمخشرى در كشاف ، تمثيل را به گونه اى ديگر بيان مى كند، او مى گويد: مشبه انسانى است كه در كنار چاه نشسته و از آب مى طلبد كه به دهان او برسد. و مشبه به بت پرستى است كه از بت فاقد شعور حاجت مى طلبد.
۷
مثل هاى آموزنده قرآن

تا اين جا ما به توضيح جمله هاى آيه پرداختيم و مفهوم آيه را روشن كرديم . ولى به بيان نكاتى كه در آيه نهفته است ، مى پردازيم :
آيه در اين تمثيل به نكات دهگانه اى اشاره مى كند، و اين خود مى رساند كه قرآن و بالاخص اين آيه محصول فكر انسانى نيست كه در محيطى دور از علم و دانش پرورش يافته ، بلكه سخنى است كه از عالم بالا بر او القا گرديده است . اى نكات عبارتند از:
١. گاهى مبارزه حق و باطل به صورت مبارزه ايمان به خدا و كفر به او در مى آيد در اين صورت تشبيه حق (ايمان) به آب ، تجلى خاصى پيدا مى كند،
زيرا همان طور كه آب ، مايه حيات بلكه آغاز حيات جانداران و گياهان است و قرآن مجيد درباره آن مى گويد:
و جعلنا من الماء كل شى ء حى .(١٦٨)
«خداوند باطل را نابود مى سازد، و حق را با سخنان خود پايدار مى دارد».
٣. باطل بى خاصيت و بى فايده است ولى حق منبع انواع بركات مى باشد، از كفهاى روى آب ، گلى رشد نمى كند، و درختى سبز نمى شود، و تشنه اى سيراب نمى گردد، ولى آب سرچشمه هزاران جلوه حيات و زندگى در جانداران و گياهان مى باشد.
٤. همان طور كه باران از آسمان مى بارد هر نقطه اى به اندازه لياقت و شايستگى خود از آن بهره مخند مى گردد و به اصطلاح «در باغ لاله رويد در شوره زار خس» از آنجا كه ظرفيت دره ها و نهرها و مسيلها يكسان نيست و هر يك به اندازه گنجايش خود آب برمى دارد، همچنين روح و روان افراد بشر از نظر گنجايش يكسان نيستند، هر كدام به اندازه شايستگى خود، از معارف و تعاليم آسمانى بهره مى گيرند قلوب و ارواح از نظر گنجايش با هم اختلاف دارند، برخى به اندازه يك سبو، و گاهى به اندازه يك دريا، و هر كدام به نسبت گنجايش خود، از تعاليم آسمانى بهره مند مى گردد.
قرآن براى رسانيدن اين نكته لفظ (بقدرها) را آورده است .
اختلاف در مسئله آفرينش به اندازه اى مهم است كه قرآن روى آن تكيه كرده و مى فرمايد:
(و قد خلقكم اءطوارا).(١٧٠)
امير مومنان در سخن معروف خود به كميل چنين فرمود:
ان هذه القلوب اءوعية فخيرها اءوعاها.(١٧٢)
«اگر باطل با حق آميخته نمى شد، حق براى راه پويان پوشيده نمى شد و اگر حق در ميان باطل پنهان نمى گشت ، زبان معاندان بريده مى شد ولى بخشى از باطل و بخشى از حق گرفته و آميخته به هم گرديده ، آنگاه شيطان بر دوستان خود تسلط يافت و كسانى كه قضاء الهى بر هدايت آنان رفته است ، نجات مى يابند».

مثل بيست و دوم : همچون خاكسترى در تندباد

مثل الذين كفروا بربهم اءعمالهم كرماد اشتدت به الريح فى يوم عاصف لا يقدرون مما كسبوا على شى ء ذلك هو الضلال البعيد. (ابراهيم /١٨)
«اعمال كسانى كه به پروردگارشان كفر ورزيدند همچون خاكسترى است كه در برابر تند باد در يك روز طولانى . آنان از آنچه انجام داده اند، بهره اى نمى برند، اين گمراهى دور و دراز است .

تفسير لغات آيه

«رماد» در لغت عرب به معنى خاكستر است كه از ذرات ريزى به وجود مى آيد و اجزاى آن كاملا از هم جداست و در مقابل نسيم مختصرى توان مقاومت ندارد، تا چه رسد در برابر تند باد كه ذرات آن را در فضا پخش ‍ مى كند.
«عاصف» باد تندى را مى گويند كه به شدت مى وزد. و چه بسا شاخه هاى درختان را شكسته و چه بسا درختان كهنسال را نيز سرنگون مى كند، كيفيت تاثير آن در گرو شدت وزش باد است . بادى كه در هر ساعت ٢٠٠ كيلومتر را درهم مى نوردد، مسلما شيروانى ساختمانها را نيز كنده و آفريده اى را به جاى نمى گذارد.
عاصف اگر چه به معنى تند باد است ، و بايد صفت «ريح» (باد) باشد، اما قرآن آن را وصف روز (يوم) قرار داده و اين نيز نشانه بلاغت قرآن است . تو گويى باد به قدرى تند و فراگير است كه روز، تبديل به تند باد شده است . چنان كه در لغت عرب به روز بارانى ، «يوم ماطر» مى گويند به جاى اين كه بگويند «سحاب ماطر»، تو گويى باران به قدرى زياد است كه روز سرتا پا باران شده است .
با توجه به اين نكات ، اكنون به تفسير اين آيه مى پردازيم :
كارهاى نيك كافران بر سه نوع است :
١. كارهاى نيكى كه براى خدا انجام مى دهند.
٢. كارهاى نيكى كه براى تقرب به بتها و خدايان دروغين ، انجام مى دهند، و انگيزه الهى ندارند.
٣. كارهاى نيكى كه براى كسب شهرت و مقام انجام مى دهند و در حقيقت هدف از كار، اين است كه با كسب رضاى مردم ، به مناصب عالى ، نائل گردند.
قرآن مجيد، درباره نوع كار آنان مثلى دارد كه به توضيح آن مى پردازيم :
فرض كنيد كشاورزى مقدارى خاكستر براى تقويت باغ در يك فضاى باز فراهم آورده كه به تدريج آن را در سطح باغ پخش مى كند، ناگهان تندبادى مى وزد و تمام ذرات آن را در فضا پخش مى كند و به هيچ قيمت نمى توان از پخش آن جلوگيرى كرد. مسلما چنين كشاورزى از اين كار نتيجه نبرده و دست روى دست خواهد گذاشت . قرآن درباره اعمال كافران ، خواه اعمالى كه براى تقرب به معبودان دروغين انجام مى دهند يا كارهاى خيرى كه براى كسب شهرت و پيشرفت در امور زندگى سر و صورت مى دهند، مى فرمايد: اعمال اين گروه در پيشگاه خدا كوچكترين سودى ندارد، مثل اين گروه بسان آن خاكسترى است كه در فضاى باز در مسير تندباد قرار گيرد، همان طور كه كشاورز از عمل پيشين خود سودى نمى برد، اين گروه نيز سودى نمى برند، زيرا آنان كارهاى خود را براى بتها و يا شهرت انجام داده اند و بايد پاداش خود را از آنها بگيرند، نه از خدا كه هرگز براى او حركتى انجام نداده اند.
در مكتب تربيتى اسلام ، پذيرش عمل دو شرط دارد:
١. زيبايى عمل و كار.
٢. زيبايى انگيزه .
كارهاى اين گروه هرچند شرط نخست را داراست . چه بسا بيمارستانى ساخته و به افراد عقب مانده كمك مى كنند، اما انگيزه آنان ، پست و آلوده است ، يا مى خواهند مقامى را كسب كنند يا به خدايان دروغين تقرب جويند.
اصولا در مكتب اسلام ، مرد نيكوكار، انسانى است كه عمل او نيك و انگيزه او نيز نيك تر باشد، يعنى كار را براى خدا انجام دهد، و در آن كار، هيچ نوع نيت مادى و كسب مقام يا تقرب به فرد ديگر نباشد.
در اينجا مكتب اسلام ، با ديگر مكتبهاى تربيتى فاصله زيادى مى گيرد.
در مكتبهاى غربى كه غالبا روح مادى دارد، مقياس در ستايش افراد، نيك بودن عمل است ، نه نيك بودن نيت ، در حالى كه در مكتب اسلام ، علاوه بر نيك بودن عمل ، نيكى انگيزه نيز كاملا مورد نظر مى باشد.
در زمان رسول گرامى صلى الله عليه و آله ، مشركان مكه ، مسجد الحرام را تعمير و بازسازى مى كردند، ولى قرآن ، عمل آنان را بى ارزش شمرده و حق بازسازى و تعمير مساجد را از آنان سلب مى كند و مى گويد:
ما كان للمشركين اءن يعمروا مساجد الله شاهدين على اءنفسهم بالكفر اءولئك حبطت اءعمالهم و فى النار هم خالدون .(١٧٤ )
«بازسازى مساجد خدا از آن كسى است كه داراى ايمان به خدا و روز ديگر باشد و نماز را به پا دارد، و زكات بدهد و از كسى جز خدا نترسد. شايد آنان از هدايت يافتگان باشند».
اگر در پايان آيه ، هدايت يافتن اين گروه را به صورت جزمى و قطعى نمى گويد به خاطر آن است كه هدايت قطعى با پايان يافتن عمر، روشن مى شود، چه بسا همين گروه تحت تاثير وسوسه هاى شيطانى قرار گرفته و از صراط مستقيم بيرون بروند، قطعا اعمال آنان نيز بسان خاكستر بيهوده خواهد بود.
آرى اعمال نيك كافرانى مانند مسحيان و غيره كه خدا را پذيرفته ولى شريعت را نپذيرفته اند، ممكن است مايه تخفيف عذاب گردد و در برخى از روايات استفاده مى شود كه كارهاى نيك اين نوع از كافران ، بيهوده نيست ، چنانكه خداوند مى فرمايد:
ان الله لا يضيع اءجر المحسنين .
«خدا پاداش نيكوكاران را ضايع نمى كند».

مثل بيست و سوم : عقيده پاك همچون شجره طيبه است

اءلم تركيف ضرب الله مثلا كلمه طيبه كشجرة طيبه اءصلها ثابت و فرعها فى السماء.
«آيا نديدى چگونه خداوند مثلى را زده است : گفتار پاك بسان درخت پاكى است كه ريشه آن در زمين ثابت ، و شاخه هاى آن ، در آسمان است».
توتى اءكلها كل حين باذن ربها و يضرب الله الامثال للناس لعلهم يتذكرون . (ابراهيم /٢٤ - ٢٧)
«ميوه هاى خود را در هر زمان ، به اذن پروردگارش مى دهد، خدا اين مثلها را براى مردم مى زند، شايد به ياد آورند».

تفسير آيات

در اين فصل ، و فصل آينده ، خدا از دو مثل متقابل ياد مى كند:
الف : تشبيه كلمه پاك به درخت پاك كه ريشه در دل زمين و شاخه در آسمان دارد و پيوسته ميوه هاى شيرين خود را مى دهد.
ب : تشبيه سخن پليد به درخت ناپاك كه از زمين بركنده شده و براى او هيچ نوع ثبات و استقرارى نيست .
پيش از اين كه به تبيين مثل بيست و سوم بپردازيم ، لازم است در توضيح اين آيه مطالبى را يادآور شويم :
در اين آيات ، كلمه «طيبه» (گفتار پاك) به درخت پاك تشبيه شده است .
چيزى كه هست ويژگيهاى مشبه به (درخت پاك) به صورت دلپذيرى بيان گشته است . اينك ويژگيهاى شجره طيبه :
١. درخت پاك ، درختى است كه از نظر منظر، زيبا و از نظر ميوه ، خوشمزه و سودمند و از نظر شكوفه و گل ، زيبا و از نظر سايه ، گسترده مى باشد كه اگر نسيمى بر آن بوزد، هواى بس لطيفى از آن برمى خيزد. به اين ويژگى ها با كلمه (طيبة) اشاره شده است .
٢. ريشه آن ثابت و استوار است كه توفانها و تندبادها آن را از جاى برنمى كنند. و به اين ويژگى با جمله (اءصلها ثابت) اشاره گشته است .
٣. شاخه هاى اين درخت ، سينه هوا را شكافته و به سوى آسمان پر مى كشد، چنان كه مى فرمايد: (و فرعها فى السماء)، مسلما بالا رفتن شاخه ها سبب لطافت ميوه ها و پاكيزگى آنها است كه از هواى سالم و نور كافى بهره مند مى شود.
٤. اين درخت ، بى بر نيست ، بلكه داراى ميوه اى است كه مردم از آن بهره مند مى شوند. در حقيقت ، كار درخت ، كار توليدى است و كار انسان ، مثرف ميوه آنهاست . و به اين ويژگى با جمله (توتى اءكلها) اشاره مى كند.
٥. ميوه دادن آن منحصر به فصل خاصى نيست ، بلكه در هر زمان ميوه مى دهد و ديگران را بهره مند مى سازد، چنان كه مى فرمايد: (كل حين).
٦. كار اين درخت خودسرانه نيست بلكه روى نظام الهى است و به اذن خداوند جهان ، انجام وظيفه مى كند.
اين ها ويژگيهاى شش گانه «شجره طيبه» است ، حال آيا چنين درختى در زندگى ما وجود دارد يا نه ؟ نيازمند جستجو است . ولى در برخى از محيطهاى گرمسيرى ، درختانى هست كه در هر دو فصل ميوه مى دهند. از يك طرف ، ميوه آن را مى چينند و از طرف ديگر گل مى كند. ممكن است در پهنه زمين در ميان جنگلها و اطراف جهان ، چنين درختى وجود داشته باشد و اگر هم وجود نداشته باشد، ضررى به تشبيه نمى زند، زيرا شرط تمثيل اين نيست كه «مشبه به» وجود خارجى داشته باشد، چه بسا انسان در عالم تمثيل امورى را با چيزى تشبيه مى كند كه فقط در انديشه او وجود دارد.
تا اينجا از بيان مشبه به فارغ شديم .
قرآن يادآور مى شود كه «كلمه طيبه» نيز بسان درخت پاك داراى اين ويژگيهاست . يعنى اين كلمه از پاكى برخوردار بوده ، ريشه هاى آن ثابت و استوار و شاخه هاى متنوع آن داراى آثار حياتى است .
اكنون بايد ديد مقصود از اين كلمه پاك چيست ؟ مفسران در اين باره ، اقوال گوناگونى نقل كرده اند كه به برخى از آنها اشاره مى كنيم :
١. مقصود از كلمه طيبه ، كلمه توحيد است يعنى شهادت اءن لا اله الا الله .
٢. هر كلامى است كه متضمن امر و نهى الهى است . علت اين كه آن را طيبه خوانده اند، به خاطر اين است كه عاملان به اوامر الهى در سايه اطاعت ، به خيرات و بركات فراوانى مى رسند.
آنچه مى توان گفت ، اين است كه اين تمثيل عطف بر تمثيل بيست و يكم است كه در سوره «رعد» وارد شده است ، چيزى كه هست در تمثيل نخست ، حق به آب و فلزات تشبيه شده و باطل به كف روى آب ، يا روى فلزات مذاب . ولى در اين آيه حق كه «كلمه طيبه» است به شجره طيبه تشبيه شده با آن ويژگيها، بنابراين ، كلمه طيبه ، عقايد حقه الهى است كه از واقعيت صحيح برخوردار باشد، چنين كلمه اى مانند همين شجره طيبه است . بازده آن شيرين و اثر آن گسترده و از دوام و پيوستگى برخوردار است ، و اگر در نظريه نخست به كلمه «لا اله الا الله» كه حاكى از يك عقيده صحيح است ، بسنده شده ، در حقيقت به يكى از موارد حق اشاره شده است . بنابراين عقايد صحيح و اخلاق نيك ، داراى ويژگى خاصى است . مثلا انسان در سايه توحيد و اعتقاد به خداى دانا و توانا و اين كه پس ‍ از مرگ روز جزا سزايى هست ، خود را با ملكات فاضله آراسته و ميوه هاى دين خود را در اين جهان و در جهان ديگر مى چيند.

مثل بيست و چهارم : انديشه ناپاك بسان درخت ناپاك است

و مثل كلمة خبيثة كشجرة خبيثة اجتثت من فوق الارض مالها من قرار.
«مثل گفتار پليد بسان درختى ناپاكى است كه از زمين بركنده شده و براى آن ثباتى نيست».
يثبت الله الذين آمنوا بالقول الثابت فى الحياة الدنيا و فى الاخرة و يضل الله الضالمين و يفعل الله ما يشاء. (ابراهيم /٢٤ - ٢٧)
«خداوند در اين جهان و جهان ديگر افراد با ايمان را به خاطر گفتار ثابتشان ثابت قدم نگاه مى دارد، و ستمگران را گمراه مى سازد (توفيق خود را از آنها سلب مى نمايد) خداوند هر كارى را بخواهد انجام مى دهد.
با مثل بيست و سوم به خوبى آشنا شديم ، قرآن پس از اين مثل بيست و چهارمى را مطرح مى كند و آن تشبيه كلمه خبيثه به شجره خبيثه است و در اين جا، به خلاف مثل پيشين ، به فشرده گويى بسنده مى كند. شجره خبيثه را با يك ويژگى معرفى مى كند، و آن درختى است كه از ريشه كنده شده و در سايه باد و توفان ، قرار و ثباتى ندارد، از اين گوشه به آن گوشه پرتاب شده و سرانجام ، طعمه آتش گرديده و نابود مى شود.
اين يكى از نشانه هاى بلاغت قرآن است كه در مورد محبوب و مطلوب خود، به گستردگى سخن مى گويد ولى در مورد خلاف خود به ايجاز برگزار مى كند.
نتيجه اين كه در عالم هستى ، حق و باطل رو در روى هم قرار گرفته است . حق كه از واقعيت برخوردار است ، ثابت و پابرجا بوده و به خاطر ثبات خود آثار جاودانه دارد، در حالى كه باطل كه فاقد واقعيت است ، جولانى بيش ‍ نداشته و سرانجام نابود و معدوم مى گردد.
قرآن در آيه سوم ، يادآور مى شود كه خدا افراد با ايمان را در سايه همان قول ثابت (كلمه پاك) در زندگى دنيوى و اخروى است ، يعنى انسان ، نتيجه ايمان را در دنيا و آخرت مى بيند و ميوه آن را مى چيند، بنابراين ، مانعى ندارد كه ايمان مايه ثبات انسان در زندگى دنيوى و اخروى باشد، ولى گروه ظالم كه از ايمان بهره اى ندارد، گمراه مى شود، و پاداش خود را مى بيند و هيچكس در مقابل خدا حق اعتراض ندارد، چنانكه مى فرمايد:
و يضل الله الضالمين و يضل الله ما يشاء.

برترى مكتب انبيا بر مكاتب ديگر

بشر در طول تاريخ در تفسير جهان و انسان ، با دهها مكتب و انديشه روبرو بوده ، و هر مكتبى خواسته است جهان را به نوعى تفسير و براى انسان برنامه ريزى كند، ولى چون اين مكتبها از انديشه انسان قابل خطا و اشتباه سرچشمه مى گيرد، پايدار نبوده و پيوسته فرضيه اى جانشين فرضيه ديگر گرديده است ، در حالى كه مكتب انبيا و كليه شرايع آسمانى ، با صرف نظر از اختلافات جزئى ، بر وحى متكى بوده ، اصول عقيدتى و احكام فطرى آنها پيوسته ثابت مى باشند. و جامعه در سايه اين مكتب با ثبات و آرامش روبرو است . يثبت الله الذين آمنوا بالقول الثابت فى الحياة الدنيا و نتيجه آن را در آخرت نيز مى بيند، چنان كه مى فرمايد: (و فى الاخرة)، سخن پيرامون اين آيه ، فزونتر از آن است كه ما در اينجا مطرح كرديم ، ولى چون هدف ما تبيين مثل قرآنى است به همين اندازه بسنده نموديم .

مثل بيست و پنجم : بسان ملت هاى پيشين

و اءنذر الناس يوم ياءتيهم العذاب فيقول الذين ظلموا ربنا اءخرنا الى اءجل قريب نجب دعوتك و نتبع الرسل اءو لم تكونوا اءقسمتم من قبل ما لكم من زوال . (ابراهيم /٤٤)
«مردم را از روزى كه عذاب الهى فرو مى آيد، بترسان در آن روز ظالمان مى گويند: پروردگارا مدت بس محدودى به ما مهلت بده تا دعوت تو را بپذيريم و از پيامبران پيروى كنيم - به آنان پاسخ داده مى شود - مگر قبلا سوگند ياد نكرده بوديد كه براى شما زوال و فنايى نيست».
و سكنتم فى مساكن الذين ظلموا اءنفسهم و تبين لكم كيف فعلنا بهم و ضربنا لكم الامثال . (ابراهيم /٤٥)
«شما بوديد كه در كاخهاى كسانى كه به خويشتن ستم كرده بودند ولى نابود گشته بودند سكنى گزيديد و براى شما آشكار گشت كه با آنها چگونه رفتار كرديم و براى شما از سرگذشت پيشينيان مثلها زديم».

تفسير آيات

تاريخ بشر گواهى مى دهد كه در روى زمين ، ملتهايى مى زيسته اند كه از نظر شرايط و امكانات زندگى در حد بسيار بالايى بودند. آنان به جاى اين كه در برابر اين نعمت ها سپاسگزار باشند و هر نعمتى را در جاى خود مصرف كنند، از اين نعمتها سوء استفاده كرده و سرانجام عمرى را به فساد و تبهكارى سپرى مى كردند.
طبعا هر عملى عكس العملى دارد و جهان ، نسبت به ملتهاى تبهكار و ستمگر بى تفاوت نيست ، و پيش از آن كه در رستاخيز به كيفر اعمال خود برسند، در اين جهان كيفر مى بينند. قرآن مجيد در برخى از آياتت نوع كيفرها را بيان مى كند و مى فرمايد:
فكلا اءخذنا بذنبه فمنهم من اءرسلنا عليه حاصبا و منهم من اءخذته الصيحة و منهم من خسفنا به الارض و منهم من اءعرقنا.(١٧٦)
«اگر روزى به زندگى دنيوى باز گردند باز به آنچه كه از آن نهى شده اند، بازگشت مى كنند و آنها دروغ مى گويند».
با اين بيان حال مشبه (گروه تبهكار متاخر) و حال مشبه به (گروه تبهكار پيشين) و وجه شبه نيز روشن گرديد و نيازى به تكرار نيست .

مثل بيست و ششم : بسان موجود ناتوان كه نياز به غذا و فرزند دارد

و يجعلون لما لا يعلمون نصيبا مما رزقناهم تالله لتسئلن عما كنتم تفترون . (نحل /٥٦)
«آنان براى بتهايى كه هيچ گونه آگاهى ندارند، از آنچه به ايشان روزى داده ايم سهمى قرار مى دهند. به خدا سوگند در روز رستاخيز از آن دروغ و تهمت ، بازپرسى مى شوند».
و يجعلون لله البنات سبحانه و لهم ما يشتهون . (نحل /٥٧)
«آنان براى خدا دخترانى قائل مى شوند، او از داشتن فرزند منزه است ولى براى خودشان آنچه ميل دارند، قائل مى شوند».
و اذا بشر اءحدهم بالانثى ظل وجهه مسودا و هو كظيم . (نحل /٥٨)
«هرگاه به يكى از آنان مژده دهند كه دخترى نصيب او شده است صورتش ‍ از ناراحتى سياه مى شود و خشم خود را فرو مى برد».
يتوارى من القوم من سوء ما بشر به اءيمسكه على هون اءم يدسه فى التراب اءلا ساء ما يحكمون . (نحل /٥٩)
«او از قبيله خود به خاطر بشارت بدى كه به او داده شده است ، پنهان مى شود، و نمى داند چه كند، آيا اين ننگ را بپذيرد دختر را زنده نگه دارد يا در خاك پنهانش كند؟ چه بد داورى مى كنند».
للذين لا يومنون بالاخرة مثل السوء و لله المثل الاعلى و هو العزيز الحكيم . (نحل /٦٠)
«براى آنان كه به سراى آخرت ايمان ندارند، صفت بد و خدا صفت برتر را دارد و او قدرتمند و حكيم است».

صفات مشركان

مشركان عهد رسالت ، كه بتها را به عنوان رب و پروردگار جهان و انسان مى انگاشتند، و تصور مى كردند كه كارهاى خدا به آنها تفويض شده است ، آنها را با صفاتى توصيف مى كردند كه با توجه به ديگر آيات روشن مى شود.
١. از آنچه كه خدا از دام و غله روزى مشركان كرده بود، بخشى از آن را از آن خدا، و بخشى ديگر را از آن بتان قرار مى دادند، چنان كه در آيات نيز به اين اشاره مى كند.
و جعلوا لله مما ذرء من الحرث و الانعام نصيبا فقالوا هذا لله بزعمهم و هذا لشركائنا فما كان لشركائهم فلا يصل الى الله و ما كان الله يصل الى شركائهم ساء ما يحكمون .(١٧٨)
«فرشتگان را كه بندگان خدا هستند دختر مى پنداشتند».
سپس يادآور مى شود كه آنان براى خدا دختر قائل شده ولى حاضر نبودند كه براى خود، دخترى را بپذيرند، به گواه اين كه دختران را زنده به گور مى كردند و از داشتن دختر رنج مى بردند و آن را ننگ مى دانستند، و به اين مطلب با جمله (و لهم ما يشتهون) اشاره مى كند.
در آيه ديگر باز از اين منطق كه براى خدا فرزندان دختر و براى خويش ‍ فرزندان ذكور قائل شده بودند، انتقاد مى كند و مى فرمايد:
اءفاصفيكم ربكم بالبنين و اتخذ من الملائكة اناثا...(١٨٠)
آنگاه خداوند بزرگ ، موقعيت بتها را نسبت به خود، روشن مى سازد، به اين بيان : فرض كنيد برده مملوكى است كه توانايى انجام كارى ندارد، اگر هم مالى داشته باشد، نمى تواند در آن تصرف كند، در مقابل آن فردى است ثروتمند و توانگر و شب و روز در حال انفاق بوده و فيض خود را به ديگران مى رساند.


۸
مثل هاى آموزنده قرآن

آيا اين دو فرد در نظر عقل و خرد يكسانند؟ آيا مى توان انسان ناتوان را با انسان توانا يكسان گرفت ؟
در پرتو اين مقايسه ، موقعيت بتها را نسبت به خود، روشن مى كند. بت موجود ناتوانى است كه نمى بيند و نمى شنود و حتى قدرت دفاع از خود ندارد، و هيچ نوع مبدا اثرى و كارى نيست . در حالى كه خدا، موجود عظيم و دانا و توانايى است كه همه كمالات ، از وجود او سرچشمه مى گيرد، چگونه مى توان اين دوتا را يكسان دانست ؟
در حقيقت با اين تمثيل ، مقام هر دو معبود را روشن ساخت ، معبود دروغين و معبود حقيقى .
از نظر ما آيه (ضرب الله مثلا) مثلى است براى تبيين موقعيت بتها و مقام عظيم الهى . چيزى كه هست «مشبه به» در اولى برده مملوك است و در دومى انسان ثروتمند بخشنده ، و حاصل سخن اين كه همين طورى كه انسان برده عاجز را نمى توان با انسان توانگر منفق يكسان دانست ، همچنين نمى توان بتهاى ناتوان و عاجز را با خداى دانا و توانا يكسان گرفت .
و اين همان معنايى است كه مرحوم طبرسى نيز برگزيده است .(١٨٢)
«آيا آن كس كه افراد را به حق و حقيقت هدايت مى كند، شايسته پيروى است ، يا آن كس كه توان چنين هدايتى را ندارد».
با اين بيان روشن شد كه مثل پيشين مربوط به تبيين موقعيت خدايان دروغين و خداى حقيقى است در حالى كه اين مثل ، براى تبيين موضع مومن و كافر است .

مثل بيست و نهم : بسان زنى كه رشته ها را، وا مى تابد

و اءوفوا بعهد الله اذا عاهدتم و لا تنقضوا الايمان بعد توكيدها و قد جعلتم الله عليكم كفيلا ان الله يعلم ما تفعلون .
«هنگامى كه با خدا پيمان بستيد به عهد او وفا كنيد و سوگندهاى خود را پس از تاكيد نشكنيد، در حالى خدا را كفيل و ضامن بر سوگند خود قرار داده ايد. خداوند از آنچه كه انجام مى دهيد آگاه است».
و لا تكونوا كالتى نقضت غزلها من بعد قوة اءنكاثا تتخذون اءيمانكم دخلا بينكم اءن تكون اءمة هى اءربى من اءمة انما يبلوكم الله به و ليبينن لكم يوم القيامة ما كنتم فيه تختلفون . (نحل /٩١ - ٩٢)
«مانند آن زن بى فكر نباشيد كه ريسيده هاى خود را پس از استحكام ، وامى تابيد (و به اصطلاح رشته ها را پنبه مى كرد) در حالى كه سوگندهاى خود را وسيله خيانت و فساد قرار مى دهيد، به خاطر اين كه گروهى از گروه ديگر فزونتر و نيرومندتر هستند، خدا مى خواهد شما را به اين وسيله آزمايش ‍ كند، در روز قيامت آنچه را كه در آن اختلاف مى كرديد، براى شما روشن مى سازد».

توضيح مفردات آيه

«نقض» در لغت عرب به معنى شكستن است و در موردى به كار مى رود كه متعلق آن از استحكام خاصى برخوردار باشد، خواه استحكام آن ، حسى و جسمانى باشد، مانند پنبه رشته شده ، يا وجدانى و اخلاقى مانند پيمان كه از نظر وجدان و عرف عقلا از استحكام خاصى برخوردار است و نشانه شرف و مردانگى انسان است .
«كفيل» در لغت عرب به معنى ضامن است ، تو گويى انسانى كه به خدا سوگند مى خورد خصوصا در برابر مردم خدا را ضامن خود معرفى مى كند.
«دخل» به آن چيز بيگانه مى گويند كه در چيزى نفوذ مى كند و آن را فاسد مى سازد و احيانا در «خدعه» به كار مى رود. ابو عبيده مى گويد: هر چيزى كه صحيح نباشد «دخل» است . تا اينجا از معنى مفردات آيه آگاه شديم .

شاءن نزول آيه

مفسران مى گويند در زمان نزول قرآن زن بى مغزى از قريش كار او و كنيزانش ‍ اين بود كه از آغاز روز به تابيدن پنبه و پشم مى پرداختند، آنگاه به هنگام ظهر به آنان دستور مى داد آنچه را تابيده اند، واتابند.

پايبندى به پيمان

از آنجا كه لزوم عمل به ميثاق ، جنبه فطرى دارد و در سرتاسر جهان ، عمل به پيمان يك عمل نيك و شكستن پيمان ، عمل زشت تلقى مى شود، قرآن نيز بر لزوم وفا به پيمان ، تاكيد مى كند و شكستن پيمان را بسان كار آن زن تهى مغز زشت مى داند كه انسان رشته هاى خود را واتابد و لذا در بسيارى از آيات بر عمل به پيمان تاكيد شده است كه برخى را يادآور مى شويم :
... اءوفوا بالعهد ان العهد كان مسوولا.(١٨٤)
«آنان كه به امانتدارى و عهد و پيمان خويش پايبندند».
و در آيه مورد بحث ، عهد با خدا را مورد بحث قرار مى دهد و مى فرمايد: (و اءوفوا بعهد الله اذا عاهدتم)، طبعا مقصود پيمانى است كه انسان با خدا و پيامبر خدا و امام مى بندد.
با توجه به مجموع آيات روشن مى شود پيمان بر امر مشروع خواه طرف پيمان خدا باشد يا غير خدا، لازم العمل است و شكستن آن حرام . چيزى كه هست آيات نخست ، مطلق پيمان را مطرح مى كرد ولى اين آيه پيمان با خدا و نمايندگان خدا را.

پايبندى به سوگند

همان طورى كه عمل به پيمان و حفظ بيعت با خدا و رسول و يا انسانهاى ديگر از احترام بالايى برخوردار است ، همچنين سوگند به خدا خواه اين سوگند، در برابر خدا باشد يا در برابر مردم ، اما هر سوگندى را مطرح نمى كند، بلكه سوگندى را كه مورد تاكيد قرار گيرد. اكنون بايد ديد تفاوت اين دو نوع سوگند چيست . تفاوت آن دو اين است كه برخى از سوگندها ناخواسته بر زبان انسان جارى مى شود و افراد بدون توجه «والله» و «بالله» مى گويند. اين همان سوگند لغو است كه چندان اثرى ندارد.
ولى برخى از سوگندها، با توجه و عزم و عقد قلب انجام مى گيرد. اين همان سوگند موكد است كه آيه يادآور مى شود و مى فرمايد: و لا تنقضوا الايمان بعد توكيدها. و در آيه ديگر به اين نوع از سوگند نيز اشاره مى كند و مى گويد:
لا يواخذكم الله باللغو فى اءيمانكم ولكن يواخذكم بما عقدتم الايمان ...(١٨٦): «از آن آبادى كه در آن بوديم بپرس» و مراد از آبادى همان مصر است كه در آن زمان خود كشورى بوده است .
ساكنان چنين نقطه آبادى ، سپس نعمتهاى مادى را به جاى نياورده ، همچنانكه نعمت معنوى را نيز تكذيب كردند.
در اينجا سوال مى شود كه چگونه ساكنان اين منطقه سپاس نعمتهاى مادى را به جا نياوردند در اين مورد روايات چنين مى گويد: گروهى از ساكنان اين منطقه در سايه رفاه ، از مداد غذايى مجسمه هاى كوچك مى ساختند و احيانا با آن خود را پاك مى كردند. چه كفران نعمتى بالاتر از اين كه نعمت الهى را در موضع تطهير به كار مى برند، در حالى كه بايد از آب استفاده كنند، و در صورت ضرورت از سنگ و ديگر چيزهاى پاك كردنى .
و اما چگونه به نعمت معنوى كفر ورزيدند؟ قرآن مى فرمايد: به تكذيب او پرداختند و به سخن او گوش نكردند.
جهان در برابر اين كفران نعمت ، ساكت و آرام نيست و عكس العمل نشان مى دهد. واكنش اين كفران ، اين بود كه نعمتهاى مادى از آنان گرفته شد و حيوانات ريزى بر آنها مسلط گرديدند. درخت و گياهان آنان را خوردند و چيزى براى آنان باقى نگذاشتند. سرانجام ناچار شدند آن مواد غذايى را كه براى تطهير به كار برده بودند، براى ادامه حيات مصرف كنند.
اين جريان هشدارى براى كشورهاى بزرگ است كه چرا نسنجيده نعمت هاى خدا را مى سوزانند و يا به دريا مى ريزند، در حالى كه در گوشه و كنار دنيا گروهى از گرسنگى مى ميرند.
اما خدا چگونه آنان را كيفر داد؟ دو چيز را بر آنان مسلط كرد:
١. گرسنگى .
٢. خوف و ترس .
اين دو كيفر آنچنان زندگى آنان را مختل كرد كه تو گويى چون لباسى از گرسنگى و ترس وجود آنان را فرا گرفت ، و به اين نكته چنين اشاره مى كند:
فاءذاقها الله لباس الجوع و الخوف .
در اينجا برخى از ناآگاهان از ريزه كاريهاى زبان عرب ، به تصور واهى خود بر قرآن خرده گرفته اند، و آن اين كه مى گويند: لازم بود با تناسب واژه لباس ‍ خدا بفرمايد: فكساهم الله لباس الجوع و الخوف و اگر مقياس در به كار بردن يكديگر «اذاق» (چشاندن) جوع و خوف باشد بايد لفظ لباس را حذف كند.
حاصل اين كه بايد به يكى از دو صورت سخن بگويد:
الف : «لباس گرسنگى و ترس را بر آنان پوشاند».
ب : «گرسنگى و خوف را به آنان چشانديم».
جمع بين «اذاق» و «لباس» صحيح نيست .
پاسخ آن روشن است :
١. علت اين كه قرآن كلمه «لباس» را به كار برده براى اين كه برساند كه گرسنگى و تشنگى تمام مظاهر حيات آنان را فرا گرفته بود، از هر نظر گرسنه و خائف و ترسان بودند و اين حقيقت جز با كلمه «لباس» روشن نمى شود.
٢. واژه «ذوق» را به كار گرفته ، زيرا چشيدن طعام غير از چشيدن گرسنگى است . چشيدن طعام امرى سطحى است كه انسان با زدن زبان مى فهمد كه غذا شور است يا نه ؟ ولى چشيدن گرسنگى معنى عميق ترى دارد.
مادامى كه گرسنگى بر اعمال بدن اثر نگذارد و از درون تهى بودن را درك نكند، كلمه ذوق به كار نمى برد.
بنابراين هم به كارگيرى لباس و هم به كارگيرى ذوق از مقتضاى بلاغت است .
در آيه دوم قرآن به كفران نعمت آنان اشاره مى كند، چنان كه مى فرمايد:
و لقد جاءهم رسول منهم فكذبوه .
جايگاه اين آبادى با اين اوصاف كجا بوده است ؟
گاهى گفته مى شود جايگاه اين آبادى مكه معظمه بوده كه مردم آنجا در پرتو نعمتهايى كه از هر طرف به آنجا سرازير مى شد، بهره مند بودند، اما به تكذيب پيامبر الهى برخاستند و خدا گرسنگى را هفت سال بر آنان مسلط كرد و براى ادامه حيات به خوردن ميته و استخوان پناه بردند.
و اما خوف آنان از اين طريق بود كه گروه اعزامى از جانب پيامبر گاه و بى گاه به حمله ايذائى دست مى زدند و امنيت آنان برهم مى خورد.
ولى اين تفسير نه با ظاهر آيه تطبيق مى كند و نه با تاريخ ، زيرا قرآن در اين آيه با مردم مكه سخن مى گويد و طبعا مثلى را كه مى زند، از غير آنها بايد باشد، زيرا اين سوره ، مكى است و فقط قسمت ناچيزى از آن مدنى مى باشد، مانند آيه هاى ١٤ و ١٠١ كه در آنها از مهاجرت در راه خدا سخن به ميان آمده است و همچنين آيه ١٢٦ كه در آن ، از مجازات مساوى سخن گفته شده است .
بنابراين ، چون مخاطب در اين آيات قريش مكه است ، بايد مثل مورد نظر كه بايد مايه عبرت آنها گردد، غير خود آنها بايد باشد، و مويد اين نظر اين است كه قرآن ، اين حادثه را با فعل ماضى بيان مى كند و مى فرمايد:
١. (ضرب الله مثلا).
٢. (كانت آمنة).
٣. (كفرت باءنعم الله).
٤. (و لقد جاءهم رسول منهم).
اين بيان ايجاب مى كند كه اين حادثه در عصرى قبل از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در ميان امم ديگر رخ داده باشد است و لذا در روايات ما نقل شده است كه مربوط به گروهى از بنى اسرائيل است .

بيان تشبيه

همان طور كه يادآور شديم ، هر مثلى از سه چيز تركيب مى يابد: مشبه و مشبه به و وجه شبه .
١. مشبه ، در اقوامى هستند كه پس از نزول قرآن زندگى مى كنند و در رفاه و امن و امان به سر مى برند و از نعمتهاى مادى برخوردارند، اما به تكذيب پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله برمى خيزند.
٢. مشبه به ، همان اءقوام نابود شده اى هستند كه با آن ويژگيهاى چهارگانه ، گرسنگى ، و ناامنى آنان را فرا گرفت .
از اين بيان وجه شبه نيز روشن مى شود يعنى سرنوشت گروه نخست با سرنوشت گروه دوم گره خورده است ، چون هر دو گروه در كفران نعمت مادى و معنوى شريك و يكسانند.

مثل سى و يكم : ميانه روى در انفاق

و لا تجعل يدك مغلولة الى عنقك و لا تبسطها كل البسط فتقعد ملوما محسورا.
«هرگز دست خود را بسته بر گردن خويش مساز و آن را به يك باره باز مگشا كه مورد سرزنش قرارگيرى و از كار فرو مانى».
ان ربك يبسط الرزق لمن يشاء و يقدر انه كان بعباده خبيرا بصيرا. (اسراء /٢٩ - ٣٠)
«پروردگارت براى هر كس كه بخواهد روزى او را گسترش مى دهد يا تنگ مى سازد، او به بندگان خود آگاه و بيناست».

لغات آيات

«غل» به زنجيرى مى گويند كه با آن اعضاى بدن را مى بندند و مقصود از جمله (مغلولة الى عنقك) اين است كه دستت را آنچنان مبند كه امكان باز شدن براى آن نباشد. تو گويى دستت را با زنجير به گردنت بسته اند، و اين جمله كنايه از آن است كه آنچنان به ... و بخل ميل كن كه چيزى از تو به ديگران نرسد.
(محسورا) به معنى فرو مانده از كار است . طبرسى در مجمع البيان مى گويد: المحسوز: المنقطع به لذهاب ما فى يده و انحساره عنه و نيز مى گويد: يقال : حسرت الرجل بالمسالة اذا اءفنيت جميع ما عنده .(١٨٨)
«بندگان خدا كسانى هستند كه به هنگام انفاق نه اسراف مى ورزند و نه سخت گيرى مى كنند بلكه حد وسطى را انتخاب مى كنند».
كلينى از عبدالملك بن عمرو نقل مى كند: امام صادق عليه السلام آيه (و الذين اذا اءنفقوا) را تلاوت كرد، آنگاه معنى آيه را با عمل خاصى در نظر ما مجسم كرد. دست برد و مشتى ريگ را برداشت و دست خود را محكم فشرد، به گونه اى كه چيزى از آن نريخت ، فرمود اين همان «تقتير» است كه خدا در كتاب خود گفته است .
سپس آن را ريخت و مشت ديگرى از سنگ ريزه ها را برداشت ، سپس همه را رها كرد و چيزى در كفش باقى نماند و فرمود اين همان «اسراف» است .
آنگاه مشت ديگرى را گرفت ، كمى دستش را باز كرد، قسمتى از آن ريخت و بخشى در دستش باقى ماند، فرمود: اين همان «قوام» و «اقتصاد» و اعتدال است .(١٩٠)
«هرگاه مردم سرزمينى ايمان بياورند و تقواپيشه باشند، درهاى بركات و خيرات را از آسمان و زمين به روى آنان مى گشاييم ولى آنان به تكذيب آيات ما پرداختند. ما هم آنان را به اعمال خود سزا داديم».
اين سنت الهى پيوسته در هر زمان حاكم بوده و اتفاقا در مورد اين دو برادر نيز تحقق پذيرفت . دعاى آن برادر مستجاب شد. ناگهان سرتاسر اين باغ را بلا احاطه كرد. باغ با داربستهايش فرو ريخت . در اين موقع آنگاه كه وارد باغ شد به عنوان تاسف دستها را به هم مى ماليد و از كردار خود اظهار ندامت مى كرد. چنانكه مى فرمايد:
و احيط بثمره فاءصبح يقلب كفيه على ما انفق فيها و هى خاوية على عروشها و يقول يا ليتنى لم اشرك بربى احدا.
«و ميوه هاى آن نابود شد و به خاطر هزينه اى كه صرف آن كرده بود؛ دستهايش را به هم مى ماليد و در حالى كه باغ بر داربستهايش فرو ريخته بود، مى گفت : اى كاش كسى را همتاى پروردگارم قرار نداده بودم».
گروه مشرك چه بسا در ظاهر به هم پيوسته به نظر مى رسند ولى آنگاه كه بلا برخى از آنها را فرا گرفت به خاطر فقدان عواطف به يارى او نمى شتابند، چنان كه مى فرمايد:
ولم تكن له فئة ينصرونه من دون الله و ما كان منتصرا.
بنابراين مثل كافر مثل برادر نخست و مثل مومن بسان مثل دوم است .
از اين مثل درسهايى مى آموزيم :
الف : ثروت و اموال زياد، در انسانهاى بر ظرفيت ، غرور آفرين است ، اين گونه انسان پيوسته ثروت خود را به رخ ديگران مى كشد و از تحقير ديگران بهره مى گيرد و شعارش اين است اءنا اءكثر منك مالا و اءعز نفرا.
گاهى اين نوع غرور او را به افسانه اى معتقد مى سازد و آن اين كه ثروت من جاودانه است و حال آن كه در اعماق قلب مى داند كه اين منطق افسانه اى بيش نيست و مرگ و مير بر پيشانى هر موجود امكانى با قلم قضا نوشته شده است . گاهى غرور او به حدى مى رسد كه جهان ماوراى طبيعت را انكار مى كند.
ب : نه ثروت دليل عزت است و نه فقر مايه ذلت . هرگاه ثروت در مسير هوا و هوس قرار گرفت ، مايه بدبختى است و اگر فقر با اميد همراه شد، مايه سعادت است .
ج : بلاهايى كه دامنگير انسان مى شود، پشت سرش ندامت هست و اين ندامت بعد از بلا براى اين شخص خالى از فايده است ، هر چند ديگران ممكن است از آن عبرت بگيرند.
د: شگفت اينجاست كه قرآن ، در باغ اين برادر مشرك را با اين جمله توصيف مى كند و مى فرمايد: كلتا الجنتين آفرزند اءكلها ولم تظلم منه شيئا:
«هر دو باغ آن برادر ميوه هاى خود را مى داد و هيچگونه ستمى و كاستى در ميوه دادن نداشت» ولى درباره آن صاحب باغ مى گويد: و دخل جنته و هو ظالم لنفسه . علت اين كه او بر خويش ستم مى كرد اين بود كه از اين باغ براى سراى ديگر بهره نبرد.



۹
مثل هاى آموزنده قرآن

مثل سى و سوم : زندگى زودگذر بسان گياهان سرسبز

و اضرب لهم مثل الحيوة الدنيا كماء اءنزلناه من السماء فاختلط به نبات الارض فاصبح هشيما تذروه الرياح و كان الله على كل شى ء مقتدرا.
«اى پيامبر زندگى دنيا را براى آنان به آبى تشبيه كن كه از آسمان فرو مى فرستيم ؛ و به وسيله آن گياهان زمين (سرسبز مى شود و) در هم فرو مى رود. اما بعد از مدتى مى خشكد؛ و بادها آن را هر سو پراكنده مى كند؛ و خداوند بر همه چيز تواناست».
المال و البنون زينة الحياة الدنيا و الباقيات الصالحات خير عند ربك ثوابا و خير اءملا. (كهف /٤٥ - ٤٦)
«مال و فرزندان ، زينت زندگى دنياست و باقيات صالحات كارهاى نيك ماندنى ثوابش نزد پروردگارت بهتر و اميد بخش تر است».

تفسير لغات آيه

«هشيم» گياه خشك را مى گويند كه ريز و خرد شده باشد.
«ذرى» و «ذرو» مصدر فعل «تذروه» است به معنى پراكنده شدن ذرات سبك به وسيله باد است .
مثل پيشين (مثل سى و دوم) از پايان پذيرى نعمتهاى دنيا خبر داد كه كافر آن را جاودانه و مومن آن را پايان پذير تلقى مى كند. اين مثل ، باز بر همين مطلب تاكيد مى كند.
فرض كنيد زمينى است آماده نمو و رشد. در آن تخمهاى سالم به موقع ريخته شود، و باران در فصل مناسب بر آن ببارد و آفتاب بر آن بتابد. ناگهان خواهيم ديد گياه ، دل خاك را شكافته و به تدريج پرورش پيدا مى كند و به صورت گلستانى درمى آيد كه چشمها را خيره مى كند و انسان تصور مى كند كه اين گلستان از عمر جاودانى برخوردار است . ناگهان فصل سرما فرا مى رسد.
بادهاى سرد مى وزد. آنچنان گلها را افسرده كرده و آنها را مى خشكاند و سپس به صورت برگهاى زرد درآمده ، در اندك زمانى ريز ريز شده ، باد و توفان ، ذرات آنها را به اطراف پخش مى كند. انسان ، اين نوع حيات موقت را كه پايان آن مرگ و نابودى است به چشم خود مشاهده مى كند، اما از آن عبرت نمى گيرد.
مثل دنيا، كه انسان پس از دوران كودكى ، جوانى را در پيش مى گيرد و كم كم پا به سن مى گذارد و ثروت و اموالى را گرد مى آورد و براى خود، خانه و كاشانه مى سازد و زندگى مرفه ترتيب مى دهد. به گمان اين كه چنين زندگى پايدار و جاودانه است ، ولى در حقيقت ، عمر اين زندگى نيز بسان عمر آن گلستان و باغستان كوتاه است ، چيزى نمى گذرد كه مرگ به حيات انسان خاتمه مى دهد، اموال و ثروت دست به دست گشته و خانه و كاشانه رو به ويرانى مى نهد، تو گويى نه انسانى بوده و نه مكنت و زندگى .
در اين مثل ، مشبه ، زندگى فناپذير دنيا است . «مشبه به» همان گلستانى است كه پس از شكوفايى رو به زردى و پژمردگى نهاده و سپس نابود مى شود. در حقيقت ، انسان و مال و فرزند، بسان همين شكوفه ها و گلها و برگهاى درختان است كه مدتى شكوفا بوده و پس از آن ، نابود مى شوند.
زندگى دنيا، خود موقت است تا چه رسد زر و زيور آن كه ثروت و اولاد است ، قرآن اين حقيقت را چنين بيان مى كند:
و اضرب لهم مثل الحياة الدنيا.
«براى زندگى دنيا مثلى بزن و موقعيت آن را با مثل روشن كن ، مثل زندگى دنيا اين است».
كماء اءنزلناه من السماء فاختلط به نبات الارض .
بسان آبى است كه از آسمان فرو فرستاديم ، با گياه زمين به هم آميخته و منظره زيبايى را پديد آورده است . و اين منظره تا چندى باقى و دلرباست ، لكن :
فاءصبح هشيما تذروه الرياح .
«ناگهان بر اثر وزش بادهاى پاييزى و زمستان بسان ذرات خس و خاشاك درآمده و باد آنها را به اطراف جهان پخش مى كند».
در آيه بعدى يادآور مى شود مال و فرزند هر چند مايه زينت زندگى دنياست ولى پايدار نيست ، چنانكه مى فرمايد:
المال و البنون زينة الحياة الدنيا.
«مال و فرزندان زيور زندگى دنياست».
اگر بشر كار جاودانه مى خواهد، به دنبال كارهاى نيك برود كه پاداش آن جاودانه است چنان كه مى فرمايد:
و الباقيات الصالحات خير عند ربك ثوابا و خير اءملا.
اين مثل قبلا به صورت مفصل و گسترده در مثل هجدهم آمده .(١٩٢)
«هرگاه از آنان سوال شود چه كسى آسمانها و زمين را آفريده است ، همگان مى گويند خداى قادر و دانا».
ولى در مساله تدبير و اداره جهان كاملا مشرك بودند، و اعتقاد داشتند كه خدا تدبير و اداره جهان و سرنوشت انسان را به دست معبودها و بتها سپرده است ، و كرارا قرآن مجيد عقايد آنان را در اين باره با نقد، بيان مى كند و مى گويد:
ءاءرباب متفرقون خير اءم الله الواحد القهار.(١٩٤)
«خدايانى جز خدا گرفته اند تا براى آنان مايه عزت باشند».
اين آيات روشنگر عقايد مشركان ، درباره بتهاست و اين كه آنها در مساله خالقيت موحد ولى در مساله تدبير و اداره كاملا مشرك بودند و چون سرنوشت خود را در دست بتها مى دانستند، طبعا به جاى عبادت خدا، بتها را عبادت مى كردند.
آياتى در قرآن به نكوهش بت ها پرداخته و كرارا يادآور مى شود كه آنان مالك سود و زيان شما نيستند، و اين آيه حاكى است كه مشركان معتقد بودند كه سود و زيان آنان در دست بتها است . مانند:
قل ادعوا الذين زعمتم من دونه فلا يملكون كشف الضر عنكم و لا تحويلا.(١٩٦)
«غير از خدا كسانى را كه نه سودى مى بخشند و نه زيان ، عبادت مكن».
در آيه سوم ، يادآور مى شود كه معبودان دروغين شما نداى شما را نمى شنوند چنانكه مى فرمايد:
ان تدعوهم لا يسمعوا دعاءكم ...(١٩٨)
«خدا را آنچنان كه هست نشناختند، خدا توانا و پيروز است».
اگر آنان خدا و منزلت او را نسبت به جهان و نياز همگان را به وى مى دانستند هرگز از پرستش او سرباز نزده و موجودات پست تر از مگس ‍ آلوده را عبادت نمى كردند، ولى جهل و ناآگاهى آنان نسبت به مقام ربوبى ، آنان را به اين ورطه بدبختى كشيده است .
در اينجا ممكن است گفته شود: مگس هرچند به ظاهر موجودى پست و آلوده است ، اما از نظر آفرينش بسيار دقيق و حساب شده است .
حشره شناسان درباره مگس و ساختمان پيچيده و حركات مرموز و شگفت آور آن سخنها گفته اند، چگونه ما آن را موجودى پست و ناتوان بدانيم ؟!
پاسخ : هدف از تشبيه كوچك كردن آفرينش مگس نيست ، بلكه هدف چيز ديگر است ، و آن اينكه مگس به خاطر آلودگى ، نزد همگان يك موجود پست و آلوده و ناكارآمد است ، بتان مورد پرستش انسان ها، به اندازه اى ناتوانند كه حتى نمى توانند، چنين موجود مطرود را بيافرينند، در اين صورت ، يك چنين تمثيل در مقام تحقير كاملا يك شاهكار ادبى و عين بلاغت به شمار مى رود. ولى اين مانع از آن نيست كه وجود اين حشره مانند ديگر حشرات ، از پيچيدگيهاى خاصى برخوردار بوده و كاملا اسرارآميز باشد.

مثل سى و پنجم : بسان ستاره فروزان

الله نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح زجاجة الزجاجة كاءنها كوكب درى يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضى ء ولو تمسسه نار نور على نور يهدى الله لنوره من يشاء و يضرب الله الامثال للناس و الله بكل شى ء عليم . (نور /٣٥)
«خداوند نور آسمانها و زمين است . مثل نور خداوند همانند چراغدانى است كه در آن ، چراغ پر فروغى - و چراغ در ميان حبابى و حباب شفاف و درخشنده بسان يك ستاره فروزان است . اين چراغ با روغنى افروخته شود كه از درخت پر بركت زيتون گرفته شود كه نه شرقى باشد و نه غربى نزديك است بدون تماس با آتش خود به خود شعله ور شود. نورى است بر فراز نور خدا هر كس را بخواهد به نور خود هدايت مى كند، خداوند به هر چيزى آگاه است».

تفسير لغات آيه

«مشكوة» چيست ؟ مشكوة به جايگاه چراغ در ديوار اتاق مى گفتند يك سوى چراغ به اتاق و سوى ديگر آن به سمت حياط خانه بود و براى اين كه باد چراغ را خاموش نكند، طرف حياط را با شيشه مسدود مى كردند، در عين حال نورش به حياط بتابد.
درست است كه مفسران مشكات را به جايگاه چراغ در ديوار تفسير كرده اند، ولى براى تحقق بخشيدن به مفهوم آيه بايد گفت : مقصود جايگاه چراغ است و لذا ما در ترجمه گفتيم «چراغدان»، چه بسا ممكن است اين جايگاه به صورت سيار و آزادى مانند پايه اى كه چراغ در آن قرار مى گيرد، در اين صورت ، اگر حباب مخروطى شكلى بر آن بگذارند، در شب ديجور بسان يك ستاره مى درخشد.
مصباح به معنى چراغ است ، و در گذشته از پنج چيز تشكيل مى يافت :
١. روغندان .
٢. فتيله .
٣. شيشه اى كه بر روى چراغ مى نهادند.
٤. چيزى كه فتيله را با آن بالا و پايين مى كردند.(٢٠٠) اين چراغ پر نور در خانه هايى است كه خدا فرمان به ترفيع آن داده است بنابراين بايد ديد كدام يك از افعال الهى مى تواند مشبه آن باشد. مفسران در اينجا موضوعاتى را يادآور شده اند كه هر يك مى تواند مشبه اين مثل باشد.
اينك به تدريج به نقل آنها مى پردازيم :
١. مشبه آن هدايت الهى است كه به صورت نورى در قلب مومن مى تابد و سراسر وجود او را روشن مى كند، تو گويى در دل مومن مشكاتى است كه در آن چراغى برافروخته و سراسر وجود او را روشن كرده است .
در اينجا ممكن است گفته شود چرا نور خدا را به خورشيد تشبيه نكرده است ؟ نكته آن اين است هدف بيان نورى است كه اطراف آن را تاريكى فرا گرفته ولى اين نور در تاريكى و در ميان اوهام و پندارها بسان ستاره اى بدرخشد، ولى جريان در آفتاب به گونه اى ديگر است . او اگر طلوع كند، ظلمتى باقى نمى ماند، تا مانند ستاره در دل تاريكى بدرخشد.
٢. مشبه همان قرآن است كه خدا نيز او را نور خوانده است ، چنانكه مى فرمايد:
قد جاءكم من الله نور و كتاب مبين .(٢٠٢)
«كسانى كه از نور نازل شده همراه پيامبر پيروى مى كنند».
٣. مقصود رسول گرامى است كه با ارشاد و هدايتهاى خود بسان چراغ مى درخشد و لذا قرآن او را در آيه اى (... سراجا منيرا) خوانده است .(٢٠٤)
«آيا آن كس كه خدا سينه او را براى اسلام گشاده ساخته با كافر تيره دل يكسان است ؟ در حالى كه مومن با نورى كه از پروردگارش بر دلش تابيده همراه است».
و نيز مى فرمايد:
لتخرج الناس من الظلمات الى النور...(٢٠٦)
هر دو كار در حالى صورت مى پذيرد كه طرف غائب و ناآگاه است .
مسلما يك چنين تشبيهى ، در روح و روان انسانها، اثر بيشترى دارد.
از اين بيان روشن مى گردد كه غرض از تشبيه خدايان دروغين ، به حشرات زمين مانند پشه و مگس ، يا تشبيه آنان به لانه عنكبوت ، تحقير و نكوهش ‍ آنهاست و اين كه از اين معبودهاى باطل كارى ساخته نيست . همچنان كه از حشرات ، كارى ساخته نيست ، و يا اين معبودهاى دروغين ، دژ محكم و استوارى براى شما نيست ، همچنان كه لانه عنكبوت ، از چنين استوارى برخوردار نيست .
عنكبوت حشره اى است كه نر آن بزرگتر از ماده است . او با پاى خود تارهايى مى تند، و آن را بر ديوار خانه ها مى گستراند، حشراتى را شكار مى كند. شبكه او از دقت و ظرافت خاصى برخوردار است و علت چسبندگى اين تارها به هم وجود ماده صمغى است كه در اين تارها وجود دارد، هرگاه ، شكارى در اين شبكه قرار گرفت ، براى اين كه از فرار آن جلوگيرى كند، دايره شبكه را تنگتر كرده و سمى بر آن مى پاشد كه از حركت بازمانده و از خود دفاع نكند.
در انديشه عنكبوت ، اين لانه ، از استحكام خاصى برخوردار است ولى اين لانه در برابر حوادث جوى و طبيعى ، مقاومت ندارد. اگر نسيم مختصرى بوزد آن را پاره مى كند، اگر قطره آبى بر آن بچكد، متلاشى مى گردد. اگر در نزديكى آتش قرار بگيرد، مى سوزد.
و اما «مشبه» همان بتهاى چوبى و فلزى است كه هم اكنون بسان صدر اسلام در هند و ژاپن و جنوب شرق آسيا پرستيده مى شوند. قرآن يادآور مى شود كه وضع اينها بسان لانه عنكبوت است . بلكه از آن هم پست تر زيرا صاحب اين خانه يعنى عنكبوت مى تواند براى حيات خود دست و پا كند و حشراتى را شكار كند، ولى بتهاى مورد پرستش كافران براى آنها كوچكترين سودى ندارد.
اكنون برگرديم به تفسير جمله هاى آيه :
مثل الذين اتخذوا من دون الله اءولياء كمثل العنكبوت اتخذت بيتا...
«مثل كسانى كه جز خدا را مى پرستند، و آن را پناهگاه خود مى انگارند، بسان عنكبوت است كه لانه خود را پناهگاه خود مى انديشد».
در اين بخش ، مشبه ، مشركانى هستند كه به خدايان دروغين ، اعتماد مى كنند.
مشبه به عنكبوت است كه به لانه خود مى نازد و اعتماد مى كند.
آنگاه قرآن به تحقير لانه عنكبوت و در نتيجه به تحقير خدايان دروغين پرداخته و چنين مى فرمايد:
ان اءوهن البيوت لبيت العنكبوت لو كانوا يعلمون .
«سست ترين لانه ها، لانه عنكبوت است ، طبعا سست ترين پناهگاهها بتهاى مشركان است».
سپس در آيه ديگر مى فرمايد:
ان الله يعلم ما يدعون من دونه من شى ء و هو العزيز الحكيم .
«خدا هر چيزى كه كافران به صورتهاى مختلف جز خدا مى پرستند؛ آگاه است».
ولى پرستش آنان ، غير خدا را ضررى به خدا نمى زند، زيرا خدا قدرتمند و حكيم است .
قرآن در آيه سوم پرده از راز مثلها برمى دارد كه هدف از اين مثلها، تدبر و تفكر است . چه بسا در پرتو اين تشبيه ها، دلهاى آماده پيدا شوند و از كردار زشت خود دست بردارند، چنان كه مى فرمايد:
تلك الامثال نضربها للناس و ما يعقلها الا العالمون .
«اين مثلها را براى مردم مى زنيم و جز افراد عاقل درباره آنها تدبير نكرده و از آنها نتيجه و بهره نمى گيرند».

مثل سى و نهم : شريكانى دون و پست

و له من فى السموات و الارض كل له قانتون .
«براى او است تمام كسانى كه در آسمانها و زمين اند، و همگى در برابر او خاضعند».
و هو الذى يبدء الخلق ثم يعيده و هو اءهون عليه و له المثل الاعلى فى السموات و الارض و هو العزيز الحكيم .
«او است آفرينش را آغاز مى كند، سپس آن را باز مى گرداند، و اين كار براى او آسان تر است و براى او است وصف برتر در آسمانها و زمين و او است قدرتمند و حكيم».
ضرب لكم مثا فى اءنفسكم هل لكم من ما ملكت اءيمانكم من شركاء فى ما رزقناكم فاءنتم فيه سواء تخافونهم كخيفتكم اءنفسكم كذلك نفصل الايات لقوم يعقلون . (روم /٢٦ - ٢٨)
«خداوند براى شما مثلى از خودتان زده است ، اگر برده اى داشته باشيد، آيا اين برده ها در روزى هايى كه به شما داده ايم شريك مى باشند!! آنچنان كه هر دو مساوى بوده و در تصرف مستقل باشند و از آنان بيم داشته باشيد! همان گونه كه از ديگر شركاى خود بيم داريد (هرگز نه)، اين چنين آيات خود را براى كسانى كه تعقل مى كنند شرح مى دهيم».

تفسير آيات

«قانت» به معنى خاضع و فروتن و مطيع ، بنابراين ، معنى جمله (كل له قانتون) يعنى همه آنچه در آسمان و زمين است مطيع امر الهى مى باشند.
«اءهون» از ماده «هون» گرفته شده و صيغه اءفعل تفضيل است كه در معنى آسان تر بكار مى رود، ولى مقصود از آن در آيه آسان است زيرا براى خدا آسان و مشكلى وجود ندارد تا كارى آسان و كارى آسانتر باشد مگر اين كه از ديدگاه انسان به فعل خدا نگريسته شود در اين صورت مى توان گفت آفرينش ابتدايى مشكل تر و احياى مجدد آسانتر است .
مجموع آيات دو مطلب را تعقيب مى كند:
١. اقامه برهان بر امكان معاد.
٢. نكوهش از شرك و پرستش و كرنش در برابر غير خدا.
درباره مطلب نخست قرآن يادآور مى شود آنچه در زمين و آسمان است تكوينا در اختيار خدا مى باشد، آن چه را بخواهد جامه هستى پوشانده و آنچه را بخواهد لباس هستى را از تن او برمى كند.
با توجه به اين مقدمه آن خدايى كه آفرينش را از هيچ آغاز كرد، جهانى و انسانى آفريد، همان خدا (از ديدگاه بشر) بهتر مى تواند بار ديگر انسانهاى مرده را زنده كند.
بنابراين نبايد در امكان و يا وقوع معاد شك و ترديد نمود.
اصولا خدا صفات برجسته دارد و با آن صفات در آسمانها و زمين معروف است و از آن جمله صفات ، «عزت» و «حكمت» و از اسماء او عزيز و حكيم است يعنى قدرتمند و كارهاى آن از اتقان برخوردار است . و اين دو صفت گواه بر امكان حيات مجدد است كه در پرتو قدرت و حكمت خدا صورت مى پذيرد.
تا اين جا به تفسير دو آيه پرداختيم و هدف آن روشن گشت .


۱۰
مثل هاى آموزنده قرآن

اكنون به مطلب دوم مى پردازيم و در حقيقت مثل قرآنى در اين آيه وارد شده است قرآن مشركان را كه معبودهاى دروغين را شريكان خدا انديشيده و آنها را مى پرستيدند با طرح مثالى نكوهش مى كند و به يك معنى به هدايت آنها مى پردازد و مثلى را به شرح زير مطرح مى كند.
فرض كنيد: مولايى داراى برده و كنيز است هيچ گاه مولى حاضر نمى شود برده و كنيز او در اموال و حقوق شريك او باشد و بسان مولى در دارايى او تصرف كند، نه از چنين شريكى مى ترسد و نه اجازه شركت مى دهد آنها را كمتر از آن مى داند كه شريك خود پندارد.
در حالى كه اين مولا گاهى با افراد آزاد عقد شركت مى بندد و حاضر است آنها را شريك خود بينديشد و حق تصرفى مانند خود براى آنان قائل شود و براى آنها حساب جداگانه باز مى كند.
علت اين اختلاف اين است كه برده و كنيز از نظر اجتماعى در رتبه مولى نيست تا همتاى او شود در حالى كه شريك آزاد از نظر وجه اجتماعى همتاى او مى شود.
با توجه به اين مقدمه قرآن يادآور مى شود اين بشر مشرك چگونه به خود اجازه نمى دهد كه برده و كنيز، همتا و شريك او باشد در حالى كه مخلوق خدا را كه در درجه خدا نيست شريك خدا قرار مى دهد و براى آن حق تصرفى در آفرينش مانند خدا قائل مى شود.
در حقيقت خدا از طريق بيدار كردن فطرت ، بيمارى شرك را معالجه مى كند و آن اين كه مخلوق خدا كه محتاج خدا است پست تر از آن كه شريك خدا باشد همچنان كه برده و كنيز به خاطر نياز به مولى پست تر از آن است كه شريك شما گردد.
اكنون كه به توضيح مثل پرداختيم ، به توضيح جمله هاى آيه مى پردازيم :
١. ضرب لكم مثلا من اءنفسكم يعنى تشبيه و تمثيلى كه مربوط به خود شما مطرح مى كند.
٢. هل لكم من ما ملكت اءيمانكم من شركاء فيما رزقناكم آيا از آنچه مالك آنها هستيد مانند بردگان ، حاضريد شريك اموال قرار دهيد «فاءنتم فيه سواء» يعنى آنان مانند شما در تصرف در اموال يكسان باشند؟!
پاسخ اين است كه نه ، هرگز حاضر نمى شوند.
بنابراين استفهام در آيه هل لكم استفهام استنكارى است .
تخافونهم كخيفتكم اءنفسكم .
«آيا از آن بردگان مى ترسيد، همان طور كه ديگر شريكان آزاد خود مى ترسيد، به طور مسلم نه».
سرانجام قرآن يادآور مى شود اين نوع مثل ها براى افرادى است كه تعقل كنند و از شرك برگردند.

مثل چهلم : پست تر از آب تلخ

و ما يستوى البحران عذب فرات سائغ شرابه و هذا ملح اءجاج و من كل تاءكلون لحما طريا و تستخر جون حلية تلبسونها وترى الفلك فيه مواخر لتبتغوا من فضله و لعلكم تشكرون . (فاطر /١٢)
«هرگز دو دريا برابر نيستند، اين يكى دريا شيرين و گوارا، نوشيدنش ‍ خوشگوار، و آن ديگرى ، شور و تلخ ، و از هر دو گوشت تازه اى مى خوريد، و از آن دو وسايل تزيينى استخراج كرده و مى پوشيد و كشتى را در آن دو شكافنده مى بينى و پيش مى رود تا از كرم خدا بهره بگيريد و شايد سپاسگزار باشيد».

تفسير لغات

١. «فرات»: آب شرين را مى گويند و جمع و مفرد آن يكسان است .
چنان كه مى فرمايد:
(و اءسقيناكم ماء فراتا).
«شما را با آب گوارا سيراب كرديم».
بنابراين ، واژه «عذب» در آيه كه مى فرمايد (عذب فرات) قيد توضيحى است .
٢. «اءجاج» آب تلخ است و آن در صورتى است كه شورى آن با حرارت همراه باشد.
٣. «مواخر» جمع ماخر، شكافنده آب است . اگر به كشتى «ماخر» مى گويند، چون با دماغه خود، آب را شكافته و پيش مى رود.

تفسير مثل

در اين تمثيل ، كفر و ايمان ، يا كافر و مومن به آب شيرين و تلخ تشبيه شده اند، و اينكه هر دو با تمام هويت از هم جدا بوده و با يكديگر آميخته نمى شوند.
و اين حقيقت در اقيانوس اطلس به گونه اى حاكم است ، زيرا اقيانوس ‍ اطلس داراى آب شور است ولى از جانب شمال جريان آب عظيمى از آب شيرين و گوارا در حال جريان است كه هرگز با آب شور و تلخ ، آميخته نمى شود، و اين يكى از شگفتيهاى آفرينش است كه در دل درياى شور، نهر عظيمى در حال جريان باشد كه طول آن به صدها و هزارها كيلومتر مى رسد.
در حقيقت حال مومن ، حال آن آب شيرين و گوارا، و حال كافر بسان آن درياى تلخ است ، با اين تفاوت كه آن آب تلخ كه دريايى را تشكيل مى دهد، منشا بركاتى است ، در حالى كه كافر فاقد چنين بركات مى باشد.
اينك آيه به برخى از اين نكات اشاره مى كند:
١. از هر دو دريا (شيرين و تلخ) گوشت تازه اى صيد مى شود چنان كه مى فرمايد: و من كل تاءكلون لحما طريا.
٢. از هر دو دريا زينت آلاتى استخراج مى شود كه انسانها در شرايط خاصى از آن بهره مى گيرند چنان كه مى فرمايد:
و تستخرجون حلية تلبسونها.
٣. هر دو دريا، حامل كشتيهايى مى شود كه انسانها را از نقطه اى به نقطه ديگر منتقل مى سازد و كشتى با دماغه خود، سينه دريا را شكافته و پيش ‍ مى رود، چنان كه مى فرمايد:
وترى الفلك فيه مواخر لتبتغوا من فضله .
البته مضمون اين مثل در سوره نحل ، آيه ١٤ نيز آمده است و بسيارى از جمل هر دو آيه يكسان مى باشد، چنان كه مى فرمايد:
و هو الذى سحر البحر لتاءكلوا منه لحما طريا و تستخر جوا منه حلية تلبسونها وترى الفلك مواخر فيه و لتبتغوا من فضله و لعلكم تشكرون .(٢٠٨)
«دلهاى شما يهوديان پس از آن ، سخت تر شد. قلوب شما بسان سنگ ، بلكه از آن هم سخت تر، زيرا از ميان سنگها نهر آب مى جوشد، برخى از آنها شكافته مى شود و آب از آن بيرون مى آيد و برخى از سنگها، خضوع و خشوع در برابر خدا سقوط مى كنند».
بنابراين سنگها، نرمتر از كافران ، و آبهاى تلخ ، بهتر از روان كافران است .

مثل چهل و يكم : بينا و نابينا، تاريكى و نور يكسان نيست

و ما يستوى الاعمى و البصير و لا الضلمات و لا النور و لا الضل و لا الحرور و ما يستوى الاحياء و لا الاموات ان الله يسمع من يشاء و ما انت بمسمع من فى القبور. (فاطر/ ١٩ - ٢٢)
«هرگز نابينا و بينا، تاريكى و روشنى ، سايه و گرماى سوزنده خورشيد يكسان نيستند، چنانكه زندگان و مردگان يكسان نمى باشند. خدا هر كه را بخواهد مى شنواند - هدايت مى كند - و هرگز تو نمى توانى آنان را كه در قبرها هستند هدايت كنى».

تفسير لغات آيه

«حرور» شدت گرماى خورشيد است . «ظل» سايه است .
هدف از اين مثل نيز بسان مثل پيشين ، بيان منزلت و موقعيت مومن و كافر است . مومن بسان اين چهار واقعيت ياد شده در زير است :
١. بصير (بينا).
٢. نور (روشنى).
٣. ظل (سايه).
٤. احياء (زندگان).
در حالى كه كافر به خاطر نداشتن ايمان ، داراى چهار صفت مى باشد:
١. اعمى (كور) است ، زيرا نور ايمان بر دلش نتابيده و طبعا عقل او كور است .
٢. ظلمات (تاريكيها)، كه نتيجه نابينايى ديده عقل است .
٣. حرور (گرماى سخت) زندگى او را فرا گرفته ، هرچند او آگاه نيست ، قرآن يادآور مى شود كه هم اكنون جهنم كافران را در برگرفته است ، چنان كه مى فرمايد: و ان جهنم لمحيطة بالكافرين .(٢١٠) از شهرى كه ما در آنجا بوديم (مصر) بپرس و از اين كه ، فرد چهارم ، از نقطه دور شهر، سراغ رسولان آمد، گواه بر اين است كه انطاكيه آن روز، شهر بزرگى بوده است .
٦. از اين كه از اين فرد چهارم به لفظ «رجل» تعبير مى كند، حاكى از آن است كه كوچكترين رابطه اى ميان رسولان سه گانه و اين فرد در كار نبوده است .
٧. منطق رسولان در منحصر كردن پرستش به خدا، اين بود: جز آن كس را كه ما را آفريده است (خدا) نبايد فرد ديگر را سجده كنيم ، و اين گواه بر اين است كه پرستش از شئون خالقيت است ، و خالق و آفريدگار شايسته آفرينش مى باشند.
٨. بهشتى كه آن فرد چهارم وارد آن شد، بهشت برزخى بود، نه بهشت روز رستاخيز كه انسان ها پس از برپايى رستاخيز وارد آن مى شوند.
٩. از اين كه فرد چهارم از آن جهان پيام فرستاد و گفت : (يا ليت قومى يعلمون) حاكى است كه رابطه ميان اين جهان ، و عالم برزخ برقرار است و آنان سخنان ما را مى شنوند.
١٠. اين سرگذشت درس عبرت بر مستكبران است كه پيوسته سد راه حق بوده و رسول و پيام رسانان الهى را مسخره و تهديد مى كنند.
سرانجام «مشبه» مستكبرانى است كه پيوسته به تكذيب پيامبران برخاسته ، و «مشبه به» سرگذشت قوم «انطاكيه» است .

مثل چهل و سوم : زندگى پيشين بسان حيات نخستين

اءو لم ير الانسان انا خلقناه من نطفة فاذا هو خصيم مبين .
«آيا انسان نمى بيند كه ما او را از نطفه (بى ارزشى) آفريديم ، ناگهان او با ما مخاصمه آشكار برخاست».
و ضرب لنا مثلا و نسى خلقه قال من يحى العظام و هى رميم .
«براى ما مثلى زد و آفرينش خود را فراموش كرد گفت كيست كه اين استخوآنها در حالى كه پوسيده است زنده كند».
قل يحييها الذى اءنشاءها اول مرة و هو بكل خلق عليم . (يس / ٧٩٧٧)
«بگو، آن كسى كه شما را نخستين بار آفريد، بار ديگر او شما را (پس از مردن) زنده مى كند، او به (اسرار) هر مخلوقى داناست».

بازگشت به زندگى پس از مرگ

اعتقاد به معاد، و بازگشت انسان به حيات مجدد، از اصول استوار همه شرايع آسمانى است . و هر نوع دعوت جدا از اين اعتقاد، مسلكى بيش ‍ نخواهد بود و نام دين بر آن نمى توان نهاد.
چيزى كه به بسيارى از باورها و رفتارها روح و روان مى بخشد، و آميزه دين مى دهد اعتقاد به روز جزاست كه تامين كننده هدف از زندگى دنيوى است .
عرب مشرك از اعتقاد به معاد بسيار خائف و ترسناك بود، به عللى نمى خواست اين باور را بپذيرد و يكى از آن علل اين بود كه اعتقاد به معاد و روز جزا و حساب عملكرد خودكامگان را محدود مى سازد و از آزادى در عمل مى كاهد، در حالى كه زندگانى سران شرك بر شالوده آزادى به معنى شكستن هر نوع قيد و بند استوار بود.
پايه انكار آنان ناسازگارى اعتقاد به معاد با خواسته هاى نفسانى آنان بود، هر چند آنان به اين انگيزه تصريح نمى كردند ولى اگر در اختيار فرد روان كاوى قرار مى گرفتند او مى توانست پايه انكار آنان را به نحوى كه بيان كرديم روشن سازد.
آنان براى سرپوش نهادن بر اين انگيزه حيوانى گاهى قيافه «حق طلبى» به خود مى گرفتند و به توصيف معاد پرداخته و آن را محال قلمداد مى كردند و با خود مى گفتند:
(من يحى العظام و هى رميم).
«چه كسى مى تواند اين استخوانهاى پوسيده را از هم جدا و بار ديگر زنده كند».
قرآن اين جمله را «ضرب المثل» تلقى مى كند و مى فرمايد:
و ضرب لنا مثلا و نسى خلقه قال من يحى العظام و هى رميم .
اكنون بايد ديد مقصود از ضرب المثل در اين آيه چيست .
به طور مسلم مراد ضرب المثل اصطلاحى نيست كه در تبيين جريانى از يك مثل رايج در ميان مردم بهره مى گيرند مثلا به دانشجوى تنبل كه موقع تحصيل دنبال بازى رفته و به هنگام امتحان رفوزه گشته ، مى گويند: «فى الصيف ضيعت اللبن»، بلكه مقصود از اين جمله در اين آيه و نظاير آن صرف توصيف است ، بنابراين چه مى گوييم «ضرب مثلا» يا بگوييم «وصف» هر دو به يك معنا است .
اين توصيف جز اين نيست كه او معاد را محال شمرد در حالى كه به استخوانهاى پوسيده اشاره مى كرد، مى گفت :
(من يحى العظام و هى رميم).
«چه كسى آنها را زنده مى كند در حالى كه پوسيده اند».
قرآن در موردى يادآور مى شود كه ستمگران پيامبر را با صفت مسحورا توصيف مى كنند مى گويند:
(... ان تتبعون الا رجلا مسحورا).(٢١٢)
«بنگر چگونه تو را توصيف مى كنند، و چگونه معرفى مى كنند».
بنابراين ضرب المثل در اين موارد وصف موردى است كه اين جمله در اين مورد بكار مى رود.

نكته زيبا در جمله (و نسى خلقه)

نكته زيبا در جمله (و نسى خلقه) كه در آيه ياد شده وارد شده است ، و آن اين كه توصيف اين مرد از معاد، حاكى از آن است كه آفرينش خود را فراموش كرده است و اگر به آفرينش خود توجه داشت هرگز از معاد چنين توصيف نمى نمود، زيرا كسى كه قادر بر آفرينش نخست است بر آفرينش ‍ دوم به نحو احسن قادر خواهد بود.
آفرينش نخست بدون ماده پيشين صورت مى گيرد در حالى كه در معاد ماده خلقت در اختيار است فقط نياز به صورت سازى دارد.
از آنجا كه اين معترض آفرينش نخست خود را فراموش كرده و لب به اعتراض گشوده است قرآن به پيامبر مى آموزد كه او را به اين آفرينش توجه دهد و مى فرمايد:
قل يحييها الذى اءنشاها اول مرة و هو بكل خلق عليم .
«آن كسى كه او را براى نخستين بار آفريد همان زنده خواهد كرد».
قرآن به اين پاسخ در آيه ديگر نيز تصريح كرده و مى فرمايد:
و هو الذى يبدؤ ا الخلق ثم يعيده و هو اءهون عليه ...(٢١٤)
«بزرگ و كوچك ، سبك و سنگين ، نيرومند و ناتوان ، از نظر آفرينش در برابر او يكسان است».

شاءن نزول آيه

مفسران مى نويسند: ابى بن خلف يا عاص بن وائل استخوان هاى پوسيده و درهم گشته را حضور پيامبر صلى الله عليه و آله آورده به او چنين گفت : «تو گمان مى كنى اين استخوان ها زنده خواهد شد، در حالى كه پوسيده و از هم جدا شده است ؟!
سرانجام «مشبه» حيات مجدد در جهان ديگر است و «مشبه به» حيات نخستين انسان مى باشد.

مثل چهل و چهارم : بسان بنده يك شخص ، و بنده چند شخص

و لقد ضربنا للناس فى هذا القرآن من كل مثل لعلهم يتذكرون .
«ما در اين قرآن از هر نوع تمثيلى براى مردم آورديم شايد متذكر گردند».
قرآنا عربيا غير ذى عوج لعلهم يتقون .
«قرآن عربى كه از هر كجى پيراسته است (اين مثل ها را آورديم) شايد پرهيزكار شوند».
ضرب الله مثلا رجلا فيه شركاء متشاكسون و رجلا سلما لرجل هل يستويان مثلا الحمد لله بل اءكثرهم لا يعلمون . (زمر / ٢٧ - ٢٩)
«خدا مثلى مى زند مردى را كه چند تن در او شريكند، و بر سر او اختلاف دارند، و مردى كه تنها از آن يكى باشد آيا اين دو با هم برابرند سپاس خدا را بلكه بيشترشان مى دانند».

تفسير لغات آيه

١. «متشاكس» از واژه «شكس» گرفته شده كه معنى بدخوبى است ، و متشاكس به فرد مجادله گر مى گويند كه به خاطر ناسازگارى خويش با ديگران به نزاع برمى خيزد.
«سلما» بمعنى خلوص و دور از هر نوع عنصر بيگانه است .

تفسير تشبيه

١. خدا در اين آيه حال كافر و مومن را با يك مثل بيان مى كند بنابراين ما بايد در اين مورد سه چيز باشد تا تمثيل تحقيق پذيرد.
اء. مشبه به .
ب . مشبه .
ج . وجه شبه .
مقصود از مشبه به در اين آيه حال دو برده است :
اء. برده اى كه مملوك چند انسان ناسازگارى است كه هر كدام از او كارى مى طلبند و برده نمى داند به سخن كدام يك پاسخ بگويد.
ب . برده اى كه مملوك يك انسان است و فرمان يك فرد بر او حاكم است ، طبعا او راه و روش خود را به وسيله فرمان او تشخيص مى دهد.
مقصود از «مشبه» حال كافر و مومن است ، كافر به خاطر خدايان متعددى كه هر كدام براى خود امر و نهى دارند بسان مرده اى است كه مملوك چند نفر مى باشد در حالى كه مومن خود را بنده خداى حكيم و قادر مى داند بسان برده اى است كه فقط يك مالك بيش ندارد.
انسان مشرك در زندگى متحير بوده و راهى به مقصد نخواهد يافت چون آراى مختلف بر او حاكم است . در حالى كه مومن براى خود حاكم واحدى برگزيده و يك راءى بر او حكومت خواهد كرد.
مشرك بر اثر اعتقاد به خدايان متعدد، جهان را به فساد تهديد مى كند چون خدايان متعددى بر جهان حكومت مى كند، چنان كه مى فرمايد:
لو كان فيهما آلهة الا الله لفسدتا...(٢١٦)
«آيا پروردگاران متعدد و گوناگون نيكو است و يا خداى واحد قهار».

مثل چهل و پنجم : سنت الهى درباره مستكبران

و كم اءرسلنا من نبى فى الاولين .
«چه پيامبرانى را براى هدايت گذشتگان فرستاديم».
و ما ياءتيهم من نبى الا كانوا به يستهزءون .
«هيچ پيامبرى به سوى آنان نيامد مگر اين كه او را مسخره كردند».
فاءهلكنا اءشد منهم بطشا و مضى مثل الاولين . (زخرف / ٦ - ٧)
«نيرومندتر از آنان را به هلاكت رسانيديم و سنت پيشينيان تكرار شد».

تفسير لغات آيه

بطش در لغت عرب گرفتن چيزى با قوه و قدرت است ، و احيانا در خود قوه و قدرت بكار مى رود.
بنابراين مقصود از جمله (اءشد منهم بطشا)، كسانى است كه از كافران مكه قويتر و نيرومندتر بودند.
در اين آيه مشبه به و مشبه و وجه شبه داريم .
مقصود از اولى كافران در طول تاريخ است كه قبل از پيامبر گرامى آمدند و با قهر الهى نابود شدند، و قوه و قدرت آنان فزونتر از قدرت قريش بود، مقصود از دومى قريش است كه مانند گروه پيشين به تكذيب پيامبر برخاسته و سد راه تبليغ ايشان بودند.
وجه شبه اين كه جهالت در هر دو گروه مانع از پذيرش بوده و هر دو گروه به سخريه پيامبران برخاسته ، چه بسا ممكن است همان سنت هاى خدا درباره امت هاى پيشين دامنگير مشركان عصر رسالت باشد، اينك به تفسير آيات مى پردازيم :
و كم ارسلنا من نبى فى الاولين چقدر پيامبران را در امت هاى پيشين برانگيختيم تا چراغ هدايت بوده و آنان از هدايت انبيا بهره گيرند.
٢. و ما ياءتيهم من نبى الا كانوا به يستهزءون شيوه امت هاى پيشين اين بود هر موقع پيامبرى به سوى آنان مى آمد، او را ريشخند كرده و به استهزاى او برخاستند.
٣. فاءهلكنا اءشد منهم بطشا و مضى مثل الاولين .
قريش كافر بداند كه سختر و قويتر از آنان را نابود كرديم و در قرآن سرگذشت آنان به عنوان مثل بيان شده است .
بنابراين قريش كافر از نزول عذاب در امان نباشد زيرا حكم الهى درباره همگان يكسان است .

آيه اى كه تمثيل نيست

در برخى از كتابهاى پيرامون امثال قرآن نوشته آيه ياد شده در زير را جزو امثال قرآن معرفى كرده اند.
و اذا بشر اءحدهم بما ضرب للرحمن مثلا ظل وجهه مسودا و هو كظيم .(٢١٨) بنگر چگونه تو را توصف و تعريف مى كنند قرآن اين جمله را در مورد مشركان به كار مى برد كه پيامبر را «محور» مى خواندند، و مى گفتند: (ان تتبعون الا رجلا مسحورا)(٢٢٠)
«آنان فرشتگان را كه بندگان خدا هستند دختر مى انديشيدند».
در آيه ديگر مى فرمايد:
و يجعلون لله البنات سبحانه و لهم ما يشتهون .
۱۱
مثل هاى آموزنده قرآن

تفسير آيه

قرآن از آن حكايت مى كند كه مستكبران براى گسترش سلطه خود به افكار عمومى اعتنا نكرده و ملت ها را سبك عقل و سبك خرد مى شمارند و خود را عقل كل و قيم مردم مى دانند. فرعون نيز از همين راه وارد شد، به افكار قوم خود اعتنا نكرد و آنها را سبك مغز شمرد، متاسفانه آنها نيز از انديشه و رفتار فرعون پيروى كرده ، و از اطاعت خدا سر باز زدند.
آنگاه كه كفر آنان از حد تجاوز كرد، مورد خشم خدا قرار گرفتند و خدا همه را در دريا غرق كرد.
اين كار مى تواند مايه عبرت براى خلف و آيندگان باشد، همگان بدانند تجاوز از حدود الهى خشم الهى را بر ضد خود تحريك مى كند.
مشبه : مشركان مكه بلكه همه مشركان .
مشبه به : فرعون و قوم او.
وجه شبه : طغيان در فسق و كفر.

مثل چهل و هفتم : معبودان دروغين ، نه همچون مسيح و فرشته

و لما ضرب ابن مريم مثلا اذا قومك منه يصدون .
«و هنگامى كه درباره فرزند مريم مثل زده شد، ناگهان قوم تو به خاطر آن داد و فرياد راه انداختند».
و قالوا ءالهتنا خير ام هو ما ضربوه لك الا جدلا بل هم قوم خصمون .
«و گفتند: آيا خدايان ما بهترند يا او؟ ولى آنها اين مثل را جز از طريق جدل براى تو نزدند، آنان گروهى كينه توز و پرخاشگرند».
ان هو الا عبد اءنعمنا عليه و جعلناه مثلا لبنى اسرائيل .
«مسيح فقط بنده اى بود كه ما نعمت به او بخشيديم و او را نمونه و الگويى براى بنى اسرائيل قرار داديم».
ولو نشاء لجعلنا منكم ملائكة الارض يخلفون .
«و هرگاه بخواهيم به جاى شما در زمين فرشتگان قرار دهيم كه جانشين شما گردند».
و انه لعلم للساعة فلا تمترن بها و اتبعون هذا صراط مستقيم . (زخرف / ٥٧ - ٦١)
«او (مسيح) سبب آگاهى به روز قيامت است ، هرگز در آن ترديد نكنيد و از من پيروى كنيد كه اين راه مستقيم است».

تفسير لغات آيات

«صد»: صد در لغت عرب به معنى روى گردانى از چيزى است ولى مقصود از جمله (اذا قومك منه يصدون) شادمانى و فرياد تواءم با خوشحالى قريش مجادله گر است كه احساس مى كنند كه با اين مثل بر منطق پيامبر پيروز شده اند.
٢. (لعلم) به معنى علامت و نشانه رستاخيز است .
٣. (تمترون) از ماده «مريه» به معنى شك گرفته شده است .

شاءن نزول آيات

مفسران و همچنين سيره نويسان شاءن نزول آيه را به صورت گسترده بيان كرده اند و حاصل آن اين است كه پيامبر گرامى در گذشته ضمن آياتى از سرنوشت خدايان دروغين قريش گزارش داده بود كه آنها هيزم دوزخ را تشكيل مى دهند، آنگاه از اين بيان نتيجه گرفته بود كه اگر آنان خدايان واقعى بودند وارد آتش نشده و در آنجا جاودان نمى ماندند.
آياتى كه حامل اين گزارش است در سوره انبياء در آيه هاى ٩٨ - ١٠٠ وارد شده است چنان كه مى فرمايد:
انكم و ما تعبدون من دون الله خصب جهنم اءنتم لها واردون لو كان هولاء آلهة ما وردوها و كل فيها خالدون لهم فيها زفير و هم فيها لا يسمعون .
«شما و آنچه كه غير خدا مى پرستيد هيزم جهنم خواهيد بود همگى در آن وارد مى شويد اگر آنها خدايانى بودند، هرگز وارد آن نمى شدند در حالى كه همگى در آن جاودانه خواهند بود. در آن دوزخ براى آنها ناله هاى دردناكى است و چيزى نمى شنوند».
پيامبر اين آيه ها را براى قريش تلاوت كرد، مضمون آيه نكوهش تند نسبت به خدايان قريش بود، و اين كه خدايان آنان همراه با پرستشگران هيزم جهنم خواهند بود و جاودانه در آنجا خواهند ماند و از شدت عذاب ناله هايى سر خواهند داد.
پس از انتشار اين آيات در ميان مشركان ، فردى به نام عبدالله بن زبعرى كه از شاعران قريش و از دشمنان پيامبر بود، رو به پيامبر كرد و گفت :
آيا اين سرنوشت مخصوص خدايان ماست يا خدايان همه امت ها را دربرمى گيرد.
پيامبر صلى الله عليه و آله در پاسخ فرمود: اين سرنوشت مربوط به كليه خدايان دروغين است خواه معبودان شما باشد يا معبودهاى امت هاى پيشين .
در اين موقع «ابن زبعرى» فرصت را مغتنم شمرد و گفت : به خداى كعبه سوگند، تو محكوم شدى تو عيسى را پيامبر معرفى كرده و بر او و مادرش ثنا مى خوانيد، اين از يك طرف ، و از طرف ديگر مسيحيان پسر و مادر را پرستش مى كنند حتى عزيز و فرشتگان مورد پرستش ديگر ملتها هستند.
اگر واقعا قرار است انسان هاى والا مانند مسيح و عزيز با موجودات پاكى مانند فرشتگان در آتش بسوزند ما نيز آماده ايم همراه با معبودهاى خود در آتش بسوزيم .
او اين سخن را همراه گروهى از مشركان كه در اطراف او بودند به پيامبر گفت و همگى از خوشحالى به عنوان احساس پيروزى ، فرياد شادى سر دادند.
قرآن به شادمانى اين گروه با اين جمله اشاره مى كند: (اذا قومك منه يصدون). از آنجا كه آنان فكر مى كردند مستمسك بسيار محكم و نيرومندى به دست آوردند از خوشحالى در پوست نمى گنجيدند.
در اين شرايط آيات مورد بحث فرود آورد و بى پايگى منطق آنان را آشكار ساخت ، و چنين فرمود:
و لماضرب ابن مريم مثلا اذا قومك منه يصدون .
يعنى : آنگاه كه فرزند مريم يعنى مسيح شبيه خدايان آنان شمرده شد آنان خوشحال گشتند و گفتند (و قالوا ءآلهتنا خير اءم هو) آيا خدايان ما در نزد تو بهترند يا فرزند مريم اگر چنين سرنوشت بدى در انتظار حضرت مسيح است ما هم به چنين سرنوشتى درباره خود و خدايان خويش راضى و خوشحاليم .
قرآن منطق آنها را به صورت هاى مختلفى نقد مى كند:
١. يادآور مى شود هدف آنان از اين تمثيل و تشبيه خدايان خود به حضرت مسيح ، چيزى جز سفسطه و مجادله در سخن نيست ، و اصولا آنان گروه لجوج و عنودند و اين حالت جز خميره آنهاست .
٢. آنان از واهى بودن گفتار خود آگاهند زيرا قرآن آن گروه از خدايان دروغين را هيزم دوزخ مى داند كه مردم را به عبادت خويشتن دعوت مى كردند مانند فرعون و شداد و ديگر انسان هاى خدايى فروش ، نه مانند مسيح و يا عزير كه جز در راه توحيد گام برنداشت .
قرآن به مجموع اين دو پاسخ با جمله ما ضربوه لك الا جدلا بل هم قوم خصمون اشاره مى كند.
و به تعبير ديگر: قرآن اگر در آيات ديگر مى فرمايد: انكم و ما تعبدون من دون الله حصب جهنم مقصود خدايانى دروغين است كه با پرستش گران خود هم فكر و در مسير واحد گامى برداشتند نه آن گروه از بندگان خدا كه پيوسته مردم را به توحيد دعوت مى كردند ولى گروه جاهل و نادان آنها را به عنوان خدايى پرستش كرده اند اگر تقصيرى هست مربوط به پرستش گران است نه خود آنها و هرگز خداى عادل و دادگر، فرد بى گناه را به جرم گناه فرد ديگر كيفر نمى دهد.
ابن زبعرى و هم فكران آنان از اين منطق آگاهند ولى براى جدل به ظاهر آيه انكم و ما تعبدون من دون الله حصب جهنم تمسك جسته تا از اين طريق تظاهر به پيروزى كنند.
معرفى مسيح در اين آيات
از آنجا كه سخن درباره مسيح به ميان آمد، قرآن به معرفى او پرداخته و او را با چند ويژگى معرفى مى كند:
١. (ان هو الا عبد): «او يكى از بندگان خدا بود».
٢. (اءنعمنا عليه): «مورد انعام ما قرار گرفته بود».
٣. (و جعلناه مثلا لبنى اسرائيل): «او يكى از آيات خدا در ميان بنى اسرائيل بود»، زيرا ولادت او اعجاز آسا بوده و سخن گفتن او در گهواره دومين كرامت او بود، همچنان كه زنده كردن مردگان ، سومين اعجاز او به شمار مى رود، بنابراين او پيامبر توحيد و جز به عبادت خدا به چيزى دعوت نكرده است .
يكى از ويژگى هاى عيسى اين است كه او نشانه فرا رسيدن آخر الزمان است كه آن هم نيز نشانگر برپايى رستاخيز مى باشد، چنان كه مى فرمايد:
و انه لعلم للساعة فلا تمترن بها وجود مسيح و نزول او از جهان بالا به روى زمين و نماز گزاردن او پشت سر حجت زمان (مهدى موعود عليه السلام) نشانه نزديكى رستاخيز است .
تا اينجا به توضيح آيه پرداختيم و روشن شد كه مشركان با منطق واهى به جنگ وحى الهى رفته سرانجام محكوم گشتند، ولى آنچه كه باقى ماند بيان مشبه به و مشبه و وجه شبه است .
مشبه به : خدا خوانده ها مانند مسيح و عزير است كه از نظر منطق قرآن انسانهاى والا مقامى مى باشند كه مردم را به پرستش خدا دعوت كردند.
و گواه بر اين كه حضرت مسيح جز به پرستش خدا به پرستش كسى دعوت نكرده است سخنان او در روز رستاخيز است ، چنان كه مى فرمايد:
و اذا قال الله يا عيسى بن مريم اءاءنت قلت للناس اتخذونى و اءمى الهين من دون الله قال سبحانك ما يكون لى اءن اءقول ما ليس لى بحق ان كنت قلته فقد علمته تعلم ما فى نفسى و لا اءعلم ما فى نفسك انك اءنت علام الغيوب .
«به ياد آر آنگاه كه خداوند به عيسى بن مريم مى گويد: آيا تو به مردم گفتى كه من و مادرم را به عنوان دو معبود غير از خدا انتخاب كنيد؟ او مى گويد: منزهى تو! من حق ندارم آنچه را كه شايسته من نيست بگويم ! اگر چنين سخنى را گفته باشم ، تو مى دانى ، تو از آنچه در روح و جان من است آگاهى و من از آن چه در ذات توست آگاه نيستم . به يقين تو از تمام اسرار و پنهانيها باخبرى».
و اما مشبه : خدايان دروغين قريش است مانند عزى و لات .
وجه شبه : از نظر آنان اجتماع در مكان واحد يعنى دوزخ ، جمله اى كه مى تواند بيانگر تمثيل اصطلاحى باشد همان جمله (و لما ضرب ابن مريم مثلا) يعنى آنگاه كه فرزند مريم بعنوان تمثيل مطرح شد و خدايان دروغين به او تشبيه گشت .
و اما جمله (و جعلناه مثلا لبنى اسرائيل) مثل در اين جمله معنى آيت و نشانه است نه مثل مصطلح .

مثل چهل و هشتم : وصف بهشت موعود

مثل الجنة التى وعد المتقون فيها اءنهار من ماء غير آسن و اءنهار من لبن لم يتغير طعمه و اءنهار من خمر لذة للشاربين و اءنهار من عسل مصفى و لهم فيها من كل الثمرات و مغفرة من ربهم كمن هو خالد فى النار و سقوا ماء حميما فقطع اءمعاءهم . (محمد / ١٥)
«وصف بهشتى كه به پرهيزگاران وعده داده شده است ، چنين است ، در آن نهرهايى از آب صاف و بى بو، و نهرهايى از شير كه طعم آن دگرگون نگرديده ، و نهرهايى از شراب (پاك) كه مايه لذت نوشندگان است ، و نهرهايى از عسل مصفى است و براى آنها است از همه ميوه ها، همراه با آمرزش از طرف پروردگار، آيا اينها با كسانى كه در آتش جاودانند و از آب جوشان نوشانده مى شوند، كه درونشان را قطعه قطعه مى كند، يكسان مى باشند»؟!

تفسير لغات

«آسن» بر وزن «فاعل» از فعل «اءسن ، ياءسن» گرفته شده ، و به معنى «چيز بدبو» است . آيه در وصف آبهاى بهشت اين جمله را به كار مى برد و مى فرمايد:
فيها اءنهار من ماء غير آسن .
«در بهشت نهرهايى از آب پاكيزه و بى بو است».
«حميم» به معنى آب فوق العاده داغ است .
«مثل الجنة» يعنى وصف و شرح بهشت موعود.
اين مركب «مثل الجنة» مبتدا است ، و خبر آن محذوف است ، و تقدير آيه چنين است : مثل الجنة التى وعد المتقون (جنة) فيها اءنهار.
سرانجام در آيه ، وصف بهشت موعود به قرار زير است .
الف : در آنجا چهار نهر جارى است .
١. نهرهايى از آبهاى پاكيزه : اءنهار من ماء غير آسن .
٢. نهرهايى از شير پاكيزه كه طعم دگرگون نشده است : اءنهار من لبن لم يتغير طعمه .
٣. نهرهايى از شراب گوارا: اءنهار من خمر لذة للشاربين .
٤. نهرهايى از عسل مصفى : اءنها من عسل مصفى .
نهرهاى سوم ، نهرهاى شراب است اما نه از شراب دنيا كه خرد را نابود مى سازد، بلكه قرآن در سوره صافات شراب بهشت را چنين بيان مى كند:
لا فيها غول و لا هم عنها ينزفون .(٢٢٣)
ج : (تراهم ركعا سجدا): آنان را در حال ركوع و سجود مى بينى و در حقيقت اين ويژگى معرف ظاهر آنها است .
د: يبتغون فضلا من الله و رضوانا آنان پيوسته فضل خدا و رضاى او را مى طلبند يعنى عبادتها و تلاش هاى آنها براى كسب رضاى خداست ».
ه‍: سيماهم فى وجوههم من اءثر السجود: نشانه ايمان آنها در صورتشان بر اثر كثرت سجده نمايان است .
و: ذلك مثلهم فى التوارة و مثلهم فى الانجيل : ويژگى هاى آنان در انجيل و تورات اين چنين وارد شده است :
آنگاه قرآن به بيان تمثيل پرداخته است كه هدف تبيين ياران پيامبر است و آن را مى توان چنين توضيح داد:
ياران محمد پيوسته از نظر قدرت و نيرو در حال تكاملند.
توانمندى آنها مايه خشم كافران گشته است ، زيرا موقعيت خود را در حال زوال ديده ، و اين كه اسلام هرچه زودتر جهان گير خواهد شد.
آنان از نظر تكامل بسان زراعتى مى باشند كه جوانه هاى خود را نشان داده و به تقويت آن پرداخته و محكم شده و بر پاى خود ايستاده است تا آنجا كه كشاورزان را به شگفتى وا مى دارد.
اين قوه و قدرت را به آنان مى دهيم كه كافران را به خشم آورند، خدا به آن كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام دادند وعده آمرزش و پاداش ‍ بزرگ داده است .
همين طورى كه كرارا يادآور شديم هر تمثيل بر پايه سه اصل استوار است :
مشبه به و مشبه و وجه شبه ، مشبه به همان زراعتى است كه جوانه زده ، و پيوسته در حال رشد و تكامل مى باشد و به قدرى قوى و نيرومند گرديده كه به پاى خود مى ايستد و سرانجام مايه شگفتى كشاورزان مى شود كه ثمره كار خود را به چشم خود مى بينند.
مشبه ، جامعه اسلامى است كه در پرتو ايمان و عمل و جهاد تلاش خود گام به سوى تكامل برداشته و مايه چشم روشنى دوستان و خشم دشمنان گشتند، چنان كه مى فرمايد:
(كزرع اءخرج شطاءه): زراعتى كه جوانه زده (فازره) و جوانه آن زرع پشتيبانى نموده (فاستغلظ) و محكم گشته ، (فاستوى على سوقه) بر پاى خود ايستاده (يعجب الزراع) زارعان را به شگفتى (و يغيظ به الكفار) كافران را به خشم درآورده است .
تا اينجا مشبه به و وجه شبه مشخص شد و اما وجه شبه و آن اين كه هر دو بر اثر مراقبت هاى باغبانان از حالت ضعف به كمال روى آورده و پيوسته توانمند و قدرتمند مى گردند.

نكته

اين آيه در آخر به همه ياران پيامبر نويد مغفرت و پاداش عظيم نمى دهد بلكه به آن گروه از ياران محمد كه داراى ايمان و عمل صالح مى باشند، چنان كه مى فرمايد: وعد الله الذين آمنوا و عملوا الصالحات منهم مغفرة و اءجرا عظيما.
كلمه «منهم»(٢٢٥) و مقصود از واژه «حطام» در آيه شكسته شدن برگهاى زرد است كه آن را به صورت كاه و خاشاك در مى آورد.
بررسى زندگى شصت هفتاد ساله يك فرد به روشنى ثابت مى كند كه او عمر خود را با گذراندن مراحل پنجگانه به پايان مى رساند، و هر مرحله اى از عمر، درخواست خاصى دارد. چه بسا ممكن است حس نخست (تمايل به بازى) به پايان نرسيده ميل به سرگرمى شكوفا گردد.
مرحوم بهاءالدين عاملى (متوفاى ١٠٣٠) در تفسير آيه يادآور مى شود كه غالبا هر يك از اين مرحله ها براى خود هشت سال فعاليت مى طلبد و پس ‍ از گذشتن اين مدت ، كم رنگ شده و حس ديگر خود را نشان مى دهد، دوران كودكى با مرحله بازى آغاز شده و پيوسته كودك جز بازى چيزى نمى انديشد، و اين درخواست طبيعى در هر زمانى براى خود نمودى دارد، و بازى هاى بشر در دوران كودكى با ظهور صنعت دگرگون شده است ، و در هر حال نخستين بخش زندگى بشر با بازى به پايان مى رسد، البته اين بازى مورد نكوهش نيست بلكه سبب رشد و استحكام عضلات و استخوانهاى اوست و اگر از كودك اين ميل گرفته شود بسان مرده زنده نمايى ، در مى آيد.
آنگاه كه دوران كودكى سپرى گشت ، دوران نوجوانى و جوانى آغاز گرديد در حالى كه ميل به بازى به پايان نرسيده مرحله سرگرمى كه قرآن از آن به «لهو» ياد مى كند آغاز مى گردد.
در مرحله سوم روح تجمل پرستى و آرايش خود را در صحنه زندگى نشان مى دهد.
در مرحله چهارم تفاخر آغاز شده و حس فخر فروشى زنده مى گردد، و در هر زمان بشر به نوعى فخر فروخته و بزرگ نمايى مى كند.
در مرحله پنجم ميل به فزونى ثروت و اولاد جلوه مى كند و پيوسته در افزايش اموال و اولاد مى كوشد.
و در هر حال اين مراحل پنج گانه در حالى كه اساس زندگى را تشكيل مى دهد به دو صورت مى تواند در زندگى انسان فعال باشد.
اين تقسيم اختصاص به اين مراحل پنج گانه ندارد بلكه مجموع آنچه كه بشر در دنيا با آن سر و كار دارد مى تواند به دو نوع باشد.
تا اينجا از تفسير مفردات آيه فارغ شديم اكنون به بيان تمثيل مى پردازيم . كرارا گفته شده كه تمثيل از سه چيز تشكيل مى يابد:
١. مشبه .
٢. مشبه به .
٣. وجه شبه .
مراحل پنج گانه زندگى دنيوى «مشبه» است ، و قرآن اين مراحل پنج گانه را كه پيوسته در حال دگرگونى و لرزانى و رو به فنا است ، به كشتزارى تشبيه مى كند كه تفصيل آن را اكنون بيان مى كنيم .
مشبه به
سرزمينى است از نظر آب و خاك كاملا آماده روييدن است ، كشاورزى در آن به موقع تخم مى افشاند و شرايط لازم پرورش گياه را فراهم مى آورد، چيزى نمى گذرد صفحه زمين را گياهان سرسبز، زينت بخشيده و پيوسته در حال رشد و نما مى باشد، ولى فصل تابستان سپرى مى گردد باد پاييزى سردى مى وزد، كم كم طراوت گياهان رو به افول نهاده و برگها به زردى مى گرايد، سردى رو به فزونى گذارده چيزى نمى گذرد كه برگها و گياهان در حالى كه زرد رنگ شده به اطراف مى ريزد و با وزش باد و پرتاب از آن سو به آن سو به حالت كاه و يا خاشاك در مى آيد تو گويى در گذشته منظره زيبايى نبوده و از آن مزرعه زيبا خبرى نبوده است .
زندگى دنيا با آن زرق و برقش بسان همين مزرعه پرطراوتى است كه روزى با اوج زيبايى مى رسد، و روزى ديگر زيبايى خود را از دست مى دهد.
وجه شبه
از آنجا كه زندگى انسان با آن جلوه هاى فريبنده كاملا ناپايدار است از اين جهت بسان كشتزارى مى ماند كه پس از جلوه هاى فريبنده بهارى و تابستانى ، رو به زردى و شكستگى و پراكندگى مى گذارد كه تو گويى كه اصلا كوچكترين جلوه اى نداشته است .

مثل پنجاه و يكم : دو سرنوشت يكسان

لا يقاتلونكم جميعا الا فى قرى محصنة اءو من وراء جدر باسهم بينهم شديد تحسبهم جميعا و قلوبهم شتى ذلك باءنهم قوم لا يعقلون .
«هرگز با شما به صورت گروهى نبرد نمى كنند، مگر در دژهاى محكم و يا از پشت ديوارها، درگيرى آنان در ميان خود شديد است ، آنها را متحد مى انديشيد، در حالى كه دلهاى آنان پراكنده است براى اين كه گروهى هستند كه تعقل نمى كنند».
كمثل الذين من قبلهم قريبا ذاقوا و بال اءمرهم و لهم عذاب اءليم . (حشر / ١٤ - ١٥)
«بسان كسانى كه كمى پيش از آنان بودند، سرانجام (تلخ) كار خود را چشيده براى آنان عذاب دردناك است».

شاءن نزول آيه

آيه ياد شده درباره يهوديان «بنى النضير» كه در مدينه سكنى داشت ، نازل شده است ، اين گروه از شكست مسلمانان در احد سخت خوشحال بودند، روزى پيامبر براى اجراى بند پيمانى كه با آنها بسته بود به دژ آنها رفت آنان اصرار ورزيدند كه پيامبر وارد دژ شود ولى آن حضرت با ياران خود در بيرون دژ نشست و با سران اين قوم به گفتگو پرداخت .
حركت مرموزانه آنها پيامبر را نسبت به آنها بدبين ساخت ، گويا آنها توطئه كرده بودند كه پيامبر را به صورت مرموزى ترور كنند، و با پرتاب سنگى بزرگ از طبقه بالا به حيات او خاتمه دهند، پيامبر به بهانه اى منطقه را ترك كرد و وحى الهى نيز رسول خدا را از نقشه آنان آگاه ساخت ، او رهسپار مدينه گرديد و به سران «بنى النضير» پيغام داد كه هر چه زودتر مدينه را ترك كنند.
عبدالله بن اءبى كه رئيس حزب نفاق بود به «بنى النضير» پيغام داد كه شما قلعه خود را ترك نكنيد و ما به يارى شما مى شتابيم .
پيامبر از پيام رئيس نفاق آگاه شد، خود، همراه يارانش تكبير گويان به سوى قلعه «بنى النضير» حركت كرد، فاصله قبيله بنى قريظه (كه نيز يهودى بودند) و قبيله بنى النضير را لشكرگاه خود قرار داد و رابطه آن دو گروه را از هم قطع كرد و شش شبانه روز به محاصره ادامه داد، ولى يهودان «بنى النضير» بر استقامت و پايدارى ، خود افزودند.
سرانجام سر تسليم فرود آوردند و گفتند ما حاضريم سرزمين مدينه را ترك كنيم مشروط بر اين كه اموال منقول خود را از اين سرزمين ببريم ، پيشنهاد آنان مورد موافقت پيامبر قرار گرفت و قرار شد جز سلاح ديگر اموال خود را ببرند.
قرآن مجيد در اين آيه كه از اخبار غيبى قرآن به شمار مى رود مسلمانان را از سرنوشت آنان قبل از تسليم شدن آگاه مى سازد، و يادآور مى شود:
اولا: گروه يهود گروه ترسو و بزدلى هستند، هيچ گاه از دژ خود بيرون نيامده از درون دژ و از پشت ديوارهاى آن با شما مى جنگند، چنان كه مى فرمايد:
لا يقاتلوكم جميعا الا فى قرى محصنة اءو من وراء جدر.
«آنان با شما نمى جنگند مگر در دژهاى محكم يا پشت ديوارها».
ملت يهود كه چندان ايمانى به سراى ديگر ندارند به زندگى دنيا علاقه خاصى دارند، و به هيچ قيمتى حاضر نيستند كه جان خود را از دست بدهند.
اتفاقا جريان چنين شد، در اين محاصره شش روزه فقط سنگ و تير از ميان دژ و پشت ديوار به سوى مسلمانان پرتاب مى كردند.
و ثانيا: قرآن يادآور مى شود كه اين گروه در داخل خود اختلاف و درگيرى دارند شما تصور مى كنيد كه آنان يك دست و يگانه اند چنان كه مى فرمايد:
باءسهم بينهم شديد تحسبهم جميعا و قلوبهم شتى .
«درگيرى آنان در ميان خود شديد و سخت است آنان را متحد و يگانه مى پنداريد در حالى كه افكار و انديشه هاى پراكنده دارند».
قرآن براى بيدارى نسل ها يادآور مى شود كه سنت الهى درباره گروه هاى متجاوز يكى است و اين كه اين گروه (گروه بنى النضير) به سرنوشت گروه ديگر از يهوديان ساكنان مدينه به نام «قين قاع» دچار شدند زيرا همان گروه نيز به خاطر پيمان شكنى مجبور به جلاى وطن شده و مدينه را ترك كردند. و هر دو گروه به سزاى اعمال خود رسيدند، چنان كه مى فرمايد:
كمثل الذين من قبلهم قريبا ذاقوا وبال اءمرهم و لهم عذاب اءليم .(٢٢٧)
«مگر نديدى كسانى را كه به نفاق برخاستند و به برادران اهل كتاب خود گفتند اگر اخراج شويد حتما با شما بيرون خواهيم آمد و بر ضد شما فرمان كسى را نخواهيم پذيرفت و اگر با شما جنگيدند حتما شما را يارى خواهيم كرد، خدا را گواهى مى دهد كه قطعا آنان دروغگو مى باشند».
سپس خدا در آيه بعد دروغگويى آنان را روشن تر مى سازد و يادآور مى شود كه آنان هرگز به وعده هاى پوچ خود وفا نمى كنند، نه مدينه را ترك مى گويند و نه به يارى بنى النضير مى شتابند، و اگر هم يارى كنند فورا معركه را ترك مى كنند.
لئن اخرجوا لا يخرجون معهم و لئن قوتلوا لا ينصرونهم و لئن نصروهم ليولن الادبار ثم لا ينصرون .(٢٢٩) (خاشعة اءبصارهم).
۱۲
مثل هاى آموزنده قرآن

آرامش حاكم بر اعضاى انسان به نوعى كه حاكى از شعور به عظمت طرف مقابل باشد.
متصدعا: از واژه «تصدع» گرفته شده به معنى تفرق و پراكندگى است .

تفسير آيه

مفسران در تفسير آيه به دو گونه سخن گفته اند و آن اين كه :
١. هرگاه اين قرآن را بر كوه نازل مى كرديم و كوه نيز از مفاهيم و معانى آن آگاه بود با آن صلابت و سختى كه دارد در برابر فرستنده آن ، به خضوع و خشوع مى پرداخت و از ترس خدا پراكنده مى گشت .
هرگاه كوه داراى چنين شاءنى است انسان نيز بايد چنين باشد مشروط بر اين كه از مفاهيم و معانى آن آگاه گردد.
٢. كوه بسان تمام موجودات از يك نوع آگاهى مخصوص به مرتبه وجودى خود برخوردار است . و علم و آگاهى با وجود و هستى ملازم و همراه مى باشد، بنابراين اگر قرآن بر كوه نازل مى شد، قطعا در برابر فرستنده آن خاضع و خاشع مى شد و از ترس خدا منفجر مى گشت .
تفاوت اين دو تفسير در اين است كه در تفسير نخست كوه ، موجود ناآگاه معرفى شده و خضوع آن مشروط به داشتن آگاهى گشته است ولى در تفسير دوم كوه موجود آگاه انديشيده شده البته آگاهى متناسب مرتبه وجود خود.
گواه بر اين كه دانش و آگاهى با وجود و هستى ملازم است و هر موجودى به تناسب سهم خود سهمى از آگاهى دارد، آيه ياد شده در زير است :
و ان من الحجارة لما يتفجر منه الانهار و ان منها لما يشقق فيخرج منه الماء و ان منها لما يهبط من خشية الله .(٢٣٢)
«چگونه تو را به داورى مى طلبند در حالى كه تورات نزد ايشان است و در آن حكم خداست و پس از داورى خواستن از تو، روى برمى گرداند، آنها مومن نيستند».
اين آيه و آيات ديگر حاكى است كه بنى اسرائيل به تحريف كتاب خدا پرداخته و به احكام موجود در تورات عمل نمى كردند و از بهره گيرى از تورات كه از نظر قرآن نور و هدايت است بى بهره بودند مثل آنان مثل آن دراز گوشى است كه يك رشته كتابهاى حاوى علوم و دانش ها بر او بار كنند.
دراز گوش كتابها را حمل مى كند ولى از آن ها بهره نمى برد.
هر چند مورد آيه يهودان روى گردان از كتابهاى الهى است ولى حكم الهى اختصاص به يهودان ندارد بلكه هر گروهى كه با داشتن سرمايه هاى معنوى و مادى از آن بهره نگيرند بسان همان دراز گوشى هستند كه چند كتاب بر او حمل كنند.
ولى متاءسفانه در اين قرون اخير حال بسيارى از مسلمانان شبيه اين گروه شده و از كتاب الهى كمتر بهره مى گيرند و غالبا قرآن به جاى بهره گيرى از مفاهيم آن جزو مهريه قرار مى گيرد و يا در يك قاب خاص قرار داده و كمتر گشوده مى شود و بيشترين تلاوت قرآن در كنار قبور عزيزان و مجالس ختم صورت مى گيرد، در حالى كه بايد اين كتاب در متن زندگى قرار گيرد و همگان از همان دوره ابتدايى با آن آشنا شوند.
حاصل اين كه ما در آيه مشبه و مشبه به و وجه شبه داريم .
١. گروه يهود كه با داشتن كتاب آسمانى از آن بى بهره اند (مشبه است).
٢. چهارپايى كه كتابهاى علمى بر آن حمل مى شود و از آن بهره نمى برد (مشبه به است).
٣. وجه شبه بى بهره گى هر دو طرف از آنچه همراه دارند.

مثل پنجاه و پنجم : گنهكارانى مانند همسران نوح و لوط

ضرب الله مثلا للذين كفروا امراءت نوح و امراءت لوط كانتا تحت عبدين من عبادنا صالحين فخانتاهما فلم يغنيا عنهما من الله شيئا و قيل ادخلا النار مع الداخلين . (تحريم / ١٠)
«خداوند براى كسانى كه كافر شدند به همسر نوح و همسر لوط مثل زده است ، آن دو، تحت سرپرستى دو بنده از بندگان صالح ما بودند ولى به آن دو خيانت كردند و ارتباط آنان با آن دو (پيامبر) سودى به حالشان نبخشيد و به آنها گفته شد همراه كسانى وارد آتش مى شوند، وارد آتش ‍ شويد».

تفسير آيه

يكى از روش هاى تربيت ارائه الگوهاى بارز است تا از اين طريق مربى به اهداف تربيتى خود نائل آيد.
يكى از ويژگيهاى قرآن اين است كه به هنگام ارائه نمونه خواه نمونه بد يا نمونه خوب به بارزترين نمونه دست مى زند، در اين مثل براى ارائه نمونه از زنانى كه از نظر اخلاقى كاملا سقوط كرده بودند دو نمونه بارز نشان مى دهد كه مظهر كامل فساد اخلاق بودند.
١. همسر نوح .
٢. همسر لوط.
با اين كه هر دو با رسولان خدا رابطه زناشويى داشته و به اصطلاح هم بستر بودند اما اين پيوند جسمى نتوانست آنها را نجات دهد و سرنوشت آنان را دگرگون سازد.
نوح سر سلسله پيامبران و حضرت لوط خواهرزاده حضرت ابراهيم مبلغ شريعت ابراهيم در سرزمين خود بود. اما همسران اين دو به شوهران خود خيانت كردند و از نور وحى بهره نگرفتند و چون رابطه روحى آنان با شوهران خود كاملا بريده شده بود، شوهران نتوانستند آنان را نجات دهند.
ارائه اين نمونه براى بيدار كردن خانواده هايى است كه گرفتار سوء اخلاق مى باشد و تصور مى كنند كه انتساب آنان به بيوت علم و يا دانش و يا سيادت ، مايه نجات آنها خواهد داد.
شگفت آنجا است كه قرآن در آغاز اين سوره درباره دو همسر از همسران رسول خدا سخن به ميان آورده و آنها را نكوهش كرده ، و از اين طريق تفهيم مى كند كه پيوند آنان با رسول خدا در صورتى كه در عمل به شريعت كوتاهى كنند مايه نجات نخواهد بود.
قرآن درباره اين دو همسر كه راز پيامبر را آشكار كردند چنين مى فرمايد:
و اذ اءسر النبى الى بعض اءزواجه حديثا فلما نبات به و اءظهره الله عليه عرف بعضه و اءعرض عن بعض فلما نباها به قالت من اءنباك هذا قال نبانى العليم الخبير. (تحريم / ٣)
«ياد آر زمانى كه پيامبر يكى از رازهاى خود را به بعضى از همسرانش گفت ، ولى آنگاه كه وى آن را افشا كرد، خداوند پيامبرش را از آن آگاه ساخت ، و پيامبر قسمتى از آن را بازگو كرد و از قسمت ديگر خوددارى نمود. وقتى كه پيامبر همسرش را از آن خبر داد، همسرش گفت : چه كسى تو را از اين راز آگاه ساخت ؟ فرمود: خداوند عالم و آگاه مرا با خبر ساخت».
آيه حاكى است كه پيامبر يكى از رازهاى خود را به يكى از همسرانش بازگو نمود حالا اين راز چه بود درباره آن مفسران اختلاف نظر دارند و داورى قطعى نياز به تحقيق بيشتر دارد، اجمالا پيامبر راز خود را به يكى از آنان كه مفسران مى گويند حفصه بود بازگو كرد، راز افراد در نزد انسان حكم امانت دارد بايد در حفظ و عدم كشف آن بكوشد ولى متاسفانه اين همسر برخلاف اين اصل راز پيامبر به يكى ديگر از همسران او كه مفسران مى گويند عايشه است بازگو نمود.
مسلما كشف راز آن هم در ميان همسران بى پيامد نخواهد بود، خدا پيامبر را از كردار همسر نخست آگاه ساخت .
قرآن به كشف راز پيامبر به وسيله همسرش با اين جمله اشاره مى كند: و اذ اءسر النبى الى بعض اءزواجه حديثا آنگاه كه پيامبر رازى را به برخى از همسران خود گفت ، همچنان كه به قسمت دوم كه افشا كردن راز پيامبر است با اين جمله اشاره مى كند (فلما نبات به)، همچنان قسمت سوم را كه آگاه شدن پيامبر از كشف راز خود است ، با اين جمله بيان مى كند: (و اءظهره الله عليه): خدا او را كشف راز آگاه ساخت .
همسر نخست همه راز پيامبر را به عايشه بازگو نمود ولى پيامبر در مقام اعتراض به برخى از آن راز اشاره كرد كه در اختيار ديگرى نهاده است ، و اين يكى از شيوه هاى بزرگان است كه در مقام تنبيه و نكوهش طرف ريز و درشت را به رخ او نمى كشند و در زبان عرب معروف است كه مى گويند «ما استقصى كريم» انسانهاى كريم در مقام تربيت به محاسبه دقيق نمى پردازند.
قرآن به اين حقيقت با جمله «عرف بعضه و اءعرض عن بعض» اشاره مى كند.
هنگامى كه حفصه مورد اعتراض پيامبر قرار گرفت از او پرسيد چه كسى تو را از اين راز آگاه ساخت چنان كه مى فرمايد: فلما نباءها به قالت من اءنباك هذا پيامبر در مقام پاسخ گفت : خداى عالم و آگاه مرا از كشف سر بوسيله تو آگاه ساخت .
اكنون ببينيم پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله اين دو همسر خود را چگونه پند و اندرز مى دهد، آيا اين دو را به سخت ترين كيفر مى سپارد يا اصلا ناديده مى گيرد يا راه سومى را انتخاب مى كند كه راه كريمان و بزرگان است .
او به دستور خدا به آنان چنين مى گويد: هرگاه توبه كنيد به خاطر اين كه قلب هاى شما به گناه و خلاف متمايل شده خدا توبه شما را مى پذيرد، و اگر بر گناه ورزى اصرار ورزيد و بر ضد من دست به دست هم بدهيد بدانيد كارى از پيش نخواهيد برد زيرا آنچنان از كمك هاى معنوى برخوردارم كه كار شما در برابر اين قدرت هاى چهارگانه قطره اى در مقابل دريا است ، آن چهار قدرت عبارتند از: خدا يار و ياور من است ، جبرئيل حامى من است ، مومنان صالح پشتيبان من است ، بعد از آنان فرشتگان پشتيبان من مى باشند آيا در مقابل اين قدرت ها كارى از پيش مى بريد چه بهتر اين كه راه نخست را انتخاب كنيد از تكرار اين عمل و امثال آن خوددارى كنيد.
قرآن با اين حقيقت اشاره مى كند:
ان تتوبا الى الله فقد صغت قلوبكما و ان تظاهرا عليه فان الله هو موليه و جبريل و صالح المومنين و الملائكة بعد ذلك ظهير.(٢٣٤)
«هرگاه او شما را طلاق دهد پروردگارش به جاى شما همسران بهتر براى او قرار مى دهد».
آنگاه ذيل آيه صفات زنان مورد نويد را چنين توصيف مى كند:
مسلمات مومنات قانتات عابدات سائحات ثيبات وابكارا.
«همسران مسلمان ، مومن ، مطيع خدا، توبه كار، عابد، پابرجا در اطاعت خدا، زنان غير باكره و باكره».
و اگر انصاف دهيم بايد بگوييم كه قرآن حاكى است اين صفات كه براى زنان موعود ذكر شده در آن دو همسر به صورت كامل وجود نداشته است .
از مجموع اين بحث ها نتيجه مى گيريم :
١. ارتباط با انسان هاى والا و معاشرت با آنها هر چند موثر مى باشد ولى آن چنان نيست كه در همه افراد تاءثير بگذارد بلكه اثر پذيرى افراد از معاشرت با انسان هاى كامل در گرو قابليت ها و شايستگى هاى آنهاست و اگر در طرف زمينه هاى گناه فراوان باشد اين معاشرت سودى نمى بخشد.
٢. ياران پيامبر كه ساليان درازى در محضر او بوده و نور نبوت را مشاهده مى كردند در صورت وجود قابليت از اين نور بهره مى گرفتند و در غير اين صورت حكم همسران پيامبران را داشته اند كه از معاشرت نتيجه نگرفته اند.
و به تعبير ديگر مصاحبت ياران پيامبر از مصاحبت همسران نوح و لوط و يا همسران پيامبر بالاتر نبوده و لذا نمى توان مصاحبت را دليل قطعى بر نيك فرجامى گرفت بلكه بايد آن را مقتضى دانست نه علت تام .
٣. اگر دقت كنيم مشبه و مشبه به و وجه شبه در آيه روشن است و آن اين كه در هر دو طرف همسان پيامبران كه از راه حق منحرف شده و معاشرت آنان با رسولان سودى نبخشيده است .

مثل پنجاه و ششم : همچون زنان پرهيزگارى مانند همسر فرعون و مريم

و ضرب الله مثلا للذين آمنوا امرات فرعون اذ قالت رب ابن لى عندك بيتا فى الجنة و نجنى من فرعون و عمله و نجنى من القوم الظالمين .
«و خداوند براى مومنان به همسر فرعون مثل زده است ، در آن هنگام كه گفت : پروردگارا! خانه اى براى من نزد خودت در بهشت بساز، و مرا از فرعون و كار او نجات ده و مرا از گروه ستمگران رهايى بخش».
و مريم ابنت عمران التى اءحصنت فرجها فنفخنا فيه من روحنا و صدقت بكلمات ربها و كتبه و كانت من القانتين . (تحريم ١١ - ١٢)
«و همچنين به مريم دختر عمران كه دامان خود را پاك نگه داشت و ما از روح خود در او دميديم او كلمات پروردگار و كتابهايش را تصديق كرد و از مطيعان فرمان خدا بود».

تفسير لغات آيات

«اءحصنت» از ماده «حصان» گرفته شده و معنى ريشه آن قلعه و دژ است و به زنان عفيف محصنه مى گويند، تو گويى در دژى از عفت قرار گرفته كه بيگانه در آن نفوذ نمى كند.
«قانتين» جمع «قانت» به معناى مطيع و يا خاضع و فروتن است ، و اگر درباره مريم «صيغه مذكر» به كار برده ، در حالى كه لازم بود صيغه مونث «قانتات» به كار ببرد، به خاطر تغليب است كه در علم نحو براى آن قاعده اى مى باشد.

تفسير آيات

همين طورى كه در تبيين مثل پيش يادآور شديم يكى از راه هاى تربيت ارائه نمونه ها و الگو است چه الگوهاى بد و چه الگوهاى خوب تا انسان مورد تربيت با ديدن الگوهاى بد كه به سرنوشت بدى دچار شدند از پيروى راه آنان اعراض كند و به پيروى از نمونه هاى والا، همت گمارد.
در تشبيه قبل دو نمونه از زنان آلوده نشان داد كه در رده بالاى از فساد و تبهكارى بودند، اين عباس مى گويد: همسر نوح كافر بود و پيوسته به مردم مى گفت : شوهر من ديوانه است و اگر كسى به او ايمان مى آورد مخالفان را گزارش مى داد تا از او انتقام گيرند، همچنان كه همسر لوط با همجنس بازان همفكر بود آنگاه كه فرشتگان به صورت انسان هاى زيبا به عنوان مهمان وارد خانه لوط شدند، همسر وى جريان را به خارج منتقل كرد.
در مقابل اين دو نمونه فساد و تبهكارى ، قرآن دو نمونه بارز از مظاهر اخلاق ارائه مى كند كه مى تواند براى زنان جهان الگوهاى صدق و صفا باشند.
١. همسر فرعون : او با اين كه ملكه مصر بود و در كاخ فرعون قدرتمند زندگى مى كرد و همه نوع وسائل عيش و عشرت براى او فراهم بود ولى آنگاه كه حقانيت موسى براى او آشكار گشت و فهميد كه فرعون با نيرنگ خاص مردم را به بردگى كشيده است ايمان خود به موسى و تبرى خويش را از شوهر اعلام كرد.
اين نوع ايمان به قيمت بس گزافى براى او تمام شد زيرا ايمان وى بسان ايمان يك زنى عادى از قبطيان نبود بلكه ايمان كسى بود كه در درون خانه فرعون بود. فرعون مصر مطلع شد كه موسى به درون خانه او نفوذ نموده و نزديكترين فرد را به خود مومن ساخته است .
فرعون از ترس اين كه اين فكر و انديشه در دربار گسترش پيدا كند همسرش ‍ را به اشد مجازات كشت و در ميدان بزرگ به چهارميخ كشيد، او هنگامى كه به سوى دار مى رفت قريب به مضمون اين جمله را زمزمه مى كرد:
پروردگارا من از اين قصرهايى كه بر ويرانه هاى ظلم و ستم ساخته شده است چشم پوشيدم براى من در بهشت در كنار خود خانه اى بساز چنان كه يم فرمايد:
رب ابن لى عندك بيتا فى الجنة ...
«پروردگارا براى من در كنارت در بهشت خانه بساز و مرا از فرعون و كارهاى زشت او كه مردم را به پرستش خويش دعوت مى كند نجات بخش ‍ و مرا از قوم ستمكار برهان».
چنان كه مى فرمايد:
و نجنى من فرعون و عمله و نجنى من القوم الظالمين .
نمونه دوم براى عفت و عصمت كه براى جهانيان الگو است مريم مادر عيسى است قرآن او را فرو رفته در حصنى از عفت معرفى مى كند و يادآور مى شود كه او عفت خود را در طول زندگى حفظ كرد:
و مريم ابنة عمران التى اءحصنت .
«مريم دختر عمران دخترى كه دامان خود را پاك نگاه داشت».
در حقيقت اين جمله نقد انديشه يهود پليد است يك چنين زن نمونه عفت و عصمت را متهم به كار زشت كردند، چنان كه قرآن از آنان نقل مى كند:
و قولهم على مريم بهتانا عظيما.
«سخنان يهود درباره مريم بهتان بزرگى است نسبت به وى».
قرآن نه تنها در اين آيه به عفت و عصمت او اشاره مى كند بلكه در سوره انبيا نيز به پاك دامنى او اشاره نموده كه چنين مى فرمايد:
و التى اءحصنت فرجها فنفخنا فيها من روحنا و جعلناها و ابنها آية للعالمين .(٢٣٦)
١. خديجه بنت خويلد، ٢. مريم دختر عمران ، ٣. آسيه دختر مزاحم ، همسر فرعون ، ٤. فاطمه دختر محمد.(٢٣٨) بر روى خود به آتش مى افتند. ولى در حالى كه واژه در سرنگونى و نگونسارى نيز بكار مى رود ولى مقصود در اينجا به رو افتادن نيست بلكه سر به زير راه رفتن است به گواه اين كه در مقابل آن مى گويد: (اءفمن يمشى سويا) آنان كه به صورت راست قامتان راه مى روند در حقيقت حفظ معادله ميان دو گروه ما را به مقصود از «مكبا» هدايت مى كند.
١. كسانى كه سر به زير افكنده جلو پاى خود را نمى بينند.
٢. كسانى به صورت راست قامت راه رفته و پيشاپيش خود را آشكار مى نگرند.
جمله دوم حاكى از آن است كه مقصود از جمله (مكبا على وجهه) اين است سر به زير افكنده كه حتى يك قدمى خود را مشاهده نكند.
مسلما راه رفتن اين دو نفر آن هم در سرزمين كه از پستى و بلندى برخوردار است دو سرنوشت خواهد داشت ، فرد نخست كه يك و دو قدمى پاى خود را نمى بيند بر اثر ناصافى راه تعادل خود را از دست داده چه بسا به زمين سرنگون مى شود، و هرگز به مقصد نرسد.
و اما فردى كه به صورت راست قامت با ديدگان نيز بين خود، راه مى پيمايد در هر نقطه اى شرايط لازم در راه رفتن را در نظر مى گيرد، و با تحمل مشقت راه ، سرانجام به هدف مى رسد.
در اين جا سوال مى شود كه هدف از اين بيان اين دو گونه فرد كه به دو شيوه خاص راه مقصود را پيش مى گيرند چيست .
پاسخ آن اين است كه هدف تشبيه مشرك به فرد نخست و موحد به فرد دوم است . انسان مشرك به خاطر روگردانى از برنامه هاى الهى در پيمودن راه فاقد ابزار لازم بوده و راه را از چاه و پستى را از بلندى تشخيص ‍ نمى دهد، سرانجام با سرنگونى خاصى در نيمه راه روبرو مى شود، در حالى كه فرد موحد در پرتو هدايت هاى الهى از راز و رمز راه و كيفيت و پيمودن آن آگاه بوده و سرانجام به هدف مى رسد.
در حقيقت در اين آيه دو تشبيه وجود دارد:
١. تشبيه فرد مشرك فاقد هدايت هاى الهى به انسان سر به زير افكنده كه به هدف نخواهد رسيد.
٢. تشبيه فرد موحد كه از هدايت هاى الهى برخوردار است به فردى كه با تيزبينى راه را مى پيمايد و سرانجام به مقصد مى رسد.
مولف گويد:
سپاس خدا را كه اين بنده ناچيز را توفيق داد، تا به تفسير و تبيين مثل هاى قرآنى بپردازد و از درگاه ربوبى خواهان آن است كه اين ضعيف ناتوان را پيوسته از هدايت هاى خود بهره مند فرمايد تا راه پرنشيب و فراز زندگى را در پرتو راهنمايى هاى او، درست بپيمايد و از هر نوع انحراف فكرى و قلمى و رفتارى باز بماند.
بارالها اين نويسنده ناتوان را كه در بخش پايانى زندگى خود به سر مى برد، به آنچه رضايت در آن است موفق گردان ، و قلب و روان او را با عشق به عبادت و پرستش تو، و پيمودن راه بندگى مالامال بگردان ، و او را در اين جهان از هدايتهاى انبيا و معصومان محروم مفرما، و در سراى ديگر از شفاعت شفيعان درگاهت بى نصيب مگردان .

بمنك و كرمك
قم - موسسه امام صادق عليه السلام
٢١ صفر المظفر ١٤٢٣ ه‍
برابر ١٤/٢/١٣٨١




مثل هاى آموزنده قرآن

1- امثال و حكم : 1/98 يادداشتى از ناشر.
2- مجمع الامثال : 1/56.
3- مجمع الامثال : 1/56.
4- به كتاب «اصالت روح از نظر قرآن» نوشته نگارنده مراجعه بفرماييد.
5- رعد /6.
6- مقاييس اللغة : 5/296؛ لسان العرب : 13/22، ماده «مثل».
7- البرهان فى علوم القرآن : 1/490.
8- فتح /29.
9- محمد /15.
10- مقاييس اللغة : 5/296.
11- شورى /7.
12- نحل /60.
13- جمهرة اءمثال العرب : 1/5.
14- مجمع الامثال : 1/57.
15- مجمع الامثال : 1/57.
16- مجمع الامثال : 1/57.
17- فاط /43.
18- براى آگاهى از بقيه اشعار به بهران نامه نظامى (هفت اورنگ ) مراجعه شود.
19- حشر /21.
20- مجمع الامثال : 1/6.
21- اعلام الموقعين : 1/291.
22- كشاف : 1/72، شگفت اين جا است كه زمخشرى اين سخن را از حمزه اصفهانى (متوفاى 351)، گرفته بدون آن كه از آن نام ببرد. به كتاب «الدرة الفاخرة»: 1/59 - 60 مراجعه بفرماييد.
23- حشر /21.
24- يوسف /111.
25- تحريم /10.
26- يونس /24.
27- نهج البلاغه : خطبه 81.
28- بحارالانوار: 24/305، باب جواب تاءويل ما نزل فيهم ، حديث 1.
29- البرهان فى علوم القرآن : 1/488.
30- بقره /17.
31- فرقان /67.
32- يونس /39.
33- اعراف /58.
34- اعراف /40.
35- حشر /21.
36- ابراهيم /24.
37- زمر /27.
38- يس /13.
39- يس /13.
40- رعد /17.
41- لسان العرب : 2/37، ماده ضرب ؛ قاموس المحيط، ماده ضرب .
42- نحل /75.
43- تفسير طبرى : 1/175.
44- فرقان /8.
45- فرقان /9.
46- عنكبوت : 41.
47- جمعه : 4.
48- بقره : 89.
49- حج : 73.
50- بقره : 228.
51- سيد قطب در تفسير آيه 73 سوره حج .
52- بقره : 275.
53- جاهاى اين آيات عبارتند از: اسراء: 89؛ كهف : 54؛ نحل : 609؛ روم : 27 و 58؛ زمر: 27؛ رعد: 17؛ ابراهيم : 25 و 45؛ نور: 35؛ عنكبوت : 43؛ حشر: 21؛ محمد: 3؛ نور 34؛ فرقان : 33.
54- الاتقان : 2/1042، نوع 66.
55- المستطرف فى كل من مستظرف : 1/27.
56- آل عمران /92.
57- يوسف /51.
58- يوسف /41.
59- امثال قرآن
60- الصورة الفنية فى المثل القرآنى : 387 - 420.
61- اعراف /31.
62- كهف /78.
63- نور /35.
64- نور /54.
65- روم /19.
66- زمر /9.
67- فتح /10.
68- رحمن /60.
69- صف /2.
70- كافرون /6.
71- نساء /123.
72- توبه /47.
73- توبه /74.
74- نوح /27.
75- كافى : 2/599، كتاب فضل القرآن ، حديث 2.
76- نهج البلاغه ، نامه 37، پاراگراف 7.
77- منافقون /3.
78- مجمع البيان : 1/175.
79- آلاء الرحمن : 1/74.
80- كشاف : 1/162 - 163.
81- توبه /64.
82- احزاب /60 - 61.
83- در اعراب آيه برخى «ما» را زائد گرفته و مى گويند: معنى تاءكيدى دارد مانند (فيما رحمة من الله لنت لهم ) در اين صورت «مثلا» مفعول نخست و «بعوضة» مفعول دوم فعل «ضرب» خواهد بود (مجمع البيان 10/66). بنابراين قول ، بهتر است كه «بعوضة» بدل و يا عطف بيان باشد.
84- فتح /18.
85- به تعبير متكلمان اسلامى : خذ الغايات و اترك المبادى .
86- ما اءرسلنا من رسول الا بلسان قومه (ابراهيم /4).
87- احزاب /53.
88- حج /73.
89- عنكبوت /41.
90- بقره /26.
91- فرهنگنامه : 5/437 - 438.
92- كيف ولو اجتمع جميع حيوآنها من طيرها و بهائمها، و ما كان من مراحها و سائمها، و اءصناف اءسناخها و اءجناسها، و متبلدة اءممها و اءكياسها على احداث بعوضة ما قدرت على احدائها، و لا عرفت كيف السبيل الى ايجادها. و لتحيرت عقولها فى علم ذلك و تاهت ، و عجزت قواها و تتاهت و رجعت خاسئة حسيرة ، عارفة بانها مقهورة ، مقرة بالعجز عن انشائها، مذعنة بالضعف عن افنائها. (نهج البلاغه ، خطبه 186).
93- بقره /71.
94- روزنامه اطلاعات ، 16 بهمن 1352.
95- نحل /78.
96- اسراء /36.
97- شعراء /72 و 73.
98- شعراء /74.
99- مجمع البيان : 1/254 وى به جاى كلمه «مثلك» كه ما در تقدير گرفتيم جمله ديگرى را در تقدير گرفته مى گويد: مثل الذين كفروا فى دعائك اياهم .
100- البقرة : 177.
101- آل عمران /141.
102- نهج البلاغه ، بخش كلمات قصار، شماره 93.
103- مسند احمد: 4/270.
104- آل عمران /92.
105- فرقان /67.
106- بقره /272.
107- بقره /262.
108- فاطر /29.
109- بقره /261.
110- بقره /245.
111- بقره /262.
112- بقره /263.
113- تفسير نو الثقلين 1/283.
114- توبه /17.
115- توبه /18.
116- المحجة البيضاء: 6/108.
117- مثنوى : 1/97 - 98، دفتر اول .
118- بقره /207.
119- بقره /272.
120- رحمن /27.
121- فتح /39.
122- مقاييس اللغة : 2/129، ماده حبط.
123- حديد /20.
124- بحوث فى الملل و النحل : 3/409.
125- كافى : 6/47، حديث 5.
126- بقره /278 - 279.
127- همانا آن گفتارى جدا سازنده (ميان حق و باطل ) است و آن شوخى نيست .
128- المنار: 3/95.
129- بقره /36.
130- مائده /91.
131- الميزان : 3/413.
132- الميزان : 2/413.
133- منشور جاويد: 1/342.
134- بقره /22.
135- مريم /21.
136- مريم /20.
137- مريم /21.
138- مومنون /50.
139- مريم /34.
140- آل عمران /59.
141- بقره /117.
142- آل عمران /59.
143- اعراف /107 - 108.
144- آل عمران /116 - 117.
145- انفال /36.
146- روم /52.
147- فاطر /22.
148- شورى /52.
149- مستطرف : 2/218.
150- بحارالانوار: 23/54.
151- نهج البلاغه ، نامه شماره 53، نامه امام به مالك .
152- سلخ الخروف : بره را پوست كند.
153- سلخت المراءة درعها: زن ، پيراهن خود را درآورد.
154- حجرات /6.
155- اعراف /26.
156- مجمع البيان : 4/500.
157- صف /2 - 3.
158- التاج الجامع للاصول : 4/180؛ تفسير البرهان : 3/261، حديث 5.
159- فتح /18.
160- توبه /100.
161- فتح /29.
162- دهكده اى بود در 12 كيلومترى مدينه ولى اكنون به آن وصل شده است .
163- مجمع البيان : 3/102.
164- نهج البلاغه ، خطبه 226.
165- نهج البلاغه ، خطبه همام ، شماره 193.
166- كشاف : 2/162.
167- انبياء /30.
168- اسراء /81.
169- نوع /14.
170- بحارالانوار: 4/405.
171- نهج البلاغه ، كلمات قصار، شماره 127.
172- نهج البلاغه ، خطبه 49، چاپيامبر عبده و خطبه 50، صبحى صالح .
173- توبه /17.
174- توبه /18.
175- عنكبوت /40.
176- انعام /28.
177- انعام /136.
178- زخرف /19.
179- اسراء /40.
180- مجمع البيان 3/374.
181- طبرسى : 3/357، پس از بيان مثل مى گويد: فكيف يسوى بين الحجاة التى لا تعقل و لا تتحرك و بين الله عزاسمه ، القادر على كل شى ء، الخالق ، الرازق لجميع خلقه .
182- يونس /35.
183- اسراء /34.
184- مومنون /8.
185- مائده /89.
186- يوسف /82.
187- مجمع البيان : 3/411، در تفسير همين آيه .
188- فرقان /67.
189- مجمع البيان : 3/412.
190- اعراف /96.
191- ر.ك : مثل هجدهم آيه 24، سوره يونس .
192- زخرف /9.
193- يوسف /39.
194- مريم /81.
195- اسراء /56.
196- يونس /106.
197- فاطر /14.
198- حج /73 و 74.
199- شايد اين بخش چهارم مربوط به اعصار پسين باشد و در عصر رسالت اجزاء تشكيل دهنده چراغ همان سه بخش قبلى بوده اند.
200- نور /36.
201- مائده /15.
202- اعراف /157.
203- احزاب /46.
204- زمر /22.
205- ابراهيم /1.
206- حجرات /12.
207- نحل /14.
208- بقره /74.
209- توبه / 49.
210- يوسف / 82.
211- اسراء / 47.
212- اسراء / 48.
213- روم / 27.
214- نهج البلاغه ، خطبه 180.
215- انبياء / 22.
216- يوسف / 39.
217- زخرف / 17.
218- فرقان / 8.
219- اسراء / 47.
220- زخرف / 19.
221- نحل / 57.
222- صافات / 47.
223- مثل المومنين فى توادهم و تعاطفهم و تراحمهم مثل الجسد الواحد اذا اشتكى منه عضو تداعى له سار الجسد بالسهر و الحمى . (مسند احمد: 4 / 270)
224- «من» براى بيان «تبعيض» است نه بيان ، زيرا «من» بيانى ، بر ضمير وارد نمى شود.
225- النمل / 18.
226- حشر / 14 - 15.
227- حشر / 12.
228- حشر / 13.
229- طه / 108.
230- قلم / 43.
231- بقره / 74.
232- مائده / 43.
233- تحريم / 4.
234- تحريم / 5.
235- انبياء / 91.
236- مجمع البيان : 5 / 320.
237- الدر المنثور: 8 / 329.
238- نمل / 90.


۱۳